انسان دو چهره دارد
مرگ
انسان چنين است دوست عزيز دو چهره دارد، نمیتواند بیآنكه به خود عشق بورزد ديگری را دوست بدارد. اگر به حُسن تصادف در عمارتی كه خانهی شماست حادثهی مرگی روی داد، در رفتار همسايگان تعمق كنيد.
آنها در زندگیِ كوچك خود به خواب رفته بودند، در همان لحظه بيدار میشوند. به جنبوجوش میافتند، خبر میگيرند، دلسوزی میكنند، مُردهای زير چاپ است و سرانجام نمايش آغاز میشود. آنها به نمايش حزنانگيز نياز دارند، چارهای نيست و اين برای آنها نوعی تعالی است. نوعی مشروبِ اشتهاآور است. احساسات ما را، تنها مرگ بيدار میكند. رفيقانمان را كه تازه از ما دور شدهاند را چه دوست میداريم، آن عده از استادانمان را كه دهانشان پر از خاك است و ديگر سخن نمیگويند میستاييم. برای چه ما هميشه نسبت به مُردگان منصفتر و بخشندهتريم؟
دليلش ساده است! با آنها الزامی در كار نيست. مارا آزاد میگذارند. ما میتوانيم هر وقت فرصت داشتيم در فاصلهی ميان يك مجلس مهمانی يا اوقات هدر رفته، بزرگداشت آنان را قرار دهيم. اگر ما را به كاری ملزم كنند، فقط به يادآوری ذهنی است. پای مُردن كه وسط میآيد تلفنها به كار میافتند، بر ضربان دلها افزوده میشود، جملهها كوتاه و بیکنايه میشود، اندوه خود را فرومیخوريم و گاهی خودمان را نيز مقصر میدانيم.
آری انسان چنين است دوست عزيز. دو چهره دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرتان درباره این پست را به اشتراک بگذارید.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.