پنجشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۹
داستان دو شهر | چارلز دیکنز
اطرافیان و نزدیکان عالیجناب در لباسها و شغلهای کشوری و لشکری بودند. اما کمتر کسی از ایشان از امور کشوری و لشکری سر در میآورد. البته در میان اطرافیان، رداپوشهایی هم بودند که به تنها چیزی که فکر نمیکردند خدا و آخرت بود. اینان هم در سایه رداهای خود به مالاندوزی و عیش و عشرت میپرداختند و عوام از دست و زبانشان در عذاب بودند.
اما چه باک که گردهماییهای باشکوه قَدَر قُدرتان همواره بر پا بود و اتحاد بین آنان ناگسستنی میآمد. آن جماعت با تمام خصوصیات و ویژگیها در کنار عالیجناب تنِ واحدهای بودند که میدانستند خارج از آن حلقه، کارهای نیستند و کسی پَشیزی کف دستشان نمیگذارد.
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۹
To Posterity - Bertolt Brecht
To Posterity
Bertolt Brecht
1.
Indeed I live in the dark ages!
A guileless word is an absurdity. A smooth forehead betokens
A hard heart. He who laughs
Has not yet heard
The terrible tidings.
به آیندگان | برتولت برشت
به
آیندگان
قطعه
"به آيندگان"، يا با الفاظی دقيقتر: "با کسانی که پس از ما به دنيا
میآيند" از شعرهای بلند و معروفِ برتولت برشت (۱۸۹۸-۱۹۵۶) شاعر و نويسنده آلمانی است.
برشت
اين شعر را، که تا حدی جنبه اتوبيوگرافيک دارد، در سال ۱۹۳۹ زمانی که در دانمارک در تبعيد به سر میبرد، سروده است و آنرا نوعی حديث
نفس يا "وصيتنامه معنوی" او دانستهاند. شعر در سه بند تنظيم شده است و
در زير ترجمه کامل آن نقل می شود: (ترجمه علی امینی نجفی)
سهشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۹
دوستی با خدا | نیل دونالد والش
زندگی و عشق
هنگامی که تصمیم بگیرید همان کسی که در حقیقت هستید، باشید و از آن مبدأ، یعنی عشق ناب، نامحدود و بیقید و شرط حرکت کنید، آنگاه زندگی شما دوباره آسان میشود و تمامی ناآرامیها و تلاشها از بین میرود.
هر لحظه میتوان به این آرامش رسید و راه آن همین پرسش ساده است:
عشق اکنون چه می کند؟
مادر | ماکسیم گورکی
به خدا دروغ بستهاند
آنها حتی خدا را هم برای ما عوض کردهاند.
دشمنان ما هرچه که دارند علیه ما به کار میگیرند ...
در کلیسا به جای او مترسکی را به ما نشان میدهند ...
بله مادر، باید شکل خدا را تغییر داد و تطهیرش کرد.
به تن خدا جامههایی از دروغ و بهتان پوشاندهاند و صورتش را مثله کردهاند تا روح ما را بكشند ...
پرنده خارزار | کالین مک کالو
مذهب
مگی از برادر بزرگش پرسید: «چرا راهبه همهی ما را با ترکه زد؟!»
فرانک جواب داد: «ما فقیریم مگی، دلیل اصلی همین است. راهبهها از بچههای فقیر بیزارند. اگر پولدار بودیم و با کالسکهای گنده به مدرسه میرفتیم مثل مگس دوروبر ما چرخ میزدند. اما ما نمیتوانیم اُرگ و لباسهای زَریدوزی شده به کلیسا، و اسب و کالسکه به راهبهها هدیه بدهیم. برای همین میتوانند هر بلایی دلشان خواست سرِ ما بیاورند».
سمفونی مردگان | عباس معروفی
زندگی شوخی نیست
چیزی را که سالهای بعد می خواهی بفهمی، من حالا میگویم: زندگی شوخی نیست.
پلهها | افروز صمدی
زندگی
"زندگی" اين واژهی پنج حرفی پُر است از پلههايی كه خواسته يا ناخواسته ما را با خود همراه میكند.
"با آنها يا بايد همراه شد يا هموار"
كسانی كه همراه اين راه شوند آگاهانه دست به تغييراتی زده و سرنوشت خود را رقم میزنند؛ در غير اين صورت، زندگی آنها را هموار كرده و آنگاه تنها مسيری میشوند برای عبور ديگران!
یادداشتهای مرد فرزانه | ریچارد باخ
سلام
اگر خواهان دیدار کسی هستی کهمیتواند هر موقعیت ناممکنی را فراهم کند،
و دور از حرفها و باورهای مردم،
به تو شادی بخشد،
در آینه بنگر،
و
این واژهی جادویی را بر زبان آور:
"سلام"
اشتراک در:
پستها (Atom)