مدخل «اهل حق» در دایرةالمعارف بزرگ اسلامی جلد چاپی ۱۰ به قلم مسعود جلالی مقدم و داریوش صفوت.
مطالب ذکر شده در پاورقیها در اصل مقاله نیست. این مطالب عیناً از کتب «برهانالحق» تالیف نورعلی الهی، «نامه سرانجام (کلام خزانه)» به شرح و تفسیر و تعلیقات صدیق صفیزاده، و مقاله «اشتراکات و افتراقات خاندانهای اهل حق» نوشته آرش گودرزی و مهدی عسکری جهت فهم و آشنایی بیشتر با دیدگاه آنان نقل شده است.
اَهْلِ حَقّ (یارسان)
گروه مذهبی ایرانی با گرایشهای عرفانی، با آداب و متون مذهبی خاص خود و دارای بعضی اعتقادات كه در مواردی با برداشتهای رسمی و متشرعانۀ اسلامی مطابقت ندارند. این آیین كه در میان طوایف كرد، لر و ترك زبان پیروان بسیار دارد، در بستری اسلامی رشد كرده است و در عین حال، به سبب غلو در حق حضرت علی (ع) با سایر فرق غالی شیعه قرابت دارد، اما با اینهمه، بعضی از مبادی آن را میتوان در اعتقادات و سنتهای فكری و فرهنگ عامۀ مردمان ساكن غرب ایران جستوجو كرد و رگههایی از معتقدات ایرانی پیش از اسلام را نیز در آن یافت.
این آیین به «آیین حق» یا «آیین حقیقت» یا «دین حقیقت» نامبردار است. از این رو، پیروان آن «اهل حق» خوانده شدهاند؛ لیكن نام دیگر رهرو این طریق «یار» است از این روی، اهل حق را «یارستان» یا با تخفیف «یارسان» نیز گفتهاند. در جایی، از این آیین به صورت «آیین كُردان» یاد شده («خرده سرانجام»، ص ۵۸۲)؛ از آن روی كه از زمان سلطان اسحاق (نک : دنبالۀ مقاله) عنصر كُردی سهم اصلی و مهمی در چگونگی و تحولات این مكتب و فرقه داشته است و نیز مهمترین كتب مذهبی این فرقه به زبان كردی (گویش گورانی) است. اگرچه بعداً به تركی نیز «كلامها»ی بسیاری پدید آمد و آثار مهمی به زبان لكی هم به اهل حق مربوط است. پیروان یارسان در استان كرمانشاهان، همدان، تهران و حدود رودهن و جاجرود و شهریار و همچنین در خراسان و نیز در میان كردهای عراق و تركیه پراكندهاند.
سادگی و خلوص روستایی در اشعار مقدس اهل حق كاملاً آشكار است. مفاهیم مطرح شده در آثار ایشان معلوم میكند كه این آیین در اجتماعاتی از مردمان كشاورز و دامدار شكل گرفته، و گسترش یافته است، ولی آراء و آداب مربوط به آن امروز منحصر به قشرهای اجتماعی یاد شده نیست و به جاهایی كه پیشتر نام برده شد، محدود نمانده است. آنچنانکه از رسائل فرقۀ خاكسار برمیآید، خاكساریۀ ایران در بخشی از عقاید، اصطلاحات و آداب خود از اهل حق پیروی میكنند و به واسطۀ ایشان آراء این گروه در بسیاری از نقاط ایران هوادارانی یافته است.
اهل حق ۱۲ امام مذهب شیعۀ اثناعشری را میپذیرند و اصولاً شرایع گذشته و خصوصاً اسلام را برحق میدانند، اما حاصل و حقیقت همۀ آنها را در مذهب خود جمع میبینند و به قول قوشچی اوغلی «از خداوند ۴ كتاب نازل شده و هر ۴ نزد ماست. در همانجا آمده است كه «فرقان حق است و دروغ نیست»، اما مراد اهل حق از «فرقان» غیر از آن است كه معمولاً فهمیده میشود. به زعم ایشان قرآن در اصل ۳۲ جزء بوده كه ۳۰ جزء موجود فرع دین است و دو جزء دیگر اصل آن، و آن اصل حاوی «سرّ مگو»یی بوده است محفوظ در سینۀ حضرت محمد (ص)، لیكن امامان درپی هم، آن دو جزء را حفظ كردند و با نام «فرقان» به حضرت مهدی (ع) رساندند و آن حضرت «فرقان» مزبور را به زبان كردی بیان كرد. پس اگر اسلام چون دانۀ بادام باشد، آیین اهل حق مغز است و شریعت پوست آن، و یا اسلام صدف است و آن آیین دُرّ است در درونش.
دربارۀ تأثیرهای ادیان و مذاهب دیگر بر مكتب اهل حق سخنهایی گفته شده است؛ مثلاً كسانی تأثیرپذیری آیین یاری را از مسیحیت و یا از اسماعیلیه مطرح كردهاند. البته بعضی مشابهتها با معتقدات اسماعیلیه در این آیین مشاهده میشود، اما ریشۀ این مشابهتها در گرایش عرفانی اهلحق به باطنیگری و تأویل نهفته است كه در هر دو مذهب مشترك است.
بزرگان یارسان، اصول و حقایق اعتقادی خود را در آثاری منظوم گرد آوردهاند كه غالباً در حكم كتب مقدس و محل رجوع قوم است. از بین این آثار پرشمار، «دفاتر»ها و «دوره»های كردی (گورانی) مورد استناد همۀ پیروان این مذهب است، ولی آثار تركی («كلام»ها یا «كلامات») و آثار لری مخصوص به پیروان از اهل همان زبانهاست. از مهمترین متون مقدس اهل حق «كلام خزانه» یا «سرانجام» «کلام پردیوری» است.
کلام سرانجام: فرمایشات منتسبه به سید اسحاق برزنجهای مؤسس مسلک اهل حق و یاران مقرب زمان ایشان، همچنین بزرگان قبل از ایشان [از شاه خُوشین و غیره] معروف به نامه سرانجام یا کلام سرانجام یا کلام خزانه یا کلام پردیوری که گویند حجّیت دارد.
کتاب «کلام خزانه یا سرانجام» در نظر غالب اهل حق «در حکم وحی مُنزَل» است و از نظر آنان، تعلیمات آن کامل و بالاترین سند مسلکی و حاکم بر جمیع شئون زندگانی یارسان است و مراسم و تشریفات مذهبی و دعاها و راه و روشهای یارسان از آن سرچشمه گرفته است.
مجموعهی کتابها و رسالههای اهل حق که در قرن هفتم و هشتم هجری قمری تدوین شده است «کلام خزانه» یا «سرانجام» یا «کلام پردیوری» نامیده میشود. «سرانجام» دارای شش بخش یا شش جزء میباشد: بارگه بارگه، دورهی هفتوانه، گلیم و کول، دورهی چهلتن، دورهی عابدین و خُرده سرانجام. عدهای نیز گفتار بزرگان اهل حق را اعم از سرانجام و غیره مطلقاً «کلام» یا «دفتر» میگویند و علمای این مسلک را «کلامخوان» مینامند.
۱. بارگه بارگه: شامل ۷۲ بند است كه توسط ۷۲ پير سروده شده و درباره فرود آمدن بارگاههاى ذات الهى، و گردش ارواح فرشتگان در پيكره پيامبران و پادشاهان و سرداران ايران مىباشد.
۲. دوره هفتوانه: غالباً از قربانى و ادعيه و گشت و گذارهاى ارواح در هفت طبقه آسمان و خلقت فرشتگان و برگزارى جمها در روز ازل حكايت مىكند.
۳. گليم و كول: به معناى گليم به دوش و پشمينهپوش، در باره مجاهدتهاى پير بنيامين در مهاجرت به يمن است.
۴. دوره چهلتن: از آفرينش چهلتن از فرشتگان گزارش مىدهد كه در ازل براى رازدارى آفريده شدهاند و در قرن هشتم هجرى در پيكره چهلتن تجلى كرده، مردم را به توحيد دعوت كردهاند.
۵. دوره عابدين: شامل مناجاتهاى عابدين جاف است كه از احوال صالحان و گناهكاران پس از مرگ هم صحبت مىكند.
۶. خرده سرانجام: مربوط به آداب و مناسك است مثل برگزارى جم، جوز شكستن و سرسپردن، نامگذارى كودك، ازدواج، دعاى غسل و تلقين ميت.
آیین حقیقت، قدیم و ازلی انگاشته میشود، و پیوستگی آن به ذات حق متلازم است با پیوستگی پیشوایان این قوم به ذات باری. اهل حق با سایر غُلات شیعه در این اندیشۀ اساسی شریكند كه خداوند در صورت انسان ظهور مییابد، ولی نزد اهل حق این رأی بسط و گسترش بیشتر یافته است، و ایشان مظهریت را تنها در وجود حضرت علی (ع) منحصر نمیدانند.
ریشه مسلک اهل حق، اصول عقاید، ارکان و مقدسات آنان به نقل از کتاب برهانالحق به قلم نورعلی الهی
اهل حق که مشتق از حق و حقیقت است اساس آن از «قال اَلَسْتُ برَّبكُمْ» تا ظهور حضرت مولىالموالی علی ابن ابیطالب (ع) در هر زمان و مکان جزء اسرار انبیاء و موصلین به حق بوده. از حضرت علی (ع) تا امام دوازدهم محمد مهدی، آن اسرار يداً به ید به یکدیگر سپردهاند (بعضی آن را سِرّ امامت مینامند). در هر دورانی هم فقط توسط امام وقت به قلیلی از یاران مَحرم، آن هم به هر یاری تا هر حدی اقتضاء داشته، بیان سِرّ مزبور شده است. کما اینکه حضرت علی (ع) به کمیل بن زیاد نخعی و سلمان پارسی و اباذر و مقداد و حسن بصری و چند نفر دیگر موسوم به اصحاب سِرّ بر حسب استعداد هر یک اظهار فرموده است. به همین دلیل است در خبر آمده «لَوْ علمَ أَبُوذَرْ ما في قَلْب سَلمان لَقَتَلَهُ أَوْ لَكَفَّرَهُ» و در دورهی امام ششم حضرت جعفر صادق (ع) به بهلول و چند نفر دیگر توجه شده است. همچنین در دوره امام هشتم علی بن موسی الرضا (ع) به معروف کرخی و غیره، تا این که حینالغیبت حضرت حجت محمد مهدی صاحبالزمان عجلالله فرجه به روایت اهل حق یک جلسهی سِرّی مرکب از یاران خاصالخاص با حضور آن حضرت در محل خلوت یا در عالم معنوی به نام «بَیابَس ساجنار» تشکیل، چنین امر شد اسرار مذکور را بعد از غیبت آن حضرت در هر زمان توسط ولی وقت به خواص ابلاغ گردد. و اولیایی که بعد از غیبت حضرت مهدی (ع) به وجود آمدهاند زیاد است، غالباً در کتب تواریخ و تذکرههای عرفاء ذکرشان هست، در اینجا ثبت نامشان زائد میداند. فقط در جای خود به ذکر اشخاصی میپردازد که نامشان در کتب و تذکرههای مزبور نیست و از مشاهیر رشتهی اهل حق میباشند.
توضیح آنکه، «بَیابَس ساجنار» بدین توجیه است:
۱- «بیابس» (Bayabas): لغت فارسی است مرکب از دو کلمه: «بَیا و بَس»، «بیا» (به فتح با): درب خانه - درب سرا - پُر، و «بس» (به فتح با و سكون سين): بسيار - كافی - قطع - فقط - حسب، که ماحصل وجه تسمیهی ترکیبی بَیابَس به تناسب موضوع در اینجا با در نظر گرفتن مجموع معانی مختلفهی آنها، میتوان این جمله را از آن ترکیب و استخراج نمود: (باب خانهی حقیقت در سرای آخرت که کفایتکنندهی قطعی است فقط، از اسرار حقایق كثيرالفايده حسبالامر الهى مفتوح میگردد) ولی به اصطلاح اهل حق «قرارداد منعقدهی کافی و قطعی» میباشد، بعبارة أخرى «قانون اساسی مذهبی» (عهد و پیمان مذهبی) که معناً با وجه ترکیبی فوقالذکر منافاتی ندارد. بعضی هم «بَیابَست» گفتهاند یعنی قرارداد منعقدهی بیعتبست (قرارداد بسته شدهی تعهدآور).
۲- ساجنار (Sadjnar): «ساج» لغت فارسی است معانی مختلفه دارد از جمله (تابه) که قطعه آهنی پهن و دایره شکل است، روی اجاق گذاشته، نان تُنُک (نازک، مانند نان لواش) با او میپزند. «نار» به عربی آتش را گویند. پس معنی تحتاللفظی ساجنار یعنی تابهی نانپزی روی آتش است. ولی به اصطلاح اهل حق چشمهی خورشید را گویند زیرا، آن عالم معنوی یا محل خلوت بَیابَس ساجناری از لحاظ محیط نور و حرارت تشبیه به چشمهی خورشید شده است و به تعبیر دیگر تشبیه به ساج نانپزی روی آتش است که خمیر اسرار نبوت را با قوام یافتن در ظرف ولایت روی ساج وحدت توسط آتش معرفت به نان رحمت تبدیل و به فیض یافتگان حق و حقیقت تحویل شده است.
در اینجا لازم است بَیابَس پِردیوَری را نیز متذکر شویم (به نقل از برهانالحق صفحات ۴۳ و ۴۴):
بَیابَس پِردیوَری:
«پِردِیوَر» مخفف «پِرد اِیوَر» است. «پِرد» به زبان کُردی یعنی پُل (اِیوَر) یعنی این طرف. نظر به این که مکانی که بَیابَس مرقوم، در آنجا انجام شده است، کنار رودخانهی سیروان مقابل پل منحصر به فردِ عبور و مرور آن ناحیه از رودخانهی مزبور در آن عصر بوده، از این رو آن بیابس (عهد و پیمان/ قانون اساسی) را به «بَیابَس پِردِیوَری» یعنی بَیابَس این طرف پل معروف شده است.
این بَیابَس بهطوریکه خود سلطان صریحاً فرموده است، برای جماعت اهل حق مؤبداً (تا ابد) تغییر و تبدیل و تفسیر و تأویلناپذیر است. هر کس از ارکان آن تجاوز نماید اهل حق خوانده نمیشود، به دلیل کلام سرانجام که میفرماید:
«اگر بَیُو بِیون هزار خُدایی - هَرْ خُدایی چنی بِِیون هزار بارگایی - او ناچه موچه گرکمه چه پردیور نیائی»
یعنی «اگر بیشمار صاحبکار بیاید - و هر صاحبکاری با بیشمار ارکان و تشکیلات - آن شرط و اقرار و بیابس میخواهم که در پردپور گذاشته شده».
ایضاً میفرماید: «شَشَمْ تَمام بُو هَفْتْ نَلُوْ وَ سَرْ» یعنی «ششم تمام شود هفتم به پایان نرسد».
مقصود از لفظ شش و هفت، بیابسهایی (عهد و میثاقهایی/ قانونهای اساسی) است که از مبدأ السْتُ بِرَبِّکم تا زمان سلطان اسحق به عمل آمده است.
به عبارت دیگر:
بَيابَس لفظ كُردى است به معنى عهد و پيمان، «بیابس ساجناری» عبارت است از عهد و پيمانى كه در محضر خورشيد بسته شده است. داستان از اين قرار است: وقتىكه خداوند هفتتن را آفريد، آنان از خداوند تقاضا كردند: آسمان و زمين، ماه و خورشيد، فرشته و ملائكه، آدم و جن و شياطين را خلق كند. خدا نيز با اين شرط به آنان جواب مثبت مىدهد كه تناسخ را بپذيرند و با شكل و جسدهاى مختلف به دنيا برگردند و هفت تن نيز مىپذيرند.
شايد پيمان در حضور خورشيد اشاره به اين باشد كه مىگويند اهل حق معتقدند حضرت على (ع) وفات نكرده است بلكه به خورشيد پيوسته است زيرا در اصل نيز خورشيد بوده است.
«بيابس پرديورى» عبارت است از عهد و پيمان سلطان اسحاق با پيروان خود، بدین صورت که پیروان مسلک اهل حق موظفند و حتماً باید از قوانينى كه توسط سلطان اسحاق تهيه شده است پيروى كنند زيرا اين قوانين ابدى است و قابل تغيير و تبديل نيست. چنانكه سلطان خود به كردى گفته است: «اگر بَیُو بِیون هزار خُدایی - هَرْ خُدایی چنی بِِیون هزار بارگایی - او ناچه موچه گرکمه چه پردیور نیائی»
یعنی «اگر بیشمار صاحبکار بیاید - و هر صاحبکاری با بیشمار ارکان و تشکیلات - آن شرط و اقرار و بیابس میخواهم که در پردپور گذاشته شده».
ایضاً میفرماید: «شَشَمْ تَمام بُو هَفْتْ نَلُوْ وَ سَرْ» یعنی «ششم تمام شود هفتم به پایان نرسد».
مقصود از لفظ شش و هفت، بیابسهایی (عهد و میثاقهایی/ قانونهای اساسی) است از مبدأ السْتُ بِرَبِّکم تا زمان سلطان اسحق به عمل آمده است.
اصول عقاید مسلک اهل حق
در مسلک اهل حق اصول عقاید بر این نهج میباشد - نظر به پنج اصلِ اصول دین شرع مبین یعنی: توحید ـ عدل ـ نبوت امامت ـ معاد، نکات زیر لازمالرعایه و واجبالاطاعة است:
۱- خدا را به تعریف و توصیفی باید شناخت که جمیع انبیاء و اولیاء و موحدین واقعی شناختهاند.
۲- با توجه به عدل الهی چون جميع موجودات صُنع خدا است و هیچ موجودی بیحکمت الهی به وجود نیامده، پس هر شیء را به جای خود نیک باید دید. اگر از موجودی به علتی عمل زشتی ناشی شود آن عمل، مورد تنفر است باید حتیالقوه سعی و مبارزه جهت ریشهکن ساختن آن عمل و نظایر آن نمود. ماحصل باید علت را جست و برطرف کرد.
به عبارت دیگر، اهل حق هیچ شیء را نباید بد داند و بد گوید و تحقیر نماید، مگر در موردی که خداوند صریحاً فرموده باشد مانند سب شیطان و غیره. زیرا هر وجودی به علتی اعم از مستقیم یا معالواسطه از رشحهی فيض واجبالوجود موجود میشود ذاتاً بد نیست، عوارض است، سبب امکان قلب ماهیت میگردد (ممکن است ماهیت کسی را به کلی تغییر دهد)، پس بر رفع عوارض بد باید به وسایل ممکنه کوشید.
روی این اصل ادیان مشهوره مرسولهی خدایی را هم هر یک به اقتضای زمان خود صحیح و معتبر است.
۳- هر وجود مفید و محترمی را به هر اسم و رسم و به هر وضعیت و کیفیت و به هر مرتبه و مقامی هست باید به همان تناسب نیک شمرد و احترام نمود.
۴- آنچه را به اقتضای زمان و مکان نزد عاقلان پسندیده است و آن چنان است هر کس بر خود روا میدارد باید بر دیگران نیز روا داشته، حتیالامکان برخوردارشان نماید. و آنچه را خلاف ضد پسندیدگی است یعنی طوری است هر کس از او هراسان گردد باید برای رفع و دفع آن بر خود و دیگران یکسان گراید.
۵- دنیا را مزرعهی کشت آخرت داند و کوشا باشد نیک بکارد تا نیک بدرود.
ارکان مسلک اهل حق
ارکان مسلک اهل حق چهار رکن است و روی چهار پایه قرار دارد، و هر چهار را در یک بیت از کلام سرانجام به لفظ کردی خلاصه شده است آن بیت این است:
«یاری چارچیون باوری و جا/ پاکی و راستی و نیستی و رِدا»
«یاری» در لغت کمککننده است؛ به اصطلاح اهل حق علاوه بر معنی مذکور این معانی هم دارد: دینداری ـ ارکان ـ ذکر جلی، که هر یک به اعتباری در جای خود استعمال شده است ولی در اینجا «ارکان و دینداری» مراد است - «چار چیون» یعنی چهار چیز است - «باوری و جا» یعنی به جای بیاورید ـ «پاکی» ضد «کثافت» - «راستی» ضد «کجی» - «نیستی» ضد «هستی» - «ردآ» (Red"â) از اصل «ردء» به معنی یاری و کمککردن آمده، چنانکه در قرآن مجید میفرماید: «وَ اَخی هرُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّى لساناً فَأَرْسِلْهُ معى ردءا يُصَدُّقني ...الخ» یعنی «و برادرم هارون او روانتر است از من زباناً، پس بفرستش با من به کمک که تصدیقم کند» (سوره ۲۸ - آیه ۳۴) همزهی آن به مناسبت قافیهی شعری اشباع گردیده «رداً» شده است.
پس با بیان معانی که شد وجه ترکیبی بیت مذکور این است: ارکان دینداری چهار چیز است باید به جای بیاورید، پاکی و راستی و نیستی و رِدآ و چنین توجیه میشود:
۱- «پاکی» چون به طور مطلق گفته شده، معنی عام میدهد و شامل هر شیئی که استعداد پاکیزگی داشته باشد میشود، از اینرو اهل حق باید ظاهر و باطنش از هر حیث و هر جهت و به هر اسم و رسم پاک باشد. یعنی در ظاهر جسم و لباس و مکان و کسب و خوراکش و در باطن افکار و گفتار و رفتار و کردارش، تماماً طیب و طاهر و بیغل و غش باشد.
۲- «راستی» راه راست رفتن است، و آن بهجای آوردن اوامر و ترک نواهی خدا است. بعبارة أخرى بندگی به خدا و پرهیز از دروغ و گناه را راه راست گویند. کما اینکه در قرآن مجید سورهی فاتحةالکتاب میفرماید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُستقيم» یعنی «هدایت كن ما را به راه راست» سپس میفرماید: «وَ انَّ اللَّهَ هُوَ رَبَّى و رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صراط مستقيم» یعنی «به درستی که خدا است پروردگار من و پروردگار شما، پس بپرستید او را، این است راه راست» (سوره ۱۹ آیهی ۳۶ و سوره ۴۳ – آیه ۶۴).
۳- «نیستی» یعنی نیست و نابود کردن کبر و غرور و خودپسندی و خودخواهی و هوی و هوس نفسانی و طغیان شهوانی و تمام رذایل اخلاقی از خودش و بهطور مطلق تسلیم مقدرات شود، غیر از رضای خدا چیزی نخواهد، و بعبارة أخرى از خود بیخود و فنا فیالله گردد؛ به اصطلاح عرفاء و حکماء بعد از طی مرحلهی رضا به مقام تسلیم که آخرین مرحلهی عرفان است رسیده باشد.
۴- «رِدآ» خدمت و کمک و فداکاری بیریا نسبت به مخلوق خدا است، چنان باشد «رنج خود و راحت یاران طلب» بر او صدق کند.
توضیح آنکه در بعضی نسخ کلام سرانجام به جای «رِدآ»، «رضا» نوشته شده است. حال اگر فرض شود «رضا» صحیح باشد باید به این نکته توجه داشت: «رضا» به دو اعتبار تعبیر میشود یکی رضا به معنی اعم و دیگر رضا به معنی اخص. رضا به معنی اعم (در مرحلهی رضا چنین باشد: «تَحَكُمُ يا الهى كيف شئتا// فَأَنَّى قَدْ رَضَيْتُ بِمَا رَضَيْتا») مقامی است که هنوز از سالک سلب اراده و شخصیت و خودیت نشده باشد، النهاية با قدرت ایمان و تحمل ریاضات شاقه، ارادهی حق را بر ارادهی خود ترجیح داده، راضی به رضای خدا گردد. این مقام، مادون مقام تسلیم است زیرا در مقام تسلیم، اراده و خودیتی باقی نیست تا ایجاب یا سلب، موردی پیدا کند چون که سالک در این مرحله به مقام نیستی محض رسیده و كَالْمَيِّت بَيْنِ يَدَى الغسال [کتاب صالحیه (ص ۱۷۸ س ۱۰ ستون اول)] است.
اما رضا به معنی اخص وقتی است که پس از طی مرحله تسلیم، به مقامی میرسد مظهر اراده و فعل خدا میگردد، و هر چه کند رضایت خدا در او است. البته نه به طریق جبر و قَدَر تا تصورات باطل به ذهن آید، زیرا فرق است بین جبر و قَدَر ناشی از اقتضای طبیعت و تسلیم و رضا ناشی از طی مقام معرفت و نیل به مقام حقیقت. پس در مرحلهی اقتضای طبیعت که اراده و قدرت نفسانی مدخلیت دارد باید حدیث «لا جبر وَ لا تفويض و لكن أَمْرٌ بَين آمرين» [چون گروهی مانند اشاعره عقیدهی جبری و جمعی مانند معتزله عقیدهی قدری (تفویضی) دارند لذا بین امرین را باید مراعات نمود. بین امرین یعنی تا آن جاییکه خداوند به بشر اراده و قدرت و اختیار برای تشخیص نیک و بد و جلب منفعت و دفع ضرر تفویض فرموده است هر کس مسئول اعمال خود میباشد و از آن حدودی که از حیطهی اقتدار بشر خارج است تقدیراتش خدا است. در این خصوص کلام سرانجام هم میفرماید «دست و دلهی ویت بکر و شره - هر کاری بدن آنه مکره» یعنی دست و دل خودت را مشاور قرار دهید، هر کاری بد است آن کار را نکنید. در این کلام «دست» به معنی اراده و اختیار در قوهی فاعلی و «دل» تفکر و تصمیم در قوهی عاقلی است (مجمعالبحرین باب فوض و باب جبر و کتاب توحید صدوق در خبر است)] در نظر گرفت. لیکن در مرحلهی تسلیم و رضای به معنی اخص چون اراده و قدرتی وجود ندارد، جبر یا قدری هم ملحوظ نمیشود.
به هر تقدیر در بیت مورد بحث اگر «رِدآ» صحیح باشد خدمت و کمک به خلق است و اگر «رضا» صحیح باشد بعد از فنای محض نیل به مقام حقیقت است و هر یک به جای خود بیمورد نیست. والله اعلم.
آنچه نزد اهل حق مقدس است
اهل حق علاوه بر آنکه تمام مقدسات مشهوره را در هر زمان و مکان بر حسب اصول عقاید مندرجه در فصل چهارم این کتاب (اصول عقاید اهل حق) تقدیس نموده و محترم میشمارند، خود نیز پنج چیز را مقدس میدانند که هر پنج در عرض یکدیگر قرار دارند نه در طول:
۱- بَیابَس اعم از «ساجناری» و «پرْدِیوَری» (Perdivari). (که توضیح هر دو در فوق آمده است).
۲- کلام سرانجام و کلام سایر بزرگان اهل حق (فرمایشات منتسبه به سید اسحاق برزنجهای مؤسس مسلک اهل حق و یاران مقرب زمان ایشان، همچنین بزرگان قبل از ایشان [از شاه خُوشین و غیره] معروف به نامه سرانجام یا کلام سرانجام یا کلام خزانه که گویند حجّیت دارد).
۳- جمع و جمعخانه یا جَم و جَمخانه (هر دو صحیح است) [جمعخانه (خانگاه) که بعداً معرب گشته (خانقاه) نامیده شده، از اصل لغت به معنی تکیهگاه گروهی از خواص بوده، سپس به مرور زمان اختصاص به محل اجتماع اهل عرفان یافته است. بنا بر این در صدر اسلام هم وجود داشته و به همین مناسبت جماعت اهل حق هم عبادتگاه خود را (جمخانه) مینامند] که عبارت است:
به اجتماع جماعتی از اهل حق در محلی به نام جَمخانه برای عبادات اذکار و اوراد اختصاصی؛ البته وجود جمخانه مقید به مکان و طرز ساختمان مخصوصی نیست. هر گاه و هر جا اهل حق با خلوص نیت و پاکی از هر جهت به قصد عبادت جمع شدند و طبق دستور مقرره با حضور قلب به حق متوسل گردیدند جلوهی ذات حق در ان حال پدیدار و بر هر قلب پاکی ذرّهوار میتابد. به اضافه معتقدند تشکیل آن جمع در هر مورد حَلّال مشکلات است.
فلذا بنا به تعریف فوق «جمع» یا «جم» یعنی اجتماع جماعتی از اهل حق برای عبادت، و «جمعخانه» یا «جمخانه» یعنی عبادتگاه آن جماعت.
۴- آنچه در آن جمخانه به عنوان نَذر و به قانون اهل حق دعا خوانده و مصرف شود. زیرا در مکانی که جلوهی ذات حق بتابد و نور قدرت وحدتش حاضر و ناظر باشد و با ارکان و آداب صحیح و خواندن ادعیهی مخصوص آن نذر انجام یابد بدیهی است، مقدس است بلکه معتقدند در استجابت حاجات مؤثر خواهد بود.
۵- عهد و میثاق یعنی پیمان و استواری که بیعت هم نیز گفته میشود و به اصطلاح اهل حق شرط و اقرار گویند. (معنی لغوی آنها معلوم است، ولی به اصطلاح اهل حق؛ به شرایط مقرره اساس پردیوری مقر شدن [پذیرفتن] و ایمان آوردن را شرط و اقرار گویند. به عبارت دیگر، پذیرفتن اصول و پایههای قانون اساسی وضع شده در پردیور و ایمان آوردن به آنرا شرط و اقرار گویند).
عالیترین مقامات روحانی یارسان
در بعضی از متون اهل حق ازجمله در «بارگه بارگه» آثار و شواهد صریحی دربارۀ اعتقاد به وحدت وجود یافت میشود، از جمله اینکه برّ و بحر محل حلول یا تجلی ذات الٰهی است. مهمترین مظهر و مَجلای حق البته انسان است. بدینسان، مفهوم اَوَتاره (Avatara) كه در دین هندویی و بسیاری از طریقههای عرفانی مبنای رابطۀ خدا و انسان را بیان میكند، در اینجا هم مطرح است. منتها در این مكتب، به یك معنا، ظهور و تجسد الٰهی برای این است كه بندگان، او را ببینند. شاید از میان تمامی مظاهر الٰهی برای اهل حق، سلطان اسحاق (كه به صورت سحاك، صحاك، سهاك (به ضم یا فتح اول) هم ثبت شده است) برجستهتر و مهمتر باشد، زیرا اینان نه تنها هویت دینی و اعتقادی، بلكه پیوند اجتماعی و وحدت فرقهای و قومی خود را هم از او گرفتهاند (اگرچه دربارۀ حضرت علی (ع) هم از تعظیم و تكریم بسیار خودداری نمیكنند). سازماندهی اهل حق و تعیین سلسله مراتب پیروان آن از سلطان اسحاق برجای مانده است. ظاهراً سلطان اسحاق پس از برپایی «پِِردیوَر» (نک : دنبالۀ مقاله) به عموم اعلام كرد كه حق در جامۀ بشر ظهور كرده، و خود اوست؛ هر كس قابلیت پذیرش و دیدار حق را دارد، به زیارتش بشتابد و كسب فیض كند. برخی سلطان اسحاق را مظهر حضرت علی (ع) و ذات حق انگاشتهاند.
تاریخ ولادت سلطان اسحاق در اقوال مختلف متفاوت است: جیحونآبادی سال ۶۱۲ق (شاهنامه حقیقت ص ۴۲۶، بیت ۲۶۴‘۸)، کاظم نیكنژاد سال ۶۵۰ ق (گنجینه یاری، ص ۱۰۳) و صدیق صفیزاده سال ۶۷۵ ق (مقدمه، حاشیه و تعلیقات بر نامه سرانجام، ص ۱۶) را یاد میكنند. اما محل تولد او به اتفاق آراء روستای برزنجه است كه در حلبچه (استان سلیمانیۀ عراق) قرار دارد.
بنابر یك روایت، سلطان اسحاق در كودكی به فراگرفتن دانش مشغول شد و در جوانی در نظامیۀ بغداد به تحصیل ادامه داد. سپس به دمشق رفت و در تكمیل تحصیلات كوشید. آنگاه به برزنجه بازگشت و در مسجدی به ارشاد مردم پرداخت، در حالی كه اینک قدم در راه تصوف نهاده بود. خاندان سلطان اسحاق با او موافقت نداشتند و رفتار و سخنان وی از كودكی خلاف رأی و خواستۀ شیخ عیسى، پدرش، بود. سرانجام ۴ تن (كه به زعم اهل حق از ازل همراه او بودند) به وی گرویدند و با استقامت در راه او، به استقرار و پیشرفت این آیین یاری كردند.
پس از مرگ پدر، برادران به تحریك علمای دینی به مخالفت با سلطان برخاستند و چون دشمنی آنان با وی شدت گرفت و قصد جان او را كردند، با یاران خود در غاری پناه گرفت و ۳ روز در آنجا پنهان شد؛ تا اینکه مهاجمان محل را ترك كردند و سلطان و همراهان به سلامت بیرون آمدند.
وی ناگزیر به ده شیخان در اورامان كردستان نقل مكان كرد و در آنجا «پِردیوَر» را به مثابۀ مركزی روحانی و معنوی برای یاران بنا نهاد و به تقویت و نشر مذهب حقیقت پرداخت. مرگ او در همان روستا، در اواخر قرن ۸ ق، و به گفتۀ صفیزاده در ۷۹۸ ق روی داد و همانجا مدفون شد. جیحونآبادی مدت عمر سلطان را ۳۰۰ سال میگوید (شاهنامه حقیقت، ص ۴۲۶، بیت ۲۶۵‘۸) كه طبعاً امری غریب به نظر میآید.
سلطان اسحاق ۴ مَلَك یا ۴ یار و مرید مقرب، به نامهای بنیامین یا بنیام (جبرئیل)، داوود (میکائیل)، موسِى (اسرافیل) و مصطفى (عزرائیل) داشت كه آنان را همان ۴ ملك مقرب اسلام انگاشتهاند. این ۴ تن، با خاتون رمز بار ۵ تن میشوند، و با بابایادگار و شاه ابراهیم ۷ تن (هفتن) را تشكیل میدهند. بنابر «دورۀ گلیم و كول» این «هفتن» جزئی از ذات سلطان اسحاق بودند. («بابا» را بر پیران کامل اطلاق کنند که بمنزلهٔ پدر باشند چنانکه باباافضل کاشی و باباطاهر همدانی و امثال ایشان و در بلاد روم پیران و مرشدان خود را، دده گویند و هر کس را که در کاری بزرگ باشد تعظیماً بابا خوانند. لغتنامه دهخدا).
در حاشبه و تفسیر و تعلیقات نامهی سرانجام (کلام خزانه) به کوشش صدیق صفیزاده ذیل دورههای قبل از سلطان اسحاق صص ۵۸۰ تا ۵۸۵ چنین آمده است:
دورههای قبل از سلطان اسحاق
ظهور کل و اعظمترین دورهها دورهی سلطان اسحاق است، زیرا هفتن و چهلتن ذاتاً صفات پاک بودهاند و سایر دورهها هم هر کدام در پردیور تجلی کردهاند. اولین دوره پس از غیبت مولا، دوره بهلولماهی بوده که با یاران لرستانیش: بابا لره و بابا رجب و بابا حاتم و بابا نجوم در خفا راز و نیاز میکردهاند و دیوانهوار زندگی خود را بسر بردهاند تا اینکه در سال ۲۱۹ هجری قمری در تنگهگول جهان را وداع گفته است. کلیهی کلام او و یارانش در دفتری بنام: (دوره بهلول) نوشته شده و در سینه یاران نیز حفظ شده است و او اولین کسی است که در آغاز اسلام مسلک یارسان را پیریزی کرده است و چنانکه گویند این اسرار از زمان حضرت علی علیهالسلام سینه به سینه او رسیده است.
دومین دوره پس از غیبت مولا، دوره بابا سرهنگ دَودانی است که با تنی چند از یارانش به سیرت درویشی و بطور لاقیدی رفتار کرده و عوالم حقیقت و عقاید آنان را فقط عدهای درک میکردند و بر همه مکشوف نبوده. بابا سرهنگ در سال ۳۲۴ هجری قمری در اطراف قلهی شاهو به دنیا ظهور کرده و مدتی در جهان زندگی را گذرانده و سرانجام در قریهی تویلی جهان را وداع گفته است. عدهای از یارانش که دارای کلام هستند بدینگونهاند: «بابا رتاف، بابا روم، بابا خونکار، بابا نوا، بابا برنج، بابا قلم، بابا قیصر، بابا گرچک». کلیه کلام او و یارانش در دفتری بنام: (دوره بابا سرهنگ) محفوظ است.
سومین دوره پس از غیبت مولا، دورۀ شاه خوشین لرستانی است که با یاران بیشمار خود در لرستان ظهور کرد و دورۀ او مهم و عظیم بود. تولد او در سال ۴۰۶ هجری قمری از دختری بکر در لرستان اتفاق افتاده و در سی و دو سالگی ذات به او تجلی کرده و در شصت و یک سالگی در آب رودخانه گاماسب فرو رفته است. تعداد یاران او بیشمار بوده ولی عدهای از یارانش که دارای کلام هستند بدینگونهاند: «باباطاهر، بابا فقیه، بابابزرگ، بابا حسن، کاکاردا، خداداد، قرندی، هندو، پیر خضر، پیر شهریار، ریحان خانم، لزا خانم». کلیه کلام او و یارانش در دفتری بنام: (دوره شاه خوشین) محفوظ است.
چهارمین دوره پس از غیبت مولا، دورهٔ بابا نااوُس جاف است که با تنی چند از یارانش به شیوهی دیوانگی رفتار نموده و در میان مردم به «بلهشیته» معروف شده است ولی راهش آشکار و کامل بوده. وی در سال ۴۷۷ هجری قمری در قریه سرگت در جهان هستی ظهور کرده و زمانی کوتاه را با یاران و اصحاب خود در جهان گذرانده و در همانجا به یار حقیقی پیوسته است. کلیه کلام او و یارانش در دفتری بنام: (دورۀ بابا نااوُس) محفوظ است. عدهای از یارانش که دارای کلام هستند بدینگونهاند: «قاضی نبی، حمزه، صالح، احمد، نعمت، قمری»
پنجمین دورهی پس از غیبت مولا، دوره سلطان اسحاق است که به کاملترین و اعظمترین دورههای حقیقت به حساب میآید و در این دوره شرایط بیابست و قانون مذهبی دایر گردید، گرچه از روز ازل خداوندگار با ارواح یاران پیمان بسته بود، ولی در این دوره همگی سرسپردند و راه و روشهای کنونی یارسان را پایهگذاری کردند.
تولد و ظهور سلطان اسحاق در اوائل قرن هشتم هجری در خانه شیخ عیسی در برزنجه اتفاق افتاده است و در هنگام جوانی با یارانش پیر بنیامین و پیر موسی و داود به قریه شیخان عزیمت کرده و مسلک یارسان را تجدید نموده و از کارهای مهم او بنای خاندانها و گرفتن روزه مخصوص و مراسم جوز سرشکستن و انعقاد جمع و وظایف پیر و دلیل میباشد. یاران او به چند دسته تقسیم شدهاند که هر کدام وظیفهای خاص دارند و ارواح آنان در عالم ذرات آفریده شدهاند و آنان عبارتند از: فرشتگان چهارگانه، هفتن، هفتوانه، هفت هفتوان، یاران قَوَّلطاس، هفتاد و دو پیر، هفت خلیفه، هفت خادم، چهل تن، چهل چهل تنان، نود و نه تن، شصت و شش غلام زرینکمر، بیور هزار بنده، بیون بنده.
یاران سلطان اسحاق همگی در دورۀ خودشان سرسپردهاند و بنا به امر سلطان، تمام یاران او مِنجمله نود و نه پیر شاهو و هفتاد و دو پیر و چهلتنان و هفتن و هفتوانه و پیر داود و پیر موسی و پیر مصطفی به پیر بنیامین سرسپردند و چون پیر بنیامین زن نگرفت بنا به فرمان سلطان، اولاد هفتاد و دو پیر و نود و نه پیر به هفتوانه سرسپردند و شاه ابراهیم هم به سید حبیب شاه عموی خود سرسپرد و بابا یادگار به شاه ابراهیم سرداد و سید میراحمد به سید مصطفی و سید مصطفی به سید محمد گورهسوار و سید عبدالوفاء به سید محمد گورهسوار و سید شهابالدین به سید حبیب شاه و سید حبیب شاه به سید شهابالدین و سید باویسی به سید میراحمد سر سپردند.
سلسله مراتب و مقامات علوی و روحانی عبارت است از: ۱. هفتنان (هفتن)، ۲. هفتوانه، ۳. هفت سردار، ۴. قولطاسیان، كه كلاً ۲۸ تن میشوند. آنها ذاتهایی ازلی هستند كه نخستین صادرات ذات حق به شمار میروند و در هیأت بشری ظهور كردهاند. در این مكتب، « ... جمله ذرات بود و نبود از این بیست و هشت آمد اندر وجود» و «دوكونین زین بیست و هشت شد به پا». این ۲۸ تن از تمامی مخلوقاتی كه در زمان آفریده شدهاند، برترند؛ آنها معرف ۲۸ حرفند و ۲۸ حرف بیان كنندۀ كل هستی است. جیحونآبادی در جایی دیگر، مظاهر سلطان اسحاق را پس از ۷ سردار، به این ترتیب قرار میدهد: چلتنان، قَوَّلطاسیان، پیران یا ۷۲ پیر، ۹۹ پیر، ۶۶ غلام. به هر حال، پس از ۷ سردار، یا در مقامی پایینتر از ۲۸ تن، ۴۰ تنان قرار میگیرند كه در واقع ۴۰ «چهل تن» هستند، زیرا هر یك از آنها معادل ۴۰ تن محسوبند.
پِردیوَر مقدس
پردیور که به معنی آنسوی پل است. در شمال شرقی ناحیهی گوران قرار دارد و آنرا سلطان اسحاق بر روی رودخانه سیروان ساخته است. طبق نامۀ سرانجام، سیر تجلیات از روی این پل انجام میشود که پس از عوض کردن هزار و یک جامه، روح از آن عبور میکند به جاودانیها میپیوندد و به عبارت دیگر، به بهشت میرود.
چنانچه از کتابهای مذهبی یارسان استنباط میشود فقط روانِ نیکان میتواند بر سر این پل بگذرند و به بهشت وارد شوند، و ارواح زشتکرداران در عبور از آن درمانده میشوند و به دوزخِ کردار زشتشان وارد میشوند. در نامۀ هفتوانه و نامۀ بارگه بارگه و نامه گلیم و کول و نامه چهلتن چند بار از پردیور یاد شده است و در آوستا چینوت و در پهلوی چینور و در تلفظ فارسی چینود میشود و در عربی نیز آنرا صراط گویند.
سلطان اسحاق در نامۀ سرانجام برای نیکوکاران و مردان و زنانِ خوب، بهشت آرزو میکند و از خداوندگار میخواهد که مردان حق به آسانی از آن پل بگذرند و نتیجه کردار خوب خود را ببینند و همچنین آرزو میکند که مردان بد و شریر از کردار زشت خود پشیمان شوند و توبه کنند و به کار نیک عادت کنند تا به بهشت برین نایل شوند.
بر اساس نامۀ سرانجام، بدن یا قالب جامۀ روح است و روح جزء فناناپذیر و جاودانی است و هنگامیکه مهلت روح در تن تمام میشود، روح بلافاصله بدن را ترک میکند و تا سه شبانهروز بر سر کالبد میماند. البته روح باید هزار و یک کالبد عوض کند (به اعتقاد اهل حق) تا از گردش کالبدها آسوده گردد و به جاودانیها بپیوندد و برای همیشه در بهشت کردار نیک خود بماند.
******
دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، مدخل سلطان اسحاق، جلد چاپی پنجم به قلم اسماعیل شمس
سلطان اسحاق
سُلْطانْ اِسْحاق، مهمترین پیشوای مذهبی طریقۀ یارسان (اهل حق) که مقبرهاش در روستای شیخان از توابع پاوه در استان کرمانشاه زیارتگاه مردم است.
نام سلطان اسحاق در نامۀ سرانجام، «صحاک»، و در سایر منابع، بهصورت «سَهاک» و با القابی مانند شاه، سلطان، شیخ و بابا آمده است. شیفتگان و زائران بارگاه او عبارت «حضرت سلطان»، و مردم محلی روستای شیخان و نواحی مجاور آن در اورامان، «سِلطان ایساق» و «سِلطانی ساق» (= پاک و سالم) را بهجای سلطان اسحاق به کار میبرند.
سلطان اسحاق پیروانش را «یار»، و آیین خود را «یاری» نامیده است. باورمندان او هم از مذهب اهل حق به «آیین یاری» یا «دین یاری» تعبیر میکنند و خود را «یارسان» و «طایفهسان» یا پیروان سلطان مینامند. پارهای منابع هم آیین او را «آیین کردان» خواندهاند.
دربارۀ زمانه و زندگی سلطان اسحاق اتفاق نظری وجود ندارد. تاریخ تولد او را میان سالهای ۴۴۵-۶۱۲ ق / ۱۰۵۳-۱۲۱۵ م، نیز ۶۷۱ ق / ۱۲۷۲ م، و نیز ۷۱۶ ق / ۱۳۱۶ م دانستهاند. زمان مرگ او نیز، بهاختلاف، از ۵۸۸ تا ۷۱۶ ق / ۱۱۹۲-۱۳۱۶ م و گاه تا ۹۱۲ ق / ۱۵۰۶ م نوشته شده است. منابع اهل حق هم ظهور سلطان اسحاق را در اواخر سدۀ ۷ ق / ۱۳ م پنداشتهاند. چنین به نظر میرسد که سلطان اسحاق در فاصلۀ دورۀ کشمکش و آشوب اواخر دورۀ مغول تا ظهور تیمور (اواخر سدۀ ۷ و اوایل سدۀ ۸ ق) زندگی میکرده، و حتى روایت شده که تیمور با او ملاقات کرده است؛ زیرا، در هیچیک از متون نگاشتهشدۀ پیش از سدۀ ۷ ق، از او و یارانش نامی برده نشده است.
بیشتر منابع سلطان اسحاق را فرزند سید عیسى، و نوۀ سید علی برزنجی گورانی و متولد روستای برزنجه دانستهاند. ظاهراً اجداد او مدتها پیش از تولد وی، از همدان به این روستا که در ۶۰ کیلومتری شرق سلیمانیه در کردستان عراق قرار دارد، مهاجرت کرده بودند. برخی کتابهای تاریخ محلی او را امامزاده دانسته، و برخی از آنها همانند عامۀ مردم اورامان، او را برادر سید عبیدالله (کوسه هجیج) و فرزند امام موسى کاظم (ع) دانستهاند. عدهای نیز او را نوۀ سید علی همدانی، صاحب خانقاه سرینگر هند پنداشتهاند. برخی پژوهشگران ضمن نقد این روایات، سلطان اسحاق را رهبر سیاسی، مذهبی و نظامی علویان تندرو در غرب ایران در سدۀ ۸ ق / ۱۴ م دانستهاند.
منابع یارسان تصویری افسانهای و گاه اسطورهای از تولد و زندگی رهبر خود ارائه دادهاند و او را «آخرین و برترین تجسّد حق تعالى در لباس بشری» دانستهاند. ازجمله اینکه شیخ عیسى، پدر سلطان اسحاق، به اصرار سه تن از دوستانش، به ازدواج با دایراک خاتون، دختر حسن بگ، رئیس ایل جاف رضایت میدهد. این سه تن نزد پدر دختر به خواستگاری میروند، اما حسن بگ از فرط عصبانیت از این خواستگاری نامتناسب، هر سه را میکشد، لیکن پس از سهبار کشتن آنها، این افراد دوباره زنده میشوند؛ بنابراین، او برای منصرفکردن آنان از خواستگاری، شیربهایی سنگین شامل ۱۰۰۰ بار قاطر طلا، ۱۰ هزار شتر، نیز ۱۰ هزار مادیان، اسب و گوسفند و مفروششدن خانهاش تا خانۀ شیخ را طلب میکند، اما فردای آن روز، خواستگار همۀ شیربها را آماده میکند؛ بنابراین، حسن بگ چارهای بهجز موافقت با عروسی دخترش و شیخ عیسى نمیبیند. پس از عروسی، این سه تن نیز بهعنوان خدمتکار در خانۀ شیخ عیسى میمانند. روزی که آنان گوسفندی را قربانی کرده، و مشغول عبادت بودند، شاهبازی با ۴۰ شاهین بر سر آنان ظاهر، و پس از پریدن به دامن دایراک، از انظار ناپدید میشود و سپس سلطان اسحاق به دنیا میآیـد. نعمتالله جیحونآبادی نیز این داستان را در شاهنامه حقیقت (حقالحقایق) به نظم کشیده است.
در روایتی دیگر گفته شده است که سلطان اسحاق در شکل پارچهای نور از آسمان بر زمین افتاد و این سه پیر او را تحویل دایراک و شیخ عیسى دادند. دفترها و کلامهای یارسان روایتهای متعدد و گاه متعارضی از زندگی سلطان اسحاق تا ۱۴ سالگی ارائه دادهاند، اما همۀ آنها عامل جدایی سلطان از زندگی عادی در برزنجه را معجزۀ او در کشیدن ستون عبادتگاه پدر، و افزایش طول آن دانستهاند. این مسئله باعث توجه بیش از حد پدر به او و حسادت برادران شد. چندی بعد، سلطان به همراه پدرش به حج رفت، اما در حین بازگشت بر اثر وقوع حوادثی غیرعادی، شیخ عیسى فوت کرد و سلطان نیز خروج از برزنجه را بر ماندن در آنجا ترجیح داد.
سلطانْ، قالیچه، سفره و دیگی را برمیدارد و به اتفاق آن سه پیر از برزنجه خارج، و به سوی پردیور اورامان میرود. برادران سلطان او را تعقیب میکنند و در غاری به آنها میرسند. به دستور سلطان، یکی از همراهانش مشتی خاک روی مهاجمان میپاشد و بلافاصله، طوفانی برپا میشود که سه روز ادامه مییابد و بر اثر آن، تعقیبکنندگان نابود میشوند. یارسان هر سال در فاصلۀ روزهای دوازدهم تا چهاردهم چلۀ بزرگ به همین مناسبت روزه گرفته، و در روز پانزدهم، عید پادشاهی یا عید سلطان اسحاق را جشن میگیرند. پس از آن، سلطان اسحاق همراه یارانش به پردیور، در ساحل رودخانۀ سیروان میرود و آنجا را مرکز دعوت خود قرار میدهد و مردم بسیاری به وی میپیوندند.
سلطان اسحاق پیش از مرگش، بابا یادگار را بهعنوان تنها وارث حقیقی و جانشین خود انتخاب میکند. برپایۀ این داستان، پیر میکاییل دخترش ساره را به سلطان تقدیم میکند. یک روز سلطان عصایی را به پیر اسماعیل میدهد. او عصا را در زمین میکارد و عصا به درخت انار تبدیل میشود. در مراسم مذهبی، پیر اسماعیل اناری از آن درخت را بهعنوان «نیاز» (پیشکش) به سلطان میدهد. سلطان و یارانش انار را میخورند. پس از آن، ساره هنگام جاروکردن جمخانه، دانهای از آن انار را میبیند و میخورد؛ چندی بعد حامله میشود و پسری به دنیا میآورد. سلطان دستور میدهد این پسر را در تنور بیندازد تا بسوزد، اما پس از سه شبانهروز که سلطان سراغ او میرود، نوزاد را زنده میبیند. او با دیدن سلطان شروع به سلام و احوالپرسی میکند. سلطان این امر را موهبت حق میداند و ملک و قدرت را به او میسپارد و او را یادگار خود میکند. برپایۀ قول یارسان، چندی بعد سلطان اسحاق از دیدۀ مردم نهان میشود و بعدها در جانشینان خود بارها حلول میکند.
امروزه مقبرۀ سلطان اسحاق نزدیک روستای نیمهمتروکۀ شیخان بر ساحل سیروان و در ۴۰ کیلومتری شمال غربی پاوه قرار دارد. مقبرۀ سلطان از سنگ و گِل، و بسیار ساده ساخته شده، و شامل یک ایوان، ۲۰ اتاق تودرتو و گنبدی سبزرنگ است. نزدیک قبر سلطان، مقبرۀ پیر داوود، پیر محمد، خاتون رمزبار و دیگر یاران سلطان، که شمارشان را 57 تن نوشتهاند، قرار دارد؛ همچنین، همۀ اماکن نزدیک روستای شیخان و پردیور در ساحل سیروان تا کوه شیندروی برای یارسان مقدس است.
نکتۀ درخور توجه آنکه در سرزمین مقدس یارسان، از صدها سال پیش، پیروان مذهب شافعی زندگی کردهاند و اهل حق بهسبب دوری جغرافیایی و دشواری سفر، تا چند سال بهصورت محدود به این منطقه میآمدند. با وجود این، مردم اورامان حرمت و احترام ویژهای برای سلطان اسحاق قائل بودند و او را «امامزاده»، «شخص» و «پیر» [هر دو به معنای فرد مقدس] میدانستند و روزهای چهارشنبه به زیارت مقبرۀ او میرفتند. برخی از آنان به امید دست شفابخش او راه دور و درازی را میپیمودند. مردم معمولاً زنان نازا و دیوانگان و جنزدگان را برای مداوا به آنجا میبردند. زنان نازا باید به همراه یک زن و بدون شوهران خود، بر سر قبر سلطان میرفتند و گاو و گوسفند یا خروسی را در آنجا قربانی میکردند. آنان دستکم، یک شب در زیر درخت مقدس و کهنسال بلوط آرامگاه بیتوته میکردند و پارچۀ بزرگ یا گهوارهای را زیر درخت میگذاشتند؛ به باور آنان هر آنچه از درخت میافتاد، هدیۀ سلطان بود و باید آن را میخوردند. گاهی اوقات شاخکی یا برگی و حتى ملخی میافتاد و زن باید آن را میخورد.
از نظر مردم، کرامت سلطان صرفاً بچهدارکردن زنان نازا بود و همچنین زنان برای جلوگیری از مرگ نوزادانشان پس از تولد و نیز پسرزایی در روزهای جمعه به امامزاده سید عبیدالله میرفتند. گذشته از آن، مردم بچههای جنزده را به آرامگاه سلطان میبردند و دست و پای آنان را میبستند، سپس، چند تکه از پارچۀ سبز علمهای سلطان را میبریدند و روی دست و بازوی آنان قرار میدادند و حداکثر 3 شبانهروز در آنجا میماندند. در برخی موارد، بچههای بیمار را نیز به سر قبر یا کنار درخت مقدس میبردند. در همۀ این موارد، دستکم باید یک خروس قربانی میشد (هورامانی، همانجا؛ شمس). البته مسلمانان صرفاً قبر سلطان را زیارت میکردند و اعتقاد داشتند که خود سلطان مواردی مانند رفع نازایی و رفع دیوانگی را به عهده گرفته، و اجازه داده است که مردم در روز چهارشنبه این حاجتها را پیش او ببرند.
مسلمانان وارد جمخانه و مراسم عبادی اهل حق نمیشدند؛ زیرا، مطابق فرامین یارسان، مسلمانان و افراد غیر اهل حق، نباید در مراسم جم شرکت کنند.
در حال حاضر، هرساله دهها هزار تن از کشورهای ایران، عراق، ترکیه، سوریه، لبنان و حتى قفقاز و هندوستان به اورامان میآیند و ضمن زیارت قبر سلطان، آداب و رسوم خاصی را انجام میدهند که به آن «حج یارسان» گفته میشود. هرکس این آداب و رسوم را با خلوص نیت انجام دهد، حاجی میشود و پس از بازگشت به شهر و دیار خود، بهعنوان برپادارندۀ «حج حقیقت» مورد استقبال قرار میگیرد.
مرحلۀ اول این سلسلهآداب، رفتن به «هانه سافورا» (چشمۀ سافورا) در روستای تشار، از توابع نوسود، و شستن دست، صورت و سر با این آب مقدس و خوردن و بردن از آن است. اهل حق به این آب، آب زمزم و گاه چشمۀ کوثر میگویند. آنها مسیر دوکیلومتری آب چشمه به سمت جنوب و محل پیوستن آن به رودخانۀ سیروان را هم مقدس میدانند و برخی بهسبب دوری راه، آب را از انتهای مسیر چشمه و در ساحل سیروان برمیدارند و از آن تبرک میجویند.
براساس روایتی رایج، روزی سلطان اسحاق برای تهیۀ ماست به روستای تشار میرود و در سرچشمه، پیرزنی به نام سافورا را میبیند که مشغول آبدادن به گوسفندان است. سلطان از او ماست میطلبد. پیرزن میگوید که گوسفندانش نرند. با کرامت سلطان، گوسفندان بهسرعت شیرده میشوند و زن شیر آنان را میدوشد. پس از آن، سلطان از زن میخواهد که از آب چشمه بهعنوان مایۀ ماست استفاده کند و بدین ترتیب، ماست تهیه میشود. مسلمانان محلی و اهل حق بر این باورند که پس از آن، این چشمه مقدس شد و نام سافورا روی آن ماند.
اهل حق پس از انجام دادن مراسم چشمه، به مرقد پیر داوود میروند و از او برای زیارت سلطان اجازه میگیرند. آنان پس از کسب اجازه، با پای برهنه به زیارت میروند و هرگز به مقبرۀ سلطان پشت نمیکنند؛ همچنین، حیوانی بهعنوان نذر، قربانی میکنند؛ سپس، مراسم جم و شکستن جوز را در بارگاه سلطان انجام میدهند.
بخش دیگر مراسم حج یارسان، همانند سعی صفا و مروه است. برای اجرای این مراسم، آنان در پای کوه «پشت قلعه»، که نقش عرفات را در مراسم حج مسلمانان دارد، فاصلۀ مقبرههای پیر داوود، پیـر محمـد، خاتـون رمزبـار و دیگران را با پـای پیـاده چند بـار میپیمایند. آخرین بخش مهم حج، رفتن به پردیور در امتداد غربی رود سیروان و مقبرۀ سلطان اسحاق است. اهل حق این منطقه را قبلۀ خود و محل عهد ازل میدانند. افزونبر آن، پردیور پایان دنیا و روز حشر است. در پردیور، تنگترین بخش رودخانۀ سیروان قرار گرفته که دو طرف آن کوه است. مردم بر این باورند که در گذشتههای دور، سیلاب صخرههای بزرگ را جابهجا، و پل سنگی طبیعیای در داخل رودخانه ایجاد کرده که به «پرده بردینه» (پل سنگی) مشهور است. اهل حق معتقدند که در جلو این ناحیه، «پردیور» قرار داد. ازآنجاکه سرعت آب و شدت برخورد آن با صخرهها در این منطقه سروصدای زیادی دارد، آنان میگویند که در زیر این بخش از آب، جهنم قرار دارد و روی آن هم سلطان اسحاق پلی ساخته است که با چشم دیده نمیشود. این پل شباهت زیادی به پل صراط مسلمانان دارد. در روز حشر، یارسان به اذن سلطان از این پل عبور میکنند و مخالفان آیین یاری از آن میافتند و در رودخانه غرق میشوند.
همچنین در این محل سنگی به نام سنگ پردیور یا سنگ «ساج نان» [ساج نار] وجود دارد که نصفش زیر خاک و نصفش بیرون است. اهل حق این سنگ را که نقشی شبیه حجرالاسود دارد، میبوسند و دست و صورت و بدن خود را به آن میمالند. برخی از آنان سپس در امتداد سیروان به زیارت مقبرۀ ابوالوفا، فرزند سلطان اسحاق، در غرب پردیور میروند. پایانبخش این زیارت معنوی، بازگشت به مقبرۀ سلطان و خداحافظی از او و نقل کرامات سلطان در مسیر است.
از جملۀ کرامات سلطان این است که رودخانۀ سیروان در نزدیکی مقبرۀ او آرام است و صدایی از آن نمیآید. همچنین میگویند که روزی او با یکی از یارانش قالیچهای را روی رودخانۀ سیروان پهن میکند و بدون اینکه قالیچه تر شود، روی آن مینشیند؛ سپس ماهیای را از زیر قالیچه درمیآورد و پس از خوردن گوشت پختۀ آن، استخوانهایش را بدون شکستگی دوباره در آب میاندازند و ماهی زنده میشود.
مآخذ
ادمندز، س. جان، کردها، ترکها، عربها، ترجمۀ ابراهیم یونسی، تهران، 1382 ش؛ افشار، جمیل، برهان الحقیقة، تهران، 1356 ش؛ افشاری، مهران، «اهل حق»، مجلۀ چیستا، تهران، 1370 ش، س 9، شم 84؛ القاصی، مجید، آیین یاری، کرمانشاه، 1308 ش؛ پرنیان، موسى و منوچهر کمری، شکرانه، کرمانشاه، 1379 ش؛ جیحونآبادی، نعمتالله، شاهنامۀ حقیقت، به کوشش محمد مکری، تهران، 1345 ش؛ خزنهدار، معروف، میژووی ئهدهبی کوردی، اربیل، 2001 م؛ دائرةالمعارف تشیع، به کوشش احمد صدر حاجسیدجوادی و دیگران، تهران، 1375 ش؛ دبا؛ دفتر حقیقت، نسخۀ خطی موجود در کتابخانۀ شخصی شمسالدین علیار؛ دفتر رموز یارستان، به کوشش قاسم افضلی شاهابراهیمی، تهران، چاپ راستی؛ دلفانی، سیاوش، عالیقلندر و شاه فضل ولی، تهران، 1384 ش؛ دورینگ، ژ.، موسیقی و عرفان، ترجمۀ سودابه فضایلی، تهران، 1378 ش؛ رستم، ایوب، یارسان (لیکولینهوهیهکی میژوویی ـ دینییه)، سلیمانیه، 2006 م؛ سلطانی، محمدعلی، قیام و نهضت علویان زاگرس، کرمانشاه، 1376 ش؛ سوری، ماشاءالله، سرودهای دینی یارسان، تهران، 1344 ش؛ شمس، اسماعیل، تحقیقات میدانی؛ شوانی، کریم نجم خضر، الکاکائیة: اصولها و عقائدها، موصل، 2011 م؛ صفیزاده، صدیق، مشاهیر اهل حق، تهران، 1360 ش / 1981 م؛ همو، نوشتههای پراکنده دربارۀ یارسان، تهران، 1361 ش؛ طبیبی، حشمتالله، مقدمه و تعلیقات بر تحفۀ ناصری در تاریخ و جغرافیای کردستان شکرالله سنندجی، به کوشش همو، تهران، 1366 ش؛ عزاوی، عباس، الکاکائیة فی التاریخ، بغداد، 1368 ق / 1949 م؛ مدرسی چهاردهی، نورالدین، اسرار فرق خاکسار، تهران، 1369 ش؛ مردوخ کردستانی، محمد، تاریخ، تهران، 1373 ش؛ نامۀ سرانجام، به کوشش طیب طاهری، سلیمانیه، 2007 م؛ وقایعنگار کردستانی، علیاکبر، حدیقۀ ناصریه در جغرافیا و تاریخ کردستان، به کوشش محمدرئوف توکلی، تهران، 1364 ش؛ ولدبیگی، برهانالدین، نگاهی به جاذبههای گردشگری اورامان، تهران، 1388 ش؛ هرزانی، نوری یاسین، الکاکهییة، اربیل، 2007 م؛ هورامانی، محمدامین، میژووی ههورامان لهون، تهران، 1380 ش.
******
نورعلی الهی در کتاب برهانالحق ذیل معرفی سلطان اسحاق برزنجهای در فصل هفتم چنین آورده است:
سلطان اسحق
سلطان اسحق، ملقب است به صاحب کرم، همچنین به سلطان سَهّاک (سلطان صَحاک هم نوشته شده است). با این که دیده نشد صحاک معنی لغوی داشته باشد، ولی سَهّاک در لغت عربی به معنی بلیغی است که میگذرد در سخن، مانند گذشتن باد «الُسُّهاك البليغُ يَمُرُ فِى الكلام مَرِالریح». گاهی هم به جای کلمهی سلطان (سان) استعمال شده است زیرا به اصطلاح محلی اورامان غالباً سلطان را (سان) گویند. (سان) هم به لغت فُرس قدیم یعنی شاه که همان سلطان باشد و کلمهی شاه و یار نیز جزء القاب او است، ...
نسبش به حضرت امام موسی کاظم (ع) میرسد، محل تولدش قریهی برزنجه ناحیهی شارَه زُور (Sharazûr) بخش حلبچه شهرستان سلیمانیه استان کرکوک کشور عراق فعلی است.
از طایفهی اکراد، در قرن هفتم هجری ظهور فرمود، پدرش معروف به شیخ عیسی (Sheykh Isi) مادرش خاتون دایراک (Khâtûn Dâyerak) ملقبه به خاتون رمزبار (Ramzbâr) میباشد.
بعد از فوت شیخ عیسی به علت مخالفت برادرانش (قادر، خدِر و سلامت) از برزنجه هجرت و به ایران منطقهی آورامان کردستان قریهی شیخان آمده، که اورامان فعلاً جزء استان کرمانشاهان است. تا آخر عمر همان جا توقف داشت، محل فوتش همان مکان است.
سنین عمرش تا «سیصد سال» گفتهاند ولی قدر متیقن آن است از صد سال متجاوز بوده، امیر تیمور گورکان هم درک فیض حضورشان نموده است. تمام دورهی زندگانیش در حال انزوا و دور از قال و غوغا سپری شده، فقط اشخاص حقجو و قابل فیض در هر مکان بودهاند. (ولو اقصی نقطهی زمین) با کشش و الهام باطنی به حضور طلبیده، مستفیض فرموده است. کما این که خیلی از یارانش اهل چین و بخارا و سایر بلاد دوردست از ایران بودهاند، به خدمت رسیدهاند.
مسلک اهل حق در زمان ایشان رواج یافت و رسمیت پیدا کرد. اسرار حقیقت و سِرّ سینهی امامت ... به صورت قانون و ارکان اهل حق و به نام حق و حقیقت به یاران ابلاغ شد. روی همین اصل مؤسس مسلک اهل حق محسوب میگردد. و ارکان مزبور را به زبان کُردی اَورامانی به «نام بَيابَس پِردِیوَری» (عهد و پیمان و قانون اساسی ایجاد شده در پردیور) منعقد گشت چون «بَیابَس پِردِیوَری» تجدید همان «بیابس ساج نارِی» (عهد و پیمان و قانون اساسی ایجاد شده در ساجنار) است.
«پِردِیوَر» مخفف «پِرد اِیوَر» است. «پِرد» به زبان کُردی یعنی پُل (اِیوَر) یعنی این طرف. نظر به این که مکانی که بَیابَس مرقوم، در آنجا انجام شده است، کنار رودخانهی سیروان مقابل پل منحصر به فردِ عبور و مرور آن ناحیه از رودخانهی مزبور در آن عصر بوده، از این رو آن بیابس (عهد و پیمان/ قانون اساسی) را به «بَیابَس پِردِیوَری» یعنی بَیابَس این طرف پل معروف شده است.
این بَیابَس بهطوریکه خود سلطان صریحاً فرموده است، برای جماعت اهل حق مؤبداً (تا ابد) تغییر و تبدیل و تفسیر و تأویلناپذیر است. هر کس از ارکان آن تجاوز نماید اهل حق خوانده نمیشود، به دلیل کلام سرانجام که میفرماید:
«اگر بَیُو بِیون هزار خُدایی - هَرْ خُدایی چنی بِِیون هزار بارگایی - او ناچه موچه گرکمه چه پردیور نیائی»
یعنی «اگر بیشمار صاحبکار بیاید - و هر صاحبکاری با بیشمار ارکان و تشکیلات - آن شرط و اقرار و بیابس میخواهم که در پردپور گذاشته شده».
ایضاً میفرماید: «شَشَمْ تَمام بُو هَفْتْ نَلُوْ وَ سَرْ» یعنی «ششم تمام شود هفتم به پایان نرسد».
مقصود از لفظ شش و هفت، بیابسهایی (عهد و میثاقهایی/ قانونهای اساسی) است از مبدأ السْتُ بِرَبِّکم تا زمان سلطان اسحق به عمل آمده است، بدین ترتیب:
۱- عالم ذرّ که آن را بَیابَس خاوَندِکاری (Bayâbas Khâvandekâri) (قانون اساسی خداوندگاری) گویند، یعنی خداوندگاری.
۲ و ۳- دوران جان و بنیجان.
۴- بَدوِ پیدایش بشر.
۵- خاتمهی نبوّت به خاتمالنبیین (ص) و طلیعهی ولایت از علی (ع).
۶- بَیابَس ساجنارِی.
۷- بَیابَس پِردِیوَری: که این بیابس، مرتبهی هفتم و ابدی است.
یارانش مجموعاً به قسمتهای زیر منقسم هستند:
۱- هَفْتَن: مخفف «هفت تن» - تن (به فتح اول و سكون ثانی) در فارسی معانی لغویاش این است: بدن (جسد)، جسم در مقابل جوهر، خاموشی در مقابل حوادث، مثلاً تن به قضا دادن. ولی به اصطلاح اهل حق "شاخصیت معنوی" (ممتازی مقام و مرتبه) است.
۲- هفتوان: مخفف «هفت تن وان» - معنی هفتن قبلاً معلوم شد و لغت «وان» به فارسی بر وزن جان به این معانی است: شبه و مانند و نظیر و نگهبان و نگهدارنده و حافظ و حارث و چشمه و محل آب، که وجه تسمیهی ترکیبی آن در اینجا این است: هفت تن دیگر مانند یا شبیه یا نظیر هفت تن اول، نگهبان و حافظ حقجویان و نگهدارنده سِرّ هستند. در منزلهی هفت چشمهی آبرحمت میباشند در محل واحد جمع شده تا تشنگان وادی حیرت را سیراب نمایند. هفتوانه هم استعمال میشود که «وانَه» همان «وان» است، (ها) اضافی اشاره به معهود ذهنی است.
۳- هفت نفر اهل قَوَّلطاس (Qavval Tas) - در لغت عربی «قَول» قاف مفتوحه و واو مفتوحهی مشدده و لام ساکنه به معنای «دانا نمودن یا امر کردن» است. «طاس» از مادهی «طاسَ يَطُوسُ طَوساً» معانی متعدد دارد از جمله، به معنی «نیکو و زینت» است که وجه ترکیبی و مزجی «قولطاس» دانایی به امری است نیکو و زینتبخش و نیز یک نوع ظرف را طاس گویند. ...
۴- هفت هَفْتَوان (هفت هَفتوانه هم استعمال میشود) - معنی «وان» و «وانَه» قبلاً گفته شد. و مقصود از هفت هفت هم آنکه چون مجموعاً چهل و نه نفر بودهاند و هر هفت نفر از آنان منصب خاصی در موقع انعقاد جمع نیاز داشتهاند، به هفت هفتوانه معروف شدهاند، مثلاً (۴۹=۷×۷).
۵- چهل تن.
۶- چهل چهل تنان - یعنی چهل ضرب در چهل (۱۶۰۰ - ۴۰×۴۰) مجموعاً هزار و ششصد نفر که هر چهل نفرشان به مناسبتی سپردهی یکی از چهل تن ردیف پنج میباشند.
۷- هفتاد و دو پیر - پیر مقام ارشاد است.
در نامهی سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده ذیل هفتاد و دو پیر صص ۲۸ - ۲۹ و ۳۱ - ۳۲ آمده است: در بخش بارگه بارگه، از هفتاد و دو پیر که یکدسته از یاران سلطان اسحاق میباشند و از شهرها و ممالک مختلف به پیشگاه او آمدهاند، اشاره شده است. این عده مقام و پایه ارشاد و راهنمایی را دارا بودهاند و در انجام تشریفات مذهبی دارای سمت خاص و مقامی بالاتر از مقام دَلیل داشتهاند. واژۀ هفتاد و دو که در سازمان سلطان اسحاق به یکدسته از پیران که هفتاد و دو تن هستند اطلاق شده، از قدیم نزد ایرانیان مقدس شمرده شده چنانکه یسنا که مهمترین قسمت آوستاست، دارای هفتاد و دو فصل میباشد. کشتی و بندی که زرتشیتان همیشه برمیان دارند، از هفتاد و دو نخ بافته میشود و این عدد اشاره به همین فصول یسناست که در مسلک یارسان هم مقدس شمرده شده است. (بارگه بارگه) هم که از قسمت سرانجام است، دارای هفتاد و دو بند سرود از هفتاد و دو پیر میباشد. این سرودها درباره فرود آمدن بارگاههای الهی در زمانهای بس کهن در سرزمینهای گوناگون ایران و جهان و همچنین در مورد ظهور و تجلی پیغمبران و اولیاءالله است.
سرایندگانی که رسالهٔ بارگه بارگه را به نظم در آوردهاند، همه از پیران و عرفای بزرگ قرن هشتم هجری بودهاند که برخی از آنان از مردم سرزمینهای کُردنشین بودهاند و عدهای هم از هند و چین و عراق و کشورهای دیگر به اورامان آمدهاند و پس از ریاضتهای فراوان به مقام سلوک و پیری رسیدهاند و در ردیف هفتاد و دو پیر قرار گرفتهاند که عبارتند از: «پیر سلیمان سیستانی، پیر قابیل سمرقندی، پیر رکنالدین، پیر میکائیل دودانی، پیر نالی موردینی، پیر طاهر اصفهانی، پیر شمس علمدار، پیر کمال مامولانی، پیر راستگوی قرهداغی، پیر تقی شاهوئی، پیر حیدر لرستانی، پیر نره بالاموی، پیر احمد لرستانی، پیر تاجالدین فارس، پیر حسین کاشانی، پیر محمود بغدادی، پیر عبدالعزیز بصرهای، پیر ابراهیم جاف، پیر سلیمان اردلانی، پیر خالق اردبیلی، پیر منصور شوشتری، پیر عیسی شقاقی، پیر حیدر کل میدانی، پیر مالک گوران، پیر مامل ماهیدشتی، پیر ناصر بختیاری، پیر عیسی بساکانی، پیر خلیل موصلی، پیر جعفر کردستانی، پیر حمزه بیریشاهی، پیر حسین استانبولی، پیر الیاس موریاسی، پیر فیروز هندی، پیر ایاز مغربی، پیر نگادارتانی، پیر قمر سراو قماشی، پیر تهماسب کرمانی، پیر تیمور اورامانی، پیر رحمت بمبئی، پیر قباد دیوانه، پیر کاظم کنگاوری، پیر دانیال دالاهوئی، پیر صفر قلاجهای، پیر موسی میانهای، پیر سوره هندلهای، پیر صادق مازندرانی، پیر نعمت تبردار، پیر دلاور درهشیشی، پیر حیات ماچینی، پیر قانون شامی، پیر حاتم همدانی، پیر محمد شهرزُوری، پیر ناری اورامی، پیر اسماعیل کوهلانی، پیر نـازدارشیرازی، پیر نریمان شاهوئی، پیر طیار خراسانی، پیر عنوان کعبهای، پیر احمد گنجهای، پیراحمد برساهی، پیر نادر قرهپاپاقی، پیر شهریار اورامی، پیر محمود لرستانی، پیر نجمالدین پارسی، پیر نقی توکانی، پیر هاشم رژوی، پیر میرد هوردینی، پیر باباغیب هاواری، پیر شمسالدین، پیر عزیز هودانه، پیر فتحعلی صحنهای، پیر رستم سو، سلطان اسحاق برزنجهای، پیر بنیامین، سید میراحمد، سید مصطفی، سیدابوالوفاء، سید شهابالدین، سید حبیب شاه، حاج باویسی».
پیر انسان کامل را گویند که استکمال کرده باشد فاء فقر را، و آن نهایت ادراک حقایق است و رای فقر را که آن نهایت سیر بر طوار سبعه قلبیه است و با وجود این فقر تعدیه ازو به طریق ارشاد و تکمیل غیر نماید و طالبان را به مطلب رساند و در خلاصه نامه سرانجام آمده است که پیر کسی است که باید محبت دنیا و تعلقات دنیوی را فراموش کند و از این جهان طلب نکند مگر به قدر ضرورت و احتیاج. و گرفتن دامن پیر یعنی دست همت از جمیع رسوم و عادات رها کردن. و هفتاد و دو پیر مظهر هفتاد و دو نفر شهدای کربلا هستند. و و انبیاء امامان حلقه پیراناند و آنان بودند که بر اثر پاکی وجود و مجاهدت در راه حق، انسانها را به نور حق منور کردند و جان و دل آنان را صفا دادند. و پیر یادآور پایگاه پیامبر اسلام در میان یاران اوست چنانکه میفرماید: «الشیخ فی قومه كالنبي في امته» یعنی: پیر در میان قومش مانند پیغمبری است در میان امتش. و پیر باید مرید را در مراحل و منازل هفتگانه تصوف ارشاد نماید. خواجه حافظ شیرازی میگوید:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید/ که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
۸- نود و نُه پیرشاهو - شاهو محلی است جنب آورامان جزء منطقه استان کرمانشاهان کشور ایران.
۹- شصت و شش غلام کمربند زرّین - غلام در اینجا کسی را گویند خالصاً مخلصاً مطیع امر حق باشد، نه قضیهی رقیّت و بردگی. کمربند زرّین هم یعنی کمر همت بستن برای از خود گذشتن و به حق رسیدن است، که آن قصد و نیت مانند زرّ خالص بیغش باشد. و الا تجمل و زینت دنیوی به هیچوجه در آن دستگاه وجود نداشته است.
۱۰- هزار و یک غلام خواجهصفت - معنی غلام توضیح داده شد. خواجهصفت هم یعنی در مقام ارادهی حق که خواجهی معنوی محسوب است، نیستِ محض گردد. چنان تسلیم شده باشد، من جميعالجهات موصوف به صفاتی شود که ارادهی حق در او است.
۱۱- بيوَر هزار غلام (Bivar) - به فارسی یعنی ده هزار.
۱۲- بیوَن غلام (Bivan) - بیوَن هزار غلام هم گویند (یعنی بقیه اهل حق). یعنی هزارهای بیشمار. زیرا (بی) در فارسی کلمهی نفی است، (وَن) مخفف (وان) که توضیح شده است. چون سایر قسمتهای مذکورهی فوق هر یک شمارش معینی دارند و این قسمت شمارش معین ندارد (بیوَن) خوانده شد یعنی چون شماره ندارد شباهت به دیگران ندارد، به عبارت آخر (بیوَن) یعنی بیشمار. البته بیشمار بودن این طبقه از آن جهت است، شامل عموم اهل حق واقعی در هر عصری میگردد.
******
در حاشبه و تفسیر و تعلیقات نامهی سرانجام (کلام خزانه) به کوشش صدیق صفیزاده ذیل سلطان اسحاق برزنجهای آمده است:
سلطان اسحاق (صص ۱۶ و ۱۷ و ۱۸ و ۱۹ و ۲۰)
بنا به نامه سرانجام سلطان اسحاق در سال ۶۷۵ هجری در روستای برزنجه از بخش حلجبه استان سلیمانیه عراق بدنیا آمده است. نام پدرش شیخ عیسی ابن باباعلی همدانی و مادرش خاتون دایراک رمزبار میباشد. او پس از درگذشت پدرش به علت مخالفت برادرانش از برزنجه به سرزمین اورامان دیه شیخان مهاجرت کرد و مسلک یارسان را تجدید نمود و سرانجام به سال ۷۹۸ هجری فوت کرد و آرامگاهش همانجا است. وی تمام دوره زندگانیش را در حال انزوا و دور از قال و غوغا سپری نموده و فقط اشخاص حقجو و قابل فیض در هر مکان بودهاند که با کشش والهام باطنی به حضور طلبیده مستفیض فرموده است، کما اینکه خیلی از یارانش اهل چین و هند و بخارا و سایر بلاد دور دست از ایران بودهاند به خدمت رسیدهاند و مسلک اهل حق در زمان ایشان رواج یافت و رسمیت پیدا کرد و چنانکه گویند امیرتیمور گورکانی (۷۷۱ - ۸۰۷ هجری) از فیض او بهرهور شده است.
از سرودهای علمای شهر زُور که در قرن هفتم و هشتم هجری به یادگار مانده چنین استنباط میشود که سلطان اسحاق مقدمات ادب و عربیت را نزد ملاالیاس شهرزُوری که با آن خاندان پیوستگی و ارتباط داشت فراگرفت و شهر شهرزُور در این ایام از مهمترین شهرهای ممالک اسلامی بشمار میرفت و از حیث وسعت و جمعیت و وفور علما و مراکز علمی و دینی و از لحاظ کسب تجارت در عداد شهرهای درجه اول بود و کردان آنجا را حکومت میکردند و اکثریت شهرزوریان شافعی مذهب بودند ولی عدهای از غلاة نیز بنام نصیری در آنجا فعالیت میکردند و از لحاظ فرهنگی و نشر علوم و معارف و ادبیات عربی شهرزور حائز رتبه اول و مانند بغداد برتر بود و عده زیادی از فقها و محدثین و مفسرین و لغوييّن و كُتّاب و شعرا و حكما و علما درين شهر به نشر علوم و ادب و تهذیب نفوس مشغول بودند و سلطان اسحاق پس از تحصیل علوم دینی قدم در طریق ارادت و تصوف نهاد و استادانش پی به استعداد و فراست و شایستگی وی بردند و سرانجام به مدارج کمال رسید و پس از آن به سِیروسیاحت پرداخت و او علاوه بر مسافرت در شهرهای عراق و سفر به مصر و شام و یک سفر به مکه کرده است. و با آنچه گفته شد سلطان اسحاق از علما و محدثین نامور زمان خود بود و با نصیریها هم رابطه داشت و سپس خود شاگردانی تربیت کرد که همگی سرآمد زمان خود شدند و چنانکه از این مقدمات بدست میآید سلطان اسحاق اکثر عمر خود را به افاده و استفاده مصروف داشت و شعر هم میسرود و اشعارش در کلام خزانه مسطور است و تفسیری هم داشته که به تفسیر القرآن معروف بوده که متأسفانه از آن خبری نداریم.
اسرار یارسان که در قرن دوم هجری در سینه بهلولماهی و یارانش محفوظ بود و تا قرن هفتم هجری آن اسرار یداً بید به یکدیگر سپرده شده بود و در سده هفتم و هشتم هجری به صورت قانون و ارکان اهل حق و به نام حق و حقیقت و یارسان به یاران ابلاغ شد و در واقع،سلطان اسحاق روی همین اصل مؤسس و مقنن مسلک اهل حق محسوب میگردد.
آقای دکتر محمد مکری در پیشگفتار کتاب (شاهنامه حقیقت) مینویسد: سلطان اسحاق فرزند شیخ عیسی که در سده هشتم هجری میزیسته سرزمینهای اورامان و جوانرود و گوران کوههای دالاهو را که برای پیشرفت کار خود فرا خور میدانست، برگزید و با گروهی از یاران کُرد زادگاه خود برزنجه و دیههای شهرزور را پشت سرنهاد و در پردیور (پیرامون دیه شیخان، در باختر رودخانه سیروان) فرود آمد. سلطان اسحاق در آنجا نه تنها گروندگان زیادی در میان ایلها و مردم دیهها یافت و راز یارسان را به همۀ مردم بیاموخت، بلکه در بنیادگذاری و همآهنگی میان مردم اهل حق نیز پیروزی بدست آورد.
در یکی از سرانجامهای دستنویس درباره پیدایش سلطان اسحاق چنین آمده است: «یاران بابا نااوس پس از ناپدید شدن وی به سرزمین اورامان میروند و به کار کشاورزی میپردازند. در این هنگام میان درویشان و فرمانروای آن سامان که (صَبوره) نام داشته، جنگ در میگیرد. درویشان پیروز میشوند و از آنجا به روستای برزنجه که در شهر زُور کردستان عراق واقع شده رهسپار میشوند و به خانه شیخ عیسی برزنجهئی که از بزرگان آن دیار بوده میروند و سه تن از آنان به نامهای: داود، بنیامین و پیرموسی در خانه شیخ میمانند و در زیر فرمان او در میآیند. شیخ با اینکه دارای زن و فرزندان زیادی بوده، برابر پیشنهاد درویشها، دختر حسین بیگ جَلد را که از بزرگان کردستان بوده خواستگاری میکند. حسین بیگ میگوید: دخترم را به شرطی به شیخ عیسی میدهم که آنچه را از قبیل گاو و گوسفند و استر و شتر و غیره پیشنهاد میکنم بپذیرید. حسین بیگ هر چه درخواست میکند درویشان میپذیرند. بامداد روز دیگر حسین بیگ هنگامیکه از خواب بیدار میشود، مشاهده میکند که پیرامون خانهاش پر از گله و رمه است و از این کار بسی تعجب میکند و سپس دخترش (دایراک) را به همسری شیخ در میآورد.
دایراک همسر شیخ عیسی میگردد و پس از چندی آبستن میشود. روزی درویشان در بوستان سرگرم آبیاری میشوند، دایراک هم در بوستان مزبور مینشیند. ناگهان صدایی از آسمان برمیخیزد و پاره نوری به پیرامون دایراک سقوط میکند و پس از این رویداد، درویشان دایراک را به خانه میبرند و پس از چندی دایراک پسری میزاید که نامش را (سان سَهاک) یا (سلطان اسحاق) گذاشتند. درویشان با بینائی درونی، نشانه فر و شکوه خداوندی را در پیشانی کودک نوزاد دریافتند. روزی داود به کارهای خارقالعاده سلطان اسحاق نگریست و دریافت که او مظهر الوهیت است و آینده درخشانی برای مردم آن دیار در پیش دارد. سلطان اسحاق کمکم بزرگ میشود و نشانیهای برجستهای از خود نمایان میسازد که مایه شگفت شیخ عیسی میشود.
شیخ عیسی از فرزندش میخواهد که به مکه معظمه بروند. با هم میروند و به خانه خدا میرسند. شیخ در فرزندش نشانیهائی از فروغ ایزدی میبیند و میخواهد به پایه بلندش گواهی بدهد زبانش بسته میشود و در بین راه نیز جهان را بدرود میگوید. سلطان اسحاق به زادگاهش بازمیگردد. برنامهریزی خود را آغاز میکند و بنای مسلک اهل حق را مینهد و رستاخیز بزرگی در سرزمین کردستان برپا میکند و گروه زیادی پایبند مسلک او میشوند».
در یکی از سرانجامهای خطیِ دیگر نیز چنین نوشته شده است: «عیسی برزنجهئی که از علماء و دانشمندان بزرگ برزنجه بشمار میرفت روزی قصد زیارت خانه خدا را کرد و به این منظور باروبنه سفر را بست و از دیار خود به سوی مکه با کاروانی رهسپار شد.
وی چون پیر و سالخورده بود کارهایش را نمیتوانست به خوبی انجام دهد. کاروان هم شبانه به راه میافتاد و کاروانیان در دشت بیمناکی او را در نزدیکیهای سرزمین حلوان که در شهرزور واقع شده رها کردند. شیخ عیسی از کار آنان آزرده گشت و به نیایش خداوندگار پرداخت و از چشمانش قطرات اشک روان شد. در این هنگام ناگهان پاره نوری از آسمان فرود آمد و به او ندائی رسید که ای شیخ شما دیگر حاجی شدهای و به خانهات بازگرد. شیخ چون ندا را شنید به زاد و بومش بازگشت و هنگامیکه به برزنجه رسید، سه درویش را بر آستانه خانهاش دید. شیخ به محض دیدن سه درویش آنان را به اندرون خانهاش فرا خواند و گرامیشان داشت.
درویشان پس از اینکه مدتی را در خانه شیخ عیسی بسر بردند به او پیشنهاد کردند ازدواج کند. شیخ عیسی نخست از تقاضای درویشان سرپیچی کرد ولی سپس پذیرفت. درویشها بنا به پیشنهاد شیخ به خواستگاری دختر حسینبیگ جاف که فرمانروای شهرزور بود رفتند ولی حسینبیگ پیشنهاد آنانرا نپذیرفت و دستور داد سه درویش را زندانی کنند. اما درویشها کارهای خارقالعادهای از خود نشان دادند که مایه تعجب و شگفت حسینبیگ گردید و سرانجام به ازوداج دخترش با شیخ عیسی تن در داد و شیخ عیسی با دایراک دختر حسین بیگ ازدواج کرد. پس از گذشت زمانی، دایراک آبستن شد و زمان زادنش فرا رسید و او پسری که چهرهاش آغشته به نور بود زائید. شیخ عیسی به دیدن نوزادش رفت و چون او را دید، دریافت که نور چهره این نوزاد همان پاره نوری است که در بیابان با او روبرو شده بود. خواست این راز را بگشاید ناگهان زبانش بسته شد و دردم جان سپرد.
عبد القادر محمد در کتاب (بحرالانساب و رسالة سادات البرزنجیه) درباره شیخ عیسی برزنجهئی مینویسد: وی فرزند باباعلی همدانی است که یکی از دانشمندان سده هشتم هجری بشمار میرود. او پس از اینکه برادرش شیخ موسی در سرزمین (آغجِلَر) کشته میشود، زن برادرش را به همسری خود در میآورد و از او دوازده پسر بنامهای زیر به یادگار میماند:
عبدالکریم، سید محمد، سید صادق، میرسُور، وصالالدین، سلطان اسحاق، کمالالدین، جمالالدین، عباس، بایزید، حسین، حسن. سید صادق در شهر زور بدرود زندگی گفته و در بالای گردنهئی بخاک سپرده شده و آن سامان هم بنام او خوانده میشود. میرسُور در دیهی از شهر زور که بنام او شناخته شده چشم از جهان پوشیده. شیخ عباس نیز در پیرامون شهر سلیمانیه رخت از جهان بربسته. وصالالدین و کمالالدین هم در دیه یاوا درگذشتهاند. سید محمد نیز در نزدیکیهای رودخانه سیروان جهان را بدرود گفته است. سلطان اسحاق هم به دیه شیخان رفته و پس از اینکه مسلک تازهای پدید آورده، در همانجا بدرود زندگی گفته است.».
در یادداشت دستنویس کاکا ردائی دربارهٔ سلطان اسحاق چنین یاد شده است: سلطان اسحاق در هنگام کودکی در نزد ملا الیاس شهرزوری در خانقاه سرگرم فراگرفتن دانش شده، و در جوانی به شهر بغداد رفته و در مدرسۀ نظامیه، دانشپژوهی خود را دنبال و پس از آن به دمشق رهسپار شده و در آنجا تحصیل خود را به پایان رسانیده است. پس از ادامه تحصیلات به زادگاه خود بازگشته و در آنجا مسجدی ساخته و به ارشاد و راهنمایی مردم پرداخته است. پس از چندی به زیارت خانه خدا رفته و پس از انجام مراسم حج به روستای برزنجه بازگشته است. در این هنگام پدرش رخت از جهان بربسته و چون برادرانش میانه و رابطهشان با وی خوب نبوده، ناچار به دیه شیخان که دیهی است در اورامان کوچ کرده و در آنجا مسلک یارسان را پایهگذاری کرده و در همین روستا بدرود جهان گفته است.». اهل حق این سند را نمیپذیرند و میگویند که سلطان علم ذاتی داشته و از همه چیز مطلع بوده و نیازی به اندوختن دانش نداشته است.
آیتالله مرودخ کردستانی در تاریخ کردستان درباره سلطان اسحاق میگوید: سلطان اسحاق پسر شیخ عیسی برزنجی که در قرن هفتم و هشتم هجری میزیسته موتمالاشبال است و او نواده امام زینالعابدین است و در کوهی که به همین اسم مشهور است غائب شده و اثری از او نیافتهاند.
از سرودهای ملاالیاس شهرزوری که یکی از دانشمندان بزرگ شهرزور بوده، چنین استنباط میشود که سلطان اسحاق در نزد وی تربیت یافته و دانش آموخته است، ولی سپس به علت اختلاف برادرانش، راه دیه شیخان را پیش گرفته و مسلک تازهای را پیریزی کرده است.
سلطان اسحاق با استفاده از عقاید و آراء خاص مذهبی و با بهرهگیری از ذخائر معنوی ایرانِ پیش از اسلام منجمله کیش زردشتی و مزدکی و افکار و عقاید مسیحی و کلیمی و فِرَق غالی پس از اسلام که به خصوص در مناطق غرب ایران پراکنده بودهاند، مسلک کنونی یارسان را پیریزی کرده است. وی یاران و پیروانش را به پانزده دسته بخشبندی و تقسیم کرد و برای هر یک وظیفهای معین و سمتی مشخص تعیین داشته است. نام این دستهها و فرقهها بدین ترتیباند: (هفتتن)، (چهلتن)، (هفتوانه)، (یاران قَوَّلطاس) (هفتادودوپیر)، (هفت خلیفه) (هفت خادم)، (هفت هفتوان)، (چهل چهل تنان)، (نودونه پیر شاهو)، (شصت و شش غلام کمر زرین)، (هزارو یک بندهی خواجهمانند)، (بیوَر هزار بنده)، (بیوَند بنده یا بندههای بیشمار).
هفت خلیفه (ص ۱۹۹)
طبق نامۀ سرانجام، خداوندگار در روزهای پیش از خلقت، هفت فرشته دیگر را بنام هفت خلیفه برای تقسیم نذرها و قربانیها که در پیشگاهش انجام میشده آفریده است تا قسمتها را بطور مساوی میان حاضرین تقسیم کنند. این هفت خلیفه بنابه فرمان خداوندگار در قرن هشتم هجری در جهان تجلی کردهاند و نخستین کسانی بودهاند که در زمان سلطان اسحاق به پایه بلند هفتوانه گواهی دادهاند و در جمهای آن روزگار که در پیشگاه سلطان انجام میگردیده، قربانیها را میان مردم پخش میکردهاند و دعای قربانیها را آنان هم میخواندهاند. در این بخش از سرانجام از هر یک آنان سرودهایی درباره آفرینش هفتوانه و گشتوگذار خداوندگار در آسمانها و تشکیل جلسه ویژه با فرشتگان و اخذ پیمان ازلی بحث شده است.
هفت خادم (ص ۱۹۹)
برابر سرانجام خداوندگار در روز ازل پس از آفرینشِ هفت خلیفه، هفت خادم را هم برای حفظ انتظامات داخلی و خارجی جلساتِ ویژه آسمانی و انجام دستورات و اعلام شروع و ختم و سایر مراسم و پخش بهرههای قربانی که از طرف هفت خلیفه تقسیم میگردد، آفرید. این هفت خادم بنابه فرمان خداوندگار در قرن هشتم هجری با تجلی سلطان اسحاق، در جهان ظهور کردند و در تقسیم قربانیها در جمخانه سهیم شدند. این هفت خادم که از برترین روان برخوردارند، چون همیشه کارشان تقسیم بهرهها و قسمتهای قربانی است از این رو بنام "خادمان دین" معروفند و آنان همشیه درخور ستایشهای معنوی میباشند و بر هر فرد یارسانی بایسته است که هر روز نام آنان را ذکر کند و سرودشان را بخواند.
هفت يار قَوَّلطاس (ص ۱۹۹)
بنابه نامۀ سرانجام، یاران قَوَّلطاس یا قورتاس که هفت نفر بودهاند، راه حقبینی میپیمایند و در عالم معنوی و اتصال روحی درک مصاحبهی حضوری سلطان اسحاق را مینمایند. این هفت نفر از دیار خود برای دیدار و زیارت سلطان کمر همت میبندند و به سوی دیه شیخان راهی میشوند تا بر قله کوه شاهو که در دوازده فرسنگی شهر سنندج قرار گرفته میرسند و در آنجا یکی از آنان میگوید: دیگر راهپیمائی بس است باید همین جا توقف کنیم. اگر آن وعدهای که سلطان حقیقت در مصاحبه کذائی داده و به دلخواه و آرزوی ما باشد بیگمان برای رستگاری ما به سراغمان میآید.
ناگهان به فرمان خداوند، هوا سخت توفانی میگردد و باد سختی وزیدن میگیرد و برف سنگینی میبارد و آن هفتیار سه شبانهروز در زیر برف میمانند تا اینکه سلطان اسحاق دستور میدهد که آنان را از برف و سرما رستگار کنند و به پیشگاهش بیاورند. به امر سلطان هفت یاران قَوَّلطاس از آن مهلکه نجات مییابند و بنابه فرمان سلطان، عموم اهل حق باید هر سال سه روز، روزۀ یاران قولطاس را بگیرند و به روانشان درود بفرستند. نام این هفت یار بدینگونه آمده است: «قلی، شهابالدین شاکه، شاهنظر، شاهمراد، عیسی، پیر دلاور». از هر یک از آنان نیز سرودهائی در نامۀ سرانجام دیده میشود.
هفت هفتوان (ص ۲۰۰)
برابر نامه سرانجام، این گروه چهل و نه تن بودهاند که در روز ازل آفریده شدهاند و در قرن هشتم هجری با تجلی سلطان اسحاق، آنان نیز ظهور کردهاند و هرگاه جم یا جلسه مذهبی برگزار میشد، هفت تن از آنان بهرهها را از خادم میگرفتند و به حاضرین میدادند.
شصت و شش بندهی کمر زرّین (ص ۲۰۰)
طبق نامۀ سرانجام، شصت و شش بندهی کمرزرین از پیروان فرمانبردار، سلطان اسحاق بشمار میروند. با پیدایش سلطان اسحاق و پیریزی مسلک یارسان، آنان کمربلند منشی را در راه او بستهاند و بیدرنگ وارد مسلک او شدهاند و سلطان نیز در برابر از خود گذشتگی آنان به هر یک کمربند زرین اعطاء کرده و آنها را بنام شصت و شش بندهی کمر زرّین خوانده است.
چهل چهل تنان (۲۰۰)
برابر نامۀ سرانجام، شمارۀ چهل چهل تنان یکهزار و ششصد تن بوده و هر چهل تن آنان در جلسات ویژه مذهبی به دعاخوانی میپرداختهاند و کلامهای دینی را برای حاضرین بازگو میکردهاند و مردم را به راه و روش و مراسم یارسان آشنا میکردهاند.
نود و نه پیر شاهو (ص ۲۰۱)
بنابه نامۀ سرانجام نودو نه تن از علماء و اندیشمندان مردم پیرامون کوه شاهو با پیدایش سلطان اسحاق مسلک یارسان را میپذیرند و پس از مدتها که از سلطان و یاران ویژهاش کسب فیض میکنند سلطان مقام و پایه پیری را به آنان اعطاء کند و سپس آنها را به شهرها و روستاهای برای ارشاد و راهنمائی مردم میفرستد و این عده اکثراً در سرزمین اورامانات بدرود زندگی گفتهاند.
******
هفتوانه (به نقل از نامه سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده صفحات ۱۹۲ و ۱۹۳ و ۱۹۸)
برابر دوره هفتوانه از سرانجام، خداوندگار بخشی از روان جاودانی خود را جدا میکند و فرشتگان و بندگانی چند با نیروی خود به اسامی: هفتن، چهل تن، چهل چهل تن، هفت خلیفه، پیورهزار غلام، بیون غلام را از آن میآفریند. سپس خداوندگار به درون دری میرود و چون از در بیرون میآید به فرمانش در پاشیده میشود و از پاشیدگی آن دودی برمیخیزد و آسمان و زمین و ستارگان و ماه و خورشید و شب و روز را پدید میآورد و چون سراسر جهان را آب میپوشاند، آنها را در یکجا گرد میآورد و دریا و خشکی را از هم جدا میکند و بر روی زمین روئیدنیها و درختهای گوناگون میرویاند و در دریا ماهیها و جانداران مختلف میآفریند. پس از آن خداوندگار با یکی از فرشتگان مقرب خود بنام (بنیامین)، هفت طبقات آسمان را به نامهای: (لوح صدف)، (لوح عتيق)، (لوح گوهر)، (لوح دُرّ)، (لوح ياقوت)، (لوح مرجان) و (لوح الست) میگردد و هر طبقهای را که سِیر میکند، فرشتگان آسمانی گرد هم میآیند و جشنی معنوی برپا میکنند تا خداوندگار و فرشته مقرب او به میانشان بیایند، و چون نیاز درونشان برآورده میشد، یکی از حاضرین خود را قربانی میکرد و بنایه فرمان سَرجم، خلیفه قربانی را در میان جمع یا جم مینهاد و بهرههای قربانی را مساوی تقسیم میکرد. خداوندگار پس از گشت و گذار در هفت طبقات آسمان، بنا به خواهش فرشتگان در زیر ساجنار یا هورخش جلسه مخصوصی بنام جم تشکیل میدهد و پس از بجای آوردن آداب و رسوم جم و سربریدن قربانی به پایه و مقام خداوندگاری خود از آنان پیمان و اقرار میگیرد و به آنان وعده ظهور و تجلی میدهد و از آنان عهد و پیمان میگیرد که پس از ظهور در عالم بشریت به او ایمان بیاورند. آنان نیز پیمان میبندند. پس از اخذ پیمان از آنان، خداوندگار از نور بیکران خود هفتوانه را میآفریند و وعده میدهد که آنان را در هنگام تجلی در جهان برای دستگیری بندگان خود به ظهور برساند و چون میلیونها سال از پیمان و عهد و میثاق ازلی میگذرد، خداوندگار در قرن هشتم هجری سلطان اسحاق را به ظهور میرساند و بالجمله که موجودات مظاهر اویند و او خود را در آنها نموده است، سلطان اسحاق نیز هفتن و چهل تن و هفتوانه و هفت خلیفه و بیور هزار غلام را گرد می آورد و آنان را برای ارشاد مردم به مناطق و کشورهای مختلف گسیل می دارد.
نامه سرانجام هر یک از روزهای هفته را به یکی از هفتوانه نسبت داده است: شنبه سیدابوالوفاء، یکشنبه سید میراحمد، دوشنبه سید مصطفی، سهشنبه سید شهابالدین، چهارشنبه سیدباویسی، پنجشنبه سید حبیب شاه، جمعه سید محمد گوره سوار. سرانجام، آسمان را نیز نمودار هفت طبقه میداند و طبقات آنرا به اسامی: صدف، عقیق، گوهر، دُرّ، یاقوت، مرجان، الست» یاد میکند.
پیشوایان اهل حق
بجز سلطان اسحاق، مهمترین مظهر خداوند بر روی زمین حضرت علی (ع) است و در آثار اهل حق بر الوهیت آن حضرت تأكید بسیار شده است. در آغاز هستی، خداوند پس از ارشاد هفتن و نشان دادن راه دشواری كه باید در آینده بپیمایند، از «بطن دُرّ» بیرون آمد و در جامۀ «خاوندگار» بود، اما چون آشكار شد، هفتن دیدند كه علی است. چنانکه بعداً خواهیم دید، خاوندگار اولین تجلی ذات حق و نخستین مرتبۀ بروز هویت او در عالم وجود است. بنابر متون مقدس یارسان، حضرت علی (ع) دومین ظهور حق است (پس از خاوندگار) و ظهورهای دیگر مربوط به پس از وی است.
علی (ع) تجلّی الٰهی در دور حضرت محمد (ص) است، و حضرت محمد(ص) خود به الوهیت حضرت علی (ع) آگاهی داشت، اما به خواست وی این سرّ را فاش نکرد. علی ذات خداست ، به بیان بهتر، وی مظهر ذات الٰهی است و حضرت محمد (ص) مظهر صفات الٰهی، لیكن هر دو اصل و گوهر واحد دارند. اهل حق سلمان پارسی را مظهر پیر بنیامین (یا همان جبرئیل) خواندند و شفیع دو عالم دانستند. به نظر ایشان حضرت فاطمه (ع) مظهر خاتون رمز بار، بلال مظهر شاه ابراهیم ایوت، و خالد بن ولید مظهر بابا یادگار بودند. سپس امام حسین (ع) مظهر این یادگار شد. البته حضرت محمد (ص) هم محل تجلی و حلول الٰهی خوانده شده است و نخستین ظهور وی در «بطن صدف» (پس از پیدایش هفتن) بود. ظهور بعدی وی در آدم ابوالبشر بود، تا برسد به آخرین پیامبر.
مظهر بعدی الوهیت بهلول است و گفته شده است كه بهلول ــ كه خود را به دیوانگی زده بود ــ تجسم دوبارۀ حضرت علی بوده است. این بهلول احتمالاً غیر از بهلول معروف است، و نزد اهل حق به بهلول ماهی معروف است. بابا حاتم، بابا صالح، بابا رجب، بابا نجوم و بابا لره كه همه اهل لرستان بودند، به خدمت بهلول ماهی رسیده، در محضر او طی مقامات عرفانی كردند، و ایشان از یاران نزدیك وی به شمار میروند.
پس از بهلول، ذات حق در شاه فضل تجسم یافت. این شاه فضل ظاهراً در اواخر قرن ۳ ق میزیست و بعضی گفتهاند كه از هندوستان بوده، و مدتی با اهل حق به سر برده است. پس این احتمال داده میشود كه شاه فضلالله همان فضلالله نعیمی استرابادی، پیشوای حروفیه، باشد كه جابهجایی زمانی یافته، و یا با شخصیت دیگری از اهل حق خلط شده است. به هر حال، یارسان خود، این دو را یكی نمیدانند.
پس از شاه فضلالله مظهریت به بابا سرهنگ رسید. بابا سرهنگ خود به صراحت میگوید كه «دُون» قبلی او بهلول بوده، و «دُون» بعدیش سلطان سهاك است، لیكن مظهریت، بلافاصله به سلطان اسحاق نرسیده است.
پس از بابا سرهنگ مظهریت با دو واسطه به شاه خوشین رسید. بنابر متون اهل حق، شاه خوشین ــ كه اصلاً مبارك نام داشت ــ از دختری بكر در لرستان زاده شد، در حالی كه دختر از ذرهای از خورشید ــ كه ظهور نور حق بود ــ باردار شده بود. مبارك شاه، ۳۶۶ سال پس از حضرت علی (ع)، یا در ۴۰۶ق در لرستان ولادت یافت و ۶۱ سال زندگی كرد. وی در ۳۲ سالگی دعوت و تبلیغ مرام یارسان را آغاز نمود و گفته شده كه در همدان با باباطاهر دیدار داشته است. جالب توجه اینکه بجز باباطاهر، شیخ عطار و عینالقضات هم در زمرۀ یاران او نام برده شدهاند.
شاه خوشین پیوسته در سفر بود و گویند به مناسبتهای مختلف معجزاتی از وی سر میزد. مرگ او در ۴۶۷ ق روی داد. روایت كردهاند وقتی كه با یاران در لرستان بود، برای شنا به رودی به نام گام آسیاب (گاماسب) وارد شد، اما از آنجا بیرون نیامد، و اهل حق گفتهاند كه از همان رودخانه به عالم غیب رفت.
پس از شاه خوشین، مظهر ذات الٰهی در بشر باباناعوث، یا (نااوس) بود كه همچون شاه خوشین از دختری بكر به دنیا آمد. نام اصلی او ابراهیم و فرزند احمدجاف بود كه در ۴۷۷ق در سرزمین اورامان چشم به جهان گشود، در عرفان طی طریق كرد و راه و روش یارسان را تبلیغ نمود. مردم نخست به او ــ كه مجنونانه میزیست ــ با نظر مساعد نمینگریستند، اما بعداً ارادتمندانش فراوان شدند و اهل حق این را به سبب معجزاتی میدانند كه از او صادر شد.
پس از بابا نااوس سلطان اسحاق مظهر ذات حق بود كه وصفش گذشت و سپس نوبت به شاه ویس قلی (قرمزی) رسید كه در ۸۱۰ق در كردستان به دنیا آمد. وی اشعاری هم داشته كه در دفتری («دورۀ قرمزی») گرد آمده است. ظهور بعدی خداوند، پس از قرمزی، در محمد بیگ (لرستانی) بود و پس از او خداوند در خان آتش ظهور یافت. خان آتش یا آتش بیگ كه در اوایل قرن ۱۱ق میزیست، خاندانی با عنوان آتش بیگی تشكیل داد.
مظاهر الوهیت البته به همینها محدود نمیشوند و بسیاری از شخصیتهای دینی و عرفانی در این آیین در زمرۀ اینانند؛ مثلاً بنابر «دورۀ چهل تن» حضرت موسى (ع) یكی از مظاهر الٰهی بود؛ در «بارگه بارگه»، باباطاهر محل تجلی الٰهی، و حاج بكتاش محل حلول ذات خداوند است. البته رشتۀ مظهریت به همین جا ختم نمیشود. چنانکه در شاهنامۀ حقیقت آمده، حسین منصور حلاج مظهر داوود (از هفتن) است و بنابر «بارگه بارگه»، حلاج همان داوود است. برحسب ابیات ۰۲۸‘۵ تا ۰۹۶‘۵ شاهنامۀ حقیقت، شمس تبریزی تجسد دوبارۀ همین حلاج بود، اما جالب توجه آنکه وی در بطن دختر دوشیزۀ مولوی هستی یافت و بعد باز به نزد مولانا برگشت و او مرید بیچون و چرای وی شد. همچنین، بنابر بیت ۰۱۸‘۵ شاهنامۀ حقیقت، مولوی خود مظهر حضرت محمد (ص) بود.
نورعلی الهی در کتاب برهانالحق ذیل مشاهیر و اولیاء رشتهی اهل حق و بعضی از یارانشان در فصل هفتم و هشتم چنین آورده است:
ذکر مشاهیر اولیاء رشتهی اهل حق و بعضی از یارانشان
۱- بُهلول - بضم (با) چنانکه در کتب تواریخ مسطور است نامش «وَهَب بن عمرو» (در جنات الخلود: بُهلول بن محمد) پسرعم هارونالرشید خلیفهی عباسی و متولد در کوفه است. به وصفش چنین نقل نمودهاند: آن است شیخ فاضل و فقیه کامل و عارف واصل و حکیم عاقل و صوفی عادل، که از اصحاب خاص و تلمیذ شرافت اختصاص (افتخار یافته شاگردِ خاص) امام ششم حضرت جعفر صادق (ع) میباشد.گر چه تاریخ ولادت و وفاتش محققاً معلوم نیست ولی طبق قرائن وقایع زمان، عمر طولانی داشته است. زیرا به شرحی که در طرائق الحقايق از کتاب منتخب طریحی و کتاب صواعق ابن حجر منقول گشته، درک زمان حضرت صادق (ع) تا اوایل زمان امام یازدهم حسن عسکری (ع) فرموده است. همچنین زمان المتوكل علىالله حیات داشته است. فلذا به قرینه این که، از تاریخ ولادت حضرت امام جعفر صادق (ع) (۱۲ ربیع الاول سنه ۸۰) تا زمان فوت المتوكل علىالله (۴ شوال سنه ۲۴۷) که ۱۶۷ سال و ۷ ماه و ۲۲ روز به حساب هجری قمری است. قدر متیقن آن است، طول عمر بُهلول به هر تقدیر حساب شود بیش از یکصد سال میتوان تخمین زد و به شمار آورد.اما قضایای تظاهرش به جنون طبق روایات عدیده، بنا به مقتضیات زمانه، از روی مصالح حکیمانه، با راه و روش رندانه، به مشورت حضرت صادق (ع) بوده.ضمناً به روایت بزرگان جماعت اهل حق (از جمله روایت شاهنامه حقیقت ابیات ۴۳۰۴ تا ۴۳۰۹) علاوه بر اینکه با حضرتان امام جعفر صادق و امام موسی کاظم علیهماالسلام سر و سری داشتهاند، یاران خاصی هم از پرتو فیض ایشان مستفیض میشدهاند، منجمله دَدَه رجب استانبولی - جوانمرد قصاب - حبیب نجار - حسن گاویار. والله اعلم بالصواب.۲- شاه فضلِ ولی (Shâh Fazl _e_Vali) - در اواخر قرن سوم هجری ظاهر شد. موطن اصلی ایشان محققاً معلوم نیست ولی بعضی گویند اهل هندوستان بوده. باری مدتی با جمعی از یاران خاص زندگی فرموده و بدرود جهان گفت. تاریخ فوت و محل دفنش نیز معلوم نیست. اسامی چند تن از یارانش آنطور که شهرت دارد این است: نَسیمی - زکریا - تُرک سَر بُریده (ترخیماً و تخفیفاً تُرک سَر بُر گویند) - گوئیا حسین ابن المنصور حلاج نیز به خدمتش رسیده است.توضیح آنکه شاه فضل ولی با یاران نامبرده، اشخاصی هستند تاکنون در هیچ کتابی نامشان ثبت نشده است. و این شاه فضل، غیر از سید نعیمی مشهدی ملقب به شاه فضل از عرفای قرن هشتم هجری است. همچنین نَسیمیِ مورد بحث، غیر از سید عمادالدین شیرازی ملقب به نسیمی در قرن هشتم میباشد. و قس علىهذا سایر یاران.۳- بابا سرهنگ (Bâbâ Sarhang) - در قرن چهارم هجری با قلیلی از یاران مَحرَم، دورانی را گذرانده و درگذشت. تاریخ و محل تولد و فوتش معلوم نیست. چند تن از یارانش این است: رُطاف (Rotâf) - قَلَم (Qalam) - رُوم (Rûm) - خونکار (Khonka).۴- مبارکشاه (Mobârak Shâh) ملقب به شاه خُوشین (Shah Khoshin) یا شاه خَوشین که خوشین به ضم و فتح (خا) هر دو به معنی خوش بودن است. در قرن چهارم هجری بعد از غروب آفتاب وجود بابا سرهنگ، از ایران منطقهی لرستان طلوع فرموده، ظاهراً معاصر بابا طاهر همدانی بوده است. یاران ایشان به نهصد نهصده معروفاند.نهصد نهصده به چند روایت تعبیر شده است:۱- مجموعاً صد نفر بودهاند، هر نُه نفر از آن صد نفر مقام و منصب خاصی داشتهاند. در این صورت با تقسیم صد بر نُه، نود و نُه نفرشان به یازده قسمت منقسم و صدمی خودِ شاه خوشین است.۲- تعدادشان نهصد نفر، با تقسیم نهصد بر نُه به صد قسمت منقسم است.۳- نهصد به اضافهی نهصد جمعاً یکهزار و هشتصد نفر، با تقسیم بر نُه هر قسمتی دویست نفر میشود.۴- نهصد ضرب در نهصد، هشتصد و ده هزار میشود، که به عقیده بعضی یکصد یا نهصد یا هزار و هشتصد نفرشان ظاهر و جسمانی بوده، بقیه از رجالالغیب و روحانی محسوب میشدهاند. و به عقیده بعضی هم این روایت اخیر یعنی نهصد ضرب در نهصد به هیچوجه صحت ندارد زیرا اهل حق باید روی تحقیق بحث نماید نه فرضیات مقرون به محال.به هر تقدیر مادامالعمر با مجموع یاران بهطور سیار در هر گوشه و دیار سیر و سیاحت میفرموده است. پس از چندی به رودخانهی (گاماساب) (Gâmâsâb) یا (گامآسیاب) فرود و زندگانی را بدرود فرمود. یارانش هم بعضی متفرق و بعضی در حال سکوت عمری را گذراندند.اسامی چند تن از یارانش که از سایرین برجستهتر بودند این است:کاکا رِدا (Kâkâ Reda) - قاضی نَبی (Qazi Nabi) - خُدا داد (Khodâdâd) - قَرندی (Qarandi) - بابا بُزرگ - بابا فَقیه - هُندولَه (Hondula) - خُوبیار (Khubyar) - میرزا آمانَه (Mîrzâ Amâna) (که جد مادری شاه خوشین است) - ماما جَلاله (Mâmâ Jalâla) (که مادر شاه خوشین است).توضیح آنکه: شهرت دارد شاه خُوشین و یارانش ذکر جلی (تکرار اسماالله به صورت دستهجمعی و با صدای بلند) را با صوت حَسَن و نواختن آلات موسیقی اجراء میفرمودهاند. زیرا گفته میشود نظر به اینکه، مفهوم کلمهی (موسیقی) اساسا وجود ندارد، روی این اصل موسیقی به معنای اعم و بهطور مطلق حرام نیست مگر برای لهو و لعب باشد و به صورت غناء و صوت حرام درآید، آن وقت حرام و مذموم خواهد بود.۵- بابا نااوس یا بابا ناوُوس (Bâbâ nâvus) - از اکراد (کُردها) ایل جاف کردستان بین قرن پنجم و ششم هجری به وجود آمد، زمانی کوتاه با یارانی معدود وقت را گذرانید از دنیا رفت. اسامی چند تن از یارانش این است: قاضی نَبی (این قاضی نَبی غیر از قاضی نَبی دورهی شاه خوشین است) - حَمزَه - صالح - احمد - قُمرى كُوتَه - بابا شمس - عَنزَر (عنز در عربی به معنی بز ماده است به این مناسبت بز بابا نااوس عنزر نامیده شده است).
-على دُليُوزا (جد مادری بابا ناووس) (علی دُلیُوزا به عقیدهی بعضی [شاهنامه حقیقت] شوهر خاتونه گلی بوده و بعضی هم گویند پدر و شوهر خاتونه گلی هر دو مسمی به علی دلیوزا هستند اما یکی از آنان جزء یاران بابا نااوس به شمار آمده است بدون اینکه معلوم شود کدامیک میباشد، العلم عندالله) - خاتُونَه گُلی (مادر بابا ناووس است)، تاریخ تولد و فوت با محل تولد و فوتش منجزاً معلوم نیست.
توضیح آنکه: اولاً - ناوُوس فقط اسم ایشان است هیچگونه ارتباطی با فرقه ناوُوسیه ندارد. ثانیاً - بعضی نااوُس و ناوُوس را نااوُز و ناوُوز یا ناعُوث استعمال نمایند، ولی به عقیده اینجانب هیچیک جز نااوُس و ناوُوس صحیح نیست، چون در لغت وجه تسمیهی آنها به نظر نرسید. اما نااوُوس و ناوُوس بر وزن ناقُوس به لغت فارسی: آتشکده و عبادتخانه مجوس را گویند؛ گاهی هم با یک (واو) نویسند بر وزن طاوس خوانند.۶- سلطان اسحق (دورهی برزنجه) (ذکرش در فوق آمده).
ذکر بعضی از یاران برجستهی سلطان اسحقاول - هفتن:۱- سید خدر شاهوی ملقب به بنیامین (Benyamin) و پیربنیامین، ۲- مو سیاوه (مخفف موسی سیاوه) یعنی (موسی سیاه چُرده) ملقب به داوِد (Dâvûd) و یارداوِد، ۳- ملا رکنالدین دمشقی ملقب به موسی و پیرموسی (Pir mûsi)، ۴- مصطفی (Mostafa) کنیهاش مصطفی داودان، ۵- خاتون (دایراک) ملقبه به خاتون رمزبار (Khâtûn Ramzbar) (خاتون رضبار هم گویند، همچنین بعضی رمزیار هم گفتهاند) ولی صحیح همان رمزبار است که مادر سلطان اسحق است، ۶- شاه ابراهیم (Shâh Ebrahim) ملقب به ملک طیار، ۷- حسین ملقب به بابا یادگار، شاه یادگار (Shâh yâdegâr) هم گویند. و به اعتباری بنیامین و داوِد و پیرموسی را یِری مَرد (Yerî mard) و مصطفی و شاه ابراهیم و بابا یادگار پِری تَن (Yeri Tan) گویند. یَری یا یِری (به فتح و کسر یا) به لفظ کُردی آورامانی به معنی عدد سه است که یری مرد یعنی سه مرد و یری تن یعنی سه تن است. و به اعتبار دیگر پیربنیامین و یارداود و پیرموسی و مصطفی (چهار مَلَک) (Cahâr malak) همچنین (چهار جسد) نیز گفتهاند، و هر یک منصب خاصی از طرف سلطان داشتهاند بدین ترتیب:
۱- بنیامین به سمت پیری بر عموم اهل حق (پیر به لغت فارسی پدر و اشخاص سالخورده را گویند، ولی به اصطلاح اهل حق، پیر کسی است که با اجازهی پادشاه کسانی را که توسط دلیل هدایت و دستگیری شدهاند، ارشاد و به شاه حقیقت برساند).
۲- داود به سمت دَلیلی بر عموم اهل حق (دَلیل به لغت عربی راه و راهنما است. اما به اصطلاح اهل حق، دَلیل کسی است که با اجازهی پادشاه و پیر، واردین به مسلک اهل حق را هدایت و دستگیری نموده، سپس به پیر بسپارد).
در اینجا لازم است با اصطلاح پادشاه و شاهمهمان نیز آشنا شویم:پادشاه: به لغت پارسی یاد (که از اصل، پات بوده) به معنی پاسبان، نگهبان، سامان، پائیدن، دارندگی تخت و اورنگ است. شاه، نیز معانی مختلفه دارد از جمله: اصل، خداوند، بزرگ، و بهطور کلی شاه یا پادشاه فرمانروای کشور است و به اعتباری هم یکی از اسماالله است، به دلیل آیه کریمهی مالک يَوْمِ الدِّين یعنی «پادشاه روز رستاخیز».ولی به اصطلاح اهل حق، شاه یا پادشاه علاوه بر این که از اسماالله است نیز لقب کسی میباشد، با طی مراحل یا تأییداً لله به آخرین مرحلهی کمال رسیده مقام اولیالامری و مظهراللهی را حائز شود، یعنی آینهوار مظهر جلوهی نور الهی گردد.از اینرو اشخاصی که توسط پیر ارشاد میشوند، با توجهات شاه به فیض رحمت الهی کامیاب میگردند. مضافاً تفويض منصب پیری و دلیلیِ اشخاص صلاحیتدار بر مریدان حقجو با او است. کما اینکه در بعضی موارد پیر هم میتواند بهطور موقت یا دائم، دلیل جهت مریدان تعیین نماید.شاهمهمان: کسی است مظهریت و کفالت مقام پادشاه را داشته باشد. پس باید دانست وظیفهی شاه یا شاهمهمان تعیین پیر و دلیل جهت مریدان است و بر شأن خودش نیست وظیفهی پیر و دلیلی انجام دهد، و پیر و دلیل هم هیچیک حق انجام وظیفه به جای یکدیگر ندارند.
۳- پیرموسی به سمت دفترداری و منشی سلطان،
۴- خاتون رمز بار علاوه بر این که مادر سلطان و شفیع یاران و رئیس جامعه نسوان اهل حق بوده است، اداره کردن امور نذورات مطبوخه مستقیماً تحت نظر داشته،
۵- مصطفی ریاست امور انتظامات را داشته،
۶ و ۷- شاه ابراهیم و شاه یادگار نیابت سلطنت عرفانی سلطان را داشتهاند، به همین مناسبت سلطان که خودش لقب شاهی معنوی دارد آنان را هم شاه خطاب فرموده است.
در اینجا از لحاظ روشنی مطالب لازم به توضیح است بر اینکه، قبل از شاه ابراهیم و بابا یادگار، اشخاص دیگری مقام آنان را داشتهاند بدین تفصیل:
(الف) - مقام شاه ابراهیم قبل از تولد او، حسین بگ جَلد (Hoseyn Bag Jald) پدر خاتون رمزبار آن مقام را داشته، و جَلد به این مناسبت گویند چون رئیس گروهی از عشایر جاف (Jâf) کردستان به نام ایل جَلد بوده، بعد از رحلت حسین بیگ شخصی به نام هَیبت (Haybat) به قالب طبیعت پاینهاده جایگزین حسین بیگ شده. پس از رحلت هیبت آنوقت شاه ابراهیم پا به عرصه وجود گذاشته و حائز مقام گشته.
(ب)- مقام بابا یادگار بدواً اِیوّت اردبیلی معروف به اِیوَت حَشّار (Ivat Hashshâr) (یعنی حَشر یافته) یا هُشیار بوده، پس از چندی رحلت، در قریهی شیخان محل اقامت سلطان اسحق مدفون، که اهل حق مرقد فعلی سلطان اسحق را با ایشان یکی دانند و حکایاتی در این خصوص دارند. پس از رحلت وی، شخصی به نام عالیقلندر موجود گشته مقام اِیوَتی را داشته. بعد از چندی مخالفین او را شهید کردند آنگاه بابا یادگار به وجود آمده، با حائز بودن همان مقام در ردیف هفتن قرار گرفت. و بعد از چندی نیز مانند عالیقلندر شهید شد. مرقدش در محلی است به نام سرانه، واقع در کوه دالاهو منطقه استان کرمانشاهان. این نیز ناگفته نماند روایتی هست، به فاصلهی بین حسین بیگ و شاه ابراهیم همچنین اِیوَت و بابا یادگار علاوه بر هیبت و عالیقلندر، اشخاص دیگر هم ذیمقام بودهاند ولی چون روایت ضعیف به نظر آمد از ذکر آن صرف نظر شد.دوم - هفتوانه:۱- سید محمد، ۲- سید ابوالوفا، ۳- حاجی بابُو عیسی (حاجی بابُو حسین هم گویند)، ۴- میر سُور (یعنی میر سرخرنگ)، ۵- سید مُصفّا، ۶- شیخ شهابالدین، ۷- شیخ حبیبشه (شیخ حبیب شاه هم گویند)، که شیخ حبیبشه از نسوان و جزء ندیمههای خاتون رمزبار و از مَحارم سلطان اسحق بوده است (مَحارم در اینجا کسانی را گویند که شرعاً نکاحشان حرام باشد مانند مادر و خواهر و دختر و امثالهم). و خاتون رمزبار علاوه بر حبیبشه، دَه خاتون دیگر ندیمه داشته است، همگی تارک دنیا و به تمام معنی پارسا بودهاند. ضمناً مخفی نماناد شاه ابراهیم در ردیف هفتن فرزند سید محمد است.
نامه سرانجام (صفیزاده ص ۱۹۸) هر یک از روزهای هفته را به یکی از هفتوانه نسبت داده است: شنبه سیدابوالوفاء، یکشنبه سید میراحمد، دوشنبه سید مصطفی، سهشنبه سید شهابالدین، چهارشنبه سیدباویسی، پنجشنبه سید حبیب شاه، جمعه سید محمد گوره سوار. سرانجام، آسمان را نیز نمودار هفت طبقه میداند و طبقات آنرا به اسامی: صدف، عقیق، گوهر، دُرّ، یاقوت، مرجان، الست» یاد میکند. (به نقل از نامه سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده صفحه ۱۹۸).سوم - هفتنفر قَوَّلطاس:۱- قُلی، ۲- شهابالدین (سوای شیخ شهابالدین هفتوانه است)، ۳ شاه کرم، ۴- شاه نظر، ۵- عیسی یا (سلمان)، ۶- شاهمراد، ۷ پیردلاور.توضیح آن که مُوسِی و عِیسِی از اسامی فوق شاید در اصل مُوسی و عیسی بودهاند ولی چنین مصطلح شده است، هر دو (با سین مکسوره و یاء ساکنه) میخوانند.بقیهی اسامی سایر یاران به دو علت زیر مذکور نگردید:
اولاً- از قسمت نود و نُه پیر به بعد ثبت نام آنان در دفاتر اهل حق دیده نشده.
ثانياً- قسمتهای ماقبل نود و نُه پیر هم یعنی از هفت هفتوانه تا نود و نُه پیر که نامنویسی شدهاند اختلافات زیادی مشاهده میشود، از این رو مورد اطمینان نیست. مضافاً لزومیتّی هم به ذکر نام فرد فرد هر یک از آنان در این رساله که پایهاش روی اختصار است به نظر نمیرسد. فقط آنچه مسلم است پیر رُستم ریاست هفتاد و دو پیر را داشته و نریمان و عابدین نیز هر یک، یک قسمت ریاست داشتهاند و کنیه لقب هر یک از این قرار است:
۱- پیر رستم سُو (Pir Rostam Su) سرحلقهی هفتاد و دو پیر (سُو): نام محلی است. سر حلقه یعنی سرسلسله یا سردسته.
۲- عابدین باش چاوُوش (Abedîn Bâsh Câvûsh): (باش) به ترکی سر را گویند. (چاوُوش) به فارسی نقیب قافله و لشکر است.
۳- نریمان گورَه سوار (Narîmân Gaora Savâr) یا نریمان طبردار: (گوره) به کُردی بزرگ، سوار هم به فارسی معلوم است. (طبر) و طبرزین به عربی یک نوع سلاح میباشد. در فارسی هم تبر و تبرزین گویند.
******
سؤال- مستدعی است اسامی چهلتن دورهی سلطان که در صفحه ۴۶ برهانالحق به آن اشاره شده مرقوم فرمایید. ضمناً آیا این چهلتن خاکی بودهاند یا نوری؟ و منظور از جملهی «پادشاه حقیقت یعنی ذات حق» چیست؟ عزازیل که نامش در ردیف اسامی چهلتن آمده، چه ارتباطی با عزازیل معروف دارد؟جواب: اولاً- راجع به اسامی چهلتن که خواسته بودید؛ چنان که در برهانالحق (صفحه ۵۱) متذکر است، چون نامنویسی آنان در نسخههای کلام مختلف است از مجموع آن نسخهها این اسامی که تا حد بیشتری مقرون به صحت تشخیص میشد. نگاشته گردید:۱- چراغ ۲- مزین ۳- عزیز ۴- نیشان ۵- پیشان ۶- زوهین (زوحين) ۷- اثر (اسیر) ۸- عطاب (عطو) ٩- خسرو (غضو) ۱۰- سرحد ۱۱- مصری ۱۲- هاوار ۱۳- شانی ۱۴- شجاع (سجاء) ۱۵- ستار ۱۶- جنین (چین) ۱۷- لامه ۱۸- سوما (سوماه) ۱۹- انور ۲۰- میطون ۲۱- یافته ۲۲- بريق ۲۳- صبر (صور) ۲۴- جخت ۲۵- الماس ۲۶- عزازيل ۲۷- هويل (حويل) ۲۸- نصاء (نساء) ۲۹- جولان ۳۰- سخری جن ۳۱- بسوز ۳۲- حواله ۳۳- ویشومه (ویشوم) ۳۴- سفین ۳۵- شفا ۳۶- نیلماه (نیماه) ۳۷- هویط (هيوط) ۳۸- قشق ۳۹- توفیق ۴۰- پادشاه یعنی ذات حق.ثانياً- چهلتن مورد بحث مانند هفتاد و دو پیر و سایر یاران دورهی حضرت سلطان اسحق، از جنس بشر در عالم مادی بودهاند نه نوری
ثالثاً- اینکه ضمن اسامی چهلتن نوشته است «پادشاه یعنی ذات حق»، منظور این است که جلوه نور ذات حق در آن حلقهی جمع چهلتنان حاضر بوده، چنانکه در جمع معمولی اهل حق هم همیشه ذات حق را حاضر میدانیم. و در وقت قسمت کردن نذر، قسمت اول را به نام قسمت (سَرجَم) میگیرند، حال آنکه ذات حق در آن جمع جسمیتی ندارد.
رابعاً- عزازیل نامبرده در ردیف چهلتن، هیچگونه ارتباطی با عزازیل معروف ندارد.
سؤال- در فصل هشتم برهانالحق هفتن و هفتوانه جزء یاران طبقهی اول و دوم حضرت سلطان آمدهاند، پس طبق چه فلسفهای فقط بعضی از هفتن لقب پیری دارند؟ یا این که عموم هفتوانه لقب سیادت ندارند؟جواب- اسامی هفتن عبارت است از: پیربنیامین و پیرداود و پیر موسی و پیررضبار و مصطفی داودان و شاه ابراهیم و شاه یادگار. چهار نفر اول که چهار ملک یا چهار جسد باشند وظیفهی آنها دستگیری و رهنمایی خلق است، بدین مناسبت شأن پیری به کنیهی آنها آمده است که پیر در اصطلاح اهل حق ارشادکننده رهنما میباشد.
مصطفی داودان چون از صفت جباری خدا است یعنی مأمور غَضَب خدا برای مجازات مقصرین میباشد، بدین جهت دیگر وظیفهی ارشاد ندارد تا پیر خطاب شود. شاه ابراهیم و بابا یادگار هم نظر به اینکه شاهزاده و ولیعهد شاه حقیقت، یعنی حضرت سلطان میباشند، از اینرو وظیفهی آنها همان وظیفهی شاهی در غیاب شاه است، بعبارة أخرى جانشين شاه میباشند، بدیهی است وظیفهی شاه غیر از پیر خواهد بود.
اما راجع به (هفتوانه)، حاجی بابو حسین را به مناسبت این که مظهر شیخ عیسی پدر ظاهری حضرت سلطان است، و شیخ عیسی هم گرچه از سادات موسوی نسب بوده، ولی چون به امر سلطان سفر حج را پیموده و در همان سفر هم قالب تهی کرده، از اینرو حاجی بابو حسین را به جای حاجی بابو عیسی (حاجی) نامیده شده. میر هم نظر به اینکه اسمش میر سُور بوده و خود کلمهی (میر) نیز به معنی سید میآید، از این جهت برای اسم و لقب هر دو اکتفاء به (میر) تنها شده است، و اِلا حاجی بابو حسین و میر هر دو مانند سه نفر دیگر منصب سیادت و خاندانداری از حضرت سلطان دارند. زیرا در مسلک اهل حق برای سید بودن لازم نیست که حتماً از ذُریّهی حضرت محمد (ص) باشد، همانقدر که از طرف مؤسس مسلک اهل حق یعنی حضرت سلطان اسحق منصب خاندانداری به کسی داده شد، منصب سیادت هم دارا خواهد بود. بنا بر این، پنج نفر فوقالذکر از لحاظ سیادت و خاندانداری بدون تفاوتاند.
اما شیخ شهابالدین و شیخ حبیب شاه گرچه از حیث مقام باطنی با پنجنفر دیگر از هفتوانه هیچگونه تفاوتی ندارند، لیکن از حيث منصب سیادت که مستلزم خاندانداری است، چون شیخ شهابالدین بنا بر مصلحتی منصب خاندانداری نداشته، سید هم به او خطاب نمیشود. و شیخ حبیبشاه هم که خاتونه بشیر دختر خسرو و مَحرم سلطان بوده است مشمول مقررات سیادت و خاندانداری نمیشود. و اینکه آنان را چرا به جای سید (شیخ) خطاب کردهاند بدینمنظور بوده، که منصب خاندانداری به علتی که گفته شد نداشتهاند، زیرا چنانکه قبلاً اشاره شد لقب سیدی در مسلک اهل حق مستلزم منصب خاندانداری است. و از طرفی هم نظر به اینکه از هفتوانه هستند و مقام باطنیِ هفتوانه هر هفت نفر بدون تفاوت است، از این لحاظ لقب شیخی به جای سیدی داده شدهاند تا با لقب سیدی یکسان باشد چون همینطوری که در لغت یکی از معانی کلمهی (سید) بزرگی است، یکی هم از معانی کلمهی (شیخ) بزرگی است.
******
یارسان و مشاهیر آن، برشی از حاشیه و تفسیر و تعلیقات نامهی سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده
یارسانواژه یارسان از دو تیکه (یار) و (سان) پیوند یافته است. کلمه (یار) در زبان کردی و فارسی دارای معانی: «دوست، آشنا، محبوب، معشوق و صحابه» است، و لغت (سان) در گویش گورانی و پارسی باستان به معنی: شاه و سلطان میباشد و بنا به نامه سرانجام مراد از سان یا شاه، مظهر حق و آئینه نمای خدا تعبیر شده است و رویهمرفته واژه یارسان به معنی پیروان و یاران سلطان اسحاق میباشد. زیرا این عده پیرو مسلک سلطان اسحاق و معتقد به مقام مظهر اللهی وی میباشند که در قرن هشتم هجری راه و روشهای کنونی اهل حق یا یارسان را با استفاده از ذخائر معنوی ایران باستان و افکار غالی دوره اسلامی که قبل از وی در مناطق غرب ایران پراکنده بودهاند، پیریزی کرده است.پوشیده نماند این مسلک پیش از سلطان اسحاق هم بنام یارسان خوانده میشد و بنا به نامه سرانجام، در آغاز دوره اسلامی نخستین کسی که مسلک یارسان را به وجود آورد عمروبن لهب ملقب به بهلولماهی است که در قرن دوم هجری از خانوادهای کُرد متولد شده است. او در آغاز خود را به دیوانگی زده و سپس در خفا با چند تن از یاران ویژه خودش راز و نیاز کرده و از خوشیها و زیبائیهای جهان دست کشیده و دیوانه و ژندهپوش راستی شده و خرابه را کاخ هارون الرشید نمیداده و با تیکه نان خشک میساخته است.برابر کتاب (مجالسالمؤمنين)، بهلول تحصیلات خود را در نزد امام جعفر صادق علیهالسلام به پایان رسانیده و پس از آن دیوانهوار میزیسته و به سال ۲۱۹ هجری جهان را بدرود گفته است. آرامگاه وی در بالای کوهی بنام تنگهگول Tanga gul در چشمه سفید، در ۱۶ کیلومتری اسلام آباد غرب میباشد. نام چند تن از یارانش که در کتاب (دوره بهلول) ذکر شده بدینسان میباشد :«بابا لرهی لرستانی، بابا رجب لرستانی، بابا خاتم لرستانی، بابا نجوم لرستانی».از بهلول و یارانش سرودهایی به سبک و شیوه دوبیتی درباره راه و روشهای یارسان بنام (دورهی بهلول) بجای مانده و از بهلول سرودهائی هم به زبان عربی در کتابهای متفرقه عربی دیده میشود.
پس از بهلول مرد دیگری بنام بابا سرهنگ که در سال ۳۲۴ هجری در پیرامون کوه شاهو که در دوازده فرسنگی جنوب شهر سنندج قرار دارد، متولد شده و سپس خود را بنام مظهرالله خوانده و گروه زیادی به او گرایش پیدا کردهاند. او نیز راه و روشهای بهلول را دنبال کرده است. نام چند تن از یارانش که در کتاب (دورهی بابا سرهنگ) یاد شدهاند، بدین ترتیب است: «بابا رتاف، بابا قلم، بابا روم، خنکار (خونکار)، نوا، یرنج، بابا قیصر، بابا گرچک، تبریز، صبوره، احمد، ابراهیم». از بابا سرهنگ و یارانش، دو بیتیهائی به وزن ده هجائی باقیمانده که این دو بیتیها در کتابی بنام (دورهی بابا سرهنگ) جمعآوری شده است.
پس از بابا سرهنگ مرد دیگری بنام مبارک شاه لرستانی ملقب به شاه خوشین در سال ۴۰۶ هجری در لرستان متولد شد و در هنگام سی و دو سالگی خود را مظهر الوهیت خواند و گروه زیادی به او ملحق شدند و در سلک مسلکش درآمدند. وی از لرستان به همدان رفته و از بابا طاهر همدانی هم دیدن کرده است. بنا به کتاب (دورهی شاه خوشین)، گروه زیادی از پیروان شاه خوشین، تنبورزن بودهاند و او و یارانش سرودهای دینی و ذکر جلی را با نواختن تنبور خواندهاند. در سال ۴۶۷ هجری روزی با عدهای از یارانش به نزدیکیهای رودخانه گاماسب که در هَرسین واقع شده، میرود و در رودخانه مزبور به شنا کردن میپردازد و در آب فرو میرود و روان پاکش به جهان جاودانی پرواز میکند. نام چند تن از یارانش بدینگونه است: «باباطاهر همدانی، بابا فقیه لرستانی، بابابزرگ لرستانی، بابا حسن لرستانی، کاکا ردا، قاضی نبی، خداداد، قرندی، هندوله، خوبیار، حیدر، پیرخضر، ریحان خانم لرستانی، پیر شهریار اورامی، لزاخانم جاف» از او و یارانش دو بیتیهائی در کتابی بنام «دوره شاه خوشین» بجای مانده است.
پس از شاه خوشین، شخص دیگری بنام ابراهیم بابا نااوُس فرزند احمد جاف بسال ۴۷۷ هجری در روستای سرگت از سرزمین اورامان لهون دیده به جهان میگشاید و افکار یارسان را در میان مردم آن دیار پخش و پرا پراکنده میکند و مردم چون از سخنانش چیزی نمیفهمند او را دیوانه میخوانند ولی او در کارش موفق میشود و سپس خود را آئینهنمای خدا میخواند و مردم نیز به او گرایش پیدا میکنند. نام چند تن از یارانش بدینگونه است: «قاضی نبی، حمزه، صالح، نعمت، قمریکوته، بابا شمس، انذر، شیرویه خان، خاتون گلی، احمد، علی دلیوزا». از بابا نااوس و یارانش دو بیتیهائی در کتابی بنام (دوره بابا نااوس) بجای مانده است.
پس از بابانا اوس هم، سلطان اسحاق در قرن هشتم هجری چنانکه شرحش گذشت ظهور کرد و مسلک یارسان را به شیوه کنونی پیریزی کرد.
******
خداوندگار و هفتن (به نقل از نامه سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده صفحه ۱۹۵ و ۱۹۶ و ۱۹۷)هفتن که کوتاه شده هفت تن میباشد، برابر نامه سرانجام این فرشتگان از گوهر خداوندگار آفریده شدهاند و پاسبانی آسمان و ماه و خورشید و ستارگان و هوا و باد و زمین و آب و گیاه و آتش و فلزات و غیره به آنان سپرده شده است. بنابراین چون آسمان و ماه و خورشید و ستارگان و هوا و باد و زمین و آب و گیاه و آتش و فلزات و غیره به هفتن سپرده شده است، آنان مقدس میباشند و به شکرانه و سپاس این نعمتها بر هر فرد یارسانی بایسته است که نام خداوندگار و هفتن را هر روز بر زبان بیاورد و در راه آنان نذر و نیاز و شکرانه بدهد. هفتن در اعصار گذشته هم در جامه پیغمبران و پادشاهان تابیده و در جهان ظهور کردهاند تا مردم را به سوی خداپرستی و راه و روش زندگی راهنمائی کنند، و در قرن هشتم هجری هم در قالب هفت تن از پاکان تجلی کردهاند نام و لقب این هفت تن بشرح زیر است: «۱- سید خضر ملقب به پیربنیامین ۲- موسی سیاه ملقب به پیرداود ۳- ملارکنالدین دمشقی ملقب به پیرموسی ۴- خاتون دایراک ملقب به رمزبار ۵- مصطفی داودان ۶ـ شاه ابراهیم ملقب به ملک طیار و ایوت ۷- سید احمد ملقب به «بابایادگار». در میان این پاکان، بنیامین که به پیر بنیامین معروف است سردسته آنان به شمار میرود و خروس که در هنگام سپیده بامداد بابانگ خویش دیو تاریکی را میراند و مردم را برای برخاستن و پرستش و کشت و کار فرامی خواند ویژه بنیامین است و برای همین است که در میان برخی از اهل حقها گوشت خروس را نمیخورند و آنرا مایهٔ فزونی و برکت میدانند. بنیامین در مسلک یارسان نمودار جبرئیل یا سروش است که در فلسفۀ شیخ اشراق روانبخش توصیف شده است.
در خلاصهی نامۀ سرانجام آمده است که مدار گردش عالم هفت تن است که مغز آنها خداوند میباشد. اشیاء و اجناس پاک و روحانیات نیز طرف هفتن اند. در مقابل اینها هفتوانه قرار دارد که خبث و کینه و عادات بد متعلق به آنهاست و آنان باید در راهنمائی و دستگیری مردم بکوشند و امور و اشیاء مادی هم از طرف هفتوانه میباشد.
تناسخ نزد اهل حق
چنانکه معروف است، اهل حق، همچون دیگر معتقدان به تناسخ، مرگ را پایان قطعی زندگی و متضمن انقطاع حضور روح در این جهان و عبور آن به عالمی دیگر نمیدانند. آغاز هر زندگی به پیشباز مرگ رفتن و هر مرگ آغاز زندگی مجددی است، اما زندگیها و مرگهای پیاپی برای نجات انسان است. این طی طریق طولانی جزئی از پیمان خداوند با مردمان است و مقدر شده است كه هر كس باید هزار، یا هزار و یك «دُون» را در جهان بپیماید.
تناسخ نزد اهل حق براساسی فكری و اخلاقی استوار است، و اگرچه در این باب سخن بسیار نگفتهاند، گهگاه میتوان اشاراتی در این جهت یافت كه حكایت از توجه ایشان به قانونی همچون قانون كَرمَۀ هندوان دارد.
هركس باید هزار دُون ۵۰ ساله را در جهان بگذراند و در صورتیكه در این مدت پاك شده باشد، «شود ملحق حق به آخر حساب» و در غیر این صورت باید باز دُونهای دیگری را بپیماید. این نیز گفته شده كه كسی كه عملش نادرست باشد و از قواعد حقیقت بیرون برود، در زندگی بعدی به حیوانی كثیف مبدل خواهد شد و جهنم را خواهد دید.
در سیر تكاملی روح، از «پردیور» (كعبۀ اهل حق) سخن به میان آمده است. پردیور (= این سوی پل) بنایی است كه سلطان اسحاق در كنار رود سیروان ساخت و در اندیشۀ مؤمنان این مذهب، منزلتی شبیه به پل صراط دارد، زیرا روح پس از عوض كردن هزار و یك جامه سرانجام از آن عبور میكند؛ اما عبور از پل فقط برای نیكان میسر است و بدكاران به دوزخ خواهند افتاد. همچنین شهرزور نیز جایگاهی اساطیری یافته، و با سرنوشت نهایی نجات یافتگان پیوند خورده است: بنابر «بارگه بارگه» روان كسانی كه شایستۀ نجات قطعی باشند، در شهرزور به سرمدیت میپیوندند.
تناسخ: یکی از عقايد اهل حق تناسخ است كه غالباً از آن به "جامه به جامه" و "دون به دون" ياد مىكنند (دون لغت تركى به معناى جامه است). پس از خلقت هفتن (جبرئيل و شش فرشته ديگر) از ذات الهى، آنها از خداوند درخواست كردند كه زمين و آسمان و بندگان را بيافريند و اجابت خواست آنها مشروط به اين شد تا هر كدام هزار يا هزار و يك دون را بپيمايند. هدف از تبديل اين هزار جامه، فرصت دادن به روح انسانى براى رسيدن به كمال نهايى است. حداكثر ضربالاجل براى طى مراحل كمال ، پنجاه هزار سال (به حساب سنواتى كره زمين) است. بنابراين عمر هر قالب جسمانى روح به طور متوسط پنجاه سال است و اگر در يك قالب عمر بيشتر كند در قالب ديگر عمرش كمتر خواهد شد. مناط پنجاه هزار سال، هزار قالب بشرى است، و نوزاد بايد بيش از چهل روز عمر كند تا به عنوان يك قالب محسوب شود و اگر كمتر بود به حساب دوران سير تكامل هزار قالب بشرى نمىآيد بلكه نوعى جريمه محسوب مىشود. چنانكه اگر به علت تنزل مقام به اجسامى غير از بشر ظاهر شود ولو آن اجسام متعدد و مدت آن هم طولانى باشد به حساب سير تكامل نخواهد آمد. روح در هر مرتبهاى كه مىميرد موقتاً به عالم برزخ منتقل مى گردد و توقف آن در عالم برزخ براى همه يكسان نيست. در اين جامه به جامه گشتنها، جنس مذكر و مؤنث هرگز به هم تبديل نخواهند شد امّا امكان تبديل مخنّث به مذكر يا مؤنث وجود دارد. روح يك شخص در همان زمان حياتش بدون اينكه خودش هم متوجه شود بنا بر حكمت و مصلحت يا نتيجه عكسالعملى، مىتواند به امر خدا با يك روح ديگر تعويض گردد. و تبعيضاتى كه در زندگى مخلوق از هر حيث به ظاهر امر ديده مىشود همگى روى حسابهاى دقيق نتايج اعمال قبلى و حالى و بعدى و يا سير تكاملى هر موجودى خواهد بود، اگر روحى در قالب بشرى اوليه توانست با جدّ و جهد و كوشش (يا تأييد الهى) به كمال برسد، به وصال حق و حقيقت مىرسد، و اِلا سير تكامل هزار عالم خود را انجام مىدهد و اگر ظرف مهلت پنجاه هزار ساله (با گردش در هزار قالب) موفق به سير تكامل هزار عالم نگرديد از فيض مرتبه نهايى كمال كه وصال حق است براى ابد محروم مىگردد و وارد بهشت يا جهنم ابدى مىگردد و جزاى نيكى اعمالش در يكى از درجات مادون مقام كمال، به ميزان استحقاقش داده خواهد شد، و سزاى بدى اعمالش را نيز در يكى از مراتب سافل كه درجات آن تا اسفلالسافلين است خواهد يافت.
بيان اين جزئيات در امرى كه حسى و تجربى نيست از طرف افراد دسته اول اهل حق (دستهاى که با اصرار، خود را مسلمان شيعه دوازده امامى و از سلاسل عرفاى شريعت محمدى (ص) و تابع احكام قرآن مىدانند [دسته اول] و در مقابل، دسته ديگر اهل حق را آيينى مستقل مىدانند [دسته دوم]) بدون آنكه دليلى از شرع بر آن اقامه كنند، بسيار عجيب به نظر مى رسد مگر آن كه باور كنيم آنطور كه ادعا كردهاند در تماس مستمر با خداوند بودهاند يا به درجه پيامبرى رسيده و دينى مخصوص به ايشان مرحمت شده است.
دستهی اول اهل حق كه از استعمال لفظ تناسخ تحاشى مىكنند از سير تكامل روحى و معنوى و جامه به جامه و امثال آن استفاده مىكنند و مىگويند تناسخيون آغاز و انجام و هدف خاصى براى انتقالات نفوس قائل نيستند تا برزخ و مبدأ و معادى براى آن تصور شود و بر همين اساس پاداش و جزا را منحصر در اين دنيا و به وسيله همين انتقالات مىدانند ، در حالى كه قائلين به سير تكامل، براى اين انتقالات حد معينى (هزار جامه) قائل شده و لذا آن را هدفدار كردهاند و جايى براى معاد و عالم آخرت و برزخ باز كردهاند. و واضح است كه اين مقدار تلاش نتوانسته اشكال بنيادين محذور عقلى و نقلى تناسخ مثل محذور تعلق دو نفس به بدن واحد، و تعلق نفس واحد به دو بدن در حالت واحد، و عدم هماهنگى بين نفس و بدن در قوه و فعليت و رجوع نفس بالفعل به مرتبه قوّه محض، و روايات دالّ بر كفر كسى كه قائل به تناسخ است را برطرف كند.
******
نورعلی الهی در برهانالحق فصل بیستم، سه مبحث دُون (مظهر، جامه)، ذاتمهمان و ذاتبشر، و نیز علیاللهی بودن یا نبودن اهل حق را چنین شرح میدهد:
رفع توهمات
مشتمل بر سه مبحث است:
۱- مبحث اول، مَظهَر یاجامَه یا دُون.
۲- مبحث دوم، ذاتمهمان و ذاتبشر.
۳- مبحث سوم، علیاللهی بودن یا نبودن اهل حق.
مبحث اول آنکه:
چون در کلام سرانجام و سایر کلامهای مسلک اهل حق، گفته شده «هر ذیروحی را مَظهَر (mazhar) یا جامَه (Jâma) یا دُون (Dûn) روح دیگری از ماقبل خود میباشد»، از ظاهر این اصطلاحات توهم میشود، شاید پیروان کلامهای مزبور «تناسخی» باشند. و حال اینکه سیاق مجموع همان کلامها، دلالت بر ردّ و ابطال تناسخ و حلول اتحاد دارد. مضافاً جمیع عرفا و علما و اکثر از فلاسفهی بزرگ، با دلایل واضحه و براهین قاطعه ثابت نمودهاند، تناسخ و حلول و اتحاد بالکل باطل، سیر کمال صحیح میباشد. که هر یک بحث طولانی دارد، البته ذکرش اینجا نگنجد. طالبین میتوانند به کتب بزرگان مشارالیهم رجوع فرمایند.
بنا به مراتب، مَظهَر و جامَه و دُون گر چه در لغت معانی متعدد دارند، ولی از هر یک، آن معنی لغوی اتخاذ میگردد، مصطلح کلامهای نامبرده و حاکی از سیر کمال باشد، بدین تفصیل:
۱- مَظهَر: لغت عربی است به معنی محلِ بروز و ظهور و پیدایش آمده. به اصطلاح کلام، «روحی است» در نتیجهی طی مراحل سیر کمال صیقلیافته، و محل انعکاس جلوهی نور ذاتی قرار گرفته، که آن ذات بر او احاطه پیدا کرده است. مخفی نماناد، گاهی کلمهی «مظهر» که رابط بین محیط و محاط (محیط: روح فرد. محاط: ذات) میباشد، در کلام حذف شده است. باید دانست این از باب تغلیب (از نظر غلبهی معنی بر لفظ) است نه اتحاد (یکی شدن خالق با مخلوق).
۲- جامَه: لغت فارسی است، به معنی پوشیدنی و گستردنی آمده. و به اعتباری هم (جامه) مشتق از (جام) است که یکی از معانی لغوی جام (آینه) میباشد کما اینکه به زبان کُردی اصیل آینه را (جامَک یا جامِک) گویند. و جامجم جهاننمای جمشید هم، چنانچه شهرت دارد نیز نزدیک به همین معنی است. زیرا جامجم را آینه انعکاس نقشهی جهانی مینامیدند.
و به اصطلاح کلام، «روحی است» نمودار صفات ممتازهی روح دیگر، که هر دو، در عالم معنی و مرحلهی سیر کمال، مقام متساوی و نشئه (ادراک و آگاهی) واحد تحصیل کردهاند.
۳- دُون: به زبان تُرکی و عربی هر دو استعمال میشود:
الف- به لغت تُرکی، همانا به معنی جامه آمده. اصطلاح کلامش هم همان اصطلاح میباشد. در معنی جامه ذکر شد. و مترادف بودن دون با جامه، نظر به اقتباس از کلامهای تُرکی است.
ب- به لغت عربی، از جملهی معانی متعددهی آن، آنچه منظور است این است: غیر، پایینتر، کمتر، عقبتر، جلوتر.
به اصطلاح کلام، «روحی است» اگر در نتیجهی گمراهی، از جادهی تکامل انسانی منحرف شده باشد، به معنی (غیر) میآید. اگر در نتیجهی هوای نفس امّاره سیر قهقرایی کرده باشد، به معنی (پایینتر) میآید. اگر در نتیجه عوارض طغیان شهوانی، استعداد روحیاش خلل یافته باشد، به معنی (کمتر) میآید. اگر در نتیجهی غفلت، از وظایف سیر تکامل متوقف شده باشد، به معنی (عقبتر) میآید. اگر در نتیجهی جدّ و جهد مافوق طبیعت، کمال کرده سیر باشد، به معنی (جلوتر) میآید.
پس لغت دون اعم از ترکی و عربی، به اصطلاح کلام لفظی است مشترک (یک کلمه است با معانی مختلف: شیر، شیر آب، شیر حیوان، شیر خوراکی) بین معانی متعدده و باید به قرینهی سیاق کلام (از روی متن و معنی آن) درک شود که استعمال آن در هر موردی، کدامیک از معانی مورد بحث منظور است. لیکن اغلب به معنی همان جامه میآید، خیلی بهندرت در سایر موارد استعمال شده است. گاهی هم لفظ دُون به جای مَظهَر و مَظهَر به جای دُون از باب مجاز (نه اصل معنی حقیقت موضوع) به گفتار آمده است، که اشخاص خبیر، فرق بین هر یک را در جای خود خواهند داد.
حال با توجه به توجیهات فوق معلوم شد، مقام مظهریت، کمال بعد از سیر تکامل است، نه حلول و اتحاد. و شأن جامه و دون، مرحلهی سیر کمال است، نه تناسخ. سیر کمال هم به طریق قوس صعودی است، نه قوس نزولى. بعبارة أخرى انتقالات از عالم مادون به عالم مافوق است، نه تحولات نَسخ و مَسخ و رَسخ و فَسخ.
نَسخ: انتقال روح از بدن انسانی به انسان دیگر بر اساس تناسخ.
مَسخ: انتقال روح از بدن آدمی به حیوان بر اساس تناسخ.
رَسخ: انتقال روح از بدن انسان به نبات (گیاه) بر اساس تناسخ.
فَسخ: انتقال روح از بدن انسان به جمادی بر اساس تناسخ.
آن عوالم نیز در کلامهای مورد بحث، به هزار و یک عالم با مسافت معین تقسیم شده است، تا سالک پس از طی هزار عالم در دنیای ماده و صورت؛ جزء مجردات گردد؛ به عالم هزار و یکمی نائل شود، که آن عالم، نقطهی منتهیالیه ابعاد (نقطهی پایان بعدها)، و کمال وصال در اوتاد (رسیدن به کمال توسط دستگیرهای صلاحیتدار حقیقی) میباشد.
این که گفته شد «با مسافت معین» نظر به کمیّتی است، در زمان و مکان عالم مادی صورت میگیرد، و الا عالم مجردات کیفیت محض و عاری از زمان و مکان و ابعاد خواهد بود. پس مسافت هر عالمی از آن هزار عالم بنا به شدت و ضعف استعداد، سرعت و بطوء (تندی و کندی) طی طریق، و قرب و بُعد از رشحات (اثرات) فیض الهی در دنیای مادی، متفاوت است؛ و آن کمتر از یک طرفهالعین تا پنجاههزار سال (بلکه بیشتر) امکان دارد. کما اینکه در حدیث است: روی عن ابو سعید الخدری «انَّه قال لِرَسولِ الله (ص) (فِي يوم كان مقدارَهُ خَمْسين الف سَنَة) ما اطول هذا اليوم فقال النبي (ص) و الَّذِي نَفْسي بيده (نَفْس محمد بِيدِه) انّه ليخفّف عَلَى المؤمن حتى يكون أخَفَّ عليه من الصلاة المكتوبة يُصليها في الدنيا» یعنی «یکی از رسولالله (ص) پرسید و گفت یا رسولالله چه دراز روزی خواهد بودن این روز قیامت رسول (ص) فرمود به آن خدای که جان من به دست او است این روز بر مؤمن سبکتر از آن باشد که نمازی از نمازهای فریضه که او بگذارد در دنیا».
و در قرآن نیز هزار عالم مزبور یکروز به شمار آمده، و آن روز به اعتباری پنجاههزار سال است، یعنی «هر عالمی پنجاه سال»، و به اعتباری هزار سال است، یعنی «هر عالمی یکسال».
که آیهی مربوط به پنجاه هزار سال این است: «تَعْرُجُ الْملئِكَةُ وَالرُّوحُ الَيْه في يَوْم كَانَ مِقْدارُهُ خَمسين ألف سَنَة» یعنی «بالا روند فرشتگان و روح به سویش در روزی که اندازهی آن است پنجاه هزار سال» (سوره ۷۰ - آیه ۴). و آیهی مربوط به هزار سال هم این است: «یدبر الامر من السَّماءِ إِلَى الارْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِى يَوْم كَانَ مقْدَارُهُ أَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» یعنی «بپردازد کار را از آسمان به سوی زمین سپس بالا رود به سویش در روزی که اندازهی آن هزار سال است از آنچه میشمرید» (سوره ۳۲ - آیه (۵). و نیز گر چه هزار ماه در (سورهی قدر)، که میفرماید «ليلةُ الْقَدْر خَيْرٌ مِنَ الْفِ شَهْر»، تفاسیر متعدد دارد، ولی میتوان به اعتباری هم هزار ماه را برای هزار عالم کذایی، هر ماهی به اختلاف نقص و کمال نورش (از هلال تا بدر)، تشبیه و تاویل به قبض و بسط عالم عرفانی، در طی شبهای ظلمانی این دنیای فانی، به امید صبح زندگانی فرض کرد، تا شبقدر هم همان عالم هزار و یکمی باشد.
خواجه حافظ علیهالرحمه میفرماید:
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی/ آن شب قدر که این تازه براتم دادند
واللهاعلم؛ والحاصل شاهد مثال برای هزار و یک عالم مورد بحث در کلامهای اهل حق بسیار است. از جمله شیخ امیر میفرماید:
«دایم نه حساب هزار و یک كُو - وَقْتِی ستارهى سُهَيْل مدُوْ سُو»
یعنی «همیشه از حساب هزار و یک گذرگاه - هنگامیکه ستارهی سهیل طلوع مینماید».
«یکی ژوكُوان موُو و آتش - هزار كُوى بُلْغَارِ رَيْشَ موو بُو وَش»
یعنی «یکی از آن کویها به آتش میشود - هزار کوی بلغار از این خوشبو میشود».
تفسیرش آنکه: (دایم) یعنی از بدو خلقت تا قیامت. (حساب) یعنی پنجاههزار سال و غیره که در قرآن به آن اشاره شده است. (کو) یعنی گذرگاه و کوچه و محله، ولی به اصطلاح کلام همانا هزار و یک عالم مصرّحهی در کلام میباشد. (ستارهی سُهیل) طلوع و تأثیرات آن بر بعضی اشیاء در زمان و مکان مخصوص، از جمله چرم بلغاری، معروف خاص و عام است. از اینرو، بارقهی فیض رحمت لایزالی، به طلوع ستارهی سهیل، و عوالم یاد شده را، به چرم بلغار، تشبیه شده است. بقیهی تشبیهات نیز از سیاق کلام معلوم است، محتاج به توضیح نمیباشد.
مبحث دوم:
در بعضی موارد جملهی «ذاتمهمان» و «ذاتبشر» بین جماعت اهل حق مصطلح است، و توهم میرود شاید مراد از ذاتمهمان حلول، و ذاتبشر اتحاد یا تناسخ باشد. لیکن ذاتمهمان به معنی مظهریت است نه حلول. ذاتبشر به معنی جامه و دون است نه اتحاد و تناسخ. و چون قبلاً در این خصوص بحث مفصل به عمل آمده، برای رفع توهم همین تذکر کافی میداند.
******
حلول و غلوّ: حلول ظهور ذات خداوند در صورت انسان يكى از اساسىترين باورهاى اهل حق است و به همين جهت آنها را ملحق به فرقههاى غالى كردهاند. تفاوت آنها با علىاللهىها اين است كه آنها حلول را اختصاص به على (ع) مىدهند ولى اهل حق همه بزرگان خود مثل بهلول، شاه فضل، باباسرهنگ، شاه خوشين، باباناووس، سلطان اسحاق، شاه ويسقلى (قرمزى)، محمد بيگ (لرستانى) و خان آتش يا آتش بيگ و... را مصداق آن میدانند. به گفته اهل حق على (ع) خالق زير و زَبَر و خداوند دو سرا است و اگر هم خداى ناپيدايى وجود داشته باشد سجده براى خداى موهوم بىمعناست. پيامبر (ص) بعد از اين كه به معراج مىرود متوجه مىشود كه على (ع) همان ذات پروردگار است و از او طلب عفو مى كند كه او را نشناخته است و على (ع) از او مى خواهد كه اين راز را فاش نكند.
البته مظاهر خداوند در يك رتبه نيستند، بلكه بعضى را ذات بشر و برخى ديگر را شاه مهمان گفتهاند. ذات بشر وقتى است كه ذات حق در مظهرى مخصوص به خود ظهور كند مثل حضرت على (ع) و سلطان سهاك، اما اگر به اشخاصى كه ذات و مظهر علیحدهاى مادون مقام حق دارند بهطور موقت تجلى كند آنان را شاه مهمان گويند، مثل اين كه ذات سلطان سهاك كه خداوند است بر يكى از هفتنان مهمان گردد.
با توجه به اجماع مسلمين بر بطلان حلول، دسته اول اهل حق (دستهاى که با اصرار، خود را مسلمان شيعه دوازده امامى و از سلاسل عرفاى شريعت محمدى (ص) و تابع احكام قرآن مىدانند [دسته اول] و در مقابل، دسته ديگر اهل حق را آيينى مستقل مىدانند [دسته دوم]) در آثارى كه به باور برخى از محققان براى خود جماعت اهل حق نوشته نشده و مطالب آن طورى تنظيم شده كه با احكام اسلامى مغاير نباشد اين عقيده را تجلى و ظهور ناميدهاند (برهانالحق ص ۶۳۳) و مىگويند مقصود اين است كه جلوه ذاتِ حق، طورى جسم على (ع) را دربرگرفته و بر آن احاطه كرده كه در جسم و هيكل على (ع) جز خدا چيزى مشاهده نمىشود (برهان الحق ص ۶۳۷) و اين در حالى است كه هم ايشان (نورعلی الهی در برهانالحق) در پاسخ به اين سؤال كه آيا على (ع) ازلى و ابدى است؟ مىنويسد:...پس به اعتبار اينكه (مظهراللّه) است ذات او ازلى و ابدى خواهد بود، و به اعتبار اينكه بشر است چنان كه ديده شد قالب تهى نمود (برهانالحق، ص ۶۵۲) در حالى كه اگر مراد از مظهر بودن، متصف بودن به صفات خدايى باشد تلازمى با ازلى و ابدى بودن ندارد، و اين ملازمه تنها با قول به حلول برقرار است. همچنين تقسيم تجليات و مظهرات به ذات بشر و شاه مهمان و ذات مهمان (تجلى ذات حق يا اتصال ذوات مادون حق به اشخاص مساوى يا مادون خود جهت مأموريتى به مدت موقت ) (برهانالحق ، ص ۶۳۳) بدون اراده حلول از الفاظى مثل تجلى و ظهور و اتصال، قابل تصور نيست.
غلوّ، طرف ديگر سكّه حلول است، زيرا حلول ذات الهى در شخص مستلزم اعتقاد به الوهيت آن شخص و عين غلوّ است. نشانههاى غلو علاوه بر حلول در نوشتههاى اين فرقه فراوان است. آنها على (ع) را برتر از پيامبر (ص) مىدانند با اين توجيه كه نبوت پوسته، و ولايت مغز و هسته است (برهانالحق ص ۶۵۲). پيامبر (ص) بعد از سفر معراج كه به كردگارى على (ع) پى مىبرد، به او سر مىسپارد و از جهلش نسبت به مقام وى عذرخواهى مىكند و شهادت مىدهد كه او اول و آخر و خداوند در ظاهر و باطن است، سلطان اسحاق را كه دون و جامه يا مظهر على (ع) است چون جامهاش بعد از على بوده، كاملتر مىدانند (اهل حق اولين تجلى كامل ذات خدا را در على (ع) و دومين تجلى تام و تمام را در سلطان اسحاق مىدانند، و گاهى سلطان اسحاق را دون يا مظهر على (ع) خوانده و آن دو را برابر دانستهاند امّا گاهى سلطان اسحاق را از آن جا كه جامهاش بعد از على (ع) بوده، كاملتر از على (ع) مىدانند) و بعد از اعلان تعلق هر روز از ايام هفته به يكى از هفتن، سلطان اسحاق را صاحب تجلى در همه اوقات میدانند و پردیوری محل هجرت و دفن سلطان را قبله يارسان قرار دادهاند.
آنها همه رهبران خاندان هاى اهل حق (شامل پير و دليل) را داراى علم لدنى و محل تجلى ذات الهى مىدانند و هر دفترى كه منسوب به آنها باشد برايشان معتبر است و اين در حالى است كه معصوم بودن پيامبران را انكار مىكنند.
مبحث سوم:
چون در افواه عموم شهرت دارد، گروه اهل حق علی اللهی هستند، حاشا و کلا، چنین تصوری از اصل باطل است، زیرا اس اساس (پایهی اصلی) این مسلک روی پایهی توحید قرار گرفته است. اگر هم بعضی از عوامالناس چیزهایی بگویند، فرع بر بیاطلاعی یا اشتباه خواهد بود. و الا علیاللهی نیستند، مشرک هم نمیباشند. فقط حضرت علی (ع) را به مقام مظهریت و مشیتالله میشناسند، که بحث آن مفصلاً گذشت، و تکرارش جایز نیست.
🗨 تبصره
نظر به اینکه گروهی از اهل حق، پس از انتشار چاپ اول این کتاب فرمودهاند:«گر چه مسلک ما اهل حق از فرقهی علىاللهی جدا است، مضافاً خدا را به وحدانیت میشناسیم، غالی هم نیستیم. لیکن از آن جایی که حضرت علی (ع) را دوست داریم، انتظار میرود در چاپ دوم کتاب توضیح بیشتری از عُلّو مقام آن حضرت داده شود» فلذا معروض میدارد:
هيهات هيهات، مقام حضرت علی (ع) به حدی رفیع است، این بندهی ناتوان، هر چه پویم و جویم و گویم، در حدود سطح فکر و فهم و عقل ضعیف خودم میباشد، نه ادای حق واقع آن مقام شریف، حتى نه من تنها، بلکه اعلمین علماء و کملین عرفاء، هر چه در تعریف و توصیف آن سرور اولیاء گفتهاند و بگویند، حاق (اصل و مغز حقیقت) است به قدر معرفت خودشان، نه مر علی را شأن، چنانکه در قرآن کریم میفرماید:
«قُلْ لو كان البحْرُ مداداً لكلمات رَبِّي لَنَفدَالْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بمثله مَدَداً» (سوره ۱۸ - آیه ۱۰۹) – ايضاً «وَ لَوَ انَّ ما فِي الْارْضِ مِنْ شَجَرَةِ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرِ ما نَفدَتْ كلمات الله َانَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (سوره ۳۱ - آیه ۲۷).
مفاداً آنکه هر آنچه اشجار و ابحار در زمین بوده و باشد، قلم و مرکب شود پایان ندهد به کلمات «رَبِّ الارباب» و «الله تعالى»، و قس على هذا ثبوت مرتبت على (ع).
در اینجا لازم به توضیح است بر اینکه:
اولاً- لفظ «كلمات» طبق تفسیر مفسرین (صرفنظر از بحث شأن نزول آیه) تعبیر به علم و قدرت پروردگاری شده است، و ذکر اشجار و ابحار هم من باب مثال است، و الا علم و قدرت خدا بدایت و نهایت ندارد تا پایانپذیر باشد.
ثانیاً- اینکه به منظور رفعت مقام حضرت علی (ع)، استناد به جملهی «کلمات ربی» و «كلمات الله» مندرج در آیهها شده است، حمل بر غلو نشود زیرا با بیان مقدمهی زیر مطلب روشن خواهد شد.
مقدمه آنکه:
الف- هر موجودی به چهار چیز شناخته میشود: «اسم» (نام)، «مسمی» (مصداق. آن شخص یا چیزی که اسمش برده شده. وقتی میگوییم احمد آمد، تصویر آن احمدِ مورد نظر در ذهن پیدا میشود و میدانیم از کدام احمد دارد صحبت میشود. آن شخص مورد نظر، مسمای احمد است)، «اثر اسم» (معنی و مقصود مورد نظر از آن اسم)، «اثر مسمی» (کیفیت و خواص و خصوصیات آن شخص یا چیزی که اسمش برده شده)، بدین توجیه:
۱- اسم: از جمله معنی لغوی آن یعنی «علامت»، که واضع جهت شناسایی ما وُضعَ لَهُ وضع (آنچه با آن کسی که اسم بر او نهاده شده) نماید.
۲- مسمّی: آن است نفس شیء موسومه و منظوره (خود آن چیزی که اسمش را بردیم و منظور است) را متبادر (به ذهن بیاورد) به ذهن نماید.
۳- اثر اسم: دلالت لفظ است، بر حروف ترکیبی، و معنی لغوی، و مقصود ملحوظه (کلمه، ما را میرساند به ترکیب حروف، معنی کلمه و مقصود مورد نظر. یعنی: معنی و مقصود از آن اسم). مثلاً «علی» ترکیبش از حروف «ع ل ی»، معنی لغویاش «برتری مقصود ملحوظه عَلَمِیّت آن اسم است بر شخص معین.
۴- اثر مسمّی: تجسم ذهن و تحسّس عینی از ما وضعله میباشد به آن کیفیت و خواص مستحصله (درک کیفیت و خواص آن چیز از طریق تجسم ذهنی و تحسس عینی [لمس کردن واقعی]. تجسم ذهن: مجسم کردن در ذهن. تحسس عینی: احساس کردن آن در دنیای واقعی نه در ذهن، با حواس جسمانی).
ب- هر گاه اسم را بدون لحاظ مسمّی (بدون درنظر گرفتن مصداق) فرض شود، مفهومی است از معنی مستتر (از معنی خالی. بیمعنی).
هرگاه مسمی (مصداق)را با غفلت از (بدون توجه به) اسم به ذهن آید، تصدیقی است بلاتصور (رابطه بین تصورها،«تصدیق» نام دارد.«هوا گرم است»، از «هوا» و «گرمی» تصور و تجسمی در ذهن داریم [- تصور]. با احساس کردن گرما در دنیای واقعی، و با ابزار آن توسط گزارهی «هوا گرم است»، رابطهای بین این دو تصور برقرار کردهایم. برقراری این رابطه را «تصدیق» گویند. به عبارتی تصدیق، تبدیل جنبهی ذهنی تصورها به جنبهی عینی و ملموس آنهاست در واقعیت. چنین تصدیقی، تصدیق باتصور است. در تصدیق بلاتصور، تصوری از موضوع در ذهن نیست).
هرگاه اسم و مسمی (مصداق) هر یک جداگانه به نظر آید، احولی است متحیر (حیرتزده و آواره).
هرگاه اسم را مرآت (آینه) مسمی (مصداق) قرار داده شد، موحدی است مستقر (موحدی است پابرجا).
به عبارت واضحتر:
کسی ملحوظ نماید (در نظر بگیرد) اسماالله را، بدون مسمی کافری است مغضوب (بیدینی [از دین برگشتهای] است به دور از رحمت یکتا).
و مسمی را بدون اسم، عاشقی است مجذوب (جذب شده).
و با تجزیهی بین اسم و مسمی مشرکی است منکوب (مشرکی است نگونبخت).
ادغام اسم و مسمی به هم، فبها المطلوب (از این بهتر نمیشود).
ج- «علی» یکی از اسماء جمالی خدا (اسمهایی که معرف و شناسانندهی نیکویی و زیبایی) در آیات قرآنی است، بدین تفصیل:
۱- «الله لا اله الا هوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ... وَهُوَ الْعلى العظيمُ» (سوره ۲ - آیه ی ۲۵۵).
۲- «انَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبيراً» (سوره ۴ - آیهی ۳۴).
۳- «وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَليُّ الكبيرُ» (سوره ۲۲ - آیهی ۶۲).
۴- ايضاً «وَ اَنَّ اللَّهَ هُوَ العليُّ الكبيرُ» (سوره ۳۱ - آیهی ۳۰).
۵- قالُوا ماذا قالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ العليُّ الكبير» (سوره ۳۴ - آیهی ۲۳).
۶- «فَالْحُكْمُ لله العلى الكبير» (سوره ۴۰ - آیهی ۱۲).
۷- «له ما في السَّموات و ما فى الأرْضِ وَ هُوَ الْعلى العظيمُ» (سوره ۴۲ - آیهی ۴).
۸- «وَ ما كانَ لِبَشَر أَنْ يُكَلِّمَهُ اللهُ الَّا وحيا او من و رآئ حجاب أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحَى باذنه ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلَى حَکیم» (سوره ۴۲ - آیهی ۵۱).
۹- «وَ أَنَّهُ في أُمَّ الْكتاب لَدَيْنا لَعَلى حَکیم» (سوره ۴۳ – آیهی ۴).
بنا به توضیح و مقدمهی فوق نتیجهی مأخوذه آنکه، پس حضرت علی (ع): اسمش از اسماالله (اسامی خدا)- صفتش (خصلتها و خصوصیاتش) اثر اسم از اسماالله - ذاتش مظهر مسمای الله تعالى (محل جلوهی خود الله بلند مرتبه. محل جلوهی نور ذات خدای بلند مرتبه) - قدرت و مشیتش (قدرت و ارادهاش) اثر مسمای خدای یکتا (خصوصیات و کیفیت خدای یکتا. تجسم ذهنی و تجسم عینی از خدای یکتا) میباشد.
فلهذا اشخاص موحد، به ماده و صورت و جسم و هیکل علی ابن ابیطالب نظری ندارند تا مشرک محسوب شوند، فقط از مرآت (آینه) اسم جمالی (اسمی که معرف و شناسانندخهی نیکویی و زیبایی) عَلِى اَعلی (از اسما جمالی خدا)، انتزاع مسمای جلالی باری تعالی نموده (عظمت خداوند بلند مرتبه را درک نموده)، سپس با توجه به اثرات آن اسم و مسمای حضرت احدیت (خود یکتا)، حضرت علی (ع) را، آینه صفت (بازتابندهی خصوصیات و ویژگیها)، در جوهر ذات (ذات خالص)، نه در طبیعت (جسم و هیکل مادی)، مظهر قدرت و مشیت الهی دیده. بدیهی است کسی که احول (دوبین) نیست، در آینهی جمال على جز جلال تجلی نور وحدت لم یزلی چیزی نمیبیند. بعبارة أخرى وحدت كل را محیط بر کثرات جزء، و كثرات جزء را محاط بر وحدت کل خواهد یافت.
باری قلم به اینجا رسید و سر بشکست، زبان از بیان بربست، لذا ختم کلام را به این نکتهی کلام سرانجام از بزرگان مسلک اهل حق به نام حضرت شاه خُوشین مینماید، که میفرماید:
«فقیه ما خدا نیستیم با خدائیم - ما آینهی خدا نمائیم - آمدیم خود را به خلق بنمائیم - خلقان کورند ما چون آفتاب پیدائیم». العاقل يكفيهالاشاره.
🔻 خلاصهی سؤالات مبحث سوم و تبصره
۱- اشکال در مورد علی اللهی نبودن اهل حق.
۲- به چه علت فرقهی آتش بگی میگویند علی (ع) خدای ما خدا است؟
۳- چرا در بعضی سربندهای کلام میگویند علی یا نورعلی خدا است؟
۴- اهل حق و مظهریت علی (ع).
۵- عدم تناقض بین برهانالحق و شاهنامه حقیقت در مورد علی (ع).
۶- آیا مظهر اندر مظهر قائل شدن برای علی (ع) تقیه نیست؟
۷- چرا بعضی از اهل حقها علی (ع) را خدا میدانند؟
۸- منظور از انعکاس تجلی خدا در جامهی علی (ع) چیست؟
۹- عدهای که علی (ع) را میپرستند آیا او را مخلوق میدانند یا بالاتر؟
۱۰- حضرت علی (ع) اهل شریعت بود یا اهل حقیقت؟
۱۱- اگر علی (ع) اهل حقیقت بود چرا تکالیف شرعی را انجام میداد؟
۱۲- سبب برتری علی (ع) بر دیگر بزرگان دین چیست؟
۱۳- آیا علی (ع) ازلی و ابدی و عین هر موجود است؟
۱۴- اسماء جمالی و جلالی خدا و معنی کلمهی انتزاع.
مشروح سؤالات و جوابهای مبحث سوم و تبصره:
سؤال ۱- در برهانالحق فصل بیستم مبحث سوم صفحهی ۱۷۷ ذکر شده در «افواه عموم شهرت دارد، گروه اهل حق علیاللهی هستند، حاشا و کلا، چنین تصوری از اصل باطل است»، ولی اصل همان فرمایش شعرای عصر حاضر و فرمایش بیاوبس و سرانجام میباشد که هر کدام به طریقی و زبانی خدایی علی (ع) را توصیف و تشریح نمودهاند... الخ.
جواب- اینکه راجع به علیاللهی نبودن اهل حق اشکال فرمودهاند، در اینجا دو بحث پیش میآید؛ یکی موضوع فرقهی علیاللهی، یکی صفات و مقام شخص حضرت علی (ع). حال اگر منظور فرقهی علیاللهی است، بهطوری که تحقیق شده است وجه مغایرت بین فرقهی علیاللهی و اهل حق زیاد است از جمله آنکه:
اولاً- فرقهی علیاللهی، در زمان حضرت علی (ع) توسط عبداله بن سبا، و فرقهی اهل حق ششصد سال و اندی بعد از آن (در قرن هفتم هجری) توسط حضرت سلطان اسحق به وجود آمده.
ثانیاً- فرقهی علیاللهی فقط علی را میپرستند، و آنچه قبل از او و بعد از او از کتاب و پیغمبر و امام و اولیاء بوده و باشند، هیچیک را قبول ندارند حتی از اسم سلطان اسحق و یارانش، همچنین ارکان مسلک اهل حق کوچکترین اطلاعی ندارند.
ثالثاً- ارکان و ارکان و آدابشان غیر از اهل حق است؛ مِنجمله فرقهی علیاللهی جوز سر سپردن، و پیر و دلیل، و نذورات و جم و جمخانه مانند اهل حق، ندارند. حتی اسم پیران و بزرگان و خاندانهای اهل حق هم نمیدانند، و معتقد به مظهرات و سایر ارکان اهل حق هم نیستند. مضافاً فرقهى علىاللهى على بن ابیطالب را اسماً و رسماً، كماً وكيفاً، ذاتاً و جسماً، بهطور مطلق خدا میدانند، یعنی خدایی غیر از علی تصور نمینمایند.
خلاصه هیچگونه وجه تشابهی بین فرقهی علیاللهی و فرقهی اهل حق وجود ندارد، جز این که هر دو فرقه علی (ع) را دوست دارند، البته آن هم به تنهایی دلیل یکی بودن هر دو فرقه نمیشود. کما اینکه فرقهی نصیری و بعضی فرقههای دیگر هم علی را دوست دارند، معهذا هیچکدام علیاللهی یا اهل حق نیستند. بنا به مراتب، فرقهی اهل حق از فرقهی علیاللهی جدا است، و هر کس این دو فرقه را یکی بداند اشتباه محض است.
اما اگر منظور از اشکال، راجع به صفات و مقام خدایی شخص علی است، که برای ثبوت خدا بودن علی (ع) چند بیتی از اشعار شاعر شهید خراسانی «روز ازل که آدم و عالم نبود... الخ» و صغیر اصفهانی «در مسلک عارفان آگاه.... الخ» و کلام شیخ امیر «مردان بطیون بزانان تاقی... الخ» را به شهادت آوردهاید، بنده عرض میکنم: بالاتر از مفاد این چند بیت استشهادیهی جنابعالی، آنچه اشعار شعراء و عرفاء و کلام اهل حق و احادیث و اخبار در شأن علی (ع) ذکر شده و بشود، باز حاق (اصل) مطلب شایستهی شأن آن حضرت، ادا نشده است. لیکن آنچه در فهم ما آید، جوهر کشیاش (اصل و عصارهاش)همان دو کلام است که در برهانالحق فصل بیستم صفحه ی ۱۷۷ سطر ۲۰) نوشته شده است، و آن دو کلام این است:
اول میگوید: «اس اساس این مسلک روی پایهی توحید قرار گرفته است»، با این وصف آیا مگر اهل حق خدا را واحد نمیدانند، و خدای نخواسته مگر مانند عصر فراعنهی مصر و یا بتپرستان و غیره خدایان متعدد دارند؟ البته خیر.
دوم گوید: «فقط حضرت علی (ع) را به مقام مظهریت و مشیتالله میشناسند»، آیا مگر اهل حق علی (ع) را مظهر خدا نمیدانند؟ و آنچه مشیت خدا است یعنی اراده و قدرت خدایی است در او نمیبینند؟ پس چه اختلافنظری فیمابین هست. اگر تصور شود جسم و هیکل مادى ظاهرى على خدا است، تالی فاسد (نتیجه اشتباه) زیادی پیش میآید، زیرا هیچکس نمیتواند منکر شود که جسم حضرت علی (ع) و شاه فضل و شاه خُوشین و بابا نااوُس و حضرت سلطان اسحق و امثالهم، هر یک از یکدیگر جدا است. فلذا اگر، جسم و ذات را یکی بدانیم، باید مجبور شویم یا هر یک را خدای علیحده بدانیم و مشرک شویم، یا یکی از آنان را قبول کرده بقیه را رد کنیم که کافر گردیم.
بنا بر این همانطوری که در فصل بیستم مبحث اول برهانالحق از صفحهی ۱۷۲ تا صفحهی ۱۷۸) راجع به مظهر و جامه و دُون توضیح شده است مقصود از مظهر آن است، جلوه ذات حق، طوری جسم علی (ع) را در بر گرفته و بر آن احاطه نموده، در جسم و هیکل علی جز خدا چیزی مشاهده نمیشود. و بعبارة أخرى چنانکه حضرت شاه خوشین میفرماید: «فقیه ما خدا نیستیم با خداییم - ما آینهی خدا نماییم- آمدیم خود را به خلق بنماییم - خلقان کورند ما چون آفتاب پیداییم» روی این اصل ما در آینهی جسم علی، جز نور خورشید ذات حق چیزی منعکس نمیبینیم. و ما با ذات کار داریم نه با جسم. خوشبختانه در برهانالحق از چاپ دوم به بعد در دنبالهی همین مبحث یک تبصره اضافه شده است. و در أن تبصره این اشکالات بالکل مرتفع گردیده، که خلاصهاش این است:
اسم علی به موجب آیات قرآنی، که در ۹ آیه آمده است، یکی از اسماءالله میباشد، و مسمای آن اسم هم ذات خداوندی است. پس هر کس اسم را بدون مسمی تصور کند کافر است، و اگر هر یک را جداگانه به نظر آورد مشرک است، و اگر اسم را آینهی قرار دهد و در آینهی اسم علی جز مسمای حق نبیند موحد خداپرست است. بنا بر این چون حضرت علی (ع) اسمش آینهی آن مسمی میباشد، اشخاص خداپرست در آینهی صفت علی جز جلوهی ذات خدا نمیتوانند ببینند، و الا کافر یا مشرک محسوب خواهند شد. العاقل يكفيه الاشاره.
سؤال ۲- ضمن جوابیهی قبل، جنابعالی به اثبات رساندید که فرقهی اهل حق علیاللهی نیستند، پس چرا فرقهای به نام آتش بگی آشکارا میگویند علی خدای ما است؟
جواب- جواب تفصیلی این موضوع فوقاً نوشتم، در اینجا بهطور خلاصه عرض مینماید: که فرقهی علیاللهی، علی (ع) را بهطور مطلق خدا میدانند یعنی خدایی غیر از علی تصور نمینمایند. اما جماعت اهل حق به دو اعتبار علی را میشناسند:
اول به اعتبار اسم و مسمای علی است که طبق آیات قرآنی (مندرجه در تبصرهی مربوط به فصل بیستم)، آن را از اسماالله میخوانند.
دوم به اعتبار ماده و صورت است که علی بن ابیطالب را از لحاظ دارا بودن صفات ممتازه (قطع نظر از اسم و مسمی) آینهصفت، مظهر جلوهی نور ذات خدایی میدانند. لذا هر کس فرقهی علیاللهی و اهل حق را یکی بداند اشتباه محض است.
سؤال ۳- حضرتعالی راجع به سؤال اینجانب دربارهی اعتراف فرقهی آتش بگی به ربوبیت علی (ع) مرقوم فرمودهاید: «فرقهی اهل حق علیاللهی نیست» و حال آنکه خود حضرتعالی در جمخانه موقع ذکر و خواندن کلام، جملات زیر را فرمودهاید: «جم جم شایه برزهمل – علی خدایه برزهمل» یا «خوشین خدایه برزهمل» و یا «نعمت خدایه برزهمل». البته قسمت اخیر (نعمت خدایه) مخصوص پیروان مرحوم پدرتان است که اکثر آنها مرید شما هستند، و اکنون پا را فراتر گذاشته میگویند «نورعلی خدایه برزهمل».
جواب- راجع به این که فرقهی علیاللهی با فرقهی اهل حق جدا است، در جواب سؤال قبل به طور تفصیل معروض داشتهام و محتاج به تکرار نیست، فقط در اینجا به عبارت سادهتر عرض مینمایم اگر فرقهی آتش بگی یا سایر اهل حق، علی را خدا میدانند منظور از آن ذات یکتایی خدایی است که در بشر حضرت على (ع) جلوهگر بوده، به همین لحاظ هم آنرا مظهر خدا میدانند. یعنی محل ظهور و بروز ذات خدا. بنا بر این مفهوم (علی خدا است) با مفهوم (علی مظهر خدا است) معناً منافاتی با یکدیگر ندارند و هدف یکی است، النهایه نکتهی قابل بحث این است:
اولاً- اگر فرقهی اهل حق خود را با فرقهی علیاللهی یکی بدانند، نظر به اینکه ارکان و دستورات و آداب و رسوم، همچنین زمان تأسیس هر یک با یکدیگر مغایر است، سبب اختلاط و اختلال بلکه اضمحلال بعضی ارکان مهمهی اهل حق گشته، و از هر دو راه بیبهره میگردند.
ثانیاً- اگر ذات و بشر (روح و جسم) هر دو خدا دانسته شود و قائل به مظهریت (جلوهگاه بودن ذات و نور و خداست و قدرت الهی) نباشند، پس طبق روایت مشهوره، چندین هزار سال قبل از ولادت حضرت علی (ع) چه کسی شست عفریت (موجود خبیث و ترسناک) را بست؟ و حال اینکه هیکلی (جسمی) که شست عفریت را بست غیر از جسمیت ظاهری علی بود. به دلیل اینکه قدر مسلم آن است زمان شست عفریت بستن قبل از زمان ظهور علی است. بدیهی است زمان هم طبق قواعد علمی هیچوقت به عقب برنمیگردد تا تصور شود زمان چند هزار سال بعد سیر قهقرایی کرده، به زمان چند هزار سال قبل برگشته است. اگر گفته شود فاعل (کنندهی آن کار)ذات علی است که در هر زمان بوده و هست، فنعم المطلوب. پس تصدیق خواهند فرمود ذات غیر از بشر (جسم) است. یا اینکه حضرت سلطان اسحق چندین قرن بعد از رحلت حضرت علی (ع) ظهور فرموده و گواهی ذات علی را هم به خود داده (ذات خود را ذات علی معرفی کرده)، و حال آنکه بشر (جسم) هر یک غیر از دیگری است. آیا اگر ذات غیر از بشر نباشد، چگونه تعبیر میتوان کرد؟
روی این اصل اگر بنده و سایر اهل حق هنگام ذکر گفته گوییم «جم جم شایه برزهمل - علی خدایه یا شاه خوشین خدایه برزهمل» بیربط نیست چون مقصود همگی ما از ذکر (علی خدا است) همانا آن ذات خدای بیهمتا میباشد که در جامهی علی و سایر مظهرات جلوهگر است. حتی علیرغم قشریون (آنان که ظاهر احکام و پوستهی بیرونی دین را اصل قرلر میدهند. خشکهگراها) و آن کسانی که دیدهی حقبین ندارند، قدمی فراتر گذاشته خواهیم گفت «روا باشد اناالحق از درختی - چرا نبود روا از نیکبختی» چه، جای انکار نیست به حکایت قرآن مجید (سورهی ۲۰ – آیه ۹ تا ۱۴ و سورهی ۲۸ - آیهی ۳۰) ذات خداوند از درختی در وادی مقدس، به صورت آتش بر حضرت موسی (ع) جلوهگر شد، و با تکرار و تأکید ندای: «انّی انا رَبُّكَ فَاخلع نعلیک – إِنَّني أَنَا اللهُ لا إلهَ أَنَا – إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ» امر به رسالت فرمود.
همچنین از حلقوم منصور صدای (اناالحق) درآورد، و مولوی، جان بیز (جانافشان، جان نثار کن) را با نشئه شورانگیز و غوغای عشقخیز و نالهی سوزآمیز، فدای شمس تبریز نمود. و به عبارت واضحتر چه بسا اهل حق مجذوب، هنگام ذکر و مستی در آتش گداخته، جلوهی ذات حق را دیده، پروانهوار خود را به قلب آن زده، و آن آتش مانند نار نمرودی بر وی گلستان میگردد. پس بهطور کلی شخص حقبین در آن حالت موحدی، به هر چیزی بنگرد جز حق نمیبیند. به هر تقدیر اگر با دقت بیشتری تبصرهی مندرجه در صفحهی ۱۷۹ کتاب برهانالحق را مطالعه فرمایید، این مشکلات مرتفع خواهد شد و حل معما به دست خواهد آمد.
در خاتمه راجع به این که فرمودهاند: پیروان مرحوم حضرت حاج نعمتالله، (نعمت خدایه) گفته و میگویند، جواباً عرض مینماید ممکن است بعضی از فرط مستی یا غلو چنین گفته باشند، ولی ایشان مطلقاً از کبر و غرور و خودپرستی مبرا بودند. و دلیل بر صدق عرضم نیز همین بس در تمام تألیفات و آثارش تخلص (مجرم) جهت خود انتخاب فرمودهاند. این بنده عاصی هم به حدی پست و ناچیز هستم که اهل حق بودن را بر خود اسم بیمسمی میدانم.
سؤال ۴- در جواب سؤال قبل مرقوم فرمودید «علی مظهر خدا است با مفهوم على خدا است معناً منافاتی ندارند». اگر چنین باشد پس فرقهی علیاللهی با فرقهی اهل حق تفاوتی ندارند، و حال اینکه همیشه حضرتعالی کوشش کردهاید این دو فرقه را از هم تفکیک نمایید، مستدعی است مراتب را مشروحاً تشریح نمایید.
جواب- اینکه گفته شده (علی خدا است) با مفهوم (علی مظهر خدا است) منافاتی ندارد، از باب تغلیب (از قواعد لغوی، به معنای غلبه دادن معنا بر لفظ) است، یعنی غلبهی معنی بر لفظ. چون به قاعدهی علم اصول و معانی و بیان یکی از دلالتها، دلالت اقتضایی میباشد و آن چنین است اگر منطوق کلامی را به قرینهی دلالت اقتضایی (بر حسب اقتضا)از مفهوم آن مستفاد شود، به همان مفهوم جهت اختصار اکتفاء میشود. مثلاً در بسیاری از آیات قرآن راجع به مسائلی اشاره به کلمهی (قریه) شده است، مِنجمله این آیه است «وَسئل القَرْيَةَ» (سوره ۱۲ - آیه ۸۲)منطوقش (ظاهر کلام) سؤال از قریه است. ولی مفهومش سؤال از اهل قریه است. چون بر هر شنونده واضح است (قریه) که جماد است بنفسه قابل خطاب نیست، پس اهل قریه که ذیروح هستند صلاحیت مخاطب شدن را دارند، و امثالهم. علىهذا در موضوع مورد بحث هم البته وقتی گفته میشود (علی خدا است) هر شنوندهای درک خواهد کرد که حضرت علی (ع) از آن جایی که ظاهراً جسمیت داشته و قابل رؤیت و لمس بوده بدیهی است جسمش خدا نمیشود، زیرا خدا جسم ندارد تا قابل رؤیت و لمس باشد، پس ذات خدا در مظهر علی جلوهگر گشته. از این رو منطوق (علی خدا است) مفهومش آن است (علی مظهر خدا است).
بنا بر این چنانکه در همان نامهی جوابیه معروض گشته، فرقهی علیاللهی غیر از اهل حق است. مضافاً با فرض اینکه راجع به مقام حضرت علی ( ع ) وجه مشترک بین فرقهی اهل حق و فرقهی علیاللهی باشد، معذلک دو فرقهی مفترق و مغایر همدیگر هستند.
سؤال ۵- در شاهنامهی حقیقت می نویسد: «که سلطان صحاک بود صاحب زمان - خدای حقیقت بدی در جهان - حیدر و مظهر ذات حق - که حق گشت روشن از وی زان ورق»، همچنین دیده شده در وقت ذکر و کلام خودتان هم گفتید:«ای به قربان بام علی شای اورامانم - حقیقت علی دین و ایمانم» ولی در برهانالحق اظهار عقیده شده «ما علیاللهی نیستیم» آیا این تناقض فکر از کجا حاصل شده که پدر آنطور تشخیص دهد و پسر اینطور؟
جواب- اگر دقیقاً توجه شود شاهنامهی حقیقت با برهانالحق اختلافی ندارند. زیرا همانطوری که در شاهنامهی حقیقت، حضرت سلطان اسحق را مظهر علی و علی را مظهر خدا دانسته است، برهانالحق هم در فصل بیستم مبحث سوم، آنجا که مینویسد «گروه اهل حق علیاللهی نیستند» چند سطر بعد از آن مینویسد «فقط حضرت علی را به مقام مظهریت و مشیتالله میشناسند» یعنی مظهرالله مشیتالله. و با توجه به جملهی مزبوره تصور نمیرود جای ابهامی برای اثبات مقام حضرت علی (ع) باقیمانده باشد. این که در برهانالحق، اهل حق را علیاللهی ندانسته بدین منظور است که بین علیاللهی بودن به معنای علی را مظهر خدا شناختن، تا به فرقهی علیاللهی پیوستن فرق بسیار است. چون فرقهی علیاللهی توسط عبداله بن سبا در زمان حضرت علی (ع) به آمده که با فرقهی اهل حق فواصل و اختلافات زیادی دارند از جمله آنکه:
۱- تأسیس مسلک اهل حق از حضرت سلطان اسحاق در قرن هفتم هجری بوده، و حال اینکه تأسیس فرقهی علیاللهی در قرن اول هجری میباشد.
۲- فرقهی علیاللهی غیر از شخص علی به سایر یازده امام دیگر که از نسل علی میباشند معتقد نیستند، و حال اینکه فرقهی اهل حق پیران حقیقت خود را مظهر آنان میدانند. مثلاً شاه ابراهیم را به مظهر امام حسن، و بابا یادگار را امام حسین، و پیربنیامین را امام جعفر صادق و صاحبالزمان، و داود را امام رضا میشناسند... الخ.
۳- فرقهی علیاللهی معتقد به سیر تکامل گردش مظهرات (زندگیهای متوالی. دُونادُون) نیستند و سر سپردن و پیر و دلیل داشتن هم مانند اهل حق بین آنها مرسوم نیست.
۴- فرقهی علیاللهی راجع به احکام دینی هم آداب و رسوم مخصوصی دارند که هیچیک از آنها با آداب و رسوم احکام دینی اهل حق تطبیق نمینماید، بلکه مخالف یکدیگر است. مخصوصاً فرقهی علیاللهی به هیچوجه اطلاعی از اسامی بزرگان و پیران و خاندانان و سایر رسوم اهل حق ندارند، و بهطور کلی هیچگونه وجه تشابهی بین فرقهی علیاللهی و اهل حق وجود ندارد. جز یک وجه مشترک که مربوط به پرستش علی است، آن هم دلیل بر متحد بودن آنان نمیشود. زیرا علاوه بر فرقهی علیاللهی مورد بحث، فرقههای عرفانی دیگر هم در اسلام هستند که علی را مظهر الله میشناسند، لیکن اسم علیاللهی هم بر خود نگذاشتهاند. بنا به مراتب، فرقهی اهل حق غیر از فرقهی علیاللهی است؛ یعنی اهل حق از حیث عقیده و ایمان علیاللهی است چون که علی را به مظهر الله میشناسد، ولی از لحاظ مسلک مرام و اسم و رسم علىاللهی نیست، به جهت اینکه مشتبه به فرقهی علیاللهی نشود.
ضمناً جماعت اهل حق باید به این نکته توجه داشته باشند؛ راجع به گردش مظهرات که یکی از ارکان اساسی اصول عقاید مسلک اهل حق است در کلامهای سرانجام حقیقت، ذات را غیر از مظهر دانسته و همیشه (مظهر) مضاف و (ذات) مضافاليه واقع شده است. یعنی تجلی نور خورشید ذات خدا بر آینهی مظهریت جلوهگر گشته است. چنانکه حضرت شاه خوشین در کلام سرانجام میفرماید: «ما آینه خدا نماییم» و شاهد مثال هم در همان فرمایش خودتان است که مرقوم فرمودهاید: «حضرت مولی فرموده هر کس مرا به نورانیت شناخت، خدا را شناخته است» فلذا اگر فرقی بین مظهر و ذات نباشد، با اینکه ذات خدا یکتا و واحد است، لازم میآید هر یک از مظهرات متعدد، خدایان متعدد به شمار آیند که تالی فاسدش (نتیجهی این فرض غلط) معلوم است.
توضیح آنکه جامه و دُون مندرجه در کلامهای سرانجام، گرچه هر یک معانی متعدده دارند، ولی در اینجا مشمول معنی مظهر نیز میشوند.
در خاتمه یادآور میشود اگر برهانالحق را مطالعه فرموده باشند از صفحهی ۱۷۹ به بعد راجع به حضرت علی تبصرهای نوشته شده است که بهترین دلیل برای اثبات مقام مظهراللهی ایشان میباشد. و نیز شرحی هم به نام «حاشیه بر حق الحقایق» راجع به بعضی مشکلات شاهنامهی حقیقت نوشتهام اگر مطالعه فرمایند بیشتر مفید خواهد بود.
سؤال ۶- این که مرقوم فرمودهاند در برهانالحق آنچه گفته شده با شاهنامهی حقیقت فرقی ندارد، چندان صحیح به نظر نمیرسد، چون در ابیات (۶۵۰ تا ۶۵۹ و ۶۶۲ ۸۸۱ تا ۸۸۳ و ۸۸۶ و ۸۸۷) شاهنامهی حقیقت، علی را خدا میداند مثل این که جنابعالی از این بیان شیوای آن مرحوم جز خدایی علی چیز دیگر استنباط فرمودهاید، در صورتیکه در بیان ایشان هیچ ابهامی باقینمانده است. حال معلوم میشود جنابعالی به ملاحظهی این که خدای نکرده تکفیر نشوید، مظهر اندر مظهر در برهانالحق قائل شدهاید. به عقیدهی بنده شاه خوشین و حضرت سلطان مظهر علی (ع) بودهاند، و علی نیز عین ذات بوده است.
جواب- اما راجع به مقام حضرت علی که تصور فرمودهاند عقیدهی بنده با مفاد شاهنامهی حقیقت مغایرت دارد، یا به ملاحظهی تقیه، در برهانالحق اشاره به مظهریت شده، اشتباه است. زیرا کلامهای سرانجام مسلک اهل حق، همچنین شاهنامهی حقیقت که اقتباسش از همان کلامها است، در چنین موارد ذکر از مظهر مینمایند. و اگر گاهی از لحاظ قافیهی شعری یا به لحاظ اختصار، کلمهی (مظهر) از کلام حذف شده باشد من باب تغلیب است (یعنی غلبهی مفهوم معنی بر منطوق لفظی)، و الا جایی که اسم ذات هست معنی (مظهر) در او مستتر خواهد بود. کما اینکه جایی اسم (جان) باشد مسمای (جسم) در او مستور میباشد. به عبارت دیگر، مظهر و ذات مثل ظل (سایه)و ذیظل (صاحب سایه)لازم و ملزوم یکدیگرند. یعنی همانطوری که سایه از صاحب سایه منفک نیست، مظهر هم از ذات جدایی ندارد. به دلیل اینکه اگر ذات وجود نداشته باشد، مظهر موجود نمیشود، و تا مظهر هم نباشد ذات جلوهگر نمیگردد. به علاوه در مرقومهی خودتان هم آنجا که میفرمایید «شاه خوشین با حضرت سلطان مظهر علی بودهاند و علی نیز عین ذات بوده است» تصدیق ضمنی مظهرات است. و به دلیل واضحتر آنکه: آنچه قدر متیقن است، همانا ذات یا روح شبیه به هوا هستند و قابل رؤیت و لمس نمیباشند. حضرت علی هم که میفرمایید «عین ذات بوده»، جای انکار نیست که در عصر خود به هیکل بشری با مردم در تماس بوده است، فلذا اگر مظهری (روح یا ذاتی) نداشت چگونه دیده میشد؟ پس در اصل موضوع اختلافی نیست، اختلافات مفهوم لفظی هم (اگر باشد) مؤثر نخواهد بود مانند حکایت خواستنِ (عنب و ازم و انگور) آن سه نفر عرب و ترک و فارس است که معناً خواسته هر سه نفر واحد، و لفظاً مختلف میباشد.
بنا بر این شاهنامهی حقیقت و برهانالحق در قضیهی مورد بحث اختلافی ندارند، النهایه شاهنامهی حقیقت با ندای عشق و عاشقی و برهانالحق با موازین علمی و فلسفي بيان مطلب نمودهاند، و گرنه معنا مقصود هر دو یکی است. مضافاً مطمئن باشید حقیر برهانالحق را از روی ایمان و تحقیقات عمیق نوشتهام نه از باب تقیه و خوف از تکفیر چرا، کسی که پای به دایرهی حقجویی و حقگویی و حقپرستی گذارد باید از جان گذرد، و به شتم (دشنام)و لطم (سیلی خوردن)و طعنه و ملامت اشخاص ترس و هراس نداشته باشد. در خاتمه معروض میدارد:
اولاً - راجع به مرحوم آقای حاج نعمتالله، قطعنظر از اینکه پدرم هستند، استاد و مرشدم نیز میباشند، و هر چه دارم از او دارم، با این وصف چگونه ممکن است در اصول ارکان مذهبی ما اختلاف عقيده وجود داشته باشد، معاذالله. و اگر فرضاً در بعضی موارد، اختلاف روایاتی یا عباراتی یا فروعاتی بین آثار ما دیده شود، اختلاف اساسی نیست، فقط بدین لحاظ است: چون شخص معظمله از فرط علاقهای که به مسلک اهل حق داشت تمام دوران زندگی خود را صرف تحقیقات و جمعآوری کلامهای بزرگان اهل حق نمود، و بالاخره کتاب شاهنامهی حقیقت با چند آثار دیگر (که هنوز به چاپ نرسیدهاند) عصارهی آن همه تحقیقات است. لاجرم تحقیقات ایشان به پایان نرسید که به سرای جاودانی شتافتند. آنگاه به هنگام رحلت از آن جاییکه بنده شاگرد مکتبشان بودم اجازه فرمودند به تبعیت از راه و روش محققانهاش، رشتهی تحقیقاتش را ادامه دهم. حقیر هم اطاعةً للامر به اندازهی فهم ضعیف خود مشغول تحقیقات گشتهام. روی این اصل هرگاه اختلافات ظاهری یا فروعاتی در آثار ما مشاهده گردد، نتیجهی تحقیقاتی است که به مرور زمان به عمل آمده است نه اختلاف عقیدهی اساسی. آنهم البته به نظر روشنبین محققین و مدققین اهل دانش و بینش پوشیده نیست، که هر شخص محققی در نتیجهی مطالعات و تجربیات کثیره تجدید نظرهایی در آثار خود یا دیگران برایش پیش میآید، که علمای اهل فن آنرا حمل بر دقت و صحت عمل و ارزندگی معلومات آن شخص مینمایند، نه عیب و مذبذبی (تردید و دودلی). و اگر در شاهنامهی حقیقت صفحهی چهلم به مقدمهی فارسی آقای دکتر مکری نیز توجه شود، تذکاری از حقیر راجع به این موضوع جلب نظر خواهد نمود.
ثانياً- اینکه اشاره به عقیدهی خودتان فرموده بودید، بدیهی است عقیده در هر موردی آزاد است و در امور دینی هم هر کس به هر مذهبی معتقد باشد، مشروط به اینکه احکام آن مذهب را طابق النعل بالنعل (عیناً مو به مو) عمل نماید، بنده آن چنان عقیدهای را (بنا به دستور مسلکم که اهل حق است) مقدس دانسته و محترم میشمارم. چه آنکه «مقصود من از کعبه و بتخانه توئی تو - مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه» بیش از این تصدیع (مزاحم و باعث زحمت نمشود) نمیدهد، امید است عرایض ارادتمند بر جنابعالی که شخص تحصیل کرده و روشنبین و روشنفکری هستید مؤثر واقع شود.
سؤال ۷- چرا بعضی از اهل حقها علی را خدا میدانند و حال آنکه جنابعالی در اواخر فصل بیستم برهانالحق و تبصرهی مربوط به آن این موضوع را کاملاً روشن نمودهاید؟
جواب- اولاً: اهل حق غیر از جماعت علیاللهی است. بلکه دو فرقه متضاد هستند. زیرا اهل حق پیغمبران و دوازده امام را قبول دارد، ولی علیاللهی جز علی هیچکس را قبول ندارد. حال اگر بعضی از اهل حق خودشان را علیاللهی بدانند از راه بیاطلاعی و بیسوادی و جهالت است.
ثانياً: اهل حق علی را خدا نمیدانند و مظهر خدا میدانند؛ بهترین دلیل هم فرمایشات حضرت سلطان اسحق و سایر بزرگان اهل حق است (به نام کلام سرانجام)؛ و در آن کلام، علی را مظهر خدا خواندهاند، و مظهر عبارت است از محل ظهور ذات حق. بعبارة أخرى مظهر مانند آینه در مقابل نور آفتاب است، همانطور که جلوهی آفتاب وقتی در آینه منعکس گردد عین آفتاب دیده میشود، مظهرات کامل هم مانند آینه، محل جلوهی ذات خدا هستند، یعنی آینهی خدانما میشوند. چنانکه حضرت شاه خوشین یکی از بزرگان اهل حق میفرماید: «فقیه ما خدا نیستیم ما با خدائیم - یعنی آینهی خدا نمائیم... الخ» مضافاً اگر علی را مانند علیاللهیها، خودِ خدا بدانیم و خدا هم که یکی است، پس مظهرات پیش از علی و بعد از علی مانند سلطان و غیره خدایان متعدد میشوند، آنوقت به جای یک خدا (العیاذ بالله) باید گفته شود هزاران خدا داریم و این کفر و شرک است.
سؤال ۸- اگر خدا را به منزلهی خورشید و حضرت علی (ع) را به منزلهی آینه فرض کنیم، فقط ظاهر خورشید در آینه منعکس میگردد نه اثر خورشید؟
جواب- منظور از انعکاس خورشید در آینه یک نوع تشبیه تمثیلی است، و الا مقصود از انعکاس تجلی نور خدا در جامه و مظهر (دُون) حضرت علی (ع) همان قدرت و مشیت خدا است، نه چیز دیگر.
سؤال ۹- عدهای به امام اول حضرت علی (ع) اعتقاد کامل دارند، آیا او را مخلوق خدا میدانند یا بالاتر؟
جواب- کسانیکه حضرت علی (ع) را مخلوق ندانند و العیاذ بالله آن را خالق دانند، غالی و مشرک خواهند بود. بنا به مراتب آنانکه عارف بالله و مسلمان خالص هستند، حضرت علی (ع) را انسان کامل و وصی حضرت رسول (ص) میدانند. و به اصطلاح عرفاء نیز آن را به مقام مظهریت (محل انهکاس جلوهی نور ذات الهی) میشناسند. یعنی وجود آن حضرت را آینه صفت (مانند آینه)، مظهر (محل) انعکاس جلوه نور ذات حق میدانند. مانند آینه اگر در مقابل خورشید قرار داده شود نور آنرا منعکس مینماید، در حالتیکه آینه غیر از خورشید است.
سؤال ۱۰- حضرت علی اهل شریعت بود یا اهل حقیقت؟
جواب- گر چه مفاد جواب این سؤال ضمن جوابیههای قبلی تلویحاً به عرض رسيده، معهذا معروض میدارد:
اولاً- فرقهی اهل حق از شریعت محمدی (ص) جدا نیست، زیرا شریعتی باید باشد تا در بطن او طریقت و معرفت و حقیقت به وجود آید.
ثانياً- حضرت علی (ع) مروج شریعت و آینهی طلعت حقیقت بود. چونکه پس از ختم نبوت بارقهی نور ولایت از اثر طلوع خورشید حقیقت توسط مبدأ احدیت در وجود ایشان درخشان گردیده، بعبارة أخرى شریعت و حقيقت به او منتهی میگردد.
سؤال ۱۱- اگر علی (ع) اهل حق بود چرا در ماه رمضان روزه میگرفت و با مردم نماز جماعت ادا میکرد؟
جواب- اولا: نماز حضرت علی (ع) همان است که در صفحهی ۱۴۱ سطر ۱۵ کتاب برهانالحق به آن اشاره شده است. ثانیاً: چنانکه قبلاً عرض شد ایشان مروج شریعت و هادی طریقت و مربی معرفت و آینهی حقیقت بودند، بدین لحاظ اَعمال او سرمشق است برای هر کس در هر مرحله باشد. بنا بر این میتوان قیاس گرفت اهل حق در مکتب حضرت علی (ع) چه وظایفی باید انجام دهد تا به نتیجهی غایی برسد.
سؤال ۱۲- دین ما چیست آیا ما علی را خدا میدانیم؟ و اصولاً چرا حضرت علی را برتر از سایر بزرگان مذهب میدانیم، مگر نه اینکه حضرت علی خود پیرو حضرت محمد (ص) بود؟
جواب: ١- ما علی را خدا نمی دانیم، لیکن آن حضرت را مظهر خدا میدانیم. مثلاً اگر آینهای در مقابل خورشید قرار داده شود عیناً عکس خورشید در آن منعکس میشود، و حال آنکه آن آینه غیر از خورشید است؛ علی هم به سبب صفات ممتازهاش مانند آینه، صاف و صیقلی گشته، از اینرو مظهر خدا خوانده شده است. یعنی محل ظاهر شدن جلوه نور ذات خدا قرار گرفته است نه خود خدا.
۲- برتری علی از سایر بزرگان دین چنانکه در جواب از سؤال فوق گفته شد، به سبب آن صفات ممتازه است که از صفات خدا در او میباشد. مثلاً نور برق در هر لامپی روشنایی میدهد، ولی ظرفیت نور برق لامپ ۵۰۰ شمعی با ظرفیت لامپ شمعهای پایینتر متفاوت است.
۳- حضرت علی (ع) از لحاظ مقام شریعت پیرو حضرت محمد (ص) بوده، اما نظر به اینکه حضرت محمد (ص) صاحب نبوت و حضرت علی (ع) صاحب ولایت است، و ولایت هم ثمره و مغز نبوت است، از این جهت نبوت بدون ولایت مانند درخت بیثمر و پوست بیمغز خواهد بود. روی این اصل اهل حق کسی است پیرو هر دو باشد.
سؤال ۱۳- آیا علی ازلی و ابدی و عین هر موجود است؟
جواب- حضرت علی (ع) دو جنبه دارد. جنبهی اول آنکه، به دیدهی حقبینان مظهرالله است، یعنی آینهي وجودش محل ظهور جلوهی نور ذات حق میباشد. جنبهی دوم آنکه، ظاهراً بشر است. پس به اعتبار این که (مظهر الله) است ذات او ازلی و ابدی خواهد بود، و به اعتبار این که بشر است چنان که دیده شد قالب تهی نمود.
سؤال ۱۴- برهانالحق در تبصرهی مربوط به فصل بیستم مینویسد: «فقط از مرآت اسم جمالی علی اعلی، انتزاع مسمای جلالی باریتعالی نموده ... الخ»، منظور از اسماء جمالی و جلالی خدا و معنی کلمهی انتزاع چیست؟
جواب- اسماء جمالی (زیبایی و جمال او را یادآور میشوند) از اسمائی است خدا و بر اشخاص دیگر هم میتوان خطاب نمود، مانند (علی - رحمن – رحیم) و امثالهم.
اسماء جلالی (عظمت و بزرگی و شکوه او را یادآور میشکند) از اسمائی است فقط مختص خدا میباشد، مانند الله و امثال ذلک. یعنی نمیتوان اسم کسی را به تنهایی الله گذاشت مگر به طریق اضافه که مضافالیه داشته باشد، مثل (اللهداد - اللهکرم اللهوردی و غیره). زیرا خداوند هزار اسم جلالی و هزار اسم جمالی دارد به علاوهی آن یک اسم اعظم.
کلمهی انتزاع (استنباط. بیرون آوردن جزء از کل) یعنی چیزی که از چیز دیگر بیرون کشیده و گرفته شده باشد، مثلاً اسم جمالی علی از اسم جلالی الله بیرون کشیده و گرفته شده است.
******
دُونادُون (به نقل از نامه سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده صفحه ۱۹۰)
(دُونادُون همان تناسخ است و تناسخ از نظر قرآن و دین اسلام باطل است)
«دُونادُون» (به ضم د و سکون ن) که به معنی جامه به جامه و مظهریت است یکی از اصول مهم عقاید یارسان بشمار میآید و اساس این مسلک را تشکیل میدهد و «دونادون» عبارتست از داخل شدن روح از بدنی به بدن دیگر پس از مرگ و بنا به نامۀ سرانجام روح انسان هزار و یک قالب یا هزار و یک جامه عوض میکند و با گردش در قالبهای مختلف جزای اعمال گذشته خود را میبیند و هر انسانی اگر رفتارش خوب باشد و از راه راست رود روح او به جامه نیکان و اگر کار بد انجام دهد روح او به جامه بدان و حتی به بدن خزندگان و درندگان میرود و از این راه جزای کردار بدخو را میبیند و پس از عوض کردن هزار و یک جامه به جاودانیها پیوسته میشود. بنابراین هر فردی میتواند با پیروی از راه راست و انجام دادن کارهای نیک در ادوار مختلف و بازگشت به جهان به پایههای بالاتری از زندگی نایل گردد و یا در صورت عدم پیروی از راه راست و متابعت هوای نفس به زندگی پستتری تا درجه حیوانیت تنزل کند و بنابه مندرجات کلام خزانه هیچچیز در زندگی به کلی از میان نمیرود و برای بازگشت لازم است هر کس سرنوشت خود را بدست گیرد و با تولدهای جدید به این منظور نایل آید و روی این اصل عدهای از رهبران و پیران اهل حق از جمله هفتن و هفتوانه و چهلتن در ادوار گذشته در قالب و جامه پیامبران و پادشاهان و امرا به دنیا آمدهاند و به ارشاد و هدایت مردم پرداختهاند.
در حاشیه یکی از سرانجامهای خطی آمده است که انسان دارای دو نیروی اندیشه و خرد است که یکی خرد سالم و دیگری خرد ناقص است و انسان دارای ذرهای از ذرات خدائی است که این ذرات در جسم آدمی وجود دارد و همیشه در نزد پاکان در گردش است و به این گردش «دونادون» گویند.
چگونگی پیدایش جهان و انسان
در متون دینی اهل حق، در گفتوگوی از نحوۀ ایجاد عالم، بسیاری از اوقات از «آفرینش» سخن رفته است، اما بعید است كه مقصود از آن آفرینش به معنای ایجاد از عدم بوده باشد. روح كلی حاكم بر تفكر یارسان وحدت وجود است و بر این اساس، ایجاد میباید به طریق صدور و بروز و ظهور صورت گرفته باشد.
صدور از ذات باری در مراحل و مراتبی درپی هم صورت گرفته است، اما نخستین تحقق یا ظهور ذات حق در وجود خودش بوده كه در «بارگه بارگه»، مذكور است.
این اندیشۀ عرفانی صرف با عناصر اساطیری این مذهب درآمیخته، و جنگ بدیعی را به وجود آورده است. در متون اهل حق به وجود آغازین عالم در شكل اقیانوس اولیه اشاره شده است. از نحوۀ صدور این اقیانوس اولیه از ذات الٰهی سخنی نیست، پس شاید بتوان گفت كه در این مكتب ــ همچون بسیاری از مكاتب كهن دیگر ــ جهان در شكل هاویه یا خائوس (Chaos) وجودی ازلی داشته، و خداوند در آن به عمل پرداخته، و شكل كنونی عالم را پدید آورده است. همچنین میبینیم كه خداوند نخست در بحر محیط حلول كرد و به سبب این حلول «گوهری [در آن] پیدا شد». در «دورۀ عابدین»، نیز آمده است كه در آغاز، زمانی كه نه آسمانی بود و نه زمینی، خدا «در میان دُرّ، و دُرّ در ته دریا بود». همچنین بنابر «دورۀ هفتوانه»، خداوند در زمانی كه در «درّ» پنهان بود، جامهای (كالبدی) داشت كه «یا» خوانده میشود. از سوی دیگر، قول اوغلی میگوید: در حالی كه ذات حق آسمان و زمین را خلق كرد، در دون «یا» بود؛ و به هر حال، چنانکه در «بارگه بارگه»، آمده «درّ» آغازین محل حلول خداوند بود.
جیحونآبادی سخن دیگری هم به میان میآورد كه توضیح آن دشوار است: ظهور الٰهیت نخست در «سرّ بیا» بود، سپس در «دُرّ اله» و سوم در «خاوندگار». این قدر معلوم است كه به اغلب احتمال «سرّبیا» یا «سرّیا» همان «دُریا» است و شاید بتوان گفت كه مراد از آن «تخمۀ آغازین» یا «تخمۀ زرین» اساطیر ادیان باستانی است. این تخمۀ آغازین، به بیان اهل حق، جایگاه حضور ذات الٰهی بوده، و مراتب تجلی بعدی الوهیت از آن صورت گرفته است. این تعبیرات اهل حق را ممكن است این طور توضیح داد كه الوهیت زمانی در حال كمون محض بود (در درّیا) و با خروج از این حال تعین پذیرفت. با خروج از مطلقیت خویش صاحب اسامی و صفات شد و به مرحلهای رسید كه میتوان او را در آن حال «خاوندگار» یا «خداوند» نامید، درحدّ فاصل این دو حال در وضعی بود كه «اله» نام گرفته است. جالب توجه اینکه در «دورۀ هفتوانه» كوشش شده است تا جهانشناسی مكتب حقیقت با جهانشناسی اسلامی انطباق یابد و گفتهاند كه زمانی كه خداوند جامۀ یا را شكافت و بیرون آمد، معادل است با زمان «الست بربكم».
آنچنانکه در «دورۀ عابدین» آمده است، چون او «از درّ بیرون آمد، مانند خورشید میدرخشید». روایت تكمیلی این طرح را در شاهنامۀ حقیقت میتوان یافت كه بنابر آن چون درّ اولیه از هم شكافت، از آن نور و آتشی پدید آمد؛ نور به فرشتگان، و آتش به اهریمنان و جنیان مبدل شد. پس فرشتگان در ردیف نخستین ذوات صادر شده از الوهیت هستند. بنابر «دورۀ عابدین» نیز خداوند نخست ۴ فرشته را ایجاد كرد و سپس خورشید و ماه را.
روایت دیگری نیز از آن مرحله از آفرینش وجود دارد كه در توضیح آفرینش فرشتگان یا هفتن است.
باری، پس از آفرینش (یا ظهور) هفتن، خداوند دوباره در درون دُرّ در دریا جای گرفت و چند هزار سال در آن ماند. در آنجا عهد كرد كه چون بیرون آید، هفتوانه را به وجود آورد، و چنین هم كرد. مرحلۀ بعدی پیدایش، پدید آوردن اجرام آسمانی بود.
این گزارش، اگرچه روایتی نسبتاً جامع از چگونگی آفرینش از دیدگاه اهل حق است، تنها روایت این گروه در این باره نیست. در آثار موجود، روایات اسطورهای گوناگون دربارۀ تكوین عالم دیده میشود. در «تذكرۀ اعلى» به بیان دیگری از این امر بر میخوریم. این طرح كهن كه حكایت از اتكای جهان به جانوران دارد، در بیان دیگری از ساختار عالم از قول یارسان هم دیده میشود. در این طرح نیز ساختار عالم به تفصیل بیان شده است.
روایت دیگری نیز دربارۀ فرایند تكوین جهان وجود دارد و آن مطابق است با گفتار «دورۀ چهل تن». «الواح آسمانی» نیز در جهانشناسی اهل حق جایگاهی ویژه دارد. غالباً از ۷ لوح آسمانی نام برده میشود. اهل حق معتقدند كه صور كائنات در لوح عقیق كه در بالای آسمان دوم قرار دارد، منقش است.
بهشتها و دوزخها در آسمانند و به افلاك مربوطند. علاوه بر این بهشتها و دوزخها به هشت تن (سلطان اسحاق و هفتن) تعلق دارند و به بیان دیگر حیز ملكوتی ایشان به شمار میروند. اهل حق از دوزخ به نام «ساجنار» یاد میكنند كه لفظاً به معنای تاوۀ آتش است. در «تذكرۀ اعلى» آمده است كه از شرارۀ ساجنار بود كه جهنم آفریده شد. شاه ابراهیم در این باب گوید: ساج آسمان است و نار آفتاب و ازاینرو ساج نار، خورشید و آسمان است و دوزخ از خورشید وجود یافته است. اما این نظر كه دوزخ از خورشید به وجود آمده، با طرح جهانشناختی یاد شده مناسبتی ندارد.
دربارۀ اوایل تكوین عالم نیز اسطورهای ذكر شده است كه در آن از چگونگی عملكرد دیوان و نیروهای اهریمنی در آغاز آفرینش سخن میرود و آشكار است كه تأثیرات تفكرات ایرانی كهن را با خود دارد. آفرینش انسان و احوال آدم و حوا نزد اهل حق غالباً با روایات اسلامی در این باب مطابق است. البته در «دورۀ عابدین» گمراهكنندۀ آدم و حوا صریحاً اهریمن خوانده شده است. نکتهای كه در طرح ارائه شده در مكتب حقیقت اختصاصی به نظر میرسد، نحوۀ پیدایش جنیان و دیوان است، بدین قرار كه در شاهنامۀ حقیقت از جفتی كهن به نام «جان» و «مرجان» یا «مرجانه» سخن میرود كه بر روی زمین از آتش هستی یافتند و جنیان از زاد و ولد آن دو به وجود آمدند. جالب توجه اینکه «مرجانه» كه ظاهراً صورت مصحّف «مشیانه» است، از پهلویِ «جان» آفریده شد.
در حاشبه و تفسیر و تعلیقات نامهی سرانجام (کلام خزانه) به کوشش صدیق صفیزاده ذیل دُرةالبیضاء و پیمان ازلی صص ۵۷۹ و ۵۸۰ چنین آمده است:
دُرّةالبيضاء و پیمان ازلی
در روز ازل هیچ چیزی وجود نداشت و خداوندگار در میان دُرّی بود بنام دُرةالبيضاء و پس از آن، از دُرّ بیرون آمد و به امر او، دُرّ پاشیده شد و از پاشیدگی آن دودی برخاست و آسمان و زمین و ستارگان و ماه و خورشید و شب و روز بوجود آمد و چون سرتاسر جهان آب بود، آبها را در یکجا جمع کرد و دریا و خشکی را از هم جدا کرد و بر روی زمین رُستنیها و درختهای گوناگون رویاند و در دریا ماهیها و جانداران گوناگون آفرید و پس از آن از کف دریا گوهری ماساند و تخت خویش را پدید آورد و نام خود را خاوندکار (خداوندگار) نهاد. خداوندگار پس از آن با قدرت خود فرشتگان و بندگانی چند بنامهای: هفتن و چهلتن و چهلچهل تنان و هفتوانه و هفت خلیفه و بیور هزار غلام و بیون غلام آفرید و پاسبانی و نگهبانی زمین و آسمان و ماه خورشید و ستارگان و باد و هوا و آب و گیاه و آتش و فلزات را به هفتن سپرد و نگهبانی بندگان را هم بعداً به هفتوانه داد. پس از آن با یکی از فرشتگانش هفت طبقات آسمان را به نامهای لوح صدف، لوح عقیق، لوح گوهر، لوح دُرّ، لوح یاقوت، لوح مرجان، لوح الست گشت و در هر طبقه فرشتگان مجمعی عرفانی برپا میکردند و یکی از آنها خود را قربانی میکرد.
خداوند به هفتن دستور داد که بروند و مشتی خاک از زمین بیاورند و آدمی را خلق کنند. هفتن به زمین رفتند و دیدند که زمین زار زار میگرید و میگوید من تاب آدمی شدن را ندارم و ناچار هفتن بازگشتند و خداوندگار اینبار به فرشتهی جانستان امر کرد که بیدرنگ مشتی خاک از زمین بیاورد و آنگاه هفتن آن خاک را با عناصر دیگر آب و باد و آتش آمیخته کردند و خداوندگار روح خود را در آن دمید و آدم را از روی راستی و درستی و نیاز آفرید و خلقت آدم و عالم در شش دوره بوجود آمد و در دنبالهی آنکه آغاز روز نوروز بود، خداوندگار بر تخت جای گرفت و فرشتگان این بار مجمعی پدید آوردند و به جشن پرداختند.
خداوندگار خواست آدمیان را در جهان پراکنده کند و آنگاه ارواح آدمیان را جمع کرد و از آنان برای الوهیت خود اقرار گرفت و آنان نیز پیمان بستند که در جهان جز پرستش خداوندگار و نیکی و راستی و درستی به کار دیگر مشغول نشوند و این اقرار و عهد و پیمان را «بیابست یا پیمان و میثاق ازلی» نامند و در واقع این پیمان با ارواح یاران بسته شد و روح حیاتی است که تن بدان زنده شود و خداوندگار در عالم ذرات و روز ازل روح را قبل از اجساد خلق کرد و در جهان آخشیجی روح در کالبدها و جامههای گوناگون تجلی میکند و اینرا دونادون dunadun گویند و آدمی از روز تولد تا جاودانی شدن روانش هزار و یک جامه عوض میکند و آنگاه در شهرزُور به جاودانیها میپیوندد. (در بارگه بارگه از شهرزُور یاد شده است، و این سرزمین از نظر مذهبی رابطهی مستحکمی با عقاید یارسان دارد. چنانکه در این جزوه آمده است: که سیر تجلّیات بر روی پردیور انجام خواهد شد و پس از آزمایش نهایی، روان انسانها در سهرزُور به جاودانیها میپیوندد. بنا به گفته شمس سامی، شهرزور یکی از شهرستانهای سهگانه ایالت موصل بهشمار میرود، و در جانب شرقی دجله به شکل هلالی از شمال به جنوب واقع شده است. از سوی شمالغرب به خود شهر موصل، و از طرف شرق باستان، وان، و از جانب خاور به سلیمانیه و از سوی جنوب به بغداد محدود است).
خداوندگار خواست که ذات خود را در قالب آدمی مهمان کند و قرنها گذشت تا اینکه ذات خود را در قالب مولا علی (ع) آمیخته کرد و دین اسلام را پدید آورد و هفتن و هفتوانه و دیگر فرشتگان را در قالبهای متنوع ظاهر کرد و پس از آن گوهر خداوندگار در قالب: بهلولماهی و بابا سرهنگ و شاه خُوشین و بابانا اوُس و سلطان اسحاق تجلی کرد و آنگاه اسرار یارسان را آشکار ساخت و بزرگترین دورهها دوره سلطان اسحاق است.
آخرالزمان از دیدگاه اهل حق
جیحونآبادی روند حركت جهان و جهانیان را به ۳ مرحله تقسیم میكند: مرحلۀ «روح» كه در آن روحانیات هزار و یك جامه عوض میكنند تا مرحلۀ «جان» فرابرسد. در این مرحله نفسانیات هزار و یك جامه را طی میكنند تا زمان نزول بنی آدم برسد، و از آن زمان هم هزار و یك جامه باید طی شود تا آخرالزمان فراز آید، و آنگاه زمان جاودانگی خواهد بود و توقف حركت جهان.
اهل حق و به خصوص گروهی از بزرگان ایشان، دربارۀ احوال آخرالزمان و به بیان دقیقتر وقایعی كه بدان میانجامد، پیشگوییهایی كردهاند كه در حدّ خود جالب توجه است. یارسان نیز همچون شیعۀ اثناعشری معتقدند كه در آخرالزمان خونخواهی حسین (ع) جهان را فرا خواهد گرفت. همچنین بنابر پیش بینیهای اهل حق، پیش از وقوع آخرالزمان جنگهای عظیمی در خواهد گرفت كه از آن احوال به «جهان طوفانی» هم تعبیر شده است.
در این «جهان طوفانی» بیشك حضرت علی (ع)، برترین تجسم الٰهیت، ظهور و حضور خواهد داشت. ایل بیگی میگوید كه در آخرالزمان همۀ ادیان یك دین میشوند (مذهب اهل حق) و سلطان اسحاق بر همه سروری مییابد. در آن زمان رستگاران بیغم و اندوهند و نیازی به خورد و خوراك ندارند. این نیز گفته شده است كه در آخرالزمان خداوند در پیكرۀ هفتوانه تجلی میكند و هفتوانه در روز بازپسین سروری خواهند داشت.
احكام، آداب و اخلاق
«قرار حقیقت» یا شرط بودن در زمرۀ اهل حق این است كه به گفتۀ سلطان اسحاق «حق را حاضر و موجود» و «خداوند عالم را همه جا حاضر بدانند». اهل حق دستور دارند كه از اهریمن برائت جویند. اگر شرط معنوی اهل حق بودن گرایش به حق و حقیقت و دوری از بدی و دروغ است، شرط صوری ــ و لازم الاجرای آن ــ سرسپردن است، چنانکه ورود به جمع یاران فقط با حضور در مراسم سرسپردگی و اجرای آداب آن ممكن است. برای داوطلب سرسپردگی وجود یك «پیر» و یك «دلیل» در اجرای آیین مربوط بدان لازم است و هر یك نقشی خاص خود دارند. البته مقام پیر بالاتر از مقام دلیل است.
نورعلی الهی در کتاب برهانالحق درباره شرط ورود به مسلک اهل حق در فصل نهم چنین آورده است:
شرط ورود به مسلک اهل حق
برای درک فهم این موضوع لازم است قبلاً به این اصطلاحات آشنا شد: خاندان - دلیل - پیر - پادشاه یا (شاه) - شاهمهمان - عهد و میثاق (بیعت) - شرط و اقرار - سَر سپردن.
۱ خاندان: خان، به لغت فارسی معانی مختلفه دارد مِنجمله به معنی محل و مکان و مسکن نیز آمده است، که خان و خانه هر دو گویند. دان، به معنی دانه و دانستن است، ولی اگر کلمهی دیگر به آن مضاف گردد و این مضافالیه واقع شود معنی ظرفیت دهد مثل گلدان، چراغ،دان و غیره یعنی جای گل و جای چراغ.
و به اصطلاح اهل حق هر کس خانهی قلبش از تجلی نور حق روشن گردد و خودش با دودمانش صلاحیت ارشاد طالبین راه حق طبق موازین بیابس پردیوری داشته باشد، آن را خاندان گویند. (نگاه کنید به: تشکیل خاندانهای اهل حقیقت).
۲ دلیل: به لغت عربی راه و رهنما است. اما به اصطلاح اهل حق دلیل کسی است که با اجازهی پادشاه و پیر، واردین به مسلک اهل حق را هدایت و دستگیری نموده سپس به پیر بسپارد.
۳- پیر: به لغت فارسی پدر و اشخاص سالخورده را گویند، ولی به اصطلاح اهل حق پیر کسی است که، با اجازهی پادشاه کسانی را که توسط دلیل هدایت و دستگیری شدهاند ارشاد و به شاه حقیقت برساند.
۴- پادشاه: به لغت پارسی پاد (که از اصل پات بوده) به معنی پاسبان، نگهبان، سامان، پائیدن، دارندگی تخت و اورنگ است. شاه نیز معانی مختلفه دارد از جمله: اصل، خداوند، بزرگ، و بهطور کلی شاه یا پادشاه فرمانروای کشور است و به اعتباری یکی از اسماءالله است به دلیل آیه کریمهی مالک يَوْمِالدِّين یعنی «پادشاه روز رستاخیز».
ولی به اصطلاح اهل حق شاه یا پادشاه علاوه بر اینکه از اسماءالله است نیز لقب کسی میباشد که، با طی مراحل یا تأييداً لله به آخرین مرحله کمال رسیده مقام اولیالامری و مظهراللهی را حائز شود، یعنی آینهوار مظهر جلوهی نور الهی گردد.
از این رو اشخاصی که توسط پیر ارشاد میشوند، با توجهات شاه به فیض رحمت الهی کامیاب میگردند. مضافاً تفويض منصب پیری و دلیلیِ اشخاص صلاحیتدار بر مریدان حقجو با او است. كما اینکه در بعضی موارد پیر هم میتواند بهطور موقت یا دائم، دلیل جهت مریدان تعیین نماید.
۵- شاهمهمان کسی است که مظهریت و کفالت مقام پادشاه را داشته باشد. پس باید دانست وظیفهی شاه یا شاهمهمان تعیین پیر و دلیل جهت مریدان است و بر شأن خودش نیست وظیفهی پیر و دلیلی انجام دهد، و پیر و دلیل هم، هیچیک حق انجام وظیفه به جای یکدیگر ندارند.
به طور خلاصه از شاه تا دلیل هر یک وظیفهی خاص به خود دارند که فوقاً بیان شد.
پادشاه جهان (به نقل از نامه سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده)
نامۀ سرانجام، خداوند را پادشاه جهان و گاهی شاه و سان و خاوندکار و خواجه یاد میکند و او آفرینندهی یکتای بیآغاز و بیانجام و آنچه بوده و هست از اوست و او نمودار روح و روان جاودانی است که در روزگاران پیش از آفرینش پس از اینکه از ارواح فرشتگان و یاران پیمان و اقرار اخذ مینماید، در جهان تجلی میکند و با نور بیکران خود قلوب اولیاء و عارفان را صیقل میدهد و تنی چند از آنان را به ظهور میرساند تا با نور خود که نموداری است از نور حق، قلوب دیگران را تابش دهند تا به کمال مطلوب برسانند. این مظاهر انوار که در نامه سرانجام از آنان یاد شده عبارتند از: علی مرتضی، بهلولماهی، شاه خوشین، سلطان اسحاق، شاه ويسقلی، محمدبیگ، آتش بیگ».
۶- عهد و میثاق: به لغت عربی عهد یعنی پیمان، و میثاق یعنی استواری. بیعت، همان عهد و میثاق است که پیمان و استواری میباشد. و اهمیت آن بدین لحاظ است:
وقتی به کتب آسمانی و تاریخ بشریت مراجعه میشود مسلّم میدارد، از زمان آدم تا خاتم هیچ امری از امور، بدون مسبوق به تعهد و پیمانی واقع نشده است. مثلاً سجده ملائکه بر آدم، و نهی آدم از خوردن ثمرهی درخت معهود (درختی که خداوند از آدم تعهد گرفته بود تا از میوهی آن نخورد)، و توبه پذیرفته شدن آدم بعد از خروج از جنان، و کشتی ساختن نوح و نجات یافتن سرنشینان کشتی مزبور از طوفان، و قضایای قوم عاد و ثمود و لوط مبنی بر وعید حی ودود براي نزول بلا و رها شدن مؤمنین از آن ماجرا و فنا شدن کافران از آن بلیات موعود، همچنین میثاق خدا با ابراهیم و موسی و عیسی و سایر پیغمبران تا حضرت خاتمالنبيين (ص)، و بعد بیعت مؤمنین با ائمهی طاهرین، خاصه وقایع کربلا الى آخر، هر یک به نوعی انعقاد یافته؛ حتی در قرآن مجید هم با بیان کلمهی عهد و میثاق به موارد عدیده، اشارات مؤثر به اهمیت آن شده است.
۷- شرط و اقرار: معنی لغوی آنها معلوم است، ولی به اصطلاح اهل حق: به شرایط مقرره اساس بیابس پردیوری مقر شدن و ایمان آوردن را شرط و اقرار گویند (پذیرفت شرایط تعیین شدهی اصول و پایههای قانون اساسی وضع شده در پردیور و ایمان آوردن به آنرا شرط و اقرار گویند).
حتی قضیهی «قرار گرفتن کرهی زمین بر شاخ گاو و گاو بر ماهی و ماهی بر حجر» که در بعضی اذهان جای گرفته است، گر چه واقعیت ندارد و از نظر دانشمندان رمز و معمائی است قابل تأویل و تفسیر، مِنجمله اهل حق هم گاو را به شرط و ماهی را به اقرار و حجر را به بیابس منعقدهی ازلی و ابدی (قانون اساسیِ بسته شدهی همیشگی) تعبیر کردهاند.
۸- سر سپردن: یعنی سر تسلیم به مسلک اهل حق فرود آوردن و توسط دلیل و پیر به صاحب خاندان بیعت نمودن و با رشتهی شرط و اقرار به پادشاه حقیقت پیوستن است.
بنا به مراتب، اهل حق کسی است که، با حائز بودن شرایط مندرجه در فصل دوم این کتاب به مسلک اهل حق درآید.
که خلاصه آن چنین است: (اهل حق به کسی اطلاق میشود که، مراحل شریعت و طریقت و معرفت را طی نماید تا به مقام حقیقت برسد، بدین ترتیب:
در مرحلهی اول که شریعت است: متدین به دین آدم صفیالله بوده و از ملت ابراهیم خلیلالله و امت محمد رسولالله و مذهب ائمهی هُدی باشد.
در مرحلهی دوم که طریقت است: مؤمن به ولایت علی ولیالله باشد. یعنی با طی طریق شارع مقدس نبوی و پیوند سلسله مراتب به ائمه اطهار و تولا به ولای علی، تحت لوای ولایت به مسلک اهل حق درآید.
در مرحلهی سوم که معرفت است، با اطاعت از اولیالامر، مقام معرفت را درک نماید تا به پایهی مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ نائل شود.
آنگاه در مرحلهی چهارم حق و حقیقت را دریابد تا کمال را در وصال و بقا را در فنا بیند، چنان باشد قطرهی نَم وجودش را به یَم لایتناهی الهی معدوم و محو سازد یعنی فنا فیالله محض گردد.).
نزد اهل حق كمال معنوى چهار مرحله دارد: شريعت، طريقت، معرفت و حقيقت. با شريعت اسلام مرحله اول ختم شد، طريقت يعنى آن كه با ولايت على (ع) به مسلك اهل حق درآيند، با اطاعت از اولوالامر آنان كه به مقام مظهريت و مشيّت رسيدهاند كه مصداق اَتَم آن سلطان اسحاق است به مقام معرفت برسند، و آنگاه در مرحله چهارم حق و حقيقت را دريابند تا كمال را در وصال و بقا را در فنا ببينند. به اين ترتيب دوره طريقت و معرفت در ولايت على (ع) طى شد، و ظهور سلطان اسحاق آغاز پيدايش مرحله حقيقت شد. از همين رو شريعت را پوست و صدف، و آيين اهل حق را مغز و دُرّ صدف مىخوانند، عصاره بطون حقيقى قرآن را در كلام سرانجام و دستورات سلطان اسحاق را تكامل يافته شريعت محمدى مىدانند.
و آن به سه راه ممکن است:
اول- آنکه، مراحل (منظور از طی مراحل سهگانهی شریعت و طریقت و معرفت، ایمان کامل داشتن به آن مراحل است نه این که لازم باشد برای طی هر کدام از آن مراحل، زمانی صرف وقت کند. فرضاً شخصی، مسلمان و اهل قرآن هم نباشد همینقدر به احکام قرآن در شریعت و سایر مدارجش [از طریقت و معرفت] که در بطن قرآن است ایمان آورد، برای سر سپردن کافی است.) شریعت و طریقت و معرفت را هر یک به ترتیبی که در فصل مزبور مذکور است، توسط اشخاص ذیصلاحیت به سلسله مراتب، با انجام دستورات و مراقبات لازمه طی نماید، آنگاه برای درک حق و حقیقت به رشتهی مسلک اهل حق بپیوندد (این قبیل اشخاص را چسبیده گویند).
(پیروان اهل حق به دستههایی تقسیم میشوند که عبارتند از:
اهلحق چکیده: به کسانی اطلاق میشود که خانوادگی و نسل در نسل اهل حق بود.
اهلحق چسبیده: گروهی هستند که خانوادگی اهل حق نبوده ولی به آنان پیوستهاند).
دوم- آنکه، مشروط به شرایط بندهای زیر توفیق حاصل نماید:
الف- از نسل اهل حق به وجود آید.
ب- پس از تولد در اولین فرصت (هنگام اسمگذاری) توسط ولی قانونی، به خاندانی که آن فامیل سر سپردهاند، سرش سپرده شود.
ج- در محیط خانوادگی اهل حق تحت تربیت و مراقبت کامل اولیاء مربوطه، نشو و نما و رشد و تمیز یافته باشد.
د- تمام دستورات مسلکی اهل حق را طابقالنعل بالنعل (مو به مو) فرا گرفته و عمل نماید.
بدیهی است واجد چنین شرایطی دیگر احتیاج به طی سایر مراحل سلسله مراتب ماقبل ندارد. زیرا دستورات واقعی مسلک اهل حق جامع و مانع میباشد و شامل جميع دستورات مراحل قبلی خود خواهد بود «چون که صد آمد نود هم پیش ماست» (این قبیل اشخاص را چکیده گویند).
سوم- آنکه، تأييداً لله به حکم لا بشرط و بشرط لا، به مرحلهی آخری و مقصد اصلی برسد و اهل حق واقعی گردد (چنانکه خیلیها بودند و رسیدند)، به مصداق آیات کریمه از جمله این آیات است: «اذْ أَيَّدْتُكَ بِروُحُ الْقُدُسِ الايه» (راجع به حضرت عیسی) یعنی «هنگامیکه تأییدت نمودم به روحالقدس» (سوره ۵ - آیه ۱۱۰) – ايضاً عَلَّمْنَاهُ مِنَ لدُّنا علما» (راجع به قصه ی خضر و حضرت موسی) یعنی «و آموخته بودیمش از نزد خود دانش را» (سوره ۱۸ - آیه ۶۵) - ايضاً «انَّ اللهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ» یعنى«همانا خدا میکند آنچه را میخواهد» (سوره ۲۲ - آیه ۱۴) - ايضاً «و أَنَّ اللهَ يَهْدِى مَنْ يُريدُ» یعنی «و به درستی که خدا هدایت کند هر که را میخواهد» (سوره ۲۲ - آیه ۱۶) – ايضاً «انَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ» یعنی «همانا خدا میکند آنچه را میخواهد» (سوره ۲۲ - آیه ۱۸) - ايضاً «ذلكَ فَضْلُ الله يُؤتيه من يشاءُ وَالله ذُوالفضل العظيم» یعنی «این است فضل خدا دهدش به هر که خواهد و خدا است دارای فضلی بزرگ» (سوره ۶۲ - آیه ۴) - ايضاً «گذالِكَ يُضْلُ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَ يهدى من يشاءُ الایه یعنی «زچنین گمراه سازد خدا کند هر که را که خواهد» (سوره ۷۴ - آیه ۳۱).
خواجه حافظ هم به همین منظور فرماید:
فيض روحالقدس ار باز مدد فرماید / دگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
ایضاً میفرماید:
طی زمان ببین و مکان در سلوک شعر/ کاین طفل یک شبه ره صد ساله میرود
و گویند اغلب بزرگان اهل حق نیز از این قبیل بودهاند.
با این وصف، البته این قسم سوم مورد بحث نمیتواند قرار گیرد موکول به استعداد ذاتی اشخاص و مشیت خدا است، به هر کس اعطاء شود.
و مراد از استعداد ذاتی آن است گر چه به مصداق آیات مذکوره خداوند قادر مطلق است ولی از طرفی عادل و فیضش عام خواهد بود. النهایه تفاوت بین موجودات بر حسب قرب و بعد به مبدأ واجبالوجودی و علل حکمتی است. مثلاً قرب به نور خورشید برای موجودات تحتالشعاع وی باید به تناسب استعداد موجودی باشد، و الا به فاصلهای که یک موجود قوی از نور آفتاب منور میشود، موجود ضعیفتر قرار گیرد، آناً (فوراً) نابود خواهد شد.
و بحث این که چرا بین موجودات شدت و ضعف و تشکیک باشد آن هم اقتضای طبیعت کائنات است، بدین توضیح:
چون ایجاد کائنات از طرف خالق ارض و سماوات، روی پایهی علت و معلول قرار گرفته یعنی هر موجودی معلول علت موجود دیگری است تا به آن علتالعلل اصلی، آن که، واجبالوجود و پروردگار جهانیان است منتهی گردد.
با این وصف بدیهی است هر علتی که فاصلهاش با علتالعلل اصلی کمتر است قویتر، و هر چه فاصلهاش بیشتر است ضعیفتر خواهد بود. لیکن در قوهی هر شیئی منتهی درجهی شدت و ضعف هست که بنا بر گردش طبیعت و سیر کمال، متدرجاً از قوه به فعل خواهد رسید. کما اینکه در قوهی هر نطفهای جنین شدن و متدرجا حیوان یا انسان گردیدن، الی آخر هست. و هر مرحلهای (اگر مانعی پیش نیاید) به حکم طبیعت در موقع خود از قوه به فعل میرسد. البته این موضوع، بحث فلسفی مفصل دارد در این مختصر مقالهی ما نگنجد. فقط اینجا اشارهای شده تا معلوم شود هر چیزی به جای خود صحیح است و همهی موجودات بالاخره به فیض کمال از طرف فیاض لایزال مستفیض و از عدالت حق برخوردار خواهند شد، جز مغضوبین که حسابشان جدا و با خود خدا است.
باری از مطلب دور نشویم، بحث در شرایط اقسام سهگانه ورود به مسلک اهل حق بود قسمت سوم توضیح گردید.
اما آن دو قسمت دیگر اعم از «چسبیده یا چکیده» بدون عهد و میثاق و سر سپردن که در بند (ب) این فصل به آن اشاره شد، میسر نیست.
نورعلی الهی در کتاب برهانالحق آداب سرسپردن در مسلک اهل حق را در فصل دهم و دوازدهم چنین آورده است:
چون اهل حق فقط یک مرتبه باید سر بسپارد، از این رو نمیتواند پیر و دلیل خود را عوض نماید مگر آنکه مرتد شود، آنوقت در صورت توبه و بازگشت مجدداً برای خاندان دیگری سر بسپارد.
هر فردی از افراد اهل حق اعم از ذکور و اناث مکلف است با وسایل زیر سر بسپارد و الا اهل حق به شمار نمیآید:
۱- داشتن پادشاه و پیر و دلیل.
۲- پادشاه اگر در ظاهر نباشد در باطن حاضر داند.
۳- پیرش یکی از خاندانهای مسلک اهل حق باشد.
۴- دلیلش هم از انتخابشدگان همان خاندانی باشد که توسط او سر سپرده شده است.
۵- برای هر فردی یک عدد جَوز (بوا یا بویا) که یک نوع ثمر درخت جنگلی و معطر است و برای دارو نیز گاهی مصرف میشود.
۶- یک تکه پارچهی سفید یکرنگ استعمال نشده، طولش کمتر از یک متر نباشد، عرضش هم، همان عرض پارچه باشد و اگر عرض پارچهی مورد نظر بیشتر از یک متر شد طول هم به همان اندازه کمتر نباشد. آن پارچه را به اصطلاح عرفاء «شَدّ» (SHADD) گویند. «شَدّ» در لغت معانی مختلفه دارد ولی در اینجا به معنی انعقاد و استواری است (الشَّدُّ عَقَدَهُ وَ اَوْتَقَهُ)، که دلالت دارد، از پیوند رشتهی ایمان به قادر سبحان، توسط چنگ زدن به دستآویز استوار خاندان شفیع اِنس و جان، اعنی حضرت محمد (ص) و علی (ع) با یازده فرزندان. به مصداق قوله تعالی در قرآن «لا اکراه فی الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغوت و يُؤمن بالله فَقَد استمْسَكَ بِالْعُرُوةِ الْوُثْقَى لَا انْفَصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» یعنی «نیست اکراهی در دین هر آینه به تحقیق آشکار میدارد رهیابی را از گمراهی پس کسی که کفر ورزید به بتپرستی و شرک، و گروید به خدا پس به تحقیق چنگ زده به دستآویزی استوار که نیست گسیختن مَر او را و خدا است شنوای دانا» (سوره ۲ - آیه ۲۵۶) - ایضاً میفرماید «وَ مَنْ يُسْلم وجههُ الَى اللهِ وَهُوَ مُحسَنٌ فَقَد استمسكَ بالعُروة الوثقى و الى الله عاقبَةُ الْأُمُور» یعنی «و کسی که تسلیم کند روی خود را به سوی خدا و او است نکوکار همانا به تحقیق چنگ زده به دستآویزی استوار و به سوی خدا است فرجام کارها» (سوره ۳۱ – آیه ۲۲).
البته «تسلیم نمودن روی خود به سوی خدا» همانا مقام تسلیم است که در فصل پنجم این کتاب (ارکان اهل حق) بیان شد، در این فصل نیز به عنوان سر سپردن تعبیر شده است. «عُروة الوثقی» به قول مفسرین همانا تولا به خاندان نبوت و ولایت است.«و يَكْفُرْ «بالطَّاغوت» همانا دوری از گمراهی و شرک و طغیان است.
و این «شَد» به یاد و اعتبار همان عروةالوثقای حقیقی است که بهطور کلی در هر مرحلهای هنگام ورود طالبین به آن مرحله، اعم از طریقت و معرفت و اهل حق، وجودش ضروری است. چنانکه در دستور اهل طریق نیز میفرماید:
«شدّ مخفی منزل اول بود - بر محبان امر حق نازل شود... الخ».
۷- مقداری نیاز از هر جنس باشد ولی اگر فراهم آید شاخ نبات بهتر است.
۸- یک قُربان یا یک خدمت.
۹- وجه پای جَوز، از پول رایج زمان و مکان است. به مبلغی لااقل به ارزش تسعیر دو مثقال نقرهی خام (در اینجا منظور از نقرهی خام نقرهای است که به نام نقره عرفاً خرید و فروش میشود، مانند سکههای دو قرانی زمان قاجاریه و امثالهم) یعنی خالص باشد (هر مثقالی به وزن ۲۴ نخود متوسط است). زیرا وجه پای جَوز در زمان سلطان حداقل دو قِرآن (دو ریال) پول نقرهی خالص رایج آن زمان بوده که یک قرآن (و به روایتی وجه پای جوز یک ریال بوده است.) یک مثقال وزن داشته است.
۱۰- یک عدد سکهی محمدی، جهت ریزه کردن و خرد نمودن جوز مورد بحث به وسیلهی چاقو در روی آن، که آن سکه همیشه نزد پیر باید برای انجام تشریفات جوز محفوظ باشد، تا در موقع جوز مصرف شدن اشخاص آماده باشد. هر گاه سکهی محمدی یافت نشد با سکههای معمولی از هر فلزی باشد انجام میشود.
۱۱- یک شیء بُرّنده (اعم از چاقو یا کارد و امثالهم) جهت بریدن سر جَوز و ریز ریز کردن آن.
در اینجا به این نکته باید توجه داشت: جَوز خُرد کردن را در کلام سرانجام به لفظ (جوز شکستن) بیان گردیده و مقصود از ذکر کلمهی (شکستن) به جای (خُرد کردن) این است: چون همانطوری که «شدّ» به عروةالوثقی تعبیر شده است، جوز هم به سر تسلیم در مقابل اراده خدا فرو آوردن و شکستن سد غرور و هوی و هوس نفسانی تعبیر شده است. به همین مناسبت اهل حق غالباً به جای لفظ (سر سپردن) (جوز سر شکستن) استعمال نمایند و عَلَمیّت پیدا کرده است. حتی بعضی که منظور کلام را نفهمیدهاند جوز را به جای اینکه با شیئی برنده ریز ریز کنند، به وسایلی میشکنند. و حال اینکه جوز را باید به وسیلهی شیئی برنده و آداب مخصوص خرد کرد، زیرا جزء ارکان است، اگر عمل نشود برخلاف دستور خواهد بود. (انشاءالله آداب جوز و سایر ترتیبات سر سپردن به جای خود تشریح میشود).
باری چون انجام تشریفات و دستورات فوق جزء ارکان مسلک اهل حق و حُکمی است عام لذا شامل اشخاصی نیز میشود که مقام اولیالامری یعنی پادشاه حقیقی، یا پیری یا دلیلی دارند. به جهت اینکه هر یک از آنان دارای دو جنبه هستند: یکی جنبهی باطنی که مقام معنوی و منصب خاص است، در نتیجهی طی مراحل حاصل میشود، و یکی جنبهی ظاهری که تبعیت از دستور ارکان بیابس پردیوری (قانون اساسی وضع شده در پردیور) و انجام تکلیف است. زیرا داشتن مقام باطنی بستگی تام به رعایت و احترام ارکان دینی و ظاهر امری دارد. مضافاً عدالت و مساوات که از ارکان مهمهی مسلک اهل حق است در هر مورد باید محفوظ و حکمفرما باشد.
بنابراین، دلیل و پیر اولیالامر، باطناً رشتهی ولایت پیوست به رشتهی نبوت است که در اثر نشئه آن دو منبع، مستقیماً كسب نور وحدت از مبدأ ربوبیت نموده، به مقام مظهریت میرسد. ظاهراً هم برای انجام تشریفات تکالیف مسلکی در بین یاران خود، پیر و دلیل انتخاب میفرماید. البته چنین پیر و دلیلی به هیچوجه مؤثر در مقام نیست تا شئون پیر و مریدی واقعی از حیث تفوق رتبه ملحوظ شود، فقط جنبهی تشریفاتی دارد.
اشخاصی هم که به مقام پیری و دلیلی رسیدهاند، باطناً پیرشان همان پیوند رشتهی سلوک به اولیالامر و دلیلشان انجام فرمان اولیالامر میباشد. ظاهراً هم از طرف اولیالامر جهت انجام تكاليف مسلکیشان هر کس معین شد مُتّبع (پیرو) خواهد بود، اعم از اینکه از حیث مقام معنوی در عرض یا طول یکدیگر باشند. چون که در این مورد چنان که قبلا تذکر داده شد قضیهی مافوق و مادون بودن شرط نیست. مثلاً سلطان اسحق که مافوق بنیامین و داود است معذلک آنان را پیر و دلیل خود در ظاهر قرار داده است.
همچنین هفتن با اینکه در عرض یکدیگر قرار دارند، حسبالامر سلطان اسحق پیر و دلیلشان در ظاهر از خودشان تعیین شده است. (برای درک بیشتر، رجوع به مبحث: تشکیل خاندانهای حقیقت شود.).
سؤال- در فصل دهم (سر سپردن اهل حق) اشاره به پادشاه و پیر و دلیل دارد، ولی ذکری از مرشد و استاد نیامده است. لطفاً مراتب هر یک از پادشاه و پیر و دلیل و مرشد و استاد را از نظر اهل حق مرقوم فرمایید.
جواب- پادشاه مقام خداوندی است و از همه بالاتر است. چنانکه در اول قرآن سورهی حمد میفرماید: «مالک یوم الدین» یعنی پادشاه روز جزا. همچنین در چندین جای دیگر قرآن، خدا را به نام مالک و ملک یعنی پادشاه نامیده شده، ولی به اصطلاح اهل حق، پادشاه را حضرت سلطان حقیقت و سایر اشخاصی که در مرتبه و مقام او هستند مالک مینامند. البته پادشاه خواندن این اشخاص هم بدین مناسبت است؛ اهل حق آنان را مظهر و جلوهگاه ذات خدا میدانند، یعنی آینهی خدانماهستند.
بعد از پادشاه مقام پیر است، یعنی پیربنیامین و جانشینان او.
بعد از پیر مقام دلیل است، یعنی داود و جانشینان او.
بعد از دلیل مقام مرشد است، یعنی دیدهداران.
بعد از مرشد مقام استاد (به طور مضاف) است، یعنی پیشوایان و کلامخوانان (عالمان کلام اهل حق) واقعی. استاد کلمهای است اعتباری که به دو صورت استعمال میشود: صورت اول، به طور مضاف کلمه بر دیگر؛ یعنی هر کسی در فنی مهارت کافی پیدا کرد استاد در آن فن نامیده میشود، مانند استاد کلامخوان، استاد طنبور، استاد نقاشی، استاد ادبیات و غیره. صورت دوم، استاد بهطور مطلق و بدون مضاف بر کلمهی دیگر اگر گفته شد، از همه بالاتر است و منظور علی (ع) میباشد و کسانیکه در عرض ایشان هستند.
بنا به مراتب فوق، قطع نظر از اصطلاحات اهل حق، بهطور کلی مقامات پادشاه و پیر و دلیل و مرشد و استاد هر یک به ترتیبی که ذکر شد، اولی مقدم و بالاتر بر دومی است بدین توضیح: از همه بالاتر پادشاه و از همه پایینتر استاد (به طور مضاف) است. زیرا چنین استادی فقط آموزنده میباشد و علم دیانت را بر شنونده یاد میدهد، خواه بر شنونده مؤثر واقع شود یا خیر. ولی مرشد همان علم دیانت را بر شنونده با اثری که در کلام او هست مؤثر میدارد. بعبارة أخرى شنونده را رشد و نمو معنوی داده و قلب ماهیت کرده (ماهیت و فطرت ذاتیاش را تغییر میدهد)، از جهل هوی و هوس نفسانی رها ساخته، برای طی طریق حقیقت آمادهاش مینماید.
پس بین مرشد و استاد (به طور مضاف)، عموم خصوص مطلق وجود دارد، یعنی هر مرشدی استاد هم هست، ولی هر استاد ممکن است مرشد نباشد.
بالاتر از مقام مرشد مقام دلیل است. زیرا وقتی مرشد کسی را ارشاد کرد و آماده برای طی مراحل سلوک نمود، آنوقت تحویل دلیل داده میشود که دلیل برای آن شخص، رهنما و دستگیر و یاور میشود تا به حدی که مراحل لازمه را به انتها رسانیده، تحویل پیر شود. پس هر دلیل، مرشد و استاد به معنی اعم هم هست، ولی ممکن است هر مرشد و استادی، دلیل نباشند.
اما پیر که از دلیل هم مقامش بالاتر است فقط شخص هدایتشده را به پادشاه میرساند، یعنی به حق ملحق مینماید معنی حقیقت را به او میفهماند تا از کرم پادشاه نشئه حقیقت به وی چشانده شود.
سر سپردن اولاد خاندانها بعد از زمان سلطان اسحاق
چون به طوریکه از پیش گفته شد، عموم اهل حق بلا استثناء باید توسط پیر و دلیل سر سپرده شوند، تا پیوند سلسله مراتب (اتصال رشتههای هدایت) قطع نگردد؛ این بود صاحب منصبان طبقهی اول (مؤسسین خاندان) خاندانهای هفتوانه که در عصر سلطان وجود داشتند، پیرشان بنیامین و دلیلشان داود شد. و برای نسلهای بعدی یعنی اولاد خاندانها، سلطان چنین توصیه فرمود:
اولاد خاندانها که هر یک سمت جانشینی پیر بر جمعی از اهل حق دارند، نظر به اینکه، خودشان هم مکلف به داشتن پیر و دلیل هستند، لذا هر خاندانی باید از خاندان دیگر جانشین پیر انتخاب نموده و سر بسپارد. جانشین دلیل هم مختار است (میتواند) از اولاد دلیل نزد خاندان خودش انتخاب نماید، یا از اولاد دلیل خاندانی که به وسیله او سر میسپارد.
تکلیف اولاد دلیلها هم آنکه، هر دلیلی نزد هر خاندان هست، جانشین پیرش همان خاندان و جانشین دلیلش هم کسی خواهد بود جانشین پیرش جهت او آنرا انتخاب نماید. اعم از اینکه شخص انتخاب شده از یاران خاندان پیرش باشد یا از یاران خاندانی که پیرش توسط او سر سپرده است.
البته انتخاب جانشین پیر و دلیل هر خاندانی از خاندان دیگر، قضیهی مافوق و مادونی نیست، زیرا خاندانها همگی از حيث شئون باطنی در عرض یکدیگر قرار دارند، و رعایت این مراسم چنانکه قبلا تذکر داده شد، فقط از لحاظ انجام تشریفات پیوند سلسله مراتب (اتصال به هدایت) به مبدأ اصلی است. ضمناً متذکر میشود:
اولاً- چون انتخاب جانشین دلیل در هر مورد اعم از دلیل برای پیر، یا دلیل برای دلیل، موکول به نظریهی (بسته به نظر) جانشین پیر است، دیگر لزومی ندارد در مطالب آتی، ذکری بالخصوص از جانشین دلیل برای اولاد پیر یا اولاد دلیل شود. کافی است که جانشین پیر برای اولاد هر خاندانی مذکور گردد، زیرا روی قاعدهی کلی، جانشین دلیل یا از یاران خاندان خودش است یا از یاران خاندانی که توسط او سر سپرد است.
ثانیاً: جهت اختصار به جای عبارت «انتخاب جانشین پیر و سر سپردن اولاد هر خاندان به اولاد خاندان دیگر» به جملهی «سَر داد» یا «سَر دادند» اکتفاء مینماید.
بنا به مراتب اولاد خاندانهای هفتوانه همچنین سایر خاندانها، بعد از زمان سلطان، بدین ترتیب ارکان سر سپردن را انجام دادند:
خاندان شاه ابراهیم و سید خاموش به یکدیگر سر دادهاند. خاندان عالیقلندر، قبل از ظهور آتشبگ (آتش بیگ) به خاندان شاه ابراهیم و بعد به آتشبگ سر داده، و خاندان بابا یادگار (چون بابا یادگار سر به شاه ابراهیم سپرد، بین اولادان آنان حق ازدواج نیست) هم به خاندان شاه ابراهیم سر داده، خاندان میرسُور و سید مصفا به یکدیگر سر دادهاند. خاندان حاجی بابو عیسی به خاندان میر سُور سر داده، خاندان ذوالنور قلندر در بین خود به یکدیگر سر دادهاند. خاندان بابا حیدر نیز در بین خود به یک دیگر سر دادهاند. خاندان آتشبگ هم به یکدیگر سر دادهاند. خاندان شاه حیاس هم به شرح ایضاً (مانند همانهایی که قبلاً گفته شد). نکات دیگر که قابل توجه است آنکه:
اولاً- هر کس به مسلک اهل حق با بصارت دل (ادراک و پذیرش قلبی) و ایمان و اطمینان کامل وارد شد، همانا یکمرتبه سر سپرد کفایت میکند؛ یعنی قضیه مادامالعمری و اول و آخری (یکبار برای همیشه) است، دیگر بداء (پشیمانی و تغییر نظر) و نسخ (باطل کردن) و فسخ (برهم زدن قرارداد) و تکرار و تجدید به هیچوجه ندارد. زیرا همان طوریکه از لفظ و منطوق (معنی ظاهری کلمه) سر سپردن مفهوم (درک) میشود، منظور از جملهی «سر سپردن» سر دادن به راه حق و جان و هستی خویش تسلیم نمودن است. با این وصف بدیهی است هرگاه سر برود جان به تن برنمیگردد تا اراده و اختیاری از خود داشته باشد که بداء و نسخ و فسخی برای او پیش آید. تکرار و تجدید هم به این علت ندارد، چون رشتهی سلسله مراتب مسلک اهل حق توسط مقامات معنوی به مبدأ اصلی پیوسته است، دیگر متکی به شخص یا اشخاص معینی در ظاهر نمیباشد تا تغییر و تبدیل یا فوت دستگیر ظاهری موجب تکرار یا تجدید شود.
بعبارة أخرى این مسلک تقلیدی نیست تا در محور مقَلِد مُقَلَد قرار گیرد. البته بحث تقلید در مرحلهی شریعت، جهت فرق بین مجاز از حقیقت، به جای خود صحیح است و آنچنان تقلید موضوع بحث ما نیست، بلکه مقصود ما مقام تحقیق و حقیقت است که تقلید و مجاز در آن راه ندارد.
اما اگر به اوصافی (بصارت و ایمان و اطمینان) که در بالا اشاره شد خللی (نقص و کاستی وجود داشته باشد) باشد و شخص سر سپرده از روی جهالت مرتد گردد، سپس ندامت حاصل نموده توبه نماید، به فحوای آیات توبه که در قرآن مجید متعدد است از جمله این آیه: «انَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءُ بَجَهالَةٍ ثُمَّ يَنوُبُونَ من قريب فَاوُلئِكَ يَتَوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كَانَ اللهُ عَليماً حكيماً» یعنی «این است و جز این نیست که پذیرفتن توبه بر خدا است برای آنانکه میکنند عمل زشت به نادانی، سپس توبه و بازگشت کنند از زمان نزدیک، پس آنها هستند که توبه بپذیرد خدا برایشان و باشد خدا دانای درست کردار» (سوره ۴ - آیه ۱۷)، در اینصورت باید مجدداً با انجام تشریفات، به خاندان دیگر غیر از خاندان سابق سر بسپارد. و نیز علاوه بر مخارج تشریفاتِ سر سپردن مجددش، نذوراتی هم به تناسب استطاعت مالی، توأم با عبادت و ریاضت طبق دستور پیر فعلی به عمل آورد.
اینکه به خاندان دیگر باید سر بسپارد بدین لحاظ است: هر خاندانی یک مرتبه صلاحیت دارد سر کسی را بسپارد و نسبت به آنکس در دفعهی دوم باید به خاندان دیگر رجوع شود.
ثانياً- واردین مسلک اهل حق، اگر از اشخاص چکیده هستند، باید به همان خاندانی سر بسپارند که ولّی قانونی آنان سر سپرده است. و اگر از اشخاص چسبیده هستند، آنهم، اگر توسط یکی از اهل حق تبلیغ و هدایت شدهاند جایز است به همان خاندانی سر بسپارند که آن هادی (راهنما) سر سپرده است، و اگر تأییداً لله یا در نتیجه مجاهدت خود توفیق یافتهاند، به هر یک از خاندانهای حقیقت تمایل پیدا کنند میتوانند سر بسپارند. زیرا تمام خاندانها از یک ریشه به وجود آمدهاند و یک هدف دارند، هیچگونه ترجیح و مرجحاتی بین آنان نیست.
ثالثاً- سر سپردگان به هر خاندان اعم از پیر و دلیل، بین آنان ازدواج نشاید، زیرا هر مریدی نسبت به پیر و دلیل خود حکم فرزند را دارد.
******
سرسپردن (به نقل از نامه سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده صفحه ۱۹۸)در نامه سرانجام سرسپردن یکی از شرایط اصلی و مهم به شمار می رود و هر فردی از افراد اهل حق مکلف است که سر سپرده باشد هرگاه نوزادی از هر خانواده یارسانی دیده بجهان گشاید پس از سپری شدن هفتۀ او و انجام مراسم نامگذاری باید وی را سرسپرده کنند و آن بدینگونه است که باید پیرو دلیلی داشته باشد پیرش باید یکی از خاندانهای یارسان باشد و دلیلش هم از برگزیدگان همان خاندانی باشد که به آن سر می سپارد. برای سرسپردن نیاز به یک دانه جوز و یک دستمال و نیاز که نیاز نمودار گردو و انار و شاخ نبات است و همچنین پول پای جوز و یک سکه و کارد تیز برنده و یک خروس و یک من برنج و یک چارک روغن میباشد که پس از فراهم شدن نیازمندیهای مزبور، نخست نیاز را در کاسه ای می ریزند و جوز و سکه و پول پای جوز و کارد برنده را در کاسه ای دیگر می نهند و برنج و روغن و خروس را هم برای قربانی میپزند و پس از برگزاری جم، پیرو دلیل حاضر میشوند و مراسم سرسپردن را اجرا میکنند و سپس قربانی را میآورند و پس از خواندن دعا آنرا مساوی تقسیم میکنند و هر یک بهره خود را میل میکند. پوشیده نماند هر یک از اهل حق به خاندانی که سرسپرده است حق ازدواج با افراد آن خاندان را ندارد و دعای سرسپردن چنین است ای پیر من، هدای من، رهبر و رهنمای من، از تو به حق رسیدمی، ای حق و حق نمای من.
******
نورعلی الهی در کتاب برهانالحق درباره آداب جوز سر شکستن در مسلک اهل حق در فصل هفدهم چنین آورده است:
چون در فصل دهم این کتاب موضوع سر سپردن و جوز تا حدی روشن شده است محتاج به تکرار نیست و این فصل، فقط راجع به آداب جوز سر است که به اصطلاح اهل حق (جوز سر شکستن) گویند. بدین توضیح:
اولاً- قُربان یا خدمتی که به قصد جوز سر شکستن تهیه میشود وقتیکه به قوام رسید و آماده شد در جمع حاضر کرده دعا خوانده و جم را ختم نمایند.
ثانياً- پس از فراغت از ختم نذر مزبور، جم جوز (بعضی هم جم خدمت یا قربان جوز سر را مؤخر از جم جوز منعقد مینمایند.) منعقد میشود. جَوز و تیغ و سکه و وجه نقد و نیاز پای جوز و یک قطعه پارچهی سفید معروف به شَدّ (که بعد از این جهت اختصار آن را دستمال گوییم) و ظرفی برای جای جوز خرد کردن، با سفره، به جمع میآورند.
جانشین پیر ازلی (Pir Azali) (پیر بنیامین)، یعنی سیدی از خاندانها با جانشین دلیل ازلی (Dalil Azali) (داود) یعنی از دودمان دلیلان منتخبین نزد خاندانها در جمع حاضر میشوند. اگر دلیل حاضر نبود، سید پیر، کسی از اهل جم را، به وکالت موقت دلیل انتخاب مینماید.
کسی هم که باید بسپارد، اگر ذکور و کبیر و ممیز (بد و خوب را تشخیص میدهد و احترام مراسم را میتواند رعایت کند) است، شخصاً در جمع حضور مییابد، و الا ولی یا وکیل قانونی او حاضر خواهد شد.
آنگاه سید پیر، اتمام حجت لازمه را، با طالب یا نمایندهی او نموده، و قبولی وی را استعلام، سپس دعای مخصوص جوز را (که در کلام به عبارات مختلفه خوانده شده است) مفاد (مفاد دعای مخصوصِ جَوز در شماره ۵ همین مبحث مندرج است: پیر طالب را مخاطب قرار داده گوید: ... الخ) آن را قرائت نموده آنوقت دعای تیغ سر بریدن جوز را، که همان دعای تیغ معمولی است، خوانده و سر جوز را به اذن جم، و استرضای طالب، در همان ظرف جای جوز، با تیغی که دعا خوانده شده بریده، بعد نیاز پای جوز را، توسط خلیفه یا خود سید پیر، به تمام جمنشین قسمت کرده، و یک دعای نذر را با ادای تکبیر مطابق معمول خوانده، بعد بقیهی جوز را با همان تیغ در همان ظرف خرد کرده، به جمنشین تقسیم میشود.
و جمنشین هم که قبلاً قسمت نیاز به دستشان داده شده، تمام قسمت نیاز را یا مقداری از آن که در کف دست جای گیرد، در کف دست چپ قرار داده، بقیه را زمین میگذارند. پشت دست راست خود را، روی کف دست چپ گذارده هر یک، قسمت جوز را در کف دست راست نگهداشته، یک دعای دیگر یعنی همان دعای دوم نذر معمولی ادا کرده، و متعاقب آن تکبیر و دعای سفره را خوانده، جمنشین به اذن سید، هر یک، قسمت جوز خود را خورده یا با قسمت نیاز برمیدارند که دستها برای دستبوسی جم آزاد باشد.
در این وقت دلیل که به معیت پیر در جمع نشسته است، از اشخاصی که در جمع ننشستهاند، یکی را وکالت میدهد تا به وکالت او، با دست چپ دامن خادم را گرفته؛ و دستمال را قبلاً (منظور از قبلاً پیش از دستبوسی جم است) به گردن طالب یا نمایندهی طالب بسته، طالب هم با همان دستمال که در گردن دارد، با دست چپ دامن دلیل را میگیرد، به ترتیبی، دست راست هر سه برای دستبوسی جم نشین آزاد باشد. آنگاه دستبوسی و دعای رخصت، مطابق معمول انجام میگردد، با این شرط تا ختم دعای رخصت، دستهای طالب و دلیل از دامن خادم رها نشود.
پس از ختم دعای رخصت، دستها از دامنها آزاد گشته، بلافاصله دستمال نامبرده، توسط وکیل دلیل از گردن طالب باز کرده، تقدیم حضور پیر و دلیل که در جمع نشستهاند مینماید، و خلع (برکناری) خود را هم از وکالت موقت دلیلی اعلام میدارد. دلیل هم میپذیرد. وجه نقد پای جوز (و به روایتی از وجه پای جوز نیز دو قسمت به پیر و یک قسمت به دلیل داده میشود) سهم پیر، و دستمال هم سهم دلیل، خواهد بود.
بعضی دستمال را به گردن وکیل دلیل میبندند. بعضی دستمال را زیر بساط جوز گذارند، و به گردن هیچیک نمیبندند. بعضی هم در جمع جوز، دستمال و سکه لازم نمیدانند.
توضیح آن که مسائل مربوطه به این فصل این است:
۱- موعد سر سپردن فرزندان اهل حق (ذكوراً و اناثاً) متعاقب نامگذاری است. حداکثر از روز هفتم تاریخ تولد، نباید تجاوز کند. البته این امر، به عهدهی ولی قانونی طفل خواهد بود. اگر انجام آن به موعد مقرر ممکن نشد نیازی به نام مُهلتانه صرف نموده، ملزم است در ظرف یکسال وسائل سر سپردن را فراهم نماید.
هر گاه در ظرف یکسال هم از حیث بضاعت مالی نتوانست قربان یا خدمت جوز را تهیه کند، جایز است تشریفات جمعجوز را انجام داده، صرف قربانی یا خدمت جوز سر را، موکول به اولین فرصت استطاعت زمان آینده نماید.
و چون این قبیل اشخاص را «چکیده» گویند، ممیز بودن طفلی که سرش سپرده میشود، شرط نیست. فرضاً بعد از بلوغ و رشد هم، از مسلک اهل حق خارج شود، سلب شئون خانوادگی و سعادت موروثی از خود کرده است؛ به هیچوجه مسئولیتی متوجه ولی قانونی او نخواهد شد. لیکن اشخاص چسبیدهی مندرجه در فصل نهم این کتاب (شرط ورود به مسلک اهل حق)، باید حائز تمام شرایط باشند، که یکی از آن شروط هم، عقل و بلوغ و رشد و تمیز است.
۲- اگر طفلی از چکیدهها قبل از سر سپردن فوت شد، به عهدهی ولی طفل است، برای رفع تکلیف خود و آمرزش روح طفل، نذری را اعم از قربان یا خدمت یا نیاز، به هر اندازه مقدور شد، طلباً لمرضاة الله و شفاعةً للمقام پیر و دلیلی صرف نماید (برای رضای خدا و طلب بخشش کردن پیر و دلیل ازلی برای او، دعا دهد و تقسیم کند).
۳- ممکن است تشریفات قربان یا خدمت متعلق به جوز را (که جهت اختصار بعد از این آن را نذر گوییم)، بدون فاصله انجام شود. بدین معنی، اول آداب نذر را تا آبچرخ جم و دستشویی، مطابق معمول انجام داده، فقط اجازهی خوردن از نذر داده نمیشود. بعد از دستشویی، جوز را با متعلقاتش به جمع آورده، تمام تشریفاتش تا ختم دعای سفره انجام داده، آنگاه دستبوسی و دعای رخصت جم را یکباره برای نذر و جوز هر دو، به دستور جمعجوز، اتمام میپذیرد.
۴- بعضی معتقدند، بعد از انجام تشریفات نذر تا دعای دوم (بدون اجازه خوردن از نذر)، بلافاصله جوز و متعلقاتش به جمع آورده، آداب جوز هم تا قبل از دعای سفره به جای آورده، آنگاه برای نذر و جوز یکبار نسبت به هر دو، دعای سفره خوانده، بعد تشریفات آبچرخ و دستشویی از لحاظ نذر و دستبوسی و دعای رخصت یکباره برای هر دو، به دستور جمعجوز انجام میشود.
۵- هنگام اتمام حجت از طرف پیر، و استعلام قبولی از طرف طالب، و خواندن دعای مخصوص جوز (به هر عبارتی باشد)، مفاد این موضوع را در آخر دعا گوشزد طالب باید بشود، یعنی پیر طالب را مخاطب قرار داده گوید:
پادشاه حقیقت سلطان اسحق - پیر حقیقت بنیامین - دلیل حقیقت داوُد برای شما خواهند بود، که از آنان با پیوند سلسله مراتب متصل به ولایت علی (ع) و نبوت محمد (ص) گشته، از آن مقام با طی مقامات معنوی به عالم ذَرّ، یعنی عالم مجردات منتهی میشود. در عالم ذرّ پادشاه خاوندکار (خداوندگار)، پیر جبرائیل که مأمور هدایت است جهت رستگاری، دلیل اسرافیل که مامور نفخ صور است جهت بیداری، جانشین سلطان اسحق جلوهی نور حق در مظهریت است. جانشین بنیامین، فلان خاندان (اسم خاندان را ببرد)، جانشین داود، هفتاد دو پیر (یا هر کس به جای دلیل نزد خاندان نامبرده تعیین شده است اسم ببرد و نمایندهی فلان خاندان اسم ببرد) و نمایندهی فلان خاندان (اسم خاندان را ببرد) در این جمع جوز، فلان (اسم سید پیر حاضر در جمع را ببرد). نمایندهی دلیل نیز (اسم دلیل حاضر در جمع را ببرد).
۶- ممکن است برای چندین جوز سر، یک جمعجوز تشکیل شود. در این صورت تمام جوزها و دستمالها و وجوه پای جوز و نیازها (بدون لزوم شناسایی اشیاء متعلق به هر طالب) به هم مخلوط نموده، یک جریان برای همه کفایت میکند. فقط در هر مورد که گفتن اسم طالب لازم آید، اسامی طالبین را، هر یک به نام باید گفته شود. مضافاً در هر جملهای از خطابه که افادهی عموم نمیشود و جنبهی فردی دارد، باید لفظ جمع آورند. مثلاً از جوزهای مخلوط به هم، هر جوزی به نام یکی از طالبین با ذکر اسم، سر ببُرند، و هر دستمالی در وقت دستبوسی، به گردن یکی از آنان بسته شود، و قس على هذا.
۷- اگر در یک جمعجوز که برای طالبين متعدد تشکیل شده است، پیر و دلیل آنان واحد نباشد، یکی از پیران و یکی از دلیلان حاضر در آن جمعجوز، از طرف سایرین برای انجام تشریفات آداب جمعجوز انتخاب میگردد، و شخص انتخاب شده، هر طالبی را به نام پیر و دلیل خاندان مربوطه به خودش، سر میسپارد.
******
آداب جَوز شکستن و سرسپردن به نقل از نامهی سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده ص ۵۵۵ و ۵۵۶
هر فردی از افراد یارسان اعم از ذکور و اناث مکلف به سرسپردن و جَوز سرشکستن است. برای سرسپردن و جَوز سرشکستن احتیاج به این وسائل است: دستمال سفید کتانی یا شَده Shada، جَوز، شُکرانه، تیغ، سکهی حویزه، پول حق، یک خروس، یک مَن برنج، یک چارک روغن زرد، نان و نمک و غیره. پس از تهیه کردن وسائل مزبور، شکرانه را باید در مجمعهی پاکی ریخته و جَوز و سکه و پول حق و تیغ را هم در ظرفی گذاشته و برنج و خروس را مطابق معمول برای خدمت و قربانی را طبخ و آماده کرده و پس از انعقاد جمع، یک نفر دلیل از اولاد هفتاد و دو پیر باید حضور یابد و اگر دلیل وجود نداشت از طرف جمع شخصی پاک و پرهیزکار و کامل و پخته باید به وکالت دلیل انتخاب گردد که او را وکیل دلیل موقت نامند. آنگاه وی به اتفاق شخصی که قصد سرسپردن دارد به شرطی که بالغ و مذکر باشد باید در جمع حاضر شود واِلا ولّی یا وکیل او حاضر میشود. پس از آن سیدپیر اتمام حجت را با طالب یا وکیل او نموده و قبولی او را اعلام میکند و پس از آن دعای مخصوص جوز را قرائت مینماید و آنگاه دعای تیغ سربریدن جوز را میخواند. و سر جوز را به اذن جمع و رضای طالب میبُرد، و سپس نیازِ پای جوز را بوسیلهٔ خلیفه یا سیدپیر به تمام حاضرین قسمت کرده و یک دعای نذر را با ادای تکبیر میخواند، بعداً بقیه جوز را با همان تیغ خُرد میکند و به حاضرین تقسیم میکند. حاضرین که قبلاً بهرهی نیاز خود را گرفتهاند و در کف دست جای دادهاند و آنرا در کف دست چپ قرار داده و به زمین میگذراند و پس از آن پشت دست راست خود را روی کف دست چپ میگذارند و هر کدام بهرهی جوز خود را در کف دست راست نگهمیدارند و دعای دیگر بر آن خوانده میشود و پس از گفتن تکبیر حاضرین به اجازه سید بهرهی جوز خود را خورده و یا با خود برمیدارند. پس از آن دلیل یا وکیل دلیل که دامنش در دست طالب است، دست یکیک حاضرین را میبوسد و سپس از طرف خلیفه دعای رخصت خوانده میشود. پس از ختم دعا، دستها از دامنها رها شده و بلافاصله دستمال وی بوسیلۀ وکیلِ دلیل که قبلاً به گردن طالب بسته شده باز کرده و تقدیم پیر و دلیل میکند و آنگاه خلع خود را از وکالت موقت دلیلی اعلام میدارد و دلیل هم قبول میکند.
موعد سرسپردن اولاد یارسان پس از نامگذاری است، و نباید از روز هفتم تولد کودک تجاوز کند و اگر انجام آن ممکن نشد، باید ولّی طفل نیازی بنام «مهلتانه» بدهد و اگر به علت بیبضاعتی نتوانست آنرا انجام دهد، باید حتماً آداب جَوز را انجام دهد و صرف قربانی را موکول به زمان دیگر نماید و اگر طفلی قبل از سرسپردن فوت کند، بر ولّی طفل واجب است که برای شادمانی روح طفل نیاز با خدمتی بدهد. دعای جوز سرشکستن و سرسپردن چنین است:
آیین مقدس دیگر اهل حق نیز تعلق به جم یا جمع است. جم (جمع) و جمخانه (جمعخانه) محور آداب دینی یارسان را تشكیل میدهد: نامگذاری كودك، سرسپردن و ازدواج در آن صورت میگیرد. مراسم جم در آیین یارسان تا بدان حد اهمیت دارد كه در ازل و پس از هستی یافتن هفتوانه این مراسم برپا شد و چون غیر از خودِ هفتوانه وجود دیگری نبود كه قربان كنند، در هر بار یكی از ذوات تشكیل دهندۀ هفتوانه خود را قربانی میكرد و بقیه به تناول از آن میپرداختند.
به حكم سلطان اسحاق «جم، كعبۀ حقیقت است، اناث و ذكور اهل حقیقت صبح و شام به كعبه زیارت كنند». اهل حقیقت صبح و شام جم داشته باشند، در شب جمعه بیجم نباشند، سرماه بیجم نباشند، غسل بكنند، و به ملبوس پاك به جم بیایند. كسی كه به حدّ تكلیف نرسیده است، در قطار جم ننشیند. شكرانۀ جم اول به جم بدهند، بعد دعا بگیرند و بعد از آن به بیرون جم بدهند. اگر در جم هزار نفر باشند، قربان و شكرانه و نذر و نیاز چنان تقسیم كنند كه به همۀ اهل جم برسد. كسی كه سر به راه حقیقت نداده باشد، به او قسمت ندهند». از جمله مراسمی كه در جم برگذار میشود، ادای نذر است. نذر در آیین اهل حق بر ۶ قسم است.
توبه و بازگشت از گناه باید با اهدای «نیاز» به جم همراه باشد تا جم از تقصیر او درگذرد. نام دیگر نیاز، «سبز كردن» است و زمان معین دارد. زمانهای تقدیم نیاز به نام و برای سلطان اسحاق، هفتنان، قولطاسیان و دیگران انجام میشود.
نورعلی الهی در کتاب برهانالحق آداب و دستور انعقاد جمعِ اهل حق را در فصل سیزدهم چنین آورده است:
البته معنى جم و جمخانه و شأن و مقام آن، در فصل ششم (آنچه نزد اهل حق مقدس است؟) بیان شد، محتاج به تکرار نیست در این فصل فقط طریقهی انعقاد آن ذکر میشود، بدین ترتیب:
۱- جمع اهل حق کمتر از سه نفر نباید باشد و هر چه بیشتر بهتر.
۲- اشخاص جمعنشین باید ذکور و سرسپرده به خاندان حقیقت و رشید و بالغ و عاقل (يا لااقل مميز) باشند. اما جماعت نسوان اجازهی شرکت به جمع نشستن با مردان ندارند، ولی میتوانند با رضایت کسانشان در پشت جمع حاضر شده، توسط حائلی که دیده نشوند مشغول عبادت گردند.
۳- پاکی از هر جهت داشته باشند (به تفصیلی که در مبحث ارکان اهل حق در فصل پنجم این کتاب گفته شده است).
۴- به قصد بندگی خدا و قربة الی الله و بدون تظاهر و ریا باشند.
۵- کمر را از روی لباس ببندند، چون بستن کمر در آن هنگام از واجبات است، به سه اعتبار:
اول- آنکه، هر بندهای در حضور مولایش و هر غلامی در پیشگاه خواجهاش (سَروَرش)، و هر عبدی در مقابل معبودش، باید شرط ادب به جای آورد و از آن جمله است کمر بستن.
دوم- آنکه، علامتی است از کمر همت بستن جهت عبادت به خالق و خدمت به مخلوق.
سوم- آنکه رشتهی اتحاد و مودت جمنشین است. زیرا یکی از شرایط مهمهی جمع اهل حق آن است، همگی از حیث فکر و ذکر و توجه به مبداً چنان متحد باشند، به منزلهی شخص واحد محسوب گردند. بعبارة اُخرى یک روح در چند جسم به شمار آیند، به مصداق آیهی كريمه «واعتصموا بحبل الله جَمِيعاً وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نعمت الله عَلَيْكُمْ اذْكُنْتُمْ اعْدَاء فَأَلَّفَ بَين قُلُوبِكُمْ فَأَصْبحْتُم بنعمته اخوانا و كُنتُم على شفا حُفْرة مِن النَّارِ فَأَنقَذَكُمْ مِنْها كَذِلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ هتدُونَ» یعنی «و چنگ زنید به رشتهی خدا همگی و پراکنده نشوید و یاد آرید نعمت خدا را بر شما هنگامیکه بودید دشمنان الفت افکند میان دلهای شما تا شدید به نعمت او برادران و بودید بر کنار گودالی از آتش پس رهانید شما را از آن چنین بیان کند خدا برای شما آیتهای خویش را شاید هدایت یابید.» (سوره پس ۳ - آیه ۱۰۳).
توضیح آنکه کمر بستن هم، جایز است انفرادی یا اجتماعی باشد. انفرادی البته به طریق معمول است که هر کس کمر خود را باید از روی لباس ببندد. ولی اجتماعی آن است، پس از آنکه هر کس کمر خود را بست، رشتهای از کمر هر یک به رشتهی کمر دیگر پیوست داده، حلقهوار به هم اتصال مییابند. و این کمر بستن اجتماعی ترجیح بر انفرادی دارد.
اما راجع به لباس جمنشین هیچگونه قید و شرطی نیست که از چه جنس یا چه رنگ یا چه طرح و دوختی باشد، فقط شرطش پاکی و تمیزی است. این که اغلب اهل حقهای این عصر مقیدند در جمع باید کلاه به سر داشته باشند؛ حتی اگر کلاه نداشتند چیزی دیگر به جای کلاه سر میگذارند، نظر به این که از مجموع کلام سرانجام چنین دستوری تصریحاً یا تلویحاً دیده نشده، لذا امری است مباح.
۶- با حالت خضوع و خشوع و حضور قلب و ادب و احترام وارد شده، با ذکر اسماالله سجدهی آستانه جمع را نموده، اگر نفر اول باشد پس از سجده باید به محلی از طرف دست راست خود رو قبله و دو زانو بنشیند. و اگر از نفرات بعدی است بعد از سجدهی آستانه، از جانب راست خود با حاضرین اهل جمع به ترتیب دستبوسی کرده تا به آخر برسد. آنگاه مجدداً سجدهی افتخار ورود خود به جمع را جای آورده، هر محلی خالی دید با اجازهی جمع دو زانو بنشیند (بعضی چهار زانو مینشینند).
۷- کسی که دست جمع را میبوسد اگر بنیهی جسمانی او مساعد باشد و بخواهد فضیلت بیشتری نصیبش گردد، زانوی پای چپ را به زمین گذاشته یا به زمین بکشد، در حالت نیمافتادگی و با معیت و تکیه به پای و زانوی راست دستبوسی انجام دهد، و الا سر و دو پا ایستاده، در حالت رکوع و خمیدگی کمر، به دستبوسی بپردازد.
۸- طرز دستبوسی این است: طرفین، دست راست یکدیگر را با تماس کف دست به دست گیرند و با تماس کف دست چپ به پشت دست راست، دستبوسی نمایند. بعبارة أخرى هر دو با دو دستی دستهمدیگر را گرفته ببوسند (بعضی یک دستی میبوسند).
۹- در جمع اهل حق باید حکم به مساوات شود، یعنی گدا در آن مقام از حيث شئون ظاهری یکسان باشند. هیچکس نمیتواند جای معینی برای نشستن خود انتخاب کند یا صدر و ذیلی قائل شود هر کس وارد شد هر جایی خالی دید باید بنشیند. فقط سید یا در غیاب او نایب سید و خلیفه و کلامخوان و خادم هر یک جای معینی دارند. جای سید یا نایب سید باید محلی باشد مقابل آستانهی جم، جای خلیفه، دستِ چپ سید و جای کلامخوان، دست راست سید است. هر سه باید بنشینند. و جای خادم، آستانه جمع است که روبه روی جای سید واقع شده، برای خدمت باید سر پا بایستد.
۱۰- وظایف سید تا خادم این است:
سید کسی است، اولاد یکی از یازده خاندان مندرجه در فصل یازدهم این کتاب باشد (تشکیل خاندانهای حقیقت)، و وظیفهی او دعای نذورات خواندن است. زیرا نذر اهل حق تا وقتی دعای آن به آداب مخصوص خوانده نشود، کسی اجازهی خوردن آن نذر را ندارد.
نایب سید کسی است، هرگاه در مکانی وسیلهی دسترس به سید نباشد، او به جای سید نذورات را دعا میخواند، و چنین شخصی در درجه اول باید از اولاد دلیلهای اهل حق مندرجهی در فصل سوم این کتاب باشد (ریشه مسلک اهل حق از کجاست؟). و اگر به او هم دسترس نبود آنگاه، از اشخاص مجرب و متقی و عالم به ارکان اهل حق که سید به او اجازهی قبلی داده باشد انتخاب میشود.
خلیفه کسی است نذورات را در جمع بین حاضرین بهطور تساوی و بدون تبعیض قسمت نماید.
کلامخوان کسی است، عالم به علم کلام بزرگان اهل حق باشد و اذکار جلی (ذکر با صدای بلند و اغلب به صورت دستهجمعی) را نیز در جمع خوانده، تا جمعنشین هم به تبعیت وی مشغول اذکار جلی شوند.
خادم کسی است، حق نشستن ندارد، و سر پا ایستاده وظایف زیر انجام دهد: حفظ انتظامات داخلی و خارجی جمع - انجام هرگونه اوامر جمع - اعلام شروع و ختم و سایر تشریفات جمع - تکبیر مخصوص نذر را گفتن تا سید دعای آن را بخواند - قسمتهای نذر را از دست خلیفه گرفتن و به جمع توزیع نمودن - و امثال ذلک.
توضیح آنکه: اولاً ممکن است وظیفهی خلیفه و کلامخوان را نیز، سید یا نایب سید انجام دهد، لیکن خلیفه و کلامخوان اگر سید یا نایب سید نباشند نمیتوانند وظیفهی سید را انجام دهند.
ثانياً- خادم تا ختم جمع مأذون (اجازه ندارد) نیست بنشیند یا از محوطهی جمع خارج شود. و برای انجام کارهای خارج از جمع باید خادم یا خادمینِ کمککار داشته باشد. اگر کمککار نداشت ناچار است، از رفتن به خارج تا مراجعت، کلاهش یا در صورت نداشتن کلاه، چیز دیگری از خودش به جای کلاه در حضور جمع گذارد. و جوراب هم به دو جهت نباید به پای داشته باشد: جهت اول آنکه، احترام و فروتنی بیشتری به مقام جمع است. جهت دوم آنکه، اگر ریزه نان یا اشیاء دیگری از نذر زیر پا افتد، با توجه لمس کف پا متوجه شود و احتراز جوید. زیرا در وقت قسمت کردن نذر، سفرهی سرتاسری به وسط جمع گسترده میشود و خادم برای خدمت ناگزیر است پای روی سفره گذارد. فلذا باید قبل از انعقاد جمع پاها را تا ساق کاملاً شستوشو داده تا و ختم جمع، دیگر جوراب نپوشد. ولی برای سایر جمنشین جوراب کندن و نکندن اختیاری است، فقط از لحاظ نظافت و جلوگیری از رایحهی عرق پا، خوب است آنها هم قبل از نشستن به جمع، پاها را بشویند و جوراب هم اگر پوشیدند جورابی باشد بوی عرق پا ندهد.
ثالثاً- سید پس از خواندن دعای نذر که اجازهی خوردن به اهل جمع نشین میدهد، خلیفه و خادم تا ختم جمع، حق خوردن چیزی ندارند.
۱۱- وظایف جمنشین این است:
اول- از هنگام ورود به جمعخانه تا آنی که از جمعخانه خارج میشوند، جز بحث مذهبی و ذکر و عبادت، حق هیچگونه مذاکرهی خصوصی و گفتگوهای متفرقه با همدیگر ندارند.
دوم - اظهار ادب جمنشین نسبت به واردین؛ همانا شخص تازهوارد بعد از دستبوسی جمع و سجده کردن و نشستن، جمنشین هم در همان حالتی که نشستهاند به احترام او شرکت در سجود نموده و با گفتن کلمهی یاحق و یا یاعلی معارفه به عمل آورده، از سایر تعارفات معمولی صرف نظر نمایند.
سوم- به مجرد اعلام انعقاد رسمیت جمع برای عبادت صرف نذر، تا اعلام ختم آن، همگی باید دایرهوار و دوزانو دور هم به پیوست نشسته، جز آستانهی جم که جای ایستادن خادم است فاصلهای بین حلقهی جم نباید باشد، و حق بلند شدن یا تجاوز از آن حالت دو زانو نشستن به نشستن طوری دیگر ندارند. و نیز دستها را به حالت ادب روی هم محاذی سینه گذاشته و با سکوت محض چشمها را بسته، مشغول اذکار خفی (ذکر بیصدا کردن. در دل خواندن) با حضور قلب باشند. هرگاه اقتضای اذکار جلی هم شد تبعیت از کلامخوان نمایند.
۱۲- دستور تشکیل جمع اهل حق از این قرار است:
الف- تا زمانیکه انعقاد جمع توسط خادم اعلام نشده است، نشستن و برخاستن یا آزاد نشستن اشکالی ندارد. همین که از طرف خادم با ذکر مخصوص اعلام رسمیت و انعقاد جمع شد، دیگر نشستن و برخاستن ممنوع است و همگی اهل جمع باید به شروطی که در این فصل مذکور است دو زانو نشسته، مشغول عبادت و توجه به حق باشند.
ب- چون انعقاد جمع مزبور به قصد عبادت و صرف نذورات است، عبادت هم با ذکر خفی یا جلی انجام میشود از اینرو انجام تشریفات صرف نذر همیشه با اشتغال به عبادت و ذکر خفی توأم است. ولی اشتغال به ذکر جلی، بنا به اقتضای زمان و مکان، گاهی هست و گاهی نیست.
ج- هر گاه اقتضای ذکر جلی شد، جمنشین مختار هستند آنرا مقدم یا مؤخر از انجام صرف نذر و ذکر خفی به جای آورند.
د- در ذکر جلی اعم از اینکه مقدم یا مؤخر از انجام ذکر خفی و صرف نذر انجام گیرد، بندهای متعددی دارد، لذا سید میتواند به فاصلهی هر بندی جهت تنفس و نشستن و برخاستن مجدد اشخاص، دعای رخصت دهد. ولی در مرحلهی صرف نذر که توأم با ذکر خفی است از آغاز تا انجام چنین رخصتی نیست، مگر در موارد استثناء که ضرورت ایجاب کند. مثلا یک نفر از اهل جمنشین ناگهان حالش به هم بخورد و یا حادثهای برای عموم پیش آید که مستلزم موقوفیت جریان و باعث تفرقهی جمنشین گردد. البته در هر موردی از موارد، اولاً- تشخیص آن موکول به اذن جمنشین و در صورت اختلاف نظر، منوط به اکثریت آراء است. ثانیاً- اگر نسبت به یک یا چند فرد باشد برای همان فرد یا افراد، و اگر نسبت به عموم باشد برای عموم، دعای رخصت مؤثر است. ثالثاً- اگر نسبت به عموم باشد برای اعاده و جبران جمع و آن نذور، باید اولین فرصت را از دست داده نشود.
هـ- نحوهی اذکاری که اهل جمنشین به آن مشغول میشوند، اعم از خفی و جلی، از این پنج صورت خارج نیست:
عبادات، حاجات، موعظات، جذبیات، مراقبات، و هر یک اذکار و آداب مخصوص به خود دارد، بدین تفصیل:
اول- عبادات: برای انجام وظیفهی دینی است؛
دوم- حاجات: برای هر عمل مشروع؛
(اذکار هر یک از این دو صورت، قسمتی جلی و قسمتی خفی میباشد).
سوم- موعظات: حاوی پند و موعظه جهت تهذیب اخلاق و تزکیهی نفس؛
چهارم- جذبیات: سرودهایی است، مستمع را از خود بیخود نموده، به حال جذبه و سرور میآورد؛
(اذکار هر یک از این دو صورت جلی میباشد).
پنجم- مراقبات: برای توجه به مبدأ در حال خضوع و خشوع و اشتغال به «ذکر و فکر» یا «فکر و ذکر» هر یک به اقتضای کیفیت وارده؛
(اذکار در این صورت فقط خفی میباشد). .....
بهطور کلی به معنای اعم، «ذکر» مقدم است و به معنای اخص، «فکر» مقدم خواهد بود.
و- مستحب است هر فرد ذکور اهل حق در صورت امکان حداکثر شبانهروزی پنج مرتبه (صبح، ظهر، عصر، مغرب، عشاء) و حداقل ماهی یکمرتبه به مجامع عبادت مندرجهی این فصل برای تزکیه نفس و تقرب به خدا حاضر شود، و تا حداقل بضاعت خویش نیز نیازی در آن جمع مصرف نماید، ولو یک تکهی نان باشد.
******
جمع و جمعخانه به نقل از نامهی سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده ص ۵۶۵ و ۵۶۶
گروه یارسان هر هفته باید در مکانیکه جمعخانه نامیده میشود حاضر گردند و با خلوص نیت و پاکی دل مشغول عبادت و اذکار شوند. محلی که در آن جمع شوند «جمخانه/ جمعخانه»، و حاضرین را «جم/ جمع» گویند. و جمع یارسان نباید کمتر از سه نفر باشد و اشخاص جمنشین باید ذکور و سرسپرده و عاقل و بالغ باشند و زنان نیز با اجازه شوهرانشان میتوانند در پشت جمع، یعنی دور از انظار مردان حاضر و مشغول ذکر و اذکار و عبادت شوند.
کمر بستن چه انفرادی چه اجتماعی در جمع واجب و هر کسیکه قصد به رفتن جمخانه داشته باشد باید کمر خود را از روی لباس ببندد و در جمع باید رشتهای از کمر هر یک به کمر دیگر پیوند داده شود و حلقهوار بههم اتصال یابد و کسی که بخواهد به جمعخانه برود باید لباس بدنش پاک و تمیز باشد و دستار به سر بندد و با خضوع و خشوع و قلبی پاک در جمع حضور یابد و اگر در جمع نفر اول باشد، پس از سجده باید رو به قبله و دو زانو جلوس کند و اگر اول نبود، پس از سجده از طرف دست راست خود با حاضرین به ترتیب دستبوسی کند و سپس با اجازهی جمع در محل خالی چهارزانو بنشیند.
سید یا نایب سید باید در آستانه جمعخانه، و کلامخوان در طرف راست و خلیفه در طرف چپ باید بنشیند و خادم هم در آستانهی جمعخانه تا آخر مراسمِ جمع باید بایستد و تا خاتمهی جمع، حق نشستن ندارد.
سید کسی است که از اولاد یکی از خاندانهای یارسان باشد و کارش دعاخوانی بر نذور است و تا به نذور دعا خوانده نشود خوردن آن جایز نیست و نایب سید کسی است که از فرزندان دلیل باشد و در نبودن سید، کار او دعاخوانی است. خلیفه هم نذور را میان حاضرین در جمع تقسیم میکند. کلامخوان هم کسی است که به علمِ کلام آشنائی داشته باشد تا در وقت خواندن کلام، حاضرین آنرا تکرار کنند. کلامخوان باید در تنبورزنی هم مهارت تام داشته باشد و آهنگها را هم خوب بداند. خادم کسی است که نذور را پس از اینکه خلیفه از هم جدا میکند، در میان حاضرین در جمع قسمت میکند و تا پایان جمع حق جلوس و خروج ندارد و اگر چنانچه خروج وی واجب و ضروری باشد باید کلاه خود را در مکان خود بگذارد و خادم باید همهی کارها را در جمخانه با پای برهنه انجام دهد.
حاضرین در جمع به مجرد اعلام انعقاد جمع تا ختم آن همگی باید دایرهوار و چهارزانو دور هم بنشینند و دستها را باید به حالت ادب روی سینه بگذارند و با سکوت چشمانشان را ببندند و مشغول اذکار باشند و در این هنگام باید از کلامخوان تبعیت کنند و بر همه یارسان واجب است که روزی پنج بار یعنی: بامداد و نیمروز و ایوار (عصر) و هنگام فرونشستن آفتاب و شبانگاه مشغول اذکار و عبادت برای تزکیهی نفس و تقرب به خداوندگار شوند. کلام سلطان درباره جمع و جمعخانه:
******
نامگذاری طفل به نقل از نامهی سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده ص ۵۵۲
در مجمعی که با حضور پیر بنیامین برگزار شد، درباره نامگذاری نوزاد چنین فرمود: برای نامگذاری نوزادِ اهل حقیقت، باید جمعِ حقانی مرکب از یاران واجد شرایط به انضمام نیازی ترتیب و تشکیل دهند و پس از رسمیت یافتن جمع، نوزاد را باید تمیز شستشو دهند و با پارچههای نظیف بپوشانند و آنگاه به حضور جمع بیاورند و به دستِ سَرجمع دهند و سَرجمع، دست راست خود را زیر طفل قرار دهد و از جمع استدعای همت خیر برای مقدم مبارک نوزاد و سعادت او نماید و بعداً همانطور که طفل را گرفته است به چهره او نگاه کند و دعای زیر را شمرده شمرده قرائت نماید و طفل را تکان دهد و اهل جمع در حالت سجود دستها را در مقابل صورت گرفته و آمین بگویند و پس از خواندن دعا، نام طفل را که قبلاً برای او انتخاب کردهاند در گوش او زمزمه کند و پس از انجام این مراسم، پدر طفل باید نیاز یا شُکرانه بدهد. دعا اینست:
******
ازدواج به نقل از نامهی سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده ص ۵۶۰
بر هر فرد یارسان از ذکور و اناث واجب است که در سن بلوغ ازدواج کنند و این ازدواج برای ادامه نسل است نه برای هوسرانی. زن و مرد باید به همدیگر وفادار باشند و دائماً حق را در نظر داشته باشند و فرزندان نیکوکار و صالح تربیت کنند تا برای جامعه مفید باشند و از کارهای زشت و ناروا اجتناب کنند.
هر یک از یارسان به خاندانی که سرسپرده است، حق ازدواج با افراد آن خاندان را ندارد و باید با افراد خاندان دیگر ازدواج کند. پسر و دختر که برای ازدواج پیمان میبندند باید در یک روز مقرر برای عقد به جمعخانه بروند و پس انجام مراسم، سید باید کلام پیر موسی را در مورد ازدواج برای عروس و داماد بخواند و آنرا شرح دهد و آنان را به وفاداری و پاکی و پاکدامنی و دوستی و الفت و خداپرستی آشنا و ارشاد کند. کلام پیر موسی در مورد ازدواج اینست:
******
نورعلی الهی در کتاب برهانالحق اقسام نذوراتِ اهل حق شامل: قربان، خدمت، نیاز و شُکرانه در مسلک اهل حق را در فصل چهاردهم چنین آورده است:نذر در لغت عرب معانی متعدد دارد، مِنجمله گوید: «وجب على نفسه ما ليس بواجب» ايضاً «نذر على نفسهالله منالمال او غیر ذلك» یعنی «واجب گردانید بر نفس خود آنچه بر او واجب نبود» ایضاً «واجب کرد بر خودش برای خدا از مال و غیر ذلک».پس بهطور کلی معنی لغوی نذر آن است: «واجب کند خودش آنچه بر او واجب نبوده» و به اصطلاح شرعی نیز شرایطی دارد:۱- نذرکننده باید عاقل و بالغ و رشید باشد، یعنی مجنون و صغیر و سفیه نباشد.۲- از روی شعور باشد، یعنی در حال اغما و مستی و فراموشی نباشد.۳- با قصد و تصمیم قطعی باشد، یعنی بدون اراده و متردد (دودلی و تردید) نباشد.۴- با رضا و رغبت باشد، یعنی از روی اکراه یا اجبار یا ریا نباشد.۵- انجام نذرش ممکن و مشروع و عقلایی باشد، یعنی غیر ممکن و برخلاف دیانت و وجدان و دور از شرط عقل نباشد.۶- موضوع نذر منجز (مشخص) و معلوم و مقیّد (اندازه و مقدارش معلوم باشد) باشد، یعنی مُعلق و مجهول و مطلق نباشد که موجب اشتباه یا ابهام یا بداء (پشیمانی که سبب تغییر میل و ارادهاش شود) شود.۷- وفای به عهد نذر را بر خود واجب داند.۸- برای خدا و به نام خدا باشد و الا نذر واقعی نیست.حتی اگر کسی ولو نام خدا هم بر آن نذر بیاورد ولی قصدش برای مقاماتی از مقربین خدا اعم از انبیاء و اولیاء و سایر مقدسات عالم اعلی در هر زمان و مکان بهطور مستقیم باشد، نه برای خدا، بیاثر است. لیکن شخص نذرکننده اگر نذرش برای خدا باشد، میتواند ثواب آن نذر را نثار هر روح مقدسی که میخواهد بنماید. مفهوم لفظی هم شرط نیست، به هر لفظ و عبارتی تقریر کند صحیح است، فقط شرط این است مفاد و مفهوم قصدش این باشد:«نذر معهود (که عهد کردهام) برای خدا و نام خدا است، اما ثوابش نثار آن روح مقدس مورد نظر مینماید، تا آن روح شریف به اذن خدا شفیع وی عندالله برای اجابت دعا شود».در این صورت اشکالی ندارد چون نذر متعلق به خدا است ولی ثوابش متعلق به خودش میباشد، پس حق تفویض ثواب متعلق به خود را به هر که خواهد، دارد.و به همین اعتبار، اهل حق بعد از اینکه نذرشان برای خدا و به نام خدا تعیین کردند، اغلب اوقات مفاد عبارت «ثواب این نذر نثار فلان» را حذف نموده، تلخیصاً به اصطلاح متداولهی خود گویند: این نذر (به افتخار فلان) یا (مال فلان) یا (به یاد فلان) یا (به عشق فلان) و امثال ذلک که مقصود از (افتخار - مال - به یاد - به عشق و غیره) همانا ثواب نذر متعلق به روح فلان است. و معتقدند چون قصدشان مغایر با اصل موضوع و دستور خدا نیست، خداوند هم با معنی کار دارد نه با لفظ، پس مغایرت مفهوم لفظی مؤثر در مقام نخواهد بود. از اینرو بعد از این هرگاه از اصطلاحات مزبور راجع به نذر در این کتاب دیده شد، باید توجه به معنی شود.البته قصد نذر هم شقوق مختلفه دارد مانند: نذر طلباً لمرضاةالله (خداستن رضای خدا)، نذر حاجت، نذر قَسَم، نذر روزه، نذر فِدیه، نذر کفّاره و غیره، که موضوع هر یک در کتب اخبار و ابواب فقهیه مشروحاً بیان شده است، اینجا محتاج به شرح و بسط نمیداند.فلذا، نذر بهطور کلی نزد اهل حق به دو طریق انجام میگیرد:
اول- آنچه بنا به دستور مقرره احکام شرعی با قصد قبلی یا آنی انفاق میشود، به فحوای آیات قرآنی مِنجمله این دو آیه است: «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» یعنی «و از آنچه روزی دادهام آنان را ببخشند» (سوره ۲ - آيه ۳) ايضاً «وَ ما أَنفَقْتُمْ مِنْ نفَقَة أَو نَذَرْتُمْ مِنْ نَدْر فَانَّالله يَعْلَمُهُ و مَا للظَّالِمِينَ مِنْ انصار» یعنی «آنچه انفاق کردهاید از نفقه یا نذر کردهاید از نذر پس به درستی که خدا میداندش و نیست ستمکاران را یارانی» (سوره ۲ - آیه ۲۷۰).
دوم- اشیاء و اجناسی که به دستور مسلک اهل حق نذر میشود و به مستحقین اطعام میگردد، چنان که در آیهی مارالذکر (مرور شده) (سوره ۲ - آیه ۲۷۰) ضمن بیان (انفاق)، جملهی (او نذرتم... الخ) نیز بیان فرموده است. چنین نذری باید دارای این شروط باشد:۱- مالیّت داشته، قابل خرید و فروش باشد.۲- در دسترس و قابل خوردن باشد.۳- خوردن آن برای عموم مباح و بیضرر باشد، یعنی مانند دوا و غیره اختصاص به موارد خاصی نداشته باشد، یا فاسد نشده باشد.۴- حلال شرعی باشد، یعنی به موجب احکام شرع محمدی (ص) حرام یا مکروه نباشد.پس با رعایت شرایط فوق، نحوهی نذور در مسلک اهل حق بدین اسامی است:اول- قُربان یا قُربانی.دوم- آنچه در حکم قربان است.سوم- آنچه از حيث تشریفات مانند قربان است.چهارم- خدمت.پنجم- نیاز.ششم- شکرانه.و بیان تفصیلی هر یک این استاول - قربان عبارت است از:۱- ناقه (شتر).۲- گاو اهلی.۳- گوسفند اهلی، همچنین گاو و گوسفند غیراهلی (از قبیل گاو گوزن و انواع گوسفندهای کوهی و آهو صحرایی و غیره).دو توضیح در مورد گاو گوزن:اولاً- گاو بنیامین چنانکه در کلام میفرماید، گاو گوزن میباشد نه گراز – اینکه بعضی خوک را حلال میدانند اشتباه محض است، صحت ندارد.ثانياً- همانطوری که کله زرده (از جنس گوسفند کوهی) در بیابس پردیوری (با نصال جلوهی ذات ایوت بر او) قربانی شد، گاو گوزن هم در یکی از هفت بیابس (با اتصال جلوهی ذات داود بر او) قربانی شد.۴- خروس (اگر به قصد قربانی باشد).با قید این که همگی باید متصف به صفات زیر باشند:۱- از جنس نر (مذکر) باشند. (خصاء) یعنی خایه کشیده و (وجاء) یعنی خایه کوبیده نباشند. اما گاو اهلی که برای رام بودن به امور زراعت، خصاء و وجاء مینمایند، استثنائا قربان کردنش بیاشکال است.۲- سن هر یک از ناقه و گاو و گوسفند، کمتر از سالی نباشد. مادهی آن جنس در آن سال به قانون طبیعت آبستن شود. و سن خروس کمتر از شش ماه نباشد.۳- پیر از کار افتاده نباشد.۴- بیعیب باشند، یعنی کور و لنگ و امثال آن نباشند.۵- بینقص باشند، یعنی بریدگی گوش و دم و قطع دست پا و افتادن دندان و غیره در آنها نباشد.۶- سالم باشند، یعنی مضروب و مجروح و مریض نباشند.۷- لاغر و ضعیف نباشند.۸- ذبح آنهایی که اهلی هستند، و صید و ذبح آنهایی که غیر اهلی هستند، همچنین جدا کردن اعضای حرام و مکروه از اعضای حلال آنها، اعم از اهلی و غیر اهلی، طبق «موازین شرعی» انجامگیرد.اعضای حرام و مکروه ذبیحهی حیوان حلال گوشت به دستور فقه اسلامی این است: ۱- دم (خون)، ۲- قضيب (ذکر، آلت تناسلی حیوان نر)، ۳- انثیان (خایه، بیضه)، ۴- فرث ( سرگین )، طحال (سپرز). این پنج رقم بدون خلاف حرام است.۶- مثانه (آبگیر)، ۷ مراره (زَهره، کیسه صفرا)، ۸- مشیمه یا غرس (بچهدان، رَحِم) ۹- فرج (آلت تناسلی حیوان ماده)، ۱۰- علبا (دو پی عریضی است که از گردن تا دُم از دو طرف کشیده شده است)، ۱۱- نخاع (مغزی است از وسط فقرات پشت بین گردن و دُم قرار دارد)، ۱۲- اشجاع (به فتح و کسر الف، بیخ انگشتان یا سُم است که به عصب کف دست و پا اتصال دارد)، ۱۳- غدد (شیئی است سم لدور و خاکستری رنگ در گوشت و پیه)، ۱۴- خرزةال دماغ، مغز (شیئ است خاکستری رنگ در سط دماغ)، ۱۵- سیاهی تخم چشم. از رقم ۶ تا ۱۵ بعضی حرام و بعضی مکروه دانند.۱۶- کلیه، ۱۷- دو گوشهی قلب. رقمهای ۱۶ و ۱۷ بلاخلاف مکروه است.توضیح آنکه، حکم حرمت و کراهت ارقام فوقالذکر نسبت به حیوانات کوچک که جوارح آنها قابل امتیاز نیست جاری نمیباشد، مانند ماهی و گنجشک و ملخ و امثالهم.۹- با انجام تشریفات مقررهی دستورات مسلک اهل حق، صرف شوند (که ذکر آن تشریفات در ادامه خواهد آمد).توضیح آنکه حیوان مزبور اگر مشمول صفات مندرجهی بندهای ۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ۵ فوقالاشعار نباشند، میتوان مستقلاً به عنوان نذر یا به جای وجوه نذر به قیمتی که با نظر اهل خبره ارزش داشته باشد، غیر قصد قربانی ولی با انجام تشریفات قربانی صرف نمود.
دوم - آنچه در حکم قربان است، یعنی قربان نیست لیکن با رعایت تشریفات قربان، به قصد قربان انجام شود:۱- انواع ماهیهای حلال گوشت.۲- جَوز، که توصیفش در فصل دهم این کتاب (آداب جوز سر شکستن) گذشت.۳- گِرده، نان فطیری است مرکب از آرد گندم و روغن حیوانی خالص. و برای هر گِردهای یک سیر (۷۵ گرم) روغن با دو سیر آب (۱۵۰ گرم) و آرد به قدر لزوم که خمیر گِرده را به قوام آورد. معمولاً نسبت به هر گِردهای که یک سیر روغن و دو سیر آب است، پنج سیر (۳۷۵ گرم) آرد مصرف میشود.۴- انار.این که ماهی به ردیف قربان نیامده و در منزلهی قربانی است، به علت نداشتن خون جهنده و میسر نبودن ذبح به طریق معمولی است. و جَوز و گِرده و انار هم، گر چه جنبهی حیوانیت ندارند ولی هر یک به علتی که ذکرش از حوصلهی این کتاب خارج است، حسبالامر سلطان اسحاق، استثنائاً در حکم قربان محسوب شدهاند.و اهل حق چهار نوع اول را، یعنی ناقه و گاو و گوسفند و خروس، قربانی خوندار، و چهار نوع دیگر را یعنی ماهی و جَوز و گِرده و انار، قربانی بیخون مینامند.توضیح آن که، از قربانهای بیخون جز جَوز، بقیه را میتوان با همان انجام تشریفات قربانی ولی به قصد نذر صرف نمود. اما جَوز فقط در وقت سر سپردن و سایر مواردی که جنبهی عهد و میثاق (شرط و اقرار) به خود گیرد مصرف میشود، مانند پیمان اخوت و خواهر برادری و غیره.سوم- آنچه نه قُربان است نه در حکم قربان، ولی نزد عدهی قلیلی فقط از حیث انجام تشریفات مانند قربانی است:۱- خربزه.۲- شکر، که قند هم جزء شکر محسوب است.۳- بادام.۴- قاویت (Qavit)، که از گندم و سایر غله و حبوبات پس از بو دادن، آرد کرده و بیخته (اَلَک کرده) به هم مخلوط نمایند، و از هفت جنسکمتر نباشد.۵- نمک.
چهارم- خدمت، عبارت است از:لااقل سه کیلو برنج به اضافهی ۲۵۰ گرم جهت رفت و ریز، و یک چهارم برنج مزبور یعنی (۷۵۰ گرم) روغن حیوانی خالص، و یک قطعه خروس (چون مطابق دستور پردیوری خدمت حتماً باید با خروس همراه باشد، از اینرو نمیتوان به جای خروس گوشت دیگری به کار برد.) که لااقل ششماه از سنش گذشته باشد، و به قدر لزوم نان، اقلاً کمتر از یک من (۳ کیلوگرم) نباشد. برنج را پلو کرده با گوشت خروس و نان به دستور مسلک اهل حق مصرف شود.توضیح آنکه، اگر خروس به تنهایی و به قصد قربان مصرف شود، چنانکه قبلاً اشاره شد قربان محسوب است. و اگر با برنج و به قصد خدمت مصرف شود، جزء لوازم خدمت به شمار میآید.
پنجم- نیاز، عبارت است از:آنچه به عنوان نذر قابل مصرف است (به استثنای جنس حیوان مطلقاً، و مأكولات مطبوخه)، بقیه بدون الزام به تعیین مقدار و تسعیر به شیء دیگر، و بدون تعهد قبلی، فقط در وقت انعقاد مجلس ذکر و عبادت، به احترام و افتخار آن مجلس که موسوم به جمع حقیقت است، با حالت عجز و نیاز و کمال فروتنی به قصد قربةً الى الله تقدیم آن جمع نموده، به دستور مسلک اهل حق، بعد از خاتمهی ذکر مصرف میشود.اینکه گفته شد حیوان و مأکولات مطبوخه یعنی غذای پخته شده به جای نیاز نشاید، از این نظر است:حیوان، یا به قربانی یا نذر میشود، نه نیاز؛ چنانکه در قسمت اول فقرهی نهم این فصل توضیح شده است.و غذای مطبوخه (غذای مطبوخه اگر به قصد نذر پخته شود، اعم از اینکه از گوشت قصابی یا مأکولات دیگر تهیه شده باشد، دعای تیغ ندارد اما دعای سفره و آب چرخ جم گر چه واجب نیست ولی به طور مستحب اگر انجام شود بهتر است.) هم اگر مُهر و طبق دستورات نذر پخته شود، که جزء نذر محسوب است، و اگر بهطور عادی و بدون قصد نذر پخته شود، نه نذر است و نه نیاز، ولی ممکن است بهجای شُکرانه صرف نمود.
ششم- شکرانه:همان شرایط نیاز را دارد با این تفاوت، مقید به تمام قواعد جمع نیاز نیست، فقط هرگاه ذکری و فکری و حالت توجهی به مبدأ پیش آمد که موجب انبساط قلب و فرح روحی گردد، چیزی را که قابل خوردن باشد به عنوان شُکرانه، با رعایت تشریفات صرف نذر انجام میشود.بعبارة أخری «نیاز» در مقام حمد به خدا است و «شُکرانه» در مقام شُکر؛ زیرا حمد به قلب است و لسان، شُکر اعم است از فعل و زبان.ضمناً تذکر این نکته نیز خالی از فایده نیست: بعضی از گروه اهل حق بدون استناد به سندی یا ذکر دلیلی، اشیاء زیر را مقبول نذر و نیاز نمیدانند:۱- سنجد، ۲- هندوانه، ۳- خیار، ۴- گردو با پوست (ولی مغز گردو ظاهراً خالی از اشکال دانند) اما هر چهار، برای شُکرانه جایز است.و نیز اشیائی که به مذاق تلخ یا ترش باشد، گر چه صراحتی به نهی از نذر و نیاز کردن آنها نیست، ولی عرفاً و عادتاً شایستهی نذر و نیاز نمیباشد.
******
نورعلی الهی در کتاب برهانالحق تشریفات و چگونگی صرف نذر در مسلک اهل حق را در فصل پانزدهم چنین آورده است:چنان که در تعریف نذر در فوق گذشت، نذر شامل قربان و خدمت و غیره میشود بنابراین، انجام تشریفات هر یک، به تفصیل مباحث زیر است:
مبحث اول ـ قربان.مبحث دوم - آنچه در حکم قربان است، یعنی چهار قربانی بیخون.مبحث سوم - آنچه نه قربان است و نه در حکم قربانی.مبحث چهارم - خدمت.مبحث پنجم - نیازمبحث ششم - شُکرانه.
مبحث اول ـ قربان (Qorbân)، دستورش این است:۱- قربان را قبلاً علف و آب داده و تمیز نموده، آنگاه برای ذبح آماده نمایند.
۲- تیغی که قربان با او ذبح میشود، تیز کرده و توأم با شُکرانهای نزد سید یا نمایندهی سید آورده، شخص دعادهنده، کمر را بسته، رو به قبله دو زانو نشسته، تیغ را با شکرانه به دست گرفته، دهن تیغ محاذی (رو به روی) دهن خود قرار داده، یک نفر هم به عنوان خادم با کمر بسته مقابل سید به حال رکوع ایستاده، بگوید الله، سید بگوید اِی وَالله، بلافاصله دعای مخصوص تیغ را بخواند. بعد از ختم دعای تیغ، مجدداً خادم با همان حال رکوع ذکر (الله) را تکرار نماید، سید با تکرار کلمه (اِی وَالله) برای آزادی از نشستن و برخاستن، دعای رخصت (دعای ختمکنندهی جم) خوانده، خادم سجدهی ختم را به جای آورده، شُکرانه را به حاضرین تقسیم نماید. هر گاه کسی نبود امر خادمی را به جای آورد، جایز است خودِ دعادهنده وظیفهی خادم نیز از حیث ذکر (الله) گفتن و تقسیم شکرانه انجام دهد.
۳- تیغی که دعا خوانده شد، دهن آن تیغ، تا ختم تشریفات قربان، به هیچ شیئی جز با اعضای قربان یا نذر دیگری، نباید تماس (اگر غیر از گوشت نذر دهن چاقو با هر چیزی تماس داده شود، باید مجدداً دعای تیغ بر او خواند.) پیدا کند. (توضیح آنکه بعضی در وقت دعا دادن تیغ، خود قربان هم به حضور سید میآورند).
۴- قربان را به نام خدا، و قصدی که قربانکننده دارد، طبق موازین شرعی رو به قبله ذبح نموده، و خون آنرا چنان شستوشو و پنهان کنند، هیچ جانوری نتواند از آن بخورد. آنگاه پوست بدنش همچنین پوست کله و پاچهاش کنده (بعضی هم، پوست و پاچه را نمیکَنند و پاک میکنند) سپس شکمش پاره مفصلهای استخوانش به قطعات معمول (طوریکه شکستگی پیدا نکند)، قطع و فصل (قطع و فصل اعضای ذبیحهی قربانی با شیء برنده اشکال ندارد ولی ذبح قربانی باید با تیغ دعا خوانده باشد.) ساخته، و جوارح حلال و حرام و مکروه آن از یکدیگر جدا کرده، آنچه حلال است، پس از شستوشو و تمیزی بدون اینکه چیزی از او کم یا خورده شود تماماً در دیگ آب جوش گذاشته، نمکش هم ریخته، مُهر و نچشیده پخته نمایند. و تا زمان ختم قربانی هم، جز نمک چیزی به آب گوشت او (مانند نخود، لوبیا، فلفل و غیره) نباید مخلوط نمود.توضیح آنکه، بعضی چهار پاچه و شکمبه و رودهی حلال قربان را، و بعضی شکمبه و روده، و بعضی فقط روده را، داخل دیگ قربانی نمیکنند.بعد از ختم جمع قربانی، آنکه سوا گذاشته شده، جداگانه دعا خوانده، به خدمتکاران یا مستحقین میدهند.
۵- آنچه از اعضای قربان حرام و مکروه است، در یک محلی که جانوران به او نتوانند نزدیک شوند و بخورند، باید نگهداری شود.پس از ختم قربان، هر چه مانند پوست و رودهی حرام و غیره خریدار دارد باید بفروشند؛ از وجهش چیزی غیر از آنچه به قربان میشود خریده، به نام نیاز پوست، در همان جمع قربان، یا بعد از آن به مصرف برسد.و اجناس مزبور اگر فروخته هم نشود، صاحبقربان مکلف است قیمت آنها به نظر خبره نیاز کند، و بقیه را هم دفن کنند یا به بیابان اندازند، تا سایر جانوران از آن استفاده نمایند.و نیز مغز سر گاو، به روایتی حرام است. لذا قبل از اینکه کله را در دیگ قربانی برای پختن گذاشته شود، باید مغزش بیرون آورده، بعد کلهی گاو بدون مغز داخل دیگ قربان نمایند؛ و آن مغز هم در پارچهی سفیدی ریخته، پس از صرف قربانی، در قبرستان یا بیابان با همان پارچه دفن نمایند.
۶- نان جهت قربانی، باید صاحبقربان نسبت به هر قربان به قدر لزوم، قبل از انعقاد جمع تهیه نماید؛ لكن هیچوقت ولو برای خروسی هم باشد، کمتر از یک من (۳ کیلوگرم) جایز نیست. و آن نان هم هر چه هست، باید با قربانی به حضور جمع بیاید، و تا به جمع هم نیاید و با قربانی دعا خوانده نشود خوردن از آن ممنوع است.ضمناً باید دانسته شود، نان یکی از لوازم چهار قربانی خوندار و خدمت است. اگر هر یک از آنها بینان باشد ناقص است.
۷- آتش زیر دیگ قربانی، تا ختم دعای قربانی، جز مصرف نذر به مصرف دیگر نباید برسد. و الا هر چه روی آن آتش پخته شود حال نذر را دارد، باید دعا خوانده شود. و نیز همین حکم راجع به آتش پخت نان خانگی جهت نذر جاری است. ولی اگر نان از بازار خریده شود این شرط منتفی است.
۸- به طور کلی، کارکنان و خدمتکاران (از قبیل خریدار و قصاب و طباخ و نانوا و خادم و غیره) هر یک در هر امری از امور تشریفات قربان و سایر نذور دخالت دارند، از آغاز تا انجام کار، باید بدن و لباسشان پاک باشد. از پندار و رفتار و گفتار خلاف آن موقعیت بپرهیزند و به قصد قربة الی الله خدمت نمایند.
۹- کارکنان و خدمتکاران مذکور، گر چه به قصد قربةً الى الله باید خدمت نمایند تا نزد خدا بیاجر نباشند. معذلک هر یک از آنان اگر استحقاق کمک مالی داشته باشد، لازم است صاحبقربان بعد از ختم جمع قربانی آنچه قوه دارد، تبرعاً، نه به عنوان اجر و مزد، به آنان کمک نماید، و هر کدام هم کمک مالی نخواستند، از آنان حلیت (حلالیت) بخواهد تا خللی در ثوابش حاصل نشود.
۱۰- پس از پخته شدن و قوام آمدن قربان، و اعلام از طرف متصدیان امر، اشخاصی که صلاحیت جم نشستن را طبق مشروحهی فصل سیزدهم این کتاب (دستور انعقاد جمع اهل حق) دارند باید در محل جمخانه حاضر شوند.با اینکه پاکی از هر حیث یکی از شرایط اهل جمنشین است، معالوصف هر کدام از آنان که دخالت به جدا کردن استخوان از گوشت قربان در آن جمع دارند، حتماً بایستی قبل از ورود به جمخانه (ولو استحمام هم کرده باشند) احتیاطاً دستها را تا آرنج با صابون شستوشو دهند و ناخنها را تمیز نمایند، آنگاه به جمخانه روند.وقتیکه جمع جم منعقد شد، خادم آفتابه لگن برای دست شستن جمنشین، که در حکم وضوی اهل جم است، به جمخانه آورده، آفتابه را به دست راست و لگن را به دست چپ گرفته، با گفتن ذکر «اوّل و آخر یار» که یار به اصطلاح اهل حق از اسماءالله است (جملة «اول و آخر یار» در مسلک یارسان یادآور سومین آیه از سوره حدید در قرآن مجید است که میفرماید: «هو الأَوّل والآخرُ والظاهر والباطن و هوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم» يعنى «اوست آغاز و انجام و آشکار و نهان و اوست به هر چیزی دانا».) رسمیت جمع را اعلام و قطرهای از آب آفتابه تيمناً به لگن ریخته، با همان حالت به سجود رفته و بلند شده، سپس با حالت رکوع، اول از سید - دعا خوانندهی قربان - و بعد، از طرف راست مشغول شستن دست اهلجمع تا آخر شود. جمعنشین هم، لبهی لگن که جلو آنها برای دست شستن گذاشته میشود با اشارهی دست بوسیده، و دو دست را در آن به وسیله آبی که از آفتابهی خادم میریزد شسته، مجدداً لبه لگن را با اشارهی دست بوسیده و با رطوبت دست و خواندن همان اسماءالله (اول و آخر یار) صورت و را مسح نمایند.هرگاه هم در اواسط دست شستن، آب آفتابه تمام شد یا لگن پر گردید، خادم همان جا ایستاده، توسط خادمی که کمککار او است و آن را فراش (کمک خادم) گویند آفتابه و لگن را به نوبه بیرون برده، پر و خالی میگرداند. و اگر جمنشین زیاد باشند سایر خادمین کمککار هر یک از طرفی، با آفتابه لگن علیحده به دست شستن عدهای از اهلجمع، به همان ترتیب خادم اول از طرف دست راست خود شروع به دست شستن جمع نموده، بعد از ختم دست شستن اهلجمع، خادمها هم دست یکدیگر را به نوبه شسته، و آب لگن را بیرون ریخته، آنگاه مانند مرتبه اول قطرهای از آب آفتابه تبرکاً به لگن ریخته، با تکرار ذکر اولی سجده زمین نموده بلند شده، آفتابه لگن را از جمع بیرون میبرند.ضمناً باید دانست به مجرد اینکه خادم در مرتبهی اول آفتابه لگن به جمع آورد و اعلام رسمیت نمود، نشستن و برخاستن اهل جمعنشین تا آخر ختم جم ممنوع است. مگر موارد استثناء که قبلا گفته شد.همچنین اگر کسی هم در اثنای دست شستن وارد جم شد و جای نشستن داشت (آن کس البته از دستبوسی جمع معاف است)، همان جاییکه باید بنشیند، سر پا ایستاده دستش هم به نوبهی خود توسط خادم میشوید، هنگامیکه دستشویی جم تمام میشود و خادم به سجده میرود، توأم با سجدهی خادم، او هم سجده نموده مینشیند؛ اگر غفلت کرد با سجود خادم به سجده نرفت و ننشست، بعد از بلند شدن خادم از سجده، دیگر نمیتواند بنشیند. و وقتی هم تواماً با خادم سجده نمود و نشست، حکم سایر جمنشین را دارد؛ دیگر جز در موارد استثناء یاد شدهی سابق، حق برخاستن تا ختم جم ندارد.توضیح آنکه کلمهی «یار» که فوقاً به آن اشاره شد، در لغت فارسی به این معانی میآید: دوست - آشنا - کمککار - محبوب - معشوق - صحابه؛ به همین مناسبت اهل حق معانی لغوی (یار) را در دو مورد استعمال مینمایند:مورد اول، به اعتبار معانی دوست - آشنا - کمککار - معشوق؛ گویند: اهل حق کسی است وقت عبادت محبوب چنان مستغرق بحر وحدت شود، فقط خدا را بخواهد و دوست بدارد، و جز خدا کسی را نشناسد، و غیر از او معین (کمککار) و محبوب و معشوقی نداشته باشد. از اینرو خدا را (یار) خوانند. همچنین کسانی هم مظهر جلوهی ذات حق باشند، مظهر (یار) دانند. پس به این اعتبار، (یار) یکی از اسماالله است.مورد دوم، به اعتبار معنی صحابه؛ گویند: اهل حق یعنی صحابهی خدا و صحابهی خدا یعنی «یار خدا»، پس اهل حق «یار خدا» است. بدین لحاظ هر فرد اهل حق را (یار) و جميع اهل حق خدا را (یارستان) گویند.
۱۱- خادم سفره را آورده، با گفتن ذکر (اول و آخر یار) در جمع گسترده، سپس به ترتیب نمک و نان و خوان یا خوانهای گوشت قربانی با ظرفی از آبگوشت قربانی (جهت اینکه پس از دعا خواندن به بقیهی آبگوشت در خارج از جمع مخلوط شود) به جمع آورده، البته همان ذکر «اول و آخر یار» را با آوردن هر یک تکرار نموده، سپس نان و نمک و ظرف آبگوشت را هر یک به جای مناسب روی سفره گذاشته، خوان گوشت قربان را پیش خلیفه گذارد.خلیفه با اذن جمع مشغول جدا کردن استخوان از گوشت پختهی قربان میشود. و ممکن است به علت زیادی گوشت قربان و تسریع در جریان، از جمنشین کسانیکه نزدیک خلیفه نشستهاند و دسترس به خوان قربان دارند، در صورت اقتضاء و اجازهی خلیفه، به او کمک نمایند. اگر کمک بیشتری هم لازم باشد، خلیفه میتواند مقداری از گوشت قربان را به وسیلهی ظروف علیحده، توسط خادم نزد کسانیکه از جمنشین ذیصلاحیت هستند و با خلیفه فاصله دارند، یعنی دسترس به خوان قربان ندارند، گذاشته تا هر یک به سهم خود کمک خلیفه نمایند.بعد از اینکه استخوانهای قربانی از گوشت بیرون آوردند و گوشت خالص شد. خادم استخوانها را تماماً در ظرفی ریخته و نمک پاشیده، گوشتها هم مجدداً به خوان یا خوانهای اصلی قربانی جای داده، و به قدر لزوم نمک پاشیده، مقداری آبگوشت چرب برای قوام آمدنش روی آن ریخته، خلیفه آنرا به قوام آورده و چند نان روی خوان قربان انداخته، تا گوشت قربان از تصرفات آلودگی هوا مصون، به علاوه از نظر احترام و سِرّ برکت در انظار مستور بماند؛ فقط به اندازهی جای دست خلیفه برای قسمت کردن، نان را از خوان کنار زده میشود.استخوانها هم با نان مورد قسمت، در دسترس خلیفه قرار داده، آنوقت خلیفه با ندای حق، و ادای ذکر «اول و آخر یار» و اذن جم، مشغول قسمت کردن میشود.
۱۲- چون ضمن بیان مطلب، اصطلاحاتی پیش میآید که فهمیدن معنی آنها خالی از فایده نیست، اینک قبلاً آن اصطلاحات توضیح میگردد: ناچَه و مُوچَه (Nâca va Mûca) - نِوالَه (Nevâla) - بُلُولى (Bolûlî) - سَرجَم (Sar Jam) - پالاویج (Pâlâvîj) - تكبير - دُعاى نَذَرُ - دعاى سفره - دعای تیغ – دعای رخصت.
الف - ناچَه و مُوچَه (Nâca va Mûca): به اعتباری همان «شرط و اقرار بیابس پردیوری» است که در فصل هشتم (ذکر بعضی از یاران برجستهس سلطان اسحاق) بیان گردید. بعبارة أخرى «عهد و میثاقی» است کراراً در این کتاب از آن بحث شده است. به اعتباری (ناچَه) قطعات نانی است، که قسمتهای گوشت قربانی در آن میگذارند. (مُوچَه) قسمتهایی است از گوشت قربانی، توسط خلیفه به آداب مخصوص تقسیم میشود.
ب- نِوالَه (Nevâla): (بالکسر یا بالفتح، ن) در فارسی به معنی (لقمه) است، و در عربی اصلش نوال به معنی عطیه و بخشش و بهره و نصیب میباشد، که به (ها) معهود ذهنی اضافه گردیده، نواله شده است. به اصطلاح اهل حق آن قسمتی از گوشت قربان، که در آن قسمتی از نان گذاشته میشود، روی هم رفته نِوالَه گویند. وقتی دقت شود با وجه تسمیهی فارسی یعنی لقمه و عربی یعنی عطیه و بخشش و بهره و نصیب، تناسب خواهد داشت. و نیز نواله را به کردی «بَش» هم گویند که مخفف «بخش» است بخش هم به فارسی یعنی قسمت.
- بُلُولی (Bolûlî): بلول لغت عربی است؛ معانی مختلفه دارد، از جمله به معنی (نجاتیافتن، رستگار شدن) آمده که به (یا) نسبت اضافه گردیده، بلولی شده است. و به اصطلاح اهل حق، قلمهای استخوان دست قربان را بلولی گویند.منظور از این اصطلاح هم آنکه: چون هر گاه حیوانی سعادت قربان شدن نصیبش شد، شخصیت معنوی حاصل خواهد کرد، و دست و سرش در منزلهی دست و سر یک فرد انسان است که در وقت سر سپردن، برای سیر کمال، دست بیعت داده و سر سپرده است.
د- سرجم (Sar Jam): عبارت از قسمت اول است، به نام شاه حقیقت (ذات یکتایی) یعنی ذات احدیت. چون که، آن مجمع عبادت را محاط از محیط جلوهی ذات حق (تحت پوشش تابش ذات حق) دانند، به همین اعتبار رأس جم (بالاترین جای) را مقام حق قرار داده و آن قسمت را سرجم مینامند.
ه- پالاویج (Pâlâvîj) (پالاوج هم گویند): یعنی در حال رکوع ایستادن.
و- تكبير: ذکری است که خادم باید آن را بخواند؛ البته عبارات مختلفه دارد، ولی به هر عبارتی خوانده شود، این چند کلمه واجب است در آن گنجانیده شود:«حق، الحمدُ لله رَبِّ العالمین، سُفرهی سُلطان، کرم خاندان، از دَم پیرِ تکبیر»، کلمهی حق در اینجا ندای وجدانی است، یعنی سزاوار است آگاه شویم و آگاه گردانیم گروه اهل حق را بر اینکه، حمد و ستایش مر خدایراست که پروردگار جهانیان میباشد، سفرهی خوان کرم سلطانیاش گسترده، و در خاندان حقیقت نور رحمتش جلوه فرموده است، اینک از نفس پیر، تکبیر گویانیم؛ بعبارة أخرى بزرگی خدا را گواهی مینماییم و در کُردی به جای (از دَم پیر تکبیر) گویند (وَ دَم پیر تکبیر) زیرا (وَ) به لفظ کُردی در بعضی موارد معنی (از) یا (ب) میدهد که (وَ دَم)، (از دَم) یا (بدم) خواهد بود.
ز) دعای نذر: که سید یا نایب سید آنرا خوانَد. آن هم مانند تکبیر به عبارات مختلفه و ادعیهی عدیده، توأم با مناجات، به درگاه قاضیالحاجات خوانده میشود. سپس علاوه بر اذکاری که از اسماءالله هنگام آغاز دعاء قرائت میشود در خاتمهی دعا نیز اسمائی از خدا طبق مصطلحات اهل حق تکرار میگردد. ضمناً اسامی هفتن هم به اعتبار و افتخار این که از ارکانِ بیابس پردیوری هستند، باید خوانده شود، بدین عبارت:«و اشارهی شاه، و شَرط پیربنیامین، و رِدای پیرداود، وَ قَلَمْ زرّین پیر موسی، و خدمت پاک خاتونه رمزبار، و ناز ایوت هشیار، و ناز ملک طیار یا (ناز شاه ابراهیم و ناز شاه یادگار)، اول یار آخر یار، و حُكم عزيز شاه خاوندکار». توضیح آنکه:اولاً- (وَ) که مقدم بر هر جمله نوشته شده است، در اینجا به معنی (ب) آمده است، مثلاً (و اشاره، و شرط... الخ) یعنی به اشاره و به شرط... تا آخر.ثانياً- اشارهی شاه، یعنی به اذن خدا که در مظهر سلطان جلوهگر بوده، شرط پیربنیامین یعنی به احترام عهد و میثاق کذایی و مقام پیری است، تا به پیر ازلی برسد. ردای پیرداود، یعنی به افتخار کمک و دستگیری در مقام دلیلی است، تا به دلیل ازلی برسد. قلم زرین پیر موسی، یعنی به یاد ثبت ثواب در کتاب و نیکی کردار در طومار ابدی است، تا به مقام ازلی برسد. خدمت پاک خاتونه رمزبار، یعنی به عشق خدمات بیریای حقجویان است، تا به مقام حقیقت برسد. ناز ایوت هشیار و ملک طیار، یعنی التجا به مقربان خدا است، تا به مقام امان (مقام امان، یعنی از خوف رها شدن و به راحتی و امنیت رسیدن) برسد. اول یار آخر یار (قبلاً توضیح شده است) تکرار نشاید. حکم عزیز شاه خاوندکار، معنی این است:حکم عزیز به یک اعتبار افاده عموم دارد، یعنی آنچه احکام خدایی در کتب آسمانی است، به فحوای آیهی شریفه «تَنْزِيلُ الكتاب من الله العزيز الحکیم» یعنی «فرو فرستادن کتاب از خدای گرامی و غالب درست کردار» (سورهی ۳۹ – آیه ی ۱ وسورهی و ۴۶ پ - آیهی ۲) و به یک اعتبار لفظ (حکم) افادهی موضوعی دارد، مانند حکم بر استجابت استدعای مشروع از دعاء. (عزیز) هم اسم صفاتی و جمالی خدا است، به مصداق آیهی شریفه «يُسَبِّحُ الله ما في السَّمواتِ وَ ما في الارض الملك الْقُدُّوس العزيز الحكيم» یعنی «تسبیح گوید و تنزيه کند خدا را آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است پادشاه پاک از نقص غالب درست کردار» (سوره ۶۲ - آیه ی ۱ و نیز سورهی ۶۱ – آیهی ۱ به همین مفاد است).شاه، در اینجا همانا (ملکالقدوس) مذکوره در آیه است که کراراً گفته شده شاه از اسماالله میباشد.خاوندکار، یعنی خداوندگار، بعبارة أخرى صاحبکار است؛ مخفف آن (خاونکار) (Khavankar) میباشد. اینکه ختم دعا به نام خاوندکار شده است به این اعتبار است، بیابس عالم ذرّ را بیابس خاوندکاری گویند (رجوع به فصل هفتم این کتاب شود؛ ذکر مشاهیر اولیاء رشتهی اهل حق و بعضی از یارانشان).
ح - دعای سفره: همان دعای نذر است، به اضافهی این که قبل از (و اشارهی شاه) گویند:«سُفرهی سُلْطان، نفَس مَردان، جمع چلتنان.... الى آخر».سفرهی سلطان، در تفسیر تکبیر توضیح شد نفس مردان، جمع چلتنان هم، یعنی کسانیکه در این مجمع عبادت نشستهاند باید طوری وارسته و پیراسته و یکدل و زبان باشند که به منزلهی آن مردان حق جمع چلتنان در عالم قدس به شمار آیند.ط- دعای تیغ: البته آداب آماده کردن تیغ برای ذبح قربان، و لزوم دعا خواندن آن، در بند اول این فصل گفته شد. دعای تیغ هم این است:هنگامی که سید در جواب (الله) گفتن خادم، (اِی وَالله) گفت، بلافاصله گوید: «تیغ بُرّا، نفس گیرا، و اشارهی شاه... الی آخر».
ی- دعاى رُخصت: که بعد از ختم تمام عملیات جم، برای آزادی جمنشین خوانده میشود این است: که خادم پالاویج ایستاده، و پاها را جفت به هم متصل نموده، دو انگشت سبابهی دو دست را روی دو انگشت ابهام هر دو پا گذاشته، گوید الله، سید یا نایب سید گوید ایوالله، بلافاصله اورادی با نثر کُردی (به عبارات مختلفه) خوانده بدین مفاد: «بازگشت ما بندگان گنهکار، به سوی پروردگار در حالت استغفار است، که خواجهی کائنات، نظر به شفاعات مقامات پیران مستجابالدعوات، تفضل فرموده، در دنیا از جمیع بلیات دور، و در آخرت مورد عفو غفور واقع گردد». خلاصه پس از ذکر دعای مقدمه به هر عبارت باشد، آنگاه گوید:«قاپی جمع گشاد، و اَمر استاذ جمنشین آزاد راه رهروان، بقای جاودان، سر پیران، کرَم مهدى صاحبالزمان، اوّل یار آخر یار، بحُكُمعزیز شاه خاوندکار».(توضیح آن که بعضی دو انگشت ابهام دست، روی دو انگشت ابهام پا گذارند.).
۱۳- با توجه به مراتب فوق لازم است دانسته شود، برای هر یک از نذور ششگانهی مندرجه در فصل چهاردهم این کتاب (تعریف نذر) چند مرتبه دعا تکرار میشود:
اولاً- برای قربانی و آنچه در حکم قربانی است، و آنچه از حيث تشریفات مانند قربانی است، و خدمت، شش مرتبه تکرار میشود بدین ترتیب:۱- دعای تیغ.۲- دعای رخصت بعد از دعای تیغ.(هر دو تکبیر ندارند).۳ و ۴- دعای مندرجه بند (ز) این فصل، که مرتبهی اول اختصاص به سرجم، و مرتبهی دوم پس از انجام قسمت دادن به جمنشین، خوانده میشود (هر دو تکبیر دارد).۵- دعای سفره، بعد از دعای دوم نذر خوانده میشود؛ (تکبیر دارد).۶- دعای رخصت، ختم جم است؛ (تکبیر ندارد).
ثانياً- دعای نیاز و شکرانه، سهمرتبه است؛ یعنی، دعای تیغ، و دعای رخصت از دعای تیغ، و دعای سفره، ندارد. بقیه، مانند قربان و غیره میباشد، که دعای اول و دوم مندرجهی بند (ز) تکبیر دارد، و دعای رخصت تکبیر ندارد.فقرهی دیگر، به جای کلمهی صرف یا مصرف نمودن نذر، غالباً کلمهی (سبز نمودن) نیز استعمال میشود، که به اصطلاح اهل حق معنی سبز کردن، همان صرف یا مصرف نمودن است.
۱۴- وظیفهی خلیفه این است: خلیفه از خوان قربان با دست راست شروع به تقسیم مینماید، و هر قسمتی از گوشت قربان، جوف یک قسمت از نان (که قسمتهای نان قبلاً آماده شده است) گذاشته و میپیچد.مقدار زیادی و کمی قسمتها، موکول به تناسب جمعیت است. باید طوری قسمت نمود، احدی از حاضرین در آن محوطه نماند، و در عین حال هم سعی و مراقبت کامل شود، تمام قسمتها به تساوی و بدون تبعیض باشد، زیرا در این خصوص از بزرگان دین اکید سخت شده است. و در هر مرتبه هم دست به خوان (به ظرف) برای قسمت کردن برده میشود، باید یکی از اسماالله را مورد ذكر قرار داده؛ بعبارة أخرى، از آغاز تا انجام تقسیم نذر، به ذکر مداوم مشغول باشد. بعضی هم در هر قسمتی که میدهند این ذکر را نیز تکرار مینمایند «مشت پیر و پادشاه» یا «دست پیر و پادشاه» یعنی «مشت یا دست از پیر حقیقت، و اذن و برکت از خدا».
۱۵- ترتیب قسمت دادن و دعا خواندن؛ ابتداء یک قسمت به نام سرجم با یک قلم استخوان بلولی و استخوان کلهی قربان، خلیفه به خادم میدهد. خادم قسمت را زیارت کرده، و با حال احترام به دست گرفته، و در آستانه جم پالاویج (ورودی حلقهی جم؛ روبهروی سید) ایستاده، بعد از ذكر (اول آخر یار) تکبیر گوید؛ سید هم بلافاصله شروع به دعا خواندن قربانی کند؛ جمنشین هم که دو زانو نشستهاند کمر را خم کرده، دستها را از روی التجاء به حالت حاجت و قنوت نگه داشته، مشغول عبادت میشوند، و در هر جمله از اذکار قلبی، کلمهی «آمین» که معنی طلب اجابت دعا است نیز تکرار مینمایند.همین که سید از خواندن دعا فارغ شد، خادم با گفتن ذکر (اول آخر یار) به سجده میرود؛ جمنشین هم به تبعیت خادم در همان حالِ نشستن، سجدهی زمین مینمایند.آنگاه خادم سرجم را که تا آن وقت در دست داشته، جنب خوان قربانی گذاشته، برای تقسیم قسمت به جمنشین نزد خلیفه میرود. از خلیفه که مشغول قسمت کردن است، قسمتها را با دو دستی محترماً گرفته، اگر تنها باشد، خودش هر قسمتی را که از خلیفه میگیرد اول به سیدی که دعای نذر خوانده، سپس به ترتیب از طرف راست تا آخر جمنشین، هر نفری یک بخش میدهد. هیچکس هم، حق گرفتن قسمت اضافی ندارد، و در هر حرکتی هم همیشه باید از جهت راست خود پیچیده و حرکت نماید.اگر خادم متعدد بود، خادم اول جلوی خوان قربانی مقابل خلیفه ایستاده، قسمت را به خادم دوم داده، آن خادم یا خادمها هم به همین ترتیب از طرف راست خود به دیگری سپرده، به جمنشین میدهند و طوری هم باید خلیفه و خادمها هر یک خدمت محولهی به خود را انجام دهند، در حال سکوت و ادب و احترام انجام گیرد. هر گاه ضرورتاً ایجاب نماید با تکلم نمایند، باید حتیالامکان به ایماء و اشاره و آهسته باشد که دیگران صدای آنان را نشنوند، و این حکم تعمیم به عموم اهلجم نیز دارد.وقتی که قسمت جمنشین تمام داده شد، خادمها یک قسمت خود میگیرند و در آستانه جم قرار گرفته، با دو دست قسمت را نگه داشته، مانند مرتبهی اول در حال رکوع (اول و آخر یار) گفته، خادم اول تکبیر گوید، و سید هم دعای قبلی را تکرار مینماید؛ جمنشین هم با حالت رکوع، همگی قسمتهای خود با دو دست گرفته، مشغول ذکر و آمین گفتن میشوند. دعای دوم که به اتمام رسید، سید به جمنشین اجازهی خوردن، هر یک قسمت خود را، میدهد.ظرف آبگوشتی هم که برای خواندن دعای آبگوشت به جمع آورده شده بود، از جم بیرون برده، داخل دیگ آبگوشت نموده، آنوقت هر کس از اهل جمنشین یا خارج، میتواند از آن بخورد. چون در بعضی جمعها مرسوم است، وقت غذا خوردن نیز آبگوشت برای جمنشین به جمع میآورند؛ و در بعضی جمعها، بعد از ختم جم، آبگوشت داده میشود. به هر تقدیر آبگوشت قسمت کردن هم باید به تساوی و بدون تبعیض باشد.بعضی معتقدند، تا ختم جم که دعای رخصت خوانده میشود، جز نوشیدن قطرهای از آب نوشیدنی و دست شستنی، که بعد از دعای سفره به جمع آورند، چیزی نباید خورد، ولی این عقیده خارج از دستور کلی و جزء مباحات است.استخوانهای قربان هم که در ظرف علیحده نزد خلیفه است، از لحاظ اینکه شاید کسانی میل به دندان زدن استخوان داشته باشند، بدین ترتیب قسمت میگردد: بدواً از قلمهای قربان، هر قلمی با هر بخش به جمنشین داده، اگر کسر آمد، از بقیهی استخوان به جای قلم استفاده میشود. مازاد از آن را بعد از دعای دوم، مقداری به جمنشین داده، مقداری هم نگه داشته، پس از ختم جم به اشخاصی جزء جمنشین نبودهاند، داده میشود.ولی تا وقتی جم ختم نشود، قلمهای قربان را نباید شکست. بعد از ختم جم و رفع احتیاج، هر چه از استخوانها باقیمانده، یا دفن کنند یا به بیابان بریزند تا جانوران از آن استفاده نمایند.دیگر آنکه، اجازهی غذا خوردن در جم هم، راجع به غذاهایی است که در آن جمع به عنوان نذر دعا خوانده شده است و بس. مهلت آن هم تا زمانی است، شروع به دعای سفره شود. دعای سفره هم وقتی خوانده میشود که گوشت خوان قربانی به اتمام رسیده، خلیفه از قسمت کردن و جمنشین از صرف غذا فارغ شده باشند.
۱۶- از دعای سفره و سایر تشریفات تا ختم جم این است: خلیفه که به آخرین بخش خوان گوشت رسید، آن بخش آخر را که به (ته خوان) معروف است، میتواند جهت خود بردارد. البته این بخش، علاوه بر بخش معمولی او است.پس از اعلام فراغت خلیفه از قسمت کردن، خادم سفره و نان و استخوان و نمک و غیره را جمع کرده، در خوان جای گوشت قربانی گذارده، به آستانه جم آورده، با حالت رکوع دست به خوان و سفره گرفته، (اول و آخر یار) و (تکبیر) گوید؛ جمنشین نیز با حالت رکوع دست به دعا آمین گویند. سید هم دعای سفره خواند.بعد سفره و خوان را از جم بیرون برده، بلافاصله (آبچَرخ جَم) را برای نوشیدن به جم آورند.موضوع آبچرخ جم هم این است: خادم قدحی از آب نوشیدنی به جم آورد؛ فقط (اول و آخر یار) گوید، زیرا تکبیر ندارد؛ و دعای مخصوصی هم ندارد ولی اگر سید بخواهد استحباباً اورادی در این خصوص بخواند بیفایده نیست، کما این که بعضی میخوانند. ابتداء از سید و بعد از طرف راست در جمع گردانده، هر کس تشنه باشد به قدر کفایت، و هر کس هم تشنه نباشد یک قطره به عنوان زیارت، از آن آب مینوشد. هر گاه آب قدح تمام شد ظرف دیگری آب باید قبلاً حاضر باشد که بلافاصله رفع احتیاج شود. و خادم هم موظف است، آن قدح آب را که به گرداند، با گردش قدح در دست خود نیز، هر مرتبه که از آن نوشیده میشود، موضع تماس لب با لبهی قدح را تغییر دهد؛ همین که به انتهای جمع رسید، خادمها هم به نوبهی خود از آن نوشیدند، اول و آخر یار گفته، قدح را از جمع بیرون میدهند. این آبچرخ جم، بعضی قبل از دستشویی به جمع میآورند و بعضی بعد از دستشویی، در هر دو صورت اشکالی به نظر نمیرسد.پس از انجام گردش آبچرخ جم، آفتابه لگن برای دستشویی با وسیلهی دست خشک کردن، به جمع آورند. ترتیب دستشویی این مرتبه هم مانند مرتبه اول است، با این تفاوت، به جای مسح رطوبت دست به صورت، یک مشت آب آفتابه برای شستن دهن مضمضه کرده، لیکن آن آب را از باب نزاکت به گلو فرو میبرند.غرض، بعد از انجام گردش آبچرخ و دستشویی، خادم یا خادمها، دست جمعنشین را به ترتیبی که در فصل سیزدهم این کتاب (دستور انعقاد جمع اهل حق) ذکر گردیده میبوسند، و اشخاص دیگر هم غیر از خادمها که در جم سر پا ایستادهاند، اگر میل داشته باشند، میتوانند به اتفاق خادمها دست جمع را ببوسند. بعد از خاتمه دست بوسیدن جم، خادمها نیز به نوبه دست همدیگر را بوسیده، به سجود رفته، اول و آخر یار گفته، آنگاه از سجده برخاسته به تفصیلی که در بند (ی) این فصل گفته شد پالاویج ایستاده، خادم اول (الله) گوید، سید هم دعای رخصت را قرائت نماید.پس از دعای رخصت، خادمها مجدداً به سجود رفته، اول و آخر یار گفته، با خواستن همت از جم برخاسته؛ در این هنگام اگر قبلاً نیاز پوست آماده و صرف شده باشد فبها، و الآسيد خطاب به خادم کرده، مطالبه نیاز پوست مینماید، و خادم گوید «به شرط مهلت». بعد از آن، عملیات آداب جمع قربانی خاتمه یافته، و جمنشین آزاد هستند.راجع به نیاز پوست یا نیازهای دیگر، که قبل از ختم جم تهیه شده باشد، در این صورت، اگر جمنشین آمادگی داشته خسته نباشند، پیش از دستبوسی، نیاز را به جمع آورده، تقسیم نیاز و خواندن دو دعای مربوط به نیاز، آن وقت عمل دستبوسی و دعای رخصت جم انجام میگیرد. یعنی جهت نیاز، عمل دستبوسی و دعای رخصت جداگانهای اعمال نمیشود. و اگر نیاز بعد از رخصت جم قربان به جمع آورده شد، اعم از اینکه بلافاصله یا با فاصله باشد، دستبوسی و دعای رخصت جم نیاز، مستقلاً انجام میگیرد.و نیز بخش سرجم هم، بعد از ختم جم، حق کسانی است به قاعدهی الاهم فالاهم (به ترتیب اهمیت) بدین ترتیب:شخص تازه واردی که قسمت بلاصاحبی برای آن موجود نباشد. کسی که تصدی حفظ نظافت و روشنایی و سایر امور جمخانه با او است. سیدی که دعای نذر را خوانده. ساداتی که ممکن است در آن جمع حضور داشته باشند. سادات مزبور، به اضافه کلامخوان و خلیفه و خادمها هر کس دیگری، که جمنشین تصویب نماید.دو مطلب دیگر قابل توجه است، باید در نظر گرفته شود:مطلب اول آنکه، اگر کسی مشروبات الکلی که نهی شرعی دارد خورده باشد، یا از لقمهی حرام نپرهیزد، یا رعایت احترام نذر را نکند، نباید از غذای نذر بخورد.مطلب دوم آنکه، اهل حق، هر نذری به هر قصدی و برای هر حاجتی که مشروع است کرده باشد، ولو آن حاجت هم (بنا بر مصلحتی) برآورده نشود، باید آن نذر را ادا نماید. چون که، اهل حق واقعی کسی است، خیر خود در مصلحت خدا بیند. خواجه حافظ میفرماید:در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست/ در صراطالمستقیم ایدل کسی گمراه نیست».
۱۷- مسائلی است مربوط به این مقام لازم است دانسته شود:اولاً- بعضی دعای قربان را اختصاص به سرجم نداده، خلیفه پس از بخش سرجم، بلافاصله قسمت تمام جمنشین و خادمین را تا آخر داده، آنگاه دعای اول و دوم متعاقباً خوانده میشود.ثانياً- بعضی قائلاند که جهت چراغ جمخانه و سید و کلامخوان و امثالهم، هریک، بک بخش اضافی باید ببرند.ثالثاً- بعضی دعای اول و دعای رخصت و تکبیر، مطلقاً ندارند.رابعاً- بعضی قبل از اینکه گوشت قربانی را در دیگ گذاشته بار کنند، قطعاتی از گوشت اطراف گردن و سینهی قربانی به نام نقدینه کباب نموده دعا میدهند میخورند.خامساً- بعضی آبگوشت قربانی را، پیش از به جمع آوردن گوشت قربانی و انجام تشریفات، در همان آشپزخانه، توسط یک نفر سید و یک نفر خادم دعا خوانده، به مردم تقسیم مینمایند. در این صورت هنگام انعقاد جمع، دیگر آبگوشت برای دعا خواندن یا به جمع دادن، در جمع آورده نمیشود.سادساً- در بعضی جمعها، برای تکبیر گفتن دعای سفره، خلیفه از جا برخاسته به جای خادم تکبیر سفره را میگوید، تا ختم جم هم سر پا میایستد.سابعاً- هنگامی آفتابه لگن دستشویی طبق دستور فراز ۱۰ مبحث اول این فصل به جم آورده میشود، به جای این که فقط با ادای ذکر (اول آخر یار) رسمیت جم را اعلام دارد، در بعضی جمها تکبیر و دعای معمولی نذر را (برای هر مرتبه یکبار) توسط خادم و سید قرائت میگردد.باری علاوه بر مسائل هفتگانهی فوق، اختلافات دیگری هم مربوط به آداب و رسوم صرف نذور، بین جماعت اهل حق وجود دارد، لیکن از لحاظ اینکه تأثیر تام در اصل ارکان کلام سرانجام ندارد، از تذکارش خودداری شد.مبحث دوم- آنچه در حکم قربان است، یعنی چهار قربانی بیخون:چنانکه در فصل چهاردهم این کتاب (تعریف نذر) گفته شد عبارتاند از: ماهی، جَوز، گِرده، نار، که از حیث تشریفات صرف شدن مانند قربانی هستند، با این تفاوت:۱- هیچیک نیاز پوست ندارند.
۲- ماهی نظر به این که ذبح شدن با تیغ ندارد، از اینرو دعای تیغ و دعای رخصت (دعای پایاندهندهی جم) مخصوص به تیغ هم ندارد. مضافاً طبخ او محدود به پخته شدن مانند قربانی نیست؛ میتوان آن را کباب کرد یا با روغن سرخ نمود یا به انحاء دیگر به صورت غذا درآورد که غذائیت داشته و قابل تقسیم باشد.
۳- جَوز، گِرده، آنار:اولاً- تشریفات آب نوشیدنی معروف به آبچرخ جم و دستشویی ندارند. همانا رعایت پاکی بدن که جزء ارکان است کفایت میکند.
ثانیاً- در دعای تیغ، دیگر دعای رخصت مخصوص به تیغ را ندارند، زیرا مانند قربانی تشکیلات مستقلی برای دعای تیغ خارج از جم ندارند، تا مستلزم دعای رخصت جداگانهای غیر از دعای ختم جم باشد. تیغ و نذر با هم در جمع حاضر میشود. طریقهی استعمال تیغ در هر یک از آنها این است: بعد از دعا خواندن تیغ، از سر تا آخر شروع به بریدن و خرد کردن باید بشود؛ محل سر هم در جَوز، آن نقطهای میباشد که جای اتصال به شاخهی درخت است؛ در انار، جای گل کردن او است. ولی سر بریدن گِرده، جنبهی تشریفاتی دارد. هر گردهای از هر طرفی که باشد بدواً کمی از آن به نیت سر بریدن، با تیغی که دعا خوانده شده است بریده، سپس بقیهی گرده را با تیغ یا با دست، به قسمتهای مساوی تقسیم مینمایند.ضمناً باید دانست هرگاه تعداد گِرده و انار به مقداری باشد امکان پیدا کند به هر نفری یک عدد یا بیشتر، بدون تجزیه قسمت داده شود اشکال ندارد. لیکن نسبت به هر عددی باید تشریفات سر بریدن انجام گردد. ولی جوز اعم از زیاد یا کم، باید هر جوزی تا آخر با تیغ خرد نمایند آنگاه قسمت شود. (بعضی هم گِرده و انار را بدون استعمال تیغ قسمت مینمایند).مبحث سوم- آنچه نه قربان است و نه در حکم قربانی:یعنی در ردیف هیچیک از چهار قربانی خوندار و چهار قربانی بیخون (مندرجه در فصل ۱۴، تعریف نذر) به شمار نمیآیند که عبارتاند از: خربزه، شکر یا قند، بادام، قاویت، نمک. اینها فقط از حيث انجام تشریفات صرف نذر، شبیه به قربانیهای بیخون مذکور در مبحث دوم میباشد، با این تفاوت راجع به تیغ قربانی اختلاف نظری هست بدین تفصیل:بعضی گویند، چون شکر و بادام و قاویت و نمک، هیچکدام احتیاجی به استعمال تیغ ندارند، پس مانند ماهی تیغ هم ندارند. در قند هم اگر دعای قندشکن، به نیابت دعای تیغ داده شود، جنبه استحبابی دارد نه وجوب، زیرا از اصل، جزء شکر محسوب شده است. فقط خربزه مانند انار است، در این صورت تیغ و دعای تیغ دارد.بعضی گویند، غیر از بادام که مانند ماهی محتاج به تیغ نیست، بقیه از لحاظ انجام تشریفات، باید تیغ و دعای تیغ داشته باشند. النهایه در خربزه استعمال میشود و در بقیه، بعد از دعای تیغ، با دهن آن دو خط صلیبی روی خوان (ظرف) آنها میکشند. جای خربزه هم برای سر بریدن محلی است که به بوته اتصال داشته (عکس اتصال به بوته هم عقیده بعضی است).پس غیر از موضوع تیغ، سایر تشریفات گرده و انار بهطور کلی شامل اشیاء مندرجه در این فصل خواهد بود.مبحث چهارم - خدمت است:تمام تشریفاتش عين تشریفات قربانی میباشد، و به جای نیاز پوست هم، نیازی به نام (نیازِ پَرِ خروس) که حداقل یکبیستم و حداکثر یکدهم قیمت خروس، باید در نظر گرفت و صرف نمود. و این در صورتی است پر خروس فروش نرود یا ارزشش ناچیز باشد، و الا هر ارزشی دارد مناط اعتبار خواهد بود.
مبحث پنجم و ششم - نیاز و شُکرانه است:از حیث تشریفات مانند گرده و انار، از قربانیهای بیخون است؛ به استثنای اینکه نیاز و شکرانه، دعای تیغ و دعای سفره ندارند.
******
نذر و نیاز و قربانی به نقل از نامهی سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده ص ۵۶۹ و ۵۷۰
نذر و نیاز از ارکان مهم یارسان است و نذر به شش نحوه است: ۱ـ خدمت، ۲- نیاز، ۳- شکرانه، ۴- آنچه مانند قربان است، ۵- آنچه در حکم قربان است، ۶- قربانی.
۱- برای خدمت احتیاج به یک مَن (۳ کیلوگرم) برنج و روغن زرد و یک خروس و یک مَن نان است که باید با مراسم خاص یارسان انجام شود. مبنی بر اینکه خروس نباید سنش کمتر از شش ماه باشد که برنج را باید پلو کنند و با ترتیبات مسلک یارسان صرف شود.
۲- نیاز به نذری گفته میشود که در هنگام انعقاد و برگزاری جمع به احترام حاضرین در جمع با کمال خشوع و خضوع تقدیم میشود تا در پایان جمع صرف شود و نیاز عبارت است از: گردو و انار و شاخنبات و اینگونه چیزها است.
۳ - شُکرانه نذری است که همان شرایط نیاز را دارد و برای سپاسگزاری و رسیدن به آرزوی خویشتن تقدیم جمعخانه میشود.
۴- آنچه مانند قربان است که عبارت است از: خربزه و شکر و بادام و قاوت و نمک که از حیث انجام تشریفات مانند قربانی است.
۵- آنچه در حکم قربان است که عبارت است ماهیهای حلالگوشت و جَوز و انار و گِرده (نوعی نان فطیر روغنی)، اینها قربان نیستند ولی در حکم قربان هستند و باید با تشریفات قربان صرف گردد.
۶- قربانی عبارت است از: گوسفند، گاو، شتر، گوزن، آهو، خروس که همگی باید از جنس مذکر باشند و سن شتر و گاو و گوسفند هم نباید کمتر از یکسال باشد و سن خروس نیز نباید کمتر از شش ماه باشد، مبنی بر اینکه پیر و لاغر و مریض نباشند.
تیغی که قربان با آن ذبح میشود باید تیز و برنده باشد و با شکرانهای پیش سید یا نایب او آورده شود. دعاخوان کمر را بسته و تیغ و شکرانه را باید دست بگیرد و آنگاه لبه کارد را باید در برابر دهان خود بگیرد و خادم هم با سجده در مقابل سید بایستد و «الله» گوید و سید نیز در جواب «اِیوالله» گوید. در اینگاه دعای مخصوص کارد باید خوانده شود و خادم دوباره بگوید «الله» و سید هم «ایوالله» گوید. بعد از آن خادم که ختم را باید بجا آورد و شکرانه را قسمت کند و پس از ذبح قربان خون آن شسته شود و آنرا در جایی مخفی کنند تا هیچ جانوری به آن دسترسی نداشته باشد و پس از کندن پوست، استخوانها را طوری جدا کنند که شکسته نشوند. پس از آن اعضای حرام را جدا کنند و بقیه را در دیگ گذارند تا پخته شود. اعضای مکروه قربانی که عبارتند از: زهره، نرینه، طحال، روده حرام، استخوان شانه، گوشههای دل و غضروف باید در جایی پنهان شوند تا از دسترس جانوران دور باشند و مغز گاو راهم باید در پارچه سفیدی بپیچید و به خاک بسپارید و آنچه از روده و پوست که بعداً فروخته میشود باید با پول آن نیازی فراهم شود و آتشی که برای پختن قربانی و نان بهکار میرود نباید برای چیز دیگر صرف شود. قربانی را روی همرفته باید هفت بار دعا داد: دعای تیغ، دعای موچه، دعای گرده، دعای قبض، دعای سفره، دعای آبگردان، دعای نقدینه.
کلام مصطفی داودان درباره نذر و نیاز و قربانی.
مصطفی داودان مرمو:
پَری شای جَمَنِ، پَری شای چَمَن/ نذر و قُربانی پری شای جمن
هر چند نَذرکَن هيما هَر كَمَن/ نیاز کَر دیمش به وینه شَمَن
مصطفی داودان میفرماید:
برای شاه این مجمع است/ نذر و قربانی برای شاه این مجمع
هر چهقدر نذر کنید هنوز کم است/ کسی که نیاز برای حق بکند چهرهاش مانند شمع تابان است
از شعائر دیگر اهل حق روزۀ مخصوص آنان است كه با روزۀ دیگر مسلمانان تفاوت دارد و اصولاً روزۀ ماه صیام بر آنان ممنوع است. قرمزی یا شاه ویس قلی روزۀ یك ماهه را بر اهل حق حرام و اعلام كرده است كه هر كس از اهل حق كه روزۀ یك ماهه بگیرد، از این طایفه بیرون است. برعكس، بر هر فرد از یارسان واجب است كه ۳ روز پیاپی روزۀ «غار» بگیرد و زمان آن از دوازدهم ماه قمری است كه مصادف با چلۀ زمستان كردی باشد؛ پس از ۳ روز مداوم روزهداری، روز پانزدهم آن ماه را جشن میگیرند كه «عید خاوندگاری» نام دارد (نیكنژاد، گنجینه، ۹۸- ۹۹؛ نیز نک : صفیزاده، تعلیقات، ۵۷۰-۵۷۱؛ قس: جیحونآبادی،شاهنانه حقیقت، ۳۴۲، كه مدت روزه را ۶ روز میداند). این روزه به یاد روزها و ساعاتی است كه سلطان اسحاق و یارانش در غاری سپری كردند.
برای اهل حق مقدسترین جایگاه و كعبۀ مقصود «پردیور» است: در باغهای روستای شیخان، كنار رودخانۀ سیروان در اورامان كردستان، قطعه سنگ بزرگی است كه جایگاه سلطان و یارانش را مشخص میكند. این محل را پردیور مینامند و زیارتگاه و محل دعا و نیاز یارسان است.
متون اهل حق به اینکه پردیور معادل كعبه برای ایشان است، صراحت دارند. در واقع به فرمان سلطان اسحاق عمارت پردیور بر مزار ایوت بنا شد، تا قبلۀ یارسان باشد. در «بارگه بارگه»، آمده است كه سلطان اسحاق در پردیور با یاران پیمان بست و حرمت پردیور تا بدان حد است كه گفته شده الٰهیت در پردیور حلول داشته است.
نماز مخصوص اهل حق، اوراد و اذكار خاصى است كه در جمخانه انجام مىدهند و به دو صورت جلى و خفى انجام مىشود. اهل حق روزى پنج بار بايد مشغول اذكار و عبادت براى تزكيه نفس باشند. دسته اول اهل حق (دستهاى که با اصرار، خود را مسلمان شيعه دوازده امامى و از سلاسل عرفاى شريعت محمدى (ص) و تابع احكام قرآن مىدانند [دسته اول] و در مقابل، دسته ديگر اهل حق را آيينى مستقل مىدانند [دسته دوم]) نماز مخصوص اهل حق را مكمل نماز شرعى مىدانند، اما ديگران "نياز" را جایگزين نماز دانسته و شركت يكبار در هفته در جمعهاى نذر و ذكر را براى تمام عبادات كافى مىدانند.
نورعلی الهی در کتاب برهانالحق عبادات خصوصی اهل حق را در فصل هیجدهم چنین شرح میدهد:
بر هر فرد اهل حق، که مکلف شرعی است اعم از ذکور و اناث، واجب است هر ساله به موعد معین، سه روز متوالی روزهدار باشد، بدین تفصیل:
الف- روزهی مزبور، چند اسم دارد که هر یک به مناسبتی نامیده شده است: نیت مَرنُوی (Niyyat marrnowî) - دعوات شاهی یا پادشاهی (Davât Shâhî) - نيت قوَّلْطاسی (Niyyat Qavval tâsî)، و وجه تسمیهی آنها این است:
۱- نيت مَرُّنوى (Niyyat marrnowî): (نیت) یعنی قصد کردن مضاف است بر (مرنو) و مرنو یعنی (غار نو)، مضافالیه (نیت) است. (یا) متصلهی به (واو) مرنو هم (یا) نسبت میباشد. معنی ترکیبیاش آن که «قصد جای آوردن سه روز روزه، به احترام روزهی غار نو».
حکایت اجمالی غار نو چنین است: به طوری که در فصل هفتم این کتاب اشاره شد (ذکر مشاهیر اولیاء رشتهی اهل حق و بعضی از ایشان)، وقتی سلطان از برزنجه هجرت فرمود، مخالفینش، یعنی برادرانش قشونی از ایل چیچک فراهم آورده، ایشان را تعقیب نمودند، بین راه، در کوه شندر کوه (مرز ایران و عراق فعلی) غاری پدیدار گشت که تا آن وقت کسی از آن اطلاع نداشت. سلطان و یارانش، سه شبانهروز، نظر به محاصرهی قشون نامبرده، در آن غار، روزه گذراندند. روز چهارم دست قدرتی از غیب برون آمد و طوفانی بر آن قشون برانگیخت که همگی هلاک یا تار و مار شدند. آن سه روز را روزه مرنوی و روز چهارم را، روز پادشاهی و جشن حقیقت نامیده شد.
۲- دَعوات شاهی یا پادشاهی (Davât Shâhî): چون راجع به سهروز مزبور، سلطان به یاران تأکید فرموده، هر سال به همان وعده، از راه سپاسگزاری و به افتخار آن قدرتنمایی خداوند، سهروز روزهدار باشند، به این مناسبت، موسوم به دعوات شاهی گشت، زیرا اهل حق، دعوت به چنین عبادتی شدند.
۳- نیت قَوَّلطاسی (Niyyat Qavval tâsî): مرکب از سه لفظ است: نیت، قَوَّل، طاس؛ به ضمیمهی (یا) نسبت. البته نیت که به معنی قصد است، ذکرش فوقاً گذشت. لیکن قَوّل و طاس چون معنی لغویِ فردی هر یک، با معنی ترکیب مزجی هر دو، در فصل هفتم این کتاب (موضوع هفت نفر اهل قولطاس) مذکور گردیده، مستغنی از تکرار است. در اینجا فقط بیان منظور میشود از اینکه: قولطاس به ترکیب مزجی یعنی «دانا نمودن و امر کردن به آن روزه، که نیکو و زینتبخش عالم روحانی است».
بعبارة أخرى سه روزِ مورد بحث، نیت مرنوی است، به اعتبار اینکه در غار نو واقع شده است، و نیت قولطاسی است، به اعتبار این که اهل حق امر شده است، هر ساله مکلف به انجام آن باشند. دلیل واحدیت موضوع هم از کلام سرانجام است، که سلطان:
اول راجع به مرنو میفرماید:
«یاران مكَرْدِی أَوْ سُوَه سُوى - قوشن چیچک پری داوُدُوی - سه روژی پری تَنانِمْ أَوْ مَرنُوی» یعنی «یاران نگردید به آنسو و این سو - قشون چیچک برای مبارزه است - سه روزهی سه تن یارانم در غار نو میباشد».
(زیرا آن ایام فقط سلطان با سهتن از یارانش، در آن غار بودهاند).
دوم راجع به قولطاس میفرماید:
«نگردش مشکل کردش آسانن - یار کعبهی شریف قبلهی خاصانَن - و عشق یاران قول طاسانن» یعنی «عمل نکردنش مشکل و عمل کردنش آسان است- یار کعبهی شریف قبلهی خاصان است- به یاد یاران قولطاسان میباشد». البته (یار) در مصرع اول یعنی خدا. یاران در مصرع دوم، همان یاران غار نو مراد است.
ب- موعد به جای آوردن آن سهروز روزه، هر ساله از دوازدهم لغایت چهاردهم ماهی از ماههای قمری است، که آن ماه در بین برج قوس و جدی (آذر - دی) شمسی واقع شود. هر اول برج قوس با غُره (اول) ماه قمری در یک شب باشد، ماه قمری بعدی، ماه روزه خواهد بود، به دلیل کلام سرانجام میفرماید:
«یری رُو یاران آما او دلی - دوازده و ماه نه دلی چلی»
یعنی «سه روزهی یاران آمد به میان - از دوازده ماه در میان چله».
مقصود از (چِلِی) چلهی بزرگ و چلهی کوچک زمستان میباشد، که چلهی بزرگ عبارت است : ماه اول زمستان با تتمهی چهل روزش از ماه دوم. چلهی کوچک هم باقیماندهی ماه دوم زمستان است. هر دو روی هم رفته، «چلی» نامیده میشوند.
توضیح آنکه، بعد از این جهت اختصار، از ذکر جملهی مرنوی و قولطاسی منصرف فقط به ذکر کلمهی «نیت» اکتفاء میشود.
ج - نذورات متعلق به نیت:
۱- از شب اول نیت (شب ۱۲)، لغایت شب پادشاهی (شب ۱۵)، لازم میآید هر خانواری از اهل حق، در صورت امکان، هر شب نذر داشته باشد. مقدار نذر هم، موکول به بضاعت اشخاص است، یعنی از شبی یک تکه نان، تا برسد به شبی یک خدمت، یا بیشتر.
۲- نذر شب اول به افتخار پیر ازلی (منظور پیر بنیامین است) و شب دوم به افتخار دلیل ازلی (منظور داود است) و شب سوم به افتخار مصطفی داوُدان جهت رفع بلیّات و شب چهارم به افتخار پادشاه حقیقت (منظور سلطان اسحاق است) میباشد.
(بعضی شب اول به افتخار مصطفی داودان و شب دوم و سوم به افتخار پیر و دلیل، نذر را انجام میدهند، اشکالی هم ندارد.)
۳- به نام سرفطر یاری (توضیح آن که سرفطر یاری و سرانهیاری شامل تمام نفرات اهل خانه است)، هر نفری پنجشاهی پردیوری، که معادل ارزش یک ربع مثقال نقره خالص است، شب اول یا شب پادشاهی صرف میشود.
۴- گردهی رمزبارَی است. در روز پادشاهی، یا شب بعد از پادشاهی (شب ۱۶)، هر نفری یک گرده، به افتخار گردهی رمزباری صرف میشود.
۵- سرانهی یاری، هر نفری سالی سه قران (۳ ریال) پردیوری، که معادل ارزش سه مثقال نقرهی خالص میباشد، روز پادشاهی، دو ثلث آن تسلیم خاندان پیر، و یک ثلث تسلیم دلیل میشود. اگر دلیل حاضر نبود، سهم دلیل هم تحویل پیر میگردد تا به دلیل برساند. پیر و دلیل هم گر چه میتوانند آنرا به هر مصرفی برسانند، ولی اگر به مصرف تشکیلات جم و جمخانه برسد، اولی خواهد بود، و دادن سرانه مانع از این نیست، اهل حق تبرعاً اضافه بر سرانه، نیاز دیگری به پیر و دلیل بدهند.
۶- یک نذر دیگری است به افتخار پیرموسی، جهت ثبت کردار، که در ظرف مدت از شب شانزدهم لغایت سَلخ (روز آخر) ماه نیت صرف میشود.
د- متفرعات نیت که موجب بعضی اختلافات شده است:
اول- راجع به موعد نیّت است، که سلطان فرموده: «دوازده و ماه نه دلی چلی» چون چلی به طور مطلق که گفته شده، فقط به معنی چلهی زمستان است، دیگر معلوم نیست منظورش، چلهی زمستان کدامیک از حسابهای معمولی میباشد. زیرا آنچه از حسابهای متداولهی فعلی ملل مختلفه در تقویمها و سالنامهها مندرج است، به طورکلی ده فقره، بدین اسامی است:
۱- حساب شمسی، ۲- باستانی، ۳- جلالی، ۴- زردشتی، ۵- فُرس قدیم، ۶- زردشتی قدیم، ۷- رومی و روسی ۸ میلادی مسیحی، ۹- تُرکی غازانخانی، ۱۰- عربی، که ماههای قمری باشد.
از حسابهای فوق: چون آغاز و انجام سالهای شمسی و باستانی و جلالی و زردشتی یکی است، هر چهار، در حکم واحد محسوب داشته، به حساب شمسی اكتفاء میشود. و فرس قدیم و زردشتی قدیم هم چون نتیجتاً یکی هستند، آن هم به حساب فرسی اکتفاء میشود. حساب رومی و روسی هم چون متحد هستند، به حساب رومی اكتفاء میشود. حساب میلادی هم چون در زمان سلطان معمول به قلمرو ایشان نبوده، و حساب غازانخانی هم چون قائم به فصول ثابت نیست، هر دو از موضوع این بحث خارج میباشند. حساب قمری هم، گر چه مانند غازانخانی فصول ثابت ندارد، ولی چون مبنای نیت بر او است، برای انطباق با چلی ذکرش لازم است.
پس حسابهایی که برای تعیین موعد نیت مدخلیت دارند این است:
۱- شمسی، که به اصطلاح بعضی، حساب ییلاقی و ترکی نیز گفته میشود.
۲- فرسی، که به عُرف عام، حساب گرمسیری و اختیارات کُردی نیز گفته میشود.
۳- رومی، فعلاً معمول به بعضی مناطق است.
۴- قمری.
بنا به مراتب فوق، جماعت اهل حق، هر گروهی، یکی از حسابهای سهگانهی بالا را، مأخذ انطباق ماه قمری با چلهی زمستان قرار دادهاند روی این اصل موعد روزهی آنان مختلف شده است.
دوم- با این که نیت مرنوی و نیت قولطاسی، طبق حکایت سابقالذکر، هر دو مربوط به یک موضوع و یک فقره سه روزه است، معذلک کسانیکه روزه را به حساب فُرسی و یا در بین برج آذر و دی (قوس و جدی) انجام میدهند، اختصاصاً روزهی خود را به نام نیت مرنوی، و کسانیکه به حساب شمسی یعنی بین برج دی و بهمن (جدی و دلو) عمل میکنند، روزهی مانحن فیه (مورد بحث را) را فقط به نام قولطاسی، و کسانیکه حساب رومی را دارند، بعضی مرنوی و بعضی قولطاسی مینامند. بعبارة أخرى هر یک، نیت مرنوی و نیت قولطاسی را دو نیت جداگانه میدانند.
سوم- آنان که نیت خود را اختصاصاً مرنوی میدانند، سه روز روزه را از ۱۲ لغایت چهاردهی ماه، و آنان که قولطاسی مینامند، از ۱۵ لغایت ۱۷ ماه هر یک به مأخذ حساب انتخابی، اعم از شمسی یا رومی یا فرسی اجراء مینمایند.
و علت این که مرنوی و قولطاسی بعضیها دو نیت جداگانه فرض کردهاند این است:
چون مشهور است، بعد از برقراری نیت مرنوی و گذشتن چندین سال به همان منوال، یک وقت هفت نفر به نام یاران اهل قولطاس، که اسامی آنان در فصل هفتم این کتاب یادآور شده، ایام سه روز روزهی مرنوی را به قلهی کوه شاهو که منطقهی سردسیری است رفته، در آن فصل زمستان متفقالقول به حال طلب نشسته، استدعا داشتند سلطان تفقد فرموده، از مقر خود قریهی شیخان به آن مکان (تقریباً بیش از هشت فرسخ مسافت بین آنها است) تشریف آورده، سرافرازشان فرماید؛ از قضای ربّانی برف سنگینی آمد؛ مانند ظرف طاس، هفت نفر مزبور را، مظروفوار در بر گرفت، و سه شبانه و سه روز زیر برف ماندند. بالاخره سلطان نجاتشان داد، سه روزی که زیر برف بودند از (۱۵ لغایت ۱۷ ماه و قمری)، حسبالامر سلطان مرسوم شد، اهل حق به افتخار جانبازی آن مجاهدین راه حق، هر ساله سه روز (از ۱۵ لغایت ۱۷) روزهدار باشند.
حال بعضی گویند چون معنی لفظ (قولطاس) تناسب موضوعی با قضیهی نیت مرنوی و این نیت یاران اهل قولطاس هر دو دارد، مانعةالجمع نیست مترادفاً به هر دو موضوع استعمال شود. زیرا چنانکه قبلاً توضیح شد «قولطاس» یعنی «دانا نمودن» یا «امر کردن به امری که نیکو و زینت است» که به هر دو نیت صدق میکند. اگر طاس به معنی ظرفیت هم تلقی شود، باز بیمناسبت به هر دو نیت نیست، زیرا یاران مرنوی مظروفوار، محصور ظرف طاس غار نو بودند، و یاران اهل قولطاس هم مظروف ظرف طاس برف، و یارانِ هر دو مکان هم متفقالقول دانا و آمر به داعی خویش بودند.
بعبارة أخرى استعمال لفظ قولطاس در نیت مرنوی به معنی اعم، و در نیت یاران اهل قولطاس، به معنی اخص خواهد بود. از این رو جمفعی از (۱۲ لغایت ۱۴)، به قصد روزهی مرنوی و قولطاسی به معنی اعم و از (۱۵ لغایت ۱۷)، به قصد روزهی یاران اهل قولطاس به معنی اخص، که شش روز متوالی باشد، در یکی از حسابهای شمسی یا فرسی یا رومی روزهدار میشوند.
چون که سهروز اولی به موجب کلام سرانجام واجب دانند که میفرماید: «هر کس رُوچهی پادشام کل کرُو – پادشام و سَر تَقْصِيرُ و كُناش نَوَيرُو» یعنی «هر کس روزه پادشاه حقیقت ناقص کند - خدای من از تقصیر و گناهش نمیگذرد».
و سه روز دومی را مستحب نامند، به دلیل این کلام «مُردهی سه روچه زنده شانی کرد - پری شکرانه عیدشانی کَرد» یعنی آنانکه مردهی سه روزه بودند زندهشان کرد – برای شکرانه عید آنان شد»، که به شکرانهی آن کرامت استحباباً آن روزه را به پای داشتند، و الا امری وجوبی نبود.
و بعضی ششروز را، هر سهروز، به حسابی جداگانه انجام دهند. و بعضی هم فقط مرنوی، و بعضی هم فقط قولطاسی به معنی اخص را ولی در یکی از حسابهای نامبرده به جای میآورند.
توضیح آنکه: کسانیکه روزهی هر دو نیت را انجام میدهند، از ششروز متوالی یا هر سه روز در یک موعد، چهار شبِ نیت دوم هم مانند چهار شبِ نیت اول، نذوراتی مستقلاً صرف مینمایند. معمولاً شب اول را به افتخار شاه ابراهیم، و شب دوم را به افتخار بابا یادگار، و شب سوم را به افتخار خاتون رمزبار، و شب چهارم را به افتخار پادشاه حقیقت به مصرف میرسد.
البته کسیکه هر دو نیت را انجام میدهد، نذر پیرموسی و گردهی رمزباری را در نیت دوم، به شرحی که سابق مذکور شد، صرف مینماید.
سرفطر و سرانه هم فقط یکبار است، در هر یک از نیتها به مصرف برساند اشکال ندارد.
چهارم- در نیت مرنوی بعضی به جای «دوازدهی و ماه نه دلی چلی»، «دوازدهی و ماه هرچه نه چلی» مورد عمل قرار میدهند، بدین توضیح:
هر ماهی از ماههای قمری، که شب دوازدهمش در چلهی بزرگ فرسی واقع شود، ولو همان شب دوازدهم ماه قمری، شب اول چله بزرگ باشد، همان ماه را از (۱۲ لغایت ۱۴)، سهروز روزهدار میشوند. و چون طایفهی «ایل گُوران» عموماً، با عدهی دیگر سایر اهل حق، بدین نحو عمل کنند این نیت را نیز «نیت گُوران» و «نیت مرنوی» هر دو مینامند.
پنجم- جماعتی از اهل حق به نام طایفهی عالیقلندری، سهروز مورد بحث را، در موعد مخصوصی انجام میدهند که به هیچوجه مرتبط با ماه قمری نیست. آن هم بین خودشان به دو دسته منقسم میباشند: یک دسته از روز دوازدهم لغایت چهاردهم ماه اول زمستان فرسی، سهروز روزهدار میشوند. دستهی دیگر سهروز روزه را وقتی انجام میدهند، که روز اولش، آخر برج قوس و روز دوم و سومش، روز اول و دوم برج جدی باشد.
جدیداً دستهی دیگر از طایفهی عالیقلندری نیز از دستهی اول و دوم منشعب گشته، به جای حساب فرس قدیم، حسابی را از خود اختراع نمودهاند که همیشه فصول چهارگانهی سنواتی آن، ۴۵ روز با چهار فصل سالیانه حساب باستانی (شمسی) تفاوت دارد، یعنی جلوتر است. آنگاه از روز دوازدهم ماه اول آن زمستانِ ابتکاری لغایت روز چهاردهم، سهروز روزهدار هستند بدین توضیح: روز شانزدهم آبان باستانی (عقرب)، روز اول زمستان میدانند که تا اول دی باستانی (جدی) چهل و پنج روز فاصله دارد. و از روز بیست و هفتم لغایت روز بیست و نهم آبان، سهروز روزهی معهود را انجام خواهند داد.
بعضی هم روز دوازدهم و سیزدهم و چهاردهم کانونالثانی حساب رومی را، سهروز روزهی خود را قرار دادهاند.
و بعضی هم روز یازدهم کانونالثانی نیز به عنوان استقبال از سهروز مزبور روزهدار میشوند، که جمعاً چهار روز میشود.
بعضی هم به نام طایفهی آتش بگی، سه روزهی نیت را اعم از مرنوی یا قولطاسی صائم نمیشوند، ولی نذورات نیت را طبق آداب خاصی که دارند، به موعدی که روزهداران نیت یاران اهل قولطاس نیت میآورند، نذورات خود را مصرف مینمایند.
******
در خاتمه بیمورد نمیداند اختلافاتی که بین جماعت اهل حق راجع به سه روزهی مورد بحث وجود دارد بدین تفصیل حل و فصل نماید، تا موجب رفع اشکالات شود:
بدواً باید دانست از مجموع مفاد مبحث سوم (خاصه بند - د) از فصل هیجدهم این کتاب (منظور همین مبحث است)، چنین مستفاد میشود: ضابطهی حكم سهروز روزهی نیت مرنوی و قولطاسی، همانا این کلام سرانجام فرمودهی حضرت سلطان اسحق است: «یری رو یاران آما او دلی - دوازدهی و ماه نه دلی چلی یا هرچه نه چلی» که به علت ایجاز در کلام، و عدم وسیله برای تحقیق، سبب اشکالاتی به شرح زیر شده است:
۱- (دوازدهی و ماه) آیا از اول تا آخر ماه منظور است، یا فقط روز دوازده ماه اگر مصادف با چله بشود کافی است؟
۲- (نه دلی چلی) یا (هر چه نه چلی)، کدام یک صحیح است؟
۳- (چلی): از این کلمه ی چلی یعنی چله، آیا کدامیک از چلههای چهار فصل مراد است؟
۴- کدامیک از حسابهای سنواتی شمسی و رومی و فرسی منظور است؟
۵- کلمهی (چلی) به طور مطلق ذکر شده است. آیا شامل هر دو چلهی بزرگ و کوچک میشود یا خیر؟ بعبارة أخرى، مقارن بودن ماه روزه با هر دو چله شرط است، یا واقع شدن در چلهی بزرگ کافی است؟
۶- روزهی مرنوی و قولطاسی، آیا از اصل هر دو یکی است؟ یا خیر؟
۷- در صورتیکه هر دو یکی نباشد، آیا هر دو واجب است، یا یکی از آن مستحب و دیگری واجب؟
۸- اگر یکی از آن مستحب باشد، کدامیک مستحب است؟
۹- موعد شروع به روزه گرفتن هر یک از مرنوی و قولطاسی، در چه روزی از ماه مطلوبه میباشد؟
نظریه:
جواب حَلّی اشکالات نُهگانهی فوق به موجب آنچه از مفاد مجموع کلام یاد شدهی مذکوره در مبحث سوم از فصل هیجدهم این کتاب (یعنی همین مبحث) استنباط میشود، به عقیدهی اهل تحقیق بدین توضیح است:
۱- (دوازدهی و ماه)، مراد از دوازدهم ماهی است قمری، که اول آن ماه میان چله باشد، به عبارت دیگر اول ماه مزبور، مصادف با دوم یا بیشتر از چله باشد. دلیلش نیز ضمن جواب فراز دوم (نه دلی چلی) خواهد آمد.
۲- (نه دلی چلی) یا (هر چه نه چلی)، به دو دلیل (نه دلی چلی) صحیح است:
دلیل اول آنکه: اکثر نسخ کلام سرانجام (نه دلی چلی) نوشته است، بدیهی است در هر مورد، اکثریت بر اقلیت ترجیح دارد.
دلیل دوم آنکه: (نه دلی چلی) و (هرچه نه چلی) عموم خصوص مطلق است، یعنی آن جاییکه (نه دلی چلی) باشد، قطعاً بر (هرچه نه چلی) هم صدق میکند، لیکن (هرچه نه چلی) ممکن است بر (نه دلی چلی) صدق نکند. زیرا به قاعدهی (هرچه نه چلی)، فقط مصادف بودن روز دوازدهم ماه قمری با چله شرط است، ولو از اول ماه قمری تا یازدهم خارج از چله باشد. اما به قاعدهی (نه دلی چلی)، میباید اول ماه قمری در چله واقع شده باشد. بنابراین، چله شامل تمام ماه قمری میشود، که دوازدهم ماه قمری نیز دربر خواهد داشت. روی این اصل به هر تقدیر فرض شود (اعم از نه دلی چلی یا هرچه نه چلی) احوط (شرط احتیاط) آن است، به دستور (نه دلی چلی) پیروی کرد، تا هیچیک از دو قاعدهی نامبرده از آن خارج نگردد.
۳- (چلی) همانا چله زمستان، موعد روزهی مانحن فيه (مورد بحث ما) است، نه چلهی سایر فصول، بدین دلایل:
اولاً- یاران قولطاس در فصل زمستان روی قلهی کوه شاهو رفته، و سه شبانهروز (ایام سه روزهی مرنوی) طلب نشستند، چنانکه حضرت سلطان میفرماید: «یکپارچه آوری چه گِردِی باران - سه شب و سه روز و نشان باران... الخ».
ثانياً- جهت تعیین موعد سه روزهی مرنوی، حضرت شیخ امیر میفرماید: «وعدهی شاخ شمار کل رم شاهو – اقرار میردان كُوهَ و سرآسو ... الخ»، که همیشه آن (شاخشمار) در فصل زمستان واقع خواهد شد.
ثالثاً- متواتراً از زمان حضرت سلطان الى حال، عموم اهل حق بدون اختلاف، چلهی زمستان را موعد روزهی مرنوی و قولطاسی و غیره میدانند.
۴- راجع به حسابهای سنواتی، در اینجا نظریاتی هست، قبلاً باید دانسته شود، تا اصل مقصود واضح گردد:
نظریهی اول این است: بعضی گویند، چون محل اقامت دائمی حضرت سلطان (بعد از هجرت از برزنجه و مرنو) در اورامان بوده، و حساب سنواتی اورامان هم به حساب فرسی است، پس حساب فرسی صحیح است.
نظریهی دوم این است: بعضی گویند چون روزهی مرنوی بدواً در (مرنو) جزء کشور عراق فعلی واقع گشته، و حساب سنواتی آن منطقه هم به حساب رومی بوده و هست، پس حساب رومی مناط اعتبار (ملاک عمل) است.
نظریهی سوم این است: عقلاء قوم گویند، چون حساب شمسی جامعیت و مقارنت با هر دو حساب چلهی فرسی و رومی دارد، یعنی به هر تقدیر حساب شود بالاخره قسمتی از چلهی هر دو حساب را در بر خواهد داشت، پس احوط آن است حساب شمسی را ملاک عمل قرار داد، تا هر یک از حسابها که صحیح باشد شاملش گردد.
فلذا با توجه به نظریات فوق و تلفیق بین آنها، حساب شمسی از لحاظ احتیاط، بیشتر به نظر معتبر میرسد. روی همین اصل هم، گروهی از اهل حق، هر ساله هر ماهی از قمری، بین برج قوس و جدی (آذر و دی) واقع شد، دوازدهم آن ماه را اول روزهی مرنوی قرار دادهاند.
۵- راجع به کلمهی (چلی): چون کلمهی (چلی) به طور مطلق و بدون مضاف و مضافالیه و قید و شرط ذکر گردیده، تردیدی نیست شامل هر دو چلهی بزرگ و کوچک، یعنی دو ماههی اول و دوم زمستان، خواهد بود. زیرا سیروزهی ماه اول زمستان، به اضافهی ده روز از ماه دوم زمستان، موسوم است به چلهی بزرگ زمستان، و بیست روز تتمهی ماه دوم زمستان، موسوم است به چلهی کوچک زمستان، که هر دو من حیثالمجموع (چلی) نامیده شده است. زیرا (یا) ملحقهی به (چل) به اعتباری علامت جمع است.
بنابراین هر ماهی از قمری، در هر دو چله واقع شود، ماه روزه شناخته میشود. از این رو هر جا ذکر از (چلی) شود، هر دو چله مراد است.
۶- روزهی مرنوی و قولطاسی، گر چه چنانکه در همین مبحث مذکور گشت، از اصل به معنی اعم یکی بودهاند، ولی بعداً به طوریکه قبلاً اشاره شد، به معنی اخص از هم تفکیک شدند، و هر یک جداگانه به گروهی اختصاص یافت. به این اعتبار فعلاً به دو فقره محسوب هستند.
۷- در صورتیکه هر دو یکی نباشد، به موجب این کلام «هَر کَس نگیر و پری رو یاران ... الخ» امر وجوب، فقط به یک فقره سهروز روزه تعلق دارد. پس مسلم است از دو فقره سهروزهی مزبوره، یک فقره واجب و یکی مستحب است.
۸- اگر یکی از آن مستحب باشد، چون روزهی قولطاسی بههر تقدیر فرض شود، از ریشهی روزهی مرنوی اتخاذ گردیده مستحب میباشد، و امر وجوبی تعلق به روزهی مرنوی دارد.
۹- موعد شروع به روزه گرفتن: آنچه مسلم است، روزهی مرنوی به موجب نص صریح کلام «دوازدهی و ماه نه دلی چلی... الخ» از ۱۲ ماه شروع میشود، و روزهی قولطاسی چون مستحب و مؤخر از روزهی مرنوی است، بایستی بعد از ختم سه روزهی مرنوی بلافاصله از پانزدهم ماه شروع شود. بدین توضیح: سهروز، از ۱۲ لغایت ۱۴ ماه، متعلق به مرنوی و واجب است، سپس سهروز از ۱۵ لغایت ۱۷ همان ماه، متعلق به قولطاسی و مستحب است.
بنا به مراتب فوق، هر ماه قمری که در میان چلهی بزرگ زمستان (اعم از اینکه چلهی کوچک زمستان بگیرد یا خیر) واقع شود، از دوازدهم شروع به سهروز روزهی وجوبی مرنوی، و از پانزدهم شروع به سهروز روزهی مستحبی قولطاسی میشود.
لیکن با توجه به مفاد دو تبصرهی ذیلالذکر نتیجه این میشود که در آنها مذکور است:
تبصرهی ۱- چون روزهی مقررهی مرنوی امری است وجوبی و قائم به وقت معین، از اینرو لازم است هر ساله موعد ثابت باشد. از طرفی هم حسبالامر حضرت سلطان، باید در چلهی زمستان اجراء شود. حساب فُرسی هم به علتی که قبلاً بیان شد، سالی چند ساعت به مأخذ حساب شمسی کسر دارد که موجب تغییر تدریجی فصول و عدم ثبات موعود معهود خواهد شد. لذا برای رفع این اشکال و ثابت نگه داشتن موعد مقرره، میباید حساب فُرسی را در حساب شمسی یا رومی ملحوظ داشت تا رعایت هر دو موضوع شود، یعنی اجرای امر، به حساب فرسی، و ثابت نگهداشتن به حساب شمسی و رومی. بنابراین هر ماه قمری که در برج قوس و جدی (آذر و دی) هر دو، واقع شود، دوازدهم آن ماه، روز اول سهروز روزهی مرنوی است، زیرا جمع بین (نه دلی چلی) و (هرچه نه چلی) و چلهی فرسی و شمسی و رومی، همچنین مصداق فرمایش حضرت شیخ امیر میباشد که میفرماید: «وعدهی شاخ شمار کل رم شاهو... الخ». با این قید، هرگاه اول ماه قمری و برج قوس یکی باشد، ماهِ قمریِ بعدی، ماه روزه است.
تبصرهی ۲- گر چه بهطوری که قبلا ذکر شد، روزهی مستحبی قولطاسی بلافاصله بعد از روزه مرنوی اجرا میشده است، بعبارة أخرى ششروز متوالی از ۱۲ لغایت ۱۷ در ماه بوده است، ولی چون جمع کثیری از اهل حق، به علت آشنا نبودن به حساب فرسی یا رومی، روزهی قولطاسی را به حساب چلهی زمستان شمسی انجام میدهند، که معمولاً یک ماه با ماه روزهی مرنوی فاصله دارد؛ لاجرم نظر به اینکه روزهی قولطاسی امری است مستحب، و اکثریت اهل حق هم به ترتیبی که گفته شد به آن عمل مینمایند، بدیهی است رأی اکثریت در چنین موارد معتبر و مطاع است، لذا عمل به آن خالی از اشکال میباشد.
پس با ملاحظهی دو تبصرهی فوق، و مفاد مجموع محتویات مبحث سوم این فصل، ماحصل آنکه:
اولاً- روزهی مرنوی از دوازدهم لغایت چهاردهم ماهی است، که در برج قوس و جدی واقع شود، و روز پانزدهم عید فطر است. مگر اینکه اول برج قوس و اول ماه قمری یکی باشد، در اینصورت ماه بعدی روزهی مرنوی است.
ثانياً- روزهی قولطاسی، از پانزدهم لغایت هفدهم ماهی است، که در میان برج جدی واقع شود، و روز هیجدهم عید فطر است. وَاللَّهُ أَعْلَمُ بالصَّواب.
چند پرسش و پاسخ در باره روزهی اهل حق
سؤال- قصد روزه گرفتن نیت مرنوی چگونه است؟
جواب- در هر سهروز باید قصد روزه گرفتن را تکرار نمود ولی با این تفاوت که در شب اول میگوید «مگیروم روژه سه روژ و یقین - و عشق یاران مرنوی نشین»، اما در دو شب دیگر میگوید: «فردا و روژه ایمشو و یقین»، الى آخر كلام.
سؤال- برای قصد کردن روزهی قولطاسی، اگر بگوییم (و ایمه واجب ای روژه گرتن) از حال مستحبی به حال وجوبی برمیگردد، تکلیف چیست؟
جواب- در روزههای مستحبی اعم از قولطاسی و غیره بیت «و ایمه واجب ای روژه گرتن ... الخ» به هیچوجه خوانده نمیشود، مگر چنانکه گفته شد بر خود واجب کند. فقط در قولطاسی همان بیت اول را بخوانید که میفرماید «مگیروم روژه سه روژ و اخلاص - و عشق یاران اهل قولطاس» یا اینکه عین این کلام سرانجام یادآور شوید که میفرماید «سه روژه روچهي قولطاسانی - شمیش بکردی جشن اسانی» النهایه شخص نیتکننده به جای جملهی «شُمَیش بکردی» بگوید «ایمیش مکردی». ولی ناگفته نماند این طرز نیت کردن برای کسانی است، اولاً هر دو روزه را، یکی به نام مرنوی و یکی به نام قولطاسی بگیرند. ثانیاً مقصودشان از قولطاسی یاران قولطاس به معنی اخص است که همان هفت نفر طلبنشین فوق شاهو هستند، نه قولطاس به معنی اعم که شامل یاران مرنوینشین هم بشود. و الا اشخاصی که یکی از دو نیت را میآورند چون قصدشان همان سهروزهی وجوبی است هر لفظی نیت کنند باید «و ایمه واجب ای روژه گرتن .. الخ» را بگویند.محمد یکهتاز:
سؤال- آیا سهروز روزهی غار نو و دعوات شاهی و قولطاسی در اصل یکی است؟
جواب- سهروز روزهی غار نو و دعوات شاهی و قولطاسی از اصل، هر سه یکی است و همان سهروز روزهی غار نو یعنی مرنو میباشد.
اینکه بعضی روزهی قولطاسی را از روزه مرنو (غار نو) جدا میدانند علتش در برهانالحق مبحث روزهی اهل حق تذکر داده شده، احتیاج به توضیح نیست.
سؤال- علت اختلاف در سهروز روزه یارستان از کی و از کجا ناشی شده است؟
جواب- این که استعلام شده است علت اختلاف در سهروز روزهی یارستان از کی و از کجا ناشی شده است جواباً معروض میدارد: به موجب کلام سرانجام حضرت سلطان اسحق و سایر بزرگان مسلک اهل حق، سهروز روزهی یارستان در زمان آن حضرت به نام روزهی (مرنو) یعنی (غار نو) برقرار گشته، که هر ساله از روز دوازدهم لغایت روز چهاردهم یکی از ماههای قمری مصادف با فصل چلهی زمستان انجام میشده، و تاکنون هم در این خصوص هیچگونه اختلافی بین جماعت اهل حق نبوده و نیست. یعنی عموماً متفقالقولند بر این که:
اولاً- روزهی واجبی یارستان منحصراً سهروز است و در زمان حضرت سلطان هم دایر شده.
ثانياً- موعد انجامش هم از روز دوازدهم لغایت روز چهاردهم ماه قمری مصادف با فصل چله زمستان خواهد بود. لیکن اختلافات، ناشی از دو علت است:
علت اول آنکه: چون در کلام صریحاً تعیین نشده است چلهی زمستان مورد بحث اتخاذ از کدامیک از حسابهای سنواتی معمول به آن زمان بوده است روی این اصل هر فرقهای از اهل حق یکی از حسابها را انتخاب کردهاند مثلاً گروهی به حساب شمسی و جمعی به حساب فُرس قدیم و برخی به حساب رومی قائل هستند. توضیح آنکه به عرف عام، حساب شمسی را (ترکی و ییلاقی) و حساب فُرس قدیم را (گرمسیری و کردی و اختیارات) و حساب رومی را (رومی و روسی) نیز گفته میشود.
علت دوم آنکه: آیا دوازدهم ماه مزبور قرین چه موعدی از چلهی زمستان است، زیرا کلام سرانجام میفرماید: «یری رو یاران اما او دلی - دوازدهی و ماه نه دلی چلی» یعنی «سهروز روزهی یارستان آمد به میان - از دوازدهم ماهی که میان چله است». ولی از آن جاییکه نسخههای کلام سرانجام همگی خطی و بهطور تفرقه نزد اشخاص است در بعضی از نسخهها به جای جملهی «نه دلی چلی»، «هر چه نه چلی» نوشته شده است. به همین سبب بعضی گویند:«و دلی چلی» صحیح است، یعنی (ماهی که اولش میان چلهی زمستان است) و بعضی گویند «هر چه نه چلی» صحیح است یعنی (ماهی که شب دوازدهمش مقارن با چلهی زمستان گردد، اعم از اینکه یک روز از چله زمستان را بگیرد یا پیشتر).
بنا به مراتب، ریشهی اختلافات این بود اجمالاً معروض شد، شرح تفصیلی آن ممکن است در کتاب برهانالحق فصل هيجدهم مبحث سوم (از صفحه ی ۱۴۴ لغایت ۱۵۵) مطالعه فرمایند.
سؤال- علت اینکه روزهی مرنوی یا قولطاسی باید بین برج آذر و دی واقع شود چیست؟
جواب- سهروز روزهی قولطاسی مبحث جداگانهای دارد، لیکن چون عموم جماعت اهل حق متفقاً آن را به یک وعده بدون اختلاف انجام میدهند لزومی ندارد در اینجا مطرح شود، مخصوصاً در مبحث سوم از فصل هیجدهم کتاب برهانالحق کاملاً توضیح شده است.
اما سهروز روزهی نیت مرنوی به موجب کلام سرانجام پردیوری است، از جمله حضرت سلطان میفرماید:
پولی هام مِلِی - بيدي بنیشیم پولی هام ملی/ دوازدهی و ماه نه دلی چلی - یری رو یاران اما او دلی (پولی معانی مختلفه دارد، از جمله به معنی گروه – جوقه – دسته – تیپ)
ای گروه یاران هم کیش - بیایید بنشینیم ای گروه یاران هم کیش/ دوازدهم از ماه میانه چله - سه روزهی یاران آمد به میان
آنگاه برای اینکه معلوم شود چلهی مورد بحث در کدام یک از چهار فصل سال است، و با کدامیک از حسابهای رسمی تقویمی تطبیق مینماید، حضرت شیخ امیر به قاعدهی حساب دقیق نجومی تغییرناپذیر، در هفت بیت کلام کردی «صیاد موینن» میفرماید:
صَياد موينن - شون گوره گامْ صَيَا مَوِينِنْ
شکارچی میبیند - رد و پی و اثر آن بزرگ گاو شرط صیاد میبیند
یعنی آن صیاد کوهنشین مقام حقیقت حضرت پیربنیامین است که آثار تجلی ذات حق را به تشبیه «شون گوره گام» به هر مظهر و لباسی میبیند.
صاحب حکومت صاحِب نِگینَن - گریزان گاو غافلنشینن
صاحب حکومت و صاحب نگین است - گریزان گاو غافلنشین است
یعنی پیر بنیامین است که حکومت بیابست شرط پردیوری و نگین سلیمانی اقرار عهد و پیمان ازلی، به امر حضرت سلطان حقیقت نگهدار است، و کسی که رعایت آن بیابست را ننماید مانند شکارچی ناشی است، شکار را از غافلی خود رمیده سازد و به مقصود نرسد.
قانُونَنْ عَافِلْ خَجِلی بُو وَ شُونَ - شونها و جَامَهُ كَسَ نَشناسا دون
مقرر است که غافل همیشه سرگردان از رد و پی اثر حق است - چون علامت و نشانی تجلی نور حق در لباس و مظهر کس نشناخته است
مگر صیادی صاحب مَكْرَمَتْ - گاو پیدا كَرُو وَ ذَيْلِ ظُلْمَتْ
مگر شکارچی صاحب کرامتی - گاو را از دامن تاریکی پیدا نماید
یعنی جز حضرت پیربنیامین که شکارچی حقیقی و صاحب کرامت و مهارت است کسی قادر نیست آن گاو عهد و پیمان بیابست پردیوری را از دامن تاریکی زمانه پیدا نماید.
کسی نواچو در دون خیزانن - گل و کوه و شَرط ایدش بیانن (کوه، مجموعهای است از چند ستارهی ریز نزدیک به یکدیگر که به فارسی آنرا پروین و به عربی ثریا گویند).
کسی نگوید سوای این برپا میشود - کل و کوه و شرط بیانش این است
یعنی هیچکس نخواهد گفت سهروز روزهی مرنوی غیر از این ایام برپا میشود، زیرا به نشانی بزهای کوهی، و ستارهی پروین، و به شرط و اقرار بیابست پردیوری، که بیان تفسیریاش آنکه:
وَعْدَهُى شاخ شِمَارُ كُلِّ رَمْ شَاهُو - اقرار میردان، گوهُ و سَرْاسُو (آسو یعنی افق، و سرآسو یعنی نزدیک افق)
به وعدهی فحلگیری بزهای کوهی در کوه شاهو - به گواهی مردان حق، و به نشانی ستارهی پروین و افق
یعنی وعدهی آن سهروز روزهی نیت مرنوی وقتی است که بزهای کوهی منطقهی شاهو فحلگیری (جفتگیری) نمایند. خاصه مقارن است با جفت بودن ماه قمری و پروین در افق محل غروب ماه، بعد از نصف شب یکی از شبهای ۱۲ لغایت ۱۵ ماه قمری.
افتاو که مدرا سوز مو و افراز - سر نهانیش موو اشکار
آفتاب که ایستاد اقرار سبز میشود - سر پنهانی اش آشکار میشود
یعنی هر گاه گردش مدار برج شمسی به حد توقف کوتاهی روز رسید در آن موعد، وعدهی معهود سهروز روزهی مرنوی است، آن وقت است سِّر نهانی بیابست پردیوری آشکار میگردد.
توضیح آنکه این بیت «آفتاو که مدرا ... الخ» نیز نشانه دیگر است برای شناسایی و عدهی سهروز روزه نیت مرنوی، بدین تفصیل؛ در کشور ایران و سایر کشورهای نظیر آن، گردش مدار سال به حساب شمسی چنین است که در تمام سال دو بار طول شب و روز مساوی، و دو بار به سرحد توقف (به مرز کوتاهی) میرسد. آنکه مساوی است: اول برج حمل (فروردین) و اول برج میزان (مهر) میباشد. آنکه به حد توقف میرسد: آخرین روز برج جوزا (خرداد)، یعنی منتهی درجهی طول روز، و آخرین روز برج قوس (آذر) یعنی منتهی درجهی طول شب خواهد بود.
بنا به مراتب حضرت شیخ امیر با این که قبلاً به نشانی «کل و کوه و سرآسو» حق مطلب را بیان داشته و ابهامی باقی نگذاشته، معذلک نشانی «آفتاو مدرا» هم از نظر تأکید و روشنی موضوع مطرح فرموده زیرا منظور از «آفتاو مدرا» در اینجا تلفیق برج آذر با «دوازدهی و ماه نه دلی چلی» میباشد.
نتیجه آنکه هر یک از ماههای قمری بین آذر و دی نو بشود برج آذر و دی را در بر بگیرد، دوازدهم آن ماه قمری، اول سه روز روزهی نیت مرنوی خواهد بود.
******
روزه مخصوص یارسان به نقل از نامهی سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده ص ۵۷۰ و ۵۷۱ و ۵۷۲
بر هر فرد پارسان اعم از ذکور و اناث واجب است که هر ساله روزهی مخصوص در دو نوبت بگیرند. نوبت اول روزه غار یا (روچه مرنوی rochay marrnoy) است که از دوازدهم چلهی بزرگ زمستان لغایت چهاردهم آن است. سهروز روزهی غار بدان سبب است که هنگامیکه سلطان اسحاق از زادگاه خود برزنجه به شیخان هجرت کرد، برادرانش با قبیلهی چیچک او را تعقیب کردند و در شندرکوه سلطان و یارانش به غاری که تا آن روزگار کسی از آن مطلع نبود پناه بردند و سه شبانهروز در آن غار ماندند بدون اینکه غذایی میل کنند. روز چهارم ناگاه هوا طوفانی شد و بر اثر آن اکثر افراد قبیلهی چیچک هلاک و تار و مار شدند و بدین مناسبت مقرر شد که هر سال سهروز روزهی مخصوص یاران غار به پاس آن سهروز گرفته شود و سلطان اسحاق در این باره میگوید:
پولی هاممِلی، پولی هاممِلی/ بَیدی بنیشیم پولی هاممِلی
يَرى روى باران أما أو دِلی/ دوازده وَ ما نه دِلی چِلی
یعنی: ای گروه هم عهد و پیمان/ بیائید بنشینیم ای گروه هم عهد و پیمان
سهروز روزهی یاران (غار) به میان آمد / از دوازده ماه (سال) در میان چله (چله بزرگ زمستان)
نوبت دوم هم روزۀ یاران قَوَّلطاس با قورتاس است که از چهاردهم جلهی بزرگ لغایت هفدهم است و گرفتن سهروز روزهی قولطاس بدان مناسبت است که عدهای برای گرفتن سهروز روزهی غار به قلهی کوه شاهو رفتند و در آن فصل با هم عهد و پیمان بستند که سهروز روزهی خود را در آنجا بگیرند و آنگاه سلطان اسحاق با دیدن خود سرافرازشان کند و از قضا در آن دم برف سنگینی بارید و آنان سه شبانهروز در زیر آن برف ماندند و بالاخره سلطان آنانرا نجات داد و پس از آن مقرر شد که هر سال سهروز روزۀ یاران قولطاس بگیرند. درباره سهروز روزه یاران قولطاس سلطان اسحاق میفرماید:
نَی جله و زِمسان، نَی جله و زمسان/ داود روچه شان نَی چِله و زِمسان
نیتشان نه چوارده و مانگی بو اِحسان/ جه هَفده و مانگی بگیرا چَپ دَسان
عیدشان پَی تو بونی سَرمَسان/ قول طاسانما یاران و خاسان
یعنی: در این چله زمستان/ ای داود، روزهی آنان در این چله زمستان
نیتشان در چهاردهم ماه احسان است/ در هفدهم ماه دستافشانی کنند و جشن بگیرند
عید آنان برای خوشی و مستی تو باشد/ زیرا قولطاسان از یاران مخصوص ما هستند
کسانیکه خود را جزو یارسان میدانند باید این شش روزهی بهخصوص سهروز روزهی غار را بگیرند و نباید آنرا نادیده بگیرند و از امر سلطان سرپیچی کنند، زیرا گرفتن این سهروز روزه یاد گذشته سلطان و یارانش را زنده میکند و پیر بنیامین در این باره چنین میگوید:
گسی که روچهی پادشام کَل کَرو/ اَر روژی صَد جار یانَش نور بارو
پادِشام جه تقصیر، گناش نُویَرو/ هَر کس نَگیر و یَری روی یاران
سَر بَرزیش وَ پای دیوان ناوَران/ هَر کَس نَکَرو دَعوات شایی
بَشش نِمَدان خَرمان دو چیایی
یعنی: هر کسی روزۀ (سه روزهی غار) را نگیرد و نقض کند/ اگر روزی سد بار به خانهاش نور ببارد
پادشاهم از تقصیر و گناه او نمیگذرد/ هر کسی نگیرد سه روزۀ یاران غار را
به سربلندی او را به دیوان نمیآورند/ هر کسی دعوات پادشاهی (سهروز روزه) را نگیرد
از خرمن روز پسین و فیض حق بیبهره میماند
اصول اخلاقی
اخلاق یارسان مبتنی بر ۴ دستور اصلی است كه به سلطان اسحاق نسبت داده میشود: پاكی، راستی، نیستی و ردا (بخشش یا بردباری) كه «اركان » یا «چارركن » خوانده میشوند. «پاكی» پاكی كلی است، چه در جسم و جامه باشد و چه در زبان و اندیشه و رفتار. «راستی» به راه راست رفتن و در گفتار و كردار راست بودن و مطابق خواست خدا زندگی كردن است. «نیستی» نیست كردن غرور و خودخواهی و هوى و هوسهای نفسانی و شهوات است. «ردا» (= رادی) بخشش و خدمت و كمك است.
ارکان دینداری (به نقل از برهانالحق تالیف نورعلی الهی فصل پنجم) چهار چیز است باید به جای بیاورید، پاکی و راستی و نیستی و رِدآ و چنین توجیه میشود:
۱- «پاکی» چون به طور مطلق گفته شده، معنی عام میدهد و شامل هر شیئی که استعداد پاکیزگی داشته باشد میشود، از اینرو اهل حق باید ظاهر و باطنش از هر حیث و هر جهت و به هر اسم و رسم پاک باشد. یعنی در ظاهر جسم و لباس و مکان و کسب و خوراکش و در باطن افکار و گفتار و رفتار و کردارش، تماماً طیب و طاهر و بیغل و غش باشد.
۲- «راستی» راه راست رفتن است، و آن بهجای آوردن اوامر و ترک نواهی خدا است. بعبارة أخرى بندگی به خدا و پرهیز از دروغ و گناه را راه راست گویند. کما اینکه در قرآن مجید سورهی فاتحةالکتاب میفرماید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُستقيم» یعنی «هدایت كن ما را به راه راست» سپس میفرماید: «وَ انَّ اللَّهَ هُوَ رَبَّى و رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صراط مستقيم» یعنی «به درستی که خدا است پروردگار من و پروردگار شما، پس بپرستید او را، این است راه راست» (سوره ۱۹ آیهی ۳۶ و سوره ۴۳ – آیه ۶۴).
۳- «نیستی» یعنی نیست و نابود کردن کبر و غرور و خودپسندی و خودخواهی و هوی و هوس نفسانی و طغیان شهوانی و تمام رذایل اخلاقی از خودش و بهطور مطلق تسلیم مقدرات شود، غیر از رضای خدا چیزی نخواهد، و بعبارة أخرى از خود بیخود و فنا فیالله گردد؛ به اصطلاح عرفاء و حکماء بعد از طی مرحلهی رضا به مقام تسلیم که آخرین مرحلهی عرفان است رسیده باشد.
۴- «رِدآ» خدمت و کمک و فداکاری بیریا نسبت به مخلوق خدا است، چنان باشد «رنج خود و راحت یاران طلب» بر او صدق کند.
******
ارکان مسلک یارسان به نقل از نامهی سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده ص ۵۷۳ و ۵۷۴
مسلک یارسان دارای چهار رکن است که عبارت است: از پاکی و راستی و بخشش و و نابودکردنِ غرور و خودپسندی.
نخست هر کسیکه خود را پیرو مسلک یارسان میداند باید پاک باشد زیرا آغاز این مسلک پاکی است و جسم و تن و دل و جان هم باید پاک باشد و پاکی دل آنست که هیچگونه کینه و دشمنی در آن راه نیابد و بخل و آزمندی را با آبِ مِهر و محبت و دوستی بشوید تا دانهی حق و حقیقت در آن بوجود بیاید و نیز آب و خاک و آتش را نباید با چیزی آلوده کرد و جسم و جان و جامه را باید پاک نگه داشت.
دوم هر کسی باید راست و درست و درستکار باشد و از دروغ و گناه پرهیز کند و انسان باید در همه کارها عقل و هوش را رهبر جان خود بکند و آنچه به جان و تن زیان میرساند باید از آن پرهیز کند و تنها راستی است که او را به پایه بلند و والا میرساند.
سوم بخشش است که هر کسی باید برای رضای حق به مخلوق کمک کند و از آنچهکه حق به او عطاء کرده به فقراء و مستمندان ببخشد تا رضایت او را جلب کند.
چهارم نیستی است که انسان باید غرور و خودپسندی و هوا و هوس نفسانی را نیست و نابود کند و از خود بیخود تا به مقام تسلیم نایل گردد. در این باره سلطان اسحاق میگوید:
باوَری وَ جا، باوَری وَ جا/ یاری چوار چِشتَن باوَری وَ جا
پاکی و راستی و نیستی و ردا/ مَبو بار ویت سوک کَی جه دُنیا
چونکه اِی دُنیا جاگه بوارَن/ گاسَرَ و بان و گا سَرَ و خوارَن
مَبو وَ پاکی و راستی و رِدا/ گرد وات ویتان نیست کَن پَی هودا
یعنی:
بجای بیاورید، بجای بیاورید/ مسلک یارسان چهار چیز است که باید آنرا بجای بیاورید
پاکی و راستی و نیستی و بخشش/ باید بار خود را در این جهان سبک کنید
زیرا این دنیا محل عبور است/ گاهی سرازیر است و گاهی سر به بالا است
باید با پاکی و راستی و بخشش/ همگی غرور خود را نیست و نابود کنید برای سودرسانی مردم
گذشته از این «چار ركن» اخلاقی، بدیهی است كه در این آیین بر شایستگیهای اخلاقی دیگری نیز تأكید شده است؛ از جمله اینکه نزد ایشان نگاه بد به نامحرم (حتى به غیر اهل حق) حرام است. در كلامهای یارسان به لزوم حفظ اسرار آیین از غیر اهل و پوشیده داشتن حكمت آن اشاره شده است. آزار رساندن به مخلوقات خدا ممنوع است، زیرا اهل حق باید «نرنجد و نرنجاند». در «دورۀ عابدین» و جاهای دیگر به لزوم كشت و زرع و آبادانی تأكید شده است. اینان به چلهنشینی و عزلتگزینی اعتقادی ندارند، بلكه آن را گناه میدانند. دستور اخلاقی دیگر ایشان قناعت است و اینکه نباید به مال دیگری نظر داشت، یا بدان دست درازی كرد.
ظاهراً استعمال دخانیات برای یارسان جایز نیست، ولی این نیز گفته شده است كه در میان اهل حق تنها خاندان آتشبیگی استعمال دخانیات را ممنوع كردهاند و این تحریم در میان همۀ یارسان نیست. البته مصرف مسكرات بیهیچ شك و شبههای حرام است.
اهل حق، بنابر سنت و عادت دیرین خود، هنگام برخورد با یكدیگر، به جای سلام «یاعلی» میگویند. آنان در شب نوروز، بر بامهای خود آتش میافروزند و همچنین در شب اول پس از مرگ بر روی قبر متوفى آتش روشن میكنند. اهل حق تیمم، غسل و غسل میت هم دارند.
دعای غسل پاکی هنگام استحمام
پیر موسی مرمو:
مشت پیر و پادشاه خاوندکاری/ ای آوه پی نیت حوض تشاری
وی جام رنگین دست رمز یاری/ ممالی چی جامه پیس و مَرداری
غسل باقیما چه دلی تشاری/ روح و گیان چی تشارپاک بوطیاری
حرص ونوسم وَست آوکوی پیواری/ ایمانم دَیشوری پی غسل یاری
اول آخرم عازیز شاه خاوند کاری
کلام شستشوی مردگان
پیر بنیامین مرمو
اشاره شاه پاکیان پاک با/ چی جامه وجسه پاکیان پاک با
پی پوستو صفات زندگیش آرا/ آوِمان پی پاکی حیات و دنیا
ای آومان مجیو چی سر صفاتی/ پََی قاپِ روحش باقیش حیاتی
جه هزار و یک دون بونیش نجاتی/ آسودگیش بو چَی راه مماتی
رای دیده داریش بونیش قِنیاتی/ قلم زر روحش بزیو پَی ذاتی
کَردَش چه دفتر بونی اثباتی/ ها چه کَردَه ویش شاد بو نشاتی
نشاط یاریش بون جه حضوری
هم پری قاپی جم بداش دستوری/ خواجام بدروش خلات نوری
نورش خلات بو پَی امر عازیز/ پَی جام رزبار، پاک و دل تمیز
غسل صفاتمان دا، پَی جام مریز
ای آو فانی باقیش بولذيذ
اول یار آخر یار حکم عزیز شای خاونکار
دعای خاکسپاری
پیر موسی مرمو:
آمین او باقی، آمین او باقی/ اینا قاب روح، آمین او باقی
سر سپرده شرط، کوثری ساقی/ روحش نه عالم، زرین بی باقی
و کردار پاک و یقین صاف/ نی فانی پر فن، نکردن خلاف
نی ژیر بیداخ، هفت لاله نوری/ پیرش بینامین، نه گرد اموری
چوین کردش هنن، نه لوح اخضر
بیان و امداد، داود رهبر
حاضرن و حضور، سلطان سرور/ خلات باقیش، چیگاه کرد نه ور
نی جم فانی، رای دیره داری/ همت بکردی، نبوش آزاری
اول و آخر شای خاوند کاری
دعای خاکسپاری مردگان در برخی مناطق
و شرط و اقرار و شرط و اقرار/ برگت پوشنان و شرط و اقرار
بله و پابوس سلطان سالار/ ناز ناز روا
چه پروردگار
و ارکان خاص و گردن لار/ و غسل باطن، طیب و تیار
و سر سپرده دستت و کردار/ بلاله و عجز بواچه و زار
بگیره دامان پیر برده بار/ سلام در ونور شاه خاوند کار
دهن بشکاوه زوان کر و مار/ اقرارت باور چه لای صاحبکار
پری ویردهت بلاله ژه آو/ تا و کرده ویت بکرو سوو
و آرمای شاه و شرط بنیام/ دلیلت داود بو و نخت کلام
روحت نه عذاو باقی جلا بو/ صفاتت نه صفت سان صفابو
ذاتتهامیته ذات ازلی بو/ پوست پخته بود تا تجلی بو
خونت گرسا پِیشیَت محکم بو/ اصلت نه بته حوا و آدم بو
وقتی دوباره آمای و دنیا/ ژ یانه یاران بنمانه جلا
نفست چه نفس جم یاران بو/ ارمات و حکم کرمداران بو
شرطِت بنیام بو قبله گات جم بو/ دلیلت داود پیر نرگس چم بو
هفتن هفتوان راکیش رات بو/ ابراهیم و یادگار راهنمای رات بو
خاموش کوپسا نویرچه قورت بو/ پرچین پولای چوار دورت بو
جوزت و جم یار سپرده بو/ نویچه پخته بش وردت بو
ذكر زوانت اول و آخر بو/ لباس نوت فخر فاخر بو
اولت یار بو، آخرت یار بو/ اول و آخرت شرط و اقرار بو
دعا پرسه برای مردگان در برخی مناطق
این دعا معمولاً در منزل متوفی برای تسکین بازماندگان خوانده میشود.
الله راح روح روان/ بقای جاودان
و حضوری جم یاری جنتان/ رسم اول یار، بزم آخر یار
بنیام موازو شفای گردین یار/ پادشام موخشو یار شرط طیار
اول یار آخر یار/ حکم عزیز شاه خاوندکار
دعا پرسه برای مردگان در برخی مناطق
این دعا را معمولاً در بعضی مناطق هنگام رفتن بر سر مزار می خوانند:
شرطت طیار بو، شرطت طیار بو/ اقرارت بتوین، شرطت طیار بو
پیرت بینامین، پیر ریا بار بو/ دلیلت داود شاه کوسوار بو
قابض روحت، باش کماندار بو/ حساوت ودس پیر دفتر دار بو
مصطفی چنت وَ وَش رفتار بو/ خاتون محشرت دایه رزبار بو
اولت یار بو آخرت یار بو/ اول و آخرت شرط و اقرار بو
تراشیدن یا كوتاه كردن شارب برای اهل حق ممنوع و گناهی بزرگ است و سلطان اسحاق خود بر آن تأكید داشته است. قلندر، از بزرگان یارسان، شارب را نشانۀ اهل حق میداند. به سبب مقدس بودن سبیل تارهای جدا شده از آن را باید در جایی محفوظ نگاه داشت.
آن قسمت از موی پشتِ لب که در هنگام آب خوردن وارد آب میشود «شارب» نامند و دو قسمت طرفین راست و چپ که معمولاً بلند میشود و مردها آن را تاب میدهند، «سبیل» میگویند.
استدلال نورعلی الهی در کتاب برهانالحق فصل نوزدهم راجع به شارب نزدن در مسلک اهل حق:
البته تردیدی نیست جنس بشر، مادام که وسایل اصلاح موی نداشتهاند، موی آنان به حال طبیعی بوده است. از وقتی هم وسایل فراهم گردیده، نیز به اقتضای زمان و مکان و آداب و رسوم هر قوم، عمل میشده است. اما چنانکه تاریخ نشان میدهد و از مشاهدهی مجسمهها و تصاویر و نقاشیهای آثار قدیمه محرز است، مردان زمان قدیم غالباً دارای ریش و سبیل بلکه گیسوان انبوه بودهاند، و آنرا یک نوع تشخص و ابهت مردانگی به شمار میآوردند.
تا اینکه در عصر رسالت حضرت رسولالله (ص)، اصلاح و خضاب موی سر و صورت هم از لحاظ نظافت، جزء امور مستحبات دینی محسوب شد؛ زیرا مستحب آن است، انجام دستورش ثواب دارد، ولی عدم انجامش عقاب و گناهی ندارد. بعبارة أخرى مشمول مقررات امر به معروف و نهی از منکر نمیگردد.
لیکن پس از رحلت ختمی مرتبت، متأسفانه در این مورد هم مانند سایر موارد بین مسلمین اختلافاتی پدید گشت. مخصوصاً زدن و نزدن شارب شدیداً مورد بحث قرار گرفت از اینکه، شارب زدن را بعضی واجب، بعضی مستحب مؤكد، بعضی مستحب غير مؤكد، بعضی مباح دانند. بعضی هم مطلقا شارب نمیزنند. هر فرقهای هم دلایلی بر اثبات مدعای خود اقامه مینمایند، که آن دلایل، یک قسمت، تأویلات از متشابهات آیات قرآن یا تفسیر است. یک قسمت، از مستندات احادیث و اخبار است. یک قسمت، ادعا بر نقل اجماع است. یک قسمت، تعبیرات و فرضیات عقلی است. یک قسمت، اقتباس از کتب تواریخ است. یک قسمت، دلیلهای استحسانی (دلیل استحسانی بر این متکی است که اگر چنین کنیم بهتر است) است.
چون ذکر هر یک از آن قسمتها مفصل میباشد، در این نگارش که پایهاش روی اختصار خواهد بود نگنجد. فقط محض نمونه مختصری از دلایل موافقین و مخالفین مینگارد تا قضاوت محققین و خوانندگان محترم چه اقتضاء فرماید:
اول- دلایل طرفداران زدن شارب (اعم از اینکه واجب یا مستحب مؤکد یا مستحب غیر مؤکد دانند) زیاد است، از جمله این چند حدیث و خبر از احادیث و اخبار کثیره، و این تفسیر از تفاسیر متعدده میباشد. (توضیح آنکه جهت اجتناب از طول کلام معنعن [ترتیب راویها] هر خبری را حذف مینماید):
١- عن ابي الحسن (ع) «قال سألته عن قصالشارب من السنة قال نعم» یعنی «از ابی الحسن (ع) سؤال شد آیا گرفتن شارب سنت است فرمود بلی». (وسائلالشیعه جلد اول ص ۸۰ س ۱۶).
۲- «و رواه على بن جعفر في كتابه مثله» یعنی «روایت کرد علی بن جعفر در کتابش مثل خبر فوق». (وسائلالشیعه جلد اول، ص ۸۰ س ۱۷).
۳- عن ابی عبدالله (ع) قال، قال رسولالله (ص) «من السنة ان تأخذ من الشارب حتى يبلغ الاطار» یعنی «ابی عبدالله (ع) به قول رسول خدا (ص) نقل فرماید از سنت است اینکه بگیرید از شارب تا روی گوشت لب بالا». (وسائل الشیعه جلد اول ص ٨٠ س ١٧).
۴- و بهذا الاسناد قال رسول الله (ص) «لايطولن احدكم شاربه فان الشيطان يتخذ مخبأ یستتر به» یعنی «نباید شارب خود را بلند کنید البته برای اینکه شیطان آنرا محل ستر و جایگاه خود قرار میدهد». (وسائل الشیعه جلد اول ص ٨٠ س ١٧ و ۱۸).
۵- «و رواه الصدوق مرسلا عمن ذكره عن ابي عبدالله (ع) احفى شاربه حتى الصقه (الزقة) بالعسيب» یعنی «روایت کرد صدوق مرسلاً از آنان که ذکر کردهاند و گفتهاند ابی عبدالله (ع) شارب خود را از ته میزده است». (وسائل الشیعه جلد اول ص ٨٠ س ۱۹ و ۲۰).
۶- عمن ذكره عن ابی عبدالله (ع)«قال ذكرنا الاخذ من الشارب فقال نشرة و هو من السنة» یعنی «از آنکه ذکر کردهاند از آبی عبدالله (ع) فرمود چیدن شارب حرز از شیطان است و آن از سنت میباشد» (وسائل الشیعه جلد اول ص ٨٠ س ۲۶)
۷- قال رسول الله (ص) «حفوا الشوارب و اعفوا عن اللحى و لا تتشبهوا باليهود و قال رسول الله (ص) ان المجوس جزوالحاهم و وفروا شواربهم و انا نحن نجز الشوارب و نعفى اللحى و هي الفطرة» یعنی «رسول خدا فرمود شارب را بزنید ریش را بگذارید و خودتان را شبیه به یهود مسازید. و فرمود به درستیکه مجوس ریش را میتراشد و شارب را زیاد میکند و ما هستیم شارب را میزنیم و ریش را میگذاریم و آن خصلت ما است» (وسائل الشیعه جلد اول ص ٨٠ س ۲۶).
۸- آیاتی است در قرآن میفرماید «تبعیت کنید ملت ابراهیم را» و تفسیر آن آیات به قول مفسرین (اعم از عامه و خاصه)، پیروی کردن از خصلتهای ابراهیم میباشد، که هیچوقت نسخ نشده و نمیشود. یکی از آن خصلتها، زدن شارب است. و آن خصلتها به اختلاف روایات از یک تا ده، تا سی، تا چهل، بلکه بیشتر است.
فهرست آیههای مورد استناد این است:
(سوره ۲ – آیه ۱۲۴ و ۱۳۰ و ۱۳۵) – (سوره ۳ - آیه ۶۰ و ۹۵) – (سوره ۴ - آیه ۱۲۵) – (سوره ۶ – آیه ۷۹ و ۱۶۱) – (سوره ۱۰ آیه ۱۰۵) – (سوره ۱۶ آیه ۱۲۰ و ۱۲۳) – (سوره ۲۲ - آیه ۷۸) – (سوره ۳۰ – آیه ۳۰).
دوم- دلایل طرفداران نزدن شارپ (اعم از این که ممنوع یا مباح) دانند نیز زیاد است، ولی اختصاراً به ذکر بعضی از آنها اکتفاء میشود:
۱- مجموع احادیث و اخبار ائمه اطهار و تفاسیر و تأویلات آیات قرآنی، منحیثالمجموع مسلّم میدارد، زدن شارب امر وجوبی نیست. فرضاً از مستحبات مؤکده هم باشد، از نزدن آن ترک اولی شده است، و الا عقابی ندارد.
۲- موضوع هر حکمی، به اقتضای زمان و مکان، نسبت به اشخاص متفاوت است. مثلاً نکاح کردن، برای بعضی سنت، و بر مُحرِم (جامهی اِحرام بر تن کرده) حرام. همچنین ناخن چیدن و سر تراشیدن و نوره کشیدن سنت است اما بر مُحرِم حرام. یا خضاب، زمانی سنت، و در حالی مباح میباشد. کما اینکه در نهجالبلاغه مرقوم است: «وَ قيلَ لَهُ (ع) لَوْ غَيَّرَتْ شيبكَ يا أَمِيرَالْمُؤمنينَ، فَقالَ الْخضابُ زِينَةٌ وَ نَحْنُ قَوْمٌ مُصِيبَةٌ يُريدُ وَفاة رَسُول الله (ص)» یعنی «به علی (ع) گفته شد اگر موی سفید خود را رنگ مینمودی یا امیرالمؤمنین بهتر بود. پس حضرت فرمود خضاب زینت است لیکن ما گروهی هستیم اراده کردهایم عزادار در اندوه وفات حضرت رسول باشیم» (نهج البلاغه فیضالاسلام جلد ۴ و ۶ ص ۱۲۹۳ س ۵). ايضاً: «وَ سُئلَ عَلى (ع) عن قول الرَّسُول (ص) - غَيِّرُوا الشَّيْب وَ لَا تَشَّبَهُوا بِالْيَهُود، فَقَالَ إِنَّمَا قَالَ (ص) ذلكَ وَالدُّينِ قَلُّ فَأَمَّا أَلَان وَ قَدِ التَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَربَ بجرانه فَأَمْرُوءٌ وَ ما اختار» یعنی «از علی (ع) سؤال شد از فرمودهی حضرت رسول (ص) که فرمود تغییر دهید پیری را (موی سفید) و خود را مانند یهود نسازید. حضرت علی (ع) در جواب فرمود حضرت رسول (ص) هنگامی چنین فرمود اهل دین اندک بود پس مسلمانان را امر به خضاب فرمود تا مانند یهود نشوند ولی این زمان که کمربند دین گشاده شده (یعنی اسلام در همه جا توسعه یافته) سینهی خود را بر زمین نهاده (یعنی مستقر و پابرجا گشته) هر مردی به اختیار و اراده خود میباشد» [(نهج البلاغه فیضالاسلام جلد ۴ و ۶ ص ۱۰۸۴ س ۹ و ص ۱۰۸۵ س ۱)؛ (وسائلالشیعه جلد اول ص ۷۷ س ۳)؛ (صالحیه ص ۱۷۷ ستون دوم)].
از مفاد دو خبر مزبور چنین مستفاد میشود، شارب زدن هم که مانند خضاب کردن از مستحبات است، ارادهی اشخاص به اقتضای زمان و مکان در آن حکمفرما است. از اینرو اگر جماعتی بنا بر مقتضیاتی شارب نزنند گناهی نیست.
۳- احادیث و اخباری که مؤكداً دلالت بر زدن شارب دارد، احتمال میرود تأکید آن از باب تقیه باشد، به دلیل اینکه در کافی روایت دارد، عبدالله سنان حضرت صادق (ع) را پرسید، چیست تفسیر این جمله از آیه قرآن «تُمَّ لیقْضُوا تَفتَهُمْ» یعنی «بزدائید چرک خود را» (سوره ۲۲ - آیه ۲۹)، حضرت صادق فرمود «اخْذُ الشارب وَ قَصُّ الاظفار ...الخ»، آنگاه عبدالله عرض کرد «ذُرَیح میگوید تفسیر فرمودهاید به ملاقات امام»، حضرت فرمود «صَدَقَ ذُرَيح صَدَقَت ان للقرآن ظاهراً و باطناً وَ مَنْ يحملُ مثل ما يَحتملُ ذُرَيْح» خلاصه آنکه «آنچه به ذریح گفته شده در حق او راست است و آنچه به تو گفته میشود در حق تو راست است زیرا همانا قرآن ظاهری و باطنی دارد».
۴- در خبر است از ابی عبدالله (ع) «قال قال امیرالمؤمنين (ع) الطيب في الشارب من اخلاق النبيين (ص) و كرامة للكاتبين» ایضاً از ابی عبدالله (ع) «قال الطّيب فى الشارب من اخلاق الانبياء و كرامة للكاتبين» (وسائل الشیعه جلد اول ص ۸۴ س ۱۲ و ۱۴) و گر چه ممکن است گفته شود مراد از استعمال عطر در شارب، جای روییدن موی شارب خواهد بود، اعم از این که موی شارب بلند یا کوتاه باشد، لیکن آنچه که عرفا در بادی امر متبادر به ذهن میشود همانا، تا موی شارب بلند و قابل استعمال عطر نباشد «الطيب فی الشارب» در آن صدق نمیکند.
۵- در مجمعالبحرین است به وصف حضرت رسول (ص) «و في حديث وصفه (ص) أَنَّهُ كَانَ وافر السَبَلَه» (مجمع البحرين، باب سبل) بدیهی است وفور بودن سبیل منافات با زدن دارد.
۶- منسوب به خبر است که حضرت علی (ع) به اصحاب در جمل فرمودند «وَ قَصِّرُوا لحاكم و وَفَرُوا سبالَكُمْ فَانَّهُ أَهيبُ للعدو» یعنی «کوتاه کنید ریشتان را و زیاد کنید سبیلتان را پس به درستی که آن ترس آورنده است برای دشمنان» (صالحیه ص ۱۷۸ س ۱۷ ستون دوم).
۷- قصیدهی تَتَریه که در مجالسالمؤمنين و روضاتالجنات و نامه دانشوران و کتب دیگر مذکور است، از مفاد آن قصیده چنین استنباط میشود، در آن عصر شارب زدن اگر هم معمول بوده، فقط اختصاص به اهل سنت داشته و شیعیان شارب نمیزدهاند، به دلیل اینکه ابن منیر احمد بن المفلح الطرابلسى الشامي (متولد سال ۴۷۳ هجری) خدمت نقیبالاشراف شریف موسوی، به مذهب تشیع درآمد. بعد از چندی توسط غلام خود تَتَر که جوانی صبیحالمنظر (زیباروی و سفید رنگ. در مقابل آن، ملیح است به معنی سبزه رنگ و نمکین) بود تحفی (هدایایی) جهت سید فرستاد. سید هم به گمان اینکه تتر هم جزء هدایا است، وی را نگاه داشت. ابن منیر پس از اطلاع از این قضیه، به هر طریق که خواست غلام را به خود برگرداند، میسر نشد. بالاخره قصیدهای ساخت مبنی به اینکه، اگر سید غلامش را به او باز نگرداند، مرتکب سبائمه و قبایح دیگر خواهد شد، از جمله مضمون این بیت است: «وَ وَقَفْتُ في وَسَط الطَّرِيقِ أَقُصُّ شارب مَنْ عبر» یعنی «میایستم در میان جاده و میزنم شارب هر کس که عبور کند» این کلام سید مؤثر واقع شد. تتر را مجدداً به ابن منیر باز گردانید.
۸- اینکه بعضی گویند، زدن شارب برای نظافت و جلوگیری از میکروبهایی است که توسط موی جذب بدن میشود، منطقی نیست، زیرا:
اولاً- رعایت نظافت بستگی به موی ندارد. ممکن است با داشتن موی انبوه حد اعلای نظافت را داشت، یا بالعکس، ولو مویی هم در بدن نباشد با کثافت زندگی کرد. مضافاً چون موی ریش بالطبيعه بیشتر و طویلتر از موی شارب است، احتمال حمل کثافت هم بر ریش زیادتر خواهد بود.
ثانياً- اگر موی سبب جذب میکروب شود، نمیتوان اختصاص به شارب داد. بهطور کلی موی جسد (بدن)، اعم از ریش و شارب و غیره، هر یک به سهم خود جاذب میکروب خواهند بود. در اینصورت امتیازی بین ریش و شارب از این حیث نمیتوان قائل شد. فلذا زدن یا نزدن شارب به هیچوجه مرتبط به عمل نظافت بهداشت نیست. نظافت که رکن مهم دیانت و پایهی اساسی بهداشت است، در هر حال و وضعیتی امکانپذیر است. النهایه، چنانکه قبلاً اشاره شد، در نتیجه اختلافات بین مسلمین، برای جمعی نزدن شارب علامت مشخصهی مذهبی به شمار آمد. از آن قبیل است تمام سلاسل عرفانی از اهل حق و غيره. بعبارة أخرى هر سلسلهای که رشتهی سلوک طریقش منتهی به حضرت علی (ع) شود شارب زدن را ممنوع داند.
در خاتمه بیمناسبت نمیداند، بعضی از قصههایی که در خصوص شارب نزدن بدون مستند به سند صحیحی، بین عوامالناس شهرت پیدا کرده، برای رفع مشوبیت (آشفتگی و اغتشاش) ذهنِ خوانندگان محترم در اینجا نقل نماییم، تا دانسته شود قضیهی شارب نزدن فقط همان است فوقاً متذکر گردید بقیه هر چه گفته شود پیرایه بستن، و فرع زائد بر اصل، و سفسطه میباشد.
بعضی گویند چون علی (ع) آب ناف مبارک حضرت رسول (ص) در وقت تغسیل مکید، از آن جهت خود و تابعینش شارب نزدند.
بعضی گویند در جنگ صفین قشون امیرالمؤمنین حسبالامر ایشان، شارب نزدند تا امتیاز شناسایی بین آنان و قشون دشمن باشد.
بعضی گویند زمان خلافت معاویه چون دوستان علی از هر جهت در مضیقه بودند، برای شناسایی همدیگر دو علامت رمز بین خود، قرار دادند: ۱- داشتن شارب، ۲- هر وقت به هم میرسیدند به جای (سلام) (یا علی) میگفتند.
بعضی گویند چون علی (ع) در کوفه با دست قدرت غیبی، یک طرف سبیل معاویه را در شام کند، معاویه هم، طرف دیگر سبیل خود را نیز از بین برد، و حکم زدن شارب را جعل کرد. (و امثال ذلک).
🔻 سؤالات مربوط به فصل نوزدهم
«راجع به شارب نزدن»
خلاصهی سؤالات
۱- چرا اهل حق نباید شارب بزند؟
۲- تکلیف اهل حقی که شاربش را بزند.
۳- علت تعصب اهل حق و دیگر عرفاء در مورد نزدن شارب.
۴- معنى اخذ الشارب... والطيب في الشارب».
مشروح سوالات و جوابها
سؤال ۱- چرا اهل حق شارب نمیزند و سایر مسلمانها از شیعه و سنی میزنند و از چه زمانی شارب نزدن در اهل حق نهی شده است؟
جواب- بهطوری که مشهور است جنس بشر تا زمانی که وسایل اصلاح موی نداشتهاند، مانند سایر حیوانات موی آنها به حال طبیعی و بدون اصلاح بوده است از زمانی هم وسایل اصلاح فراهم گردید نیز الزامی به اصلاح موی نداشتهاند. مخصوصاً نگهداری موی سر و صورت برای مردها یک نوع تشخص و ابهت محسوب میشده است. چنانکه از مشاهدهی مجسمهها و نقاشیهای آثار قدیمه ثابت میدارد که عموم مردان زمان قدیم غالباً دارای ریش و سبیل و گیسوان انبوه بودهاند. و از زمان حضرت محمد (ص) اصلاح موی برای نظافت جزء مستحبات به شمار آمد، یعنی اگر کسی مویش اصلاح کرد خوب است اگر هم نکرد گناهی ندارد. حتی بعضی معتقدند که خود حضرت محمد (ص) شاربش را نمیزده است، به دلیل اینکه روایت دارد «الطيب فى الشارب من اخلاق الانبياء» یعنی «استعمال عطر در شارب از عادت پیغمبران است». مسلم است اگر آن حضرت شارب نمیداشت استعمال عطر به شارب هم موردی نداشت.
در هر صورت تا زمان حضرت علی (ع) شارب زدن یا نزدن برای کسی اجباری نبوده، ولی از زمان خلافت حضرت علی (ع) و اختلافش با معاویه مخصوصاً قضیهی جنگ صفین، به تابعین حضرت علی امر شد شارب را جهت امتیاز با مخالفین نزنند، و در واقع نشان دوستان علی (ع) در مقابل تابعین معاویه نزدن شارب شد، زیرا تابعین معاویه شارب میزدند و تابعین علی (ع) نمیزدند. تابعین علی (ع) هم دو قسمت هستند؛ یک قسمت سلاسل عرفاء (مکاتب و اولیای عرفانی که پشت سر هم آمدند) میباشند که مبنی بر طریقت و معرفت و حقیقت است، و یک قسمت هم فرق مختلفهی شیعه هستند از جمله شیعهی اثنیعشری است. و تا حیات حضرت علی عموم تابعینش اعم از عرفاء و شیعه هیچیک شارب نمیزدند. بعد از غیبت آن حضرت چون شیعهها به علت اقلیت، تحتالشعاع سُنیها قرار گرفتند، مِن باب تقیه شارب را زدند لیکن عرفاء فداکاری و مقاومت کردند و شارب نزدند.
اهل حق یکی از سلسلههای عرفاء است و رشتهی آن از حضرت على (ع) يداً به ید تا حضرت صاحبالزمان، و از آن به بعد هم توسط اولیاءالله منتهی به زمان حضرت سلطان اسحق (حضرت علی و حضرت سلطان اسحق هر دو شارب داشتند) میشود. حضرت سلطان هم که مؤسس اهل حق میباشد فرموده است، هر کس تابع علی و من باشد باید شاربش نزند. این بود قضیهی شارب نزدن.
سؤال ۲- در فصل نوزدهم برهانالحق صفحهی ۱۷۰ مرقوم فرموده که اهل حق شارب زدن را ممنوع داند. حال اگر اهل حقی شارب خود را زد آیا اهل حق محسوب میشود، و حق دخول به جم دارد یا خیر؟
جواب- البته شارب زدن در آیین اهل حق اکیداً ممنوع است. چنانکه در کتاب برهانالحق صفحه ۱۷۰ سطر ۱۱ مسطور است، اهل حق نباید شاربش بزند. اگر کسی از راه نادانی شاربش را زد، باید با دلایل و حجت و تعزیر و نصیحت به او تفهیم نمود تا طبق دستور کلام توبه نماید، هرگاه نپذیرفت دیگر حسابش با ذات حقتعالی که صاحب جمع و جمخانه است خواهد بود. اهل حق هم هر تکلیفی در مقابل سایر مرتکبین منهیات از جمنشین دارند در مقابل شاربزدگان هم دارند. این بود جواب اجمالی راجع به اشخاصی که شارب زدهاند، ولی جواب تفصیلیاش این است: اشخاصی که از اهل حق شارب خود را میزنند از این پنج صورت خارج نیستند:
اول- ایمان به آیین اهل حق ندارند یعنی منکر و مرتد گشتهاند، به همین سبب هم تعمداً شارب را میزنند. در این صورت حق دخول به جمع و جمخانه ندارند، مگر هنگامیکه توبه نمایند و مطابق دستور فصل دوازدهم (صفحهی ۷۸ و ۷۹) کتاب برهانالحق مجددا سر بسپارند و توبه را هم نشکنند.
دوم- ایمان به آیین اهل حق دارند و میدانند شارب زدن نهی است، معذلک شارب را میزنند. در این صورت باید تشریفات دستورات صورت اول را انجام دهند، فقط سر سپردن مجدد لازم نیست.
سوم- ایمان به آیین اهل حق دارند و میدانند شارب زدن هم نهی است، و میل به شارب زدن هم ندارند، لیکن به تصور حفظ یک موقعیت اجتماعی مربوط به خودشان با حالت اختیار شارب را میزنند. در این صورت یا باید از آن موقعیت تصوری صرفنظر کرده و به دستوری که در فراز دوم این مبحث نوشته شده توبه نمایند، و یا به جمع و جمخانه نیایند.
چهارم- ایمان به آیین اهل حق دارند و میدانند شارب زدن هم نهی است و میل به شارب زدن هم ندارند، لیکن به حکم اجبار یا اضطرار شاربشان زده میشود. در این صورت تا زمانیکه گرفتار آن حکم اجباری یا حادثهی اضطراری هستند تکلیفی بر آنان نیست زیرا خداوند در قرآن مجید میفرماید: «لا يُكَلِّفُ اللهُ نَفْسا الا وسعها» (سوره ۲ - آیه ۲۸۶) [همچنین (سوره ۲ - آیه ۲۳۳) و (سوره ۶ – آیه ۱۵۲) و (سوره ۷ – آیه ۴۲) و (سوره ۲۳ – آیه ۶۲)]. اما همان آنی که گرفتاری اجباری یا اضطراری شود باید بلافاصله به جمع پناهنده گشته استغفار نمایند، و دیگر شارب هم هیچوقت به اختیار نزنند.
پنجم- ایمان به آیین اهل حق دارند ولی نمیدانند شارب زدن نهی است، به علت ندانستن، شارب را میزنند. در این صورت با ملایمت و نصیحت و دلیل و حجت باید نهی شارب زدن را به آن نادانان تفهیم نمایند. اگر پذیرفتند فبها، و اِلا از آن به بعد حجت برایشان تمام است و حکم صورتی که در فراز سوم این مبحث بیان شد بر آنان جاری است.
ضمناً متذکر میشود جز کسی که مشمول فراز اول است یعنی مرتد گشته است بقیه اگر به جمع و نذورات شرکت کردند در صلاحیت کسی نیست آنانرا با خشونت از جمع رانده نماید. چونکه حضرت سلطان اسحاق از آن جایی که ستّّار و کریم بود، نمیخواست سِرّ کسی را فاش نماید یا در انظار کسی را خجالت دهد، حتی گنهکاران را هم که به جمع وارد میشدند خارج نمیفرمود؛ چنان که در کلام سرانجام میفرماید «لامی موچیا ریت مَكَرُوم ویت کر هوشیار - کار ناشایستهئی موینی سرت وزنه وار - پادشام شَرْمش میوچه بنهی حَیادار» یعنی «عزیزم نصیحتت میکنم خودت هشیار بدار، هر گاه عمل ناشایستهای میبینید سرت پایین بیفکن، زیرا پادشاه حقیقت شرمش از بندهی حیادار میآید».
سؤال ۳- چرا اهل حق بیش از حد در نزدن شارب تعصب دارند؟
جواب- راجع به شارب، چون حضرت علی (ع) به متابعانش امر فرموده است که شارب داشته باشند از این رو دوستدارن علی (ع) اعم از جماعت اهل حق و سایر سلسلههای عرفانی، شارب داشتن را جزء شعار (روش و شیوهی) علی دوستی قرار دادهاند.
سؤال ۴- متمنی است معنی سه حدیث زیر که در صفحهی ۱۶۷ و ۱۶۸ برهانالحق آمده است مرقوم فرمایید؛ «اخذالشارب و قص الاظفار ...» - «الطيب في الشارب من اخلاق النبيين ...» - «انه كان وافر السبله»؟
جواب- «اَخْذُ الشّارب وَ قَصُّ الأظفار...» یعنی «گرفتن شارب و کوتاه کردن ناخنها ...». اما راجع به شارب و سبیل لازم است توضیح داده شود، آن قسمت از موی پشت لب که در هنگام آب خوردن وارد آب میشود «شارب» نامند و دو قسمت طرفین راست و چپ که معمولاً بلند میشود و مردها آن را تاب میدهند، «سبیل» میگویند. پس (اخذالشارب) یعنی کوتاه کردن قسمت میانی موهای پشت لب.
«الطيب في الشارب من اخلاق النبيين (ص) و كرامة للكاتبين» یعنی «پاکیزه نگهداشتن شارب از اخلاق پیغمبران است و کسی هم که از این اخلاق پیروی کند، برای آنها هم برکت دارد» – کاتبین یعنی پیرویکنندگان.
و في حديث وصفه «انَّهُ كانَ وافر السَّبَلَه» یعنی در حدیثی وصف کردهاند آنرا «به درستی که حضرت رسول دارای سبیلهای وافری بوده است».
خاندانهای اهل حق
درحالیكه كلیت اهل حق مجموعهای واحد را تشكیل میدهند، این قوم به چند خاندان تقسیم میشود كه به لحاظ بعضی مسائل اعتقادی یا برخی آداب با هم تفاوتهایی دارند. برای اهل حق از ۱۱ خاندان و ۱۴ خاندان سخن گفته شده، اما غالباً بر ۱۲ خاندان تأكید میشود و آنها را به ۱۲ برج، ۱۲ ستارۀ آسمان، ۱۲ حواری عیسى (ع) و ۱۲ امام (ع) تشبیه كردهاند. اما در اینکه خاندانهای اصلی كه در زمان سلطان اسحاق و به امر او شكل گرفتند، ۷ خاندانند، اتفاق نظر وجود دارد. خاندانهای دیگر بعداً به آن ۷ افزوده شدند. خاندان شاه ابراهیمی منسوب است به فردی به همین نام كه به دستور سلطان اسحاق برای ارشاد به عراق رفت و با كوشش او، گروههایی از مردم آنجا روش اهل حق را پذیرفتند. اكنون نیز خاندان شاه ابراهیمی در خانقین و مندلی به سر میبرند. خاندان بابا یادگاری منسوب است به بابا یادگار كه سلطان اسحاق به هند فرستاد تا آیین یارسان را تبلیغ كند. خاندان بابا یادگاری اكنون در پاكستان و بعضی هم در افغانستان زندگی میكنند.
خاندان عالی قلندری منسوب است به عالی قلندر كه در روستای شیخان به جمع مریدان سلطان اسحاق پیوست و به دستور سلطان برای ارشاد به بغداد رفت، اما در آنجا كشته شد. عالی قلندر اولادی نداشت، اما به ارادۀ سلطان اسحاق خاندان او از دو تن نزدیكان وی آغاز گشت و اكنون هم سادات عالی قلندری از نسل همان دو تن هستند. خاندان خاموشی زمانی به خاندان سیدابوالوفا معروف بود و بعداً به سبب اهمیت و شهرت خاموش، نوادۀ سید ابوالوفا، به خاموشی نامبردار گشت. خاندان میرسوری از اعقاب سیدمیر احمد، ملقب به میر سور، تشكیل میشود كه از ارادتمندان سلطان اسحاق بود. خاندانهای سیدمصطفى و حاجی باوَیسی نیز به دو تن از مریدان سلطان اسحاق با همین نامها منسوبند. خاندان زنوری یا ذوالنوری مربوط به یكی از بزرگان اهل حق در قرن ۹ ق است كه ذوالنور نام داشت و فرزند یكی از خانهای لرستان بود. وی خود فرزندی نداشت، از این رو، بازماندگان بعضی از نزدیكان او خاندان وی را تشكیل دادند. خاندان آتش بیگی منسوب است به آتش بیگ كه از مردم لرستان بود و در حدود قرن ۱۱ق میزیست. او كه خود را محل تجلی خداوند میدانست، خاندانی برای خود تشكیل داد. خاندان شاه هیاسی منسوب به شاه ایاز یا شاه هیاس است. گفتهاند كه وی در ۱۱۲۵ق به دنیا آمد و خاندانی برای خود تشكیل داد. مسند ارشادی این خاندان در این زمان با خانوادۀ «الٰهی» است.
نورعلی الهی در کتاب برهانالحق درباره تشکیل خاندانهای اهل حق در فصل یازدهم چنین آورده است:
عموم اهل حق بلااستثناء مکلف به سر سپردن و داشتن پیر و دلیل هستند، تا به پادشاه حقیقت برسند. بدین منظور سلطان (سلطان اسحق) بر عمومِ اهل حق زمان خودش، پیربنیامین را به پیر، و داود را به دلیل منصوب فرمود (در زمان حضرت سلطان اسحق عموم اهل حق به پیربنیامین سر میسپردند، دلیلشان داود بود) و نیز پیر و دلیل خودش هم، در ظاهر از نظر انجام تشریفات پیربنیامین و داود قرار داد. پیر و دلیل بر بنیامین هم سلطان اسحق و پیر و دلیل بر داود هم پیربنیامین است. به روایتی هم، پیرموسی دلیل بر پیربنیامین و داود است. به روایتی هم سید محمد را بر هر دو یا بر پیربنیامین دلیل دانند، و چون لازم بود برای نسلهای آینده که وارد مسلک اهل حق میشوند در هر زمان، پیر و دلیلی وجود داشته باشد، از طرفی پیربنیامین و داود هم نظر به عدم اختیار تأهل، اولاد نداشتند تا جانشین آنان شود، این بود هفت خاندان به نام سادات (سادات اهل حق علاوه بر این که همگی دارای جنبه سیادت حسبی به معنی لغوی بودهاند، از جنبه سیادت نسبی هم ایرادی نداشتهاند) خاندان حقیقت، به امر سلطان دایر گردید تا هر خاندانی نسلاً بعد نسل نسبت به جمعی از جماعت اهل حق زمان خود، به جانشینی پیربنیامین انجام وظیفه نمایند. وظیفهی دلیلی هم نیز حسبالامر سلطان بعد از داود، به دو طبقه تفویض شد: یک طبقه ذرّیات هفتاد و دو پیر است و یک طبقهی دیگر از یاران بعضی خاندانهای نامبرده است، با اجازهی آن صاحب خاندان (رئیس خاندان)، نسل بعد نسل به سمت دلیلی مریدان همان خاندان انتخاب شدهاند. زیرا در موارد خاص اجازهی انتخاب دلیل به پیر داده شده است. اما راجع به جانشینی پادشاه، حضرت سلطان جای خود را به شخص یا اشخاص معینی تفویض نفرمود، فقط سه مقام را باطناً برای حقجویان محل جلوهی ذات حق قرار داد: یک مقام همان خاندانها میباشند، زیرا از پرتو نور حق است روشن و برقرار گردیدهاند. فلذا هر پیری صلاحیت دارد طالبین را پس از ارشاد، به حق و حقیقت اتصال دهد.
یک مقام هم انعقاد جمع جماعت اهل حق به قصد عبادت و صرف نذورات است که ذات حق همیشه در آن جمع حاضر و ناظر و دهندهی مراد دانند. یک مقام هم اشخاصی است از اهل حق، با پیروی ارکان بیابس پردیوری سیر کمال نموده کامل شده، با عنایت خدا مظهر جلوهی نور حق میگردند که خاندانهای شاهمهمان آتیالذکر از آن جمله هستند. هفت خاندان انتصابی زمان سلطان اسحق با چهار خاندان دیگر که بعد از دوران سلطان متدرجاً به وجود آمدهاند بدین اسامی است:
۱- خاندان شاه ابراهیم: خودش از هفتن و چنانکه قبلاً اشاره شد فرزند سید محمد از هفتوانه است. فرزندانش میرَه بیگ، قانون بیگ، قلندر بیگ و چراغ بیگ هستند. خان احمدخان و خوبیار نیز فرزندان میره بیگ میباشند.
از یاران شاه ابراهیم یکی قُش چِی أغلى است، مترجم کلامهای کردی به ترکی است و یکی جُنَید – البته این جنید غیر از شیخ جنید بغدادی معروف است.
۲- خاندان عالی قلندر: خودش همان عالی قلندر است که از هفتن میباشد.
برقراری یکی از خاندانها به نام وی روی این اصل است: زمانی که سلطان خواست خاندانهای حقیقت را معین فرماید گر چه عالی قلندر، اولاً به علت عدم تأهل اولاد نداشت، ثانیاً هنگام نصب خاندانها هم در قید حیات نبود، ولی بنا بر مصلحتی دو نفر از نزدیکانش موسوم به «دَدَه علی» و «دَدَه حسین» از طرف سلطان به جانشینی ایشان منصوب گشتند، حال، سادات خاندان عالی قلندر از نسل آن دو نفر میباشند. به این معنی، اولاد دده علی سِمت پیری و اولاد دده حسین سمت دلیلی بر مریدان خاندان دارند.
۳- خاندان بابا یادگار: ایشان هم که از هفتتن است مانند عالی قلندر متأهل نشده تا اولادی داشته باشد. از اینرو دو نفر از یارانش به نام «خِیال» و «وِصال» به سمت پیری بر مریدانش جانشین خود گردانید. حال، سادات خاندان بابا یادگار از نسل آن دو نفر هستند.
۴- خاندان سید ابوالوفا (از هفتوانه): بعد از فوتش، پسرش سید عود و نوهاش سید شیخعلی به ترتیب هر یک پس از فوت دیگری مسندنشین آن خاندان شدند. بعد از فوت سید شیخعلی سه پسر به اسامی سید خلیل و سید رضا و سید اکابر ملقب به سید خاموش از او باقی ماند (سید خاموش دارای اولاد بوده از جمله سید جوزی و سید فرضی و اولادان سید فرضی نسل بعد از نسل تاکنون از نسل سید خاموش هستند). از طرفی چون معمولاً نصب مسندنشینهای خاندان سید ابوالوفا به تصویب مسندنشینهای خاندان شاه ابراهیم بود، از این جهت بعد از فوت سید شیخعلی، میره بیگ مسندنشین خاندان شاه ابراهیم، بالنتيجه سید خاموش را که از حیث سن کوچکتر از دو برادر دیگر بود، به مسندنشین خاندان سید ابوالوفا تعیین کرد. این موضوع سبب دلشکستگی برادرانش گردید و جلاء وطن اختیار کردند. سید خلیل به میان چادرنشینهای ایل جُمور رفته، از مسلک اهل حق نیز خارج شد. سید رضا به لرستان مهاجرت و چون ارتباط معنوی را با مبدأ حقیقت قطع نکرده بود خداوند هرگونه برکتی را به او ارزانی فرمود، منجمله اعطای پنج پسر و یک دختر متقی و خداشناس از این قرار: اول- بابو علی، دوم- ایوذ، سوم- یعقوب، چهارم- بابا خوشه پنجم- بابو محمد. دخترش هم مسماة به خاتون آثمره یا (اسمره). از آن دختر نیز پسری به وجود آمد به نام ذوالنور قلندر که کشف و کرامات بسیار و کارهای فوقالعاده از ذوالنور نقل شده است. روی این اصل جمع کثیری به وی گرویده، دارای خاندانی به نام خاندان ذوالنور شد. و از آن جایی که ذوالنور زن و اولاد نداشت، اولاد و اعقاب سید رضا جانشین او گردید. حال به اعتباری، خاندان ذوالنور شعبهای از خاندان سید ابوالوفا میباشد و به اعتباری خاندانی مستقل و جداگانه است که با تأیید الهی تأسیس گردیده. و نیز سه تن از نوادههای سید رضا که عبارت اند از: «سید حیات»، «سید حیاس» و «سید ایاز» علاوه بر شئون سیادت خانوادگی در ردیف یاران خاص ذوالنور هم به شمار آمدهاند. و نیز ذوالنور بنا بر پیشآمدی خوردن گوشت خروس را بر سادات آن خاندان مؤبدا نهی فرموده است.
۵- خاندان میر سُور از هفتوانه.
۶- خاندان سید مُصفّا از هفتوانه.
۷- خاندان حاجی بابُو عِیسِی از هفتوانه.
هفت خاندان مرقوم، به ضمیمهی خاندان ذوالنور، مجموعاً خاندانهای هفتوانه خوانده شدهاند. به سبب اینکه، چنانچه ملاحظه میشود غیر از خاندان عالی قلندر و بابا یادگار، بقیه از ریشهی هفتوانه هستند، و آن دو خاندان هم از باب تغليب جزء هفتوانه به شمار میآیند. و نیز بعد از برقراری هفت خاندان فوقالاشعار و خاندان ذوالنور که جزء همان هفت خاندان محسوب است، و گذشتن دوران آنان، و به وجود آمدن مسندنشینان لایق از نسلهای بعدی هر خاندان، آنگاه، شخصی به نام «شاه وَیسقُلی» در منطقهی شاهُو قریهی «دَرزیان» منزل کدخدا قنبر دَرزِیانی معروف به پیر قنبر شاهوی به وجود آمد، خاندانی به نام خاندان شاهمهمان برقرار داشت. و اسامی چند تن از یارانش این است: پیرقنبر - کاکَه عرب - کاکَه رحمن - کاکَه پیره - خاتون زَربانو که مادرِ شاه ویسقلی و خواهر پیرقنبر خوانده میشود.
تاریخ تولد و فوت و محل دفنش محققاً معلوم نیست. بنا بر روایات مختلفه ظهور و تولدش از سنهی ۸۱۰ تا اوایل قرن یازدهم هجری قمری گفته شده است، العلم عندالله.
پس از رحلتش، خاندانش به دو شعبه منشعب و هر یک مستقل گردید، بدین تفصیل:
ایشان در زمان حیات فرموده بود، بعد از او دو نفر به نشانیهایی که داده بود خواهند آمد و هر یک مستقلاً مقام شاهمهمانی را دارند. این دو نفر مطابق پیشبینی شاه ویسقلی، یکی به نام «شاه اَیاز» از تان هندوستان و دیگری به نام «محمد بیگ ملقب به سید محمد نوربخش» (این سید محمد نوربخش غیر از نوربخشهای ضبط تواریخ است) بدواً در بختیاری، سپس در لرستان ظاهر شدند. شاه ایاز زن و فرزند نداشت، یارانش هم، همان یاران شاه ویسقلی بودند که قبلا مذکور شد.
محمد بَگ چهار پسر داشت به نام: آتش بَگ، جمشید بَگ، ابدال بَگ و الماس بَگ. و چند تن هم از یارانش این است: کامیریجان، کاملک (کا مخفف کاکه یعنی برادر) است، قَرهپوس (مخفف قرهپوست یعنی سیاهپوست)، میر دوست.
سپس جانشین شاه ایاز، شاه حَیاس و جانشین محمدبَگ، پسرش آتش بَگ شد.
از این رو، دو خاندان شاهمهمان منشعبهی از خاندان شاه ويسقلی یکی به نام خاندان شاه حیاس، و یکی به نام خاندان آتش بَگ نامیده میشود. دیگر خاندان علیحدهئی به نام خاندان شاه ویسقلی وجود ندارد.
تشکیلات دو خاندان مزبور هم بدین قرار است:
۱- آتش بگ با سه برادرش یک خاندان میباشند. چون، ذریهی آن سه برادر جزء خاندان آتش بگ محسوب هستند. لیکن مسندنشینی خاندان همیشه با ذریهی آتشبگ است، زیرا آتشبگ مستقيماً از طرف محمدبگ مسندنشین بوده است. برادران مزبور از طرفی جزء یاران آتشبگ خوانده شدهاند، به اضافه، اَعلیدین هم از یاران آتشبگ است.
۲- شاه حیاس خودش به سمت جانشینی سلطان، و پیرقنبر سابقالذكر ملقب به «دستَوَر» به سمت پیری، و بابا عبدالله ملقب به بابا گلاب به سمت دلیلی، بر مریدان خاندان شاه حیاس نسلاً بعد نسل منصوب هستند. فرزند شاه حیاس، آقا رستم و یاران دیگرش بابا شاهمراد و بابا علی و میر هندو میباشند.
یک خاندان دیگر هم در زمان شاه حیاس به نام خاندان بابا حیدر، با صوابدید شاه حیاس دایر گشت. بابا حیدر از نسل پیررستم، سر حلقهی هفتاد و دو پیر میباشد که نسبت به مریدان خود سمت پیری دارد، و دلیلی مریدانش هم با اولاد هفتاد و دو پیر است.
بنا به مراتب فوق اکنون در مسلک اهل حق یازده خاندان وجود دارد بدین ترتیب:
۱- خاندان شاه ابراهیم.
۲- خاندان عالی قلندر.
۳- خاندان بابا یادگار
۴- خاندان خاموش (از نسل سید ابوالوفا).
۵- خاندان میر سُور.
۶- خاندان سید مُصفّا.
۷- خاندان حاجی بابُو عِیسِی.
(تأسیس این هفت خاندان مستقیماً به امر سلطان اسحق است).
۸- خاندان ذوالنور نیز از نسل سید ابوالوفا، جزء هفت خاندان فوق است.
۹- خاندان آتشبَگ.
۱۰- خاندان شاه حیاس.
۱۱- خاندان بابا حیدر.
این سه خاندان (از ردیف ۹ تا ۱۱) بعد از سلطان تشکیل یافتهاند و با هم معاصر بودهاند زندگانی آنان احتمال میرود مقارن قرن ۱۱ و ۱۲ هجری ،باشد زیرا (اَعلیدین) دفتردار آتشبگ اشعاری به زبان کردی در مدح شاه حیاس گفته از جمله این بیت است:
«وَ سَنَه هزار صد و بیست و پنج/ حیاس حاضرن صَرَافَ لَعَل سَنج»
يعنی در سنه یکهزار و صد و بیست و پنج هجری، شاه حياس صرّاف لعلسنج حاضر است.
همچنین از قرائن سنگ تاریخ قبر نوادههای شاه حیاس، استنباط صدق گفتار اعلیدین میشود. فلذا اگر این بیت شعر منتسبه به اعلی دین صحیح باشد، میتوان حدس زد زمان شاه ویسقلی و شاه ایاز هم فاصلهی زیادی با زمان شاه حیاس ندارد. به دلیل این که پیرقنبر که از یاران شاه ویسقلی و شاه ایاز بوده، در زمان شاه حیاس نیز حیات داشته و از یاران مقرب ایشان به شمار میآمده است.
ضمناً چون ذکری از شاهمهمانها شد، بیمورد نیست از دو شخصیت دیگر که شاهمهمان بودهاند یادآور شویم:
۱- بابا جليل: بعد از شاه ویسقلی و قبل از آتش بگ و شاہ حیاس ظهور فرموده است. جزء شاهمهمانها محسوب است ولی خاندان و جانشینی از خود باقی نگذاشته، چون مأموریت در این امر نداشته. فقط دورانی کوتاه در حال انزوا با یارانی بیریا دور از ازدحام و غوغا سپری داشته. چند تن از یارانش این است: میر عطار، میر حَياس، میر جَوزی، دده بکتر، میرزا قلی.
۲- سید فرضی: از دودمان سید خاموش که شخصاً مقامی شامخ داشته، یعنی علاوه بر مسندنشینی خاندان سید خاموش، شاهمهمان هم بوده است (راجع به سید فرضی که معاصر با آتشبگ و شاه حیاس بوده، با نادر شاه افشار نیز معاصر بوده است). ولی از حيث خاندان، همانا خاندان سید خاموش و جزء هفتوانه محسوب است؛ معاصر با آتشبگ و شاه حیاس بوده است. چند تن از یارانش این است شیخ اَمیر (مفسر کلام سرانجام)، عَبدين (مخفف عبدالدین)، نَدِرویس، گل محمد، سَلیم، قُركه، سید جوزی که پسرِ خودِ سید فزضی است، و غیر از میر جوزی دورهی بابا جلیل میباشد.
پس با توجه به مراتب فوق معلوم شد، خاندانهای شاهمهمان فقط منحصر به خاندان آتشبگ و شاه حیاس است. به همین دلیل هم، خاندان آتشبگ و شاه حیاس هر یک نسبت به مریدانشان، خود را جانشین شاه میدانند و منصب پیری و دلیلی مریدان را به یارانشان ارزانی داشتهاند، بدین توضیح:
در خاندان آتشبگ، اولاد آتشبگ جانشین شاه، و اولادان جمشیدبگ و ابدال بگ و الماس بگ، جانشینان پیر و دلیل هستند.
در خاندان شاه حیاس، اولاد شاه حیاس جانشین شاه، اولاد پیر دستَوَر و بابا گلاب جانشین پیر و دلیل هستند.
علیهذا مریدان خاندان آتش بگ و شاه حیاس علاوه بر جانشین پیر و دلیل، جانشین پادشاه هم در ظاهر دارند، که همان مسندنشین از اولاد آتش بگ و شاه حیاس است. ولی برای مریدان سایر خاندانها فقط جانشین پیر و دلیل در ظاهر دارند و جانشین پادشاه در ظاهر ندارند. مقام پادشاه را چنان که فوقاً اشاره شد، همانا جلوهی حق در هر خاندان و مجمع عبادات اهل حق دانند.
(در مسلک اهل حق «سید» به کسی گویند که اولاد یکی از خاندانهای یازدهگانه اهل حق باشد).
******
در حاشیه و تفسیرِ و تصحیحِ نامهی سرانجام (کلام خزانه) به کوشش صدیق صفیزاده ذیل خاندانهای یارسان آمده است:
گروه یارسان اکنون دارای یازده فرقهاند و هر فرقهای عقیدهٔ مخصوصی بخود دارند، و افراد هر یک از این فرقهها باید در یکی از این فرقهها سرسپرده شود. و آنطوری است که باید هر شخصی که میخواهد سرسپرده شود «پیر و دلیلی» داشته باشد تا راه و مراسم سرسپردگی را انجام دهند. «پیر» کسی است که در انجام تشریفات مذهبی و سرسپردگی دارای سمت خاصی است و مقام او بالاتر از مقام دلیل است. «دلیل» کسی را گویند که در انجام مراسم سرسپردگی و تشریفات مذهبی دارای سمت خاصی است و از دو طبقه برگزیده میشود یکی از اولاد هفتاد و دو پیر و دیگری از طرف خاندانهای یارسان. سرسپردگی در مسلک یارسان به اندازهای بایسته و واجب شمرده شده است که خود سطان اسحاق برای انجام دادن مراسمِ مسلکی و تشریفاتِ مذهبی، بنیامین را به "پیری" و داود را به "دلیلی" خود انتخاب کرده و مراسم سرسپردگی را انجام داده است.
نام یازده خاندان یارسان که اکنون به یازده فرقه ویژهای در آمدهاند، بدینسان میباشند: «شاه ابراهیمی، یادگاری، خاموشی، عالیقلندری، میرسُوری، مصطفائی، حاجی باوَیسی، زنوری، آتشبیگی، شاههَیاسی و باباحیدری». از این خاندانهائی که نامشان ذکر شد، هفت خاندان آن در زمان سلطان اسحاق پدید آمده و چهارخاندان دیگر آن بعد از سلطان اسحاق متدرجاً به وجود آمدهاند. در مسلک یارسان این خاندانها بنام "سادات" خوانده شدهاند. بنابراین در میان آنان "سید" به کسی گفته میشود که از فرزندان خاندانهای مزبور باشند. هفت خاندان یارسان که در قرن هشتم هجری از طرف سلطان اسحاق تشکیل و منصوب شدهاند بشرح زیر است:
۱۔ خاندان شاه ابراهیمی: این خاندان منسوب به شاه ابراهیم جزو هفتن میباشد. شاه ابراهیم فرزند سید محمد گورهسوار است. بنا به نامۀ سرانجام، شاه ابراهیم در هشتم هجری چشم بجهان گشوده است. مادرش بنام خاتون زینب دختر میرخسرو لرستانی است. وی بنا به دستور سلطان اسحاق برای ارشاد و راهنمائی مردم عراق به بغداد رهسپار شده، و عدهای از مردم آن دیار از او پیشواز کردهاند و راه و روشهای او را پذیرفتهاند. این گروه که راه و روشهای یارسان را در عراق پذیرفتهاند اکنون در خانقین و مندلی بسر میبرند و بنام "کاکائی" معروفند. شاه ابراهیم در بغداد در گذشته و در آنجا مدفون است. وی را بنام "ایوت و شاه ایوت و روچیار و ملک طیار" میخوانند. اشعار او و بابایادگار در کتابی بنام (زلال زلال) جمعآوری شده است. مسندنشینان این خاندان در حال حاضر سه نفرند و عبارتند از سید قاسم افضلی، سید خدایار افضلی و سیدامرالله شاه ابراهیمی.
۲- خاندان بابایادگاری: این خاندان منسوب به بابایادگار جزو هفتن میباشد. بنا به نامه سرانجام، بابایادگار در قرن هشتم هجری متولد شده و در هنگام جوانی بنا به دستور اسحاق و گسترش مسلک یارسان، به هندوستان و ایالت پاکستان رهسپار شده و پیروان او در پاکستان بنام ذکری و تربت و مشیکی و گریشه مقیم و کوه مراد در تربت زیارتگاه آنان است و آنرا مایۀ آمال خود میدانند. در افغانستان نیز عدهای از پیروان او بنام غلاة در نواحی مزار شریف و دوشی و پل خمری ساکناند. بابایادگار چون متأهل نشده تا اولادی داشته باشد، از این رو دو نفر از یارانش را بنام "خیال و وصال" به سمت پیری بر مریدانش جانشین خود گردانید و سادات خاندان بابایادگار از نسل آن دو نفرند. دشمنان یارسان، بابایادگار را کشتند و آرامگاهش در جائی بنام "سَرانه" در پیرامون کوه دالاهوی کرمانشاه واقع شده که اکنون بنام دیه بابایادگار (روستای بابایادگار) خوانده میشود. بابایادگار را بنام "یار زردهبام" میخوانند و مسندنشینان این خاندان در حال حاضر سه نفرند و عبارتند از: سید احمد حسینی، سید فتحالله حسینی، سید ولیالله حسینی، سید جمشید حسینی، سید احمد یادگاری.
۳- خاندان خاموشی: این خاندان منسوب به "سیداکابر" ملقب به "خاموش" میباشد. سیداکابر خاموش بن سید شیخعلی بن سیدابوالوفاء است. بنا به نامۀ سرانجام، سیداکابر خاموش در سده نهم هجری متولد شده، و وی بعد از فوت پدرش، مسندنشین خاندان سیدابوالوفاء که از هفتوانه است، میشود و این امر باعث دلشکستگی برادرانش میگردد و جلاء وطن اختیار میکنند، زیرا او کوچکتر از آنان بوده. ضمناً خاندان خاموشی قبلاً بنام خاندان سیدابوالوفاء معروف بوده است. از سیداکابر خاموش دو بیتیهائی نغز و دلنشین بجای مانده و تاکنون بطور کلی جمعآوری نشده است. مزار وی در سرزمین اورامان میباشد و مسندنشین این خاندان در حال حاضر سید نصرالدین حیدری است.
۴- خاندان عالیقلندری: این خاندان منسوب به عالیقلندر میباشد. بنا به نامه سرانجام، عالیقلندر در سده هشتم هجری در دالاهو چشم به جهان گشود و پس از فراگرفتن تحصیلات مقدماتی به دیه شیخان رفته و در نزد سلطان اسحاق کسب فیض کرده و سپس بنا به دستور سلطان به بغداد رهسپار شده و در آنجا بدست عدهای از دشمنانش کشته شده است. عالیقلندر به علت عدم تأهل، اولاد نداشت و از طرفی چون هنگام نصب خاندانها وی در قید حیات نبود، از این رو بنابر مصلحتی دو نفر از نزدیکانش موسوم به "دَدَه علی" و "دَدَه حسین" از طرف سلطان به جانشینی وی منصوب گشتند. سادات خاندان عالیقلندر اکنون از نسل آن دو نفر میباشند. به این معنی اولاد دده علی سمت پیری و اولاد دده حسین سمت دلیلی بر مریدان خاندان دارند. از عالیقلندر دو بیتیهایی درباره مسلک یارسان بجای مانده که برخی از آنها چاپ و منتشر گردیده است و مسندنشین این خاندان حال حاضر سید آقا بزرگ و سید میر نظام و سید میرنجات هستند.
۵- خاندان میرسُوری: این خاندان منسوب به میرسُور از هفتوانه است. نام وی سید میراحمد ملقب به میرسُور فرزند شیخ عیسی میباشد که در قرن هشتم هجری میزیسته است. هنگامیکه سلطان اسحاق مسلک یارسان کنونی را پدید آورد، وی نیز به دیه شیخان رفت و مسلک او را پذیرفت. وی یکی از هفتوانه بشمار میرود و از او سرودههائی در نامه سرانجام بجای مانده است و مسندنشینان این خاندان در حال حاضر سید فریدون زارعی و سید سلمان زارعی هستند.
۶- خاندان سید مصطفی: سید مصطفی که از هفتوانه است در قرن هشتم هجری میزیسته و در سرزمین اورامان زندگی را بدرود گفته است. برخی از سرودههای وی در نامه سرانجام مسطور است.
۷- خاندان حاجی باوَیسی: حاجی باوَیسی جزو هفتوانه بشمار میرود. وی در قرن هشتم هجری میزیسته و در دیه شیخان دنیای فانی را وداع گفته است. برخی سرودههای وی در نامه سرانجام مسطور است و مسندنشین این خاندان در حال حاضر سید سهراب ابراهیمی میباشد.
۸- خاندان زنوری (ذوالنوری): این خاندان منسوب به ذوالنور قلندر میباشد. وی فرزند خان اسمره است که در اواخر سده نهم هجری در لرستان متولد شده است. از ذوالنور چون کشف و کرامات بسیار و کارهای خارقالعاده نقل شده است، روی این اصل جمع کثیری به وی گرویده و دارای خاندانی بنام خاندان ذوالنور شد که آنرا زنوری هم خوانند. ذوالنور چون زن و اولاد نداشت، اعقاب و اعمامش جانشین او گردیدند. ذوالنور خوردن گوشت خروس را در آن خاندان نهی فرمود، زیرا بنا به نامۀ سرانجام، بنیامین که جزو هفتن است در خروس تجلی کرده و از این رو خروس جانداری است مقدس و نباید گوشت آنرا خورد و در حال حاضر فرزندان عزیز ذوالنوری مسندنشین این خاندان است.
۹- خاندان آتشبیگی: این خاندان منسوب به آتشبیگ فرزند محمدبیگ لرستانی است که بنا به برهانالحق و سرانجامهای خطی، وی در نزدیکیهای قرن یازدهم هجری دیده به جهان گشوده است. آتشبیگ پس از درگذشت پدرش، مسندنشین او میشود و خود را آئینهنمای خدا میخواند و خاندانی بنام خود تشکیل میدهد و گروه زیادی به او میگروند. نام یارانش بدینگونه آمده است: «جمشید بیگ، ابدال بیگ، الماس بیگ، پری خانم، کامیری جان، کاملک، قرهپوس، میردوست». از خاندان آتش بیگ سرودهائی درباره تفسیرِ نامۀ سرانجام بجای مانده است و مسندنشینان این خاندان در حال حاضر عبارتند از: سید نظامالدین مشعشعی و فرزندش سام مشعشعی، سید منصور میرزا مشعشعی سید حشمتالله مشعشعی.
۱۰- خاندان شاه هَیاسی (حیاسی): این خاندان منسوب به شاه ایاز یا شاه هَیاس میباشد که برابر کتاب برهانالحق، وی بسال ۱۱۲۵ هجری در خانه شیخ عیسی بساکانی چشم به جهان گشوده است. وی خاندانی بنام خود تشکیل داده. نام چند تن از یارانش بدینگونه است: «عیسی، عبدالله، رکنالدین، علی، شاهمراد، شاکه، شاهنظر». از او و یارانش سرودهائی بجای مانده است و مسندنشین این خاندان در حال حاضر ملک جانی خواهر نور علی الهی است ولی هدایتکننده واقعی این فرقه دکتر بهرام الهی فرزند نورعلی الهی است.
۱۱- خاندان باباحیدری: این خاندان منسوب به سید حیدر فرزند سید منصور ملقب به سید براکه است. وی در سال ۱۲۱۰ هجری در دیه توتشامی کرمانشاه متولد و در سال ۱۲۹۰ هجری به قتل رسیده است. دورۀ وی به "دوره ظهور یری تنی" معروف میباشد، و او را داود تکیهگاه و شاهمهمان خواندهاند. سی و شش تن از یارانش سراینده بودهاند، و هر کدام از آنان دیوانی دارند که بیشتر اشعارشان شامل شرح و تفسیر نامۀ سرانجام است و در حال حاضر رهبری این خاندان را سید نصرالدین حیدری به عهده دارد.
******
مقاله «اشتراکات و افتراقات خاندانهای اهل حق»
نویسندگان: آرش گودرزی؛ دانشآموخته دکتری، ادیان و عرفان، دانشگاه کیمبریج. مهدی عسکری؛ دانشآموخته کارشناسی ارشد تصوف و عرفان اسلامی، دانشگاه ادیان و مذاهب قم.
چکیده
اهل حق که «یارسان» نیز نامیده شدهاند جریانی اعتقادیمذهبی هستند که در تقسیمبندی کلامی ذیل مذهب تشیع به حساب آورده شدهاند. این جریان با تصوف مناسبات گوناگون داشته و آثاری از تفکرات زرتشتی و مزدیسنا در آن به چشم میخورد. زمان پیدایش این جریان را قرن دوم ه.ق. دانستهاند، اما بعدها در قرن هفتم ه.ق. این آیین تجدید شده، آیین خاصی برای آن در نظر گرفته میشود. نظام تداوم این تجدید در قالب تشکیل خاندانهای یازدهگانه از فرزندان سلطان اسحاق بوده است. این خاندانها در اصل اعتقادات کلی با یکدیگر اشتراک دارند و در جزئیات برخی مسائل دیگر افتراقاتی دارند. در تحقیق حاضر، این اشتراکات و افتراقات تبیین خواهد شد. در نگارش مقاله، علاوه بر استفاده از منابع دست اول و کمیاب اهل حق، از مطالعات میدانی متعدد نیز بهره برده شده است.
اصل مقاله
اهل حق فرقهای مذهبی با گرایشهای عرفانی است که در تقسیمبندی کلامی ذیل فرق تشیع و جزء فرق غالی به حساب آورده شده است. این فرقه با نام «یارسان» نیز خوانده شده است. در وجه تسمیه آن گفتهاند مقصود از «یار» خداوند و مقصود از «سان» سلطان اسحاق برزنجهای از نوادگان امام موسی کاظم (ع) است. یارسان مردمانی هستند آریایینژاد از شاخه هندواروپایی که حدود هزار سال قبل از میلاد به سرزمین فعلی کردستان آمدهاند. بنا به اعتقاد بعضی از دانشمندان، این قوم از سواحل شمالی دریای بالتیک به منطقه زاگرس کوچ کردند و در این ناحیه ساکن شدند. زبان مردم اهل حق کردی است، چنانکه دفاتر کلام یارسان که متون اصلی اهل حق است نیز به همین زبان نگاشته شده است. این زبان دارای چندین شاخه از جمله کرمانجی شمالی، کرمانجی جنوبی، کرمانشانی، لری، اورامی و زازایی است.
پایهریزی اولین اصول آیین یارسان را به بهلول ماهی در قرن دوم هجری نسبت دادهاند. سلطان اسحاق برزنجهای را نیز مجدد این آیین در حدود قرن هفتم ه.ق. دانستهاند که با وضع قواعد و قوانینی، شکلی نو به این آیین داده است. (برزنجه یکی از روستاهای منطقه شهرزور کردستان است که قسمت شرقی آن متصل به خاک ایران است. برزنجه محل اسکان ساداتی بوده که از همدان به آنجا مهاجرت کردند.).
بنا بر قولی سلطان اسحاق از نوادگان میرسیّد علی همدانی است، چنانکه در قرن دوم هجری اولین اصول این تفکر را بهلول ماهی پایهریزی کرد و پس از گذشت چند دوره تاریخی (شامل دورههای تاریخی باباجلیل، باباسرهنگ، شاهخوشین، باباناوس و شاهویسقلی) در حدود قرن هفتم هجری به دست سلطان اسحاق تجدید و تقویت شد. مهمترین آداب و مناسک اهل حق عبارتاند از: آیین سرسپاری، تشکیل جم، به پا داشتن روزه (که بر دو نوع مرنو و قولطاس است)، ادای نذر و نیاز. همچنین، در آیین یارسان چهار رکن اخلاقی مهم ذکر شده که عبارت است از: «راستی» (به معنای درستکاری و صداقت)، «پاکی» (به معنای طهارت جسم و روح)، «نیستی» (به معنای گذشتن از انانیت درونی) و «رَدا» (به معنای جوانمردی و فتوت).
منطقه «پِردیوَر» به عنوان محل ظهور سلطان اسحاق از تقدس خاصی در نزد اهل حق برخوردار است، چنانکه مقبره خود سلطان در این منطقه و در نزدیکی روستای نوسود، در پاوه کرمانشاه، قرار گرفته است.
«پردیور» واژهای اورامی است و از دو جزء «ِپرد» به معنای پل و «وَر» به معنای طرف و سو تشکیل شده است که میتوان واژه «پردیور» را به معنای آن سوی پل تعریف کرد، چنانکه در آن زمان سلطان اسحاق و یارانش بر روی رودخانه سیروان پلی احداث میکنند و شهر پردیور در آن سوی پل قرار میگیرد. همچنین، این واژه به گونهای دیگر نیز تعبیر میشود. بر این اساس که «وَر» در زبان پهلوی و اورامی به معنای خورشید نیز هست. لذا پردیور به معنای پل خورشید و پل روشنایی است.. از واژه «پردیور» به عنوان نام آن عصر و زمانی که سلطان در آن میزیسته نیز استفاده میشود. از آنجا که محل ظهور مجدد اهل حق، سلطان اسحاق برزنجهای، منطقه پردیور واقع در کرمانشاه است، پایگاه اصلی آنها در ایران استان کرمانشاه است. جمعیتهایی دیگر از اهل حق از خاندانهای مختلف در لرستان، همدان، تهران، ورامین، مازندران وآذربایجان نیز وجود دارند. با توجه به همجواری منطقه پردیور با کشور عراق کنونی، در این کشور نیز شاهد حضور خاندانهایی از اهل حق در شهرهایی همچون سلیمانیه و کرکوک هستیم.
چگونگی تشکیل خاندانهای اهل حق
هفت خاندان اصلی اهل حق در قرن هفتم به دستور سلطان اسحاق تشکیل شدند و هر یک به نام مؤسسان خود نام گرفتند که عبارتاند از: ۱. خاندان عالیقلندری؛ ۲. خاندان شاهابراهیمی؛ ۳. خاندان بابایادگاری؛ ۴. خاندان خاموشی؛ ۵. خاندان حاجیباویسی؛ ۶. خاندان میری؛ ۷. خاندان مصطفایی.
در عصر پردیور و هنگامی که خاندانها در حال تشکیل بود سلطان اسحاق مسئولیت «پیر» بودن را نپذیرفت. سید مسعود افضلی در این باره میگوید: پس از آنکه کلیه غلامان و درویشان و یاران پاک در حضور سلطان تکمیل شدند، سلطان سحاک بنیاد جوز شکستن گذاشت (جوز میوهای شبیه به گردو با بویی معطر است. بنا بر مطالعات میدانی، جوز از هند وارد طریقت خاکسار و از آنجا وارد اهل حق شده است). همگی در پردیور از بزرگ و کوچک پیربنیامین را شرط حقیقت (پیر شرط شخصی است که سرسپردگی در نزد او انجام شده و از او تبعیت میشود.) و سید محمد را پیر تخت (پیر تخت شخصی است که به نوعی سمت پیشوایی را بر عهده دارد.) نامیدند ... سلطان یارسان طبق امر ظاهر مسئولیتهای پیر و دلیلی را قبول نکرده و جمعاً به شرط و اقرار و تخت محول نموده و با توجه به کلام دیوان گوره پیر بنیامین پیر شرط و سید محمد گوره سوار پیر تخت خواهد بود.
شایان ذکر است که برخی صاحبنظران اهل حق معتقدند تعداد خاندانهایی که ابتدا تشکیل شد پنج تا است. این صاحبنظران بر آنند که با توجه به اینکه عالیقلندر و بابایادگار فرزندی نداشتهاند، در ابتدا از این دو، خاندانی منشعب نشده است.
بررسی کلامهای پردیوری نشان میدهد که از هفت خاندان زمان سلطان، پنج خاندان یعنی شاهابراهیمی (منسوب به شاهابراهیم، فرزند سید محمد گورهسوار)، بلوفایی، حاجیباوعیسی، میری و مصطفایی از هفتوانه و دو خاندان دیگر یعنی عالیقلندری و یادگاری از هفتن هستند که این دو نیز در واقع یک ذات محسوب میشوند (البته محمدعلی سلطانی معتقد است هر هفت خاندان از هفتوانه هستند.).
بعدها و در قرن یازدهم چهار خاندان دیگر نیز تشکیل شدند که عبارتاند از: ۱. خاندان باباحیدری؛ ۲. خاندان آتشبگی؛ ۳. خاندان شاههَیاسی؛ ۴. خاندان ذوالنوری.
چهار خاندان پسین هم خاندانهای مقبول یاری هستند که به هیچ وجه نمیتوان به وجودشان اشکالتراشی کرد و هر کس که چنین کند از یاری دور است.
تعریف خاندان
خاندان عبارت است از شماری از مریدان که پیر مشخص و دلیل خود را دارند و یک مجموعه تلقی میشوند. به عبارت دیگر، خاندان یعنی گروهی متشکل از سیدها (پیرها)، دلیلها و مریدانی که وابسته به همدیگرند. بررسی کلامها نشان میدهد نکته بارز در تعریف خاندان، «پیر» است و نام خاندان نیز از نام پیر گرفته شده است. بنابراین، صرفاً وجود سیدهایی که پیری نیاز دارند، تشکیلدهنده خاندان نیست و در تعریف خاندان ضرورتاً شماری از یاران غیرپیر و غیردلیل هم حضور دارند. یعنی نام خاندان از نام سرسلسله و شخصیت بزرگ و والای خاندانی گرفته شده است.
اشتراکات خاندانهای اهل حق
۱. ظهور سلطان اسحاق
اصل اعتقاد به ظهور سلطان اسحاق در تمامی خاندانها یکسان است. او به عنوان مجدد آیین یارسان نزد تمامی خاندانهای اهل حق محترم و محل توجه بوده و بارگاهش در منطقه پردیور (روستای نوسود در پاوه کرمانشاه) از زیارتگاههای بسیار مهم یارسان است. شهر پردیور به گونهای که در زمان سلطان اسحاق بوده است باقی نمانده، اما منطقه آن نزد اهل حق محترم است؛ چراکه اقامتگاه سلطان اسحاق بوده است. از سوی دیگر، دورهای که سلطان اسحاق در این منطقه سکنا گزیده نیز به دوره پردیور مشهور شده است.
۲. آیین سرسپاری
آیین سرسپاری برای ورود به جامعه یارسان در نظر گرفته شده و در دو موضع انجام میشود: یکی هنگامی که نوزادی از اهل حق به دنیا میآید (که به این فرد چکیده میگویند) و دیگری هنگامی که فردی از غیر اهل حق قصد ورود به این آیین را دارد (که به این فرد چسبیده میگویند).
مراسم سرسپردگی چنین است که برای کسی که سر میسپارد یک خروس با دعادادن کارد سر میبرند و آن را فقط با چاشنی نمک میپزند، بدون اینکه کسی از آن بچشد. ضمناً مقداری برنج که در حد امکان از نیم من کمتر نباشد پلو میکنند و آن را در جم، یعنی در حضور خلیفه (سید) و خادم (کاکی) و هرچند نفر دیگر که حاضر باشند، دعا میدهند و پس از تقسیم مساوی بین حاضران و خانواده و خواندن دعای سفره نیاز با یک عدد جوز حاضر میکنند. هنگام نیاز جوز، کاکی خدمت جم را عهدهدار میشود. سید، که وکیل پیر است، جوز را خرد میکند و خادم، آن را همراه با نیاز (مقصود از نیاز در اینجا همان نذری است که با رعایت آداب خاص آماده شده است، اما نیاز در آیین یارسان مفهوم گستردهای را در بر میگیرد، چنانکه سید محمد حسینی میگوید: «نیاز نیایش مردم یارسان است».) در جم تقسیم میکند. سید دعای جوز را میخواند. سپس خادم در حالی که یک دست زمین گذارده با دست راست خود با حاضران در جم دستبوسی میکند. کسی که سر میسپارد در صورتی که بالغ باشد با دست چپ قبا (کت) دلیل را گرفته و با دست راست با جمنشین دستبوسی میکند و اگر کودک باشد برای او وکیل تعیین میشود.
سید محمد حسینی (در کتاب یار وریا: ھفتاد و دو شرط یاری صفحه ۴۲) از سرسپاری به عنوان ششمین شرط یاری یاد میکند و درباره سرسپاری فرد چسبیده میگوید:
این عمل چون برای نوزادان یارسانی در طفولیت انجام میپذیرد وظیفه سنگینی است که عهدهدار آن والدین و یا ولی این طفل میباشد. پس افراد چکیده یارسانی، یعنی افرادی که نسل اندر نسل طایفه بودهاند، مطمئناً عمل سرسپاری را در طفولیت توسط والدین انجام دادهاند.
از جمله اموری که در مراسم سرسپاری انجام میپذیرد شکستن جوز است. دعایی که به هنگام شکستن جوز خوانده میشود به این شرح است:
ارادت پیروی کل صفات، بنده از قول حقیقت، الحمدللّه، سردادن به رضای خدا، از قول اشهد ان لا اله الا اللّه، امت از حضرت محمّد رسولاللّه، ملت از براهیم خلیلاللّه، مذهب امام جعفر اولیا، داخل شدیم به سلسله پنجتن آل عبا، سردادن یاران، پیروی دین و ارکان، قایمی دین ارکان و میزان، دل نلخشد از خدا، اگر سرم چون گوی در میدان بگردد دلم از عهد و پیمان یاری برنگردد، شاه تو باشی، تا تو باشی، جمع جم آدم صفیاللّه و قطار یداللّه، پیروی دین محمد مصطفی. (آنچه در این دعا بروز و نمود دارد ریشههای اعتقادی ناب شیعی است.).
۳. انعقاد جم
پیشینه تشکیل جم مقارن با تشکیل خانقاه بوده است. ابتدا در دوره بهلول ماهی در قرن سوم و سپس در دوره باباسرهنگ و باباجلیل در قرن چهارم هجری رواج داشته است. به علت جوّ حاکم و موقعیت زمان و مکان در آن ادوار، تشکیل جم، سرّی و محرمانه بوده است، اما در دوره شاهخوشین در قرن پنجم به علت آزادی نسبی که حکام وقت به صوفیه و یارسان روا داشتند، تا حدودی آزادانه اجرا میشده است. بعد از دوره شاهخوشین و در دوره باباناووس در اوایل قرن ششم هجری اختناق و ضدیت با علویان و یاران حق و حقیقت دوباره اوج گرفت و یاران مراسم خود را پنهانی و محرمانه انجام میدادند.
در قرن هفتم و هشتم، سلطان اسحاق به ساختن سه جمخانه امر میکند: یکی برای مردان بالغ، دیگری برای مردان بیشارب و کودکان، و سومین برای زنان و نوزادان. کلام سلطان اسحاق چنین است:
یری جمخانان بونی میدان دایری جمخانان
اولیش پی جم میردیگانان دوهم پری ژن زاروی زمانان
سمیش پری بی سکه و سانان میردان نه جم نیشود وجیا ...
ترجمه: سه جمخانه، بایستی پیشقدم شوید و سه جمخانه بسازید، اولین برای جم مردان بالغ و کامل و سرسپردۀ مُهر و میزان، دومین برای زنان و نوزادان کمسن و سال، سومین برای آنان که هنوز شارب و ریش درنیاوردهاند، مردان بالغ باید جدا در جمخانه بنشینند.
به عقیده برخی از صاحبنظران، لغت «جم» برگرفته از لغت «جمع» است که ناظر به یکی از مقامات مطرح در عرفان است. مقام «جمع» را اینگونه تعریف کردهاند: «جمع در اصطلاح این طایفه مقابل فرق است و «فرق» احتجاب است از حق به خلق، یعنی همه خلق بیند و حق را من کلّ الوجوه غیر داند و جمع مشاهده حق است بیخلق و این مرتبه فنای سالک است چه تا زمانی که هستی سالک بر جای باشد، شهود حق بیخلق نیست». حضور در جمخانه رعایت آداب مختلف را میطلبد، از جمله: طهارت، نیت و اراده، پوشاندن سر با کلاه، بستن کمر، مراقبه، ذکر، محبت. به عقیده برخی از صاحبنظران اهل حق، کلاهگذاشتن و کمربستن از آیین مهرپرستی، کفزدن، سماع و ذکر از آیین درویشی و اصطلاحاتی که در جم به کار میرود از مذهب تشیع اخذ شده است.
در ادامه توضیحاتی درباره آیین جمخانه میآوریم:
الف. طهارت: طهارت در اینجا هم طهارت ظاهری را شامل میشود که به معنای تنظیف و آراستگی است و هم طهارت باطنی را در بر میگیرد که عبارت است از تزکیه نفس و ترک اخلاق مذموم.
ب. اراده: از دیدگاه اهل حق، اراده ابتدای حرکت سالک به سمت حضرت حق است، چنانکه از آن به عنوان یکی از مقامات سلوک به سمت حضرت حق در عرفان اسلامی یاد شده است.
ج. پوشاندن سر با کلاه: پوشاندن سر در ادیان مختلف همچون مزدیسنا، یهودیت و مسیحیت وجود داشته است. در آیین یارسان گذاشتن کلاه بر سر از زمان بهلول رواج پیدا میکند. در ایران، صوفیه کلاه خود را به قسمتهایی به نام «ترک» تقسیم میکردند که هر ترکی نشان از ترککردن صفتی مذموم بوده است. این کلاه در بین صوفیه به تاج فقر مشهور بوده است.
هدف از پوشاندن سر با کلاه، دورکردن افکار پلید و ناپاکیهای درونی است. لذا احتمال آنکه صوفیه هم از روش بهلول استفاده کرده باشند وجود دارد.
د. کمربستن: بعضی از مشایخ صوفیه و یارسان کمربستن را با عنوان زّناربستن در نوشتههای خود آوردهاند. در آیین یارسان کمربستن نشانه عقد خدمت است و از زمان سلطان اسحاق برای حضور در جم مرسوم بوده است. باباحیدر در بند کلامی میگوید:
نوشانم پیالۀ ساقی کوثر پا تکبیر جم بستمان کمر
ترجمه: از دست ساقی کوثر می الست نوشیدم، به خاطر بزرگداشت و انجام اعمال جم کمر بستم.
ه. مراقبه و ذکر: مراقبه در شریعت حضور قلب و در آیین یارسان «لارهمل» یا «گردن لار» است. در آیین یارسان به مراقبه سفارش بسیار شده است. شیخ امیر در بند کلامی میگوید:
پاسهوانه نیم چهیانه خویش بیداریمان هن خیال و تشویش
ترجمه: از درون خویش پاسبانی میکنم، در بیداری خیالات و تشویش به ما روی میآورد.
و. ذکر: ذکر در مراسمهای جمخانه بر چهار نوع است که عبارتاند از: ذکر تقلیدی، ذکر تحقیقی، ذکر جلی و ذکر خفی. شیخ امیر درباره ذکر میگوید:
خروس واناوه خروس ذکر ذات سبحان واناه
مرغان و آواز زمزمۀ خوشخو وانان ذکرات حیّ لا یمو
آفریدگان جن و انس یکسِر سر بران وِ ذکر سجود اکبر
ترجمه: خروس ندای صبحگاهی سر میدهد و ذکر ذات سبحان را میگوید، تمام مرغان با آواز و زمزمه ملکوتی، ذکر ذات حیّ لایموت را میخوانند و تسبیحگو هستند، آفریدگان جملگی از جن و انس، با ذکر و نیایش سر بر سجده خالق بزرگ فرود میآورند.
ز. محبت: از دیگر آداب جمخانه ایجاد محبت و عشق است که دل از اغیار باز داشته شده و متوجه عشق الاهی میگردد. (در اینجا مقصود به وجود آوردن زمینهها و مقدماتی است که حب حضرت حق را در دل زنده میکند.).
شایان ذکر است که برای انعقاد عقد ازدواج نیز جم منعقد میگردد.
۴. دونادون
اعتقاد به دونادون بر این اساس است که یک روح انسانی در ادوار مختلف در اشخاص مختلف تجلی و ظهور پیدا میکند و جامههای متعدد به خود میگیرد و این روند ادامه پیدا میکند تا اینکه در نهایت در دون هزارویکم، روح بقای جاودان مییابد. هر روح به امر حق به جسم یک انسان تعلق میگیرد و بعد از آن در صورت شایستگی (یعنی در صورتی که این فرد اعمال شایستهای انجام داده باشد) به جسم انسان دیگری منتقل میشود و این انتقال (در اعتقاد اهل حق در انتقال انجامشده قید شایستگی دخیل است. لذا ممکن است جاودانگی برای یک روح بیشتر از هزار دون به طول بینجامد.) تا هزار مرتبه ادامه پیدا میکند.
از جمله کلامهای نقلشده درباره دونادون میتوان به کلام شیخ امیر اشاره کرد که از خداوند درخواست میکند از دونادون خلاصی یابد و دوباره متولد نشود:
یا حق دست رَد نَنی وَ چالَم هزار کردم یَ دوارم من نیم طاقت لالای گواره
ترجمه: یاحق دست رد بر سینه من نزن، هزار بار من جامه نو کردم، دیگر طاقت به دنیا آمدن و گهواره را ندارم.
از بابایادگار نیز اینگونه نقل شده است:
لباس باقی پوشانم ژنو
ترجمه: مجدداً لباس بقا پوشیدم.
همچنین قاموس (از چهلتن) میگوید:
نه پردیور داپیمان دالباس
ترجمه: در پردیور ما را به جامه بشری ملبس کرد.
واژه «دونادون» از سه قسمت تشکیل یافته است که عبارت است از دو واژه «دون» به همراه الفی مابین آنها. الف در اینجا نقش پیونددادن دو کلمه را ایفا میکند. «دون» در زبان فارسی به معنای پایین، فرود، پست، سفله و همچنین غیر و جزء است. در کلام اهل حق، دون به معنای جامه است؛ چراکه از زبان فارسی مأخوذ نشده و دارای ریشهای ترکی است. بر این اساس، مقصود از دون، قالب و جامهای است که روح در خلال زندگی جسمانی دارد.
در کلام اهل حق، چندین اصطلاح به کار رفته که همگی معنا و مفهوم «دونادون» را دارند. این اصطلاحات عبارتاند از: مظهر، جامه، قالب، لباس، صورت، برگ، مایه، یورت، پلاس، ورق، جسم، قوا، بارگه و هَلَت. اندیشه دونادون میتواند به نوعی ناظر به بحث تناسخ باشد. صاحبنظران اهل حق درباره وجه افتراق دونادون و تناسخ دو تفاوت را برشمردهاند:
۱- در تناسخ هیچ اعتقادی به معاد وجود ندارد، اما در دونادون وجود معاد حتمی است.
۲- برخی از قائلان به تناسخ مانند هندوها خوردن گوشت حیوانات را ممنوع میدانند، اما اهل حق در عین اینکه آزار حیوانات را ممنوع میشمرند، کشتن و قربانیکردن حیوانات برای نذر و خوردن گوشت آنها را جایز میدانند.
۵. روزه
روزه در اهل حق در اصل سه شبانهروز معادل ۷۲ ساعت بوده است. بعدها به دلیل اینکه زندگانیها ایلیاتی بوده و مردم اهل حق مدام در حال کوچ بودهاند بنیامین به نزد سلطان اسحاق میرود و میگوید این روزه برای مردم دشوار است. لذا در اینجا روزه به دو قسمت تقسیم میشود و مقرر میشود که قسمتی از مردم روزه اول و قسمت دیگر روزه دوم را به جای آورند. در اینجا به توضیح این دو قسمت خواهیم پرداخت:
الف. روزه مرنو
درباره زمان به جای آوردن روزه مرنو باید توجه داشت که در تقویم ایلیاتی زمستان، بنا بر قولی، از اول و بنا بر قول دیگر، از پانزدهم آبان شروع میشود و دو ماه جلوتر از تقویم شمسی است. چهلم زمستان این تقویم عبارت است از دوازدهم آن ماه قمری که با آن چلّه مصادف شده است. این تاریخ که زمان به جا آوردن روزه مرنو است اغلب در تاریخ دوازدهم آبانماه هر سال واقع میشود که به همراه سیزدهم و چهاردهم آبان به مدت سه روز، روزه به جای آورده میشود. تمام مناطق غرب کشور تا عراق روزه مرنو را به جای میآوردند. این روزه به مناسبت پناهبردن یاران سلطان اسحاق به غار مرنو به هنگام حمله سپاه چیچک است. لذا سلطان اسحاق را بانی روزه مرنو دانستهاند.
ب. روزه قولطاس
در روزه قولطاس، پانزدهم آن ماه قمری که چلّه در آن واقع شده است مد نظر قرار میگیرد. در حال حاضر، در صحنه و برخی مناطق دیگر، هم روزه مرنو و هم قولطاس به جا آورده میش. سید ابراهیم را بانی روزه قولطاس دانستهاند که در واقع این روزه را به نام جمعی از یاران خود «یاران قولطاس» نامگذاری کرده است. یاران قولطاس عبارتاند از: شاهقلی، شهابالدین، شاهنظر، شاه کرم (شاکه)، عیسی (سلمان)، شاهمراد (قنبر) و یار دلاور.
دعای روزه
روزه در اهل حق به همراه غسل مخصوص به خود به جای آورده میشود و همانند مناسک دیگر اهل حق دارای دعای خاص به خود است که به زبان کردی است. ترجمه قسمتی از این دعا به این شرح است: «این پاکی و طهارت را برای نیتکردن جهت به جای آوردن روزۀ یاری انجام میدهم تا پاک و مطهر شوم و شرط و اقرار پردیوری را به جای آورم».
۶. شارب
شارب در نزد اهل حق از جایگاه مهمی برخوردار است و محترمشمردن آن بر تمامی جامعه یارسان لازم و ضروری است. کلامهای متعددی از بزرگان یارسان در این زمینه وجود دارد، از جمله اینکه در کلامی از شیخ امیر از شارب با عنوان «زرّ یاری» یاد شده است که به منزله شرط و اقرار است.
سید محمد حسینی با اشاره به نقش مهم شارب در اهل حق، صرف داشتن آن را برای شخصی که عضو جامعه یارسان است کافی ندانسته و مشخصههای باطنی را نیز لازم میداند:
سبیل یکی از نشانههای ظاهری یارسان است و تنها داشتن آن برای فردی که ادعای یاری داشته باشد کافی نیست بلکه درون و باطن هم باید تحت فرامین سلطان و کلام باشد. چون سلطان در دیوان گوره مرتب یاران را به باطنداری و پاکیزگی درونی سفارش نموده است.
۷. اعتقاد به مظهریت امام علی (ع)
در اعتقاد اهل حق، امام علی (ع) تجلیای از نور الاهی بوده و هیچ وجه الوهیتی برای حضرتش در نظر گرفته نشده است. این مطلبی است که در تمامی مطالعات میدانی نگارنده، بزرگان اهل حق بدان اذعان کردهاند.
۸. شیطان
در آیین یارسان و جهانبینی خاندانهای اهل حق پرستش فقط ویژه خداوند یکتا است و هیچ موجودی جز او شایسته پرستش و ستایش نیست. طبق این تفکر، شیطان یکی از مخلوقات خدا است که صرفاً وظیفه محوله خود را انجام میدهد. در کلام اهل حق از قول سلطان اسحاق اینگونه آمده است:
شیطان رَهنمای بَنِه بَریمَن خَلات آخر راگَۀ شَرعیمَن
ترجمه: شیطان راهنما و هادی بنده عاصی و راندهشده است، خلعت و پاداش در آخر به شریعتداران تعلق میگیرد.
بر اساس برخى منابع اهل حق «ملك طاووس» (نام شيطان نزد يارسان گوران و كرند) مأمور كيفر دادن و آفرينش ناپاكى و پليدى براى كسانى است كه از دستور حق اعراض كنند. دسته اول اهل حق شيطان را مرتكب عصيان و تكبر و سركشى از دستور خداوند مىدانند امّا در عين حال سبّ شخص شيطان را به دليل اين كه سبّ مصنوع و مخلوق در حكم سبّ صانع و خالق است، جايز نمىدانند و تنها سبّ افعال زشت او را مجاز مىشمارند و دسته دوم اهل حق «ملك طاووس» (شيطان) را از فرشتگان و خاصّان حق مىدانند و معتقدند مخالفت وى با خلقت آدم و حوّا مشيّت پروردگار بوده كه در ظاهر رانده ولى در باطن مورد لطف حق بوده و مىباشد.
۹. جایگاه مقدس نان
نان در فرهنگ ایرانیان ارزش والایی دارد. این ارزش در میان جامعه اهل حق دوچندان است. ارزش و تقدس نان در آیین یاری طوری است که پختن آن را نوعی کردار («کردار» در نزد اهل حق به معنای عبادت است.) تلقی کردهاند. در این آیین ارزش نان به حدّی است که کاملترین زن یارسانی، یعنی خاتون رمزبار، پختن آن را یکی از افتخارات خود میداند. انواع نان نزد اهل حق عبارتاند از: تیری، گرده، ساجی، تپتپی، فتیره، بژی، برساق، پپکه، پیچکینه و کولیره. استفاده اصلی نان تیری در مراسم مذهبی و برای پیچیدن نویچه است. نویچه از گوشت و برنج تشکیل شده است. برای تهیه نان تیری از خمیر مایه استفاده نمیشود تا آب و چربی گوشت و برنج درون خود را به لایههای بیرونی سرایت ندهد و مواد داخل آن برای مدتی تازه و مرطوب بمانند.
افتراقات خاندانهای اهل حق
۱. تعداد خاندانهای اصلی
در بین صاحبنظران اهل حق درباره تعداد خاندانهای اصلی و پردیوری که در زمان سلطان اسحاق تشکیل شدهاند اختلاف نظر وجود دارد. بیشتر صاحبنظران آنها را هفت عدد میدانند، اما از دیدگاه برخی تعداد آنها پنج عدد بوده است. این صاحبنظران معتقدند با توجه به اینکه عالیقلندر و بابایادگار فرزندی نداشتهاند در ابتدا از این دو، خاندانی منشعب نشده است.
۲. چگونگی سیادت برخی خاندانها
اگر در تشکیل خاندانها مبنا اینچنین در نظر گرفته شود که کل هفتن که به تشکیل خاندانها اقدام کردهاند، فرزند سلطان اسحاق باشند، سیادت تمامی آنها محرز است، اما اختلاف نظر در این خصوص باعث شده است دیدگاههای مختلفی مطرح شود، چنانکه محمدعلی سلطانی از دو اصطلاح «سید نیایی» و «سید نژادی» استفاده میکند.
۳. دیدگاههای متفاوت خاندان آتشبگی
در میان خاندانهای اهل حق، خاندان آتشبگی دیدگاههایی دارند که خاص این خاندان است. نکته اصلی در رویکرد این خاندان التزام کامل به شریعت اسلام و برپایی عبادات اسلامی است. در کنار این رویکرد اعتقاد به آیین یاری نیز حفظ شده و در واقع از آن به مثابه نوعی طریقت استفاده میشود. بر این مبنا، پیروان این خاندان معتقدند مذهب ما تشیع و مسلک ما اهل حق است.
۴. تاریخ تولد سلطان اسحاق برزنجهای
از آنجا که سلطان اسحاق، به عنوان مجدد آیین یاری، نزد اهل حق جایگاه والایی دارد صاحبنظران مختلفی درباره زندگانی او اظهارنظر کردهاند. در کنار اظهارنظرهای مختلفی که از زندگانی او شده، تاریخ تولدش به صورتهای مختلفی روایت شده است. ولادت او را برخی ۴۴۵ ه.ق. و گروهی ۵۲۸ و عدهای ۶۵۰ و بعضی ۶۱۲ و جمعی اوایل قرن هفتم هجری دانستهاند.
۵. تاریخ عید یاری
با توجه به اینکه روزه در اهل حق به دو قسمت مرنو و قَوَّلطاس تقسیم شده و بر اساس تقویم ایلیاتی گرمسیری لحاظ میشود، بعضاً در تعیین تاریخ عید یاری تفاوتهایی وجود دارد. (درباره روزه و مسائل مربوط به آن در قسمت اشتراکات خاندانها توضیح داده شد.)
۶. گویش زبان کردی مقدس
زبان کردی شعب و گویشهای متعددی دارد. برخی از صاحبنظران اهل حق معتقدند تنها گویش «هورامی» (اورامی) گویش مقدس یارسان است و کلامهایی هم که در مراسم آیینی خوانده میشود باید با این گویش اجرا شود. نژاد کرد نمودار طوایف زاگروس، گوتی، لولو، کاسی، نایری، میتانی، سوباری، ماناثی، اورارتو، و کردوک است که در روزگار کهن در سرزمین زاگرس یا کردستان ساکن بودهاند و با طوایف هندواروپایی به هم پیوستهاند و از یک نژادند. امروزه زبان کردی زبانی مستقل و تأییدشده در علم زبانشناسی است و زبانی زنده و فعال محسوب میشود. این زبان دارای چندین شاخه از جمله کرمانجی شمالی، کرمانجی جنوبی، کرمانشانی، لری، اورامی و زازایی است.
گویش اورامی از گویشهایی است که ادبیات شفاهی و کتب غنیای دارد. کتب اورامی به خطی از کردی نوشته میشود که بر مبنای الفبای عربی قرار دارد. قدمت این خط که قدیمیترین خط کردی است و از انطباق الفبای عربی با آواهای کردی به وجود آمده به قرون وسطا میرسد.
۷. چگونگی تعامل با خاکسار
بنا بر اعتقادی که سالیان متمادی در اهل حق وجود داشته است، ورود افراد اهل طریقت به آیین یاری از طریق خاندان شاههیاسی صورت میپذیرد. به افرادی که اینگونه وارد جامعه یارسان میشوند «چسبیده» میگویند، چنانکه به افرادی که از ابتدا جزء خاندانهای اهل حق بودهاند «چکیده» میگویند. ورود اهل شریعت نیز از طریق خاندان میر صورت میپذیرد. با وجود این، در سالهای اخیر خاندانهای دیگری هم اقدام به سرگرفتن میکنند. از دید کسانی که بر این روال عمل میکنند، اینکه فرد یارسانی مرید یک شخص باشد و ارشادات خود را از او اخذ کند در حالی که نزد شخص دیگری سر بسپارد درست به نظر نمیرسد.
با وجود اینکه برای ورود اهل شریعت به آیین یارسان در متون اهل حق سند کلامی وجود دارد اما برای ورود اهل طریقت و بالأخص خاکسار سند کلامیای وجود ندارد و این مسئله ناشی از توافقی بوده که در برههای از تاریخ بین خاکسار و خاندان شاههیاس به وجود آمده است. صرف نظر از چرایی به وجود آمدن این توافق، در برهههای دیگری از تاریخ خاکسار، شاهد آنیم که سرسپردگی به خاندانی غیر از خاندان شاههیاسی صورت میپذیرد. لذا شاهد رویکردهای متفاوت خاندانهای اهل حق درباره خاکسار هستیم.
۸. پرهیز برخی خاندانها از خوردن خروس
خروس در آیین یارسان جایگاه مهمی دارد، چنانکه یکی از ملزوماتی که به هنگام سرسپاری در جمخانه باید حاضر شود خروس است. خروس با آداب خاصی طبخ شده و با رعایت اصول خاصی در بین حضار تقسیم میشود. در خاندان ذوالنوری عدهای از افراد خروس را تناول نمیکنند و علت آنرا اینگونه ذکر میکنند که در جریان رخدادی تاریخی، خروس به حقانیت یارسان شهادت داده است. البته این مسئله کلیت ندارد و سیدی از خاندان ذوالنوری که نگارنده در کرمانشاه با ایشان دیدار داشت منعی برای تناول خروس قائل نبود. (در کل در بحث پرهیز از تناول خروس، سندیت کلامی وجود نداشته و صرفاً بحثی اعتقادی است.).
۹. چارچوب موسیقی مقدس
موسیقی از دیرباز جایگاه ویژهای در آیین یارسان داشته است. آلت موسیقی مقدس اهل حق «تنبور» نام دارد. پیشینه نواختن تنبور به دوره خرمدینان و سپس شاهخوشین باز میگردد. در دوران شاهخوشین جنبههای تفننی تنبور حذف شد و این ساز شکلی کاملاً آیینی به خود گرفت. سنت موسیقیایی سرشار طریقت مولویه و بکتاشیه نیز قرابت خاصی با سنت موسیقیایی اهل حق دارد.
تنبور به علت تقدس و حالت روحانیاش، در هر مجلس و محفلی نواخته نمیشود و استفادههای اصلی آن در جمخانهها، اماکن و زیارتگاههای مقدس و مراسم سوگواری است. سید خلیل عالینژاد در کتاب تنبور از دیرباز تاکنون درباره تنبور میگوید:
دوران شاهخوشین معاصر با سلطنت سلجوقیان بوده است و از آن زمان تاکنون جامعه اهل حق تنبور را ساز شاهخوشین مینامند ... بدینترتیب تنبور نزد یاران اهل حقیقت چنان منزلتی یافت که ملقب به نداءالحق گردید و چنین شد که سرسپردگان وادی مذکور چنان محترم و عزیزش بدارند که هیچگاه مقام حقانیاش را با اجرای الحان بیمقدار نیالایند و هرگز بیطهارت ظاهر و باطن دست بر دستش ننهند.
حال با توجه به قداست تنبور نزد اهل حق، رویکرد افراد مختلف از خاندانهای مختلف به آن متفاوت است، چنانکه به عقیده برخی آنچه با این ساز اجرا میشود باید در ۷۲ مقامی که از دیرباز در سنت یارسان بوده محدود شود.
از دیدگاه برخی دیگر اجرای هر موسیقیای که از لحاظ ساختار و محتوا حالات معنوی و عرفانی را در بر داشته باشد، با تنبور بلامانع است.
از سوی دیگر، سبک نواختن و خواندن به همراه ساز در صحنه و گوران (به عنوان دو پایگاه مهم تنبورنوازی) متفاوت است. درباره تعداد مقامهای ساز تنبور نیز اختلافنظرهایی وجود دارد، اما نظر اکثریت، وجود ۷۲ مقام است. این مقامها هیچگونه شباهتی به موسیقی امروز ایران و حتی موسیقی کنونی کردی ندارند.
موسیقی اهل حق ممکن است معانی و مفاهیم متعددی در بر داشته باشد، از جمله: دعا و مناجات، حماسه، سوگواری، سرور و خوشحالی. مقامهایی که با تنبور نواخته میشود به سه دسته اصلی تقسیم میشود: مقامهای کلام، مقامهای مجلسی، مقامهای مجازی.
نتیجه
اهل حق (یارسان) دارای یازده خاندان است که، بنا به قول اکثر صاحبنظران اهل حق، هفت عدد از این خاندانها در زمان سلطان اسحاق برزنجهای (دوران پردیور) و چهار خاندان دیگر بعدها و در حدود قرن یازدهم شکل گرفتهاند. پیشینه تاریخی آیین یارسان دو خاستگاه مهم در آموزههای مذهب تشیع و آیین ایران باستان دارد. قدیمیترین متونی که از بزرگان یارسان بر جای مانده با عنوان «کلام» خوانده میشود که نزد اهل حق قداست خاصی دارد. این خاندانها در اصلِ امور اعتقادی و مناسک کلی با یکدیگر مشترکاند و در برخی جزئیات متفاوت. البته خاندان آتشبگی استثنائاً دیدگاههای متفاوتی نسبت به دیگر خاندانها دارد. این خاندان به چارچوب کلی آیین یارسان معتقد است، اما خود را به انجامدادن همه فرایض دینی موجود در مذهب تشیع ملزم میداند. به نظر میرسد فضای فکری خاندان آتشبگی به نوعی از حالت اسطورهای فاصله گرفته است.
بنا بر نظریهای مبنی بر اینکه هفت شخصیتی که در ابتدا هفت خاندان اصلی را تشکیل دادند فرزند سلطان اسحاق باشند، تمامی این خاندانها از ساداتاند؛ چراکه سلطان اسحاق فرزند سید عیسی برزنجهای و او فرزند میرسید علی همدانی است.
در مطالعات میدانی بهعملآمده مشخص شد اطلاعات موجود در تحقیقاتی که تاکنون انجام پذیرفته قابل ارتقای بیش از پیش است، چنانکه درباره تاریخ اهل حق پژوهشهای صورتپذیرفته اندک بوده و نگاشته حاضر میتواند نقطه شروعی برای کار جدی محققان در این زمینه باشد.
اهل حق اکنون جمعیت در خور توجهی را در کشور به خود اختصاص دادهاند. اگر جامعه اهل حق خواهان تعامل مثبت با دنیای امروز است باید آنچه از تاریخ خود بیان میکند قابل استناد و اثبات تاریخی باشد. از سوی دیگر، محققان این حوزه در کشور باید در فضایی به دور از پیشداوری فعالیت کنند و با انجامدادن مطالعات میدانی و تطبیق تاریخی به اندک کار انجامشده کفایت نکنند؛ چراکه نتیجهاش تکرار مکررات است و بس.
بر پایه مطالعات میدانی، صاحبنظران متعددی از اهل حق وجود دارند که از دید آنان حیطه تاریخ و چارچوب اسطوره دو چیز متفاوت است و در بررسی وقایع تاریخی اهل حق محدوده این دو را متمایز میشمرند. با ایجاد تعاملی مثبت از سوی نهادهای علمی و صاحبنظران اهل حق و در فضایی به دور از تعصب و پیشداوری میتوان بسیاری از ناشناختههای تاریخی این آیین را بازشناخت.
آیین حقیقت و ایران باستان
در طریقۀ یارسان بسیاری از آثار بازمانده از ایران باستان ــ اعم از وجوه اعتقادی یا عملی ــ را میتوان بازیافت. گسترش این نشانههای كهن به حدی است كه در كمتر مكتب و فرقۀ ایرانی مشابه آن به چشم میخورد و كاملاً معلوم است كه این آیین با اندیشهها و آداب ایرانی كهن پیوستگی خود را حفظ كرده است. البته آثار و بقایای مزبور به نوعی نیست كه بتوان آیین یارسان را به طور خاص و معین با یكی از مذاهب یا مكاتب شناخته شدۀ ایران باستان مرتبط دانست، اما آنچه شایستۀ توجه است، اتصال محكمی است كه مذهب حقیقت میان این دو مرحلۀ تاریخی و فرهنگی برقرار كرده است. بنابرآن، میتوان حدس زد كه احتمالاً این مذهب بازماندهای از طریقی عرفانی در ایران باستان بوده باشد، طریقی كه از آن نام و نشانی در دست نیست. آنچه ذیلاً میآید فقط تصورات پراكندهای است از تفكرات، اعتقادات و سنن ایرانی باستان كه شاید آثار و عناصری از آن در آیین یارسان برجای مانده باشد.
بهلول ماهی از «زنده كردن آیین ایران» سخن میگوید و یادآور میشود كه برای این منظور باید دیوانه شد و شهرهای ایران را یك به یك گشت. بنابر «بارگه بارگه»، یارسان آیین خویش را به زردشت نسبت میدهند. همچنین در «بارگه بارگه» زردشت پیامبر خدا خوانده و ستوده شده است.
در «بارگه بارگه»، اسطورهای دربارۀ آغاز آفرینش جهان آمده است كه میتواند بازتابی از اساطیر خلقت نزد زردشتیان باشر. یكی از سرایندگان اهل حق به نام بَكتَر دربارۀ شیطان نظریات جالب توجهی دارد. بخش ابتدایی این طرح دارای مایههای قوی زروانی است و حكایت از صدور اهورمزدا و اهریمن از بطن زروان دارد. بخش دوم (حضور او در بشر) اندیشۀ مشترك دین مزدایی سنتی، مذهب زروانی و مذهب حقیقت است، و بخش سوم آن (اجر اهریمن) ممكن است مرتبط با اندیشهای زروانی باشد.
در شاهنامۀ حقیقت تركیبی از اندیشههای اسلامی و مزدایی دیده میشود. قرینهسازی و تقابل نیروهای اهورایی و اهریمنی در آن كاملاً آشكار است.
در «دورۀ چهل تن»، با مفهومی از ایران باستان ــ و به خصوص زروانی ــ روبهرو میشویم: «روشنی، دشمن تاریكی و آز است».
بجز امور اعتقادی (دینی) باستانی، قهرمانان حماسی ایران باستان نیز در كلامهای اهل حق حضور نمایان دارند؛ ستایش از شاهان و پهلوانان ایرانی با افكار خاص آیین حقیقت در هم آمیخته است، چه آنها مظاهر هفتن و حتى مظاهر الٰهی خوانده شدهاند.
در «بارگه بارگه»، ضمن اشاره بر بعضی اعمال رستم و ستایش كارها و مبارزات وی با دشمنان ایران او را تجسم بنیامین، و سیمرغ را همان خاتون رمزبار دانستهاند.
نکات دیگری هم در مذهب اهل حق به چشم میخورد كه از رابطۀ محكم آن با ایران باستان و اندیشههای ایرانی كهن حكایت دارد.
اشعار «بارگه بارگه» و «دورۀ هفتوانه» همه ۱۰ هجایی و دو مصراعی هستند (هر مصراع ۵ هجا). شعر هجایی از آثار و عناصر بازمانده از ایران باستان در میان اهل حق است.
در مقبرۀ شاه ابراهیم چشمهای وجود دارد كه «هانیتا» (= اناهیتا) خوانده میشود. بنابر آنچه از «بارگه بارگه»، استنباط میشود، شاید بتوان گفت كه اناهیتا خود محل تجلی یا حلول ذات الٰهی باشد. در بند ۱۲ از «دورۀ چهل تن»، از «چیستا» (= حكمت) سخن به میان آمده، و از چهل تن دعوت شده است كه از بارگاه ازلی به در آیند و دربارۀ راز چیستا گفتوگو نمایند. در بند ۱۰ همان كلام از زروان به صورت زَروَن نام برده شده، گرچه معنای روشنی از آن بند دریافت نمیشود؛ این قدر هست كه از وجود آن در آغاز جهان، آنگاه كه «روشنی و تاریكی عالم را فراگرفته بود»، سخن رفته است. در دورۀ بهلول نیز از زروان، اورمزد (به صورت وَرمِز) و اهریمن (به صورت اَهری) یاد شده است.
در طرحی از جهانشناسی اهل حق و چگونگی تكوین عالم از دیدگاه ایشان، خداوند از پیشانی گاو، ماه را آفرید و از پیشانی شیر، خورشید را؛ محل ماه هم بر پیشانی گاو است و محل خورشید بر پشت شیر. در اندیشۀ ایرانیان باستان نیز گاو با ماه رابطۀ مستقیم دارد و شیر با خورشید.
خاطرۀ نخستین زوج انسانی در دین مزدایی (مشیه و مشیانه)، نزد اهل حق بدین گونه حفظ شده است كه نام مشیانه تبدل یافته، و صورت «مرجانه» (و نیز مرجان) به خود گرفته، و جفت نر او «جان» نامیده شده است. آن دو ــ كه ذاتشان از آتش بود ــ بر روی زمین آفریده شدند و از ایشان جنیان پدید آمدند. پس از آن بود كه آدم و حوا از خاك هستی یافتند. یكی از اشكال تركیب اساطیر ایرانی و اسلامی این بود كه گفتند مرجانه از پهلوی جان آفریده شد.
در «دورۀهفتوانه»، از زبان سلطان اسحاق به وجود خدایان بیشمار اشاره شده است كه «اگر بیایند ... واگر بارگاههایی داشته باشند ... ». مقصود از این خدایان چیست؟ شاید اولین تصوری كه به ذهن برسد، ایزدان باشد كه سپاهیان مینوی اورمزدند و بیشمارند.
نظایر اینگونه موارد را باز هم در كلامهای یارسان میتوان یافت و مجموعۀ آنها این نکته را به ذهن متبادر میكند كه مذهبِ حقیقت ارتباطی نیرومند با ایران باستان دارد و حتى شاید بتوان گفت كه طریق اهل حق بازماندۀ یك مكتب یا مذهب عرفانی ایرانی است كه از عصر باستان تا زمان ما همچنان دوام داشته است، و شاید همچنان پایدار بماند.
از برخی از آثار متأخر مربوط به این گروه، چون نوشتههای جیحونآبادی و نورعلی الٰهی چنین برمیآید كه از دیرباز در میان سران و پیشوایان اهل حق كسانی بودهاند كه میكوشیدهاند تا آداب عملی و اصول اعتقادی گروه را با اعمال و عقاید اهل تشیع سازگار و یكسان نمایند، و این جریان امروز قوت و حركت بیشتر گرفته، و در آثاری كه منتشر میشود، بازتاب روشنتر یافته است.
مآخذ
افضلی شاه ابراهیمی، علیار، «اهل حق»، مهر، تهران، ۱۳۴۵ ش، شم ۳؛ افضلی شاه ابراهیمی، قاسم، دفتر رموز یارستان، تهران، چاپ راستی؛ القاصی، مجید، آیین یاری، كرمانشاه، ۱۳۳۸ ش؛ «بارگه بارگه»، «خرده سرانجام»، «دورۀ چهل تن»، «دورۀ عابدین»، «دورۀ گلیم و كول»، «دورۀ هفتوانه»، نامۀ سرانجام، به كوشش و ترجمۀ صدیق صفیزاده، تهران، ۱۳۷۵ ش؛ «تذكرۀ اعلى»، مجموعۀ رسائل و اشعار اهل حق، به كوشش ایوانف، بمبئی، ۱۹۵۰ م؛ جیحونآبادی مكری، نعمتالله، شاهنامۀ حقیقت، به كوشش محمد مكری، تهران، ۱۳۴۵ ش/ ۱۹۶۶ م؛ دورۀ بهلول، به كوشش صدیق صفیزاده، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ «ذیل تذكرۀ اعلى»، مجموعۀ رسائل و اشعار اهل حق، به كوشش ایوانف، بمبئی، ۱۹۵۰ م؛ صفیزاده، صدیق، بزرگان یارسان، تهران، ۱۳۶۱ ش؛ همو، مشاهیر اهل حق، تهران، ۱۳۶۰ش/ ۱۹۸۱ م؛ همو، مقدمه، حاشیه و تعلیقات بر نامۀ سرانجام (هم)؛ مدرسی چهاردهی، نورالدین، خاكسار و اهل حق، تهران، ۱۳۶۸ش؛ نامۀ سرانجام، به كوشش و ترجمۀ صدیق صفیزاده، تهران، ۱۳۷۵ ش؛ نیكنژاد، كاظم، كلامات تركی، نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز؛ همو، گنجینۀ یاری، نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز؛ نیز:
Ivanow, W., The Truth-Worshippers of Kurdistan, Ahl-i Haqq Texts, Leiden, 1953.
مسعود جلالی مقدم ـ داریوش صفوت
******
آشنایی با گاهشماری کردی سلطانی
در میان یارسان (اهل حق) برای برگزاری مراسم دینی و آئینی و روزهی خود (روزه مَرنو و قَوَّلطاس)، دو گاهشماری مورد استفاده قرار میگیرد:
۱- تقویم «کردی گرمسیری سلطانی» ارائه شده توسط سید خلیل عالینژاد.
در گاهشمار «کردی گرمسبری سلطانی» هر فصل ۹۰ روزِ کامل (سه ماهِ ۳۰ روزه بدون کسر یا اضافه) است که همه ساله در تاریخ معین و ثابتی آغاز میشود.
پنج روز در سال بنام «تار» یا «پنجهتار» یا «پنجه و تار» یا «تارپنجه» محسوب میشود که در سالهای کبیسه به شش روز افزایش مییابد. یک روز اضافه در آخرین روز اسفند همان سالی که کبیسه است (یعنی ۳۰ اسفند هجری خورشیدی) قرار میگیرید. در نتیجه سالهای کبیسه عملاً هیچ تغییری در فرا رسیدن فصلهای «کردی گرمسیری سلطانی» بوجود نمیآورد. اولین روزِ سال همیشه ثابت بوده و در روز ۲۵ بهمن هجری خورشیدی واقع میشود. روزهای پنجه از ۲۵ اسفندماه خورشیدی آغاز شده و تا پایان سال ادامه دارد.
۲- تقویم «کردی یاری سلطانی» (تقویم گوران)، ارائه شده توسط سید محمد حسینی به کوشش سید حشمتالله میرهبیگی (آژنگ). در حال حاضر، این گاهشماری بیشتر مورد توجه و استفاده یارسان میباشد.
در گاهشمار «یاری سلطانی» هر فصل ۹۰ روزِ کامل (سه ماهِ ۳۰ روزی بدون کسر یا اضافه) است که همه ساله در تاریخ معین و ثابتی آغاز میشود.
پنج روز در سال بنام «تار» یا «پنجهتار» یا «پنجه و تار» یا «تارپنجه» محسوب میشود که در سالهای کبیسه به شش روز افزایش مییابد. یک روز اضافه در آخرین روز اسفند همان سالی که کبیسه است (یعنی ۳۰ اسفند هجری خورشیدی) قرار میگیرید. در نتیجه سالهای کبیسه عملاً هیچ تغییری در فرا رسیدن فصلهای «یاری سلطانی» بوجود نمیآورد.
اولین روزِ سال همیشه ثابت بوده و در روز ۳۰ دیماه هجری خورشیدی واقع میشود. روزهای پنجه در سالهای عادی از یکم فروردین شروع شده و تا پنجم فروردین ادامه دارد و در سالهای کبیسه از سیاُم اسفند ماه خورشیدی آغاز میشود و تا پایان پنجم فروردین ادامه دارد.
******
گاهشماری کردی گرمسیری سلطانی
تقویم «کردی گرمسیری سلطانی» تلاش سید خلیل عالینژاد میباشد که ادعا میشود به تأیید مرکز تقویم مؤسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران رسیده است.
نامبرده مبنای آغاز سال در این تقویم را برابر با ۲۵ بهمنماه خورشیدی قرار داده است. نقطهی شروع و مبدأ این تقویم برابر است با روز یکشنبه ۲۵ بهمنماه سال ۶۲۸ هجری خورشیدی برابر با ۰۲ ذیالقعده سال ۶۴۷ هجری قمری (۱± روز) مقارن با ولادت سید اسحاق برزنجهای (بنیانگذار و مؤسس مسلک اهل حق) بهزعم ایشان.
این گاهشماری مانند گاهشماری یزدگردی و جلالی از ۱۲ ماهِ سی روزی بعلاوه پنج روز اضافی در سالهای معمولی و شش روز اضافی در سالهای کبیسه بنام «پنجهتار» یا «پنجه و تار» یا «تارپنجه» یا «تار» تشکیل شده است. این گاهشماری در آرایههای کبیسهگیری، از گاهشماری هجری خورشیدی تبعیت میکند (یعنی سال کبیسه هجری خورشیدی برابر با سال کبیسه گرمسیری سلطانی میباشد). به عبارتی، سال کردی گرمسیری سلطانی از لحاظ طول سال با سال خورشیدی برابر است.
روز اول سال گرمسیری سلطانی یا همان اول بهار یاری، مصادف با روز ۲۵ بهمنماه در سال خورشیدی است. و نیز روز اول سال خورشیدی در گاهشماری یارسانی با اولین روز از ماه گلهداران که دومین ماهِ بهار یاری میباشد برابر است.
روزهای پنجهتار در سالهای عادی و کبیسه بلافاصله پس از ۲۴ اسفند ماه خورشیدی یعنی بلافاصله پس از پایان اولین ماهِ سالِ کردی گرمسیری سلطانی بنام «رشهمه» واقع میشود و تا پایان سال خورشیدی ادامه مییابد.
نام ماههای سال در گاهشماری کردی گرمسیری سلطانی به ترتیب عبارتند از:
۱- رِِهشهمه (رِهشهمی)، به معنای ماهِ سیاه.
پهنجه (پنجهتار یا تارپنجه)، پتج روز معروف به خمسه.
۲- خاکهلیوه (گولەداران/ گُلهداران)، به معنای باز شدن شکوفه درختان.
۳- گولان (گولەجاران/ گلهجاران)، به معنای به معنای شکفتن گلهای صحرایی
۴- گرماخیز (گهرماخیز/ جوزردان/ جوزه روان)، به معنای شروع فصل گرما.
۵- پیوش پر (پوشیهپر/ پووشپهر/ پووش پهر)، به معنای خشکیدن گلها و گیاهان صحرایی.
۶- گلاویژ (گهلاویژ)، به معنای نام ستارهای که در این ماه طلوع میکند.
۷- خرمانان (خهرمانان)، به معنای موعد جمعآوری محصول در خرمنگاه
۸- رَزَبَر (رهزبهر)، به معنای رسیدن انگور.
۹- گلاریز (گهلاریز/ خه ره له وه ر/ خه زه له وه ر)، به معنای برگریزان.
۱۰- سرماخیز (سهرماخیز/ سه ر ماوه ز)، به معنای شروع فصل سرما.
۱۱- بفرآور (به فرانبار/ بهفراوهر)، به معنای موسم بارش برف.
۱۲- ریبندان (ڕێبەندان)، به معنای بسته شدن راهها از شدت بازش.
فصول سال در گاهشماری کردی گرمسیری سلطانی:
۱- رشهمه، *پنجهتار یا تارپنجه*، ۲- خاکهلیوه، ۳- گولان [برابر با بهار کردی گرمسیری سلطانی].
۴- گرماخیز، ۵- پیوشپر، ۶- گلاویژ [برابر با بهار کردی گرمسیری سلطانی].
۷- خرمانان، ۸- رزبر، ۹- گلاریز [برابر با بهار کردی گرمسیری سلطانی].
۱۰- سرماخیز، ۱۱- بفرآور، ۱۲- ریبندان [برابر با بهار کردی گرمسیری سلطانی].
برابری و انطباق ماههای این تقویم با تقویم هجری خورشیدی به قرار زیر است:
۱- ماه رِهشهمه (رِهشهمی) = ۲۵ بهمن تا ۲۴ اسفند
پنجه (پەنجە) = ۲۵ اسفند تا پایان اسفند
۲- ماه خاکهلیوه (گلهداران/ گولەداران) = اول تا ۳۰ فروردین
۳- ماه گولان (گُلهجاران/ گولەجاران) = ۳۱ فروردین تا ۲۹ اردیبهشت
۴- ماه گرماخیز (گهرماخیز/ جوزردان/ جوزه روان) = ۳۰ اردیبهشت تا ۲۸ خرداد
۵- ماه پیوش پر (پوشیهپر/ پووشپهر/ پووش پهر) = ۲۹ خرداد تا ۲۷ تیر
۶- ماه گلاویژ (گەلاویژ) = ۲۸ تیر تا ۲۶ مرداد
۷- ماه خرمانان (خەرمانان) = ۲۷ مرداد تا ۲۵ شهریور
۸- ماه رَزَبَر (ڕەزبەر) = ۲۶ شهریور تا ۲۴ مهر
۹- ماه گلاریز (گەڵاریز/ خه ره له وه ر/ خه زه له وه ر) = ۲۵ مهر تا ۲۴ آبان
۱۰- ماه سرماخیز (سەرماخیز/ سه ر ماوه ز) = ۲۵ آبان تا ۲۴ آذر
۱۱- ماه بفرآور (به فرانبار/ بەفراوەر) = ۲۵ آذر تا ۲۴ دی
۱۲- ماه ریبندان (ڕێبەندان) = ۲۵ دی تا ۲۴ بهمن.
همانطور که در فوق اشاره شد، در سالهای کبیسه، ۵ روز ایّامِ تار به ۶ روز افزایش پیدا میکند که یک روز اضافهی آن در سیام اسفند ماهِ همان سالِ کبیسهی خورشیدی قرار میگیرد و عملاً هیچ تغییری هم در ابتدای فصول ایجاد نمیشود. در گذشته در ایام تار در مناطق یارساننشین دامداران بر پیشانی احشام خود و همچنین درب منازل خمیر میزدند که معتقد بودند موجب میشود آفت شر از آنان دور و خیر و برکت و سلامت به آنان روی نماید.
بنا به آنچه گفته شد، تاریخ ثابت و همیشگی فصول و ماههای کردی گرمسیری سلطانی بر اساس تقویم هجری شمسی به قرار زیر میباشد:
فصل بهار کردی گرمسیری سلطانی:
۲۵ بهمنماه، اولین روز سال و اولین روز ماهِ اول بهار (رشهمه).
۲۵ اسفند پنجهتار یا تارپنجه، ایام خمسه
۰۱ فروردینماه، اولین روزِ دومین ماه بهار (خاکهلیوه).
۳۱ فروردینماه، اولین روزِ سومین ماه بهار (گولهجاران).
فصل تابستان کردی گرمسیری سلطانی:
۳۰ اردیبهشتماه، اولین روزِ اولین ماهِ تابستان (گرماخیز).
۲۹ خردادماه، اولین روز دومین ماهِ تابستان (پیوشپر).
۲۸ تیرماه، اولین روز سومین ماهِ تابستان (گلاویژ).
فصل پاییز کردی گرمسیری سلطانی:
۲۷ مردادماه، اولین روز اولین ماهِ پاییز (خرمانان).
۲۶ شهریورماه، اولین روز دومین ماهِ پاییز (رزبر).
۲۵ مهرماه، اولین روز سومین ماهِ پاییز (گلاریز).
فصل زمستان کردی گرمسیری سلطانی:
۲۵ آبان ماه، اولین روز اولین ماهِ زمستان (سرماخیز).
۲۵ آذرماه، اولین روز دومین ماهِ زمستان (بفرآور).
۲۵ دیماه، اولین روز سومین ماهِ زمستان (ریبندان).
۲۴ بهمنماه، آخرین روز سال و آخرین روز زمستان.
مردم یارسان هر فصل از سال سلطانی را متعلق و مختص به یکی از یاران و بزرگان این آیین میدانند و معتقدند که در هر فصل، به امر سلطان سَهاک یکی از بزرگان امور مخصوص به آن را به عهده دارد. آنها بهار را متعلق و منسوب به داود کوسوار میدانند و چون در این فصل طبیعت دوباره زنده میشود، داود کوسوار را «چرخهچی» جهان میدانند. فصل تابستان به پیر بنیامین و فصل پاییز به پیر موسی و زمستان به مصطفی داوان تعلق دارد.
سلطان اسحاق ۴ مَلَك یا ۴ یار و مرید مقرب، به نامهای بنیامین یا بنیام (جبرئیل)، داوود (میکائیل)، موسِى (اسرافیل) و مصطفى (عزرائیل) داشت كه آنان را همان ۴ ملك مقرب اسلام انگاشتهاند. این ۴ تن، با خاتون رمز بار ۵ تن میشوند، و با بابایادگار و شاه ابراهیم ۷ تن (هفتن) را تشكیل میدهند. بنابر «دورۀ گلیم و كول» این «هفتن» جزئی از ذات سلطان اسحاق بودند.
هفتن:
۱- سید خدر شاهوی ملقب به بنیامین (Benyamin) و پیربنیامین،
۲- مو سیاوه (مخفف موسی سیاوه) یعنی (موسی سیاه چُرده) ملقب به داوِد (Dâvûd) و یارداوِد،
۳- ملا رکنالدین دمشقی ملقب به موسی و پیرموسی (Pir mûsi)،
۴- مصطفی (Mostafa) کنیهاش مصطفی داودان،
۵- خاتون (دایراک) ملقبه به خاتون رمزبار (Khâtûn Ramzbar) (خاتون رضبار هم گویند، همچنین بعضی رمزیار هم گفتهاند) ولی صحیح همان رمزبار است که مادر سلطان اسحق است،
۶- شاه ابراهیم (Shâh Ebrahim) ملقب به ملک طیار،
۷- حسین ملقب به بابا یادگار، شاه یادگار (Shâh yâdegâr) هم گویند.
و به اعتباری بنیامین و داوِد و پیرموسی را یِری مَرد (Yerî mard) و مصطفی و شاه ابراهیم و بابا یادگار پِری تَن (Yeri Tan) گویند. یَری یا یِری (به فتح و کسر یا) به لفظ کُردی آورامانی به معنی عدد سه است که یری مرد یعنی سه مرد و یری تن یعنی سه تن است. و به اعتبار دیگر پیربنیامین و یارداود و پیرموسی و مصطفی (چهار مَلَک) (Cahâr malak) همچنین (چهار جسد) نیز گفتهاند، و هر یک منصب خاصی از طرف سلطان داشتهاند بدین ترتیب:
۱- بنیامین به سمت پیری بر عموم اهل حق (پیر به لغت فارسی پدر و اشخاص سالخورده را گویند، ولی به اصطلاح اهل حق، پیر کسی است که با اجازهی پادشاه کسانی را که توسط دلیل هدایت و دستگیری شدهاند، ارشاد و به شاه حقیقت برساند).
۲- داود به سمت دَلیلی بر عموم اهل حق (دَلیل به لغت عربی راه و راهنما است. اما به اصطلاح اهل حق، دَلیل کسی است که با اجازهی پادشاه و پیر، واردین به مسلک اهل حق را هدایت و دستگیری نموده، سپس به پیر بسپارد).
۳- پیرموسی به سمت دفترداری و منشی سلطان،
۴- خاتون رمز بار علاوه بر این که مادر سلطان و شفیع یاران و رئیس جامعه نسوان اهل حق بوده است، اداره کردن امور نذورات مطبوخه مستقیماً تحت نظر داشته،
۵- مصطفی ریاست امور انتظامات را داشته،
۶ و ۷- شاه ابراهیم و شاه یادگار نیابت سلطنت عرفانی سلطان را داشتهاند، به همین مناسبت سلطان که خودش لقب شاهی معنوی دارد آنان را هم شاه خطاب فرموده است.
یارسانها حاصلخیزی خاک را به پیر بنیامین، باد را به داود کوسوار، آب را به پیر موسی و آتش را به مصطفی داوان نسبت میدهند. این تقسیمها بر اساس مفاهیم فلسفی غنی شکل گرفتهاند.
نامه سرانجام/ کلام خزانه (متون مقدس یارسان) هر یک از روزهای هفته را به یکی از هفتوانه نسبت داده است: شنبه سیدابوالوفاء، یکشنبه سید میراحمد، دوشنبه سید مصطفی، سهشنبه سید شهابالدین، چهارشنبه سیدباویسی، پنجشنبه سید حبیب شاه، جمعه سید محمد گوره سوار. سرانجام، آسمان را نیز نمودار هفت طبقه میداند و طبقات آنرا به اسامی: صدف، عقیق، گوهر، دُرّ، یاقوت، مرجان، الست» یاد میکند. (به نقل از نامه سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده، سال ۱۳۷۵، انتشارات هیرمند، صفحه ۱۹۸).
مجموعهی کتابها و رسالههای اهل حق که در قرن هفتم و هشتم هجری قمری تدوین شده است «کلام خزانه» یا «سرانجام» نامیده میشود. «سرانجام» دارای شش بخش یا شش جزء میباشد: بارگه بارگه، دورهی هفتوانه، گلیم و کول، دورهی چهلتن، دورهی عابدین و خُرده سرانجام. عدهای نیز گفتار بزرگان اهل حق را اعم از سرانجام و غیره مطلقاً «کلام» یا «دفتر» میگویند و علمای این مسلک را «کلامخوان» مینامند.
کتاب «کلام خزانه یا سرانجام» در نظر غالب اهل حق «در حکم وحی مُنزَل» است و از نظر آنان، تعلیمات آن کامل و بالاترین سند مسلکی و حاکم بر جمیع شئون زندگانی یارسان است و مراسم و تشریفات مذهبی و دعاها و راه و روشهای یارسان از آن سرچشمه گرفته است.
همانطور که در فوق اشاره شد، ۲۵/ بهمنماه - ۱۱/ سال ۶۲۸ هجری خورشیدی برابر است با ۰۱/ رشهمه - ۰۱/ سال ۰۰۰۱ کردی گرمسیری سلطانی. این تقویم با تقویم هجری خورشیدی ۶۲۸ تفاضل دارد که به علت تفاوتشان در سر سال، از ۲۵ بهمنماه تا پایان اسفندماه، این تفاضل به ۶۲۷ سال میرسد.
به عبارتی، برای بدست آوردن سال کردی گرمسیری سلطانی مورد نظر به ترتیب زیر عمل میکنیم:
از یکم فردردینماه تا پایان ۲۹ دیماه سال خورشیدی مورد نظر، ۶۲۸ سال از آن کسر میکنیم.
از سی دیماه تا پایان اسفندماه سال خورشیدی مورد نظر، ۶۲۷ سال از آن کسر میکنیم.
بطور مثال: خرداد ماه سال ۱۴۰۲ خورشیدی برابر با چه سالی از تقویم کردی گرمسیری سلطانی است؟
سال ۷۷۴ کردی گرمسیری سلطانی = ۶۲۸ - ۱۴۰۲
و
بطور مثال: اسفند ماه سال ۱۴۰۲ خورشیدی برابر با چه سالی از تقویم کردی گرمسیری سلطانی است؟
سال ۷۷۵ کردی گرمسیری سلطانی = ۶۲۷ - ۱۴۰۲
******
تقویم کردی گرمسیری سلطانی در محاسبه روزه یارسان (اهل حق) از قرار زیر کاربرد دارد:
نحوه محاسبه روزهی مرنوی (روزهی خاونکار):
روز اول روزهی مرنوی (اولین روزهی یاری در یارسان) مصادف با دوازدهمین روز ماه قمری میباشد که در ماه سرماخیز (سهرماخیز، یرابر با دهمین ماهِ این تقویم) واقع میشود؛ لذا لازم است تا حداقل دوازده روز قبل از شروع ماه سهرماخیز، ماه قمری که دوازدهمین روز آن مصادف با یکی از روزهای ماه سهرماخیز (۲۵ آبان الی ۲۴ آذر) میباشد را بر اساس تشخیص رویت هلال ماه بدست آورند، اولین روز نیّت مرنوی مصادف با دوازدهم این ماه قمری میباشد. (روز پانزدهم ماه قمری، جشن حقیقت یا جشن پادشاهی یا جشن خاونکاری میباشد).
نحوه محاسبه روزهی قولطاس:
روز اول روزهی قولطاس (دومین روزهی یاری در یارسان) مصادف با پانزدهمین روز ماه قمری میباشد که در ماه بفرآور (بهفراوهر، برابر با یازدهمین ماهِ این تقویم) واقع میشود؛ لذا لازم است تا حداقل پانزده روز قبل از شروع ماه بهفراوهر، ماه قمری که پانزدهمین روز آن مصادف با یکی از روزهای ماه بهفراوهر (۲۵ آذر الی ۲۴ دی) میباشد را بر اساس تشخیص رویت هلال ماه بدست آوریم، اولین روز نیّت قولطاس مصادف با پانزدهم این ماه قمری میباشد. (روز هیجدهم ماه قمری، جشن حقیقت یا جشن پادشاهی یا جشن خاونکاری میباشد).
******
گاهشماری کردی یاری سلطانی (تقویم گوران)
این گاهشمار بر مبنای وضعیت جغرافیایی و اقلیم منطقه پردیور (کعبه اهل حق) در هورامان ایران استخراج و تدوین شده است.
در حال حاضر چندسالی است کتابچهای تحت عنوان «گاهشماری کردی یاری سلطانی» از طریق برخی از جماعت یارسان (اهل حق) در ایران منتشر میشود که مبنای آغاز سال را برابر با ۳۰ دیماه خورشیدی قرار دادهاند. نقطهی شروع و مبدأ این تقویم برابر است با روز سهشنبه ۳۰ دیماه سال ۶۵۵ هجری خورشیدی برابر با ۰۵ شعبان سال ۶۷۵ هجری قمری (۱± روز) مقارن با ولادت سید اسحاق برزنجهای (بنیانگذار و مؤسس مسلک اهل حق) بهزعم منتشرکنندگان تقویم فوق.
این گاهشماری مانند گاهشماری یزدگردی و جلالی از ۱۲ ماهِ سی روزی بعلاوه پنج روز اضافی در سالهای معمولی و شش روز اضافی در سالهای کبیسه بنام «پنجهتار» یا «پنجه و تار» یا «تارپنجه» یا «تار» تشکیل شده است. این گاهشماری در آرایههای کبیسهگیری، از گاهشماری هجری خورشیدی تبعیت میکند (یعنی سال کبیسه هجری خورشیدی برابر با سال کبیسه یاری سلطانی میباشد). به عبارتی، سال سلطانی از لحاظ طول سال با سال خورشیدی برابر است.
روز اول سال یاری سلطانی یا همان اول بهار یاری، مصادف با روز سیام دیماه در سال خورشیدی است. و نیز روز اول سال خورشیدی در گاهشماری یارسانی با اولین روز «پنجهتار» برابر است که بعد از تمام شدن دو ماه از فصل بهار یاری شروع میشود. ماه سوم بهار از ششم فروردین آغاز و تا ۴ اردیبهشت ادامه مییابد و همین امر باعث ثابت ماندن اول فصلها در گاهشماری یاری شده است.
روزهای پنجهتار در سالهای عادی و کبیسه بلافاصله پس از ۲۹ اسفند خورشیدی یعنی بلافاصله پس از پایان دومین ماهِ سالِ یاری سلطانی بنام «سراو توقان» واقع میشود. پنجهتار در سالهای عادی در روزهای یکم، دوم، سوم، چهارم و پنجم فروردین ماه خورشیدی و در سالهای کبیسه در روزهای ۳۰ اسفند و یکم، دوم، سوم، چهارم و پنجم فروردین ماه خورشیدی قرار میگیرد.
اول بهار یاری سلطانی با اول بهار خورشیدی شصت روز اختلاف دارد. در نتیجه، همه ساله روز سیام دی در سال خورشیدی با اول بهار سلطانی، پنجم اردیبهشت با اول تابستان سلطانی، دوم مرداد با اول پاییز سلطانی و سیام مهر با اول زمستان سلطانی مصادف است.
نام ماههای سال در گاهشماری یاری سلطانی به ترتیب عبارتند از:
۱- کِلِکِ تَزان
۲- سراو توقان (نوروز مانگ)
ایام پنجهتار
۳- گَلا چُیزان (گه لاچُیزان)
۴- جو رو کَران
۵- واران بِران
۶- درو کران (واره)
۷- خرمان کُتان (گاقور)
۸- آسیاو چرخان (بروش کران یا انگور سان یا خرماپزان)
۹- پَلَّه دَران
۱۰- خاونکار مانگ
۱۱- خلات کران (کش پر)
۱۲- پالا رچان
فصول سال در گاهشماری کردی یاری سلطانی:
۱- کِلِک تَزان، ۲- سراو توقان، *پنجهتار*، ۳- گَلا چُیزان [برابر با بهارِ سلطانی].
۴- جورو کران، ۵- واران بِران، ۶- درو کران [برابر با تابستان سلطانی].
۷- خرمان کُتان، ۸- آسیاو چرخان، ۹- پَلَه دران [برابر با پاییز سلطانی].
۱۰- خاونکار مانگ، ۱۱- خلات کران، ۱۲- پالارچان [برابر با زمستان سلطانی].
برابری و انطباق ماههای این تقویم با تقویم هجری خورشیدی به قرار زیر است:
۱- کلک تزان = ۳۰ دی تا ۲۹ بهمن
۲- سراو توقان = ۳۰ بهمن تا ۲۹ اسفند
ایام تار یا پنجهتار = در سالهای معمولی ۰۱ تا ۰۵ فروردین و در سالهای کبیسه ۳۰ اسفند تا ۰۵ فروردین
۳- گلا چیزان = ۰۶ فروردین تا ۰۴ اردیبهشت
۴- جورو کران = ۰۵ اردیبهشت تا ۰۳ خرداد
۵- واران بران = ۰۴ خرداد تا ۰۲ تیرماه
۶- درو کران = ۰۳ تیرماه تا ۰۱ مرداد
۷- خرمان کتان = ۰۲ مرداد تا ۳۱ مرداد
۸- آسیاو چرخان = ۰۱ شهریور تا ۳۰ شهریور
۹- پَله دران = ۳۱ شهریور تا ۲۹ مهر
۱۰- خانونکار مانگ = ۳۰ مهر تا ۲۹ آبان
۱۱- خلات کران = ۳۰ آبان تا ۲۹ آذر
۱۲- پالارچان = ۳۰ آذر تا ۲۹ دی.
همانطور که در فوق اشاره شد، در سالهای کبیسه، ۵ روز ایّامِ تار به ۶ روز افزایش پیدا میکند که یک روز اضافهی آن در سیام اسفند ماهِ همان سالِ کبیسهی خورشیدی قرار میگیرد و عملاً هیچ تغییری هم در ابتدای فصول ایجاد نمیشود. در گذشته در ایام تار در مناطق یارساننشین دامداران بر پیشانی احشام خود و همچنین درب منازل خمیر میزدند که معتقد بودند موجب میشود آفت شر از آنان دور و خیر و برکت و سلامت به آنان روی نماید.
بنا به آنچه گفته شد، تاریخ ثابت و همیشگی فصول و ماههای کردی یاری سلطانی بر اساس تقویم هجری شمسی به قرار زیر میباشد:
فصل بهار یاری سلطانی:
۳۰ دیماه، اولین روز سال و اولین روز ماهِ اول بهار یاری سلطانی (کلک تزان).
۳۰ بهمنماه، اولین روزِ دومین ماه بهار یاری سلطانی (سراو توقان).
۳۰ اسفند یا ۰۱ فروردین، پنجهتار یا تارپنجه (ایام خمسه در گاهشماری یاری سلطانی)
۰۶ فروردینماه، اولین روزِ سومین ماه بهار یاری سلطانی (گلا چیزان).
فصل تابستان یاری سلطانی:
۰۵ اردیبهشتماه، اولین روزِ اولین ماهِ تابستان یاری سلطانی (جو رو کران).
۰۴ خردادماه، اولین روز دومین ماهِ تابستان یاری سلطانی (واران بران).
۰۳ تیرماه، اولین روز سومین ماهِ تابستان یاری سلطانی (درو کران).
فصل پاییز یاری سلطانی:
۰۲ مردادماه، اولین روز اولین ماهِ پاییز یاری سلطانی (خرما کتان).
۰۱ شهریورماه، اولین روز دومین ماهِ پاییز یاری سلطانی (آسیاو چرخان).
۳۱ شهریورماه، اولین روز سومین ماهِ پاییز یاری سلطانی (پله دران).
فصل زمستان یاری سلطانی:
۳۰ مهرماه، اولین روز اولین ماهِ زمستان یاری سلطانی (خاونکار مانگ).
۳۰ آبانماه، اولین روز دومین ماهِ زمستان یاری سلطانی (خلات کران).
۳۰ آذرماه، اولین روز سومین ماهِ زمستان یاری سلطانی (پالا رچان).
۲۹ دیماه، آخرین روز سال و آخرین روز زمستان یاری سلطانی.
همانطور که در فوق اشاره شد، ۳۰/ دیماه - ۱۰/ سال ۶۵۵ هجری خورشیدی برابر است با ۰۱/ کلک تزان - ۰۱/ سال ۰۰۰۱ کردی یاری سلطانی. این تقویم با تقویم هجری خورشیدی ۶۵۵ تفاضل دارد که به علت تفاوتشان در سر سال، از ۳۰ دیماه تا پایان اسفندماه، این تفاضل به ۶۵۴ سال میرسد.
به عبارتی، برای بدست آوردن سال یاری سلطانی مورد نظر به ترتیب زیر عمل میکنیم:
از یکم فردردینماه تا پایان ۲۹ دیماه سال خورشیدی مورد نظر، ۶۵۵ سال از آن کسر میکنیم.
از سی دیماه تا پایان اسفندماه سال خورشیدی مورد نظر، ۶۵۴ سال از آن کسر میکنیم.
بطور مثال: خرداد ماه سال ۱۴۰۲ خورشیدی برابر با چه سالی از تقویم یاری سلطانی است؟
سال ۷۴۷ کردی یاری سلطانی = ۶۵۵ - ۱۴۰۲
و
بطور مثال: اسفند ماه سال ۱۴۰۲ خورشیدی برابر با چه سالی از تقویم یاری سلطانی است؟
سال ۷۴۸ کردی یاری سلطانی = ۶۵۴ - ۱۴۰۲
******
«پالاویژ» درلغت به معنی آویختن کفش به گردن است و دراصطلاح اهل حق عبارتست از ایستادن در درگاه جم به حالت تضرع و عذرخواهی جهت طلب آمرزش و بخشودگی در نزد حضرت حق با واسطه ساختنِ جم.گروه یارسان هر هفته باید در مکانیکه «جمعخانه» نامیده میشود حاضر گردند و با خلوص نیت و پاکی دل مشغول عبادت و اذکار شوند. محلی که در آن جمع شوند «جمخانه/ جمعخانه»، و حاضرین را «جم/ جمع» گویند. و جمع یارسان نباید کمتر از سه نفر باشد و اشخاص جمنشین باید ذکور و سرسپرده و عاقل و بالغ باشند و زنان نیز با اجازه شوهرانشان میتوانند در پشت جمع، یعنی دور از انظار مردان حاضر و مشغول ذکر و اذکار و عبادت شوند. بطور خلاصه، «جمع» یا «جم» یعنی اجتماع جماعتی از اهل حق برای عبادت، و «جمعخانه» یا «جمخانه» یعنی عبادتگاه آن جماعت. به عبارتی، جماعت اهل حق عبادتگاه خود را «جمخانه» مینامند.
******
تقویم کردی یاری سلطانی در محاسبه روزه یارسان (اهل حق) از قرار زیر کاربرد دارد:
نحوه محاسبه روزه مرنوی (روزه خاونکار):
روزه مرنوی (اولین روزهی یاری در یارسان) در چله بزرگ زمستان سلطانی (۳۰ مهر تا ۰۹ آذر) واقع شده است و در دوازده سفیدی اتفاق میافتد، شرط لازم ۱۲ روز از ماه قمری در چله بزرگ سلطانی میباشد. (روز پانزدهم ماه قمری، جشن حقیقت یا جشن پادشاهی یا جشن خاونکاری میباشد).
نحوه محاسبه روزه قَوّلطاس:
روزِ اولِ روزه قولطاس (دومین روزهی یاری در یارسان) باید پانزدهم ماهِ قمریای باشد که تمام آن در چلهها قرار میگیرد. چله بزرگ خورشیدی از اول دیماه شروع میشود و چله دوم از دهم بهمنماه آغاز میگردد. که چلهی بزرگ چهل روز بوده و چلهی کوچک بیست روز میباشد. (روز هیجدهم ماه قمری، جشن حقیقت یا جشن پادشاهی یا جشن خاونکاری میباشد).
نکته مهم: لازم به ذکر است که از دیرباز بسیاری از اهالی محترم شهرستان کرند غرب، روزهی قولطاس را دقیقاً پس از پایان روزهی خاونکار (مرنو) یعنی در ۱۵ و ۱۶ و ۱۷ ماه قمری همان سال انجام میدادهاند، اکنون هم نیز به همین منوال در بسیاری از خانوادهها این روزه در همان تاریخ فوق انجام میپذیرد. اما در مناطق دیگر یارساننشین روزه قولطاس بر مبنای چله زمستان خورشیدی محاسبه میشود، به همین دلیل است که در برخی سالها روزهی قولطاس در بهمن ماه سال خورشیدی فرا میرسد و اول بهار سلطانی را پشت سر میگذارد.
در تداول عامه، «چلّه» به قسمتی از فصل زمستان و تابستان اطلاق شود. مدتی معین از فصل زمستان و نیز تابستان.
- چلهٔ بزرگ (... زمستان و ... تابستان)؛ چهل روز از موسم زمستان که آغاز آن مطابق اول دی ماه، (هفتم دی ماه جلالی) و پایانش دهم بهمن ماه (شانزدهم دی ماه جلالی) است. و چهل روز از موسم تابستان که اول آن مطابق است با اول تیر ماه (پنجم تیرماه جلالی) و آخر آن دهم مرداد ماه (شانزدهم مرداد ماه جلالی) میباشد.- چلهٔ تابستان؛ چهل روز اول فصل تابستان که در اصطلاح عامه، چلهٔ بزرگ نیز نامیده می شود، و گاه کنایه از گرمای سخت هم باشد؛ چلهٔ تابستون. - چلهٔ زمستان؛ همان چلهٔ بزرگ است و گاه در تداول عامه، کنایه از سرمای سخت باشد. چلهٔ زمستون.
- چلهٔ کوچک (... زمستان، ... تابستان)؛ در تداول عامه، بیست روز از فصل زمستان و بیست روز از فصل تابستان را شامل است، بدین ترتیب که بیست روزهٔ زمستان، از دهم بهمن ماه (هفدهم بهمن ماه جلالی) شروع شود و آخر بهمن ماه (پنجم اسفند ماه جلالی) به آخر رسد، و بیست روزهٔ تابستان، آغاز آن از دهم مرداد ماه (شانزدهم مرداد جلالی) و پایان آن آخر مرداد (ششم شهریور جلالی) باشد. (لغتنامه دهخدا)
******
بطور کلی، کُردان برای ماههای اعتدالی و برخی روزهای آن (که با فصول سال مربوط است)، نامهایی دارند که از سال ۱۳۲۲ تا سال ۱۳۶۰ هجری خورشیدی، از لهجههای مختلف کُردی، به دفعات، اینچنین گزارش شده است:
۱- ماه اول سال اعتدالی مطابق با فروردینماه: هَرمی پشکوان، آخَلیوَه، نوروز آخلیف، هَول بهار، خاکَه لیوه، جیژنان، بوهار، جیژنه، بَرَ یا سَرَ بهار.
۲- ماه دوم سال اعتدالی مطابق با اردیبهشتماه: بانَمَر، بازَبَران، پرباران، گولان، شیست باران، بازَبَرانی دریژی.
۳- ماه سوم سال اعتدالی مطابق با خردادماه: جوزَردان، بَختَه باران، زَردان.
۴- ماه چهارم سال اعتدالی مطابق با تیرماه: پوشپَر، تیرمه، باران بران، پَرپَر، مندارَه بانگ.
۵- ماه پنجم سال اعتدالی مطابق با مردادماه: گَلاویژ، چلّۀ هاوینی.
۶- ماه ششم سال اعتدالی مطابق با شهریورماه: خرمانان، نوخشان، نونوخشان، سورانَه نوخشان، جوخینان.
۷- ماه هفتم سال اعتدالی مطابق با مهرماه: میوه گنان، رَزبَر، بَران، بازَبَرانی کورتی، بَروبَران.
۸- ماه هشتم سال اعتدالی مطابق آبانماه: باریزان، باوَر، گَلاریزان، خَزَل وَر، خَزان، گَلور، کَوبوار.
۹- ماه نهم سال اعتدالی مطابق با آذرماه: سَرماوَزَه، سیخوار، ساران، پاشَه پاییز.
۱۰- ماه دهم سال اعدالی مطابق دیماه: هَوَل زستان، بَفرَمبار، بَفرانبار، بَفران، بَفروان.
۱۱- ماه یازدهم سال اعتدالی مطابق با بهمنماه: ریبَندان، چلّه، بَندان.
۱۲- ماه دوازدهم سال اعتدالی مطابق با اسفندماه: رَشَمَه، کَوبَدار، نَورو، رَشان، رَشانگ.
تدوین، پژوهش و گردآوری: محمد یکهتاز
برای آگاهی بیشتر بنگرید به:
برای دانلود فیلترشکن خود را خاموش کنید.
- نامه سرانجام یا کلام خزانه یکی از متون کهن یارسان (اهل حق)، تحقیق و تفسیر صدیق صفیزاده (بورهکهئی) را از «اینجا» دانلود کنید.
- نامه سرانجام یا دیوانَ گَورَه (دیوان بزرگ) حاوی اصول عقاید و آداب و رسوم اهل حق را از «اینجا» دانلود کنید.
- شاهنامه حقیقت یا حقالحقایق (تاریخ منظوم بزرگان اهل حق) تالیف حاج نعمتالله جیحونآبادی چاپ دوم با مقدمه و تفسیر و تصحیح و ملحقات دکتر محمد مُکری را از «اینجا» دانلود کنید.
- شاهنامه حقیقت یا حقالحقایق (تاریخ منظوم بزرگان اهل حق) تالیف حاج نعمتالله جیحونآبادی به انضمام حاشیه بر حقالحقایق تالیف استاد نورعلی الهی را از «اینجا» دانلود کنید.
- کتاب «برهانالحق» نوشته نورعلی الهی را از «اینجا» دانلود کنید.
- برای مطالعه آنلاین کتاب «برهانالحق» نوشته نورعلی الهی به «اینجا» رجوع کنید.
- وبسایت رسمی حاج نعمتالله جیحونابادی را «اینجا» ببینید. (با فیلترشکن وارد شوید).
- وبسایت رسمی استاد نورعلی الهی را «اینجا» ببینید. (با فیلترشکن وارد شوید).
- ریشه مسلک اهل حق، اصول عقاید، ارکان و مقدسات آنان، برشی از کتاب برهانالحق به قلم نورعلی الهی را از «اینجا» دانلود کنید.
- تشکیل خاندانهای اهل حق، برشی از کتاب برهانالحق را را از «اینجا» دانلود کنید.
- مقاله اشتراکات و افتراقات خاندانهای اهل حق را از «اینجا» دانلود کنید.
- دوره هفتوانه (جزوی از نامه مینوی سرانجام)، نوشته صدیق صفیزاده را از «اینجا» دانلود کنید.
- نوشتههای پراکنده درباره یارسان (اهل حق)، به قلم صدیق صفیزاده را از «اینجا» دانلود کنید.
- خاندانهای یارسان، برشی از تحقیق و تفسیر و تعلیقات نامه سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده را از «اینجا» دانلود کنید.
- سلطان اسحاق برزنجهای، برشی از شرح و تفسیر نامهی سرانحام به کوشش صدیق صفیزاده را از «اینجا» دانلود کنید.
- سلطان اسحاق برزنجهای، برشی از کتاب برهانالحق نوشته نورعلی الهی را از «اینجا» دانلود کنید.
- ذکر مشاهیر و اولیاء رشتهی اهل حق و بعضی از یارانشان، برشی از کتاب برهانالحق را از «اینجا» دانلود کنید.
- شرط ورود به مسلک اهل حق، برشی از کتاب برهانالحق به قلم نورعلی الهی را از «اینجا» دانلود کنید.
- سر سپردن در مسلک اهل حق، برشی از کتاب برهانالحق به قلم نورعلی الهی را از «اینجا» دانلود کنید.
- آداب جوز سر شکستن در مسلک اهل حق، برشی از کتاب برهانالحق به قلم نورعلی الهی را از «اینجا» دانلود کنید.
- دستور انعقاد جمع اهل حق، برشی از کتاب برهانالحق به قلم نورعلی الهی را از «اینجا» دانلود کنید.
- عبادات خصوصی و روزه مخصوص اهل حق، برشی از کتاب برهانالحق به قلم نورعلی الهی را از «اینجا» دانلود کنید.
- نذرورات اهل حق شامل: قربان، خدمت، نیاز و شکرانه، برشی از کتاب برهانالحق به قلم نورعلی الهی را از «اینجا» دانلود کنید.
- تشریفات صرف نذر در مسلک اهل حق، برشی از کتاب برهانالحق به قلم نورعلی الهی را از «اینجا» دانلود کنید.
- تعریف نذر و تشریفات صرف آن در مسلک اهل حق، برشی از کتاب برهانالحق به قلم نورعلی الهی را از «اینجا» دانلود کنید.
- شارب نزدن در مسلک اهل حق، برشی از کتاب برهانالحق به قلم نورعلی الهی را از «اینجا» دانلود کنید.
- سه مبحث دُون [دُونادُون] (مَظهَر، جامَه)، ذاتمهمان و ذاتبشر، و نیز علیاللهی بودن یا نبودن اهل حق، برشی از کتاب برهانالحق به قلم نورعلی الهی را از «اینجا» دانلود کنید.
- توضیحات نورعلی الهی درباره علیاللهی بودن یا نبودن اهل حق، برشی از کتاب برهانالحق را از «اینجا» دانلود کنید.
- فرهنگ اصطلاحلت مذهبی و عرفانی، منقول از نامه سرانجام به کوشش صدیق صفیزاده را از «اینجا» دانلود کنید.
- فرهنک لغات و اصطلاحات خاص اهل حق، منقول از کتاب سرسپردگان تاریخ و شرح عقاید دینی اهل حق تالیف سید محمدعلی خواجهالدین را از «اینجا» دانلود کنید.
- برای آشنایی با تقویم و گاهشماری یارسان «اینجا» را ببینید.
- برای آشنایی بیشتر و دانلود گاهشماری کردی گرمسیری سلطانی «اینجا» و «اینجا» را ببینید.
- تقویم سال 743 و 744 و 747 کردی یاری سلطانی (تقویم گوران) را دانلود کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرتان درباره این پست را به اشتراک بگذارید.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.