اِسْماعیلیه، یكی از فِرَق شیعه كه در اواسط قرن ۲ق/ ۸م پدیدار گشت و سپس به شاخهها و گروههایی
چند منقسم شد. اسماعیلیان، همچون شیعیان امامی، امامت را به نص میدانستند،
اما در بارۀ سلسلۀ امامان پس از امام صادق (ع)، با دیگر پیروان آن امام
دچار اختلاف گشتند. این فرقه نام خود را از اسماعیل فرزند امام جعفر صادق
(ع) گرفته است. در حال حاضر، اسماعیلیان كه عمدتاً به شاخۀ نِزاری این
فرقه تعلق دارند، در بیش از ۲۵ كشور در قارههای آسیا و آفریقا و اروپا و
آمریكا پراكندهاند. اسماعیلیان پس از شیعیان دوازد امامی (اثنیعشری) دومین جماعت
بزرگ مسلمانان شیعی مذهب را تشکیل میدهند.
آنچه در ادامه میخوانید
اسماعیلیه
- بخش یکم؛ ظهور و دورۀ نخستین
- بخش دوم؛ اسماعیلیان در دورۀ فاطمی (تا ۴۸۷ق)
- بخش سوم؛ اسماعیلیان پس از افتراق نزاری - مستعلوی
بُهره (بُهرهها) طیبی (هندیانِ اسماعیلی مذهب)
اصول عقاید شیعیان بُهره داوودی
سلسله امامان اسماعیلی (از آغاز تا امروز)
مدخل «اسماعیلیه» در دایرةالمعارف بزرگ اسلامی و «بُهره» در دانشنامه جهان اسلام به قلم فرهاد دفتری؛ استاد «تاریخ اسماعیلیه» در مؤسسه مطالعات اسماعیلی لندن.
اِسماعیلیه/ اِسماعیلیان
اِسْماعیلیه، یكی از فِرَق شیعه كه در اواسط قرن ۲ق/ ۸م پدیدار گشت و سپس به شاخهها و گروههایی
چند منقسم شد. اسماعیلیان، همچون شیعیان امامی، امامت را به نص میدانستند،
اما در بارۀ سلسلۀ امامان پس از امام صادق (ع)، با دیگر پیروان آن امام
دچار اختلاف گشتند. این فرقه نام خود را از اسماعیل فرزند امام جعفر صادق
(ع) گرفته است. در حال حاضر، اسماعیلیان كه عمدتاً به شاخۀ نِزاری این
فرقه تعلق دارند، در بیش از ۲۵ كشور در قارههای آسیا و آفریقا و اروپا و
آمریكا پراكندهاند. اسماعیلیان پس از شیعیان دوازد امامی (اثنیعشری) دومین جماعت
بزرگ مسلمانان شیعی مذهب را تشکیل میدهند.
اِسْماعیل بْن جَعْفَر، فرزند ارشد امام جعفر صادق (ع) كه خلفای فاطمی و امامان اسماعیلی وی را جد خود و جانشین بر حق امام صادق (ع) میدانند و اعتقاد به امامت او سرآغاز جدایی شاخۀ اسماعیلیه از شیعیان امامی (اثنیعشری) است.
اسماعیل و برادر تنی او عبدالله افطح - كه امام جماعتی از امامیه، موسوم به فطحیه شد - بزرگترین پسران امام صادق (ع) از بطن فاطمه، نوۀ امام حسن (ع) بودند. مادر اسماعیل، فاطمه دختر حسین بن حسن بن علی بن ابیطالب (ع) بود. تاریخ ولادت اسماعیل نامعلوم است، ولی گفته شده كه وی حدود ۲۵ سال از برادر ناتنیاش امام موسی كاظم (ع) كه در ۱۲۸ق/ ۷۴۶م متولد شده، بزرگتر بوده است. از اینرو، به نظر میرسد كه اسماعیل در نخستین دهۀ قرن ۲ق/ ۸م متولد شده باشد. تاریخ وفات اسماعیل نیز روشن نیست؛ در بیشتر منابع آمده است كه او چند سال پیش از پدر بزرگوارش در شهر مدینه درگذشته، و همانجا در قبرستان بقیع به خاك سپرده شده است. با توجه به دیگر مطالبی كه از زندگانی اسماعیل در دست است، میتوان گفت كه وفات او بین سالهای ۱۳۲- ۱۴۵ق/ ۷۵۰-۷۶۲م، و احتمالاً اندكی پس از به خلافت رسیدن منصور عباسی در ۱۳۶ق/ ۷۵۳م اتفاق افتاده است.
اگرچه به اعتقاد گروهی از اسماعیلیان و به گزارش برخی منابع اسماعیلی، وفات اسماعیل پس از فوت امام صادق (ع) بوده، اما به نظر بیشتر منابع مرگ او در زمان حیات پدر بوده است. علی بن محمد عمری به نقل از ابوالقاسم ابن خداع سال وفات وی را ۱۳۸ق، یعنی ۱۰ سال پیش از وفات امام صادق (ع) ذكر كرده است. در عمدةالطالب به نقل از همان شخص، سال وفات وی ۱۳۳ق آمده، و عبارت ۱۰ سال به ۲۰ سال تغییر یافته است كه قطعاً ناشی از اشتباه در استنساخ است. مقریزی نیز از سال ۱۳۸ق به عنوان سال وفات اسماعیل سخن گفته است. با توجه به اینكه مقریزی درصدد بیان انساب علویان و خاندان اهل بیت بوده است، چنین مینماید كه وی از منابع نسبشناسی، بر روایت مذكور دست یافته است. از سوی دیگر، مؤلف دستور المنجمین سال ۱۴۵ق را به عنوان سال وفات اسماعیل میشناسد. اما نباید از یاد برد كه روایت اخیر در هیچیك از منابع قدیمیتر كه در دسترس ماست، اعم از اسماعیلی و غیراسماعیلی، ذكر نشده است و بنابراین، به سختی میتواند اعتماد یك پژوهشگر تاریخ اسماعیلیه را جلب كند. اگر گفتۀ ابوحاتم رازی دربارۀ ابوالخطاب اسدی را بپذیریم كه وی نخست قائل به امامت اسماعیل بود و پس از مرگ وی دوباره امامت امام صادق (ع) را پذیرفت و آنگاه به غلو و افراط دربارۀ شخصیت آن حضرت پرداخت، شاید بتوان گفت كه مرگ اسماعیل پیش از مرگ ابوالخطاب واقع شده است (یکی از کسانی که تأثیر عمیقى در اسماعیلیان و افکار آنها داشته است، محمد بن ابی زینب مِقلاص ابیالخطاب اسدی، ملقب به بَرّاد اَجْدَع، که فرقه غالى خطابیه به وى منسوب است. از وى به عنوان یکى از پایهگذاران اسماعیلیه و نیز در شمار مرتبه ابواب در سلسله مراتب مقدس نُصیریه نام بردهاند. خطابیه: از فرق غلات و از فروع اسماعیلیه. اصحاب ابوالخطاب محمد بن ابىزینب اجدع کوفى که معتقد به نبوت ابوالخطاب بودهاند و میگفتند که ائمه پس از رسیدن به مقام پیغمبرى به رتبه الوهیت نیز میرسند و حضرت صادق علیه السلام را خدا میشمردند، ابوالخطاب معاصر منصور خلیفه عباسى بود و به دست عمال او به قتل رسید). از سوی دیگر میدانیم كه قیام ابوالخطاب و یارانش در كوفه كه به مرگ ایشان منجر شد، در اواخر دهۀ ۳۰ از سدۀ ۲ق و احتمالاً در همان سال ۱۳۸ق واقع شده است، بنابراین، سال یاد شده به عنوان سال وفات اسماعیل معقولتر به نظر میرسد.
بر پایۀ آنچه كه در
بسیاری از منابع موجود به طرق و اشكال مختلف روایت گردیده است، اسماعیل
در منطقهای بهنام عُرَیض در نزدیكی مدینه از دنیا رفت و تابوت وی بر دوش
مردم در حالی به گورستان بقیع تشییع شد كه امام صادق (ع) با وضعیتی
غیرمعمول پیشاپیش آن حركت میكرده است. امام صادق (ع) پیش از دفن
اسماعیل بارها پوشش وی را كنار زده، و به گونهای سعی نموده است تا مرگ
اسماعیل را برای همگان آشكار سازد. حتی در برخی منابع ذكر شده است كه
حضرت صادق (ع) جمعی از معاریف و مشایخ و نیز والی مدینه را كه از جانب
بنی عباس منصوب بود، بر مرگ اسماعیل شاهد گرفت و اقدام به تهیۀ محضر یا
استشهادیهای نمود كه خط و امضای شهود در آن دیده میشد. صحت گزارش اخیر به
ویژه با توجه به اینكه در منابع امامیه اشارهای بدان نشده، محل تردید
است. به ظاهر جمعی از شیعیان و پیروان امام صادق (ع) به امامت اسماعیل
پس از ایشان اعتقاد داشتهاند و آشكار نمودن مرگ اسماعیل تنها برای زدودن
این تصور از اذهان بوده است. تفسیری كه امامیه از رفتار امام صادق (ع)
در قضیۀ مرگ اسماعیل دارند، منطبق بر همین دیدگاه است. برپایۀ روایتی منقول
از زرارۀ بن اعین، ساعاتی پس از مرگ اسماعیل و پیش از دفن او، امام صادق (ع)
حدود ۳۰ تن از
اصحاب و یاران نزدیك خود را دربارۀ مرگ فرزندش شاهد گرفت.
اسماعیل با برخی از
شیعیان انقلابی و غلات شیعه، مانند ابوالخطاب و مفضّل بن عمر جعفی، همكاری
داشته است و اخبار و روایتهای مختلفی دربارۀ این ارتباطات وجود دارد. همچنین
نقل شده است كه اسماعیل در چند طرح ضد حكومت عباسی مشاركت كرده، و در یكی
از این موارد در كوفه با بسّام بن عبدالله صیرفی همكاری داشته است. پس از
كشف طرح اخیر كه احتمالاً مربوط به سال ۱۳۸ق بوده است، امام صادق (ع)، اسماعیل
و بسام به پایتخت عباسی در حیره احضار شدند و در آنجا خلیفه منصور، حكم به
قتل بسام داد و اسماعیل را عفو كرد. این یكی از چندین موردی بوده كه امام
صادق (ع) علناً از همكاری اسماعیل با غلات شیعه و گروههایی كه باعث
گمراهی فرزندش میشدند، اظهار نارضایی كرده است).
بخش يكم - ظهور و دورۀ نخستين
چگونگى ظهور
اسماعيليه و تاريخ شكلگيری آن تا هنگام تأسيس خلافت فاطمى در ۲۹۷ق/ ۹۱۰م،
هنوز كاملاً بر محققان روشن نيست. با توجه به اينكه منابع معتبرِ بر جا
مانده از آن دورۀ نخستين - كه حدود يك قرن و نيم به طول انجاميد - به
ويژه آثار اصيل اسماعيلى، بسيار اندك است، به نظر نمىرسد كه محققان هرگز
بتوانند تمامى ابهامات مربوط به تاريخ و اصول عقايد اسماعيليان نخستين را
مرتفع كنند. با اين وصف، در نتيجۀ مطالعات جديد كه از حدود سال ۱۳۴۹ق/ ۱۹۳۰م
بر پايۀ متون اسماعيلىِ بر جا مانده از دورۀ فاطميان و دورههای بعدی شروع
شده، اكنون شناخت بهتری از ماهيت حركت و تعاليم اسماعيليان نخستين حاصل
شده است.
اسماعيليان
و نخستين تشكّلهای فرقهای: با رحلت امام جعفر صادق (ع) در ۱۴۸ق/ ۷۶۵م، پیروان آن حضرت از میان شیعیان
امامی به گروههایی منقسم شدند كه دو گروه از آنها را میتوان به عنوان
نخستین گروههای اسماعیلی شناخت. طبق برخی روایات، امام صادق (ع) ابتدا
فرزند ارشد خود اسماعیل را به جانشینی برگزیده، و نص امامت را بر او قرار
داده بود، ولی طبق روایت اكثر منابع، اسماعیل چند سال قبل از پدر، وفات
یافته بوده است. دو گروه اسماعیلی یاد شده كه در حقیقت پس از وفات اسماعیل
و در زمان حیات امام صادق (ع) به صورت دستههای شبه اسماعیلی پدیدار شده
بودند، پس از درگذشت آن امام از دیگر شیعیان امامی جدا شدند و حیات مستقل
خود را در كوفه آغاز كردند.
یكی از دو گروه مورد
بحث، مرگ اسماعیل را انكار كردند و در انتظار رجعت او به عنوان امام قائم
و مهدی موعود باقی ماندند. نوبختی و سعد بن عبدالله اشعری، مؤلفان متقدم كتب
فِرَق شیعه كه نوشتههای آنان مهمترین مراجع دربارۀ ظهور اسماعیلیه است،
این گروه را «اسماعیلیه خالصه» نام گذاری كردهاند، و شهرستانی، مؤلف متأخری
كه با اصول عقاید اسماعیلیه به خوبی آشنا بوده، این گروه را «اسماعیلیه
واقفه» نامیده است كه اسماعیل ابن جعفر را به عنوان آخرین امام و مهدی
خود پذیرا شده بودهاند. این گروه معتقد بودند كه امام صادق (ع)،
صرفاً برای حفظ جان اسماعیل از دست عمال عباسی مرگ فرزندش را اعلام كرده
است.
گروه دوم از اسماعیلیان
نخستین، مرگ اسماعیل بن جعفر در زمان پدرش را پذیرفته بودند و پس از وفات
امام صادق (ع)، فرزند ارشد اسماعیل، محمد را به امامت شناختند. به عقیدۀ
این گروه كه به «مباركیه« معروف شدند، انتقال نص و امامت از برادر به
برادر تنها در مورد امام حسن و امام حسین (ع) جایز بوده است و به همین
علت آنها حاضر به پذیرفتن امامت حضرت موسی كاظم (ع)، یا دیگر برادران
اسماعیل نشدند.
مؤلفان كتب فِرَق، نام مباركیه را نسبت به مبارك نامی میدانند
كه طبق قول آنها، رهبر این گروه، و نیز یكی از موالی اسماعیل بن جعفر بوده
است. ولی اكنون روشن شده كه مبارك از نامهای مستعار خود اسماعیل بوده
است. مباركیه كه بعداً امامت اسماعیل را پذیرفتند، معتقد بودند كه امام
صادق (ع)، شخصاً پس از مرگ اسماعیل، فرزند او محمد را به جانشینی برگزیده
است. بدینترتیب، به نظر میرسد كه مباركیه از نخستین نامهای گروهی بوده
كه بعداً توسط مؤلفان كتب فرق، خاصه نوبختی و سعد بن عبدالله اشعری، به
نام اسماعیلیه خوانده شدهاند. مبارکیه از نخستین نامهای این گروه بود که بعداً
اسماعیلیه خوانده شدند.
معاصران اسماعيليانِ نخستين، غالباً آنان را باطنيه يا ملاحده،
و سپس از اواسط قرن ۳ق/ ۹م قَرامِطَه (به فتح قاف، کسر میم و فتح طا) (ابن
اثیر در اللباب فی تهذیب الانساب؛ قَرامِطَه را قِرْمِطی به کسر قاف، سکون راء و
کسر میم ضبط کرده است) نيز خطاب مىكردند، ولى خود اسماعيليان نخستين نهضتشان
را «دعوت»، يا «دعوت هاديه» مىناميدند. در دورۀ فاطميان نيز اسماعيليان
غالباً همان اصطلاحات دعوت و دعوت هاديه را برای نهضت خود بهكار مىبرده،
و از استعمال نام اسماعيلی پرهيز مىكردهاند.
نوبختى و سعد بن
عبدالله اشعری اسماعيليۀ خالصه را با خطابيه، پيروان ابوالخطاب غالى شيعى،
يكى مىدانند؛ اين دو كه بهطور كلى بر تأثير خطابيه بر شكلگيری اسماعيليه
تأكيد دارند، يادآور مىشوند كه پس از مرگ ابوالخطاب شماری از خطابيان به
پيروان محمد بن اسماعيل ملحق گشتند و سرانجام، مدعى شدند كه روح ابوالخطاب
در محمد بن اسماعيل حلول كرده است. در «امّالكتاب« نيز كه اصل متن عربى
آن احتمالاً در نيمة دوم قرن ۲ق/ ۸م در ميان گروه مخمّسه از غلات شيعه
در جنوب عراق تدوين يافته، و در قرون بعدی به كتابخانههای خصوصى
اسماعيليان نزاری در پامير و بدخشان راه پيدا كرده، از خطابيه به عنوان
بنيانگذاران مذهب اسماعيلى نام برده شده است. شماری از منابع متأخر نيز
از رابطۀ نزديك خطابيان و اسماعيليانِ نخستين سخن گفتهاند. ماهيت دقيق
روابطى كه احتمالاً بين اسماعيليۀ خالصه و مباركيه از يك سو، و اين گروههای
نخستين اسماعيلى و خطابيه از سوی ديگر وجود داشته، نامعلوم است، ولى مسلّم
است كه نخستين گروههای اسماعيلى در محيط شيعيان امامى در جنوب عراق، خاصه
كوفه - كه در آن خطابيه و غلات شيعى ديگر نيز فعاليت داشتند - ظاهر شدند و
دهههای نخستين حيات مستقل خود را نيز در همانجا گذراندند.
«اَبوالْخَطّاب»، محمدبن ابی زینب مِقلاص اسدی، ملقب به بَرّاد اَجْدَع که در منابع از او به عنوان بنیانگذار فرقۀ غالی خَطّابیه یاد شده است و میبایست او را در زمرۀ انقلابیون آغاز عصر عباسی به شمار آورد. همچنین از وی به عنوان یکی از پایهگذاران اسماعیلیه و نیز در شمار مرتبۀ «ابواب» در سلسله مراتب مقدس نصیریه نام بردهاند.
«خَطّابیّه»، از فرقههای غلات شیعی در سدۀ ۲ق/ ۸م، منسوب به ابوالخطاب اسدی (د ۱۳۸ق/ ۷۵۵م). ابوالخطاب که ابتدا از اصحاب امام صادق (ع)، و نمایندۀ او در میان شیعیان کوفه بود، بهسبب نشر اندیشههای غلوآمیز و افراطی در مورد امام صادق (ع)، از سوی آن حضرت طرد شد و مورد لعن و انکار قرارگرفت.
عقاید خطابیه معرف مرحلهای مهم از شکلگیری آراء غلات شیعی و باطنیان است که به اعتقاد بیشتر مورخان و فرقهنگاران، تأثیر قابل ملاحظهای در پیدایش غلات شیعی سدههای ۲ و ۳ ق، مثل مخمسه، اسماعیلیه و قرامطه داشته است؛ به گونهای که برخی از این فرقهها شاخهای از خطابیه معرفی شدهاند.
خطابیه از یکسو به تأویلِ مفاهیم دینی و ترجیح تفسیر باطنی، و از سوی دیگر، به سبب ارتباط و پیوستگی خاص بنیانگذار این فرقه با اسماعیل، فرزند امام جعفر صادق (ع)، دارای اهمیت است. این عوامل به اضافۀ پیوستن گروهی از پیـروان ابوالخطاب پس از مرگ او بـه محمد بن اسماعیل ــ که مدعی بودند روح امام صادق (ع) پس از رحلت در ابوالخطاب، و از او به محمد بن اسماعیل حلول کرده ــ باعث شده است که از دیرباز برخی اسماعیلیۀ نخستین را با خطابیۀ متقدم یکی بپندارند.
تأکید خطابیه بر تأویل باطنی و تمثیلی قرآن، بهویژه تطبیق برخی از مفاهیم دینی بر اشخاص معین و اعتقاد به پیامبری صامت و ناطق که در تفکر تأویلی اسماعیلیه تبلور تام یافته، گویای نفوذ قابل ملاحظۀ خطابیه بر اسماعیلیۀ نخستین است. هرچند بهسبب تفاوتهای چشمگیر این دو فرقه در مسائل اعتقادی، و نیز مبهم بودن ماهیت این ارتباط، نباید در وجود چنین ارتباطی زیاده اغراق کرد.
فرقهنویسان ضمن معرفی خطابیه، افزون بر عقاید غلوآمیز آنان از کشتار مخالفان خود و ستاندن اموال آنان، بهویژه کشتن معتقدان به امامت امام موسى کاظم (ع) و فرزندش، سخن به میان آوردهاند. اما نظر به اینکه تاریخ و عقاید آنان بهوسیلۀ مخالفانشان گزارش شده، و نیز در شکلگیری این فرقه اهداف و انگیزههای سیاسی ـ انقلابی دخالت داشتهاند، باید در بررسی تاریخ و اعتقادات آنان با احتیاط عمل نمود.
پس از کشتهشدن ابوالخطاب، پیروان او با حفظ همان عقاید غلوآمیز خطابیۀ نخستین، گرد افراد دیگری جمع شده، و فرقههای مختلفی را پدید آوردند. از خطابیۀ نخستین، ۵ فرقه انشعاب یافته است، که بدین قرارند:
۱. بَزیعیه (بزیغیه)، که پیروان بزیع (بزیغ) بن موسى حائک بودند. امام صادق (ع) در حدیثی، ضمن لعن بزیع، او را "مغیریه" میداند؛ شاید به این علت که مغیره قبل از ابوالخطاب، اهل غلو بوده است. وی پس از مدتی به قتل رسید. این فرقه در زمان حیات ابوالخطاب پدید آمد و ابوالخطاب از آن برائت جست، اما فرقهنگاران شیعی آن را شاخهای از خطابیه برشمردند. بزیعیه معتقد بودند که امام صادق (ع) خدا ست و به صورت انسان درآمده، و بزیع را پیامبری از جانب امام صادق (ع) میدانستند. آنان با استناد به آیات «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ اَنْ تَموتَ اِلّا بِاِذْنِ اللّٰهِ ... » (آل عمران / ۳ / ۱۴۵)، «وَ اِذْ اَوْحَیْتُ اِلَی الْحَواریّینَ ... » (مائده / ۵ / ۱۱۱)، «و اَوْحى رَبُّکَ اِلَی النَّحْلِ ... » (نحل / ۱۶ / ۶۸)، مدعی بودند به هر مؤمنی وحی میشود و عقیده داشتند پیروانشان نمیمیرند و پس از رسیدن به کمال، به ملکوت رجعت میکنند؛ و ادعا میکردند که مردگانشان را هر شب و روز میبینند. نیز مدعی بودند که برخی از آنان از جبرئیل، میکائیل و پیامبر (ص) برترند. اسفراینی این عقاید را به ربیعیه ــ از فرق خطابیه ــ نسبت داده است.
۲. سَریّه، یاران سَریّ اَقْصَم: اینان سَری را مانند ابوالخطاب پیامبری میدانستند که از جانب امام صادق (ع) آمده، و روح حضرت موسى (ع) در وی حلول کرده است. نیز میگفتند که امام صادق (ع) همان اسلام است و اسلام همان سلام است و سلام همان خدا ست و ما فرزندان اسلام هستیم. سَریه به این گفتۀ پیامبر (ص) استناد میکردند که فرمود: «سلمان ابن الاسلام». به نظر فرقهنگاران، این ادعا شبیه ادعای یهود بود که بنابر آیۀ قرآن کریم (مائده / ۵ / ۱۸)، خود را فرزندان خدا میدانستند. سَریه نماز، روزه و حج خود را به نام امام جعفر صادق (ع) به جای میآوردند.
۳. مُعَمَّریه، منسوب به معمر بن خیثم: آنان الوهیت را نوری میدانستند که در کالبد برگزیدگان و امامان حلول میکند و معتقد بودند که این نور، نخست در عبدالمطلب، و سپس در ابوطالب، و از تن او در کالبد حضرت محمد (ص)، و از او در کالبد امام علی (ع) حلول کرد تا اینکه در نهایت، به امام صادق (ع) و ابوالخطاب، و از او به معمر رسید و همۀ ایشان در ابتدا خدا بودند که با خروج آن نور از بدنهایشان، به فرشته مبدل شدند. آنان میپنداشتند این خدایان، خدای زمین هستند و از خدای آسمان فرمان میبرند و برای معمر نماز خوانده و روزه میگرفتند. آنان حضرت محمد (ص) را پیامبر و فرستادهای از جانب ابوطالب میدانستند و وقتی با این واقعیت تاریخی مواجه میشدند که حضرت محمد (ص) ابوطالب را به اسلام دعوت کرد، با استناد به آیۀ « ... اِنْ تَسْخَروا مِنّا فَاِنّا نَسْخَرُ مِنْکُم کَما تَسْخَرونَ» (هود / ۱۱ / ۳۸) میگفتند که آن دو، مردم را به سُخره گرفته بودند. آنان به شریعت اعتنایی نداشتند و همۀ محرمات از قبیل زنا، نوشیدن شراب، خوردن مُردار و گوشت خوک و نیز ازدواج با محارم را مجاز میدانستند، و با رد وجوب غسل به سبب خروج نطفهای از بدن انسان، که خود از آن خلق شده، غسل جنابت را برداشته بودند؛ نیز قائل به تناسخ بودند و برای این جهان، پایانی قائل نبودند و قیامت را باور نداشتند و بهشت را خوبیها و نعمتها، و جهنم را مصیبتها و رنجهایی میدانستند که در همین دنیا نصیب انسان میشود و نیز با انکار مرگ خویش، ادعا میکردند که با کالبدهایشان به ملکوت وارد میشوند، ولی به ظاهرْ پیکری از آنان باقی میماند که با پیکر راستین شباهت دارد.
۴. عمیریه (عجلیه)، یاران عمیر بن بیان عجلی: عقاید این فرقه نیز همچون بزیعیه بود، جز اینکه مرگ خود را باور داشتند. اینان خیمهای در منطقۀ کناسۀ کوفه برپای کرده بودند و در آنجا امام جعفر صادق (ع) را عبادت میکردند، اما در ۱۲۸ ق / ۷۴۴ م، یزید بن هبیره ــ امیر بصره و کوفه ــ با هجوم به آنجا، و پس از کشتن عمیر، یاران وی را حبس کرد.
۵. مُفَضّلیه: اینان پیروان مفضل بن عمر جعفی صراف بودند. مفضل از شاگردان تندرو امام صادق (ع) بوده و تألیف چندین کتاب به وی نسبت داده شده است. وی روایتگرِ برخی از تعالیم گنوسی و ادواری بودنِ تاریخ است که به کیسانیه نسبت داده شده است. نیز مفضل را بنیانگذار مذهب مفوضه دانستهاند. با آنکه مفضل چندینبار از سوی امام صادق (ع) مورد نکوهش واقع شده، ولی روایاتی در دست است که امام، او را به هدایت پیروانش در کوفه، و دستکم به هدایت آن دسته از پیروانش فرستاد که پس از تبرّی امام از ابوالخطاب، به پشتیبانی از او برخاسته بودند. به همین سبب، دانشمندانِ علم رجال نظریات متضادی دربارۀ او دادهاند. مفضل بعدها از پیروان امام کاظم (ع) شد و در زمان حیات آن امام (۱۴۵ ق / ۷۶۲ م) درگذشت.
مفضلیه مانند دیگر فرقههای خطابیه، معتقد به الوهیت امام جعفر صادق (ع) بودند، ولی برخلاف آنان، به سبب برائت امام صادق (ع) از ابوالخطاب، از او تبرّی میجستند.
اسماعيل
بن جعفر و محمد بن اسماعيل: اطلاعات موجود دربارۀ اسماعيل بسيار محدود است. منابع اسماعيلى،
از جمله عيونالاخبار كه مهمترين تاريخ كلى اسماعيليه به قلم يك مؤلف
اسماعيلى، يعنى ادريس بن حسن (د ۸۷۲ق/ ۱۴۶۷م) است، مطالب مشروح و دقيقى
دربارۀ شرح حال او ذكر نمىكنند و تنها به ستايش وی، و دفاع از امامتش مىپردازند
از سوی ديگر، منابع اثناعشری كه به اسماعيل اشاره دارند، به علت جانبداری
از امامت حضرت موسى كاظم (ع)، نسبت به اسماعيل، منابعى بىطرف شناخته
نمىشوند و در يادكردهای خود، گاه افعال ناپسندی مانند شرابخواری به او نسبت
مىدهند.
در هر صورت، اسماعيل و برادر تنى او عبدالله افطح - كه امام جماعتى از اماميه، موسوم به فطحيه شد - بزرگترين پسران امام صادق (ع) از بطن فاطمه، نوۀ امام حسن (ع)، بودند. (مادر اسماعیل، فاطمه دختر حسین بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهالسلام بود). تاريخ ولادت اسماعيل نامعلوم است، ولى گفته شده كه وی حدود ۲۵ سال از برادر ناتنیاش امام موسى كاظم (ع) كه در ۱۲۸ق/ ۷۴۶م متولد شده، بزرگتر بوده است. از اينرو، به نظر مىرسد كه اسماعيل در نخستين دهۀ قرن ۲ق/ ۸م متولد شده باشد. تاريخ وفات اسماعيل نيز روشن نيست؛ در بيشتر منابع آمده است كه او چند سال پيش از پدر بزرگوارش در شهر مدينه درگذشته، و همانجا در قبرستان بقيع به خاك سپرده شده است. با توجه به ديگر مطالبى كه از زندگانى اسماعيل در دست است، مىتوان گفت كه وفات او بين سالهای ۱۳۲-۱۴۵ق/ ۷۵۰-۷۶۲م، و احتمالاً اندكى پس از به خلافت رسيدن منصور عباسى در ۱۳۶ق/ ۷۵۳م اتفاق افتاده است.
اسماعيل با برخىاز
شيعيان انقلابى و غلات شيعه، مانند ابوالخطاب و مفضّل بن عمر جعفى، همكاری
داشته است و اخبار و روايتهای مختلفى دربارۀ اين ارتباطات وجود دارد. همچنين
نقل شده است كه اسماعيل در چند طرح ضد حكومت عباسى مشاركت كرده، و در
يكى از اين موارد در كوفه با بسّام بن عبدالله صيرفى همكاری داشته است.
پس از كشف طرح اخير كه احتمالاً مربوط به سال ۱۳۸ق بوده است، امام صادق
(ع)، اسماعيل و بسام به پايتخت عباسى در حيره احضار شدند و در آنجا خليفه
منصور، حكم به قتل بسام داد و اسماعيل را عفو كرد. اين يكى از چندين موردی
بوده كه امام صادق (ع) علناً از همكاری اسماعيل با غلات شيعه و گروههايى
كه باعث گمراهى فرزندش مىشدند، اظهار نارضايى كرده است.
بعضى از اصطلاحات و
روشها و تعاليم ابوالخطاب و پيروان نخستين او، مانند مفاهيم ناطق و صامت،
و تأكيد آنان بر تأويل، و انديشۀ ماهيت ادواری تاريخ دينى بشر، به گونههای
ديگری بعداً در قالب يك نظام غنوصى (گنوسی) و عرفانى مورد استفادۀ اسماعيليان
نخستين قرار گرفت؛ ولى بهطوركلى، تفاوتهای فاحشى بين اصول عقايد خطابيه
كه به الوهيت امامان خود اعتقاد داشتند و اسماعيليه وجود داشت و در دورۀ
فاطميان، اسماعيليان فاطمى شديداً ابوالخطاب را به عنوان يك ملحد لعن
كردند و منكر هر نوع ارتباطى بين اسلاف خود و خطابيه شدند.
دربارۀ محمد بن
اسماعيل، هفتمين امام اسماعيليه، نيز اطلاعات چندانى در دست نيست. محمد
فرزند ارشد اسماعيل بوده كه بنابر روايات، هنگام فوت پدر ۲۶ سال داشته است
و تولد او به احتمال قوی بايد در حدود سال ۱۲۰ق/ ۷۳۸م واقع شده باشد. وی
اندكى پس از ۱۴۸ق/ ۷۶۵م كه اكثر شيعيان امامى حضرت موسى كاظم (ع) را به
امامت شناختند، از محل سكنای خانوادگى خود مدينه به عراق مهاجرت كرد و
زندگى پنهانى خود را آغاز نمود و به همين سبب به «مكتوم« اشتهار يافت. اين
مهاجرت «مبدأ دورۀ سَتر» در تاريخ اسماعيليان
نخستين است كه تا هنگام تأسيس خلافت فاطميان و ظهور امام اسماعيلى به
طول انجاميده است. محمد پس از مهاجرت، پنهانى و با نامهايى مستعار مانند
«ميمون« در بلاد مختلف مىزيسته، و ارتباط خود را با مباركيه كه مركزشان در كوفه
بود، همچنان حفظ مىكرده است. او پس از مدتى اقامت در جنوب عراق، از بيم
آزار مأموران عباسى كه مدام در جستوجوی وی بودند، به خوزستان رفته، و بخش
آخر عمر خود را در آنجا، در ميان گروهى از پيروانش گذرانده بوده است. وی در
دورۀ خلافت هارونالرشيد (۱۷۰-۱۹۳ق/ ۷۸۶-۸۰۹م)، و احتمالاً اندكى پس از ۱۷۹ق/ ۷۹۵م درگذشته است. محمد چند پسر داشته كه طبق نظر اسماعيليان فاطمى، يكى
از آنان به نام عبدالله (عبدالله بن محمد بن اسماعیل ملقب به الرضی و نصیر و
وفی معروف به الرضی عبدالله الوفی یا وفی احمد) پس از مرگ پدر رهبری «مباركيه»
را به دست گرفته بوده است. (اسماعیلیان اعتقاد دارند که امامت پس محمد
بن اسماعیل از او به «وفی احمد»، بعد از او به پسرش «تقی محمد» و سپس به پسرِ تقی
محمد بنام «عبدالله زکی» انتقال یافته است. اسماعیلیان، این سه امام را «ائمه مستورین» مینامند).
سلسلۀ
امامان نزد اسماعيليان نخستين: بر اساس اشارات نوبختى و سعد بن عبدالله، و با توجه به
اعتقادات بعدی اسماعيليه، به نظر مىرسد كه با وفات محمد بن اسماعيل،
مباركيه به دو شاخه منشعب شدهاند و تنها گروه بسيار كوچكى تداوم امامت را
در اخلاف محمد بن اسماعيل پذيرفتند. شايان ذكر است كه منابع معاصر هيچگونه
اشارهای به حيات مستقل اين گروه و اسامى امامانشان نكردهاند، تا اينكه
در ۲۸۶ق/ ۸۹۹م تداوم امامت اسماعيليه رسماً مورد پذيرش اسماعيليان فاطمى
قرار گرفته است. گروه ديگر، شامل اكثر مباركيه، مرگ محمد بن اسماعيل را
انكار كردند و در انتظار رجعت وی به عنوان امام قائم و مهدی موعود باقى ماندند.
برای اين گروه كه بعدها به طور اخص به نام «قَرامِطَه« شهرت يافتند، محمد
بن اسماعيل پس از امام صادق (ع)، هفتمين و آخرين امام بوده است و به
همين سبب اسماعيليه عموماً به نام «سبعيه» يا
«هفت امامى» نيز شهرت داشتهاند. گفتنى است كه نوبختى و سعد بن
عبدالله در فهرست هفتگانه، نام اسماعيل بن جعفر را ذكر نكردهاند، ولى در
جای ديگر يادآور مىشوند كه طبق اعتقادات قَرمَطيان (قِرمِطیان)، امامت در
حيات امام صادق (ع) از او به فرزندش اسماعيل منتقل شده بوده است. در هر
صورت، مطلب با ابهام روبهروست و به نظر مىرسد كه گروهى از قرمطيان
(اسماعيليانِ نخستين) اسماعيل را به عنوان امام شناخته بوده، و برخى ديگر
امامت را حق او نمىدانستهاند.
در فهرست امامان، که بعداً مورد پذیرش اسماعیلیان فاطمی قرار گرفت، حضرت علی (ع) مقام مهمتری بهعنوان «اساس الامامه» یافت و در نتیجه، فهرست با نام امام حسن (ع) آغاز میشد و نام اسماعیل بن جعفر نیز همواره بهعنوان ششمین امام در فهرست جای داشت. این ترتیب برای شمارشِ نخستین امامان اسماعیلیه هنوز مورد پذیرش اسماعیلیان مستعلوی است، حال آنکه اسماعیلیان نزاری، که به برابری و یکسان بودن مقام همۀ امامان باور دارند، فهرست خود را با نام حضرت علی (ع) آغاز میکنند و سپس امام حسین (ع) را بهعنوان دومین امام خود میآورند. نزاریان نام امام حسن (ع) را در فهرست خود ذکر نمیکنند، زیرا به باور آنان، وی امام «مستودع» بوده، و برخلاف امامان «مستقر»، امامت در اخلاف وی تداوم نیافته است. درنتیجه، نِزاریه نیز همواره اسماعیل بن جعفر و محمد بن اسماعیل را بهعنوان ششمین و هفتمین امام خود ذکر میکنند.
رهبری
اسماعيليه در دورۀ ستر: از تاريخ بعدی اين گروههای اسماعيلى نخستين كه مركزشان در
كوفه بود و اعضای معدودی داشتند، تا زمانى كه اسماعيليان با برپايى نهضت
واحد اندكى پس از اواسط قرن ۳ق/ ۹م ناگهان در صحنۀ تاريخ اسلام ظاهر
گرديدند، اطلاعات قابل ملاحظهای در دست نيست. به نظر مىرسد كه طى اين يك
قرن، رهبرانى در خفا و به استمرار برای ايجاد يك نهضت واحد و پويا در ميان
گروههای اسماعيلى نخستين فعاليت داشتهاند. اين رهبران احتمالاً امامان
همان دستهای بودهاند كه با مرگ محمد بن اسماعيل از مباركيه منشعب شده، و
تداوم امامت را پذيرفته بودند. آنان برای حفظ جان خود از تعرض عباسيان،
تقيه مىنمودند و مدتها به طور علنى ادعای امامت نمىكردند؛ چنانكه اين
مطلب در نامهای از «عبيدالله مهدی» (المهدی بالله) خطاب به اسماعيليان يمن،
به وضوح بيان شده است. «عبيدالله مهدی» آخرين اين رهبران كه در ۲۸۶ق/ ۸۹۹م تازه به رهبری مركزی اسماعيليه رسيده بود، آشكارا مدعى امامتِ خود و
اسلافش گرديد و سپس «خلافت فاطميان» را در
شمال آفريقا بنيان نهاد. به همين دليل نوبختى و سعد بن عبدالله كه از
انشعابات داخلى شيعه نيك آگاه بودهاند، قادر به ذكر اسامى كسانى كه پس
از محمد بن اسماعيل از سوی اين گروه امام شناخته مىشدند، نيستند. با اين
حال، فهرست اسامى اين رهبران و شمار آنها، در روايتهای اسماعيليان فاطمى
و منابع غيراسماعيلى تقريباً مشابه يكديگرند؛ تنها اسماعيليانِ فاطمینسب اين
رهبران را به امام صادق (ع) مىرسانند، و ابنرزام و ديگر منابع ضداسماعيلى،
شخصى غيرعلوی به نام «ميمون قدّاح» را سرسلسلۀ اين رهبران معرفى مىكنند.
مسلّم است كه
اقامتگاه اين رهبران ابتدا در اهواز و عسكر مكرم در خوزستان بوده، و سپس به
بصره، و سرانجام به شهر سلميه در شمال شام (سوريه) منتقل شده است. سلميه
تا ۲۸۹ق/ ۹۰۲م همچنان مركز دعوت اسماعيليه و اقامتگاه رهبران مركزی نهضت
بوده است. كوششهای پنهانىِ اين رهبران، عاقبت پس از نزديك به يك قرن
در حدود سال ۲۶۰ق/ ۸۷۴م به نتيجه رسيد و از همان موقع شبكهای از «داعيان اسماعيلى» ناگهان در بلاد مختلف اسلامى
پديدار گشتند و فعاليت گستردهای را برای بسط دعوت اسماعيليه آغاز كردند. در آن
تاريخ دعوت اسماعيليه همچنان تحت هدايت رهبری مركزی مستقر در سلميه قرار
داشته، و هويت واقعى اين رهبران نيز هنوز به گونههای مختلف كتمان مىشده
است. برای جلب حمايت بيشترين شمار از اسماعيليان نخستين، رهبران مركزی
اسماعيليه تا مدتها به نام محمد بن اسماعيل دعوت مىكردند كه اعتقاد به
امامت و مهدويت وی نظريۀ اصلى مباركيه و مهمترين گروه منشعب از آنها بوده
است. به عبارت ديگر، نظر به اينكه اكثر اسماعيليان نخستين در انتظار رجعت
محمد بن اسماعيل به عنوان مهدی و گسترش حكومت عدل او بودهاند، رهبران
مركزی نيز بر همين نظريه تأكيد داشته، و نهضت واحد اسماعيليه را در قرن ۳ق
بر اساس همين نظريه دربارۀ امامت استوار كرده بودند.
گسترش
سريع دعوت در سدۀ ۳ق/ ۹م: دربارۀ آغاز و اشاعۀ دعوت اسماعيليه در
نيمۀ دوم قرن 3ق، و همچنين هويت و مقام مذهبى رهبرانى كه نهضت را در
«دورۀ ستر» تشكيل دادند و هدايت كردند، مآخذ و روايات مختلفى وجود دارد. روايت
رسمىِ خود اسماعيليه كه در دورۀ خلافت فاطميان تدوين يافته، توسط داعى
ادريس بن حسن خلاصه شده است. طبری توضيحات مفصلى از آغاز دعوت در عراق
دارد كه عمدتاً بر بازجويیهايى مبتنى است كه يكى از عمال عباسى، موسوم
به محمد بن داوود ابن جراح (د ۲۹۶ق/ ۹۰۹م) در ۲۹۱ق از يك اسير اسماعيلى به
عمل آورده است. از طرف ديگر، نظامالملك، وزير معروف سلاطين سلجوقى كه در ۴۸۵ق/ ۱۰۹۲م به دست اسماعيليان به قتل رسيد، جامعترين وصف را دربارۀ آغاز
و گسترش دعوت اسماعيليه در مناطق جبال و خراسان و ماوراءالنهر در كتاب
سياستنامۀ خود آورده است.
يك روايت
ضداسماعيلى نيز دربارۀ دعوت اسماعيليه و رهبران مركزی آن در قرن ۳ق وجود
دارد كه منشأ اصلى آن رسالهای است به قلم عبدالله بن محمد بن على ابن
رزام طايى كوفى كه در نيمۀ اول قرن ۴ق/ ۱۰م مىزيسته، و رئيس ديوان
مظالم در بغداد بوده است. رسالۀ ابنرزام در رد اسماعيليه مفقود شده، ولى
گزيدههايى از آن در منابع متأخر، از جمله در الفهرست ابننديم نقل شده
است. رسالۀ ابنرزام كه برای بىاعتبار كردن كامل نهضت اسماعيليه تنظيم
شده بوده، مورد استفادۀ خاص يكى ديگر از دشمنان اين فرقه، يعنى شريف
ابوالحسین محمد بن على، معروف به اخومحسن قرار گرفته بوده است. اخومحسن
كه خود را از اخلاف محمد بن اسماعيل مىدانسته، و از شجرهنويسان سادات
علوی نيز بوده است، در دمشق مىزيسته، و در حدود ۳۷۵ق/ ۹۸۵م درگذشته است.
كتاب اخومحسن در ردّ اسماعيليه كه شامل بخشهای جداگانهای دربارۀ تاريخ و
اصول عقايد آنان بوده، نيز مفقود شده است، ولى قسمتهای مفصلى از آن را
مؤلفان متأخر، خاصه 3 تن از مورّخان مشهور مصری يعنى نويری، ابندواداری و
مقريزی نقل كردهاند. اين روايت ابنرزام و اخومحسن، در قرون بعدی مأخذ اصلى
داوریهای خصمانۀ اكثر مؤلفان اسلامى دربارۀ اسماعيليه واقع شده است و
خاورشناسان نيز تا چند دهۀ قبل، همچنان به همين روايت ضداسماعيلى استناد مىكردهاند.
بر اساس اين منابع،
نكات اصلى دعوت اسماعيليه در قرن ۳ق را مىتوان بدين شرح خلاصه كرد: در ۲۶۱ق/ ۸۷۵م، يا چند سال زودتر، حمدان قرمط فرزند اشعث كه از اهالى سواد
كوفه بوده، دعوت اسماعيليه را در نواحى اطراف كوفه و ساير نقاط جنوب عراق
آغاز، و سازماندهى كرده، و داعيانى نيز برای نواحى مهم آن منطقه معين كرده
است. خود حمدان توسط داعى حسين اهوازی كه از جانب رهبر مركزی نهضت به عراق
گسيل شده، به كيش اسماعيلى در آمده بوده است. در آن زمان، مركز دعوت در
سلميه استقرار داشته، و فعاليت حمدان بخشى از نهضت واحد اسماعيليه بوده كه
تحت نظر رهبران مركزی هدايت مىشده است. حمدان به زودی پيروان زيادی پيدا
كرد كه به قرامطه (جمع قرمطى، منسوب به قرمط) اشتهار يافتهاند. در اندك
مدتى واژۀ قرامطه به گروههای اسماعيلى ديگر بلاد نيز كه ارتباطى با حمدان
قرمط نداشتهاند، اطلاق شد. دستيار اصلى حمدان، شوهر خواهر (يا برادر زن) او
بوده كه عبدان نام داشته، و از اهالى اهواز بوده است. عبدان از نوعى
استقلال عمل برخوردار بوده، و شخصاً داعيانى را تعليم مىداده، و به نواحى
مجاور، خاصه جنوب ايران گسيل مىكرده است.
حمدان كه مالياتهايى
از پيروان دعوت اخذ مىكرد، در ۲۷۷ق/ ۸۹۰م يك دارالهجره مستحكم برای آنها
در نزديكى كوفه بنا كرده بود. عباسيان پس از چندين سال غفلت، سرانجام در ۲۷۸ق متوجه اهميت و خطرات نهضت اسماعيليه شدند؛ با اينهمه، اقدامى فوری
برای سركوبى اسماعيليان عراق كه نخستين شورش خود را در ۲۸۴ق/ ۸۹۷م آغاز
كردند، به عمل نياوردند. اندكى بعد، معتضد خليفه عباسى، سياست قاطعتری در
مقابل اسماعيليان اتخاذ كرد و با سركوبى شديد شورشهای بعدی آنان در طول سالهای ۲۸۷-۲۸۹ق/ ۹۰۰-۹۰۲م از پيروزی احتمالى قيام اسماعيليه در عراق جلوگيری كرد.
اصول عقايدی كه توسط حمدان قرمط و عبدان، و داعيان زيردست آنها ترويج مىگرديد،
همان عقايدی است كه به وسيله نوبختى و سعد بن عبدالله به قرامطه منسوب
گشته، و در روايت ابنرزام و اخومحسن نيز تأييد شده است؛ به زودی همين
عقايد توسط داعيان ديگر بلاد و در ميان ساير گروههای اسماعيلى (قرمطى) نيز
رواج يافته است. دعوت اسماعيليه در نواحى ديگری نيز طى همان دهه ۲۶۰ق
آغاز شده بوده، و در جنوب ايران، اين دعوت تحت نظارت و رهبری حمدان و
عبدان قرار داشته است. داعى ابوسعيد حسن بن بهرام جنابى كه اهل جنابه
(گناوه) در ساحل خليجفارس بوده، و از خود عبدان تعليم يافته، ابتدا در
جنوب ايران فعاليت مىكرده است. در فارس، برادر عبدان، موسوم به مأمون
نخستين داعى محلى بوده است و به همين سبب، نخستين اسماعيليان آنجا به
نام مأمونيه مشهور شده بودند.
دعوت در يمن كه
همواره يكى از پايگاههای مهم اسماعيليه بوده، و از ابتدا ارتباطات نزديكى
با رهبران مركزی نهضت داشته است، توسط دو داعى به نامهای ابنحوشب، معروف
به منصور اليمن و على بن فضل بنيانگذارده شد كه از ۲۷۰ق دعوت اسماعيليه
را بهطور علنى در آنجا ترويج نمودند. ابن حوشب و على بن فضل نيز مانند
حمدان قرمط دارالهجرههای مستحكمى در پايگاههای كوهستانى كه مراكز فعاليتشان
بود، ايجاد كردند و از آنجا دعوت را سريعاً به نقاط ديگر گسترش دادند. پايگاه
اصلى ابنحوشب در عدن در نزديكى جبل مَسْوَر قرار داشت و على بن فضل
ابتدای فعاليت خود را در جَنَد، در نواحى جنوبى متمركز كرده بود. با حمايت
بنىهمدان و ديگر قبايل مهم يمنى، دعوت اسماعيليه به سرعت در يمن گسترش
يافت، بهطوری كه با فتح شهر صنعا در ۲۹۳ق/ ۹۰۶م به دست على بن فضل،
تقريباً تمامى يمن تحت نفوذ داعيان اسماعيلى درآمد. البته طى دهههای بعدی
اسماعيليان يمن قادر به حفظ اين فتوحات نبودند و بخش مهمى از نواحى تسخير
شده را به زيديان كه دولت مستقلى در ۲۸۰ق/ ۸۹۳م در يمن تأسيس كرده
بودند، واگذاردند.
دعوت به تدريج از
يمن به مناطق مجاور، مانند يمامه، در شبه جزيره عربستان نيز بسط يافت. ابنحوشب
همچنين داعيانى به بحرين و بلاد دورتر گسيل كرد؛ وی در ۲۷۰ق/ ۸۸۳م هيثم
برادرزاده خود را به عنوان نخستين داعى اسماعيلى به سند گسيل داشت و دعوت
از آنجا به نواحى ديگر شبه قاره هند نيز گسترش يافت. ابنحوشب بعداً در ۲۷۹ق/ ۸۹۲م داعى ابوعبدالله شيعى را به مغرب فرستاد و در نتيجۀ دو دهه فعاليت
ابوعبدالله، دعوت اسماعيليه در سرزمين بربرهای شمال آفريقا اشاعه پيدا كرد و
مقدمات تأسيس خلافت فاطميان فراهم گرديد. در حدود سال ۲۸۱ق/ ۸۹۴م - يا حتى
زودتر - دعوت اسماعيليه در منطقۀ بحرين در شرق عربستان آغاز گرديد و ابوسعيد
جنابى از جانب حمدان به بحرين فرستاده شد تا دعوت را در آنجا سازماندهى و
رهبری كند. در منابع آمده است كه احتمالاً داعى ديگری به نام ابوزكريای
طمامى (يا ظمامى) از جانب ابنحوشب، دعوت را در بحرين آغاز كرده بود.
ابوسعيد سرانجام موفق شد كه تا ۲۸۶ق/ ۸۹۹م، قسمت اعظم بحرين را تحت نفوذ
خود در آورد و دولت مستقلى را در آنجا بنيان نهد.
اندكى پس از ۲۶۰ق/ ۸۷۴م، دعوت اسماعيليه در قسمتهايى از مركز و شمال غربى ايران، منطقهای كه
اعراب آن را جبال مىخواندند، آغاز گرديد و سپس به خراسان و ماوراءالنهر نيز
بسط يافت. در ناحيه ری كه مركز دعوت در جبال بوده، داعى خلف حلاج آغازگر
نهضت اسماعيليه شد و به همين سبب، نخستين اسماعيليان آنجا تا مدتها به
خلفيه مشهور بودند. خلف كه از جانب رهبران مركزی فرقه مأموريت يافته بود،
در قريۀ كلين در ناحيۀ پشاپويه مستقر شد و دعوت پنهانى را به نام محمد بن
اسماعيل آغاز كرد. پس از خلف پسرش احمد رئيس دعوت در جبال شد و سپس دستيار
اصلى احمد به نام غياث از اهل كلين، به رياست دعوت در جبال رسيد؛ او به
سبب اعتبار علمى خود پيروانى بسيار در شهرهايى مانند قم و كاشان نيز به دست
آورده بود. وی در جلسات بحث و مناظره با علمای اهل سنت شركت مىكرد و
سرانجام، همان علما به رهبری فقيهى به نام زعفرانى، مردم ری را بر غياث
شوراندند و باعث فرار وی به خراسان گشتند. در مرورود، غياث با يكى از امرای
مهم سامانى به نام حسين بن على مرورودی (يا مروزی) آشنا شد و او را به كيش
اسماعيلى درآورد. در نتيجه، بسياری از مردم در نواحى تحت نفوذ امير در خراسان،
مانند طالقان و ميمنه و هرات و غرجستان و غور نيز به مذهب اسماعيلى
گرويدند. پس از مدتى غياث به ری بازگشت و ابوحاتم رازی را به دستياری خود
برگزيد. ابوحاتم، يكى از مهمترين داعيان و متفكران متقدم اسماعيليه، افزون
بر هدايت دعوت در ری، داعيانى نيز به اصفهان و آذربايجان و مازندران و
گرگان فرستاد و موفق شد شماری از امرا و حكام محلى، مانند حاكم ری احمد بن
على را به كيش اسماعيلى درآورد.
در خراسان و نيز ماوراءالنهر، پس از فعاليتهای مقدماتى غياث، دعوت در آخرين دهۀ قرن ۳ق رسماً توسط داعى ابوعبدالله خادم افتتاح شد. ابوعبدالله كه از جانب رهبران مركزی فرقه مأموريت يافته بود، نيشابور را مقر خود قرار داد و از آنجا فعاليتهای خود را به عنوان نخستين داعى مستقل خراسان آغاز كرد. پس از ابوعبدالله، در حدود سال ۳۰۷ق/ ۹۱۹م، ابوسعيد شعرانى به رياست دعوت در خراسان رسيد و توانست شماری از امرا و اشراف خراسان را به مذهب اسماعيلى درآورد. داعى بعدی در خراسان و مناطق مجاور، اميرحسين بن على مرورودی بود كه خود به طبقه اشراف تعلق داشت. داعى اميرحسين كه مركز دعوت را از نيشابور به مرورود منتقل كرد، محمد بن احمد نسفى (نخشبى) را به جانشينى خود برگزيد و او را به گسترش دعوت در ماوراءالنهر تشويق كرد. نسفى با عمل به وصيت سلفش، برای مدتى دعوت را با موفقيت قابل توجهى در نواحى آسيای مركزی پيش برد و پايگاه مهمى در بخارا و نزد سامانيان به دست آورد. نسفى همچنين نخستين مؤلف و فيلسوف اسماعيلى بود كه تفكر مذهبى اين فرقه را با نوعى فلسفۀ نوافلاطونى رايج در جهان اسلام در هم آميخت.
اصلاحات
رهبری سلميه در امامت و افتراق اسماعيليه: همزمان با گسترش سريع دعوت اسماعيليه،
افتراق مهمى در ۲۸۶ق/ ۸۹۹م در نهضت اسماعيليه پديدار گشت. حمدان قرمط كه
همچنان رياست محلى دعوت را در عراق و نواحى مجاور بر عهده داشت، رهبری
مركزی اسماعيليه را به ديدۀ قبول مىنگريست و با اين رهبران كه در سلميه
بودند، مرتباً مكاتبه داشت. در ۲۸۶ق، اندكى پس از اينكه عبيدالله مهدی به
رهبری مركزی اسماعيليه رسيد، حمدان تغييرات مهمى در دستورهای كتبى صادر شده
از سلميه مشاهده كرد كه منعكسكنندۀ نظريات جديدی در اصول عقايد رهبری نهضت
بود. رهبر جديد اسماعيليه، عبيدالله، ديگر در انتظار رجعت محمد بن اسماعيل به
عنوان مهدی موعود اسماعيليان نبود، بلكه برای خود و اجدادش كه رهبران مركزی قبلى
بودهاند، ادعای امامت داشت. با كشف اين مطلب، حمدان بىدرنگ با سلميه و
رهبری مركزی قطع رابطه كرد و از داعيان فرمانبر خود خواست كه دعوت را در
نواحى زير نظرشان متوقف نمايند. اندكى پس از اين وقايع، حمدان ناپديد
گرديد و عبدان نيز با توطئۀ زكرويه بن مهرويه، يكى از داعيان عراق كه
ابتدا به عبيدالله مهدی و اصلاحات او در عقايد وفادار بود، به قتل رسيد.
اسماعيليانِ نخستين
تا ۲۸۶ق محمد بن اسماعيل را به عنوان هفتمين و آخرين امام خود شناخته، و
در انتظار ظهور او به عنوان قائم بودهاند، ولى در ۲۸۶ق، عبيدالله ناگهان و
به طور آشكار با ادعای امامت اسماعيليه برای خود و اسلافش - رهبران مركزی
نهضت - مهدويت محمد بن اسماعيل را انكار كرد. تداوم امامت در اعقاب امام
صادق (ع) كه بعداً نظريۀ رسمى اسماعيليان فاطمى گرديد، بر اين پايه بود كه
رهبری مركزی اسماعيليه در دورۀ بين امام صادق (ع) و عبيدالله مهدی، در دست
شماری «امام مستور» بوده است كه به گونههای مختلف هويت و اسامى واقعى
خود را كتمان مىكردهاند. عبيدالله اين مطالب را در نامۀ مهم خود خطاب به
اسماعيليان يمن نيز توضيح داده است.
اكنون بر محققان
مسلّم شده است كه قبل از اصلاحات عبيدالله، رهبران مركزی اسماعيليه،
مقام حجت امام مستور و قائم را برای خود قائل شده بودند و مؤمنان از طريق
حجت مىتوانستهاند از دستورهای امام قائم مطلع شوند. برپايۀ توضيحات
عبيدالله، رهبران مركزی اسماعيليه كه از ابتدا خود را امامان بر حق مىدانستهاند،
تا مدتى برای حفظ امنيت در پوشش حجتِ امام قائم (محمد بن اسماعيل) فعاليت
داشتهاند و دعوت را به نام وی گسترش مىداده، و برای تقيه، از نامهای
مستعار مانند مبارك، ميمون و سعيد استفاده مىكردهاند؛ حال آنكه امامت در
اعقاب امام صادق (ع) تداوم يافته بوده، و نام محمد بن اسماعيل نيز يكى
از همان اسامى مستعارِ مورد استفادۀ اخلاف عبيدالله بوده است.
اصلاحات عبيدالله و
شورش حمدان و عبدان بر رهبری مركزی، فرقۀ اسماعيليه را در ۲۸۶ق به دو شاخۀ
اصلى منقسم كرد. يك شاخه، اصلاحات اعتقادی عبيدالله را قبول كردند و به
رهبری مركزی نهضت وفادار باقیماندند؛ اينان اصل تداوم امامت را پذيرفتند و
عبيدالله و رهبران قبلى مركزی اسماعيليه را به عنوان امامان خود پس از امام
صادق (ع) شناختند. شاخۀ ديگری از اسماعيليان ِنخستين، اصلاحات عبيدالله را
مردود دانستند و همچنان به عقيدۀ نخستين خود دربارۀ مهدويت محمد بن اسماعيل
و رجعت قريبالوقوع او باقیماندند كه از آن پس - به
طور اخص - به نام «قرامطه» شهرت پيدا كردند. قرمطيان جنوب عراق كه
در اصل پيشتازان جناح مخالف عبيدالله بودند، تا مدتى پس از حمدان از رهبری
محلى قاطعى برخوردار نشدند، تا اينكه عيسى بن موسى و داعيان ديگری رياست
آنان را به دست گرفتند و دعوت قرمطيان را همچنان به نام محمد بن اسماعيل
تا اوايل قرن ۴ق/۱۰م هدايت كردند. در بحرين، ابوسعيد جنابى كه به زودی
مدعى نيابت امام قائم نيز شد، از نظرات حمدان و عبدان حمايت كرد و دولت
قرمطيان بحرين كه تا ۴۷۰ق/ ۱۰۷۷م دوام يافت، پايگاه اصلى قرامطه، و مانعى
مؤثر در راه گسترش نفوذ سياسى فاطميان در شرق گرديد.
جناح قرمطى از
حمايت گروههايى در جبال و خراسان و ماوراءالنهر نيز برخوردار شد. به طور اخص،
ابوحاتم رازی و ديگر داعيان ری كه با رهبران قرمطى عراق و بحرين مكاتبه
داشتند، عقايد عبيدالله را باطل دانسته، همچنان به مهدويت محمد بن اسماعيل
وفادار ماندند. از سوی ديگر، شمار قابل توجهى از اسماعيليان نخستين در خراسان
به شاخه اسماعيليان فاطمى پيوستند. پايگاه اصلى پيروان عبيدالله كه تداوم
در امامت را پذيرفته بودند، عمدتاً در يمن قرار داشت، هر چند در آنجا نيز در ۲۹۹ق/ ۹۱۲م داعى على بن فضل به جناح قرمطى پيوست و خود را مهدی موعود
معرفى كرد؛ ولى ابنحوشب (د ۳۰۲ق/ ۹۱۴م) در مقابل فشارهای على بن فضل
مقاومت كرد و تا آخر عمر به عبيدالله وفادار ماند. در سند و شمال آفريقا نيز
كه داعيان فرستادۀ ابنحوشب دعوت را آغاز كرده بودند، اسماعيليان تداوم در
امامت را پذيرفتند.
زكرويه كه ابتدا به
عبيدالله وفادار مانده بود، پس از چند سال به جناح قرمطيان پيوست و
اشكالات جديدی را برای نهضت اسماعيليه پديد آورد. زكرويه با دستياری پسرانش و
برخورداری از حمايت شمار بسياری از بنیكلب موفق شد تا طى سالهای ۲۸۹-۲۹۴ق/ ۹۰۲-۹۰۷م
شورشهای قرمطى را در شام و عراق سازماندهى كند. اين قرمطيان كه به قتل و
غارت و ستيز با عباسيان پرداخته بودند، عاقبت به مقر عبيدالله در سلميه نيز
حمله بردند و آنجا را در ۲۹۰ق ويران كردند؛ ولى عبيدالله كه به موقع از
نيت زكرويه مطلع شده بود، يك سال قبل از حملۀ قرمطيان، سلميه را برای
هميشه ترك كرده بود. سرانجام در ۲۹۴ق زكرويه و پيروانش در عراق به دست
عباسيان شكست نهايى خوردند؛ بعضى از پيروان زكرويه كه به «بقليه« معروف
شدند، تا مدتها در انتظار رجعت وی باقیماندند و عاقبت به جناح قرمطيان جنوب
عراق پيوستند.
عبيدالله پس از ترك
سلميه، در ۲۸۹ق سفر طولانى و سرنوشتساز خود را به مغرب آغاز كرد و عاقبت در ۲۹۲ق/ ۹۰۵م به شهر سجلماسه در شرق مراكش وارد شد و چندی به حبس افتاد. داعى
ابوعبدالله شيعى كه از ۲۸۰ق/ ۸۹۳م به دستور ابنحوشب دعوت اسماعيليه را در
مغرب اشاعه كرده، از بربرانِ گرويده به اين مذهب، نيروی نظامى قابل
توجهى ساخته بود، در پى فتوحات چشمگير در مغرب، و برانداختن يكايك حكومتهای
محلى، عبيدالله را رهانيد و در ربيعالآخر ۲۹۷، عبيدالله طى مراسم ويژهای
رسماً به عنوان خليفه شناخته، و سلسلۀ فاطمى در افريقيه بنيان نهاده شد.
با شروع خلافت عبيدالله مهدی در افريقيه، «دورۀ
ستر» و زمان امامان مستور نيز در تاريخ اسماعيليانِ نخستين به پايان
رسيد و طى «دوره كشف يا ظهور»، امامان
اسماعيلى كه اكنون به خلافت نيز دست يافته بودند، به طور علنى در رأس
پيروان خود قرار گرفتند.
انديشههايی
مذهبى و اصول عقايد اسماعيليان نخستين: اجزاء نظام فكری و اصول عقايد
اسماعيليانِ نخستين را مىتوان به طور ناقص از منابع بعدی اسماعيليه، خاصه
منابع مربوط به دورۀ فاطمى، و از ميان مكتوبات مخالفان آنان استنباط و
استخراج كرد. در هر صورت، ترديد نيست كه قالب اصلى تعاليم و تفكر باطنى
اسماعيليه، توسط اسماعيليان نخستين و عمدتاً در نيمۀ دوم قرن 3ق تدوين
يافته بود. اسماعيليان نخستين بين ظاهر و باطنِ نوشتههای مقدس و احكام
شرعى تمايز قائل مىشدند و اعتقاد داشتند كه هر معنای ظاهری و لفظى منعكس
كنندۀ يك معنای باطنى و حقيقى است. در نتيجه، در نظام مذهبى اسماعيليه،
معانى ظاهری و باطنى قرآن مجيد و شرع مقدس اسلام نيز از يكديگر كاملاً متمايز
بوده است. بنابر عقيدۀ اسماعيليانِ نخستين، ظاهر دين با هر پيامبر شارع كه
آورندۀ شرعى جديد بوده، تغيير مىكرده، ولى باطن دين كه هميشه شامل حقايق
ابدی است، تغييرناپذير مىمانده است. دسترسى به اين حقايقِ تغييرناپذير كه
در مذاهب و شرايع مختلف يكسان است، فقط برای اسماعيليان (خواص) ميسر بوده،
حال آنكه غيراسماعيليان (عوام) فقط قادر به درك معانى آشكار مذاهب بودهاند.
با اهميت خاصى كه اسماعيليان برای باطن و حقايق مكتوم در باطن دين قائل
بودند، آنان به عنوان سخنگويانِ اصلىِ سنت باطنى در ميان مسلمانان شناخته
شدند و به «باطنيه« شهرت يافتند.
از ابتدا برای
اسماعيليان دستيابى به حقايق باطنى فقط از طريق تأويل (يا تعبير باطنى و
تمثيلى) امكانپذير بوده است و آنها اغلب تأويل را با معانى رمزی و تمثيلى
حروف و اعداد تركيب مىكردند. از طريق تأويل - كه جزو وظايف اصلى امام
اسماعيلى بوده است - اسماعيليان از معنای ظاهری به معنای باطنى و حقيقى دين
دست مىيافتهاند و اين همانند سفری روحانى از شريعت به حقيقت، و بهطور
خلاصه از دنيای ظاهری و گذرا به دنيای باطنى و ابدی بوده است. كسب اين
معرفت عرفانى برای اسماعيليان يك ولادت جديد و روحانى نيز شمرده مىشده، و
گرويدن به مذهب اسماعيلى كه اسماعيليان آن را «بلاغ» مىگفتند، تدريجى، و
در مقابل پرداخت وجوهات بوده است. جوانب مختلف «بلاغ» در جایجایِ كتاب «العالم
و الغلام» كه مربوط به دورۀ اسماعيليان نخستين است، وصف شده؛ ولى بهرغم
ادعای اخومحسن و ساير مؤلفان ضد اسماعيلى، «بلاغ» از ۷ يا ۹ مرحلۀ ثابت تشكيل
شده بوده است. اطلاعات خاصى از مراحل مختلف بلاغ و تشكيلات سازمانى دعوت
اسماعيليه در دورۀ نخستين و سلسله مراتب آن در دست نيست. به طور كلى، به
نظر مىرسد كه طى «دورۀ ستر»، رياست دعوت در دست رهبران مركزی بوده است كه
به عنوان حجتهای محمد ابن اسماعيل شناخته شده بودند، تا آنكه از زمان
عبيدالله مهدی به بعد، خودِ امامان در صدر دعوت قرار گرفتند. در هر يك از
مناطقِ (جزايرِ) دعوت نيز يك داعى اصلى كه گماردۀ رهبر مركزی بوده، رياست
دعوت را در دست داشته است. دعوت اسماعيليه در چند منطقه يا جزيره اشاعه
مىشده، ولى تشكل و تعريف جغرافيايى مناطق دوازدهگانۀ دعوت اسماعيليه
بيشتر مربوط به دورۀ فاطميان بوده است. در هر صورت، از ابتدا در هر يك از
مناطق مختلف دعوت، شبكۀ گستردهای از داعيان و دستيارانشان به وظايف متعدد
دعوت و بلاغ عمل مىكردهاند.
برای اسماعيليان
نخستين، حقايق مكتوم در باطن دين تشكيل دهندۀ يك نظام فكری باطنى و
عرفانى بوده است. اين نظام عمدتاً مشتمل بر يك بينش ادواری دربارۀ تاريخ
مذهبى بشر و يك جهانشناسى بوده است. اسماعيليانِ نخستين نظريات خاصى در
مورد زمان و ازليت داشتند كه از مكتبها و جريانهای فكری متفاوتى از جمله
هلنى و غنوصى (گنوسی)، و مذاهب ابراهيمى پيش از اسلام و عقايد غلات شيعه،
مأخوذ بوده است. اين نظريات دربارۀ زمان، ارتباط نزديكى با عقايد اسماعيليه
دربارۀ نبوت و تاريخ مذهبى بشر داشته، و همچنين با آموزشهای قرآنى دربارۀ
خلقت و رسالت پيامبران اولوالعزم، مرتبط بوده است. اسماعيليان نخستين
معتقد بودند كه «تاريخ مذهبى بشر» از هفت (۷) دوره تشكيل مىشده، و هر دوره را يك
پيامبرِ شارع آغاز مىكرده است. آنها پيامبران شارع را كه هر يك آورندۀ
شريعتى نو در دورهای جديد بودهاند، «ناطق» مىناميدند. در اصل، شريعت هر
دوره منعكس كنندۀ پيام ظاهریِ ناطقِ آن دوره بوده است. در شش (۶) دورۀ اول
تاريخ، «نُطَقا»، يعنى همان پيامبران اولوالعزم عبارت بودند از آدم، نوح،
ابراهيم، موسى، عيسى (ع) و محمد (ص). هر يك از اين «نطقا» برای تأويل و
تعبير حقايق نهفته در باطن شريعت آن دوره، جانشينى داشتهاست كه
اسماعيليان وی را «وصى»، «اساس»، يا «صامت» مىخواندهاند. اوصيای شش (۶) دورۀ اول
عبارت بودند از شيث، سام، اسماعيل، هارون (يا يوشع)، شمعونالصفا (پطروس) و
علىبنابىطالب (ع). در هر دوره، بعد از وصىِ آن دوره، هفت (۷) امام وجود داشته
است كه «اَتِمّاء» یا «متمم» (جمع مُتِمّ) نيز ناميده مىشدند و وظيفۀ اصلى
آنان حراست از معانى ظاهری و باطنى شريعت آن دوره بوده است. هفتمين امام
هر دوره به مقام ناطق دورۀ بعدی ارتقا مىيافته كه با آوردن شريعتى نو،
شريعت ناطق دورۀ قبل را نسخ مىكرده است. اين الگو تنها در دورۀ هفتم،
يعنى آخرين دورۀ تاريخ، تغيير مىكرده است.
برپايۀ اعتقادات
اسماعيليانِ نخستين، هفتمين امام در ششمين دوره، يعنى دورۀ حضرت محمد (ص)
و اسلام، محمد بن اسماعيل بوده كه اسماعيليان مرگش را انكار كرده، و در
انتظار ظهورش به عنوان قائم و مهدی بودهاند. بنابراين، محمد بن اسماعيل
هفتمين و آخرين ناطق، و در ضمن «اساس» دورۀ خود نيز بوده كه با رجعتش به
مقام آخرين ناطق مىرسيده است؛ ولى محمد بن اسماعيل قرار نبوده كه
آورندۀ شريعتى جديد باشد، اگرچه او نيز شريعت دورۀ قبلى، يعنى شرع مقدس
اسلام را منسوخ مىكرده است. در عوض، وظيفۀ اصلى محمد بن اسماعيل به
عنوان آخرين ناطق و اساس، بيان و وصف كامل معانى باطنى و حقايق مكتوم
در تمام شريعتهای قبلى بوده است. به عبارت ديگر، در آخرين دورۀ زمان و
تاريخ مذهبى، محمد بن اسماعيل حقايق نهفته در پيام ناطق دورۀ اسلام و
شرايع ديگر پيامبرانِ اولوالعزم را بر همگان آشكار مىكرده است. در آن عصر
غايى تاريخ بشر، ديگر هيچگونه احتياجى به احكام دينى وجود نخواهد داشت؛
محمد بن اسماعيل به عنوان قائم و آخرين ناطق، حكومت عدل را در پهنۀ جهان
خواهد گسترد و سپس دنيای جسمانى برچيده خواهد شد.
دوره اول: ناطقِ اول (آدم)، وصی یا اساسِ او شیث، هفتمین
امام نوح (که ناطقِ دورۀ دوم میباشد).
دوره دوم: ناطقِ دوم (نوح)، وصی یا اساسِ او سام، هفتمین
امام ابراهیم (که ناطقِ دورۀ سوم میباشد).
دوره سوم: ناطقِ سوم (ابراهیم)، وصی یا اساسِ او اسماعیل،
هفتمین امام موسی (که ناطقِ دورۀ چهارم میباشد).
دوره چهارم: ناطقِ چهارم (موسی)، وصی یا اساسِ او هارون،
هفتمین امام عیسی (که ناطقِ دورۀ پجم میباشد).
دوره پنجم: ناطقِ پنجم (عیسی)، وصی یا اساسِ او پطرس،
هفتمین امام محمد رسولالله (که ناطقِ دورۀ ششم میباشد).
دوره ششم: ناطقِ ششم (محمد رسولالله)، وصی یا اساسِ او علی
ابن ابیطالب (ع)، هفتمین امام محمد بن اسماعیل بن صادق (مهدیِ موعودِ و امامِ
قائمِ اسماعیلیان) (که ناطقِ دورۀ هفتم میباشد). در اين دوره، محمد بن اسماعيل
امام هفتمِ دوره، امام هشتمِ اساس، صامت، وصی و ناطقِ دوره بعدی يعنی دورۀ هفتم كه
دورۀ معادیِ آخر ناميده میشود، است. به عبارتی، هفتمین امام در پایان هر دوره
دارایِ سه مقامِ همزمانِ نبوت و وصایت و ولایت میباشد.
محمد
بن اسماعيل، پس از ظهورش «ناطق هفتم» و «مهدی يا قائم» خواهد بود و بر دوره معادی
آخر حكمرانی خواهد كرد و به عنوان آخرين امام، مرتبه اساس و ناطق در او يكی میشود
و با ظهور او دوره پايانی جهان آغاز میشود. هر چند كه محمد بن اسماعيل از پيامبران
ناطق است؛ اما شريعت جديدی را اعلام نمیكند و تنها حقيقتِ باطنِ شرايعِ پيشين را آشكار
خواهد ساخت. حقايقی كه تاكنون به صورت ناقص و تنها برای خواص فاش شده است. بنابراين
در اين دوره پيش از آن كه جهان به آخر برسد، حقايق از هر رمز و رازی خارج شده و برای
تمامی جهانيان معلوم میشود و دوره معرفت و علم روحانی محض شروع میشود بهطوری كه
در اين عصر ديگر نيازی به ظاهر شرايع نيست و امام ناطق محمدبناسماعيل به عدالت بر
جهان فرمان خواهد داد و عالم جسمانی را به پايان میرساند. او «قائمالقيامة»، امام
روز رستاخيز است و دورِ او پايانِ زمان و عصر تاريخ بشريت خواهد بود.
پايۀ نظريۀ
اسماعيليانِ نخستين در زمينۀ امامت مأخوذ از نظريات شيعۀ اماميه بوده است،
ولى از ۲۸۶ق/ ۸۹۹م كه با توضيحات عبيدالله مهدی (بنیانگذار خلافت فاطمی)
تداوم در امامت از سوی اسماعيليان فاطمى پذيرفته شد، تدريجاً در نظريۀ امامت
اين شاخه از اسماعيليه اصلاحات و تغييراتى پديد آمد، بهطوری كه اسماعيليانِ فاطمى
با پذيرفتن امامتِ اعقابِ محمد بن اسماعيل، شمار امامان خود را در دورۀ
اسلام از هفت (۷) فزونى دادند و بعداً نيز با حفظ اصلِ تداومِ امامت همچنان بر آن
افزودند. در نتيجهی اين اصلاحات، اسماعيليان فاطمى ديگر نقش خاصى برای محمد
بن اسماعيل به عنوان قائم متصور نشدند و او را صرفاً به عنوان هفتمين امام
خود شناختند.
جهانشناسى
اسماعيليانِ نخستين را مىتوان تا حدودی بر اساس كتاب «الاصلاح« ابوحاتم رازی كه هنوز به صورت خطى باقیمانده
است، و از اشارات پراكنده در آثار داعى ابويعقوب سجستانى و بعضى ديگر از مؤلفان
دورۀ فاطمى، و همچنين معدود مكتوبات زيديان يمن، بازسازی كرد. جهانشناسى
نخستين اسماعيليان كه تا اواخر قرن 3 ق كاملاً تدوين يافته بوده، تنها در
دو دهۀ اخير تا اندازهای مورد مطالعه و شناخت محققان قرار گرفته است. اين
جهانشناسى مبتنى بر افسانۀ سادهای بوده كه نوعى تفكر اساطيری عرفانى را
دربارۀ آفرينش در برمىگرفته است. به طور خلاصه، اين افسانه حاكى از آن
بوده است كه به اراده و مشيت الهى، در ابتدا نوری خلق شده بوده كه
خداوند تبارك و تعالى آن را با كلمۀ «كُن« كه در قرآن مجيد نيز انعكاس
يافته (بقره/ ۲/ ۱۱۷)، مورد خطاب قرار داده، و سپس از «كاف« و «نون« كه
حروف تشكيل دهندۀ «كن« هستند، دو كلمه به وجود آمده است. اين دو كلمه كه
اسماعيليانِ نخستين، آنها را دو اصل نخست مىناميدند، شامل هفت (۷) حرف («ك - و -
ن - ی» و «ق - د - ر») بودند؛ اسماعيليان اين هفت (۷) حرف را كه «حروفِ علويه« مىخواندند،
به عنوان صورتِ مثالىِ هفت (۷) ناطق ادوار تاريخ بشر تعبير مىكردهاند. دو اصل
نخست به ترتيب ۷ «كروبى« و ۱۲ «حدّ روحانى» ديگر را در عالم روحانى به
وجود آورده بودند. «قَدَر»، يا اصل مذكرِ دو اصل نخست، ۳ شكل روحانى ديگر
نيز به نامهای «جَد» و «فَتح» و «خيال« خلق كرده بوده است. نقش اصلى جد
و فتح و خيال كه اغلب با «جبرائيل» و «ميكائيل» و «اسرافيل» مطابقت داده
مىشدند، برقراری ارتباط بين عالم روحانى و عالم جسمانى از يك سو، و
پروردگار و «نطقا» از سوی ديگر بوده است. عالم جسمانى و سفلى نيز توسط خداوند
تبارك و تعالى، و از طريق همان دو اصل نخست، خلق شده بوده است. در اين
افسانۀ آفرينش، «حروف» نقش مهمى ايفا مىكردند، بهطوری كه آنها با تركيب
حروف و ساختن كلمات در واقع همزمان باعث آفرينش عناصر و اجزاء مختلف كيهان
مىشدند؛ افزون بر آن، بينعوالم روحانى و جسمانى و سلسله مراتب آنها نيز
مطابقتهای نزديكى وجود داشته است.
بخش دوم - اسماعيليان در دورۀ فاطمى (تا ۴۸۷ق)
در اين دوره
اسماعيليان خلافت و دولت مستقل و نيرومندی از خود يافتند و دعوت و تفكر و
ادبيات اسماعيليه را به اوج شكوفايى رسانيدند. در همين دوره بود كه داعيان
اسماعيلى رسالههای بسياری در كلام و فلسفه، فقه و ديگر علوم ظاهری و باطنى،
و علم تأويل تأليف كردند و دعوت اسماعيلى را در قلمرو فاطميان، و همچنين در
خارج از مرزها تا ماوراءالنهر و هندوستان گسترش دادند. به ويژه، پس از
انتقال مركز حكومت فاطميان از افريقيه به مصر، فاطميان بهطور كلى در زمينۀ
ترويج فرهنگ و هنر و علوم اسلامى نيز نقش مهمى ايفا كردند. درگير بودن
نخستين رهبران فاطمى در افريقيه، از يك سو با قدرتهای اباضى منطقه و از دگر سو با فشارهای سياسى اهل
سنت، موجب شده بود تا آنان فرصت چندانى برای تشكل و توسعۀ دعوت اسماعيليه،
بهخصوص در خارج از محدودۀ شمال آفريقا را نيابند و از اينرو، جوامع قرمطى
سرزمينهای شرقى دنيای اسلام كه فاقد رهبری واحد، و همچنان در انتظار رجعت
محمد بن اسماعيل به عنوان قائم بودند، بدون رقابت داعيان فاطمى به
فعاليتهای مذهبى خود ادامه مىدادند.
اِباضیّه، یا اَباضیّه، فرقهای از خوارج منسوب به عبداللـه ابن اباض تمیمی و از کهنترین فِرَق پیدا شده در بین مسلمانان. این گروه را پس از اهل سنت و تشیع میتوان از لحاظ تاریخی مهمترین فرقۀ اسلامی به حساب آورد. با اینکه این فرقه در برابر اکثریت عظیم امت اسلامی (اهل سنت و تشیع) گروه کوچکی به شمار میآیند، از لحاظ تاریخی و شناخت اعتقادات فرق و مذاهب دارای اهمیت بسیار است. جوامع اباضی تاکنون در انزوای نسبی به سر برده و آنچنانکه باید، شناخته نشدهاند، ظاهراً اباضیان تنها گروه باقیمانده از خوارجند، اما چنانکه از منابع برمیآید، صُفریان (گروهی دیگر از خوارج) نیز تا نیمه سدۀ ۵ ق / ۱۱ م در سرزمینهای اسلامی میزیستند که سرانجام در اباضیه مستحیل شدند. اباضیه خود را اهل الحق، اهل الدعوه، اصحاب الدعوه، اهل الوفاق، و مذهب یا فرقه خود را الدعوه، مذهب الحق، فرقه المحقه و فرقة الناجیه میخوانند. اینان مذهب خود را کهنترین مذهب اسلامی، نزدیکترین مذهب به عصر نبوّت و در عین حال نزدیکترین مذهب به روح اسلام میدانند. مذهب اباضی در بسیاری از احکام فقهی همچون نماز (اوقات و شمار رکعات)، حج (ارکان و مناسک)، زکات (نصاب و مصارف) و روزه (بیشتر شروط صحت و مبطلات) با مذاهب چهارگانۀ اهل سنت چندان تفاوتی ندارد.
تدوين مباحث نظری در مشرق: همزمان با اقتدار قرمطيان جنابى در بحرين و فعاليت قرمطيان جنوب عراق به رهبری عيسى بن موسى، در منطقۀ جبال و خراسان نيز دعوت قرامطه همچنان دوام داشت. ابوحاتم رازی داعى ری، و نسفى داعى خراسان و ماوراءالنهر كه هرگز امامت عبيدالله مهدی را پذيرا نشدند و در انتظار ظهور محمد ابن اسماعيل بودند، افزونبر آنكه جماعت بسياری را به كيش اسماعيليه درآوردند، توفيق يافتند تا برخى از حكام نواحى مختلف ايران را نيز پيرو دعوت قرمطيان سازند. درحالى كه اين دو شخصيت در شكلگيری جهانشناسى و ديگر مباحث نظری اسماعيليه نقش سازندهای ايفا كرده، و آثاری مهم پديد آوردهاند.
داعى نسفى كه برای نخستينبار فلسفۀ نوافلاطونى را با تفكر اسماعيليه درهم آميخته بود، حاصل تفكر خود را در كتابى با نام المحصول ارائه كرد. اين اثر به زودی در ميان جوامع مختلف قرمطى كه از رهبری مركزی واحدی محروم بودند، ارج خاص يافت و نقش مهمى در يكسانسازی اصول عقايد قرمطيان ايفا كرد. نسفى كه معتقد بود دورۀ اسلام در زمان حيات محمد بن اسماعيل خاتمه يافته، و دور آخر يا هفتم تاريخ بشر از آن زمان آغاز شده، اعتقاد به «اباحه» داشت، و بسياری از احكام شريعت را واجبالاجرا نمىدانست.
«اِباحِيّه»، گروههايى كه برخى از اعمال خلاف شرع را مباح پندارند. «اباحه» در لغت به معنای اجازه، و در اصطلاح، جايز شمردن محرمات دينى است. بنابراين تعريف، امكان ظهور اباحه در ميان پيروان تمامى اديان وجود دارد.
ابوحاتم رازی با اعتراض به برخى از نظريات داعى نسفى كتاب الاصلاح خود را در ردّ كتاب المحصول او تأليف كرد. يكى از اهداف اصلى ابوحاتم در الاصلاح، مردود شمردن اعمال اباحى و خلاف شرعى بوده است كه در المحصول جايز شمرده شده بود. ابوحاتم بارها تأكيد كرده است كه هيچ باطنى بدون ظاهر نمىتواند تحقق يابد و از اينرو، نياز به شريعت برای وی غيرقابل انكار بوده است. افزون بر آن، به منظور باطل شمردن نظريۀ نسفى مبنى بر اينكه دورۀ بدون شريعت تاريخ از زمان حيات محمد بن اسماعيل آغاز شده، ابوحاتم در بينش ادواری اسماعيليه نيز اصلاحاتى وارد كرده است. وی توضيح مىدهد كه در پايان دورۀ هر يك از «نطقا»، از هنگام غيبت هفتمين امامِ آن دوره تا هنگام ظهور وی به عنوان ناطق بعدی، يك «دورۀ فترت» وجود دارد كه طى آن در غياب امامان، فقط ۱۲ نفر «لاحق» (لاحق: آن که از پس چیزی آید و بدو پیوندد؛ رسنده، واصل، پیوند شونده، متصل، آینده، بعدی. جمعِ آن لواحق است) مسئول امر هستند كه يكى از آنها خليفۀ هفتمين امام (غايب) آن دوره است. طبق نظريۀ ابوحاتم، چنين دورۀ فترتى از زمان غيبت محمد بن اسماعيل آغاز شده بوده، و بنابراين، دورۀ اسلام و شريعت آن همچنان تا هنگام ظهور محمد ابن اسماعيل به عنوان امام قائم و هفتمين ناطق تداوم مىيافته است.
يكى از مفاهيم كليدى قرآن كريم «فترت» است كه از ديدگاه سياسى در قرآن كريم قابل تأمل مىباشد. اين اصطلاح تنها يك بار در آيه شريفه «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَىٰ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ» (ای اهل کتاب! بیتردید رسول ما پس از روزگار فترت و خلأ پیامبران به سوی شما آمد) (مائده/ آیه ۱۹) به كار رفته است. اصل آن از «فَتر» به معناى «ضعف در چيزى» و نيز «سستى و ضعف بعد از قدرت و شتاب» است.
«دوران فترت» به دوره قبل از بعثت انبياى الهى اطلاق مىشود كه حركت، شدت و قدرتى كه از دعوت الهى، مجاهدتها و اصلاحات انبياى قبلى ايجاد شده، فروكش كرده و به ضعف و سستى و سكون گراييده است. زمان میان دو پیامبر را گویند. «دوره فترت» قبل از پيامبر اسلام را به دوران جاهليت و انحراف اديان الهى نه تنها در جزيرةالعرب بلكه در سراسر جهان مىتوان اطلاق كرد. در مقابلِ دوره فترت، دوران انبيا و پيامبران الهى كه دوره اتصال وحى الهى و عصر تنزيل است، قرار دارد. در اين دورانِ درخشان و مشعشع جوامع انسانى شاهد شكلگيرى شرايع جديد و حكومت هاى الهى هستند؛ بر اين اساس مىتوان ادوار تاريخى جوامع بشرى را به دو بخش عمده تقسيم كرد: ۱ـ دوره فترت و ۲ـ عصر تنزيل.
ابوحاتم مدعى بوده كه خود، همان خليفه محمد بن اسماعيل است و از اينرو، مرتبۀ والاتری از لواحقِ آن دورۀ فترت داشته است؛ ولى به نظر نمىرسد كه ديگر داعيان قرمطى اين ادعای ابوحاتم را پذيرفته بوده باشند. در هر صورت، داعى سجستانى كه اندكى پس از نسفى به رياست دعوت قرمطيان در خراسان و ماوراءالنهر رسيد، كتابى به نام «النصره« در تأييد نظريات نسفى و ردّ اعتراضات ابوحاتم به كتاب المحصول تأليف كرد. با توجه به اختلافات اساسى بين اصول عقايد قرمطيان و اسماعيليان فاطمى، النصره نيز همانند المحصول به ادبيات اسماعيليان فاطمى راه نيافته، و بدينسبب برجای نمانده است. سجستانى كه بعدها در زمان معز فاطمى از جناح قرمطيان خارج شد و امامت فاطميان را پذيرفت، مانند نسفى شديداً تحت تأثير فلسفۀ نوافلاطونى قرار داشته است. در حقيقت، عمدتاً بر اساس آثار بر جا مانده از داعى سجستانى است كه محققان اكنون به جوانب مختلف تفكر ويژۀ نوافلاطونى - اسماعيلى، بهويژه جهانشناسى آن، پىبردهاند. همان نوع فلسفۀ نوافلاطونى كه مورد استفادۀ داعيان قرمطى سرزمينهای ايرانى قرار گرفته بود، سرانجام، رسماً مورد پذيرش دعوت اسماعيليان فاطمى نيز واقع شد.
رابطۀ
دعوت فاطمى با گروههای قرمطى: تنها در زمان چهارمين خليفۀ فاطمى المعز
لدينالله (۳۴۱-۳۶۵ق/ ۹۵۳-۹۷۵م)، فاطميان از صلح و امنيت داخلى كافى
برخوردار شدند تا بتوانند سياست توسعه طلبانهای را برای بسط حدود قلمرو خود در
سرزمينهای شرق دنيای اسلام دنبال كنند. در تعقيب اين سياست كه با تصرف
مصر در ۳۵۸ق/ ۹۶۹م، و سپس حجاز آغاز شد، معز اقدامات مختلفى براس جلب حمايت
جوامع قرمطى سرزمينهای شرقى انجام داد و بهويژه برخى از نظريات آنها را
رسماً وارد تعاليم دعوت اسماعيليان فاطمى كرد. با اندك فاصلهای از تصرف
مصر، بنای مسجدالازهر آغاز شد و در ۳۷۸ق/ ۹۸۸م، الازهر به يك دانشگاه اسلامى
تبديل شده بود كه تا آخر دورۀ فاطميان به عنوان يكى از مراكز مهم تعليم
داعيان، و تدريس و اشاعۀ اصول عقايد اسماعيليه و بهطور كلى علوم اسلامى
مورد استفاده بود.
معز فاطمى از يكسو
اميد داشت كه بتواند از نيروی قرمطيان در پيشبرد سياستهای توسعه طلبانهاش
استفاده كند، و از سوی ديگر از نفوذ برخى از عقايد قرمطى در ميان اسماعيليان
فاطمى سرزمينهای شرقى دنيای اسلام بيمناك بود؛ از اينرو، كوشيد تا از طرق
مختلف حمايت جوامع قرمطى را جلب كند و در همان حال با ملاقاتهايى كه با
نمايندگان اسماعيليان مناطق دور دست، مانند سند انجام داد، و در مكتوباتى كه
به آنها فرستاد، سعى وافری به عمل آورد تا اشتباهات اعتقادی برخى از گروههای
پيرو دعوت اسماعيليان فاطمى را كه متأثر از تبليغات قرمطى بودند، مرتفع
كند. اكنون روشن شده است كه معز فاطمى خود آثاری در اصول عقايد اسماعيليه
تأليف كرده، و همۀ رسالات «قاضى نعمان» (د ۳۶۳ق/ ۹۷۴م)، مشهورترين فقيه فاطمى،
را نيز به دقت مطالعه مىكرده، و در حقيقت اصلاحاتى در تعاليم اسماعيليان
فاطمى وارد كرده بوده است. بر اساس اين اصلاحات، معز برخى از نظريات
اسماعيليان نخستينِ دورۀ قبل از ۲۸۶ق را كه همچنان مورد تأييد
قرمطيان قرار داشت، مجدداً به رسميت شناخته بود. به طور اخص، محمد بن
اسماعيل بهعنوان هفتمين امام دورۀ اسلام، بار ديگر توسط اسماعيليان فاطمى
به عنوان قائم و ناطق شناخته شد، ولى آنان اين امر را مغاير با تداوم
امامت نمىدانستند.
در تبيين جايگاه
محمد بن اسماعيل، توضيح داده شد كه وی امام قائم بوده، و به عنوان
هفتمين ناطق نيز وظيفه داشته است تا حقايق مكتوم در باطن تمامى شرايع را
برای عموم آشكار كند، ولى از آنجا كه وی در دورۀ ستر كامل ظاهر شده بوده،
وظايفش به عنوان قائم و ناطق به خلفای او، يعنى همان امامان اسماعيلى و
خلفای فاطمى از اعقاب وی، محول شده بوده است. اين خلفا خود نيز ابتدا در
استتار بودند، ولى از زمان عبيدالله مهدی كه دورۀ كشف آغاز شد، ظاهر شدند.
اين خلفا (امامان اسماعيلى) كه تا آخرالزمان وجود خواهند داشت، همۀ وظايف
قائم، از جمله تأويل معانى باطن تمامى احكام مذهبى را تدريجاً به مرحلۀ
اجرا در مىآورند، زيرا محمد بن اسماعيل شخصاً ديگر هيچوقت رجعت نخواهد كرد.
اصلاحات اعتقادی معز در آثار متأخر قاضى نعمان و جعفر بن منصور اليمن
(الشواهد و البيان، و تأويل الزكاة) كه مهمترين متفكران و مؤلفان اسماعيلى
آن زمان بودند، نيز انعكاس يافته است. افزون بر آن، معز بر جهانشناسى
نوافلاطونى - اسماعيلى كه توسط داعى نسفى و داعى ابوحاتم رازی تدوين شده،
و در ميان قرمطيان اشاعه يافته بود، صحه گذاشت و آن را به عنوان جهان
شناسى رسمى اسماعيليان فاطمى پذيرفت.
كوششهای معزِ فاطمى (معز لدینالله) برای جلب حمايت قرمطيان تا حدودی موفقيتآميز بود. داعى ابويعقوب سجستانى كه در اوايل عمر به جناح قرمطى تعلق داشت، و از تعاليم داعى نسفى پيروی مىكرد، در زمان معز فاطمى به دعوت فاطميان پيوست و در تمامى آثاری كه پس از به خلافت رسيدن معز تأليف كرد، مدافع مشروعيت و امامت خلفای فاطمى گرديد. در نتيجه، اكثر قرمطيان خراسان و سيستان و مكران نيز كه از داعى سجستانى اطاعت مىكردند، به جناح اسماعيليان فاطمى پيوستند. معز همچنين موفق شد پايگاه مهمى در سند برای فاطميان به دست آورد. داعيان اسماعيلى توانستند قبل از ۳۴۷ق/ ۹۵۸م حاكم محلى سِند را به كيش اسماعيلى درآورند و در نتيجه ملتان، پايتخت سند، به دارالهجرۀ مهمى برای اسماعيليان سند تبديل شد و اين وضع تا پايان سدۀ ۴ق/ ۱۰م دوام داشت. در دورههای بعد نيز گروههای پراكندۀ اسماعيلى در سِند همچنان وجود داشتهاند؛ چنانكه برخى از سلسلههای محلى سند، مانند سومرائيان كه در ۴۴۳ق/ ۱۰۵۱م بر غزنويان شوريدند و حكومت مستقلى را بر پاساختند، به دعوت اسماعيليان فاطمى پيوستند.
گسترش
روی به شرقِ دعوت فاطمى: با انتقال مقر دولت فاطميان به مصر، اسماعيليان مغرب به عنوان
يك اقليت تحت فشار قرار گرفتند و در ۴۰۷ق/ ۱۰۱۶م، اندكى پس از به حكومت
رسيدن معز ابن باديس زيری در افريقيه، اكثريت سنى مذهب افريقيه، اين
اقليت را در قيروان و ديگر نقاط افريقيه قتل عام كردند و تا چندی پيش از ۴۴۰ق/ ۱۰۴۸م كه بنىزيری برای هميشه در خطبه نام عباسيان را جايگزين
فاطميان كردند، ديگر تقريباً هيچ گروه اسماعيلى در افريقيه باقینمانده بود.
حتى مصر پايگاه دوم فاطميان نيز مأمنى دائمى برای اسماعيليان نبود و در
زمان مستنصر (۴۲۷-۴۸۷ق/ ۱۰۳۶-۱۰۹۴م)، هشتمين خليفۀ فاطمى، صحنۀ بحرانهای
سياسى و نظامى و اقتصادی متعددی شد كه آغازگر انحطاط دولت فاطميان بود، در
حالى كه در همين زمان، خلافت فاطمى به موفقيتهای مهم در مناطق شرقى دست
يافته، و حتى توانسته بود در كوتاه زمانى عراق را نيز تحت سيطرة خود گيرد.
در مروری بر جريان
گسترش دعوت فاطمى در مشرق، بايد گفت كه در زمان ششمين خليفۀ فاطمى، حاكم
بأمرالله (۳۸۶-۴۱۱ق/ ۹۹۶-۱۰۲۱م)، دعوت اسماعيليان فاطمى رونق قابل ملاحظهای
پيدا كرد و بيش از پيش در خارج از قلمرو فاطميان، خاصه در عراق و ايران،
اشاعه يافت؛ داعيان فاطمى كه در دارالعلم و الازهر و مراكز ديگر در قاهره
تعليم مىيافتند، مرتباً به مناطق مختلف در داخل و خارج از مرزهای دولت
فاطمى گسيل مىشدند. معروفترين داعى فاطمى در آن زمان در سرزمينهای شرقى،
حميدالدين احمد بن عبدالله كرمانى (د ۴۱۱ق/ ۱۰۲۰م)، فيلسوفى برجسته بود كه
با زبانها و اصول عقايد مسيحيان و يهوديان، و مكتوبات مقدس آنان آشنايى
كامل داشت و در مناظرات بين اديان، متكلمى توانا بود. در زمينۀ مباحثات
داخلى اسماعيليه نيز، كرمانى در كتاب الرياض خود اختلاف نظرهای ميان داعى
نسفى و داعى ابوحاتم رازی را مرور كرده، و بهطور كلى از موضع ابوحاتم كه
تأكيد بر اهميت شريعت داشته است، دفاع كرده، و نظريات اباحى نسفى را مورد
حملۀ شديد قرار داده است. وی در مهمترين اثر خود، راحةالعقل، نه تنها بهطور
كامل و منظم به تبيين جوانب مختلف كلامى و فلسفى تفكر اسماعيليان فاطمى
پرداخته است، بلكه نظريات جديدی را نيز ارائه كرده كه مهمترين آنها جهانشناسى
نوافلاطونى - اسماعيلى خاصى است، متأثر از تفكر فيلسوفان اسلامى كه پيرو
مكتب فارابى بودهاند. در زمان خلافت مستنصر، در عراق و ايران و ماوراءالنهر
دعوت اسماعيليه بيش از پيش گسترش يافت. مشهورترين داعى اين دوره المؤيد
فىالدين شيرازی بود كه پدرش رياست دعوت را در فارس بر عهده داشت. المؤيد
توانست ابوكاليجار مرزبان (حك ۴۱۵-۴۴۰ق/ ۱۰۲۴- ۱۰۴۸م)، حاكم بويهای فارس، و
شماری از صاحب منصبان ديلمى او را نيز به مذهب اسماعيلى درآورد. اثر
بازمانده از وی، المجالس المؤيديه، شامل مباحث مختلفى در كلام و فلسفه و
فقه و تأويل و ديگر علوم، نمايانگر اوج شكوفايى تفكر اسماعيليان فاطمى است.
از ديگر داعيان مهم
فاطمى در اين دوره «ناصرخسرو» (د ح ۴۸۱ق/ ۱۰۸۸م)، شاعر و فيلسوف و سياح معروف است كه به مقام والايى در سلسله
مراتب دعوت رسيد و دعوت فاطمى را در خراسان رهبری كرد. ناصر خسرو كه دعوت
را از مقر اوليۀ فعاليتش در بلخ به نيشابور و ديگر نواحى خراسان گسترش داد،
برای مدتى نيز به طبرستان رفت و در طبرستان و ديگر نواحى ديلم، جماعتى
پرشمار را به مذهب اسماعيلى درآورد كه آنها نيز امامت مستنصر فاطمى را
پذيرفتند. وی به هنگام تنگنا، چندگاهى به درۀ يُمگان پناه برد. يُمگان در
آن زمان جزو قلمرو يكى از اُمرای مستقل بدخشان، على بن اسد قرار داشت كه
اسماعيلى بود و با ناصرخسرو مناسبات دوستى داشت. ناصر خسرو برخى از آثار مهم
مذهبى و فلسفى خود مانند زادالمسافرين (تأليف در ۴۵۳ق/ ۱۰۶۱م) و جامعالحكمتين
(تأليف در ۴۶۲ق/ ۱۰۷۰م) را نيز در همانجا تدوين كرد. او در سالهای اقامت
اجباری در يمگان همچنان به اشاعۀ دعوت اسماعيليه اشتغال داشت و روابط خود
را با داعى المؤيد و مركز دعوت در قاهره حفظ كرده بود. بر اساس سنتهای محلى،
اسماعيليان بدخشان كه برای ناصرخسرو ارج خاصى قائل هستند و آثار اسماعيلى
وی مانند وجه دين و شش فصل را حفظ كردهاند، وی را بنيانگذار دعوت اسماعيليه
در بدخشان و نواحى مجاور مىدانند.
در يمن، پس از مرگ
ابنحوشب، فعاليتهای دعوت، به رهبری عبدالله بن عباس شاوری و داعيان ديگر
به طور محدود ادامه داشت و طى آن دوره، يكى از حكام محلى يمن، عبدالله
بن قحطان يعفوری چند سالى (۳۷۹-۳۸۷ق/ ۹۸۹-۹۹۷م) مذهب اسماعيلى را پذيرا شده
بود. در ۴۲۹ق/ ۱۰۳۸م، داعى على بن محمد صُليحى كه با مركز دعوت اسماعيليه
در قاهره در تماس بود، در منطقۀ كوهستانى مسار خروج كرد و «سلسلۀ اسماعيلى صليحيون» را بنيان نهاد. صليحيون
كه رياست دعوت اسماعيليه در يمن را بر عهده داشتند، حدود يك قرن، تا ۵۳۲ق/ ۱۱۳۸م، بر بخشهای مهمى از آن سرزمين به نيابت از فاطميان حكومت كردند و
اقتدار خود را تا اندازهای به مناطق مجاور، مانند عمان و حضرموت و بحرين نيز
بسط دادند. داعى ادريس وقايع دولت صليحى، و تجديد حيات دعوت اسماعيليه در
يمن در زمان مستنصر را در جلد هفتم عيونالاخبار - كه هنوز به صورت دستنويس
باقى ماندهاست - وصف كرده، و عمرة بن على حكمى، مورّخ و شاعر مشهور يمنى
نيز مطالب مهمى در اين زمينه در تاريخ اليمن آورده است. روابط نزديك بين
فاطميان و صليحيون در مكتوبات و نامههای متعددی كه مستنصر به على بن محمد
صليحى و جانشينان وی فرستاده، در كتاب السجلات المستنصرية، به خوبى انعكاس
يافته است.
صليحيون نقش مؤثری در بسط دعوت اسماعيليه به هندوستان نيز ايفا كردهاند و در نتيجۀ فعاليت داعيانى كه مرتب از يمن به هند گسيل مىشدند، جماعت اسماعيلى جديدی در گجرات پديدار گشت. بر اساس روايات سنتى اسماعيلى مربوط به ظهور اين جماعت، نخستين داعى اسماعيلى به نام عبدالله در ۴۶۰ق/ ۱۰۶۸م از يمن به كمبى، مهمترين بندر گجرات، فرستاده شده بوده است. داعى عبدالله كه از جانب داعى لَمَك بن مالك حمّادی - مسئول اجرايى دعوت در يمن - به گجرات فرستاده شده بود، به زودی شمار بسياری از اهالى آنجا، از جمله حكام محلى را به كيش اسماعيلى درآورد. جماعت اسماعيلى گجرات كه در نيمۀ دوم قرن ۵ق/ ۱۱م به وجود آمد، همچنان مناسبات نزديك خود را با يمن حفظ كرد و در قرون بعدی گجرات پايگاه اصلى اسماعيليان مستعلوی طيبى (بُهرهها) گرديد كه هنوز در آنجا حائز اهميتند. تجديد حيات دعوت اسماعيليه در يمن، و گسترش آن به گجرات، تا حدودی با منافع تجاری فاطميان و تمايل آنان به توسعة روابط اقتصادی خود با هند از مسير بحر احمر و بندر عيذاب نيز ارتباط داشته است.
خلافت
عباسى و ستيز با اسماعيليه: در اثر فعاليتهای حميدالدين كرمانى و
ديگر داعيان فاطمى، شماری از اُمرای عرب در عراق كه به تشيع گرايش داشتند،
مانند معتمدالدوله قرواش عقيلى (حك ۳۹۱-۴۴۲ق/ ۱۰۰۱-۱۰۵۰م)، حاكم موصل و
كوفه و مدائن، به مذهب اسماعيلى گرويدند. اين موفقيتهای دعوت فاطمى حتى
در نزديكى مقر حكومت عباسيان، خصومت خليفه عباسى قادر را بيش از پيش
برانگيخت؛ و در ۴۰۲ق/ ۱۰۱۱م شماری از علمای سنى و شيعى را به بغداد فراخواند
و از آنان خواست تا در بيانيهای رسماً نسب علوی خلفای فاطمى را باطل اعلام
كنند؛ اين بيانيه در تمام مساجد سرزمينهای تحت استيلای عباسيان قرائت شد.
افزون بر آن، به درخواست خليفة عباسى شماری از متكلمان، از جمله على بن
سعيد اصطخری (د ۴۰۴ق)، به تأليف رسالاتى در ردّ اسماعيليه پرداختند.
موفقيتهای دعوت
اسماعيليه در زمان مستنصر كه بر مشروعيت امامت خلفای فاطمى تأكيد داشت، موج
جديدی از واكنشهای ضداسماعيلى را از جانب عباسيان و سلجوقيان سنى مذهب
برانگيخت؛ چنانكه برخى از سلسلههای محلى مانند قراخانيان ماوراءالنهر، به
قلع و قمع اسماعيليان پرداختند. در همين زمينه، در ۴۴۴ق، خليفۀ عباسى قائم،
سند ديگری را در بغداد بر ضد فاطميان تنظيم كرد كه به امضای شماری از علما و
فقهای عصر رسيد و مجدداً نسب علوی فاطميان را ادعايى بىاساس و باطل اعلام
مىكرد. اندكى ديرتر، هنگامى كه اقتدار اسماعيليان در ايران، به رهبری حسن
صباح سريعاً توسعه مىيافت، اسماعيليان با دشمنى سرسختانۀ خواجه نظامالملك،
وزير مقتدر سلجوقى روبهرو شدند. نظامالملك كه از بسط نهضت اسماعيليه در
حيطة قلمرو سلاجقه آگاه و بيمناك بود، فصل مهمى از كتاب خود، سياستنامه را
به رد اسماعيليه اختصاص داد.
عباسيان نيز همچنان تأليف رسالات ضد اسماعيلى را تشويق مىكردند و در ميان اين نوع آثار كه در آن زمان بر ضد اسماعيليه تدوين شد، مهمترين اثر را ابوحامد غزالى تأليف كرد. وی هنگامى كه در نظاميۀ بغداد مدرس بود، اندكى قبل از ۴۸۸ق/ ۱۰۹۵م، به درخواست خليفۀ عباسى مستظهر، رسالهای در ردّ اصول عقايد باطنيه (اسماعيليه)، به نام فضائح الباطنيه تنظيم كرد كه با عنوان المستظهری نيز اشتهار يافت.
سازمان
دعوت در عصر فاطمى: خليفۀ ششم فاطمى، حاكم بأمرالله كه توجه خاصى به امور دعوت و
تعليم داعيان فاطمى داشت، دارالعلم (دارالحكمه) را برای اين منظور در ۳۹۵ق/ ۱۰۰۵م بنيان نهاد. اين مركز علمى كه دارای كتابخانۀ نفيسى بود، برای اشاعۀ
اصول عقايد شيعيان بهطور كلى، و اسماعيليان فاطمى به طور اخص مورد استفاده
قرار گرفت. دارالعلم كه تحت رياست «داعیالدعات» قرار داشت، و با دعوت
اسماعيليه به طور نزديكى مرتبط بود، تا آخر دولت فاطميان همچنان پایبرجا
ماند. اصول عقايد اسماعيليان فاطمى كه از زمان معز، به «حكمت« مشهور شده
بود، در اين مركز تدريس مىشد و در همانجا داعيان فاطمى نيز تعاليم لازم را
كسب مىكردند. حاكم اغلب شخصاً در جلسات درس دارالعلم كه گاه تنها به
اسماعيليان اختصاص داشت، حضور مىيافت. شماری از فقهای اهل سنت نيز در
دارالعلم مدرس بودند.
در داخل محدودۀ دولت
فاطمى، احكام و تعاليم مذهب اسماعيلى آشكارا توسط فقهای اسماعيلى به مورد
اجرا گذارده مىشد و قاضیالقضات اغلب سمت داعیالدعات، يا رياست اجرايى
سازمان دعوت را نيز بر عهده داشت. در مصر، برنامههای درسى و علمى گوناگونى
برای تعليم گروههای مختلف اسماعيليان و داعيان آنها تدوين يافته بوده است
كه به «مجالس« (مجالسالدعوه) شهرت داشتند و در الازهر و دارالعلم و ديگر
مؤسسات علمى قاهره توسط فقها و متكلمان اسماعيلى اجرا مىشدند. در ميان اين
مجالس، جلساتى كه به مباحث كلام و حكمت اختصاص داشتند، به «مجالس الحكمه«
مشهور بوده، و شركت در آنها برای عموم اسماعيليان امكانپذير نبوده است.
اغلب داعىالدعات شخصاً مطالب مجالس را تهيه و تنظيم مىكرده كه مهمترين
نمونۀ آن در «المجالس المؤيديه» تبلور يافته است.
در مورد سازمان دعوت،
«داعى الدعات» مسئوليت انتخاب داعيان مناطق تحت استيلای فاطميان را نيز
به عهده داشته است. اين نمايندگان رسمى «دعوت هاديه«، به تمام شهرهای
مصر و همچنين ديگر بلاد فاطمى مانند دمشق، صور، عكا، رمله و عسقلان گسيل مىشدند.
به نظر مىرسد كه در مورد انتخاب داعيان مناطق خارج از مرزهای حكومت
فاطميان نيز داعىالدعات نقش مهمى داشته است. اطلاعات بيشتری دربارۀ وظايف
خاص داعى الدعات كه از مقر مركزل دعوت در پايتخت فاطميان به امور كلى
دعوت رسيدگى مىكرده است، در دست نيست. خود عنوان داعى الدعات نيز عمدتاً
در منابع غيراسماعيلى به كار رفته است.
متون اسماعيلىِ
برجا مانده از دورۀ فاطمى كه به سلسله مراتب دعوت اشاره دارند، معمولاً
عنوان «باب» و گاهى «باب الابواب» را به صورت مترادف با واژۀ «داعى الدعات» در مورد رئيس اجرايى سازمان دعوت به كار بردهاند. حميدالدين كرمانى اشارات
متعددی به اهميت مقام باب و نزديكى او به شخص امام دارد. باب كه زير
نظر مستقيم امام، مسئول ادارۀ امور عاليه و طرح سياستهايی كلى دعوت بوده،
با كمك چندين دستيار به وظايف خود عمل مىكرده است. باب از ميان عالمترين
و متقىترين اسماعيليان واجد شرايط برای احراز اين سمت، و توسط شخص امام
اسماعيلى برگزيده مىشده است. در داخل محدودۀ دولت فاطمى، احكام و تعاليم
مذهب اسماعيلى آشكارا توسط فقهای اسماعيلى به مورد اجرا گذارده مىشد و قاضىالقضات
اغلب سمت داعىالدعات، يا رياست اجرايى سازمان دعوت را نيز بر عهده داشت.
برخى از مؤلفان
اسماعيلى اشارات نادر و پراكندهای به سلسله مراتب سازمان دعوت فاطمى
دارند كه به «حدود دين» يا «مراتب الدعوه» معروف بوده است. اين سازمان
به تدريج طى دورۀ فاطمى توسعه و تحول يافت و در زمان حاكم شكل خاص و
ثابتى پيدا كرد؛ ولى سلسله مراتب دعوت در زمان داعى الدعات المؤيد به
صورت نهايى خود در آمد. يادآوری اين نكته لازم است كه سازمان كامل دعوت
فاطمى منعكسكنندۀ الگويى آرمانى برايی زمانى كه دنيای اسلام كلاً تحت استيلای
امام اسماعيلى قرار مىگرفته، بوده است. به عبارت ديگر، نه تنها تمام
سلسله مراتب دعوت همواره اشغال نشده بودهاند، بلكه بعضى از مراتب آن
هميشه خالى مىمانده است. توضيحات ناقص و پراكندهای دربارۀ سلسله مراتب
دعوت فاطمى، پس از حدود امام و باب (داعیالدعات) وجود دارد.
تمامى منابع
اسماعيلى متفقند كه جهان، يا به طور دقيقتر سرزمينهای غيرفاطمى آن، به دوازده جزيره تقسيم مىشده، و هر يك از اين جزاير، منطقۀ جداگانه و مستقلى برای
اشاعۀ دعوت اسماعيليه بوده است. اين دوازده منطقه، يا «جزايرالارض»، عبارت
بودهاند از سرزمينهای عرب، روم، صقالبه، نوب، خزر، هند، سند، زنج، حبش،
چين، ديلم (سرزمين ايران) و بربر. هر يك از اين جزاير زير نظر يك داعى
عالىرتبه بوده كه عنوان «حجت« داشته است. در آثار اسماعيلى صدر دورۀ
فاطمى، به حجت با نامهای ديگری مانند «نقيب» و «لاحق» و «يد» هم اشاره
رفته است، ولى اين عناوين بهتدريج منسوخ شده بوده است. حجت در هر
جزيره عالىترين مرجع دعوت و صدر داعيان آنجا بوده است. در سلسله مراتب
دعوت، پس از باب و حجت، داعيان مختلف بودهاند كه در هر جزيره مسئوليت
فعاليتهای خاصى را به عهده داشتهاند. شمار داعيان بعضى از جزاير به حدود ۳۰ نفر مىرسيده است.
منابع، داعيان را
در ۳ رديف طبقهبندی كردهاند كه به ترتيب اهميت عبارت بودهاند از «داعى
بلاغ»، «داعى مطلق»، و «داعى محدود (محصور)». دربارۀ وظايف گوناگون اين سه نوع داعى اطلاعات خاصى در دست نيست؛ داعى محدود احتمالاً دستيار اصلى داعىمطلق
بوده، و در غياب حجت و داعى بلاغ هر جزيره، داعی مطلق آنجا اختيارات تام
مىيافته است. داعى بلاغ نيز عمدتاً نقش رابط بين سازمان مركزی دعوت در
پايتخت فاطمى و مركز محلى دعوت در هر جزيره را به عهده داشته است. در
اوايل دورۀ فاطميان، گاهى عناوين ديگری مانند «جناح»، به جای داعى، در
سرزمينهای ايرانى به كار مىرفته است.
داعيان با كمك دستيارانى فعاليت مىكردند كه به طور كلى «مأذون» خوانده مىشدند. در تشكيلات دعوت درهر جزيره دست كم دو نوع مأذون وجود داشته است: «مأذون مطلق و مأذون محدود (محصور)»؛ مأذون محدود سرانجام عنوان «مُكاسِر» يافت. مأذون مطلق، يا دستيار اصلى داعى كه اغلب خود بالمآل به مقام داعى ارتقا مىيافت، اجازه يا «اذن» داشته است تا از تازهواردان به جماعت اسماعيليه عهد يا ميثاق معمول را اخذ كند. وی همچنين مقررات متداول را به نواسماعيليان مىآموخته است. مسئوليت اصلى مكاسر كه اختياراتش محدود بوده، شناسايى و انتخاب افراد برای ورود به جماعت اسماعيليه بوده است. تعليم مأذونها بر عهدۀ داعيان بوده است و خود داعيان اغلب در دارالعلم و ديگر مؤسسات تخصصى قاهره تعليم مىيافتند و سپس به جزيرۀ محل مأموريتشان فرستاده مىشدند. ضمن اينكه تماس مستمر بين هر جزيره و مركز دعوت در پايتخت فاطمى وجود داشته است، داعيان به ميزان قابل توجهى از استقلال عمل در محل مأموريت خود برخوردار بودهاند. اسماعيليان عادی مقامى در تشكيلات دعوت نداشتند و معمولاً «مستجيب» ناميده مىشدند. سلسله مراتب هفتگانۀ دعوت، از باب (داعىالدعات) تا مُكاسر (مأذون محدود)، همراه با وظايف اصلى و آرمانى آنها توسط داعى كرمانى تشريح شده است.
تعاليم
مذهبى و جهانشناسى اسماعيليان فاطمى: اسماعيليان فاطمى به طور كلى چارچوب
تعاليم اعتقادی اسماعيليان نخستين را حفظ كردند و همانند اسلاف خود بين ظاهر
و باطن دين تمايز قائل بودند؛ ولى برخلاف اسماعيليان نخستين كه تأكيد بر
باطن و حقايق مكتوم در آن داشتند، اسماعيليان فاطمى ظاهر و باطن را مكمل
يكديگر مىدانستند و مراعات تعادل بين آن دو را واجب مىشمردند. از اينرو ،
نزد اسماعيليان فاطمى دسترسى به «حقيقت» بدون «شريعت» امكانپذير نبود و
حقايق نيز هميشه با شرايع يا ظواهر دين مرتبط بودند. در نتيجه، دعوت فاطمى
رسماً مواضع اباحى قرامطه و ديگر گروههای افراطى را كه تأكيد بر باطن
داشتند، و ظاهر (شريعت) را نفى مىكردند، باطل مىدانست.
داعيان و علمای
فاطمى آثار بسياری در زمينههای علوم ظاهری و علوم باطنى و علم تأويل تأليف
كردند، ولى اسماعيليان فاطمى به علم تفسير هيچگونه توجهى نداشتند و در آن
زمينه تنها به تعاليم امامان خود اكتفا مىكردند. به همين سبب، آنها امام
اسماعيلى را «قرآن ناطق» نيز مىناميدند و نصّ كتاب الهى را «قرآن صامت»
مىخواندند. به علل مشابه، توجه اسماعيليان فاطمى به علم حديث نيز محدود
بود و آنها در اين زمينه به تعاليم و اقوال امامانشان بسنده مىكردند؛ در
هر صورت آنان به احاديث نبوی و روايات منقول از امامان قبلى خود، خاصه
امام جعفر صادق (ع)، ارج بسيار مىنهادند و بسياری از اين احاديث و اخبار
توسط «قاضى نعمان»، عالمترين فقيه دورۀ
فاطمى، خاصه در دو كتاب دعائم و شرح الاخبار جمعآوری گرديده است.
قاضى نعمان كه در اصل بنيانگذار علم فقه اسماعيلى بود، از زمان عبيدالله مهدی تا هنگام مرگ خود در ۳۶۳ق/ ۹۷۴م، مقامات مختلفى در دستگاه فاطميان داشت و عاقبت به عنوان برجستهترين فقيه اسماعيلى نزد معز فاطمى تقرب خاصى يافت. يكى از مهمترين تأليفات فقهى وی، يعنى دعائمالاسلام، هنوز مورد استفادۀ اسماعيليان مستعلوی - طيبى قرار دارد. فقه اسماعيليه، تشابهات بسياری با فقه اماميه دارد، ولى اختلافاتى نيز بين اين دو مذهب شيعى، خاصه در زمينههای توارث و نحوۀ اجرای بعضى از فرايض دينى، پديدار گشته است.
ابوحنیفه محمد بن نعمان، معروف به «قاضی نعمان»، پایهگذار فقه اسماعیلی و بزرگترین فقیه در همه ادوار اسماعیلیه است. شخصیت برجسته، تالیفات فراوان و تاثیرگذاری عمیق او بر اسماعیلیه و همچنین خدمات بیبدیل او در راه استواری مذهب اسماعیلی، از او چهرهای پرفروغ ساخته است. بزرگان اسماعیلیه همیشه از قاضی نعمان با احترام و تجلیل یاد کردهاند و هنوز هم کتابهای او در میان گروههایی از اسماعیلیه رواج دارد.
در این میان، نکته قابل توجه این است که علمای امامیه (اثناعشری) در قرون اخیر قاضی نعمان را از خود دانسته و کتاب معروف او، دعائم الاسلام، را از منابع فقهی و حدیثی خود به شمار آورده و بدان استناد کردهاند. قاضی نعمان در قرن چهارم میزیست و با بزرگانی چون ابن بابویه و کلینی (ره) هم عصر بود.
تذکرهنویسان نام کامل قاضی نعمان را چنین نوشتهاند: القاضی ابوحنیفة النعمان بن ابی عبدالله محمد بن منصور بن احمد بن حیون التمیمی المغربی.
آصف فیضی، پژوهشگر مبرز اسماعیلی، در مقدمه دعائم الاسلام میگوید: «قاضی نعمان در تاریخ ادب دعوت اسماعیلیه با عنوان سیدنا قاضی القضاة وداعی الدعاة النعمان ابن محمد شناخته میشود و گاهی نیز تاریخنگاران نام او را به اختصار «قاضی نعمان» ذکر میکنند تا از ابوحنیفه معروف سنی متمایز گردد و ابن خلکان و مؤلفان شیعه اثناعشری به او «ابوحنیفه شیعی» میگویند.
نام قاضی نعمان همواره با تعریف و تمجید فراوان و ستودن مقام شامخ علمی او همراه بوده است. تمام متونی که سرگذشت او را ذکر کردهاند، حتماً این نکته را یادآور شدهاند که او نه تنها در زمان خود، که در طول تاریخ اسماعیلیه فقیهی ممتاز و یگانه به شمار میرفته است. حتی تذکرهنویسانی که مذهب او را قبول ندارند و او را باطنا زندیق میشمارند، نتوانستهاند فضل و علم او را انکار کنند.
اسماعيليان فاطمى بينش ادواری اسماعيليان نخستين را دربارۀ تاريخ مذهبى بشر حفظ كردند، ولى به علت آنكه فاطميان مدعى امامت بودند، به تدريج تغييراتى در نظريۀ اسلاف خود در زمينۀ امامت پديد آوردند. بهطور خاص، آنها طول دورۀ ششم تاريخ، يعنى دورۀ اسلام، و شمار امامان آن دوره را مورد تجديدنظر قرار دادند، بهطوری كه تداوم نامحدود در امامت و وجود بيش از هفت (۷) امام در دورۀ اسلام امكانپذير گردد. فاطميان كه تا مدتها خود را خلفای امام قائم، محمد بن اسماعيل مىدانستند، مدعى بودند كه مسئوليت اجرای تدريجى وظايف وی را به عنوان قائم بر عهده گرفتهاند. در زمان مستنصر فاطمى، نوعى تعبير روحانى نيز دربارۀ ظهور محمد بن اسماعيل اتخاذ شده بود، زيرا اسماعيليان فاطمى ديگر در انتظار رجعت جسمانى وی نبودند. در دورۀ همو، اسماعيليان فاطمى معتقد بودند كه در آخرالزمان يكى از امامان اسماعيلى از اعقاب محمد بن اسماعيل و مستنصر فاطمى به عنوان قائم و ناطق هفتم، آغازگر آخرين دورۀ تاريخ بشر خواهد بود.
همانطور كه پيشتر
ياد شد، داعى نسفى مبتكر نوعى جهانشناسى نوافلاطونى - اسماعيلى (قرمطى)
بود كه آن را در كتاب المحصول خود تشريح كرده بود. اين جهانشناسى ويژه
كه تا حدودی به طور مستقل توسط ابوحاتم رازی نيز تدوين شد، بعداً توسط
ابويعقوب سجستانى تكامل يافت و از قرن ۴ق/ ۱۰م مورد پذيرش تمام گروههای
قرمطى سرزمينهای شرقى واقع شد. اين داعيان برجستۀ خراسان و جبال شديداً
تحت تأثير جريانهای فلسفى نوافلاطونى، خاصه ديدگاههای نوافلاطونيان دربارۀ
صفات ذاتى آفريدگار و هستىشناسى انبعاثى آنها، قرار گرفته بودند كه از
اوايل قرن ۴ق در نيشابور رواج پيدا كرده بود. نسفى و ديگر داعيان قرمطى
بعضى از نظريههای مكتب نوافلاطونى را با تعاليم و مفاهيم قرآنى و اسلامى
تلفيق كردند و جهانشناسى منحصر به فردی را تدوين نمودند كه در زمان معز
فاطمى مورد پذيرش دعوت اسماعيليان فاطمى نيز قرار گرفت. اين جهانشناسى در
چند دهۀ اخير عمدتاً بر اساس آثار متعدد داعى سجستانى، خاصه الينابيع و
الافتخار و كشف المحجوب، مورد مطالعه و شناخت محققان قرار گرفته است.
در اين جهانشناسى
نوافلاطونى - اسماعيلى، پروردگار كه هستى بخش عالَم و مبدع همۀ چيزهاست،
متعالى و ناشناختنى است. موضع كلامى دربارۀ صفات الهى در اينجا ضدتشبيهى و
ضدتعطيلى بوده است. عقل، نخستين موجودی بوده كه پروردگار آن را به امر و
مشيت خود ابداع كرده است. در اينجا واژۀ ابداع، به معنای آفرينش از هيچ،
با واژۀ قرآنى كُن (باش) همبسته شمرده شده است. از اينرو، پروردگار مبدع،
يا هستى بخشنده بوده، و عقل كه «اول» و «سابق» نيز خوانده مىشده، مُبدَع
اول بوده است، زيرا امر الهى و كلمةالله با «وجود» آن درهم آميخته بودهاند.
در اين تفكر عقل، ازلى و بدون حركت و كامل، و منبع نور است. نفس يا نفس
كلى كه «دوم» و «تالى» نيز خوانده مىشود، از عقل منبعث شده است. نفس كه
موجودی بسيار پيچيدهتر از عقل بوده، ناقص، و در خدمت عقل است. نفس كه
منبع هيولى و صورت است، به علت نقص خود به حركت در آمده، و در مرحلۀ
انبعاثى بعدی، افلاك هفتگانه و ستارگانشان از آن منبعث شدهاند. افلاك با
حركت نفس به حركت درآمدهاند و در سلسله مراتب بعدی چيزهای ديگری از طريق
انبعاثات به وجود آمدهاند، يا به طور دقيقتر تجلى پيدا كردهاند، زيرا
خداوند تمام اشياء و موجودات را در عالم روحانى و عالم جسمانى يك دفعه خلق
كرده بوده است. سپس در اثر حركتهای افلاك و كواكب، مفردات چهارگانه
(گرما، سرما، تری و خشكى) منبعث شدهاند و مفردات با هم درآميخته، عناصر مركب،
مانند خاك و آب و هوا پديدار گشتهاند. در مراحل انبعاثى بعدی به ترتيب
گياهان (با نفس ناميه) و سپس حيوانات (با نفس حِسّيه) و سرانجام، انسان
(با نفس ناطقه) پديدار شده است. برای تطبيق بيشتر بين اين جهانشناسى و
تعاليم اسلامى، بعضى از واژههای آن در مورد عالم روحانى با واژههای قرآنى
پيوند داده شدهاند. در نتيجه، عقل با «قلم» و «عرش» منطبق شده، و نفس نيز
دو مترادف قرآنى خود را در «لوح» و «كرسى» يافته است.
اين جهانشناسى
نوافلاطونى - اسماعيلى از زمان معز و با تأييد وی مورد پذيرش دعوت فاطمى كه
هيچگونه نقشى در تدوين آن ايفا نكرده بود، واقع شد و در دورههای بعد
داعيان فاطمى مانند حميدالدين كرمانى و ناصرخسرو جوانب مختلف آن را در
فلسفههای مابعدالطبيعة خود اصلاح و تكميل كردند. بهطور اخص، داعى كرمانى تا
حدودی جهانشناسى نوافلاطونى اسماعيلى جديدی را بر اساس آثار فلسفى و آثار
ديگر داعيان متقدم قرمطىايرانى و نيز با استفاده از نظامهای مابعدالطبيعۀ
فلاسفۀ اسلامى، خاصه ابنسينا، تدوين كرد. اين جهانشناسى كه در راحةالعقل
كرمانى (تأليف در ۴۱۱ق/ ۱۰۲۰م) تبيين شده است، هيچگاه مورد پذيرش دعوت
فاطمى قرار نگرفت، ولى بعدها با تغييراتى مورد استفادۀ اسماعيليان طيبى در
يمن واقع شد. جهانشناسى نوافلاطونى داعى كرمانى، نظامى مبتنى بر دَه (۱۰) عقل
جايگزين دو اصل عقل و نفس در نظام قبلى شده است.
در جهانشناسى
كرمانى كه هر يك از حدود دهگانۀ عالم آسمانى منبعث از حد قبلى بوده است،
«عقل» نظام نوافلاطونى پيشين به «عقل اول» تبديل شد و «عقل دوم» كه «منبعث
اول« نيز ناميده مىشد، جايگزين «نفس» گرديد. «عقل سوم«، يا «منبعث دوم« كه
نخستين موجود بالقوه بوده است، با هيولى و صورت منطبق گرديد. از دو اصل
آغازين، يعنى عقل اول و عقل دوم، هفت (۷) عقل ديگر منبعث شدند كه منعكسكنندۀ هفت (۷) كلمۀ الهى نيز بودند. «عقل دهم« كه «عقل فعال» نيز ناميده مىشده، بر عالم
جسمانى نظارت داشته است. افزون بر آن، كرمانى ساختارهای عالم جسمانى و
سلسله مراتب دنيوی دعوت را در نظام خود با طبقات عالم آسمانى تطبيق كرده
بود. در واقع، وی بر همانندی و تمثيل بين طبقات آسمانى و جسمانى از يك سو،
و وظايف حدود و سلسله مراتب در اين طبقات از سوی ديگر تأكيد داشته است.
در حالى كه نسفى و
رازی و سجستانى بعضى از واژههای جهانشناسى اوليۀ اسماعيليه، مانند جد و فتح
و خيال را با معانى ديگری در نظام نوافلاطونى خود حفظ كرده بودند، كرمانى
تقريباً تمامى واژهها و مفاهيم متقدم را ناديده گرفت. كرمانى در راحةالعقل
تنها يك فصل كوتاه به حروف علويه اختصاص داده، و نام دو اصل نخست جهانشناسى
قبلى («ك - و - ن - ی» و «ق - د - ر») را نيز تنها يك بار در يكى از آثار
خود ذكر كرده است. ترديد نيست كه نظام كرمانى بيش از نظام داعيان قرمطى
متقدم از تفكر نوافلاطونى متأثر بوده است.
فلسفۀ نوافلاطونى در
رسائل اخوانالصفا نيز به وضوح انعكاس يافته است. ارتباط گروه مؤلفان
موسوم به اخوانالصفا و مجموعۀ ۵۲ رسالۀ معروف آنها با نهضت اسماعيليه
اكنون ديگر قابل ترديد نيست، اگر چه ماهيت خاص اين ارتباط هنوز مبهم مانده
است. خود اسماعيليان از قرون وسطى اين رسائل را كه در برگيرندۀ تمامى علوم
شناخته شدۀ زمان بوده است، به يكى از امامان نخستين خود در دورۀ ستر، يعنى
احمد بن عبدالله بن محمد بن اسماعيل (احمد مستور)، منسوب كردهاند. از طرف
ديگر، بر اساس تذكرات ابوحيان توحيدی (د ح ۴۱۴ق/ ۱۰۲۳م)، به نظر مىرسد كه
اين رسائل توسط شماری از كاتبان و عالمان كه با نهضت اسماعيليه مرتبط بوده،
و در بصره مىزيستهاند، در اواسط قرن ۴ق/ ۱۰م تأليف شده باشد. بعضى از محققان
معاصر نيز عقيده دارند كه شماری داعى اسماعيلى با همكاری دانشمندان
غيراسماعيلى رسائل را در دهههای قبل از تأسيس خلافت فاطميان، بين سالهای ۲۶۰ق و ۲۹۷ق/ ۸۷۴ و ۹۱۰م، تأليف كرده بودند. به عقيدة اين گروه، اشعار و
مطالبى كه مربوط به دورههای متأخر است، توسط كاتبان بعدی به رسائل اخوانالصفا
افزوده شده است.
در هر صورت، به نظر مىرسد كه اعضای گروه اخوانالصفا اگر هم در قرن ۴ق مىزيستهاند، پيرو دعوت فاطمى نبودهاند، زيرا تعاليم خود را به هفتمين امام اسماعيليه، يعنى همان مهدی موعود كه قرمطيان منتظر رجعتش به عنوان قائم بودند، نسبت دادهاند. جهانشناسى اخوان الصفا نيز همانند نظامهای نسفى و ديگر داعيان قرمطى آن زمان، مبتنى بر فلسفۀ نوافلاطونى بوده است. رسائل اخوانالصفا هيچگونه تأثيری بر ادبيات دورۀ فاطمى بر جا نگذاشت و مؤلفان اسماعيلى آن دوره نيز اشارهای به اين اثر عظيم ندارند ؛ ولى از حدود دو قرن بعد از زمان تأليف، اين رسائلاهميت ويژهای در آثار اسماعيليان طيبى در يمن پيدا كرد، بهطوری كه ابراهيم بن حسين حامدی (د ۵۵۷ق/ ۱۱۶۲م) و شماری از جانشينان وی به عنوان داعيان مطلق مستعلوی - طيبى پيوسته اين رسائل را مورد مطالعه قرار داده، و بر آن تفاسير مختلف نوشتهاند.
آغاز
افتراقات و پايان خلافت فاطمى: پس از مرگ خليفه معاذ مستنصر (المستنصر بالله،
هشتمین خلیفه فاطمی و هجدهمین امام اسماعیلی)، افضل پسر بدرالجمالى كه در مقام
وزارت، اقتداری تمام داشت، توانست به قصد مستحكم ساختن موقعيت خود و با
اعمال نفوذ، «نِزار» (نِزار بن المستنصر، ابومنصور نِزار) فرزند ارشد مستنصر را كه نص امامت و خلافت
بر او قرار گرفته بود، از حقوق خود محروم كند و در عوض جوانترين برادر او
ابوالقاسم احمد (احمد مستعلی) را با لقب «المستعلیبالله« (نهمین خلیفه فاطمی)
جايگزين وی سازد. افضل به سرعت مقامات عالیرتبۀ دولت و دعوت فاطميان را
وادار كرد تا با «مستعلى» بيعت كنند و او را به جانشينى مستنصر بشناسند. اين
اقدام بىسابقه، نهضت اسماعيليه را با بحران شديدی مواجه ساخت و اسماعيليان
كه تا آن زمان نهضت واحدی را تشكيل مىدادند، به زودی به دو شاخۀ اصلى «مستعلويه» و «نِزاريه» منقسم شدند. در اواخر سال ۴۸۸ق/ ۱۰۹۵م نزار همراه يكى از پسرانش به دستور مستعلى در زندان به قتل
رسيد.
افتراق در جماعت
اسماعيليه به اين دو شاخه كه از همان ابتدا رقبای متخاصم يكديگر شدند، به
تضعيف كلى و غيرقابل جبران دعوتِ اسماعيليه انجاميد. اكثر اسماعيليان مصر و
تمامى جماعت اسماعيلى يمن و گجرات و بسياری از اسماعيليان شام امامت
مستعلى را پذيرفتند، ولى گروه بزرگى از اسماعيليان شام و تمامى اسماعيليان
عراق و ايران و احتمالاً بدخشان و ماوراءالنهر به نص اول مستنصر وفادار
ماندند و نزار را به عنوان نوزدهمين امام خود و جانشين به حق پدرش قبول
كردند. در قرون بعدی، مستعلويان و نزاريان به ترتيب در قسمتهای غربى و شرقى
دنيای اسلام به بسط دعوتهای مستقل خود پرداختند و مسيرهای مذهبى - سياسى كاملاً
مجزايى را طى كردند. در اين ميان، اكثر اسماعيليان در مصر و بسياری در شام و
تمامى جماعت اسماعيلى در يمن مستعلى بالله را به جانشينى مستنصربالله قبول
كرده بودند. با قتلِ جانشينِ مستعلى، «منصور الآمر باحكام الله/ دهمین خلیفه
فاطمی در انشعاب مستعلویه» در ۵۲۴ق/ ۱۱۳۰م، مستعلويان با بحران جديدی مواجه
شدند كه منجر به انشعاب مستعلويه به دو شاخۀ «حافظيه»
و «طيبيه» گرديد. آمر باحکام الله چند ماه پيش از مرگش صاحب فرزندی به
نام «طيب» (طیب ابوالقاسم) (طیب بن منصور ابوالقاسم امام بیست و یکم اسماعیلیان مستعلی است که
پسر خلیفه فاطمی، منصور بن مستعلی بود. مستعلیه به غیبت او اعتقاد دارند؛ و کسانی
که نایب او محسوب میشوند، «داعی مطلق» نامیده
میشوند) شده بود كه تنها پسر او بوده است، اما در وقايع پس از مرگ آمر،
عملاً نامى از طيب در ميان نيست. عموزادۀ آمر، «ابوالميمون عبدالمجيد»
(الحافظ لدینالله، یازدهمین خلیفه فاطمی از شاخه مستعلیه) كه عضو ارشد خانوادۀ
فاطميان، و مدعى قدرت بود، پس از يك سال كشمكش با مخالفان، بر مسند حكومت
قرار گرفت. او كه ابتدا با عنوان وليعهد زمام امور را در دست گرفته بود، در
ربيعالآخر ۵۲۶، مدعى خلافت و امامت شد و لقب «الحافظ لدينالله« را برای خود
برگزيد.
از آنجا كه پدرِ
حافظ لدینالله امامت و خلافت نيافته بود، ادعای وی با اشكالاتى مواجه مىگرديد.
از اينرو، وی بر آن شد تا برای تبيين مشروعيت امامت و خلافت خود، دست به
تنظيم سجلى زند كه از طريق آن بتواند خود را جانشينِ به حق آمر قلمداد
كند. اين سجل به موارد مختلفى در تاريخ اسلام و فاطميان استناد داشت و به
طور اخص متذكر مىشد: همانگونه كه حضرت محمد (ص) عموزادۀ خويش حضرت على
(ع) را وصى و جانشين خود قرار داده بوده، آمر نيز شخصاً عموزادهاش حافظ را
به جانشينى برگزيده بوده است. امامت حافظ مورد تأييد رسمى مركز دعوت
مستعلويه در قاهره قرار گرفت و اكثر اسماعيليان مستعلوی در مصر و شام، و
گروهى از مستعلويان يمن كه حافظ و جانشينانش را به عنوان امامان خود
شناختند، با نامهای «حافظيه» و «مجيديه»
اشتهار يافتند. از طرف ديگر، گروههايى از مستعلويان مصر و شام، و شمار كثيری
از مستعلويان يمن ادعاهای حافظ را باطل دانستند و امامت طيب را پذيرفتند كه
ابتدا با نام «آمريه»، و پس از تأسيس دعوت
مستقل طيبى در يمن، به «طيبيه» شهرت
يافتند.
بخش سوم - اسماعيليه پس از
افتراق نزاری - مستعلوی
دعوت
ناپايدار مستعلوی - حافظى: سلسلۀ فاطميان رسماً در محرم ۵۶۷/
سپتامبر ۱۱۷۱ به دست «صلاحالدين ايوبى»، منقرض شد و صلاحالدين بىدرنگ
مذهب اهل سنت را به مصر بازگردانيد؛ وی اسماعيليان آن ديار را سخت قلع و
قمع كرد و تشكيلات مركزی دعوت حافظى برچيده شد و عاضد (العاضد لدینالله/
چهاردهمین خلیفه فاطمی) آخرين خليفۀ فاطمى نيز چند روز پس از شكست، در پى
بيماری كوتاهى درگذشت. تا حدود يك قرن پس از مرگ او، شماری از اخلاف وی
مدعى امامت حافظيه بودند و هر چندگاه يكبار حركت و شورشى را در مصر سامان
مىدادند؛ ولى از آن پس بساط مذهب اسماعيليه و سازمان پنهانِ دعوت آن
كلاً از مصر برچيده شد و در همان زمان، در شام نيز اثری از اسماعيليان حافظى
يافت نمىشد.
دعوت حافظيه در يمن
نيز پيروانى پيدا كرده، و برای مدتى از حمايت رسمى بعضى از حكام و امرای
محلى آن گوشه از جنوب عربستان، خاصه بنیزريع و همدانيان برخوردار شده
بود، ولى با انقراض اين حكومتها در يمن و با ظهور صلاحالدين ايوبى، دعوت
حافظيه و پيروانش در آن ديار نيز دوامى نيافت. در هند به نظر نمىرسد كه
حافظيان هرگز توانسته بوده باشند پايگاهى به دست آورند و مستعلويان هند كه
با صليحيون روابط نزديك خود را حفظ كرده بودند، مانند آنها، كلاً به جناح
طيبى دعوت مستعلويه پيوسته بودند. با توجه به از بين رفتن كامل جماعت
حافظى در بلاد اسلامى، از آثار اسماعيليان «مستعلوی حافظى» هيچگونه نمونهای
برجای نمانده است.
پايگيری و دوام دعوت مستعلوی - طيبى: دعوت مستعلوی طيبى پايگاه اصلى و هميشگى خود را در يمن و سپس در شبه قارة هندوستان پيدا كرد. به هنگام انشعاب حافظى و طيبى در دعوت مستعلويه پس از مرگ آمر، ملكه سيده كه زمام امور دولت صليحى در يمن را به دست داشت، طيب بن آمر را به عنوان بيست و يكمين امام اسماعيليان مستعلوی شناخت و روابط خود را با حافظ و خلافت فاطمى قطع كرد و دعوت طيبى را در يمن بنيانگذارد. برپايۀ اعتقادات مستعلويان طيبى، آمر فرزند نوزاد خود طيب را به گروهى از داعيان قابل اعتمادش كه تحت رياست ابنمَديَن نامى بودند، سپرده بوده است و اين داعيان، طيب را در دورۀ پرآشوب حكومت حافظ در نقاط امنى پنهان كرده بودند. اسماعيليان مستعلوی طيبى معتقدند كه امامت آنها در اعقاب طيب كه همچنان در استتار ماندهاند، تداوم يافته است و سرانجام، در پايان دورۀ فعلى ستر در تاريخ مذهبى بشر، يكى از همين امامان ظهور خواهد كرد و آغازگر دورۀ كشف خواهد گرديد.
در بنيانگذاری دعوت
مستقل طيبيه در يمن داعيانى چون «ذؤيب بن موسى» داعى مطلق (د ۵۴۶ق) و
همكار او خطاب بن حسن همدانى (د ۵۳۳ق/ ۱۱۳۹م) نقشى اساسى داشتند. پس از
مرگ ذؤيب، ابراهيم بن حسين حامدی به عنوان دومين داعى مطلق طيبى، جهانشناسى
نوافلاطونى اسماعيلى داعى كرمانى را به گونهای مبتكرانه با نظريات اساطيری
در همآميخت و بر آن اساس جهانشناسى خاصى را در كتاب كنزالولد خود تدوين
كرد كه به عنوان نمونه مورد استفادۀ متفكران متأخر طيبى واقع شد و رسائل
اخوانالصفا نيز توسط همين داعى به محافل طيبيان يمن راه يافت. مقام داعى
مطلق تا ۶۰۵ق/ ۱۲۰۸م در دست اعقاب داعى ابراهيم حامدی باقیمانده بود و از
آن پس، رياست دعوت به بنى وليد الانف، شاخهای از قريش در يمن انتقال
يافت. تا اواسط قرن ۱۰ق/ ۱۶م، مقر دعوت طيبيه همچنان در حراز (غرب يمن)
قرار داشت. (داعی مطلق را معمولاً «مُلاجی صاحب» یا «سیدناصاحب» خطاب میکنند).
در زمينۀ اصول عقايد
و تفكر، مستعلويان طيبى ادامه دهندهی تعاليم و سنن اسماعيليان فاطمى بودهاند.
آنان مجموعهای بزرگ از كتب و رسائل خطى را كه از عهد فاطمى برجای مانده
بود، و به «الخزانة المكنونه« شهرت داشت، حفظ نمودند و از قرن ۱۰ق به تدريج
اين ميراث را به گجرات نيز انتقال دادند. مستعلويان طيبى، همانند
اسماعيليان فاطمى، برای ظاهر و باطن دين و احكام شرعى اهميت يكسانى قائل
بودهاند و علاقۀ دورۀ فاطمى را به جهانشناسى و بينش ادواری تاريخ كه اجزاء
عمدة تشكيلدهندۀ نظام حقايق مستعلويان نيز شدند، حفظ كردند، ولى طيبيان
اصلاحاتى نيز در تعاليم مذهبى فلسفى خود وارد نمودند كه به نظام حقايق
آنها ويژگیهای خاصى مىبخشيد.
از آغاز پيدايى دعوت
طيبيه، داعيان مطلق از يمن به طور دقيقى امور دعوت طيبى را در هند، خاصه
گجرات، زير نظر داشتند؛ از هنگام ورود نخستين داعيان اسماعيلى به گجرات در ۴۶۰ق/ ۱۰۶۸م، جماعت اسماعيلى در غرب شبه قارۀ هند به تدريج گسترش يافت و
اين جماعت از هنديان اسماعيلى كه عمدتاً اصل و نسب بومى داشتند، به زودی
با نام «بُهره» شهرت يافتند. اسماعيليان
گجرات كه با يمن صليحى روابط نزديك و مستمر مذهبى و تجاری داشتند، همانند
ملكه سيده به جناح مستعلوی طيبى پيوسته بودند. گسترش تدريجى دعوت طيبى
در هندوستان، و افزايش جمعيت طيبيان در آن ديار از يكسو، و مساعدتر بودن
اوضاع سياسى برای اين دعوت در مقايسه با يمن از سوی ديگر، نظر رهبری دعوت
طيبى را از يمن متوجه هندوستان ساخت و در ۹۷۴ق/ ۱۵۶۶م بود كه جلال بن
حسن، داعى طيبى هندیتبار، مركز دعوت مستعلوی طيبى را از يمن به احمدآباد
در گجرات منتقل كرد.
جماعت طيبى خود از
انشعابات فرقهای مصون نماند و با مرگ داعى مطلق داوود بن عجب شاه، در ۹۹۹ق/ ۱۵۹۱م، مستعلويان طيبى بر سر جانشينى وی اختلاف پيدا كردند و به دو
شاخۀ «داووديه» و
«سليمانيه» منشعب شدند. اكثر بُهرههای طيبى هندوستان،
داوود بن برهان الدين (د ۱۰۲۱ق/ ۱۶۱۲م) را به جانشينى داوود بن عجب شاه
پذيرفتند و به «داووديه» معروف گشتند، در حالى كه بيشتر طيبيان يمن و گروه
كوچكى از بُهرهها، سليمان بن حسن هندی (د ۱۰۰۵ق/ ۱۵۹۷م) را به عنوان بيست
و هفتمين داعى مطلق خود شناختند و به «سليمانيه» مشهور شدند.
اكنون كل جمعيت داوودی جهان در حدود نيم ميليون نفر است كه چهار پنجم آنها در هندوستان سكنى دارند. بيش از نيمى از بُهرههای داوودی هند در گجرات زندگى مىكنند و بقيه عمدتاً در بمبئى و نواحى مركزی هندوستان مسكن گزيدهاند. در پاكستان و يمن و كشورهای خاور دور نيز گروههای پراكندة داوودی يافت مىشوند. بُهرههای داوودی، همانند اسماعيليان نزاری هند (خوجهها)، جزو نخستين گروههای آسيايى بودند كه در قرن ۱۳ق/ ۱۹م به زنگبار و سواحل شرقى آفريقا مهاجرت كردند. از چند دهۀ پيش، گروههايى از اين اسماعيليان هندیتبار (بُهرهها و خوجهها) كه عمدتاً برای تجارت به آفريقا رفته، و تدريجاً در كشورهای شرقى آن قاره، خاصه كنيا و تانزانيا، مقيم شده بودند، به كشورهای غربى در آمريكای شمالى و اروپا مهاجرت كردهاند. جمعيت سليمانيان در يمن نيز، در حال حاضر حدود ۷۰ هزار نفر است كه عمدتاً در نواحى شمالى، خاصه حراز و مرز عربستان سعودی، متمركز هستند. گروههای كوچكى از بُهرههای سليمانى نيز در هندوستان، خاصه شهرهای بمبئى، بروده، احمدآباد و حيدرآباد يافت مىشوند و در خارج از يمن و هند و پاكستان، مستعلويان طيبى سليمانى حضور محسوسى ندارند.
نزاريه
در دورۀ الموت: تاريخ متقدم نزاريان از تاريخ حكومت ضد سلجوقىِ الموت به رهبری
«حسن صباح» (اولین خداوند الموت) تفكيكناپذير است. حكومت اسماعيلى در قلعهها
كه اندكى پيش از بروز اختلاف نزاری مستعلوی در سلسله جبال البرز شكل گرفته
بود، بلافاصله پس از اين اختلاف، مهمترين پايگاه فرقۀ نزاری گشت. اين حكومت
كه مركزش معمولاً در قلعۀ مستحكم كوهستانى الموت، واقع در نزديكى طالقان قزوين،
قرار داشت، به نهضت نزاريه قدرت سياسى مهمى بخشيده بود و عاقبت تنها در مقابل
حملات بىامان مغولان منقرض شد. حسن صباح كه در واقع دعوت مستقل نزاريه
را بنيان نهاده بود، ارتباطات آن دعوت و شخص خود را با قاهره كاملاً قطع كرد.
در
دورۀ ۱۷۱ سالۀ الموت، اسماعيليان نزاری توانستند
با رهبریهای اوليۀ حسن صباح، دعوت مستقل خود را كه ديگر هيچگونه ارتباطى با
قاهره و حكومت فاطمى و دعوت مستعلويه نداشت، بنيانگذاری كنند و در نواحى مختلف،
خاصه ايران و عراق و شام، بسط دهند. در زمينۀ تفكر و نظام نظری، نزاريان كمتر
از مستعلويان ادامه دهندۀ سنن و تفكر اسماعيليان فاطمى بودند، بهطوری كه از
ابتدا مسلمانان غيراسماعيلى نهضت آنها را «دعوت جديد» مىخواندند و آن را متمايز
از «دعوت قديم«، يعنى دعوت اسماعيليان فاطمى مىدانستند. در واقع، اسماعيليان
نزاری ايران كه از فارسى به عنوان زبان مذهبى خود نيز استفاده مىكردند، رفتهرفته
با آثار دورۀ فاطمى بيگانه شدند؛ ولى در شام مكتوبات اسماعيليان فاطمى تا حدودی
مورد استفادۀ نزاريان آن ديار قرار گرفته است؛ از اينرو، آنها شماری از كتب
آن دوره، از جمله آثار «قاضى نعمان» را حفظ كردهاند.
ناديده
نبايد گرفت كه پس از افتراق نزاری مستعلوی، نزاريان در شناخت امام خود با بحران
مهمى مواجه بودند؛ با وجود اينكه از نزار، اعقاب ذكور (فرزندان پسر) برجای مانده
بود، هيچيك از آنان پس از مرگ نزار به طور علنى مدعى امامت نشدند و حسن صباح
و دو جانشين بعدی وی (کیا بزرگ امید و محمد بن کیا بزرگ امید)، نام امام يا امامانى
را پس از نزار ذكر نكردند. بر روی سكههايى نيز كه از زمان محمد بن بزرگ اميد
(د ۵۵۷ق/ ۱۱۶۲م)، سومين خداوند
الموت، بر جا مانده، نام خود نزار به عنوان آخرين امام نزاری ذكر شده است،
بدين ترتيب، در آن زمان نزاريان در واقع به «دورۀ ستر» ديگری داخل شده بودند
و در چنان اوضاعى حسن صباح اندكى پس از افتراق نزاری مستعلوی رياست عالى دعوت
را در سرزمينهای شرقى به دست گرفته بود. در «دوره ستر» كه امام نزاری از چشم
پيروانش پنهان بود، حسن صباح به عنوان حجت امام مستور يا نماينده تامالاختيار
وی شناخته شد، در حالى كه نزاريان همچنان منتظر بودند تا توسط حسن از تاريخ
ظهور قريبالوقوع امام خود و هويت وی آگاه شوند. به نظر مىرسد كه همزمان با
تعويق تدريجى در ظهور امام نزاری، دو جانشين بعدی حسن نيز همچنان به عنوان
حجت امام مستور تلقى مىشدهاند و بر همين اساس عالىترين مرجع دعوت نزاريه
بودهاند.
به
رغم فشارها و حملات ممتد سلجوقيان به قلاع و پايگاههای نزاريان، دعوت نزاريه
با موفقيت كم و بيش در شهرها و نواحى كوهستانى ايران اشاعه مىگرديد و دامنه
نفوذ آن گاه تا اصفهان، مقر حكومت سلجوقيان گسترش مىيافت. از حدود سال ۴۹۵ق/ ۱۱۰۲م، حسن صباح فعاليتهای دعوت را به
شام نيز بسط داد و از همان زمان پيوسته داعيانى از الموت، برای تشكل بخشيدن
به نزاريان شام و رهبری آنها، و همچنين اشاعه دعوت در ميان مسلمانان غيراسماعيلى
آنجا، به شام فرستاده مىشدند. اين داعيان كه رياست دعوت نِزاريه را در شام
بر عهده مىگرفتند، در زمينه سياستهای كلى مجری دستورهای الموت بودند.
حسن
صباح كه مؤسس دولت و دعوت مستقل نِزاريه بود و سياستها و شيوههای كلى مبارزاتى
نزاريان را شخصاً طراحى مىكرد، متفكر برجستهای نيز بود و آثار مهمى در زمينۀ تعاليم
اين شاخه از اسماعيليه تأليف كرده بود. برخلاف اسماعيليان فاطمى و مستعلوی،
نزاريان از ابتدا، علاقهای به تفكر در زمينههای جهانشناسى و تاريخ ادواری نشان
نمىدادند و كوششهای خود را عمدتاً صرف مطالعۀ نظريۀ شيعى دربارۀ امامت و به ويژه
اهميت تعاليم امام اسماعيلى مىكردند. حسن صباح خود رسالهای به زبان فارسى
به نام فصول اربعه در اين زمينه تأليف كرده بود كه اكنون ناياب است، ولى
قطعههايى از آن به عربى توسط شهرستانى نقل شده است. حسن كه به اصل شيعى
تعليم با تأكيد بر نقش و اهميت منحصر به فرد تعاليم معلمان صادق در هر عصر بعد
از پيامبر اسلام اهتمام مىورزيد، نه تنها موضع اهل سنت را در باب مسألۀ تعليم
باطل اعلام كرد، بلكه عقيدۀ سنتى شيعيان متقدم را نيز مورد انتقاد قرار داد و
سرانجام، با طرح مجدد مسأله به گونۀ جديدی، نتيجهگيری كرد كه معلم صادق و امام
به حق همواره همان امام اسماعيلى است كه در ضمن حقانيت و امامتش نيازی به
هيچگونه دليل و برهانى ندارد. اين نظريۀ تعليم كه تأكيد بر استقلال مرجعيت
و تعاليم هر يك از امامان داشت، زمينۀ فكری را برای اصلاحات اعتقادی نزاريان
در دورههای بعد آماده ساخت. نظريۀ تعليم آنچنان نقش عمدهای در اصول عقايد نزاريان
نخستين احراز كرد كه پيروان دعوت نزاريان به «اهل تعليم» و «تعليميه» نيز معروف
شدند.
چهارمين
خداوند الموت، حسن دوم كه نزاريان اصطلاح «حسن علیٰذکرهالسلام» (به معنی علیه
اسلام است) را به نامش اضافه كردند و سرانجام، امامت وی را پذيرا شدند بانى انقلابى
عظيم در تعاليم اسماعيليۀ نزاری گرديد. حسن دوم كه به تاريخ و تعاليم اسماعيليان
متقدم توجه خاص داشت و از علم تأويل نيز بهرۀ كافى برده بود، در ۵۵۷ق/ ۱۱۶۲م، هنگامى كه نزاريان هنوز وی را
به عنوان فرزند محمد بن بزرگ اميد مىشناختند، به رياست دعوت و دولت نزاريان
رسيد و به سرعت مقدمات اصلاحات اعتقادی خود را فراهم كرد. در ۱۷
رمضان
۵۵۹ حسن دوم طى مراسم ويژهای در الموت و در حضور گروههايى از نمايندگان
جماعات نزاری مناطق مختلف، به عنوان داعى و حجت امام مستور خطبهای ايراد كرد
كه ظاهراً از جانب شخص امام برای پيروانش ارسال شده بود. حسن طى آن مراسم
از منبر ويژهای خطاب به حاضران اعلام كرد كه امام زمان شما را درود و رحمت
فرستاده، و بندگان خاص گزيدۀ خويش خوانده، و بار تكليف شريعت از شما برگرفته،
و شما را به قيامت رسانيده است.
چند
هفته بعد در ۸ ذيقعدۀ ۵۵۹، همان خطبه و پيام امام بهعلاوۀ پيامى از جانب خود حسن كه در
آن اكنون خود را خليفۀ امام نيز معرفى مىكرد، طى مراسم مشابهى در مؤمنآباد،
واقع در شرق بيرجند كه مقر محتشم نزاريان قهستان بود، برای نزاريان آن منطقه
قرائت شد. از آن سال به بعد، نزاريان همه ساله روز ۱۷
رمضان
را به عنوان «عيد قيامت« جشن مىگرفتند. طى اين مراسم، حسن دوم وقوع قيامت
و فرارسيدن آخرالزمان را اعلام كرده بود، يعنى همان دورۀ واپسين تاريخ مقدس
كه اسماعيليان از آغاز تاريخ خود در انتظارش بودند و همانطور كه در ارتباط با
قيامت انتظار مىرفته است و اسماعيليان متقدم بيان كرده بودند، شريعت اسلام
نيز مىبايست منسوخ مىگرديد. در منابع تأكيد شده كه حسن دوم قيامت و معاد
و بهشت و دوزخ را تأويل، و تعبيرهای روحانى و معنوی مختلفى از آنها ارائه مىكرده
است. بر اين اساس، قيامت در واقع حاكى از تجلى حقيقت نامكتوم در ذات معنوی
شخص امام نزاری بوده است و از اينرو، مؤمنان، يعنى آنهايى كه به دعوت نزاريه
گرويده بودند و از امام نزاری پيروی مىكردند، ديگر قادر به درك و شناخت حقيقت،
يعنى باطن غايى شريعت، بودند.
امام
نزاری به عنوان شخصى كه قيامت را اعلام كرده، و مؤمنان را از دورۀ شريعت به
دورۀ قيامت رسانده بود، به مرتبۀ والاتر «قائم قيامت» دست يافته، دعوتش نيز
«دعوت قيامت» بوده است. همانطور كه اوضاع قيامت و زندگى در بهشت ايجاب مىكرده
است، مؤمنان ديگر مجبور به اجرای احكام شرعى و فرايض دينى نبودند، زيرا در آخرت
كه دورة حسابرسى است - به عكس اين دنيا – همه «حساب« است و ديگر نيازی به
«عمل« نخواهد بود. در فصولى كه حسن دوم پس از اعلام قيامت به اطراف مىفرستاده،
به گونههای مختلف و به طور تلويحى وانمود مىكرده است كه خودش دست كم به
معنای روحانى كلمه، همان امام زمان از اخلاف نزار بن مستنصر كه نزاريان انتظارش
را مىكشيدند، بوده است، اگر چه در ظاهر او را فرزند محمد بن بزرگ اميد دانسته
بودند.
در دورۀ نورالدين محمد دوم (نورالدین محمد یا محمد دوم معروف به اعلی محمد) (۵۶۱-۶۰۷ق/ ۱۱۶۶-۱۲۱۰م)، فرزند و جانشين حسن دوم، «دعوت قيامت» و تعاليم مربوط به آن ادامه پيدا كرد و به صورت دقيقتری تنظيم و تدوين يافت و محمد دوم در مواردی تعليقات حسن دوم را صراحت بيشتر بخشيد. در اواخر دوران محمد دوم، بعضى از نزاريان از انزوای جامعۀ نزاری تحت تعاليم قيامت ناخرسند شده بودند. حسن سوم (جلال الدین حسن)، فرزند و وليعهد محمد دوم نيز به اين گروه تعلق داشت و بلافاصله پس از آنكه با مرگ پدر در ۶۰۷ق، به قدرت رسيد، آشكارا طريقۀ اسلافش را نفى، و تعاليم قيامت را نسخ كرد. جلالالدين حسن سوم اعلام كرد كه خودش به مذهب اهل سنت گرويده است و از پيروانش هم خواست تا شريعت را دقيقاً، و به نحوی كه مورد قبول اهل سنت است، مراعات كنند. آنان از میان چهار فرقه اهل سنت، شافعی را برگزیدند.
سياست محمد دوم (نورالدین محمد) در تبعيت از شريعت، در محافل نزاری پس از درگذشت او و جانشينى پسرش علاءالدين محمد سوم، چندان با جديت دنبال نگرديد و در عهد وی، تعاليم مربوط به دعوت قيامت بار ديگر تا حدودی در ميان نزاريان ترويج مىشد. در دوران محمد سوم، علمای نزاری كوشش كردند تا وجهى برای سياستها و تعاليم ظاهراً متناقض مربوط به دورههای حسن دوم، محمد دوم (دعوت قيامت)، حسن سوم (سنىگرايى نزاريه) و محمد سوم (احيای قسمتهايى از تعاليم قيامت)، بيان كنند و نشان دهند كه اين تعاليم ظاهراً مختلف، در اصل منعكس كنندۀ واقعيات معنوی همانند و حقايق يكسانى بودند؛ زيرا هر يك از امامان نزاری به اقتضای نيازهای زمان خود عمل كرده بودند. در نتيجۀ اين كوششها كه در آثار اسماعيلى منسوب به نصيرالدين طوسى، خاصه روضةالتسليم، انعكاس يافته است، تعاليم جديدی تدوين شد كه به «نظريۀ ستر»، با معنای جديدی از مفهوم ستر، معروف شده است. برپايۀ اين نظريه، پذيرش شريعت اهل سنت در زمان حسن سوم به منزلۀ بازگشت به حالت «تقيه« و «دورۀ ستر» بوده كه طى آن بار ديگر «حقيقت« - به رغم آنكه امام خودش در استتار نبوده - همچنان در باطن دين مكتوم مىمانده است؛ ولى در زمان حسن دوم و محمد دوم كه دورۀ «قيامت« بوده، معرفت «حقيقت« و معنويت امام برای جماعت نزاريه امكانپذير شده، و از اينرو، در آن دوره نيازی به پردۀ «تقيه« و اجرای دقيق احكام شرعى وجود نداشته است. بدينطريق، شريعت با تقيه كه در دورۀ ستر واجب است، منطبق شد و حقيقت با قيامت انطباق يافت كه همان دورۀ حقيقت است كه در آن پردۀ تقيه برداشته مىشود و ديگر نيازی به شريعت باقى نمىماند.
داعیان یا فرمانروایان قلعۀ الموت ۸ نفرند که بترتیب عبارتند از:
1- حسن صباح؛ 2- کیا بزرگ امید؛ 3- محمد بن کیا بزرگ امید؛ 4- حَسَنْ عَلى ذِکْرِهِ السَّلام یا حسن دوم؛ 5- نورالدین محمد بن حسن علیٰ ذکره السلام (محمد دوم، نورالدین محمد ملقب به أعلی محمد)؛ 6- جلالالدین حسن نومسلمان (حسن سوم؛ جلالالدین حسن بن نورالدین محمد دوم)؛ 7- علاءالدین محمد بن جلال الدین حسن (محمد سوم؛ علاءالدین محمد سوم)؛ 8- رکنالدین خورشاه بن محمد علاءالدین.
1- حَسَنِ صَبّاح، بنیانگذار دعوت و دولت اسماعیلیۀ نزاری در ایران. حسن صباح براساس نصّ المستنصر باللٰه، نزار را جانشین پدرش در امامت شناخت و روابط خود را کاملاً با دولت فاطمی و مرکز دعوت اسماعیلیه در قاهره، که با المستعلی (احمد المستعلی بالله) بیعت کرده بودند، قطعکرد. با این تصمیم، حسن صباح دعوت مستقل اسماعیلیۀ نزاری را بنیان نهاد، و از این تصمیم همۀ اعضای جامعۀ اسماعیلیان قلمرو سلاجقه (سلسله پادشاهان سلجوقی) نیز بدون هیچ مخالفتی حمایت کردند.
در منابع اسم سه تن از فرزندانِ نزار با نامهاى هادى و مهتدی و قاهر آمده است:
- هادی (علیالهادی بن نزار المصطفی لدینالله؛ شروع دورۀ دوم ستر، اولین امام مستور در دوران الموت و بیستمین امام اسماعیلیانِ فاطمیِ نزاری). لازم بذکر است، نزار المصطفى لدينالله بن معاذ المستنصر بالله نوزدهمین امامِ اسماعیلیانِ فاطمیِ نزاری میباشد.
- مهتدى (محمد مهتدی بن علیالهادی؛ دومین امام مستور در دوران الموت و بیست و یکمین امامِ اسماعیلیانِ فاطمیِ نزاری)
- قاهر (حسنالقاهر بن محمد المهتدی؛ سومین امام مستور در دوران الموت و بیست و دومین امامِ اسماعیلیانِ فاطمیِ نزاری) آمده است.
از زندگى و محل اختفا و مدتِ امامت آنان اطلاعات دقیقى در دست نیست.
به اعتقاد نزاریان حسن صباح، فرزند نزار (علیالهادی بن نزار المصطفی لدینالله) را در سن هشت سالگى به الموت برد و دورۀ دوم امامان مستور با او شروع مىشود.
درباره این سه امامِ مستور در بخشِ سلسله امامان اسماعیلی، قسمت مربوط به امامان اسماعیلیِ فاطمیِ نزاری توضیحاتی ارایه خواهد شد.
2- کیا بزرگ اُمید، دومین رهبر دعوت و دولت اسماعیلیۀ نزاری در الموت (حك ۵۱۸-۵۳۲ق/ ۱۱۲۴- ۱۱۳۸م). حسن صباح اندكی پیش از مرگ (ربیعالآخر ۵۱۸ق/ ژوئن ۱۱۲۴م)، كیابزرگ امید را از لمسر به الموت فراخواند و او را به رهبری دعوت و دولت نزاریه منصوب كرد. او از همكاران اولیۀ حسن صباح بوده، و از سالهای آغازین دولت اسماعیلیۀ ایران كه با تسخیر قلعه الموت در ۴۸۳ق/ ۱۰۹۰م توسط حسن صباح، و بسط نفوذ نزاریان در منطقۀ دیلم شروع شد، در خدمت وی بوده است. جامعه نزاری در دوره كيا بزرگ از نهضتی انقلابی به دولتی مستقل با سرزمينهايی وسيع اما متفرق تبديل شد. با مرگ كيا بزرگ اميد، اسماعيليه نيز مانند سلسلههای مستقل سياسی گرديد و حكمرانی ميان آنها موروثی شد.
3- محمد بن کیا بزرگ امید، سومین رهبر دعوت و دولت اسماعیلیۀ نزاری در الموت. كيا بزرگ اميد سه روز پيش از مرگ در سال ۵۳۳ق/ ۱۱۵۸م محمد را نص و وليعهد خود كرد. محمد بن كيا بزرگ اميد از شخصيتهای برجسته نزاری است. دوره او آكنده از قتلها و ترورهای حساب شده است. در عهد او «رفيقان بسيار كارها بكردند و دژها برآوردند». در اين زمان، نزاريان به سمت منازعات محلی و مشاجرات كوچك رفتند و ديگر خبری از حضور اسماعيليان در بيرون از قلمروشان نبود. كيابزرگ اميد با جانشينی فرزند خويش با زيركی نسل حاكمان بعدی اسماعيليه را به خاندان خود منتقل كرد و اين سنتی برای تمام دوره حيات اسماعيليه شد امری كه به استحكام جامعه اسماعيلی كمك كرد.
سه فرمانرواى نخستین الموت یعنى حسن صباح و کیا بزرگ امید و محمد بن کیا بزرگ امید؛ خود را حجتِ امام مستور مىنامیدند و به هیچ وجه ادعاى امامت نکردند.
4- حَسَنْ عَلى ذِکْرِهِ السَّلام یا حسن دوم (۵۲۰-۵۶۱ق/ ۱۱۲۶-۱۱۶۶م)، چهارمین رهبر نزاریان و نخستین امامِ ظاهرِ نزاریان در الموت؛ بیست و سومین امامِ اسماعیلیانِ فاطمیِ نزاری. حسن دوم در الموت زاده شد و به گزارش منابع تاریخی، وی فرزند محمد بن بزرگ امید، سومین رهبر نزاریان الموت بود که در حدود 35 سالگی جانشین پدرش شد. اما نزاریان این نسب را نپذیرفتند و وی را از اعقاب نزار بن مستنصر دانستند. وی آغاز قيامت، پايان جهان و نسخ شريعت را اعلام كرد. انتخاب لقب مهدی برای حسن علی ذكره السلام منطبق با رستاخيز قيامت و انتظار ظهور مهدی موعود (علیه السلام) بود. او تحول عظیمی در عقیده اسماعیلیه نزاری ایجاد کرد. حکمرانی حسن در آغاز بدون حادثهای خاص طی شد، تنها رعایت امور شرعی که قبلا با شدت اجرا میشد اندکی با سستی همراه گردید. ولی پس از گذشت دو سال و نیم از حکمرانیش، در ماه رمضان که ماه صیام و روزه مسلمانان است، دعوت قیامت خویش را مطرح نمود. وی انجام تکالیف دینی را رها کرده و روز ضربت خوردن علی (ع) را عید دانسته و این روز را «عید القیام» نامید. او ادعا کرد، هر چند در ظاهر فرزند محمد بن بزرگ امید دانسته شده، ولی در حقیقت امام وقت و پسر امام از اولاد نزار بن مستنصر میباشد. با ادعاهایی که حسن نمود و خود را امام وقت معرفی کرد مورد مخالفت عدهای از نزاریان از جمله حسن بن نام آور (برادر زنش) که از آل بویه بود، واقع شد، که در نهایت به ضرب کارد وی در ۶ ربیع الاول ۵۶۱ق/ ۱۰ ژانویۀ ۱۱۶۶م، در قلعۀ لمسر کشته شد. حسن را نزاریان «على ذکره السلام» میخواندند که نخست جملهای دعایی بود که پس از نام وی میآوردند، اما بعدها لقب او و حتى قائممقام نام او شد.
دور قیامت که در ۵۵۹ قمرى اعلام شده بود در ۶۰۷ قمرى به دستور جلالالدین حسن (ششمین فرمانروای الموت) ملغى اعلام گردید و به پایان رسید.
5- نورالدین محمد بن حسن علیٰ ذکره السلام (محمد دوم، نورالدین محمد ملقب به أعلی محمد). پنجمین رهبر نزاریان الموت؛ بیست و چهارمین امامِ اسماعیلیانِ فاطمیِ نزاری. بعد از حسن، پسر نوزده سالهاش محمد جانشین وی شد. او را «خداوند» و «نورالدين محمد» خطاب میكردند. محمد بن حسن علی ذكره السلام دعوی حكمت و فلسفه كردی و الفاظ و معانی كلام او در عربيت و حكمت و تفسير و اخبار و انشا و اشعار بسيار است. محمد دوم، با استفاده از عقيده تناسخ روح، خود و پدرش را به لحاظ پدر فرزندی روحانی از نسل نزار معرفی كرد. و خود را رسماً «امام» ناميد. و در دوره طولانی حكومتش (۴۶ سال) سعی كرد تا اصول عقايد پدرش را به صورت مدون و منظم در آورد. به نوشته خواجه رشيدالدين فضلالله، وی در دعوت قيامت از پدرش عالیتر بود.
به نظر میرسد محمد دوم، تعليمات پدرش را در دو مورد دگرگون ساخت و يا بدان صراحت بخشيد: نخست آن كه محمد دوم خود را «امام» به معنای واقعی كلمه دانست نه فقط نايب امام و پدرش را از نسل نزار معرفی كرد؛ بدين طريق شجره نسب خانوادگی را به كلی تغيير داد؛ از سوی ديگر بيان داشت كه مؤمنان در بهشت، خداوند را در صورت امام خواهند ديد. در زمان اوست كه دعوت قيامت در وجود و خطوط اصلیاش، آرمان و كمال مطلوب اسماعيليان نزاری گشت. در اين مرحله امامان اسماعيلی از مقام «حجت» و «نايب امام» به مقام «امامت» رسيدند. لازم به ذكر است كه نزاريان در مراحل اوليه قيام، حسن صباح را حجت امام غايب میدانستند امّا شخصيت كاريزماتيك و قدرتمند حسن صباح در رهبری نهضت، مقام حجتی وی را در نظر پيروان نزار بسيار بالا برده بود. تا بدانجا كه نزاريان او را به مثابۀ خودِ امام میدانستند. اين در حالی بود كه حسن صباح خود را نه امام كه «داعی ديلم» و واسطه و نايب بين مردم و امام غايب معرفی كرد.
محمد دوم توانست ۴۶ سال حکومت کند. در طى این مدت طولانى، امامت محمد براى همه اسماعیلیان نزارى ثابت شده بود و از نظر سیاسى و نظامى اسماعیلیان قدرت مقتدرى را به وجود آورده بودند.
6- جلالالدین حسن نومسلمان (حسن سوم؛ جلالالدین حسن بن نورالدین محمد دوم؛ دوره او پایان دوران قیامت و آغاز مرحله جدیدی در تاریخ اسماعیلیان نزاری یعنی دوره بازگشت به دین است واز همین روی از جلالالدین با نام «نو مسلمان» یاد کردهاند)، بیست و پنجمین امام نزاری و ششمین رهبر اسماعیلیه نزاری در الموت. وی در ۵۶۲ق متولد شد و در كودكی از پدرش، نورالدین محمد (حك: ۵۶۱ـ۶۰۷ق)، نص جانشینی و قائممقامی دریافت كرد و پس از مرگ پدرش در ۱۰ ربیعالاول ۶۰۷ق، به رهبری دعوت و دولت نزاریه رسید. حسن، همانطور كه مرسوم خداوندان الموت بود، لقب افتخاری جلالالدین داشت. در سالهای آخر حكومتِ نورالدین محمد دوم، بین او و فرزندش (جلالالدین حسن سوم) اختلاف روز افزونی پدید آمده بود. حسن، مانند برخی دیگر از اسماعیلیان نزاری، با اعتقاد به دور قیامت و عقاید منحرف آن كه توسط پدرش (نورالدین محمد دوم) و جدّش (حسن دوم) رواج یافته بود و باعث انزوای نزاریان از جهان اسلام شده بود، مخالف بود. این مخالفت بین آنها دشمنى به وجود آورده بود به گونهاى که هر دو از یکدیگر خائف بودند. در مجامع عمومى که جلالالدین حسن حضور داشت پدرش از ترس در زیرِ لباس زره مىپوشید و مقربانى که به او اعتماد داشتند مواظب او بودند. در بین عموم مسلمانان این اعتقاد شایع شده بود که جلالالدین حسن مخالف عقاید پدرش هست و مسلمان مىباشد. گفته شده است كه حسن در همان سالها، به طور پنهانی موضع خود را به اطلاع خلیفه عباسی و برخی حكمرانان اهل سنّت كه قصد داشت در آینده با آنان مناسبات دوستانه برقرار كند رسانیده بود.
طبق روایات ایرانی موجود درباره دوران حكمرانی خداوندان الموت، حسن سوم به محض آنكه به رهبری نزاریه رسید، عقیده و تعالیم قیامت را، كه پدربزرگش (حسن دوم، «حسن علیٰ ذکره السلام») در ۵۵۹ق اعلام كرده بود، طرد و انكار كرد و در «ابتدای جلوس اظهار مسلمانی كرد» و از پیروانش نیز خواست كه «بر التزام ایمان و اسلام، ساعی و راغب« باشند. وی سفیرانی نزد خلیفه ناصر عباسی (ناصر لدین الله) (حك: ۵۷۵ـ۶۲۲)، سلطان محمد خوارزمشاه (حك: ۵۹۶ـ۶۱۷) و برخی امیران سنّیمذهب فرستاد و آنان را از اصلاحات دینی خود مطّلع كرد. همچنین به طُرق گوناگون سعی كرد به مسلمانان نشان دهد كه جامعه اسماعیلیان نزاری از تعالیم و رسوم گذشته خود دست كشیده و برای زندگی متعارف به شیوه اهل اسلام آمادگی دارد. به دستور او «در هر دیهی مسجدی و حمامی ساختند و رسوم اذان و منبر و محراب و صلوات و صیام تازه كردند»، همچنین در ولایت خود مساجد را تعمیر و آباد كرد و تعدادی از علما و فقها را از خراسان دعوت كرد و مشاغل دینی مانند قضا و خطابه و امامت را به ایشان تفویض نمود. در پی این اقدامات، در ربیعالاول ۶۰۸ق، خلیفه طی فرمانی مسلمانی رهبر نزاریان و پیروانش را اعلام كرد. از آن پس، جلالالدین حسن به «نومسلمان» معروف شد، حق حاكمیت او بر سرزمینهای تحت قلمرو نزاریان برای نخستین بار، از سوی خلیفه عباسی بهرسمیت شناخته شد و مورد لطف خاص خلیفه قرار گرفت، چنانكه در ۶۰۹ق مادرِ حسن، که زنی مسلمان و باایمان بود تحت حمایت خلیفه ناصر، به مكه رفت و خلیفه او را بیش از منسوبان دیگر ملوك و امرا گرامی داشت، به نحوی كه بنابه برخی روایات، بدین سبب سلطان محمد خوارزمشاه از خلیفه رنجید. همچنین به درخواست جلالالدین حسن و میانجیگری خلیفه، اُمرای گیلان موافقت كردند چهار تن از دختران خویش را به نكاح جلالالدین حسن در آورند. یكی از آنان خواهر كیكاووس بن شاهنشاه، حكمران ولایت كُوتُمْ، بود كه فرزندش، علاءالدین محمد (حك: ۶۱۸ـ۶۵۳)، جانشین جلالالدین حسن شد. بدون شک اعتقادات مادرِ حسن در اصلاح دینىِ وى مؤثر بوده و باعث بازگشت اسماعیلیان به جهان اسلام گردید. گفته شده است اهالی قزوین، كه از نزاریان صدمات بسیار دیده بودند، تا مدتی به صحت گفتار و ادعاهای جلالالدین شك داشتند. برای رفع این تردید، جلالالدین عدهای از علمای قزوین را به الموت دعوت كرد تا از كتابخانه معروف آنجا دیدن كنند و دستور داد هر كتابی را كه «اِلحادی« یافتند، بسوزانند ضمن آنكه خود وی نیز در حضور آنان اسلافش را لعن كرد.
بهبود مناسبات نزاریان و جهان اسلام ــ كه به ایفای نقش مؤثر نزاریان در ساختار منطقهای قدرت انجامید ــ به سود اهل تسنن نیز بود. جلالالدين حسن سوم اعلام كرد كه خودش به مذهب اهل سنت گرويده است و از پيروانش هم خواست تا شريعت را دقيقاً، و به نحوی كه مورد قبول اهل سنت است، مراعات كنند. آنان از میان چهار فرقه اهل سنت، شافعی را برگزیدند.
مردم قهستان و تا حدودى شام مطیع فرمان جلال الدین بودند. تغییر مذهب حسن سوم باعث شد تا وى از امنیت برخوردار شود و در پناه این امنیت دو سال را به گردش در شهرها پرداخت و قلعههاى اسماعیلیان از گزند حملات مخالفانشان در امان ماند. بسیارى از علماى اسلامى که از مقابل مغولان مىگریختند به قلعههاى قهستان پناه مىبردند.
با توجه به این ویژگىها مىتوان پذیرفت که حسن در اعلام اسلام حُسن نیت داشته و تنها براى فریب مسلمانان عمل نکرده است. او پس از یازده سال از مسلمانىاش در سال ۶۱۸ق فوت کرد. گفته شده که زنان دربار او را مسموم کردند و تنها پسرش (علاء الدین محمد سوم) که در این زمان نُه سال داشت به جاى او نشست. به لحاظ کوچکى علاءالدین محمد بسیارى از کسانى که در زمان پدرش جلال الدین از ترس وى مطیع شده بودند دوباره سر برآوردند و به صورت محدود به عقیده قبلى خود بازگشتند.
همه اسماعیلیان نزاری دیلمان و قومس و قهستان و دیگر مناطق ایران و نیز نزاریان شام، اصلاحات دینی جلالالدین حسن را، بدون هیچگونه مخالفتی، پذیرفتند، زیرا او را امام معصومی میدانستند كه امت خود را هدایت و شریعت را با توجه به اوضاع و احوال زمانه، چنانكه بایسته است، تعبیر و تفسیر میكند و پیروانش باید بیتردید فرمانهای او را اجرا نمایند؛ چنانكه بعداً، در دوران جانشینش علاءالدین محمد، نزاریان اصلاح دینی جدید را به مثابه فرمان به اجرای مجدد تقیهای تلقی كردند كه در دور قیامت از آنان برداشته شده بود. بر این اساس، مرعی داشتن تقیه میتوانست به معنای هرگونه همسازی و توافق با جهان خارج، به صورتی كه امام معصوم نزاری ضروری میدانست، باشد.
7- علاءالدین محمد بن جلال الدین حسن (محمد سوم؛ علاءالدین محمد سوم). بیست و ششمین امام نزاری و هفتمین رهبر اسماعیلیه نزاری در الموت. پس از جلالالدین حسن، علاءالدین محمد ـ فرزند ۹ سالهاش ـ در سال ۶۱۸ق بر سر کار آمد. سياست محمد دوم (نورالدین محمد) در تبعيت از شريعت، در محافل نزاری پس از درگذشت او و جانشينى پسرش علاءالدين محمد سوم، چندان با جديت دنبال نگرديد و در عهد وی، تعاليم مربوط به دعوت قيامت بار ديگر تا حدودی در ميان نزاريان ترويج مىشد. در دوران محمد سوم، علمای نزاری كوشش كردند تا وجهى برای سياستها و تعاليم ظاهراً متناقض مربوط به دورههای حسن دوم، محمد دوم (دعوت قيامت)، حسن سوم (سنىگرايى نزاريه) و محمد سوم (احيای قسمتهايى از تعاليم قيامت)، بيان كنند و نشان دهند كه اين تعاليم ظاهراً مختلف، در اصل منعكس كنندۀ واقعيات معنوی همانند و حقايق يكسانى بودند؛ زيرا هر يك از امامان نزاری به اقتضای نيازهای زمان خود عمل كرده بودند. در نتيجۀ اين كوششها كه در آثار اسماعيلى منسوب به نصيرالدين طوسى، خاصه روضةالتسليم، انعكاس يافته است، تعاليم جديدی تدوين شد كه به «نظريۀ ستر»، با معنای جديدی از مفهوم ستر، معروف شده است. برپايۀ اين نظريه، پذيرش شريعت اهل سنت در زمان حسن سوم به منزلۀ بازگشت به حالت «تقيه« و «دورۀ ستر» بوده كه طى آن بار ديگر «حقيقت« - به رغم آنكه امام خودش در استتار نبوده - همچنان در باطن دين مكتوم مىمانده است؛ ولى در زمان حسن دوم و محمد دوم كه دورۀ «قيامت« بوده، معرفت «حقيقت« و معنويت امام برای جماعت نزاريه امكانپذير شده، و از اينرو، در آن دوره نيازی به پردۀ «تقيه« و اجرای دقيق احكام شرعى وجود نداشته است. بدينطريق، شريعت با تقيه كه در دورۀ ستر واجب است، منطبق شد و حقيقت با قيامت انطباق يافت كه همان دورۀ حقيقت است كه در آن پردۀ تقيه برداشته مىشود و ديگر نيازی به شريعت باقى نمىماند.
در طی سالهای نخستِ حکومتی علاءالدین محمد، موقعیت بسیار مساعدی برای بسط نفوذ و قدرت بیشتر اسماعیلیه پیش آمد، زیرا دولت خوارزمشاهی که در آن هنگام دشمن اسماعیلیان بودند، در نتیجه حمله مغول از هم پاشیده شده بود. اما علاءالدین بیشتر اوقاتش را به بطالت میگذرانید و در نهایت در سال ۶۵۳ق به طور ناگهانی کشته شد. او در زمان حیاتش، رکنالدین خورشاه را که کودکی بیش نبود، به عنوان ولیعهد خود انتخاب نمود.
8- رکنالدین خورشاه بن محمد علاءالدین. ركنالدين خورشاه، هشتمين امام اسماعيليان نزارى و آخرين خداوند الموت و بیست و هفتمین امام نزاری بود. او كه بزرگترين پسر علاءالدين محمد سوم بود، در حدود سال ۶۲۷ق زاده شد و در كودكیاش، علاءالدين محمد او را به جانشينى خود برگزيد. ركنالدين خورشاه پس از كشته شدن پدرش در شوال ۶۵۳ق، به امامت و رياست دعوت و دولت نزاريان رسيد.
دورۀ پرحادثۀ ركنالدين خورشاه كه يك سال طول كشيد، همزمان با فتوحات مغولان در ايران بود. هلاكو در ربيعالاول ۶۵۴ق وارد ايران شد و در همان زمان، مغولان شهر تون را كه در دست نزاريان بود، تصرف و ويران كردند. ركنالدين خورشاه پس از رسيدن هولاكو به خراسان، براى سازش با وى وارد مذاكره شد، اما هلاكو، خواهان تسليم ركنالدين و واگذارى تمام قلاع او بود. ركنالدين خورشاه همچنان انجام دادن اين درخواستها را به تعويق میافكند و به دنبال راه چاره میگشت. به نظر میرسد كه او به مصالحه با مغولان تمايل داشت، به گونهاى كه بتواند قلاع عمدۀ نزاريان، مانند الموت و لَمَسَر و گردكوه، را حفظ كند. در چنين اوضاعى، ركنالدين خورشاه چندين هيئت به رياست وزيرش، شمسالدين گيلكى، و سپس برادرانش، شهنشاه و ايرانشاه، و ديگر بزرگان نزارى نزد هولاكو فرستاد، ايلچيان مغول كه از جانب هولاكو پيام میآوردند، همچنان خواستار تسليم خورشاه و دستور او براى تخريب قلاع اسماعيلى بودند.
در نيمۀ شعبان ۶۵۴ق، هولاكو از اردوگاه خود در بسطام، شروع به حملۀ گستردهاى به قلاع نزاريان در رودبار كرد و همزمان همۀ سپاهيان مغول در ايران را در الموت جمع كرد. هولاكو مصمم بود قلعۀ ميموندز را، كه خورشاه در آن سكونت داشت، تسخير كند. در ۱۸ شوال ۶۵۴ق، هولاكو بر بلندیهاى روبهروى قلعۀ ميموندز اردو زد و پس از شكست آخرين دور مذاكرات، جنگ درگرفت. سرانجام ركنالدين خورشاه به تشويق برخى از بزرگان، در ۲۹ شوال ۶۵۴ق به همراه وزيرش، مؤيدالدين، و جمعى از بزرگان نزارى و نيز خواجه نصيرالدين طوسى كه ظاهرآ يكى از مشوقان اصلى وى بود، تسليم شد. رشيدالدين فضلاللّه نيز همين تاريخ را تأييد كرده، اما در قسمت تاريخ هولاكوخان، اين حادثه را در يك روز بعد، يعنى اول ذيقعدۀ ۶۵۴ق ذكر نموده است.
ركنالدين خورشاه يك سال حكومت كرد و تسليم او پايان حيات دولت اسماعيليان نزارى در ايران بود. هرچند ركنالدين خورشاه تسليم شد، اما فداييان اسماعيلى در برابر هجوم سپاهيان مغول سه روز مقاومت كردند و سرانجام همگى از پاى درآمدند. هولاكو نخست خورشاه را به نيكى پذيرفت و او را با تمامى افراد خانواده و يارانش تحت محافظت و مراقبت قرار داد. ركنالدين خورشاه به همۀ فرماندهان قلاع نزارى دستور داد كه مراكز دفاعى و قلعهها را به مغولان تسليم كنند و بدين طريق، حدود چهل قلعه در رودبار به دست مغولان افتاد، كه پس از آنكه محافظان آنها را اسير كردند، قلعهها را ويران ساختند. در رودبار، فرماندهان قلعههاى الموت و لَمَسَر اطاعت نكردند و تسليم نشدند؛ شايد به ظن آنكه امامشان از روى تقيه چنين دستورى صادر كرده باشد. بالاخره الموت در پايان ذيقعدۀ ۶۵۴ق تسليم شد، ولى لمسر يك سال ديگر در مقابل مغولان ايستادگى كرد.
مغولان قلعۀ الموت را تخريب كردند و كتابخانۀ مشهور آن را آتش زدند، اما قبل از آن، هولاكو به جوينى كه همراهش بود، اجازه داد تا از كتابخانۀ الموت بازديد نمايد و آنچه را مناسب تشخيص میدهد حفظ كند. به گفتۀ جوينى، او توانست قرآنها و تعدادى كتاب نفيس، از جمله بعضى تواريخ اسماعيلى دورۀ الموت و نيز آلات و ادوات علمى و نجومى را از سوختن نجات دهد. جوينى توصيف دقيق و باارزشى از قلعۀ الموت در آخرين روزهاى اقتدار نزاريان باقیگذاشته است.
مادامى كه خورشاه براى مغولان سودمند بود، با وى بااحترام رفتار میشد، اما پس از تسليم شدن اكثر قلعههاى نزارىِ ايران، حضور خورشاه در اردوگاه مغولان برايشان سودى نداشت. از اينرو هنگامى كه امام نزارى درخواست كرد تا به دربار خان بزرگ مغول، منگوقاآن، فرستاده شود، هولاكو بلافاصله درخواست او را پذيرفت. در اول ربيعالاول ۶۵۵ق، خورشاه سفر سرنوشتساز خود را به مغولستان، همراه برخى از يارانش و با محافظت سربازان مغول، آغاز كرد. در راه، چون به پاى گردكوه در نزديكى دامغان رسيدند، خورشاه بار ديگر بيهوده كوشيد تا محافظان آن قلعه بسيار مستحكم را وادار به تسليم كند، هرچند ممكن است كه پنهانى به آنها گفته بوده باشد كه چنين نكنند. ظاهرآ، خان مغول از پذيرفتن ركنالدين خورشاه در قراقروم، به بهانۀ آنكه هنوز قلعههاى لمسر و گردكوه را تسليم نكرده بوده است، امتناع ورزيد. در سفر بازگشت، در محلى در كنار كوههاى خانقاى در شمال غربى مغولستان، محافظان مغول، ركنالدين خورشاه و ياران او را از دم تيغ گذراندند. تا آن زمان، مغولان تمامى نزاريان اسير را به قتل رسانده بودند.
گردكوه به عنوان آخرين پايگاه نزاريان در ايران، سيزده سال پس از سقوط الموت، همچنان در برابر محاصره كنندگان مغول پايدارى كرد. محافظان گردكوه، عاقبت در ۲۹ ربيعالآخر ۶۶۹ق، يعنى هفده سال پس از نخستين يورش پيشتازان مغول به آن قلعه، تسليم شدند و به دست مغولان كه پيرامون قلعه سكونتگاههاى دائمى ساخته بودند، به قتل رسيدند.
امامت نزاريان با قتل ركنالدين خورشاه در ۶۵۵ق به فرزندش شمسالدين محمد (شمسالدین محمد بن رکنالدین خورشاه؛ بیست و هشتمین امامِ نزاری) كه از سوى پدر نص امامت داشت منتقل شد. وى به وسيله عدهاى از بزرگان نزارى به آذربايجان برده شد و در آن جا در حالت اختفا میزيست.
نزاريه
پس از سقوط الموت: برخلاف اظهارات جوينى و ديگران، امامت و كل جماعت اسماعيليان
نزاری در ايران در ۶۵۴ق/ ۱۲۵۶م بهدست مغولان منهدم نگرديد؛ بلكه گروههای پراكندهای از نزاريه
همچنان در ديلم و قهستان باقیماندند و شمار بسياری از نزاريان خراسانى كه از
تيغ مغول رهايى يافته بودند، نيز به نواحى مجاور در افغانستان و سند مهاجرت
كردند. در طى دو قرن كه مبهمترين دوران تاريخ نزاريان بعد از الموت است،
جماعت نزاريه برای حفظ بقای خود مجبور بوده است تا به شديدترين وجهى تقيه كند
و بهتدريج هويت واقعى خود را در پوشش ظاهری تصوف كتمان نمايد. در اين دوره
از امامان نزاريه و ارتباط نزاريان با امامان خود تقريباً چيزی دانسته نيست.
تأليفات اسماعيليان نزاری نيز در اين برهه از تاريخ، ناچيز بوده، و آثار بسيار
معدودی از آن دوران به زبانهای فارسى و عربى و زبانهای رايج در هند كه مورد
استفادۀ نزاريان مناطق مختلف بوده، بر جا مانده است. از دانستههای محدود، اين
است كه با مرگ شمسالدين محمد، بيست و هشتمين امام از شاخه نِزاری مذهبِ اسماعیلیه
(فرزند رکنالدین خورشاه/ رکنالدین خورشاه بیست و هفتمین امام اسماعیلیانِ نِزاری
و هشتمین و آخرین فرماروایِ الموت بود. وی بزرگترین پسرِ علاءالدین محمد سوم است) كه
در حدود ۷۱۰ق/ ۱۳۱۰م اتفاق افتاد، اولين انشعاب در جماعت نزاريه پديدار گشت. مؤمنشاه
و قاسمشاه، فرزندان شمسالدين محمد بر سر جانشينى پدر اختلاف پيدا كردند و امامت
هر يك از آنها مورد پذيرش گروههايى از نزاريان قرار گرفت و در نتيجه جماعت
نزاريه به دو شاخهی «مؤمنشاهى (يا محمدشاهى)» و «قاسمشاهى» (شاخه قاسمشاهی، بعدها به «آقاخانیه» معروف شد) منقسم گرديد. ابتدا
اكثر نزاريان شام و ديلم و بدخشان به شاخۀ مؤمنشاهى پيوستند و نزاريان قاسمشاهى
ظاهراً تا مدتى در اقليت بودند. خط قاسمشاهی که تا امروز در آقاخانها باقیمانده
است و خط محمدشاهی یا مؤمنی که در اواخر قرن نوزدهم از بین رفت.
دربارۀ
امامان «مؤمنشاهى/ محمدشاهی» و فعاليتهای آنها اطلاعات محدودی در دست است و تنها
اخباری جسته و گريخته از فعاليتهای برخى از آنان در ديلم، سلطانيه و هند رسيده
است. چهلمين و آخرين امام نزاريانِ مؤمنشاهى، «امير محمد باقر» بود كه در ۱۲۱۰ق/ ۱۷۹۵م برای آخرين بار با پيروان خود در
شام تماس گرفت و ديگر از وی خبری نشد. هماكنون، نزاريانِ مؤمنشاهى تنها در
سوريه، در نواحى مصياف و قدموس، يافت مىشوند و در آنجا به جعفريه شهرت دارند.
اين شاخه از مؤمنشاهيان، ظاهراً با حفظ ويژگیهای اعتقادی نزاريه، هنوز در انتظار
ظهور امام مستور خود از اعقاب امير محمد باقر هستند و در احكام شرعى پيرو مذهب
شافعیاند.
در
شاخۀ نزاری «قاسمشاهى» نيز امامان از مخفىگاههای مختلف خود در آذربايجان، فعاليتهای
بسيار محدود دعوتِ خود را رهبری مىكردند. در مورد قاسمشاه و دو جانشين وی اسلامشاه
و محمد بن اسلامشاه، اطلاعات چندانى در دست نيست. به نظر مىرسد كه اسلامشاه
(د ح ۸۲۹ق/ ۱۴۲۶م و معاصر امير
تيمور) مقر خود را برای هميشه از آذربايجان به حومۀ قم در ايران مركزی منتقل
كرده بوده است؛ به احتمال قوی در زمان همو «قريۀ اَنْجِدان»، واقع در دشت
فراهان بين اراك و قم، به عنوان «محل دائمى استقرار امامان قاسمشاهى و مركز
دعوتشان» برگزيده شده بوده است. از هنگام سقوط الموت، امامان قاسمشاهى و
پيروانشان در ايران تدريجاً به ميزان قابل توجهى در پوششِ تصوف تقيه مىكردند
و جماعت اسماعيليان نزاری قاسمشاهى در ظاهر به صورت يكى از طريقههای صوفى
درآمده بود و امامان قاسمشاهى نيز همانند قطبهای صوفى از عناوين مرشد و پير
و شيخ استفاده مىكردند.
از
زمان مستنصربالله دوم، فرزند محمد بن اسلامشاه و سى و دومين امام قاسمشاهى
كه در حدود سال ۸۶۸ق/ ۱۴۶۸م به امامت رسيد، دورۀ جديدی در تاريخ نزاريانِ اين شاخه آغاز شد
كه تا آخر قرن ۱۱ق/ ۱۷م به طول انجاميد. طى اين دو قرن كه در تاريخ نزاريه به «دورۀ
اَنْجِدان» معروف شده، مقر دعوت نزاريان قاسمشاهى همچنان در انجدان قرار داشته
است. در دورۀ انجدان كه دورۀ تجديد حيات در دعوت نزاريان قاسمشاهى بوده است،
امامان اين جماعت نه تنها پيروانى جديدی يافتند، بلكه توانستند ارتباطات مستقيم
خود را با گروههای پراكندۀ پيروانشان در نقاط دور دست، خاصه در هندوستان و آسيای
مركزی برقرار كنند و آن گروهها را تحت رهبری متمركز در آورند. در اين دوره، امامان
قاسمشاهى مصراً اطاعت از امام وقت و پرداخت مرتب و كامل وجوهات مذهبى را
به عنوان مهمترين فرايض به پيروانشان كه اكنون «اهل حقيقت» نيز خوانده
مىشدند، گوشزد مىكردند.
از
اوايل دورۀ انجدان كار تأليف آثار اسماعيليان نزاری نيز برای نخستينبار بعد از
سقوط الموت احيا شد و مؤلفانى مانند ابواسحاق قهستانى (نيمه دوم قرن ۹ق/ ۱۵م) و خيرخواه هراتى (د بعد از ۹۶۰ق/ ۱۵۵۳م) دست به تأليف آثاری زدند كه عمدتاً
بر اصول عقايد نزاريان در اواخر دوره الموت مبتنى بود. در نتيجۀ فعاليتهای گستردۀ
داعيان قاسمشاهى كه تا اواخر دورۀ انجدان بيشتر از عنوان «معلم« استفاده مىكردند،
دعوت اين شاخه از نزاريه در بلاد مختلف خراسان و عراق عجم و كرمان و افغانستان
و بدخشان و تركستان و هندوستان گسترشى قابل ملاحظه يافت، بهطوری كه اكثر
نزاريان مؤمنشاهى نيز تا اواخر قرن ۱۱ق/ ۱۷م پيرو امامان قاسمشاهى شده بودند.
در
دورۀ انجدان، امامان قاسمشاهى يكى از بزرگترين موفقيتهای خود را در شبهقارة
هند به دست آوردند. تاريخ آغاز دعوت نزاريه در هند نامعلوم است و «تأليفات
مذهبى نِزاريان هند معروف به گِنان» كه منعكس كنندۀ روايات سنتى و حماسى فرقهای
و محلى است، از نظر اطلاعات تاريخى فاقد اهميت است. در هر صورت، به نظر مىرسد
كه دعوت نزاريه پيش از نيمۀ اول قرن ۷ق/ ۱۳م هيچگونه فعاليتى در هند نداشته است. طبق روايات سنتى نزاريان
هند، ستگور نور نخستين داعى نزاری بوده كه از ديلمان به گجرات فرستاده شده،
و در شهر پاتان موفقيتهای بسياری كسب كرده بوده است؛ ولى اطلاعات صحيحتر نشان
مىدهد كه داعيان نزاری برای اولينبار در دهههای واپسين دورۀ الموت به سِند
گسيل شدهاند و دعوت نزاريه تا مدتها پس از سقوط الموت در ملتان و ديگر بلاد
سند متمركز بوده است. پير شمسالدين ظاهراً نخستين فردی بوده كه در زمان قاسمشاه
دعوت نزاريه را در ملتان تشكل داده بوده است؛ نوادۀ او پير صدرالدين، بسياری
از هندوهايى را كه به كاست لوهانا و ديگر كاستها تعلق داشتند، به كيش نزاری
درآورد و به آنها «لقب خوجه» داد و ضمن توسعۀ دعوت در ديگر نواحى شبه قارۀ هند،
در واقع، سازمان اجتماعى نزاريان هند، يا خوجههای نزاری را بنيان نهاد.
پيرهايى
كه در هند به اشاعه تعاليم دعوت نزاری مىپرداختند، تا مدتها توجه خاصى به
اصول عقايد و سنتهای هندوها مبذول مىداشتند و تعاليم خود را در قالبهای تفكر
اساطيری هندوها، و به گونههای ويژهای ارائه مىكردند كه برای هندوهای سند و گجرات
قابل فهم باشد. در نتيجه، در تأليفات مذهبى خوجهها، يعنى گنانهای مختلف كه
به پيرها منسوب هستند، به گونههای متفاوت اصول عقايد متقدم هندوها با تعاليم
اسلام و شيعه و اسماعيليه اختلاط پيدا كرده است. در گنانهای نزاری هيچگونه
اثری از عقايد اسماعيليان متقدم در زمينههای جهانشناسى و تاريخ ادواری يافت
نمىشود.
از
زمان امامت شاه نِزار (۱۱۳۴ق/ ۱۷۲۲م)، چهلمین امام شاخه قاسمشاهی، مقر دعوت قاسمشاهى از انجدان منتقل
شد و برای دورهای ميان قريۀ كهك، كرمان (و گاه شهر بابك) و يزد در انتقال بود.
در جريانهای عهد افشاريه و زنديه، برخى از امامان قاسمشاهى به ايفای نقش سياسى
پرداختند و در اوايل عهد قاجار، امام حسنعلىشاه (چهلوششمین امام قاسمشاهی/ آقاخان
اول) كه او نيز شخصى متنفذ بود، از سوی فتحعلیشاه قاجار، به لقب «آقاخان« ملقب
شد. اين لقب به طور موروث مورد استفادۀ جانشينان وی نيز قرار گرفته است. وی
در جريان فعاليتهای سياسى خود در ۱۲۵۶ق/ ۱۸۴۰م، پس از جمعآوری افراد و تجهيزات لازم و با حمايت پيروانش در شهر
بابك، به خصوص ايلات خراسانى و عطاءاللهى آن ناحيه، با نيروهای دولتى در كرمان
به جنگ و ستيز پرداخت. در ۱۲۵۷ق آقاخان در سرحد
بلوچستان از بيگلربيگى كرمان كه در رأس يك لشكر ۲۵
هزار
نفری به تعقيب وی پرداخته بود، به سختى شكست خورد و به افغانستان پناهنده
شد و بدينترتيب، دوران امامت نزاريان قاسمشاهى در ايران برای هميشه به پايان
رسيد. از آن به بعد، روابط نزديكى بين آقاخان اول و دستگاه امپراتوری بريتانيا
در هندوستان برقرار شد كه به استقرار و استحكام موقعيت مذهبى امام نزاری در
آن شبه قاره انجاميد. آقاخانِ اول پس از گذراندن مدت زمانى در افغانستان
و سند و كلكته، و مأيوس شدن از مراجعت به ايران سرانجام، در ۱۲۶۵ق/ ۱۸۴۹م شهر بمبئى را مقر دائمى خود قرار
داد و در آنجا تشكيلات وسيعى برای رهبری خوجههای نزاری و پيروان ديگرش در خارج
از هندوستان به وجود آورد.
اكنون
جماعت چند ميليونى اسماعيليان نزاری قاسمشاهى عمدتاً در كشورهای آسيايى، مانند
هند، پاكستان، بنگلادش، چين (در ياركند و كاشغر)، افغانستان، ايران، سوريه و
تاجيكستان (خاصه بدخشان)، و در كشورهای آفريقايى، خاصه كنيا و تانزانيا، بهصورت
اقليتهای كوچكِ مذهبى پراكنده هستند.
در
شبه قارۀ هند خوجههای نزاری عمدتاً در نواحى سند، كاچ، گجرات و بمبئى زندگى مىكنند
و گروههای ديگری از نزاريان قاسمشاهى در نواحى چيترال، گلگيت و هونزا در شمال
جامو و كشمير، و شمال غرب پاكستان يافت مىشوند كه در منطقه با نام محلى مولايى
شهرت دارند. افزون بر آن، از حدود سال ۱۹۷۰م، شمار بسياری
از خوجههای نزاری از هند و پاكستان و نيز آفريقا به كشورهای غربى، خاصه آمريكای
شمالى و انگلستان مهاجرت كردهاند. در نتيجه، اسماعيليان نزاری پيرو آقاخان اكنون
متعلق به يك جامعۀ بينالمللى و بسيار پراكنده با نژادها و زبانهای مختلفاند
كه تنها از لحاظ اصول عقايد مذهبى و ميراث تاريخى فرقهای صاحب وجوه مشتركى
هستند.
«شاخۀ
قاسمشاهیِ نِزاری» که از آن یاد شد همه جمعیت اسماعیلیان نزاری جدید را شامل میشود
و آخرین چهار امام نزاری قاسمشاهی به نام آقاخانها از اهمیتی بینالمللی برخوردار
بودهاند. امروزه از پیروان این امامان با نام «آقاخانیه» یاد میشود و جماعت خوجهها
نیز بسیار به این گروه نزدیک هستند و در واقع به امامان قاسمشاهی اعتقاد دارند.
آقاخان، عنوان امامان بخش عمدهای از اسماعیلیان
نزاری جهان. پس از مرگ شمسالدین محمد (بیستوهشتمین امام از شاخۀ نِزاریِ مذهبِ
اسماعیلیه) در ۷۱۰ق/ ۱۳۱۰م، هر دو پسر او، مؤمنشاه و قاسمشاه، ادعای امامت کردند و بدینسان،
نزاریه دو دسته شدند: مؤمنشاهیه و قاسمشاهیه. ۵ سده پس از این انشعاب، فتحعلی شاه قاجار
(سل ۱۲۱۲-۱۲۵۰ق/ ۱۷۹۸-۱۸۳۴م) امام وقتِ قاسمشاهی، حسنعلیشاه را
«آقاخان» نامید و پس از او این لقب به طور موروثی به جانشینانش منتقل شد. در زمان
ما، آقاخانیه یا پیروان آقاخان در آسیا (در کشورهای شبهقارۀ هند، افغانستان،
ایران، سوریه و تاجیکستان) و بعضی کشورهای قارۀ آفریقا (مانند کنیا و تانزانیا)
زندگی میکنند.
اینان به ترتیب
عبارتند از:
آقاخان
اول: محمدحسن حسینی یا حسنعلیشاه (۱۲۱۹- ۱۲۹۸ق/ ۱۸۰۴-۱۸۸۱م)، ملقب به آقاخان اول، امام اسماعیلیان
نزاری است. فعالیتهای گستردۀ سیاسی و نظامی او باعث شد تا مقر امامت را به خارج از
ایران منتقل کند. وی پس از قتل پدرش در غوغایی در یزد (۱۲۳۲ق/ ۱۸۱۷م)، به امامت اسماعیلیانِ قاسمشاهی رسید
و در تهران، در دربار فتحعلی شاه اقامت گزید و در آنجا از احترام و توجه بسیارِ
شاه برخوردار شد و لقب «آقاخان» یافت.
پس از مرگ فتحعلی
شاه، محمد شاه به صلاحدید میرزا ابوالقاسم فراهانی حکومت کرمان را به وی سپرد. پس از پیروزی وی در نبردهای محلی و انتظامیافتن
امور، نمایندهای را برای اعلام خبر پیروزی و تقدیم مالیات سالیانه به دربار
فرستاد، اما حاج میرزا آقاسیِ صدراعظم باعث شد که شاه به آقاخان بدگمان گردد. پس
آقاخان تصمیم گرفت تا برای رفع بدگمانی شاه در ارگ بم متحصن شود (۱۲۵۵ق/ ۱۸۳۹م)، اما محمد شاه که این حرکت را برضد خود
پنداشت، سپاهی را برای سرکوب وی به کرمان فرستاد. پس از تلاشهای بسیار، آقاخان
موفق شد خود را به پایتخت برساند و در شاه عبدالعظیم (ع) متحصن گردد، تا اینکه
سرانجام مورد عفو شاه واقع شد. آقاخان پس از آن به املاک خانوادگیاش در محلات
بازگشت و دو سال در آن حوالی ماند. در ۱۲۵۶ق/ ۱۸۴۰م، آقاخان با فرستادن قاصدی از شاه اجازه
خواست که همراه خانوادهاش برای سفر مکه ایران را ترک گوید و چون شاه پذیرفت،
خانوادۀ خود را از طریق عتبات از ایران خارج کرد؛ سپس، همراه جمعی از پیروان خود،
محلات را به قصد جنوب ایران و کرمان ترک گفت و ظاهراً هدف او نه سفر حج، بلکه
مبارزهجویی با دولت مرکزی بود. آقاخان قبل از حرکت از محلات، اقدام به گردآوری
نیرو و خرید اسبان تیزرو کرده بود، اما از تصرف کرمان عاجز ماند و با جنگ و گریز
از کالمند به شهر بابک، از مراکز قدیمی پیروان خود، گریخت. وی پس از شکست دیگری از حاکم کرمان، ناچار
شد به فارس بگریزد.
در محرم ۱۲۵۷ق/ فوریۀ ۱۸۴۱م، آقاخان پس از تجهیز نیرو به کمک
انگلیسیها، که سعیدخان بلوچ را با توپخانه و مهمات جنگی به یاری او فرستاده
بودند، راه کرمان را در پیش گرفت. آقاخان در آغاز، نیروهای حاکم کرمان را شکست داد،
اما سرانجام شکست خورد و مصمم شد از راه بندرعباس به هند بگریزد، اما تصمیم خود را
تغییر داد، از راه کویر لوت به خراسان رفت و از آنجا عازم افغانستان، و در ۱۷ ذیقعدۀ ۱۲۵۸ق/ ۲۰ دسامبر ۱۸۴۲م وارد قندهار شد. همسویی آقاخان با
سیاستهای انگلستان، پس از خروج از خاک ایران نیز ادامه یافت. چون قندهار در معرض
حملۀ مخالفان انگلستان قرارگرفت، وی همراه نیروهای انگلیسی از آن شهر بیرون آمد،
اما کوششهای وی در مقابله با مقاومتهای محلی به انجام نرسید. پس از آن هم، همکاری
و ارتباط گستردۀ او با عوامل انگلستان در منطقه حفظ شد. آقاخان در رمضان ۱۲۶۰ق/ سپتامبر ۱۸۴۴م سفر خود را به نواحی داخلی هند برای سرکشی
به وضع پیروان خود در آن سرزمین آغاز کرد.
در ۱۲۶۳ق/ ۱۸۴۷م، دولت ایران به موجب مادۀ دهم پیمان ۱۲۲۹ق/ ۱۸۱۴م دربارۀ استرداد مخالفان، خواستار تسلیم
وی شد، اما دولت انگلستان بهسبب خدمات او از قبول این تقاضا سر باز زد. پس از مرگ
محمد شاه در ۶ شوال ۱۲۶۴ق/ ۵ سپتامبر ۱۸۴۸م، آقاخان تلاش خود را برای بازگشت به
ایران از سر گرفت. نخست، طی نامهای از امیرکبیر خواست که با بازگشت وی موافقت
شود، و سپس با فرستادن هدایایی برای ناصرالدین شاه تلاش کرد موافقت دربار قاجار را
برای بازگشت به ایران جلب کند؛ همچنین، با پرداخت رشوه به میرزا حسین خان
سپهسالار، کوشید حمایت او را به دست آورد. پس از قتل امیرکبیر، در دوران صدارت
میرزا آقاخان نوری، بهسبب برخی برخوردهای شخصی میان وی و آقاخان، موضوع بازگشت او
مسکوت ماند و میانجیگری لرد پالمرستون نیز سودی نبخشید.
آقاخان دوران اقامت خود را در هند با آرامش و در نوعی انزوای سیاسی، به رهبری مذهبی پیروان خود و پرداختن به تفریحات مورد علاقهاش مانند شکار، پرورش اسب و شرکت در مسابقات اسبدوانی گذراند. بخش عمدهای از پیروان او را در هند، خوجهها، اسماعیلیان نزاری، که غالباً از اقشار ثروتمند و بازرگان بودند، تشکیل میدادند. این امر قدرت مالی و رونق دستگاه وی را افزون کرد. مهمترین رویداد دوران اقامت او در هند جریان دادگاهی بود که برای اثبات امامت وی بر خوجههای بمبئی تشکیل شد که در آن، آقاخان با ارائۀ مدارک فراوان در باب نسب خود و طرح مباحث الٰهیات اسماعیلی، برای اثبات امامتش تلاش کرد. رأی دادگاه در ۳ رجب ۱۲۸۳ق/ ۱۱ نوامبر ۱۸۶۶م به سود وی صادر شد. مطالب مطرحشده در دادگاه و انبوه شواهد و مدارکِ گردآمده توجه بسیاری از دانشمندان و مورخان را به ادبیات، تاریخ و مباحث کلامی اسماعیلیان جلب کرد و انگیزۀ مطالعات وسیع در این زمینه شد. آقاخان کمی قبل از مرگ، از انگلستان تقاضای پناهندگی کرد و دولت بریتانیا پس از پذیرش درخواست وی، به او لقب «والاحضرت» بخشید. آقاخان اول در بمبئی درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. آقاخان دارای ذوق ادبی بود و مجموعۀ یادداشتهای خود را دربارۀ وقایع زندگیاش، بهویژه در روزگار اقامت در ایران، با نثری شیوا و باعنوان عبرتافزا نوشته است. این اثر در ۱۲۷۸ق/ ۱۸۶۱م در بمبئی چاپ و منتشر شد.
آقاخان
دوم: علیشاه (۱۲۴۶-۱۳۰۲ق/ ۱۸۳۰- ۱۸۵۵م)، ملقب به آقاخان دوم، پسر آقاخان اول
است. او در ۱۲۹۸ ق / ۱۸۸۱ م جانشین آقاخان اول شد و گرایشهای صوفیانه داشت. از فعالیتهای
سیاسی او، عضویت در مجلس مقننۀ بمبئی در دوران حکومت سر جیمز فرگوسن، و نیز ریاست
جمعیت اتحاد اسلامی در خور توجه است. او سیاست دوستی با انگلستان را پی گرفت و از
طرف ملکه ویکتوریا ملقب به «شوالیه» گردید. جانشین ویکتوریا، ادوارد هفتم، نیز از
دوستان بسیار نزدیک آقاخان دوم محسوب میشد. در دوران او، ثروت خانواده و سپردههای
مالی آنان در بانکهای انگلیس افزایش چشمگیری یافت.
آقاخان دوم، پس از ۴ سال اقامت، در ۵۵ سالگی در شهر پونا درگذشت. پیکر او را بر طبق وصیتش در نجف، نزدیک مرقد حضرت علی (ع)، به خاک سپردند.
آقاخان
سوم: سِر سلطان محمد شاه (۱۲۹۴-۱۳۷۶ق/ ۱۸۷۷-۱۹۵۷م)، ملقب به آقاخان سوم، پسر و جانشین
آقاخان دوم است که فعالیتهای سیاسی گستردهای داشت. وی در کراچی زاده شد و چند
ماهی پس از مرگ پدر، در ۱۳۰۳ق/ ۱۸۸۶م به امامت اسماعیلیان رسید. تحصیلات او
در معارف اسلامی، علوم اجتماعی، ادب فارسی و عربی، زبانهای اروپایی و تاریخ این
کشورها بود. او چندسالی به سفر به گوشهوکنار دنیا پرداخت که تا ۱۳۱۸ق/ ۱۹۰۰م ادامه یافت و طی آن، وی از برمه، مصر،
برلین و استانبول دیدن کرد.
فعالیتهای وی در
زمینۀ استقلال هند و نهضتهای اسلامی با نزدیکی او به رهبری حرکتهای اسلامی آن روز
هند آغاز شد. سپس در ۱۳۱۵ق/ ۱۸۹۸م، در جایگاه امام اسماعیلیان، نمایندۀ
مسلمانان غرب هند و نمایندۀ نواحی بمبئی و پونا، برای تبریک شصتمین سالگرد تاجگذاری
ویکتوریا در سیملا با لرد الجین دیدار کرد. در ۱۳۱۹ق/ ۱۹۰۲م، به دعوت لرد کرزن، فرمانروای هند، به
عضویت مجلس قانونگذاری نایبالسلطنه درآمد که این امر نفوذ و اعتبار او را در
میان مسلمانان هند، بهرغم انتقاداتی که به انگلیسیمآبی او میشد، افزایش داد.
پس، آقاخان سوم برای تحقق نظریات خود همراه با بعضی از فعالان دیگر و در گردهمایی
مسلمانان در داکا، در ۱۳۲۴ق/ ۱۹۰۶م، بهمنزلۀ رهبر مسلملیگ انتخاب شد و تا
۱۳۳۱ق/ ۱۹۱۲م در این مقام باقی ماند. آقاخان سوم در
نهضت خلافت هم از فعالان و سردمداران بود و در مقام نمایندۀ مسلمانان و همۀ مردم
هند به ریاست هیئتی به لندن رفت تا در باب این موضوع با انگلیسیها گفتوگو کند. با
روی کار آمدن نسل تازۀ رهبران حزب کنگره که شاخصترین چهرههای آن گاندی و نهرو
بودند، جدایی آقاخان از روند فعالیتهای استقلالخواهانۀ هند فزونی گرفت و انتخاب
جناح به جای او به رهبری مسلملیگ در ۱۳۵۰ ق / ۱۹۳۲ م، موجب تشدید این جدایی گردید. بهگفتۀ
خود او، ارتباط و علاقهاش به مسائل هند در این سالها رو به کاستی نهاد، اما
فعالیتهایش در پهنۀ سیاست جهانی، که از مدتها پیش آغاز شده بود، با شرکت در کارهای
جامعۀ ملل شدت گرفت. آقاخان در دوران جنگ جهانی اول، به جانبداری مطلق از دولت
انگلیس پرداخت و طی پیامی، از پیروان خود در سراسر جهان خواست تا همۀ امکانات خود
را در اختیار دولت انگلستان قرار دهند. در ۱۳۵۰ق/ ۱۹۳۲م نمایندۀ هند در کنفرانس خلع سلاح، و از ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۵ ق / ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۷ م رئیس هیئت نمایندگی هند در جامعۀ ملل
بود و در ۱۳۵۵ق/ ۱۹۳۷م به ریاست جامعۀ ملل منصوب شد. همزمان با شروع جنگ جهانی دوم به
ژنو رفت و تا پایان عمر در آن شهر و سواحل جنوب فرانسه به سر برد.
آقاخان سوم به دلایل
بسیار، ازجمله علایق خانوادگی و قومی، در روزگار شاهان قاجار و پهلوی با دربار
آنها روابط نزدیک داشت، در طول جنگ دوم با رضا شاه مکاتبه داشت و در ۱۳۶۰ق/ ۱۹۴۱م، کمی قبل از اشغال ایران توسط متفقین،
طی تلگرامی از سویس رضا شاه را تشویق به مداخله در جنگ به سود متفقین کرد. در
روزگار پادشاهی محمدرضا پهلوی، در ۱۳۶۸ق/ ۱۹۴۹م، از دولت ایران درخواست تابعیت کرد که
شاه درخواست وی را پذیرفت و به وی لقب «حضرت والا»
بخشید.
آقاخان سوم از ثروتی
سرشار و شهرتی فراوان برخوردار بود و کاخهای مجلل در پونا، بمبئی، ژنو، جنوب
فرانسه و شرق آفریقا داشت. او بخش بزرگی از ثروت خود و زکات و نذورات پیروانش را
در مؤسسات اقتصادی پرسود و تعاونیهای زراعی که متناسب با اقشار بازرگان و خردهمالک
بود، به کار انداخت. همزمان با آن، به یک رشته از فعالیتهای فرهنگی و تبلیغاتی،
ازجمله تأسیس مدارس، دانشگاهها و باشگاههای ورزشی و مؤسسات تحقیقاتی، دست زد. یکی
از مهمترین یادگارهای او مؤسسۀ تحقیقاتی «انجمن اسماعیلیان» است که در ۱۳۶۵ق/ ۱۹۴۶م بنیاد نهاده شده و تاکنون بسیاری از
متون اسماعیلی را منتشر کرده است. آقاخان سوم همچنین به امر سازماندهی و استقرار
نهادهای حقوقی و اداری خاص جماعتهای اسماعیلی در اکثر نقاط اسماعیلینشین جهان
پرداخت.
از آقاخان سوم آثار
مکتوبی به جای مانده است که عبارتاند از: «هند در حال تحول»، «خاطرات»، و مقالاتی در روزنامۀ تایمز لندن که
دربرگیرندۀ نظریات او در باب مسائل مختلف جهانی است.
آقاخان سوم در ۱۳ ذیحجۀ ۱۳۷۶ ق/ ۱۱ ژوئیۀ ۱۹۵۷م در ۸۰ سالگی در ويلاى خود در ژنو درگذشت و در آسوان مصر دفن شد. آقاخان سوم ابتدا پسر ارشدش علىخان را براى وليعهدى برگزيده بود، اما در آخر عمر خود هر دو پسرش علىخان و صدرالدين را از امامت محروم كرد و طىّ وصيتى، نوهاش کریم آقاخان، فرزند علی پسر ارشدش (۱۳۵۴ق/ ۱۹۳۶م)، با لقب آقاخان چهارم به امامت اسماعیلیان رسید.
كريم آقاخان چهل و نهمين امام اسماعيليان نزارى ملقب به آقاخان چهارم در سال ۱۹۳۶م در شهر ژنو متولد شد. مادرش اهل انگلستان بود، علوم ابتدايى را در سوئيس و تحصيلات دانشگاهى را در دانشگاه هاروارد امريكا تمام كرد. در سال ۱۹۶۹م ازدواج كرد و دو پسر به نامهاى رحيم و حسين و دخترى به نام زهرا دارد. اولين جشن انتصاب او در تانزانيا در شهر دارالسلام در سال ۱۹۵۷م بود و در ماهها و سالهاى بعد در نايروبى (پايتخت كنيا)، كامپالا (پايتخت اوگاندا)، كراچى، داكا و زار سوريه برگزار شد. او در سال ۱۹۷۶م دفتر مركزى خود را از سوئيس به اگْلُمان در نزديكى پاريس منتقل كرد. او در سال ۱۹۸۶م يك سند عمومى به نام قانون اساسى مسلمانان شيعه امامى اسماعيلى براى همه پيروان خود در جهان انتشار داد، كه پس از تأييد اصول عقايد اسلام بر تعليم امام به مسائل دينى و دنيوى تأكيد دارد.
اسماعيليان نزارى فعاليتهاى اجتماعى و دينى خود را به صورت جماعت خانهها و جماعتهاى محلى حفظ كردهاند. امور اجتماعى هر جماعت زير نظر يك مكى يا كامريا كه اكنون كار خزانهدار را مىكند، اداره مىشود. اين كارگزاران در موارد خاص، چون مراسم ازدواج، تدفين و نيز عبادات روزانه شركت مىجويند. آنها همچنين وجوهات مذهبى را جمع آورى مىكنند. از زمان آقاخان سوم، موضوعات دينى به ويژه تعليم و تربيت دينى اسماعيليان نزارى به هيئتهاى خاصى كه انجمنهاى اسماعيلى خوانده مىشد سپرده شده بود اين انجمنها از سال ۱۹۸۷م هيئتهاى تعليم دينى طريقه اسماعيلى ـ ITREB ـ نام يافتهاند. آنان مسئول توزيع و پخش ادبيات و نوشتههاى دينى، از جمله برنامههاى درسى كه براى كودكان و دانشآموزان اسماعيلى در سراسر جهان پديد آمده است نيز هستند. آقاخان چهارم شبكهاى به نام شبكه توسعه آقاخان ـ AKDN ـ به وجود آورده است كه برنامههاى مربوط به توسعه اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى را اجرا مىكند. او از طريق دفتر خود، تمام فعاليتهاى نهادها و مؤسسات خود را تنظيم مىكند.
عقايد اين فرقه در باره خداشناسى و نبوت، همان اعتقادات اسماعيليان پيشين است، اما درباره امامت معتقدند كه امام بايد حاضر و ظاهر باشد، در غير اين صورت در حق پيروان خود ظلم كرده است. احكام و فرامين هر امامى تا زنده است ارزش دارد و بايد مورد امتثال قرار بگيرد، اما همين كه از دنيا رفت دستورهاى امام وقت، جایگزين فرامين امام گذشته مىگردد. همچنين معتقدند نور و روح حضرت على (ع) در تمامى امامان اسماعيلى حلول كرده است و به هر يك پس از ديگرى منتقل مىشود. به جهت اين عقيده به امام وقت خود كريم آقاخان نسبت روحانى مىدهند و او را مانند آبا و اجدادش جلوگاه صفات حضرت على (ع) مىدانند.
آقاخانيه با مشايخ صوفيه ارتباط داشته و به طريقه آنان متمايل بودند. آقاخان اول با برخى از مشايخ سلسله نعمتاللهى رابطه دوستى داشت. آقاخان دوم نزد مشايخ صوفى طريقت را آموخته بود. آقاخان سوم هم در سفرى كه به ايران آمد، در خانقاه صفىعليشاه حضور يافت، در آنجا كمربند مخصوص صوفيه بر كمر او بسته شد.
مآخذ:
آمر باحكام الله، منصور، الهداية الا¸مرية، به كوشش آصف فيضى، بمبئى، ۱۹۳۸م؛ ابنتغريبردي، النجوم؛ ابنحماد، محمد، اخبار ملوك بنى عبيد، به كوشش وندرهيدن، الجزاير، ۱۹۲۷م؛ ابنحوقل، محمد، صورة الارض، به كوشش كرامرس، ليدن، ۱۹۳۸م؛ ابندواداري، ابوبكر، كنز الدرر، جزء ششم، به كوشش صلاحالدين منجد، قاهره، ۱۹۶۱م؛ ابنظافر، على، اخبار الدول المنقطعة، به كوشش ا. فره، قاهره، ۱۹۷۲م؛ ابنعذاري، احمد، البيان المغرب، به كوشش كولن و لوي پرووانسال، ليدن، ۱۹۴۸-۱۹۵۱م؛ ابنعنبه، احمد، عمدة الطالب، نجف، ۱۳۸۰ق؛ ابنقلانسى، حمزه، ذيل تاريخ دمشق، به كوشش آمدرز، ليدن، ۱۹۰۸م؛ ابنمجاور، يوسف، تاريخ المستبصر، به كوشش لوفگرن، ليدن، ۱۹۵۱-۱۹۵۴م؛ ابنميسر، محمد، اخبار مصر، به كوشش ايمن فؤاد سيد، قاهره، ۱۹۸۱م؛ ابننديم، الفهرست؛ ابواسحاق قهستانى، هفت باب، به كوشش ايوانف، بمبئى، ۱۹۵۹م؛ ابوحيان توحيدي، الامتاع و المؤانسة، به كوشش احمد امين و احمد زين، قاهره، ۱۹۳۹-۱۹۴۴م؛ ابويعقوب سجستانى، اسحاق، اثبات النبوءات، به كوشش عارف تامر، بيروت، ۱۹۶۶م؛ همو، الافتخار، به كوشش مصطفى غالب، بيروت، ۱۹۸۰م؛ همو، «تحفة المستجيبين»، خمس رسائل اسماعيلية، به كوشش عارف تامر، سلميه، ۱۳۷۵ق/ ۱۹۵۶م؛ همو، كشف المحجوب، به كوشش هانري كربن، تهران، ۱۳۲۷ش/ ۱۹۴۹م؛ همو، «الينابيع»، ايران و يمن (سه رسالة اسماعيلى)، به كوشش هانري كربن، تهران، ۱۳۴۰ش/ ۱۹۶۱م؛ ادريس بن حسن، عيون الاخبار، به كوشش مصطفى غالب، بيروت، ۱۹۷۳-۱۹۷۸م؛ اربعة كتب اسماعيلية، به كوشش اشتروتمان، گوتينگن، ۱۹۴۳م؛ اسماعيلجى، حسن على، اخبار الدعاة الاكرمين، رجكوت، ۱۹۳۷م؛ اشعري، على، مقالات الاسلاميين، به كوشش ريتر، استانبول، ۱۹۲۹-۱۹۳۰م؛ برتلس، آ.ي.، ناصر خسرو و اسماعيليان، ترجمة يحيى آرينپور، تهران، ۱۳۴۶ش؛ بغدادي، عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، به كوشش ابراهيم رمضان، بيروت، ۱۴۱۵ق/ ۱۹۹۴م؛ بنداري، فتح، زبدة النصرة، به كوشش هوتسما، ليدن، ۱۸۸۹م؛ پنديات جوانمردي، از موعظات مستنصر دوم، به كوشش ايوانف، ليدن، ۱۹۵۳م؛ تامر، عارف، «فروع الشجرة الاسماعيلية الامامية»، المشرق، ۱۹۶۷م، ج ۵۱؛ ثابت بن سنان، «تاريخ اخبار القرامطة»، اخبار القرامطة، به كوشش سهيل زكار، دمشق، ۱۹۸۲م؛ جعفر بن منصور اليمن، سرائر و اسرار النطقاء، به كوشش مصطفى غالب، بيروت، ۱۹۸۴م؛ همو، الكشف، به كوشش اشتروتمان، لندن، ۱۹۵۲م؛ جوينى، عطاملك، تاريخ جهانگشايی، به كوشش محمد قزوينى، ليدن، ۱۳۵۵ق/ ۱۹۳۷م؛ حامدي، ابراهيم، كنز الولد، به كوشش مصطفى غالب، ويسبادن، ۱۹۷۱م؛ حسين بن على وليد، «رسالة المبدأ و المعاد»، ايران و يمن (سه رسالة اسماعيلى)، به كوشش هانري كربن، تهران، ۱۳۴۰ش/ ۱۹۶۱م؛ خيرخواه هراتى، محمد رضا، تصنيفات، به كوشش ايوانف، تهران، ۱۳۳۹ش؛ همو، كلام پير، به كوشش ايوانف، بمبئى، ۱۹۳۴م؛ دفتري، فرهاد، «غزالى و اسماعيليه»، معارف، ۱۳۶۳ش، ج ۱؛ ديلمى، محمد، بيان مذهب الباطنية و بطلانه، به كوشش اشتروتمان، استانبول، ۱۹۳۸م؛ راوندي، محمد، راحة الصدور، به كوشش محمد اقبال، لندن، ۱۹۲۱م؛ رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ، به كوشش محمد تقى دانش پژوه و محمد مدرسى زنجانى، تهران، ۱۳۵۶ش؛ سعدبنعبداللهاشعري، المقالات و الفرق، بهكوشش محمدجواد مشكور، تهران، ۱۹۶۳م؛ شهرستانى، محمد، الملل و النحل، به كوشش محمد بدران، قاهره، ۱۳۷۵ق/ ۱۹۵۶م؛ صوري، محمد، القصيدة الصورية، به كوشش عارف تامر، دمشق، ۱۹۵۵م؛ طبري، تاريخ؛ عريب بن سعد قرطبى، «صلة تاريخ الطبري»، ضميمة تاريخ طبري، ليدن، ۱۸۹۷م؛ على بن محمد وليد، تاج العقائد، به كوشش عارف تامر، بيروت، ۱۹۶۷م؛ همو، الذخيرة، به كوشش محمد حسن اعظمى، بيروت، ۱۹۷۱م؛ قاضى عبدالجبار، تثبيت دلائل النبوة، به كوشش عبدالكريم عثمان، بيروت، ۱۹۶۶م؛ قاضى نعمان، اساس التأويل، به كوشش عارف تامر، بيروت، ۱۹۶۰م؛ همو، افتتاح الدعوة، به كوشش وداد قاضى، بيروت، ۱۹۷۰م؛ همو، تأويل الدعائم، به كوشش محمد حسن اعظمى، قاهره، ۱۹۶۷-۱۹۷۲م؛ همو، دعائم الاسلام، به كوشش آصف فيضى، قاهره، ۱۹۵۱-۱۹۶۱م؛ همو، «الرسالة المذهبة»، خمس رسائل اسماعيلية، به كوشش عارف تامر، سلميه، ۱۹۵۶م؛ همو، المجالس و المسايرات، به كوشش حبيب فقى و ديگران، تونس، ۱۹۷۸م؛ قرآن مجيد؛ قلقشندي، احمد، صبح الاعشى، قاهره، ۱۳۳۱-۱۳۳۸ق؛ كاشانى، عبدالله، زبدة التواريخ، به كوشش محمد تقى دانشپژوه، تهران، ۱۳۶۶ش؛ كرمانى، احمد، راحة العقل، به كوشش محمد كامل حسين و محمد مصطفى حلمى، قاهره، ۱۹۵۳م؛ همو، الرياض، به كوشش عارف تامر، بيروت، ۱۹۶۰م؛ كشى، محمد، معرفة الرجال، اختيار طوسى، به كوشش حسن مصطفوي، مشهد، ۱۳۴۸ش؛ مجدوع، اسماعيل، فهرسة الكتب و الرسائل، به كوشش على نقى منزوي، تهران، ۱۹۶۶م؛ محمدعلى بن ملاجيوا بهائى، موسم بهار فى اخبار الطاهرين الاخيار، بمبئى، ۱۳۱۱-۱۳۰۱ق؛ مستنصر بالله، معدّ، السجلات المستنصرية، به كوشش عبدالمنعم ماجد، قاهره، ۱۹۵۴م؛ مسعودي، على، التنبيه و الاشراف، به كوشش دخويه، ليدن، ۱۸۹۴م؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، به كوشش دخويه، ليدن، ۱۹۰۶م؛ مقريزي، احمد، اتعاظ الحنفاء، به كوشش جمالالدين شيال و محمد حلمى محمد احمد، قاهره، ۱۹۷۳-۱۹۶۷م؛ همو، الخطط، بولاق، ۱۲۷۰ق؛ مؤيد فى الدين، هبةالله، ديوان، به كوشش محمد كامل حسين، قاهره، ۱۹۴۹م؛ همو، سيرة، به كوشش محمد كامل حسين، قاهره، ۱۹۴۹م؛ همو، المجالس المؤيدية، به كوشش مصطفى غالب، بيروت، ۱۹۸۴-۱۹۷۴م؛ ناصرخسرو، جامع الحكمتين، به كوشش هانري كربن و محمد معين، تهران/ پاريس، ۱۹۵۳م؛ همو، ديوان، به كوشش مجتبى مينوي و مهدي محقق، تهران، ۱۳۵۳ش؛ همو، زادالمسافرين، به كوشش محمد بذل الرحمان، برلين، ۱۳۴۱ق؛ همو، وجه دين، به كوشش غلامرضا اعوانى، تهران، ۱۹۷۷م؛ نصيرالدين طوسى، محمد، روضة التسليم، به كوشش ايوانف، ليدن، ۱۹۵۰م؛ نظام الملك، سياست نامه، به كوشش هيوبرت دارك، تهران، ۱۳۴۷ش؛ نوبختى، حسن، فرق الشيعة، به كوشش ريتر، استانبول، ۱۹۳۱م؛ نويري، احمد، نهاية الارب، به كوشش محمد جابر عبدالعال، قاهره، ۱۹۸۴م؛ نيشابوري، احمد، «استتار الامام«، به كوشش ايوانف، مجلة كلية الا¸داب بالجامعة المصرية، ۱۹۳۶م، ج ۴؛ هفت باب باباسيدنا، به كوشش ايوانف، بمبئى، ۱۹۳۳م؛ همدانى، حسين، الصليحيون و الحركة الفاطمية فى اليمن، قاهره، ۱۹۵۵م؛ همو، فى نسب الخلفاء الفاطميين، قاهره، ۱۹۵۸م؛ يحيى بن حسين بن قاسم، غاية الامانى، به كوشش سعيد عبدالفتاح عاشور، قاهره، ۱۹۶۸م.
بُهرهها
بُهْره
(بُهرهها)، جماعتی
از مسلمانان شبه قارۀ هند. بُهرهها كه عمدتاً اصل و نسب هندو دارند، از دو
گروه شیعی (اكثریت) و سنی (اقلیت) تشكیل شدهاند. بُهرههای شیعی همگی اسماعیلیمذهباند و بیشتر آنان به طبقۀ بازرگانان
وابستهاند. سنی مذهبان ــ كه سهـم كوچكی از جمعیـت بُهرههـا را دارنـد ــ
بیشتر روستایی هستند و به فعالیتهای كشاورزی اشتغال دارند. بُهرهها كه
جمعیت آنان در ۱۳۸۲ش/ ۲۰۰۳م بالغ بر ۰۰۰‘۲۰۰‘۱ تن بوده است، در كشورهای هند و
پاكستان، و شمار كمتری نیز در كشورهای شرق آفریقا ساكنند.
نام بُهره (بُهرا) را مشتق از واژۀ گجراتی «وُهُروو» vohrvu)) یا «وَیهوهار» ((vyavahar به معنای «تجارت«
یا «داد و ستد كردن« دانستهاند. از اینرو، جماعت اسماعیلیان گجرات را بُهره نامیدند، زیرا آنان در اصل متعلق
به یك جامعۀ تجارتپیشه بودند. برخیدیگر برآناند كه اسماعیلیان گجرات را
از اینرو به این نام خواندند كه آنان پیش از پذیرفتن كیش اسماعیلی، به
«وُهَره« كه یكی از طبقات جامعۀ هندوهاست، تعلق داشتند. اكثریت بُهرهها به
شاخۀ داوودی از دعوت مستعلوی ـ طیبی اسماعیلیه تعلق دارند.
دعوت اسماعیلیه از
نیمۀ قرن ۳ق/ ۹م در شبه قارۀ هند ریشه پیدا كرد و سپس تا حدودی گسترش یافت،
اما در دورۀ خلافت و امامت المستنصر بالله، جماعت جدیدی از اسماعیلیه در
گجرات، توسط داعیانی كه از یمن بدانجا گسیل میشدند، پایهگذاری گردید. به
موجب روایات سنتی كه دربارۀ پیدایش این گروه اسماعیلی دردست است، در ۴۶۰ق/ ۱۰۶۸م داعی عربی به نام عبدالله از سوی
لمك بن مالك از صُلیحیون یمن به خامبایت (كمبی كنونی) فرستاده شد و در آن منطقه، یعنی
گجرات، در اندك مدتی جمعیت بزرگی از هندوها و بعضی از حكمرانان محلی را به
كیش اسماعیلی درآورد. عبدالله و جانشینانش دعوت اسماعیلی را در میان
هندوهای گجرات، از پایگاه اصلی خود در خامبایت تبلیغ میكردند و دعوت آنان
با نظارت سلاطین صلیحی یمن ــ كه تابع فاطمیان بودند ــ اشاعه یافت.
صلیحیون با تأیید المستنصر بالله فاطمی بر انتخاب و فرستادن داعیان به
گجرات نظارت نزدیك و مستقیم داشتند. در این میان، ملكۀ صلیحی موسوم به
سیده اروی كه پس از فوت همسرش، احمد مُكَرّم به حكومت دولت صلیحی در
یمن رسیده بود، از طرف خلیفۀ فاطمی مصر المستنصر بالله رسماً مسئولیت امور
دعوت در گجرات را نیز یافت.
سلسلۀ صلیحیون یمن نقش مهمی در احیای مجدد و گسترش دعوت اسماعیلی در غرب هندوستان ایفا كردند. ملكه اروی كه از دعوت مستعلوی جانبداری كرده بود، پس از قتل الآمر باحكام الله، به حقانیت امامت فرزند او «طیب» (طیب بن منصور ابوالقاسم امام بیست و یکم اسماعیلیان مستعلی است که پسرِ خلیفه فاطمی، منصور بن مستعلی بود. مستعلیه به غیبت او اعتقاد دارند؛ و کسانی که نایب او محسوب میشوند، «داعی مطلق» نامیده میشوند. داعی بهطور کلی کسی است که از مردم دعوت کند به اسلام روی آورند. در عصر خلافت فاطمیان در میان اسماعیلیها اصطلاح داعی برای اشاره به رهبری مذهبی غیر موروثی و جدا از ائمه استفاده شد. بعدها عبارت «داعی مطلق» برای رهبران شاخههای خاصی از جوامع اسماعیلی استفاده شد.) قائل گشت و روابط خود و یمن صلیحی را با قاهره و دعوت مستعلوی ـ حافظی، قطع كرد. اندكی پس از ۵۲۴ق/ ۱۱۳۰م بود كه با كوششهای ملكه اروی، دعوت مستقل «طیبیه« در یمن پایهگذاری گردید. در حدود سال ۵۲۶ق، ملكه اروی، ذؤیب بن موسی الوادعی را با اختیارات كامل و به عنوان داعی مطلق، به رهبری «دعوت طیبی« گمارد و امور دعوت را به نام امام غایب، طیب، به او سپرد. ملكه سیده اروی تا زمان مرگش در ۵۳۲ق/ ۱۱۳۸م از هیچ كوششی برای استحكام دعوت طیبی فروگذار نكرد. پس از فوت وی و انقراض دولت صلیحی، دعوت طیبی با عنوان «الدعوة الطیبیة» به رهبری داعی ذؤیب ادامه یافت و یمن تا چند قرن پایگاه اصلی دعوت طیبی بود؛ جانشینان ذؤیب عنوان «داعی مطلق» را همچنان تاكنون حفظ كردهاند.
دعوت اسماعیلی در
گجرات ارتباط نزدیك خود را با مركز دعوت طیبی در یمن حفظ كرد و جامعۀ جدیدی
كه در نیمۀ دوم قرن ۵ق در غرب هندوستان به وجود آمد، با مرور زمان
به جامعۀ مستعلوی ــ طیبی، و سپس به داوودی ــ بُهرۀ فعلی تحول یافت. پس
از مرگ داعی ذؤیب در ۵۴۶ق/ ۱۱۵۱م، ابراهیم بن حسین حامدی (د ۵۵۷ق/ ۱۱۶۲م) به عنوان دومین داعی مطلق به
رهبری دعوت طیبی رسید. وی رسائل اخوان الصفا را به ادبیات مذهبی
اسماعیلیان طیبیِ یمن وارد كرد و همچنین در زمینۀ جهانشناسی، تلفیق جدیدی
از اندیشههای حمیدالدین كرمانی ــ آنگونه كه در كتابش راحةالعقل آورده
ــ باعوامل اسطورهای ارائه داد كه از آن پس در مركز نظام اندیشههای
مذهبی اسماعیلیان طیبی قرار گرفت. اسماعیلیان طیبی در یمن و سپس بهرههای
طیبی در هند، شمار بسیاری از آثار اسماعیلی دورههای مختلف در تاریخ
اسماعیلیه را حفظ كردهاند.
جماعت بهرههای
اسماعیلی گجرات، به پیروی از سیاست صلیحیون یمن، به امامت مستعلی و سپس
آمر، معتقد شدند و در افتراق حافظی ـ طیبی نیز از تشكیلات دعوت طیبی در یمن
حمایت كردند. پس از انقراض دولتصلیحی، و حتى قبل از آن،اسماعیلیان طیبیهند،
یعنی بهرهها تحت نظارت دقیق داعی مطلق و دستگاه مركزی دعوت طیبی در یمن
قرار داشتند. این وضع تا نیمۀ دوم قرن ۱۰ق/ ۱۶م ادامه داشت. طی این دوره، رئیس
دعوت طیبی در هند ــ كه او را «والی« مینامیدند ــ از سوی داعی مطلق منصوب
میگردید. والی نیز همانند داعی مطلق در یمن، در سلسله مراتب تشكیلات دعوت
محلی در هند دستیاران و داعیان زیردستی داشت كه از جزئیات آن اطلاعات
دقیقی دردست نیست. حكمرانان هندو در گجرات متعرض بهرههای طیبی اسماعیلی
نمیشدند، زیرا فعالیتهای آنها را برای خود خطرناك نمیدیدند. درنتیجه، تا
زمان استیلای سلاطین خلجی بر گجرات كه در ۶۹۷ق/ ۱۲۹۸م سلسلۀ حكمرانان هندو بر گجرات را
برانداختند، جامعۀ بهرههای اسماعیلی در غرب هندوستان پیوسته در حال گسترش
بود. طی این دوره، بسیاری از هندوها، به خصوص در كمبی، پاتَن، سیدپور، و
سپس در احمدآباد ــ كه پایگاه دعوت طیبی در هند شد ــ مذهب اسماعیلی طیبی
را پذیرفتند.
در دوران حكومت مسلمانان بر گجرات، فعالیتهای دعوت طیبی و امور جماعت بهرهها در گجرات زیر نظر حكمرانان مسلمان آن منطقه كه از سلاطین دهلی متابعت میكردند، قرار گرفت. در چنین اوضاع و احوالی بود كه بهرههای اسماعیلی در گجرات ملزم به مراعات تقیه و پذیرش ظاهری مذهب تسنن شدند. با حملۀ ظفرخان به گجرات در ۷۹۳ق/ ۱۳۹۱م كه بعداً در ۸۱۰ق/ ۱۴۰۷م سلطنت مستقل گجرات را بنیان نهاد، وضع بهرهها وخیمتر شد. این اوضاع تا ۹۸۰ق/ ۱۵۷۲م كه گجرات در سلطنت اكبر، جزو امپراتوری مغولان هند شد، همچنان كم و بیش ادامه پیدا كرد. ظفرخان در واقع اولین حكمران گجرات بود كه به اشاعۀ مذهب اهل سنت و سركوبی شیعیان پرداخت. آزار شیعیان گجرات در زمان نوه و جانشین ظفرخان، احمد شاه اول (۸۱۴-۸۴۶ق/ ۱۴۱۱-۱۴۴۲م) ــ كه پایتخت جدیدی در احمدآباد بنا كرد ــ شدت یافت. در همین زمان بود كه گروهی از بهرههای اسماعیلی به مذهب اهل سنت گرویدند و در همان حال، بر اثر مشاجره بین والی طیبی و مردی از بهرهها به نام جعفر، انشعاب مهمی در بهرههای اسماعیلی پدید آمد و عدۀ بیشتری از آنان به مذهب اهل سنت درآمدند و به نام بهرههای جعفری شهرت یافتند. از آن زمان، بهرههای اسماعیلی و بهرههای سنی مذهب از یكدیگر متمایز شدند.
از زمان پنجمین
داعی مطلق طیبی، علی بن محمد بن ولید (د ۶۱۲ق/ ۱۲۱۵م)، حدود ۳ قرن، یعنی تا ۹۴۶ق/ ۱۵۳۹م، منصب داعی مطلق اسماعیلیان طیبی
یمن و هند دردست بنو الولید الانف كه از قریشیان بودند، قرار داشت. طی این
دوره، بهرههای طیبی برای دیدار داعی مطلق خود و كسب آموزشهای مذهبی به
یمن سفر میكردند. در ۹۴۶ق، منصب داعی مطلق اولینبار به یك بهره
موسوم به یوسف بن سلیمان رسید و با مرگ وی در ۹۷۴ق/ ۱۵۶۶م، جانشین او، بیست و پنجمین داعی
مطلق ــ كه بهرۀ دیگری به نام جلال ابن حسن بود ــ پایگاه دعوت طیبی را
از یمن به احمدآباد در گجرات منتقل كرد. تا آن زمان جمعیت بهرههای طیبی
در هند، بهرغم آزارها، بهمیزان قابلتوجهی از شمار همكیشانشان در یمن،
فزونی یافته بود. در همان حال حكومت عثمانی كه از ۹۲۳ق/ ۱۵۱۷م سلطۀ خود را به جنوب عربستان بسط
داده بودند، طیبیهای یمن را سخت آزار میدادند و زیدیان یمن نیز ــ كه
همواره با اسمـاعیلیۀ آنجـا مخاصمت داشتند ــ میكوشیدند تا بنوالولید را از
میان بردارند، در حالی كه اسماعیلیان هند اكنون با اغماض دینی امپراتوران
مغول مواجه بودند. از اینرو مركز دعوت طیبی به گجرات منتقل گشت و این به
منزلۀ پایان مرحلۀ دعوت طیبی در یمن و یكپارچگی آنان بود.
جلال بن حسن، بیست
و پنجمین داعی مطلق در ۹۷۵ق/ ۱۵۶۷م، اندكی بعد وفات یافت و داوود بن
عجب شاه جانشین وی گشت. در زمان داوود (۹۷۵-۹۹۷ق)، اكبر شاه گجرات را ضمیمۀ امپراتوری
خود كرد. داوود بن عجب شاه جماعت بهرهها و تشكیلات دعوت آنها را سامان
جدیدی داد و آداب و رسوم مذهبی بهرههای طیبی را كه به علت آزار حكمرانان
گجرات مدتهای طولانی رها شده بود، بار دیگر رواج بخشید. با مرگ داوود بن
عجب شاه، طیبیها بر سر جانشینی او اختلاف پیدا كردند و به دو شاخۀ «داوودی» و «سلیمانی» منقسم شدند. بیشتر
بهرههای طیبی هند، داوود برهانالدین بن قطب شاه (د ۱۰۲۱ق/ ۱۶۱۲م) را به عنوان بیست و هفتمین داعی
مطلق خود شناختند و از آن پس به داوودی شهرت یافتند. گروه كوچكی از
اسماعیلیان طیبی در یمن از داوود پشتیبانی كردند. از طرف دیگر، اقلیتی متشكل
از گروه كوچكی از بهرههای طیبی و اكثریت اسماعیلیان طیبی یمن، از سلیمان
ابن حسن (د ۱۰۰۵ق/ ۱۵۹۷م) كه نوۀ بیست و چهارمین داعی، یوسف ابن سلیمان هندی و
نمایندۀ داوود بن عجب شاه در یمن بود و اكنون برای خود ادعای جانشینی میكرد،
حمایت كردند و وی را داعی مطلق خود خواندند. این اسماعیلیان طیبی از این
پس در یمن و هند با نام سلیمانی شهرت یافتند.
از آن پس، طیبیهای
داوودی و سلیمانی از دو سلسلۀ داعیان مطلق به طور جداگانه پیروی كردهاند.
برای هر دو سلسله، مقام داعی مطلق به زودی موروثی گردید، چنان كه هر
داعی، مانند امامان، با نص داعی پیشین منصوب میشد. داعیان مطلق داوودی،
پس از انشعاب، به اقامت خود در هند ادامه دادند، ولی پایگاه دعوت سلیمانی
در یمن مستقر گردید.
در دورههای بعد،
بهرههای طیبی ـ داوودی عمدتاً به علت آنكه اعتقاد آنان به مرجعیت داعیان
سستتر میشد، در هند دچار انشعابات مختلفی شدند و در انشعاب نخست كه در ۱۰۳۴ق/ ۱۶۲۴م رخ داد، علی بن ابراهیم، مرجعیت
بیست و نهمین داعی داوودی، یعنی عبدالطیب زكیالدین (۱۰۳۰-۱۰۴۱ق/ ۱۶۲۱-۱۶۳۲م) را مردود شناخت و خود مدعی این مقام
شد. وی با پیروان معدود خود، از جماعت بهرههای داوودی جدا شد و گروه جدیدی
از بهرههای طیبی تشكیل داد كه به نام خودش به «عَلیه/
عَلوی/ عَلویه» اشتهار یافتند و داعیانی برای خود برگزیدند.
اكنون بُهرههای «عَلیه» جماعت كوچكی در حدود ۸ هزار نفرند كه همراه داعی مطلق خود در شهر
بارودا در گجرات متمركز هستند و ابوسعید الخیر حاتم زکیالدین صاحب به عنوان
چهل و پنجمین داعی مطلق رهبری آنان را برعهده دارد.
در ۱۲۰۴ق/ ۱۷۹۰م، گروه كوچكی از بهرههای علیه جدا
شدند و به پایان رسیدن دور اسلام را اعلام كردند. آنان همچنین برخی از
اعتقادات هندوها، از جمله گناه خوردن گوشت حیوانات را پذیرفتند و به همین
سبب، به «ناگوشیه« معروف شدند. بهرههای ناگوشیۀ گیاهخوار، مانند
اعضای فرقۀ اصلی علیه، در حاشیۀ جماعت بهرههای داوودی زیستهاند و اكنون
گروه بسیار كمی از آنها باقی ماندهاند.
در این میان، جماعت
اصلی بهرههای داوودی با بهرهمندی از آزادی مذهبی كه امپراتوران مغول و
صوبهداران یا فرماندارانشان در گجرات به آنها داده بودند، به رهبری داعیان
به حیات خود ادامه میدادند. اورنگ زیب كه از پیروان سرسخت مذهب حنفی
بود، تنها فرد سلسلۀ مغولان هند بود كه به اقدامات ضدشیعی پرداخت و به
اسماعیلیان و دیگر مسلمانان شیعه مذهب در دوران طولانی سلطنت خود (۱۰۶۸- ۱۱۱۸ق/ ۱۶۵۷-۱۷۰۶م) آزار فراوان رسانید. وی همچنین سی
و دومین داعی مطلق، قطب خان قطبالدین را به الحاد متهم ساخت و سرانجام
او را به قتل رسانید. بهرههای داوودی مقبرۀ او را در احمدآباد به زیارتگاهی
تبدیل كردهاند. در همان حال مساجد بهرههای اسماعیلی نیز در دست گردانندگان
سنی مذهب قرار گرفت و آنان همچنین ملزم به پرداخت مالیاتهای سنگین كیفری
گردیدند. درنتیجه، بار دیگر بهرههای اسماعیلی به اجبار به مذهب اهل سنت
گرویدند و به تقیه متوسل گشتند. در چنین شرایطی بود كه سی و چهارمین داعی
مطلق داوودیان، اسماعیل بدرالدین (۱۰۶۵-۱۰۸۵ق/ ۱۶۵۵-۱۶۷۴م)، پایگاه دعوت بهرههای طیبی ـ
داوودی را از احمدآباد به جام نَگَر منتقل كرد. پس از اورنگ زیب، به بهرههای
اسماعیلی بار دیگر اجازه داده شد كه آزادانه به زندگی و مراسم عبادی خود
بپردازند.
در ایام چهلمین
داعی، هبةالله مؤید فیالدین (۱۱۶۸-۱۱۹۳ق / ۱۷۵۴-۱۷۷۹م) ــ كه مقارن با آغاز استیلای
بریتانیا بر هندوستان بود ــ یك جنبش جداییطلب دیگر در جامعۀ اسماعیلیان
طیبی ـ داوودی پدید آمد. رهبری این نهضت مخالف با داعی اسماعیل بن عبدالرسول
مَجدوع، مؤلف فهرست معروف كتب و رسائل اسماعیلی و پسرش هبةالله بود كه
همو بعدها مدعی شد با امام غایب طیبی تماس دارد. این نهضت در اوجین و جاهای
دیگر پیروانی پیدا كرد كه به «هبتیه« (بر گرفته از نام هبةالله) شهرت
یافتند. امروز گروه كوچكی از این فرقۀ بهرههای اسماعیلی در اوجین زندگی میكنند.
در دوران چهل و
دومین داعی مطلق داوودی، یوسف نجمالدین (۱۲۰۰-۱۲۱۳ق/ ۱۷۸۶- ۱۷۹۸م)، پایگاه دعوت به سورات كه در آن
زمان دردست بریتانیاییها بود و از اینرو، برای اسماعیلیان محل امنی به
شمار میرفت، منتقل شد. داعی بعدی، عبد علی سیفالدین (۱۲۱۳-۱۲۳۲ق/ ۱۷۹۸-۱۸۱۷م)، در سورات مدرسهای به نام «سیفی
درس« یا «جامعۀ سیفیه« برای تعلیم و تربیت علما و كارگزاران جامعۀ داوودی
تأسیس كرد. این مدرسه از آن زمان تاكنون مركز تعلیمات عالی مذهبی سنتی
برای بهرههای داوودی بوده است. از زمان عبد علی سیفالدین كه بریتانیا
بر هندوستان استیلای كامل یافت، آزار اسماعیلیان در هند پایان گرفت، اما
اختلافات داخلی و نهضتهای جدایی طلب كه بیشتر بر سر جانشینی داعی مطلق و
یا مسائل مالی پدید میآمد و نیز درگیری با دیگر گروههای مسلمان و هندوها در
هند، همچنان از ویژگیهای تاریخ بهرههای داوودی در عصر جدید بوده است.
از ۱۲۳۲ق مقام داعی مطلق اسماعیلیان طیبی ـ
داوودی در دست فرزندان شیخ جیوانجی اورنگ آبادی باقی مانده، اما جماعت
داوودی پیوسته درگیرمنازعات داخلی بوده است؛ به خصوص مشاجراتی كه دربارۀ
جانشینی چهل و ششمین داعی مطلق، محمد بدرالدین ــ كه بهطور ناگهانی در ۱۲۵۶ق /۱۸۴۰م درگذشت ــ بدون آنكه به نصّ جلی، یعنی
در خطابهای عمومی طبق معمول جانشین خود را تعیین كرده باشد، سبب شكاف
عمیقی در جامعۀ بهرههای داوودی شد كه تاكنون ادامه یافته، و منجر به
پیدایش نوعی مقاومت دائمی در برابر داعی مطلق شده است.
در این میان، در ۱۳۱۵ق/ ۱۸۹۷م انشعاب دیگری در جماعت بهرههای
داوودی پدیدار گشت. در آن سال شخصی به نام عبدالحسین جیواجی، در نَگپور
ادعا كرد كه با امام غایب اسماعیلیان طیبی ارتباط دارد و امام او را به
عنوان حجت خویش برگزیده كه مقامی عالیتر از داعی مطلق است. عبدالحسین
پیروانی در میان بهرههای داوودی پیدا كرد كه به نام محل اقامتشان در
نگپور به «مهدی باغ والاها» شهرت یافتند. بعدها گروه كوچكتری از مهدی باغ
والاها معتقد شدند كه دور كشف در تاریخ اسماعیلیان مستعلوی ـ طیبی آغاز شده
است و از اینرو، دیگر رعایت فرایض و احكام شرعی الزامی نیست. این بهرههای
اسماعیلی به «اتباع ملك وكیل« یا «آرتالیسوالاها» معروف شدند. جماعت بسیار
كوچكی از مهدی باغ والاها هنوز در نگپور پایگاه دارند و از رهبران خودشان
متابعت میكنند.
با پنجاه و یكمین
داعی مطلق داوودیان، طاهر سیفالدین (۱۳۳۳-۱۳۸۵ق/ ۱۹۱۵-۱۹۶۵م) ــ كه دورۀ رهبری او طولانیتر از
اسلافش بوده است ــ فصل جدیدی در تاریخ جماعت داوودیان گشوده شد. در زمان
وی، بهرههای داوودی به جناح سنتگرای حامی او، و جناح اصلاحطلب و مخالف
با او تقسیم شدند. جناح اصلاحطلب خواهان تعلیم و تربیت غیردینی، حقوق
فردی و نیز ادارۀ نهادهای دعوت داوودی به صورت دموكراتیك بودهاند. در دهۀ ۱۹۶۰م، گروههای اصلاحطلب جبهۀ متحدی به
نام «پراگتی مندل» (گروه مترقی) تشكیل دادند؛ ولی طاهر سیفالدین با موفقیت، اقتدار
مطلق خود را بر امور دینی و غیردینی پیروانش مستولی ساخت و بهعلاوه ادعای
معصومیت كرد. وی همچنین افراد خانوادۀ خود را بر تمامی مناصب عالی درسازمان
دعوت برگماشت و سیاستهای خود را، از جمله تكفیر و تحریم، برای كسب اطمینان
از اطاعت بدون قید و شرط داوودیان اعمال كرد. محمد برهانالدین دوم ابنطاهر
سیفالدین است كه در ۱۳۴۴ش/ ۱۹۶۵م به عنوان پنجاه و دومین داعی مطلق
جانشین پدرش شد. رهبر كنونی اسماعیلیان طیبی ـ داوودی، مُفضل سیفُالدین ابن
محمد برهانالدین دوم از تاریخ ۱۶ ربیعالاول ۱۴۳۵ق /۱۷ ژانویه ۲۰۱۴م به عنوان
پنجاه و سومین داعی مطلقِ بُهرههای داوودی انتخاب شد.
«داعی مطلق» در صدر
تشكیلات دعوت داوودی قرار دارد. داعی كه «سیدنا صاحب« خطاب میشود، درواقع
جانشین امام غایب اسماعیلیان مستعلوی ـ طیبی به شمار میآید. (طیب بن منصور
ابوالقاسم امام بیست و یکم اسماعیلیان مستعلی است که پسر خلیفه فاطمی، منصور بن
مستعلی بود. مستعلیه به غیبت او اعتقاد دارند؛ و کسانی که نایب او محسوب میشوند،
داعی مطلق نامیده میشوند.). داعی با نص داعی پیشین منصوب میگردد و پس از آن معصوم شناخته
میشود. داعی مطلق با كمك دستیارانی كه خود انتخاب میكند، بر تمامی شئون
جماعت داوودیان ریاست و نظارت مطلق دارد. مقر داعی مطلق در بمبئی موسوم
به «الدعوة الهادیه« در محلی است به نام «بدری محل«، ولی پایگاه مركزی
دعوت داوودی در سورات قرار دارد. در هر دو مكان، به خصوص سورات، مجموعههای
نفیسی از دستنوشتههای اسماعیلی وجود دارد كه زیر نظر مستقیم داعی است.
دستیار اصلی داعی كه «مأذون« خوانده میشود، از میان خویشان نزدیك او
انتخاب میگردد و معمولاً به مقام داعی مطلق میرسد. داعی همچنین یك نفر
را از میان بستگان خود با عنوان «مُكاسِر» انتخاب می كند كه نقش دستیار اصلی
«مأذون« را به عهده میگیرد. پس از مأذون و مكاسر، «مشایخ» قرار دارند كه
معمولاً ۱۸ نفرند و از میان اعضای دانشمند جماعت بهرههای داوودی برگزیده
میشوند و در مراكز عمدۀ داوودی خدمت میكنند.
مرتبۀ بعدی در سلسله
مراتب دعوت، مقام «عامل« است كه از طرف داعی به نزد هر جماعت بهرۀ داوودی
كه از ۵۰ خانوار بیشتر باشد، گسیل میشود. وظیفۀ اصلی عامل رهبری محلی
داوودیان، و اجرای مراسم دینی مختلف آنها، مانند ازدواج، دفن و جز آنهاست.
عامل همچنین مسئول جمعآوری وجوه مختلف مذهبی و هدایا برای داعی مطلق
است. عامل ازهر فرد داوودی كه به ۱۵ سالگی برسد، برای امامان طیبی و
داعیان آنها دربارۀ رعایت «میثاق« بیعت یا «عهد الاولیاء» سوگند اخذ میكند.
این عهد را بزرگسالان داوودی نیز هر سال در هجدهم ذیحجه، روز عید غدیرخم،
تجدید میكنند. متن عهدنامه اكنون متضمن وعدۀ اطاعت مطلق از شخص داعی است.
بهرههای داوودی یك
نوع زبان گجراتی كه آكنده از واژههای عربی است و به خط عربی نوشته میشود،
به كار میبرند. آنان بسیاری از آداب و رسوم هندوها را در مراسم ازدواج و
دیگر آیینهای خویش رعایت میكنند، ولی بهطوركلی جماعت اسماعیلیان داوودی
از فقه فاطمی، آنگونه كه در كتاب دعائم الاسلام قاضی نعمان (د ۳۶۳ق/ ۹۷۴م) آمده است، پیروی میكنند. این كتاب
همواره مرجع فقهی مستند و موثقی برای اسماعیلیان مستعلوی ـ طیبی بوده است.
بهرههای اسماعیلی امین جی بن جلال (د ۱۰۱۰ق/ ۱۶۰۲م)، پسر بیست و پنجمین داعی مطلق،
جلال بن حسن (د ۹۷۵ق/ ۱۵۶۷م) را پس از قاضی نعمان مرجعی بسیار مهم در
امور فقهی خود میشمارند.
بهرههای داوودی
انزواگرا هستند و با افراد خارج از جماعت خود ازدواج نمیكنند و ادبیات خود را
نیز در نهان حفظ میكنند و حتى خود داوودیان بدون اجازۀ داعی مطلق نمیتوانند
به كار تحقیق در متون اسماعیلی كه در كتابخانههای شخصی و یا كتابخانۀ مركزی
جماعت داوودی در سورات محفوظ است، بپردازند.
از شمار بهرههای
اسماعیلی كه عمدتاً از داوودیان تشكیل شدهاند و اكثریت عظیم جمعیت بهرههای
دنیا را شامل میشوند، اطلاعات دقیقی دردست نیست، زیرا دولت هند در
سرشماریهای آن كشور، آمار جداگانه برای جوامع مسلمان ذكر نمیكند. به موجب
آخرین تخمینها، جمعیت بهرههای دنیا در اواخر سدۀ ۲۰م حدود ۹۰۰ هزار تن بوده است كه بیشتر آنان در
هندوستان زندگی میكنند. بیش از نیمی از بهرههای داوودی هند ــ كه كل
جمعیت آنها در حدود ۸۰۰ هزار تن است ــ در گجرات زندگی میكنند و
بقیه بیشتر در شهر بمبئی و نقاط مركزی هند متمركزند. خارج از هند، بیشترین
شمار بهرههای اسماعیلی ـ داوودی در پاكستان ساكناند كه جمعیتشان حدود ۳۰ هزار تن است و عمدتاً در شهر كراچی
مقیماند. بزرگترین اجتماع بهرههای اسماعیلی، بعد از هند و پاكستان، در
كشورهای شرق افریقاست. در اواخر سدۀ ۲۰م، حدود ۲۰ هزار تن بهرۀ اسماعیلی ــ كه تقریباً
اكثریت قریب به اتفاق آنها متعلق به جماعت داوودی بودند ــ در كشورهای
تانزانیا، كنیا و اوگاندا مقیم بودند. بهرههای اسماعیلی، همراه خوجههای
اسماعیلی متعلق به شاخۀ نزاریه، از جملۀ اولین گروههای آسیایی بودند كه از
اوایل سدۀ ۱۳ق /۱۹م به شرق افریقا مهاجرت كردند.
جمعیت بهرههای
سلیمانی از حدود ۵ هزار تن تجاوز نمیكند كه عمدتاً در بمبئی، بارودا، احمدآباد و
حیدرآباد متمركزند؛ حال آنكه شمار اسماعیلیان طیبی ـ سلیمانی در یمن حدود ۷۰ هزار تن است. داعیان مطلق سلیمانیها
كه متعلق به خاندان مكرمی از قبیلۀ یمن بنویام بودهاند، مقر خود را تا
نیمۀ دوم سدۀ ۲۰م در نجران در شمال شرق یمن حفظ كردهاند. این قسمت كه در
جنوب عربستان قرار دارد، در دهۀ ۱۹۳۰م جزو قلمرو كشور عربستان سعودی گردید. داعی
مطلق كنونی سلیمانیها، فخری عبدالله بن محمد، پنجاهمین داعی مطلقِ کنونی
اسماعیلیان طیبی ـ سلیمانی میباشد.
اسماعیلیان سلیمانی
سازمان دعوت سادهای دارند. در این تشكیلات، داعی مطلق با كمك چند دستیار،
۳ جزیره یا منطقه (یمن، هند و پاكستان)
را تحت نظارت دارد. داعی در هند دارای نمایندهای است كه وی را «منصوب«
خطاب میكنند. منصوب در بارودا كه پایگاه دعوت سلیمانی در هند است، اقامت
دارد و در آنجا كتابخانهای نیز از آثار خطی اسماعیلی موجود است. منصوب
همچنین بر جامعۀ كوچكی از بهرههای سلیمانی در پاكستان نیز نظارت میكند. در
هند و پاكستان زبان رسمی دعوت سلیمانی اردو، زبان مشترك اكثریت مسلمانان
شبه قارۀ هند است، ولی در مكاتبات بین بهرههای سلیمانی و داعی مطلق آنها
در یمن و عربستان سعودی عربی به كار میرود. بهرههای سلیمانی برخلاف
داوودیان، از هر گونه نفاق و انشعاب دوری جستهاند. به هر حال، بهرههای
سلیمانی علاوه بر اذیت و آزار حكمرانان سنی مذهب، با مخاصمت بسیار بزرگتر
بهرههای داوودی نیز مواجه بودهاند.
در حال حاضر بهرههای
سلیمانی گروه مترقی كوچكی را تشكیل میدهند كه برخلاف بهرههای داوودی،
با تغییرات اجتماعی و آموزش و پرورش مدنی موافقت داشتهاند و برخلاف بهرههای
داوودی هماهنگی بیشتری با دیگر مسلمانان از جهت زبان، لباس و آداب اجتماعی
پیدا كردهاند.
ادبیات اسماعیلی تا
زمان انشعاب داوودی ـ سلیمانی مورد قبول هر دو شاخۀ داوودی و سلیمانی بوده
است، ولی پس از آن هریك ادبیات جداگانهای پدید آوردند كه عمدتاً ماهیت
جدلی دارد و در رد یا پذیرش ادعاهای داعیان معارض است.
مآخذ
اسماعیل جی، حسن علی، اخبار الدعاة الاكرمین، راجكوت، ۱۹۳۷م؛ برهانپوری، سلیمان جی، منتزع الاخبار فی اخبار الدعاة الاخیار، به كوشش سامر فاروق طرابلسی، بیروت، ۱۹۹۹م؛ حامدی، ابراهیم، كنزالولد، به كوشش مصطفى غالب، ویسبادن، ۱۳۹۱ق /۱۹۷۱م؛ السجلات المستنصریة، به كوشش عبدالمنعم ماجد، قاهره، ۱۹۵۴م؛ مجدوع، اسماعیل، فهرسة الكتب و الرسائل، به كوشش علینقی منزوی، تهران، ۱۳۴۴ش؛ همدانی، حسین، الصلیحیون و الحركة الفاطمیة فی الیمن، به كوشش حسن سلیمان محمود جهنی، قاهره، ۱۹۵۵م.
اصول عقاید شیعیان بُهره داوودی
سلسله مراتب دعوت بُهرههای داوودی
استقرار جماعات
شیعیان بهره داوودی در کشورهای مختلف جهان، اگرچه تا حدودی ناشی از تلاش افراد
بهره بوده است، ولی نظم و انسجام موجود در سازمان و جوامع آنها از عوامل مهم
پیشرفت این اقلیت مذهبی به شمار میرود. هریک از جماعات بهرهها سازمانی رسمی
متعلق به آنها به شمار میرود و هر کدام از بهرهها عضو این جماعات محسوب میشوند.
جماعت، کوچکترین و پایینترین واحد در سازمان تشکیلاتی بهرهها از نظر سلسله
مراتب محسوب میگردد؛ و در حدود ۴۷۰ جماعت بهرههای داوودی در سطح جهان وجود دارد.
داعی مطلق یا رهبر بهرههای داوودی معمولاً اجازه ی ورود افراد به جماعات را صادر
میکند و اساسنامه ی ویژهای نیز برای جماعت تصویب میکند؛ البته وی مستقیماً
افراد و مسئولان جماعتها را منصوب نمیکند، بلکه در واقع اساسنامه ی انتخابات
مسئولان جماعت و هیئت امنا را پیشبینی میکند. پس از انتخابات مشخص شدن افراد،
فهرست آنان نزد داعی مطلق فرستاده میشود و او تصویب نهایی را به همراه دعای خیر
برای آنان ارسال میکند. تشکیلات شاخهی طیبیهای بهره بر روی محور داعی میچرخد.
آنها معتقدند نقش داعی مطلق در قرآن و همین طور در احادیث و روایات امامان
اسماعیلی آمده است، ولی تفسیر این آیات باطنی است نه ظاهری و لذا داعی مطلق است که
میتواند آن را استدراک نماید. آنان همچنین معتقدند هر امامی میتواند در برههای
از زمان از دیدهها پنهان گردد؛ همانطور که امام بیست و یکم، مولانا طیب در عالم
«ستر» به سر میبرد؛ لذا به اعتقاد آنها، در حال حاضر تنها یک امام در روی زمین
به صورت ناپیدا زندگی میکند که در واقع وصی و جانشین پیامبر اکرم صلَّی الله علیه
آله است و مأموریت وی از طریق داعی مطلق انجام میگیرد. امام در واقع منبع خیرات،
قوانین و بالاخره قدرت نهایی است؛ لذا بهرهها معمولاً هر ملکی یا مالی را که در
راه خدا اهدا میکنند، به نام امام خود هبه مینمایند. از دیگر اعتقادات بهرهها
این است که تا زمانی که امام در غیبت به سر میبرد، نماینده ی وی به نام داعی
المطلق از طرف وی کارها را انجام میدهد. سازمان مرکزی بهره ها که «دعوت» نام
دارد نیز تعهد پیروی و اطاعت را از پیروان خود میگیرد و همانطور که امام نمیتواند
بدون تعیین جانشین بمیرد، داعی مطلق نیز قبل از مرگ باید جانشین خود را تعیین
نماید؛ البته این انتخاب که همانا هدایت الهی را پیشه خود میسازد، براساس معیار
تحصیلات، آموزشهای معنوی و اخلاقی انجام میگیرد و لازم نیست داعی مطلقِ آینده،
حتماً از بین خویشاوندان داعی مطلق انتخاب گردد.
از آنجا که داعی
مطلق، نمایندهی ویژه امام بر روی زمین است و قدرت مطلق را از وی اکتساب میکند،
بنابراین موقعیت داعی مطلق و اعتقاد به آن از امور مهم اعتقادی و آیین دینداری در
میان بهرههاست و حکمرانی داعی مطلق در بین بهرههای داوودی از درجهی اول اهمیت
برخوردار است. (داعی دربین بهرهها
با القاب متفاوتی خطاب میگردد که عبارتند از: مولانا، حضور والا، پیشوای اعظام،
آکامولا، ملاجی، صاحب و سیدنا صاحب که همه به معنی اعلی حضرت است. بهرهها وی را
با پاپ مقایسه میکنند و خود را خدمتگزار داعی مطلق میکنند).
بهرهها داعی مطلق را
معصوم، لغزشناپذیر و دارای دانش مذهبی لازم، یعنی علم میدانند؛ از این رو داعی
با اقتدار کامل و تولیت بر تمام وجوه زندگی جامعهی بهرهها، رئیس عالی سازمان
دعوت به شمار میآید و با خودمختاری مطلق، حکومت میکند.
مکان استقرار داعی
مطلق، از نخستین دهههای قرن بیستم، شهر بمبئی هندوستان بوده است؛ با اینحال،
جایگاه دعوت داوودی که به «ضرحی» شهرت دارد، در شهر سورات است.
دومین نفر، از نظر
رتبه در جامعهی بُهره «مأذون» (دارندهی اذن مطلق) است (مأذون معمولاً از بین بستگان بسیار نزدیک داعی برگزیده میشود و پس از
داعی مطلق جانشین او میشود) و سومین شخص در جامعهی بهرهها از نظر
تشکیلاتی، «مُکاسِر» (شکنندهی قولهای باطل) است که در واقع دستیار مأذون به شمار میرود. این افراد که توسط
داعی مطلق منصوب میشوند، در علم باطن نیز تبحر دارند که در واقع عنصر تشکیل
دهنده ی ایمان بهرههاست. گفته میشود برای رسیدن به این درجه از علم باطن، ۲۵ تا ۳۰ سال مطالعه لازم است.
مقام بعدی پس از «مُکاسِر»
از آنِ مشایخ است. آنان که به «حدود» نیز معروفند، هجده شیخ را تشکیل میدهند و با
وجود دارا بودن درجات مختلف، جملگی با عنوان "بهایی صاحب" خوانده میشوند. این مشایخ
معمولاً به تعالیم اسماعیلی و زبان عربی تسلط دارند و در جامعةالسیفیه تحصیل کردهاند.
دیگر مقامی که در سلسله مراتب دعوتِ بهرههای داوودی قرار دارد، نماینده ی ویژه
داعی، موسوم به «عامل» است. این عاملها که میان صاحب نیز خوانده میشوند، ازسوی
داعی در جامعهای که در برگیرنده ی بیش از پنجاه خانوار باشد، منصوب میشوند. عاملها
ریاست جماعتهای خود را برعهده دارند و کلیهی امور، اعم از مراسم دینی، ازدواج،
تدفین، ختنه و مراسم اجتماعی با اجازه آنها انجام میشود. (بهرهها معتقدند برای اخذ مقام عاملی، سیزده سال
مطالعه در علوم اسلامی و عقاید اسماعیلیه الزامی است). عاملین شهرهای مهم
بهرههای داوودی، همچون برهانپور، کراچی، اوجین و بمبئی، معمولاً از بین بستان
مورد اعتماد داعی مطلق برگزیده میشوند.
پایینترین مرتبه در
سلسله مراتب دعوت داوودیها «ملا» است. ملاها معمولاً از بین افراد جامعهی خود
انتخاب میشوند و تحت نظر عاملان انجام وظیفه میکنند و در برخی اوقات و در هنگام
غیبت عامل، نمازجماعت بهرههای داوودی را برگزار میکنند. گاهی اوقات برخی از
وظایف تبلیغی و دینی نیز به ملاها واگذار میشود.
مشایخ و ملاها
معمولاً در زمینه ی خاصی به جامعه ی خود خدمت میکنند. اعطای این القاب توسط داعی
صورت میگیرد و این مقامات پس از دریافت لقبهای خود، صاحب عمامههای مخصوص
سفیدرنگی میشوند که طی مراسم مذهبی بر سر آنها نهاده میشود.
اعتقادات اساسی
تاریخ بهره تا زمان
امامت المستنصر باالله، خلیفهی فاطمی با تاریخ اسماعیلیه مشترک است.
اعتقادات اساسی این
فرقه، آمیختهای از مفاهیم (تاحدودی کفرآمیز) دینی و بدعتهای خاص بهرههای داوودی
است. آنها معتقدند:
1. تنها یک خدا وجود
دارد.
2. قرآن، کتاب دینی
شیعیان بهره است و کلیهی این فرقهها باید در فراگیری مفاهیم آن بکوشند؛ هرچند
تنها داعیان و معدودی از بزرگان مذهبی به باطن قرآن وقوف دارند. حضرت محمد صلَّی
الله علیه و آله پیامبر خدا و حضرت علی علیه السّلام وصی و شریک اوست و همواره
جانشین پیامبراکرم صلَّی الله علیه و آله به شمار میرود.
3. امامان، مکمل
پیامبران هستند؛ با این تفاوت که پیامبران مبلغان شرایع ظاهری و امامان مبلغان
شرایع باطنی اسلام میباشند.
4. نسل شیعیان فعلی
از حضرتعلی علیه السّلام نشأت میگیرد که بعد از پیامبرصلَّی الله علیه و آله
دارای بالاترین درجه ی تقدیس و احترام است.
5. پس از حضرت علی علیه السّلام که مقامی
بالاتر از امام دارد و «اساس» خوانده میشود سایر امامان بهره داوودی عبارتند از:
امام حسن علیه السّلام، امامحسین علیه السّلام، امام زینالعابدین علیه
السّلام، امام محمد باقر علیه السّلام، امام جعفر صادق علیه السّلام، اسماعیل،
محمدبناسماعیل، عبدالله (مستور)، احمد (مستور)، حسین (مستور)، مهدی عبیدالله،
القائم بامرالله، المنصور بالله، المعزالدین الله، العزیز بالله، الحاکم بامر
الله، الظاهر الاعزاز دین الله، المستنصر بالله، المستعلی بالله، الآمر باحکام الله
و ابوالقاسم الطیب.
بهرهها سلسلهی
خلفای فاطمی را تا الآمر باحکام الله به عنوان امام قبول دارند، ولی چهار خلیفهی
بعد از او، الحافظ لدین الله، الضافر بامرالله، الفائز بالله و العاضدلدینالله
را امام نمیدانند. امام بیست و یکم آنها طیب، بنا به عقیدهی بهرهها از نظر
غائب شده است. (در کتاب فرهنگ
نامۀ فرقه های اسلامی، امام موعود آنها مهدی منتظر خوانده شده است که غایب از
انظار است).
6. مقام اسماعیل از
سایر امامان بالاتر است؛ چون هر امام هفتمی مقام والاتری نسبت به شش امام قبلی
دارد.
7. از تمام انبیاء گناه صادر شده است؛ چون آنان
مراتبی که مستحق آن نبودهاند از خداوند متعال درخواست کردهاند، ولی حضرتعلی
علیه السّلام و امامان نسل او هیچگاه گناه نکردهاند؛ چون هیچ وقت از خداوند
آنچه را که لایق آن نبودهاند، نخواستهاند.
8. ابلیس مرده است،
ولی هرکس با امام زمان خود مخالفت کند، ابلیس است.
9. اگر امامی مرتکب فواحش یا محرمات شود، باز در
مقام امامت باقی خواهد ماند.
10. آغاز ظهور ائمه
از شهر مدینه بوده است و طی سالهای ۱۰۰۰ تا ۱۲۰۰ میلادی این مکتب در قاهره (مبدأ
مذهب و فرهنگ فاطمیه) ادامه یافته است.
11. به تمامی امامان
از ۲۱ به بعد، دستور داده شده است به طور مخفی و دور از اجتماع زندگی کنند.
12. از امام بیست و
یکم به بعد، نمایندگان ائمه که داعی مطلق نامیده میشوند، به عنوان راهبر و راهنما
از طرف ائمه برای امت اسلام منصوب شدهاند.
اصول بنیادی
علاوه بر اعتقادات،
بهرهها دارای چند اصل مسلم و بدیهی هستند که تمام پیروان باید این اصول را
بپذیرند. آنچه از متن این اصول بر میآید، لزوم اطاعت بیچون و چرای آنان از امام
حاضر و نمایندهی او، داعی پنجاه و دوم است؛ به گونهای که طبق این قوانین، کسی که
از دستورات وی سرپیچی کند، به سختی مجازات و از جامعهی خود طرد میشود.
اصل یکم: هویت یک مؤمن و حفظ این اعتبار، به درجات
عقیدهی وی بستگی دارد. فرهنگ و آداب و رسوم امامان مقدس، نمایانگر و مشخصکنندهی
عقیده مؤمنان است؛ لذا برای شناخت این ارزش عالی مستور در درون مؤمنان و به
کارگیری آن در راه رستگاری و سعادت باید با پندگیری از اعمال و
رفتار امامان گذشته، به درجهی خلوص عقیده و ایمان افزود.
اصل دوم: ایمان مؤمن و عقیدهی وی سازندهی دین و
دنیای اوست. از ابتدای ظهور اسلام تا کنون، آل محمد و داعیان پس از وی زندگی مملو
از حُسن و زیبایی را به نحو احسن و بر طبق مقررات مذهب انجام دادهاند. در پرتو این
امر، مؤمنان باید زندگی اجتماعی و شخصی خود را بر پایهی راه و روش پیامبر و
امامان قرار داده، در کلیهی مسائل به سوی الله،پیامبر اکرم صلَّی الله علیه و
آله و امامان پس از وی روند از آنها استمداد جویند.
اصل سوم: فراگیری علوم و دانشهای گوناگون بر هر زن
و مرد مؤمن واجب و ضروری است؛ البته این امر باید طبق رویه و خط و مشی مشخص و خاصی
بوده، مطابق با عزت و احترام به مؤمنان باشد. فراگیری علوم مذهبی و غیر مذهبی
عمدتاً در راه تفاهم فلسفهی اسلام و هدایت و ارشاد جامعه به سوی طریق حق به کار
میرود.
اصل چهارم: پروردگار عالم، انسانها را با هدفی عالی
خلق کرده و امکانات گوناگونی در اختیار آنها قرار داده است؛ لذا جماعت بهره باید
همواره شکر گزار خداوند باشند و در راه تشکر از معبود خود گام بردارند.
اصل پنجم: تمرینات جسمی در راه افزایش تواناییهای
فیزیکی و بدنی و توسعهی قوای عقلی و مذهبی جوانان لازم و ضروری است، از این رو
اجرای برنامههای مناسب ورزشی در کنار دعوت و برنامههای مذهبی، مهم و سازنده میباشد.
قوانین
جدای از اصول بنیادی،
این فرقه دارای قوانینی است که از جملهی مهمترین آنها میتوان به موارد ذیل
اشاره کرد:
1. معتقد به برائت و
ولایت هستند؛ عقیده خود بر پایهی این دو امر قرار دارد؛ لذا پس از اینکه مؤمنان
به صورت فردی و جمعی مفاهیم عالی این امر را دریافت نمودند، باید سر به فرمان این
عقیده- شامل قوانین، معانی و احیاناً تمرینات و محرمات آن- نهند.
2. قرآنکریم معیار و الگوی هر مؤمن در تمام
زندگیاش است؛ لذا تمامی مؤمنان باید ضمن قرائت روزانه آن، سعی کنند مفاهیم معنوی
آن را درک نموده، این مفاهیم را به حافظه بسپارند. مؤمنان باید قرآن را سرمشق
زندگی خود قرار دهند؛ همچنین کسانی که به طریقه ی قرآن عمل کرده، کل قرآن را حفظ
میکنند، مستحق دریافت جوایز و پاداشهایی میباشند. (بُهرهها، تأکید خاصی بر قرائت و حفظ قرآن دارند و معمولاً
در مسابقات بینالمللی حفظ و قرائت قرآن که در کشورهای مختلف برگزار میشود، شرکت
میکنند. بسیاری از آنان در مسابقات حفظ قرآنکریم که همهساله در کشورهای کنیا،
تانزانیا و شبه قارههند برپا میگردد، مقامهایی را نیز به خود اختصاص دادهاند).
3. بر کلیهی افرادی که افتخار خدمت به جامعه ی
بهره را داشتهاند و در زمرهی کارکنان آن به شمار میروند، واجب و حتمی است که
از دین اسلام اطلاعات کافی داشته باشند و موجبات رضایت افراد را فراهم آورند.
4. برای انتقال مفاهیم عالی و دعوت، رهبران
جامعهی بهره باید زبان و نوشتار دعوت را به خوبی فرا بگیرند و در راه هدایت جامعه
ی خود به کار برند.
5. لباس شایسته، ظاهر مناسب و در مجموع، زیبایی
از مشخصات اصلی دین اسلام به شمار میرود. مؤمن باید ضمن اهمیت به این امور،
زیبایی و نظافت را در زندگی روزمره خود رعایت کند.
6. تقلید کورکورانه از اعمال و رفتار سایر افراد
جماعت و عدم تفکر در تعالیم مذهبی امری ناپسند به شمار میرود؛ لذا مؤمنان باید با
ایمان کامل و فکر باز به این مذهب بگروند. جماعت نیز موظف است با احداث مدارس،
مساجد، مکانهای عبادت، مؤسسات آموزشی و جماعت خانهها، آنان را در راه رسیدن به
این ایمانِ قلبی یاری دهد.
7. زبان عربی، زبان
اسلام و زبان همه ی مذاهبِ نشأت گرفته از اسلام است. برای درک کامل اسلام و مفاهیم
عالی آن باید تدبیری اندیشه شود که همهی پیروان بهره به عربی مسلط شوند و یا
حداقل بتوانند از آن استفاده کنند.
8. زنان بهره باید
فاطمهی زهرا علیها السَّلام را همواره سرمشق و الگوی خود قرار دهند و در حفظ شرف
و حرمت خود کوشا باشند؛ آنان همچنین باید به فرزندان خود راه و رسم زندگی این
چنین را بیاموزند.
9. فرهنگ اسلام یکی از غنیترین فرهنگهای جهانی
است که با بهرهگیری از تعالیم اسلامی به اوج شکوفایی خود رسیده است. کسانی که با
وارونه جلوه دادن این فرهنگ سعی در تقلید از سایر فرهنگهای منحط غربی دارند،
دشمنان اسلام به شمار رفته، باید از جوامع اسلامی طرد شوند.
10. ازدواج برای زنان جماعت بهره امری شایسته
است که در سن مناسب و جهت برآورده نمودن نیازهای جنسی و معنوی هر فرد، واجب و
ضروری است. زنی که از این فرمان سرپیچی کند، مؤمنه خوانده نمیشود.
11. تجارت و فعالیتهای
اقتصادی اموری هستند که از قرنها پیش برای مؤمنان پسندیده به شمار رفتهاند، ولی
کسانی که در این زمینهها فعالیت میکنند، باید مراقب باشند از راه راست غافل
نشده، علاوه بر آن سعی کنند با توسعهی صنعت و تجارت، جامعه و کشور خود را به
خودکفایی و استقلال برسانند.
12. باتوجه به اینکه کودکان جامعه، آیندهسازان
این فرقه میباشند، لذا تعلیمات مذهبی باید به طور کامل به آنان آموخته شود و از
جمله باید مقدمات لازم برای اعزام آنان به جامعة السیفیه برای فراگیری زبان عربی،
تعلیمات اسلامی و ذخایر آلمحمد صلَّی الله علیه و آله فراهم آید.
13. در هر شهری جماعت
بهره باید فعالیتهایی در راه کمک به عموم مردم شهر خود انجام دهد.
14. جوامع بهره باید
با سیاستهای دولتها در جهت ریشهکن نمودن بیکاری، فقر و بیسوادی هماهنگ باشند.
جدای از این موارد،
بهرهها نسبت به اجرای فرائض دینی خویش همچون نماز، زکات، (زکاة، صلاة، حقالنفس،
حق نکاح، سلامی سیدنا، دعوت، نذر مقام) روزه، حج و زیارت، جهاد، قیامت و... نیز
تأکید خاصی دارند و این فرائض را به نحو احسن اجرا مینمایند
مراسم میثاق در جامعهی بُهرهها
در سلسله مراتب بهرهها
پس از شیوخ و ملاها، مردم غیر روحانی قرار دارند. هر یک از افراد بهره در جامعهی
خود، دارای جایگاه مهمی هستند؛ چرا که هر فرد بهره طی آیین رسمی خاص عضو جامعهی
بهرههای داوودی میگردد. این آئین خاص که در واقع مراسم پیمان اطاعت و پیروی است،
«میثاق» نامیده میشود. میثاق با امامالطیب و از طریق داعی یا نمایندهی داعی در
جماعتها صورت میگیرد و فرد، ضمن پذیرفته شدن در جامعهی بهرهها متعهد میگردد
از اخلاق و آیین جماعت بهرهها و همچنین از داعی مطلق در تمامی امور پیروی نماید.
مراسم میثاق توسط
نوجوانان بهره (اعم از پسر و دختر) که به سن بلوغ رسیدهاند، انجام میگیرد.
افرادی که تازه به مذهب بهره گرویدهاند نیز باید مراسم میثاق را به جای آورند. در
مراسم میثاق متن قسم در برابر حضار با صدای بلند قرائت میشود و حدود بیست دقیقه
طول میکشد و پس از اتمام آن، فرد در زمرهی مؤمنین جای میگیرد. وی پس از نائل
آمدن به مذهب بهره داوودی از تمام مزایایی که برای اعضای جامعه بهره وجود دارد،
برخوردار میگردد. در مقابل باید به تمام تعهدات خود در قبال جامعهی بهره پایبند
باشد.
تمام شیعیان بهره، همه ساله در روز عید غدیر خم در مسجد بهرههای شهر خود حضور مییابند و میثاق خویش را با امام و داعی بهرهها تجدید میکنند. این میثاق در برابر خداوند و امام غایب صورت میگیرد و مؤمنان بهره در غیاب او اطاعت کامل خویش را از داعی مطلق اعلام میدارند. قوانین موجود در این میثاق که به میثاق نامه معروف است، در دورهی رهبری داعی فعلی بهرهها سید برهان الدین به صورت نوینی تنظیم شده است (محتوای صیغۀ میثاق و حتی عبارتهای آن یادگاری از زمان فاطمیان است). داعی مطلق بر اجرای این قوانین تأکید دارد و عاملان و صاحبان دعوت در کشورهای مختلف محل سکونت بهرهها را ملزم مینماید بر قبول بیچون و چرای این امور از سوی اعضای فرقه نظارت کامل داشته باشند.
محتوای کلی میثاقنامهی فعلی بهرهها به شرح ذیل است:
1. ختنه نمودن دختران (علاوه بر ختنه پسران) که
ظاهراً سابق بر این معمول نبوده است.
2. نظر دادن در کلیهی
امور زندگی بهرهها حتی خصوصیترین مسائل زناشویی آنان توسط داعی مطلق و یا صاحب
دعوتِ داعی مطلق در آن کشور.
3. مقرر نمودن دهها مالیات و عوارض، نظیر سهم
امام، خمس، مالیات فرزند، خانه، دارایی و... بر بهرهها که باید توسط صاحب دعوت
اخذ و برای داعی مطلق ارسال گردد.
4. ممنوع بودن عقد و
ازدواج، کفن و دفن مردگان، نامگذاری کودکان و برگزاری مراسم مذهبی در مساجد و
حسینیهها بدون اجازهی داعی یا صاحبِ داعی مطلق در آن کشور.
5. لزوم ارسال سالانهی
مالیاتها، نذورات و هدایا به محل سکونت داعی با نظارت صاحبان دعوت.
6. عدم اجازه اعضای جماعت در تفسیر قوانین فعلی
جماعت بهرهها. تنها صاحبان دعوت میتوانند توضیحاتی در این خصوص به مردم منطقهی
خود ارائه دهند.
زندگی اجتماعی و آداب و رسوم بهرهها
یکی از شاخصههای
اصلی شیعیان بهره، زندگی بسته و محدود آنان است. بهرهها سخت پایبند مراعات انزوای
خود ساختهشان میباشند، بدان افتخار میکنند و مؤسسات مختلفی نیز برای برآوردن
نیازهای جسمی و روحی خود در کشورهای مختلف تأسیس کردهاند.
آنها برای فشرده شدن
این همبستگی، علاقهی شدیدی به پوشیدن لباس مخصوص خود دارند. مردان بهره دو نوع
لباس دارند، یکی برای نماز (فته) و دیگری برای سایر مجالس و محافل. لباس دوم، لباس
بلند سفیدرنگی با یک کلاه (عمامه) است. لباس فته (Feta) نیز در طول دهههای
گذشته از اسماعیلیهای نزاری وارد فرهنگ بهرهها شده و روز به روز درحال گسترش
است. امروزه هر مردی که میثاق را انجام میدهد، بر خود لازم میداند لباس فته را
بر تن کند.
زنان بهره نیز لباس
مخصوص به خود را دارند که بقعه یا ردا نامیده میشود. این لباس دو تکه است و
امروزه پوشیدن آن بر همهی زنان بهره الزامی است. روسری بانوان بهره دارای روبندی
است که اگر آن را بیندازند، کل صورت را میپوشاند، ولی معمولاً نیمی از موهای سر
آنان بیرون است. رنگ ردا معمولاً به رنگ روشن است.
مردان و زنان بهره از
پوشیدن لباس تیره و مشکی ممنوع هستند و حتی در ماه محرم از آن استفاده نمیکنند؛
چرا که معتقدند با وجود امام- ولو در غیبت- و وجود داعی نیازی به ماتمسرایی نیست.
از عادات دیگری که از
زمان داعی قبلی بین بهرهها رواج یافت و وی آن را اجباری نمود، کوتاه ساختن سبیل
مردان و گذاشتن ریش بلند است. این امر اگر چه از نظر اداری و رسمی پذیرفته نیست،
ولی اکثر مردان بهره معمولاً این قاعده و رسم را رعایت مینمایند. مسجد بهرهها
محلی عمومی برای آنان است. بهرهها معمولاً در مناسبتهای مختلف و ضیافتهای شام و
ناهار دور هم جمع میشوند. برای بانوان محدودیتی در ورود به این مساجد نیست. آنان
در طبقهی دوم مساجد جای میگیرند و با مردان در ارتباطند. در موقع صرف غذا نیز
معمولاً مردان بهره (برخلاف شیعیان اثنیعشری) غذای بانوان را توزیع میکنند. بهرهها
معتقدند: هر گونه فعالیتی که مربوط به مذهب و در نتیجه مربوط به خدا باشد، باید در
برابر چشمان خداوند و در خانهی خداوند انجام گیرد، بنابراین مسجد محل تجمع عمومی
آنهاست؛ البته زنان در عبادات یومیه معمولاً به مساجد نمیروند، ولی در مناسبتهای
عمومی همچون عید غدیر، رمضان، محرم و غیر آن در مسجد حضور مییابند. تمام مساجد
بهرهها دارای بالکنهایی هستند که مختص بانوان است و این ایوانها به گونهای
ساخته میشوند که برای مردان بهره و بالاخص عامل جماعت قابل رؤیت باشد. زنان در
هنگام قاعدگی نیز از ورود به مساجد منع نشدهاند، ولی به جای خواندن نماز فقط
درکنار نمازگزاران در بالکن مساجد مینشینند.
بهرهها علاقهی
بسیاری به میل غذا در مساجد دارند. نسل قدیمی بهرهها از خوردن غذا از دست غیر
بهرهها اکراه دارند، لذا کمتر بهرهای مشاهده میشود که دست اندرکار امور
رستورانها باشد. افراد ثروتمند جماعت نیز گاهی در مساجد غذا تهیه میکنند و افراد
بهره در مسجد آن را تناول میکنند. هر مسجد دارای یک آشپزخانه و دوسالن غذاخوری
(مردان و بانوان) است. آشپز اصلی باید حتماً خانمی بهره باشد و کمک آشپزها میتوانند
از افراد بومی و محلی انتخاب شوند.
علاوه بر مراسم فوق،
بهرهها در مراسم خصوصی نیز از مساجد استفاده میکنند. دو امر مهم در دوران طفولیت
انجام میگیرد که یکی در مسجد و دیگری در منزل صورت میپذیرد: اول نامگذاری بچه
است که معمولاً در روز ششم تولد انجام میگیرد و در این رابطه، مراسمی در جمع بهرهها
در مساجد برپا میگردد. حادثهی دوم که حتماً باید در منزل صورت گیرد، تراشیدن
موهای بچه است که در روز هفتم انجام میشود و اگر در روز هفتم میسر نشد، در روز
چهاردهم اتفاق میافتد. این مسئله تا بیست و یک روز نیز میتواند به تعویق افتد؛
در این مراسم یک بز ذبح میشود و در زمان بریدن گلوی بز، موهای بچه نیز تراشیده میشود.
از آداب و رسوم دیگر
بهرهها ختنهی دختران و پسران در سنین کودکی است که معمولاً از چهار روزگی شروع و
تا چهارسالگی انجام میگیرد. بهرهها تنها گروه شیعیان محسوب میشوند که ختنهی
دختران را لازم میدانند. ختنه ی دختران به «Cloliterodectomy» مشهور است و این
امر در واقع تقلیدی از اجداد مصری و یمنی آنهاست که در گذشته معمول بوده و هست. در
این روز والدین کودک جشنی را به طور ساده برگزار میکنند.
عرف و رسم دیگری که
در بین بهرهها حاکم است، مراسم بلوغ و ازدواج است. نسل قدیمی بهرهها معتقد بودند
فرزندان وقتی مراسم میثاق را انجام دادند، باید ترتیب ازدواج آنها نیز فراهم گردد؛
ولی امروزه بنا به دلایل اجتماعی و اقتصادی، سن ازدواج پس از بیست سالگی مقرر شده
است. مراسم ازدواج آمیزهای از رسوم و عادات مسلمانان هندی و هندوان است که با عقد
نکاح شرعی شروع میشود؛ البته سعی شده است عقد نکاح به صورت دستهجمعی و هنگام
آمدن داعی مطلق به این کشور خوانده شود؛ این مراسم به مراسم مقدس سیفی نیز شهرت
دارد.
در عقد نکاح، معمولاً
عروس خود مستقیماً طرف عقد قرار نمیگیرد، بلکه وکیل وی این کار را انجام میدهد و
برای این منظور، قبل از قرائت عقد نکاح، داعی یا عامل، دونفر را به منزل دختر میفرستند
تا جویا شوند عروس چه کسی را وکیل خود نموده است. معمولاً پدر یا در صورت فوت وی
یکی از خویشاوندان نزدیک عروس این امر را برعهده میگیرند.
مراسم مرگ و تدفین
بهرهها نیز همچون مراسم ازدواج، منحصر به خود آنهاست و داعی یا نمایندهی وی در
جماعت تشریفات رایج را انجام میدهد. اموات بهرهها مثل سایر شیعیان در قبرستان
مخصوص به خودشان دفن میگردند.
اعمال مذهبی بهرهها
به سبب رعایت اصل مهم
باطنیه و همچنین به علّت نفوذ و قدرت داعی، مراسم عبادی و اخلاقی بهرههای داوودی
همواره حالتی سرّی و مخفیانه داشته است؛ در عین حال آنان الگوهای عمومی و اسلامی
سایر مسلمانان را نیز دارا میباشند. محدودیتها و آزار و اذیتهایی که در طول سالهای
متمادی از سوی حکومتهای کشورهای مختلف نسبت به بهرهها اعمال شده است، این عنصر
سرّی و باطنی را در آنها تقویت کرده است؛ لذا اکثر بهرهها معتقدند که نباید خارج
از مذهب بهره،کسی در مجالس، مساجد، و مراسم آنها شرکت ننماید و اعتقاد دارند عبادت
آنها باید به صورت مخفی و سرّی انجام شود؛ البته این امر از سوی تمامی بهرهها و
به طور مطلق پذیرفته نیست؛ چراکه اذان و خطبههای نمازهای جماعت آنان از بلندگوی
مساجد نیز پخش میشود و حتی غیر بهرهها نیز گاهی در مجالس مذهبی آنها شرکت مینمایند؛
با این حال ورود به مسجد و شرکت در مراسم بهرهها نیاز به اجازه ی خاصی دارد که
باید از کمیته ی مسجد اخذ شود. در درس تفسیر باطنی از قرآن مجید، همهی بهرهها
نمیتوانند شرکت کنند، بلکه تنها برخی از علما و تحصیل کردههای بهره حق شرکت در
اینگونه کلاسها را دارند. اکثر بهره ها به آنچه از ظاهر قرآن فهمیده میشود و
آنچه داعی از باطن قرآن فاش میکند، عمل میکنند؛ بنابراین حتی در خطبههای نماز
نیز چیزی از تفسیر باطن آیات گفته نمیشود.
شهادتی که فرد غیر
بهره میدهد تا جزء مؤمنین بهره قرار بگیرد، معمولاً شامل اعتقاد به خدا،
پیغمبرصلَّی الله علیه و آله، علی علیه السّلام به عنوان جانشین پیامبر صلّی الله
علیه و آله، امام در غیبت و اطاعت محض از داعی مطلق وقت است.
بهرههای داوودی
نمازهای پنجگانه را همچون سایر شیعیان به جا میآوردند و جمع بین صلاتین در پیش
آنها جائز است؛ ولی برخی از آداب را رعایت نمیکنند؛ برای مثال قنوت، و قیام در
هنگام تکبیرةالاحرام و قیام متصل به رکوع را به هیچ عنوان رعایت نمی کنند. آنان
ادای کلمات را نیز ظاهر نمی سازند و پس از بلند شدن امام جماعت از رکوع یا سجده،
یک نفر که پشت سر امام قرار دارد با صدای بلند الله اکبر میگوید و نمازگزاران بدون
هیچ قیام یا مکثی به رکوع یا سجده رفته، بلند میشوند. از خصائص مهم دیگر بهرهها
آن است که در بدو ورود به مسجد و قبل از شروع نمازهای واجب یومیه دو رکعت نماز
مختصِ مسجد به جا میآورند. این دو رکعت در بین جماعت بهره الزامی است. آنان نماز
جمعه را به جای نمیآورند و در صورت برگزاری آن نیز خطبهای در آن ایراد نمیشود.
در کنار مساجد بهرهها وضوخانه مخصوصی برای مردان و بانوان تدارک دیده شده است. پس
از وضو، مردان، لباس مخصوص و سفید رنگ خود را- که در محل مخصوصی در مسجد نگه میدارند-
میپوشند و برای نماز حاضر میشوند. زنان نیز پس از وضو وارد مسجد میشوند و هیچ
تشریفات خاصی در این زمینه وجود ندارد؛ ولی هنگام ورود به مسجد باید ردای مخصوص به
خود را بر تن کنند. هر کدام از نمازگزاران در هنگام نماز، سجّاده ی مختص به خود را
که معمولاً پارچه ی سفیدرنگ و تمیزی است، پهن نموده، بر روی آن نماز میگزارند و
از مهر استفاده نمی کنند.
بهرهها ماه رمضان را
به مدت یک ماه روزه میگیرند و ساعات شرعی خویش را بر اساس تقویم قمری مربوط به
خود تنظیم میکنند که در زمان سلسلۀ فاطمی مورد استفاده قرار میگرفته و به
تقویم مصری معروف بوده است. این تقویم با تقویم قمری که در زمان خلفای راشدین
استفاده میشد، کمی تفاوت دارد. بهرهها مانند سایر مسلمانان به رؤیت هلال ماه با
چشم غیرمسلح اعتقادی ندارند؛ از این رو روز عید فطر را معمولاً یک یا دو روز قبل
از سایر مسلمانان جشن میگیرند.
شیعیان بهره، در ماه
مبارک رمضان عمدتاً نماز مغرب و عشاء را به طور جماعت در مسجد به جای میآورند و
پس از نماز، روزهی خود را با یک لیوان شیر داغ افطار میکنند. سپس غذایی را که
توسط جماعت تدارک دیده شده است، تناول مینمایند. آنها در شب قدر معمولاً تا هنگام
اذان صبح در مسجد میمانند تا نزول وحی الهی به پیامبر صلَّی الله علیه و آله را
جشن بگیرند. در صبح روز عید فطر نماز را برپای میدارند و کل روز را به دید و باز
دید عید مشغول میشوند.
داخل جامعهی بهره
یکسری مالیاتهای اجباری از اعضای جماعت گرفته میشود که قسمتی از آن ناشی از مذهب
است و قسمتی دیگر برگرفته از ضوابط داخلی جامعۀ بهرهها (برخی از این وجوه، عبارتند از: خمس سالانه، زکات،
حقالنفس، سلام و... این وجوه سالانه ازبین بهرهها جمعآوری میشود و به خزانه ی
مرکزی داعی مطلق واریز میگردد).
حج نیز بر شیعیان
بهرهای که استطاعت مالی داشته باشند، لازم است و سازمان مرکزی بهرههای داوودی
تمام تلاش خود را در برپایی این مراسم و اعطای امکانات لازم به حجاج انجام میدهد.
بهرهها دو هتل در مکه و مدینه فراهم کردهاند که حجاج بهرهای در آن مستقر میشوند
و راهنمایی های لازم در اختیار آنها قرار میگیرد. زیارت مقابر مقدس در عراق،
ایران و مصر نیز برای بهرهها از اهمیت خاصی برخوردار است. (بهرهها، همهساله به زیارت مقابر
مقدس به ویژ قبور مطهر امامان شیعه (تا امام ششم) در عربستان (قبرستان بقیع) و
عراق (نجف و کربلا) میپردازند. محراب مسجد کوفه که حضرتعلی علیه السّلام در آن
محل به شهادت نائل آمد، توسط داعی فعلی بهرهها برهانالدین با طلا و نقره به طرز
بسیار زیبایی تزئین گردیده است. ضریح طلای اقدس بارگاه امامحسین علیه السّلام نیز
در زمان داعی پنجاه و یکم طاهر سیفالدین ساخته شده است. ضریح مقام روز شهدای دمشق
نیز توسط سید برهانالدین به دولت سوریه هدیه شده است).
در مجموع میتوان گفت
بهرهها افرادی خموش و بیآزارند و به فرقهای صلحطلب شهرت یافتهاند. آنان جهاد
در اسلام را نه به معنی مجاهدت و جنگ نظامی با شیطانها و زورگویان، بلکه نزاع
شخصی و باطنی با نفس اماره میدانند.
آنها در انجام فرائض
مذهبی خود نیز سعی میکنند تا حد امکان، تضادی با سایر گروههای مذهبی پیدا نکنند؛
از اینرو، در اعمال مذهبی خاص خویش هم، بر اصل انزوای خود تأکید دارند.
موقعیت فعلی شیعیان بهره
جمعیت فعلی شیعیان
بهره در کل جهان براساس کتب منتشره توسط مرکز تبلیغ بهرهها در حدود چهارمیلیون
برآورده شده است که در کشورهای مختلف دنیا پراکندهاند. (این آمار، از کتاب ستایش میراث مذهبی ما که یکی از کتابهای
معتبر بهرهها به شمار میرود، نقل شده است؛ ولی اکثر منابع، شمار بهرهها در
سرتاسر جهان را کمتر از یک میلیون نفر دانستهاند؛ برای مثال دکتر فرهاد دفتری،
جمعیت آنها را ۵۰۰ هزار نفر تخمین زده است. در کتاب اسماعیلیان در تاریخ نیز شمار
بهرهها درحدود ۳۵۰ تا ۴۰۰ هزار نفر برآورده شده است و در دائرةالمعارف اسلامی نیز
همین رقم تکراره شده است. دکتر محمدجواد مشکور نیز در فرهنگ فرق اسلامی تعداد بهرهها
را بسیار کمتر از یک میلیون دانسته است. آقای اصغر علی مهندی در کتاب خود آمار
بهرهها را کمتر از یک میلیون خوانده است و در پایگاه اطلاعرسانی مجمع جهانی
تقریب مذاهب اسلامی نیز جمعیت بهرهها در جهان نیممیلیون نفر برآورد شده است.
باید یادآور شد اگرچه اکثر منابع فوق، نسبتاً قدیمی بوده و طی بیست تا سیسال
گذشته تألیف شدهاند، ولی مطمئناً در طی این مدّت نیز نمی توان تصور کرد که شمار
بهرهها به سرعت از حداکثر یک میلیون به چهار میلیون افزایش یافته باشد؛ از اینرو
ظاهراً آمار چهارمیلیون مزبور تلاشی درجهت گسترده نشان دادن پیروان این جامعه بوده
است. با اینحال بهرهها بر این آمار تأکید دارند و معتقدند تنها در گردهمایی
شیعیان بهره در سال ۱۹۹۳ که در شهر پونا در هند برگزار شد، یک میلیون نفر حضور
داشتند). آنچه در این جامعه به وضوح مشخص است، نظم و نسق حاکم بر آن میباشد
که سبب انسجام آن و فرمانبرداری کامل اعضا از پیشوای خود شده است. مراکز این جماعت
در حال حاضر در هندوستان و شهر بمبئی میباشد، ولی در طول دو قرن گذشته گروههایی
از جماعت بهرهها عمدتاً به سبب اهداف تجاری و اقتصادی از هند به سایر کشورهای
دنیا مهاجرت کردهاند که عمدتاً شامل شرق آفریقا و خاور دور میباشد. پس از جنگ
جهانی دوم گروهی از بهرهها به انگلستان، اروپا، آمریکا و استرالیا مهاجرت نموده،
اقلیتهایی دراین کشورها تشکیل دادهاند. در حال حاضر حدود ۴۷۰ مرکز بهره در سراسر
جهان وجود دارد که هر یک از این مراکز به وسیلهی قانون اساسیای که از سوی داعی
مطلق تدوین شده است، اداره میشود.هر مرکز، مجموعهای متشکل از مسجد، مسافرخانه،
مدرسه، کودکستان، سالن اجتماعات، بیمارستان و مانند آن میباشد. اجتماع شیعیان
بهره تقریباً دارای هفتصد مسجد، ۱۳۷ مسافرخانه، ۵۲ بیمارستان، پنجاه کتابخانه، ۲۱ آرایشگاه، چهارصد سالن
اجتماعات، چهار دانشکده، ۳۵۰ دبستان و سه یتیمخانه میباشد.
به منظور تداوم
اعتقادات مذهبی فرقه ی بهره، این جامعه دارای مراکزی به نام الجامعةالسیفیه و
آکادمی عربی در سورات و کراچی میباشد که عمدتاً به تربیت معلمان و رهبران بهرههای
نقاط مختلف، اختصاص دارند. این مراکز به سبب سطح علمی خود شهرت جهانی کسب کردهاند
و به عنوان یکی از مراکز فرهنگی و آموزشی اسلامی به رسمیت شناخته شدهاند. جدای از
این، داعی مطلق چند بنگاه خیریهی صدقه نیز تأسیس کرده است که به بنیاد سیفی،
بنیاد یادبود دکتر طاهر سیفالدین و بنیاد برهانی کارزان حسنه مشهورند. تمامی این
مراکز خیریه در هندوستان، پاکستان، انگلستان، سریلانکا، کنیا، اوگاندا و تانزانیا
مشغول به فعالیت میباشند. درآمد حاصل از این بنیادها (بدون استفاده توسط اعضا) به
طور کامل صرف خدمات عمومی و امور عامالمنفعه میشود. تا کنون تنها در هند بیش از ۲۰۰۰ خانه توسط این بنیادها وقف و در اختیار مستمندان قرار گرفته است.
سلسله امامان اسماعيلی
دیدگاه شیعیان
اسماعیلی دربارۀ امامت، با دیدگاه شیعیان دوازدهامامی و اهلسنت متفاوت است.
اسماعیلیان از امام با نامهای وجهالله (چهره خدا) و نورالله (روشنایی خدا) یاد میکنند؛ از نظر ایشان تفاوت میان امامان، ظاهری
است و از نظر باطنی تفاوتی میان ایشان نیست، و همه در یک درجه و مرتبه قرار دارند.
مانند دیگر شیعیان، اسماعیلیان نیز امامت را منحصر به خاندان علی بن ابی طالب میدانند
و به باور ایشان امام، شخصی پاک است و سخن او زبان قرآن است. اسماعیلیان و شیعیان
دوازده امامی، بر سر جانشینی جعفر صادق با هم اختلاف دارند؛ اسماعیلیان معتقدند که
او، پسرش اسماعیل بن جعفر را به جانشینی خود منصوب کرد و پس از او محمد بن اسماعیل
برحق بود. شیعیان دوازده امامی، برادر اسماعیل، موسی کاظم را هفتم خود میدانند، و
امامت اسماعیل را با این استدلال که وی پیش از جعفر صادق وفات یافته است، رد میکنند.
برای اسماعيليان
نخستين، حقايق مكتوم در باطنِ دين، تشكيل دهندۀ يك نظام فكری باطنى و
عرفانى بوده است. اين نظام عمدتاً مشتمل بر يك بينش ادواری دربارۀ تاريخ
مذهبى بشر و يك جهانشناسى بوده است. اسماعيليانِ نخستين نظريات خاصى در
مورد زمان و ازليت داشتند كه از مكتبها و جريانهای فكری متفاوتى از جمله
هلنى و غنوصى (گنوسی)، و مذاهب ابراهيمى پيش از اسلام و عقايد غلات شيعه،
مأخوذ بوده است. اين نظريات دربارۀ زمان، ارتباط نزديكى با عقايد اسماعيليه
دربارۀ نبوت و تاريخ مذهبى بشر داشته، و همچنين با آموزشهای قرآنى دربارۀ
خلقت و رسالت پيامبران اولوالعزم، مرتبط بوده است. اسماعيليان نخستين
معتقد بودند كه «تاريخ مذهبى بشر» از هفت (۷) دوره تشكيل مىشده، و هر دوره را يك
پيامبرِ شارع (پیامبران اولوالعزم) آغاز مىكرده است. آنها پيامبران شارع را
كه هر يك آورندۀ شريعتى نو در دورهای جديد بودهاند، «ناطق» (پیامبران
اولوالعزم) مىناميدند. در اصل، شريعت هر دوره منعكسكنندۀ پيام ظاهریِ ناطقِ
آن دوره بوده است. در شش (۶) دورۀ اول تاريخ، «نُطَقا»، يعنى همان «پيامبران
اولوالعزم« عبارت بودند از آدم، نوح، ابراهيم، موسى، عيسى (ع) و محمد (ص).
همزمان با ناطقِ هر دوره يا قبل از آن، «امام مقيم» وجود دارد كه در واقع مربیِ
ناطق هر دوره محسوب میشود. «امامان مقيم» اين شش دوره عبارتند از: هنير، هود،
تارح، اُد، خزيمر و ابوطالب. هر يك از اين «نطقا» برای تأويل و تعبير حقايق
نهفته در باطن شريعت آن دوره، جانشينى داشته است كه اسماعيليان وی را
«وصى»، «اساس»، يا «صامت» مىخواندهاند. اوصيای شش (۶) دورۀ اول عبارت بودند از
شيث، سام، اسماعيل، هارون (يا يوشع)، شمعونالصفا (پطروس) و علىبنابىطالب
(ع). در هر دوره، بعد از وصىِ آن دوره، هفت (۷) امام وجود داشته است كه
«اَتِمّاء» یا «متمم» (جمع مُتِمّ) نيز ناميده مىشدند و وظيفۀ اصلى آنان
حراست از معانى ظاهری و باطنى شريعت آن دوره بوده است. هفتمين امامِ هر
دوره به مقام ناطق دورۀ بعدی ارتقا مىيافته كه با آوردن شريعتى نو، شريعت
ناطق دورۀ قبل را نسخ مىكرده است. اين الگو تنها در دورۀ هفتم، يعنى
آخرين دورۀ تاريخ، تغيير مىكرده است.
در دوره نخست مردم از
حس و خيال تاثير میپذيرند. پيغمبر مطابق با فهم مردم شريعتی وضع میكند؛ سپس اين
دوره به پايان میرسد و دوره كمال آغاز میشود. در اينجاست كه امام میآيد و بر
همه ادوار قبلی سيطره میيابد. حقايق را بازگو میكند و معارف حسی، وهمی و خيالی،
روحی الاهی میيابند.
برپايۀ اعتقادات
اسماعيليانِ نخستين، هفتمين امام در ششمين دوره، يعنى دورۀ حضرت محمد (ص)
و اسلام، محمد بن اسماعيل بوده كه اسماعيليان مرگش را انكار كرده، و در
انتظار ظهورش به عنوان قائم و مهدی بودهاند. بنابراين، محمد بن اسماعيل
هفتمين و آخرين ناطق، و در ضمن «اساس« دورۀ خود نيز بوده كه با رجعتش به
مقام آخرين ناطق مىرسيده است؛ ولى محمد بن اسماعيل قرار نبوده كه
آورندۀ شريعتى جديد باشد، اگرچه او نيز شريعت دورۀ قبلى، يعنى شرع مقدس
اسلام را منسوخ مىكرده است. در عوض، وظيفۀ اصلى محمد بن اسماعيل به
عنوان آخرين ناطق و اساس، بيان و وصف كامل معانى باطنى و حقايق مكتوم
در تمام شريعتهای قبلى بوده است. به عبارت ديگر، در آخرين دورۀ زمان و
تاريخ مذهبى، محمد بن اسماعيل حقايق نهفته در پيام ناطق دورۀ اسلام و
شرايع ديگر پيامبرانِ اولوالعزم را بر همگان آشكار مىكرده است. در آن عصر
غايى تاريخ بشر، ديگر هيچگونه احتياجى به احكام دينى وجود نخواهد داشت؛
محمد بن اسماعيل به عنوان قائم و آخرين ناطق، حكومت عدل را در پهنۀ جهان
خواهد گسترد و سپس دنيای جسمانى برچيده خواهد شد.
پايۀ نظريۀ
اسماعيليانِ نخستين در زمينۀ امامت مأخوذ از نظريات شيعۀ اماميه بوده است،
ولى از ۲۸۶ق/ ۸۹۹م كه با توضيحات عبيدالله مهدی (بنیانگذار خلافت فاطمی)
تداوم در امامت از سوی اسماعيليان فاطمى پذيرفته شد، تدريجاً در نظريۀ امامت
اين شاخه از اسماعيليه اصلاحات و تغييراتى پديد آمد، بهطوری كه اسماعيليانِ
فاطمى با پذيرفتن امامتِ اعقابِ محمد بن اسماعيل، شمار امامان خود را در
دورۀ اسلام از هفت (۷) فزونى دادند و بعداً نيز با حفظ اصلِ تداومِ امامت همچنان
بر آن افزودند. در نتيجهی اين اصلاحات، اسماعيليان فاطمى ديگر نقش خاصى
برای محمد بن اسماعيل به عنوان قائم متصور نشدند و او را صرفاً به عنوان
هفتمين امام خود شناختند.
دوره اول: ناطقِ اول (آدم)، وصی یا اساسِ او شیث، هفتمین
امام نوح (که ناطقِ دورۀ دوم میباشد).
دوره دوم: ناطقِ دوم (نوح)، وصی یا اساسِ او سام، هفتمین
امام ابراهیم (که ناطقِ دورۀ سوم میباشد).
دوره سوم: ناطقِ سوم (ابراهیم)، وصی یا اساسِ او اسماعیل،
هفتمین امام موسی (که ناطقِ دورۀ چهارم میباشد).
دوره چهارم: ناطقِ چهارم (موسی)، وصی یا اساسِ او هارون،
هفتمین امام عیسی (که ناطقِ دورۀ پجم میباشد).
دوره پنجم: ناطقِ پنجم (عیسی)، وصی یا اساسِ او پطرس،
هفتمین امام محمد رسولالله (که ناطقِ دورۀ ششم میباشد).
دوره ششم: ناطقِ ششم (محمد رسولالله)، وصی یا اساسِ او علی ابن ابیطالب (ع)، هفتمین امام محمد بن اسماعیل بن صادق (مهدیِ موعودِ و امامِ قائمِ اسماعیلیان) (که ناطقِ دورۀ هفتم میباشد). در اين دوره، محمد بن اسماعيل امام هفتمِ دوره، امام هشتمِ اساس، صامت، وصی و ناطقِ دوره بعدی يعنی دورۀ هفتم كه دورۀ معادیِ آخر ناميده میشود، است. به عبارتی، هفتمین امام در پایان هر دوره دارایِ سه مقامِ همزمانِ نبوت و وصایت و ولایت میباشد.
محمد بن اسماعيل، پس از ظهورش «ناطق هفتم» و «مهدی يا قائم» خواهد بود و بر دوره معادی آخر حكمرانی خواهد كرد و به عنوان آخرين امام، مرتبه اساس و ناطق در او يكی میشود و با ظهور او دوره پايانی جهان آغاز میشود. هر چند كه محمد بن اسماعيل از پيامبران ناطق است؛ اما شريعت جديدی را اعلام نمیكند و تنها حقيقتِ باطنِ شرايعِ پيشين را آشكار خواهد ساخت. حقايقی كه تاكنون به صورت ناقص و تنها برای خواص فاش شده است. بنابراين در اين دوره پيش از آن كه جهان به آخر برسد، حقايق از هر رمز و رازی خارج شده و برای تمامی جهانيان معلوم میشود و دوره معرفت و علم روحانی محض شروع میشود بهطوری كه در اين عصر ديگر نيازی به ظاهر شرايع نيست و امام ناطق محمدبناسماعيل به عدالت بر جهان فرمان خواهد داد و عالم جسمانی را به پايان میرساند. او «قائمالقيامة»، امام روز رستاخيز است و دورِ او پايانِ زمان و عصر تاريخ بشريت خواهد بود.
واژهشناسی
امامت در اسماعيلیه:
امامت در اسماعيليه
درجات، اقسام و انواع مختلفی دارد كه عبارتند از:
1- امام مقيم: امام مقيم كسی است كه مربیِ ناطقِ دور بعد و عهدهدار تربيت و تعليم، حفاظت و ياری او تا رسيدن به مقام ناطقيت است. مرتبه چنين شخصی بالاترين مراتب امامت محسوب میشود. به عبارت دیگر، همان كسی كه پيامبر ناطق را بر میانگيزد و اين عالیترين درجه امامت است و آن را «ربّالوقت» نيز گويند. ابوطالب پدر گرامىِ حضرت علی (ع) به عنوان امام مقیم دور ششم یعنى دور اسلام است.
2- امام اساس، وصی یا صامت: جانشين هر پيامبرِ اولوالعزم به عنوان «اساس» آن دور شناخته میشود كه به آن «وصی» يا «صامت» نيز گفته میشود و امامان هفتگانه بعدی از نسل او هستند. از آنجا كه گاهی اساس در دوران رسالت و حضور رسول ناطق فوت میكرده و يا گاه به دلايل خاص در دورهای رسول ناطق، اساس ديگری در عرض اساس حاضر تعيين میكرده، تعداد امامان اساس در هر دوره بيشتر از تعداد پيامبران شده است به عنوان مثال جناب اسحاق و اسماعيل دو اساس در دوره سوم (حضرت ابراهیم) بودند. به عبارت دیگر، کسی كه وصی و جانشين پيامبر و امين راز و ياور اوست و سلسله امامانِ مستقر در نسل او تداوم میيابد.
3- امام مُتِمّ؛ «اَتِمّاء» یا «متمم»: هفتمين امام در هر دوره را امام متم میگويند كه تمام خصوصيات شش امام قبلی را داراست و از جهت برخی جنبهها ممتاز نيز میباشد. او ممكن است از سلسله امامان مستقر يا مستودع باشد؛ اما در هر دوره بيشتر از يك امام متم وجود ندارد. امام متم در هر دوره ناطق دور بعد نیز شده و شریعت جدید میآورد اما چنين چيزی فقط در دوره ششم رُخ داد كه محمدبناسماعيل، امام متم دوره ششم و ناطق دوره هفتم شناخته شد. وظيفه هر امام متم نسخ شريعت قبلی، بيان باطن شريعت و زمينهسازی برای شريعت بعدی است به جز محمدبناسماعيل كه شريعت قبلی را نسخ میكند اما شريعت جديدی جايگزين نمیكند بلكه باطن شرايع سابق را بيان و در اختيار مومنان اسماعيلی قرار میدهد.
4- امام مستقر: امامى که امامت در فرزندان او ادامه یابد و حامل نورالهى باشد، امام مستقر نامیده میشود. یعنى نور الهى و امامت در فرزندان وى مستقر شده است. همچنين امام مستقر امر رهبری و مسئوليتهايی كه به عهده امام است را به جانشينهای خود منتقل میكند و تنها اوست در همه دورهها وجود داشته نه مستودع. امام مستقر میتواند در دو دوره ستر و كشف عهدهدار امامت باشد. به عبارت دیگر، امام مستقر هم مىتواند در دوره ستر ظهور کند و هم در دوره کشف، بنابراین طبق اقتضائات زمانى، به امام دوره ستر یا امام دوره کشف مشهور مىشود. امامان مستقر میتوانند دو سلسله نسب داشته باشند. امامان مستقر علوی كه هر دو نبوت جسمانی و روحانی را دارايند و امامان مستقری كه فقط نبوت روحانی را دارايند. ائمه مستقر از فرزندان اسماعيل در دوره ستر، محمدبناسماعيل، احمد، حسين، علی (العمل) محمدالقائم هستند. به عبارت دیگر، امام مستقر كسی است كه امام بعد از خود را تعيين میكند. راه تعيين امام از نظر اسماعيليان دو طريق است: يكی وراثت و ديگری نص امام مستقر است. درحالیكه به اعتقاد شيعه اماميه همه دوازده امام توسط پيامبر (ص) كه از جانب خداوند معيّن شدهاند معرفی میشوند و هر امام، امام بعدی را به اصحاب و ياران خاص معرفی میكند.
5- امام مستودع: به امامى که امامت در نسل او ادامه نیابد و فقط خود او امام باشد، امام مستودع گویند. به عبارت دیگر، امام مستودع كسی است كه پسر امام و از بزرگترين فرزندان او و دانای به همه اسرار امامت است و همه صفات و خصوصيات امام را داراست ولی او را حقی در تفويض امامت به فرزندانش نيست و سلسله امامت بعد از او در فرزندانش ادامه نمیيابد و به برادرش میرسد، در واقع مقام امامت در او به وديعه و امانت گذاشته شده است تا به صاحب اصلیاش يعنی امام مستقر برسد. به امام مستودع، «امام حفاظتی» نيز گفته شده به اين معنا كه در دورههايی كه جان امام در خطر است، امام واقعی، مستور و ناشناس باقیمیماند و امام مستودع كارهای امامت را بر عهده گرفته و انجام میدهد بنابراين امام مستودع در برخی زمانها وجود نداشته و در برخی ديگر ازمنه اقتضای وجود او بوده است. به عبارت دگیر، امام مستودع به همان نائبالامام نيز گفته میشود و به نيابت از امام مستقر به انجام امور امامت قيام میكند ولی حق تعيين جانشين بعد از خود را ندارد. در نگاه اسماعیلیان، امام حسن بن علی (ع)، امام موسى کاظم (ع) و گاه محمد بن حنفیه، امام مستودع هستند.
6- امام مستور يا دوره امام ستر: دوره ستر زمانی است كه حقايق در باطن نهفته است و امامی بايد باشد تا آنها را آشكار كند امام در اين دوره از ديده پيروانش پنهان است. از نظر اسماعيليان دوره ستر از زمان محمدبناسماعيل آغاز گشته يعنی زمانیكه محمدبناسماعيل از مدينه به سمت مشرق زمين مهاجرت كرده و از معتقدانش جدا شده است. دوران ستر با استقرار خلافت فاطمی به پايان رسيده است. دورههای سوم، چهارم، پنجم تاريخ دورههای ستر امامت ناميده میشود.
7- امام دوره كشف یا ظهور: دوره كشف دورهای است كه دسترسی به حقايق
باطنی و حقيقی دين از طريق تأويل امكانپذير بوده است. امام اين دوره كسی است كه
به بيان معانی باطنی و تمام احكام مذهبی در ميان معتقدان خود میپردازد.
همانطور که پیشتر
گفته شد، با رحلت امام جعفر صادق (ع) در ۱۴۸ق/ ۷۶۵م، پیروان آن حضرت از میان شیعیان
امامی به گروههایی منقسم شدند كه دو گروه از آنها را میتوان به عنوان
نخستین گروههای اسماعیلی شناخت. طبق برخی روایات، امام صادق (ع) ابتدا
فرزند ارشد خود اسماعیل را به جانشینی برگزیده، و نص امامت را بر او قرار
داده بود، ولی طبق روایت اكثر منابع، اسماعیل چند سال قبل از پدر، وفات
یافته بوده است. دو گروه اسماعیلی یاد شده كه در حقیقت پس از وفات اسماعیل
و در زمان حیات امام صادق (ع) به صورت دستههای شبهاسماعیلی پدیدار شده
بودند، پس از درگذشت آن امام از دیگر شیعیان امامی جدا شدند و حیات مستقل
خود را در كوفه آغاز كردند.
یكی از دو گروه مورد
بحث، مرگ اسماعیل بن جعفر را انكار كردند و در
انتظار رجعت او به عنوان امام قائم و مهدی موعود باقی ماندند. نوبختی
و سعد بن عبدالله اشعری، مؤلفان متقدم كتب فِرَق شیعه كه نوشتههای آنان
مهمترین مراجع دربارۀ ظهور اسماعیلیه است، این گروه را «اسماعیلیه خالصه»
نام گذاری كردهاند، و شهرستانی، مؤلف متأخری كه با اصول عقاید اسماعیلیه
به خوبی آشنا بوده، این گروه را «اسماعیلیه واقفه» نامیده است كه اسماعیل
بن جعفر را به عنوان آخرین امام و مهدی خود پذیرا شده بودهاند. این گروه معتقد بودند كه امام صادق (ع)،
صرفاً برای حفظ جان اسماعیل از دست عمال عباسی مرگ فرزندش را اعلام كرده
است.
امامان فرقه اسماعیلیۀ واقفه یا خالصه عبارتند از:
1- امام
علی؛ 2- امام حسن؛ 3- امام حسین؛ 4- امام زینالعابدین؛ 5- امام محمد باقر؛ 6-
امام جعفر صادق؛ 7- اسماعیل بن جعفر، فرزند ارشد امام جعفر صادق (امام غایب و
منتظر؛ مهدی موعود).
گروه دوم از
اسماعیلیانِ نخستین، مرگ اسماعیل بن جعفر در زمان پدرش را پذیرفته بودند و
پس از وفات امام صادق (ع)، فرزندِ ارشدِ اسماعیل، محمد را به امامت
شناختند. به عقیدۀ این گروه كه به «مباركیه» معروف شدند، انتقال نص و
امامت از برادر به برادر تنها در مورد امام حسن و امام حسین (ع) جایز بوده
است و به همین علت آنها حاضر به پذیرفتن امامت حضرت موسی كاظم (ع)، یا
دیگر برادران اسماعیل نشدند. مؤلفان كتب فِرَق، نام مباركیه را نسبت به
مبارك نامی میدانند كه طبق قول آنها، رهبر این گروه، و نیز یكی از موالی
اسماعیل بن جعفر بوده است. ولی اكنون روشن شده كه مبارك از نامهای
مستعار خود اسماعیل بوده است. مباركیه كه بعداً امامت اسماعیل را پذیرفتند،
معتقد بودند كه امام صادق (ع)، شخصاً پس از مرگ اسماعیل، فرزند او محمد را
به جانشینی برگزیده است. بدینترتیب، به نظر میرسد كه مباركیه از نخستین
نامهای گروهی بوده كه بعداً توسط مؤلفان كتب فرق، خاصه نوبختی و سعد بن
عبدالله اشعری، به نام اسماعیلیه خوانده شدهاند.
دربارۀ محمد بن اسماعيل، هفتمين امام اسماعيليه، اطلاعات چندانى در دست نيست. محمد فرزند ارشد اسماعيل بوده كه بنابر روايات، هنگام فوت پدر ۲۶ سال داشته است و تولد او به احتمال قوی بايد در حدود سال ۱۲۰ق/ ۷۳۸م واقع شده باشد. وی اندكى پس از ۱۴۸ق/ ۷۶۵م كه اكثر شيعيان امامى حضرت موسى كاظم (ع) را به امامت شناختند، از محل سكنای خانوادگى خود مدينه به عراق مهاجرت كرد و زندگى پنهانى خود را آغاز نمود و به همين سبب به «مكتوم» اشتهار يافت. اين مهاجرت «مبدأ دورۀ ستر» در تاريخ اسماعيليان نخستين است كه تا هنگام تأسيس خلافت فاطميان و ظهور امام اسماعيلى به طول انجاميده است. محمد پس از مهاجرت، پنهانى و با نامهايى مستعار مانند «ميمون« در بلاد مختلف مىزيسته، و ارتباط خود را با مباركيه كه مركزشان در كوفه بود، همچنان حفظ مىكرده است. او پس از مدتى اقامت در جنوب عراق، از بيم آزار مأموران عباسى كه مدام در جستوجوی وی بودند، به خوزستان رفته، و بخش آخر عمر خود را در آنجا، در ميان گروهى از پيروانش گذرانده بوده است. وی در دورۀ خلافت هارونالرشيد (۱۷۰-۱۹۳ق/ ۷۸۶- ۸۰۹م)، و احتمالاً اندكى پس از ۱۷۹ق/ ۷۹۵م درگذشته است. محمد چند پسر داشته كه طبق نظر اسماعيليان فاطمى، يكى از آنان به نام عبدالله (عبدالله بن محمد بن اسماعیل ملقب به الرضی و نصیر و وفی معروف به الرضی عبدالله الوفی یا وفی احمد) پس از مرگ پدر رهبری «مباركيه» را به دست گرفته بوده است.
سلسلۀ
امامان نزد اسماعيليان نخستين: بر اساس اشارات نوبختى و سعد بن عبدالله، و با توجه به
اعتقادات بعدی اسماعيليه، به نظر مىرسد كه با وفات محمد بن اسماعيل،
مباركيه به دو شاخه منشعب شدهاند و تنها گروه بسيار كوچكى تداوم امامت را
در اخلاف محمد بن اسماعيل پذيرفتند. شايان ذكر است كه منابع معاصر هيچگونه
اشارهای به حيات مستقل اين گروه و اسامى امامانشان نكردهاند، تا اينكه
در ۲۸۶ق/ ۸۹۹م تداوم امامت اسماعيليه رسماً مورد پذيرش اسماعيليان فاطمى
قرار گرفته است. گروه ديگر، شامل اكثر مباركيه، مرگ محمد بن اسماعيل را
انكار كردند و در انتظار رجعت وی به عنوان امام قائم و مهدی موعود باقى
ماندند. برای اين گروه كه بعدها به طور اخص به نام «قَرامِطَه« (به فتح
قاف، کسر میم و فتح طا) (ابن اثیر در اللباب فی تهذیب الانساب؛ قَرامِطَه را
قِرْمِطی به کسر قاف، سکون راء و کسر میم ضبط کرده است) شهرت يافتند، محمد بن
اسماعيل پس از امام صادق (ع)، هفتمين و آخرين امام بوده است و به همين
سبب اسماعيليه عموماً به نام «سبعيه» يا «هفت
امامى» نيز شهرت داشتهاند. گفتنى است كه نوبختى و
سعد بن عبدالله در فهرست هفتگانه، نام اسماعيل بن جعفر را ذكر نكردهاند،
ولى در جای ديگر يادآور مىشوند كه طبق اعتقادات قَرمَطيان (قِرمِطیان)،
امامت در حيات امام صادق (ع) از او به فرزندش اسماعيل منتقل شده بوده
است. در هر صورت، مطلب با ابهام روبهروست و به نظر مىرسد كه گروهى از
قرمطيان (اسماعيليانِ نخستين) اسماعيل را به عنوان امام شناخته بوده، و
برخى ديگر امامت را حق او نمىدانستهاند.
در فهرست امامان، که
بعداً مورد پذیرش اسماعیلیان فاطمی قرار گرفت، حضرت علی (ع) مقام مهمتری بهعنوان
«اساس الامامه» یافت و در نتیجه، فهرست با نام امام حسن (ع) آغاز میشد و نام
اسماعیل بن جعفر نیز همواره بهعنوان ششمین امام در فهرست جای داشت. این ترتیب
برای شمارشِ نخستین امامان اسماعیلیه هنوز مورد پذیرش اسماعیلیانِ فاطمیِ مستعلوی
است، حال آنکه اسماعیلیانِ فاطمیِ نزاری، که به برابری و یکسان بودن مقام همۀ
امامان باور دارند، فهرست خود را با نام حضرت علی (ع) آغاز میکنند و سپس امام
حسین (ع) را بهعنوان دومین امام خود میآورند. نزاریان نام امام حسن (ع) را در
فهرست خود ذکر نمیکنند، زیرا به باور آنان، وی امام «مستودع» بوده، و برخلاف
امامان «مستقر»، امامت در اخلاف وی تداوم نیافته است. درنتیجه، نِزاریه نیز همواره
اسماعیل بن جعفر و محمد بن اسماعیل را بهعنوان ششمین و هفتمین امام خود ذکر میکنند.
رهبری
اسماعيليه در دورۀ ستر: از تاريخ بعدی اين گروههای اسماعيلى نخستين كه مركزشان در
كوفه بود و اعضای معدودی داشتند، تا زمانى كه اسماعيليان با برپايى نهضت
واحد اندكى پس از اواسط قرن ۳ق/ ۹م ناگهان در صحنۀ تاريخ اسلام ظاهر
گرديدند، اطلاعات قابل ملاحظهای در دست نيست. به نظر مىرسد كه طى اين يك
قرن، رهبرانى در خفا و به استمرار برای ايجاد يك نهضت واحد و پويا در ميان
گروههای اسماعيلى نخستين فعاليت داشتهاند. اين رهبران احتمالاً امامان
همان دستهای بودهاند كه با مرگ محمد بن اسماعيل از مباركيه منشعب شده، و
تداوم امامت را پذيرفته بودند. آنان برای حفظ جان خود از تعرض عباسيان،
تقيه مىنمودند و مدتها به طور علنى ادعای امامت نمىكردند؛ چنانكه اين
مطلب در نامهای از «عبيدالله مهدی» (المهدی بالله) خطاب به اسماعيليان يمن،
به وضوح بيان شده است. «عبيدالله مهدی»
آخرين اين رهبران كه در ۲۸۶ق/ ۸۹۹م تازه به رهبری مركزی اسماعيليه رسيده
بود، آشكارا مدعى امامتِ خود و اسلافش گرديد و سپس «خلافت
فاطميان» را در شمال آفريقا بنيان نهاد.
مسلّم است كه
اقامتگاه اين رهبران (ائمه مستورین) ابتدا
در اهواز و عسكر مكرم در خوزستان بوده، و سپس به بصره، و سرانجام به شهر سلميه در شمال شام (سوريه) منتقل شده است.
سلميه تا ۲۸۹ق/ ۹۰۲م همچنان مركز دعوت اسماعيليه و اقامتگاه رهبران مركزی
نهضت بوده است. كوششهای پنهانىِ اين رهبران، عاقبت پس از نزديك به يك
قرن در حدود سال ۲۶۰ق/ ۸۷۴م به نتيجه رسيد و از همان موقع شبكهای از «داعيان اسماعيلى» ناگهان در بلاد مختلف اسلامى
پديدار گشتند و فعاليت گستردهای را برای بسط دعوت اسماعيليه آغاز كردند. در آن
تاريخ دعوت اسماعيليه همچنان تحت هدايت رهبری مركزی مستقر در سلميه قرار
داشته، و هويت واقعى اين رهبران (ائمه مستورین نيز هنوز به گونههای مختلف
كتمان مىشده است. برای جلب حمايت بيشترين شمار از اسماعيليان نخستين،
رهبران مركزی اسماعيليه تا مدتها به نام محمد بن اسماعيل دعوت مىكردند كه
اعتقاد به امامت و مهدويت وی نظريۀ اصلى مباركيه و مهمترين گروه منشعب از
آنها بوده است. به عبارت ديگر، نظر به اينكه اكثر اسماعيليان نخستين در
انتظار رجعت محمد بن اسماعيل به عنوان مهدی و گسترش حكومت عدل او بودهاند،
رهبران مركزی نيز بر همين نظريه تأكيد داشته، و نهضت واحد اسماعيليه را در
قرن 3ق بر اساس همين نظريه دربارۀ امامت استوار كرده بودند.
ائمه
مستورین: یکی از
دورههای مبهم تاریخ اسماعیلیان، یعنی دوره همزمان با ظهور قرامطه، دورهای است که
از محمد بن اسماعیل آغاز میشود و تا عبیدالله مهدی (بنیانگذار خلافت فاطمیان)
ادامه دارد (به ادامه بنگرید). این دوره که از آن با نام «دوره ستر» یاد میشود
دوره امامان غایب است و پیوند مردم را با امام از طریق «حجت» برقرار میکند و
بنابر عقیده بخشی از مبارکیه از آن پس امامی وجود ندارد چرا که سلسله امامان به
محمد بن اسماعیل ختم میشود. اما بنابر روایت نزاریان و دیگر طوایف فاطمیان، از آن
پس که عبیدالله مهدی دعوی امامت کرد دیگر بار مسأله استمرار سلسله امامت - یعنی
همان که گروه اقلیت مبارکیه نیز بر آن بودند - وجه غالب شد و بدینسان امامان ادامه
یافت. به هر روی، صرف نظر از اختلاف نظرها و این مسأله که چگونه در دوره پس از
عبیدالله مهدی همین حجتها خود امام قلمداد شدند، در دوره ستر از سه امام یاد می
شود: عبدالله مستور، احمد مستور و حسین مستور.
عبدالله بن محمد بن اسماعیل (عبدالله مستور یا وفی احمد): گفتهاند محمد بن اسماعیل شش فرزند داشت
که دو تن از آنها یعنی اسماعیل و جعفر را که مولود مدینه بودند در همان شهر
گذاشت، علی لیث را عباسیان کشتند، احمد و حسین نیز مهاجرت کردند و به قندهار و
نواحی شرقی رفتند و عبدالله از این میان به امامت رسید. او به عبدالله اکبر نیز
مشهور شده است تا از عبدالله سعید یا همان
عبیدالله مهدی پایهگذار خلافت فاطمیان بازشناخته شود.
احمد بن عبدالله مستور (تقی یا تقی محمد): درباره احمد مستور اطلاعات اندکی در دست
است و همین اندازه میدانیم که او در اواخر سده دوم یا اوایل سده سوم میزیست و دو
پسر به نامهای حسین و محمد که او را حکیم و ابوشلغلغ نیز میگفتند داشت. در
تألیفات اسماعیلیه او را از نویسندگان «رسائل اخوانالصفا» دانستهاند و از این رو
به صاحب رسائل معروف است و برخی نیز صدور دستور تألیف رسائل یادشده را به وی نسبت
میدهند.
حسین بن احمد مستور (زکی یا رضی عبدالله): حسین مستور که از او با عناوینی چون زکی،
المقتدی و المهدی یاد میشود جانشین پدر خود شد. او به رغم دوره کوتاه رهبری
اسماعیلیان در نشر این دعوت کوششهایی به سامان رساند، چونانکه در سفر به نجف با
ابن حوشب و ابوالقاسم حسن بن فرح که از یاران امام عسکری علیهالسلام بود و نیز با
علی بن فضل آشنا شد و آنان را به کیش اسماعیلی درآورد و در سال ۲۶۶ق./ ۸۷۹ و ۸۸۰م.
راهی یمن ساخت. همو بود که ابوعبدالله شیعی را نیز به مغرب (مناطق شمال آفریقا و
تونس و مراکش کنونی) فرستاد. فرستادگان او در یمن و افریقیه توفیقهای فراوانی
بدست آوردند تا جایی که گفتهاند پادشاه صنعا و برخی دیگر بدین باور که ظهور مهدی
موعود - یعنی همان امام مستور که ابوحوشب دعوت را به نام وی سامان داده بود -
نزدیک است از مقام خود کناره گرفته بودند. حسین مستور به سال ۲۶۸ق./ ۸۸۱و ۸۸۲م.
درگذشت و پسرش علی (علی بن حسین المهدی) مشهور به «عبدالله
مهدی یا عبیدالله مهدی» درحالی که هشت سال بیشتر نداشت جانشین وی شد، به
سبب خردسالی او عمویش محمد بن احمد عملاً رهبری نهضت را در دست گرفت، هرچند بعدها
کار را به عبیدالله سپرد تا او نخستین خلیفه فاطمیان مصر باشد. ناگفته نماند در
همین دوره پیش از ظهور عبیدالله مهدی است که از دو سلسه جداگانه امامان «مستقر» و «مستودع» یاد میشود. امام مستقر:
امامى که امامت در فرزندان او ادامه یابد و حامل نورالهى باشد، امام مستقر نامیده
میشود. امام مستودع: امامى که امامت در نسل او ادامه نیابد و
فقط خود او امام باشد، امام مستودع نامیده میشود. به عبارت دیگر، امام مستودع كسی
است كه پسر امام و از بزرگترين فرزندان او و دانای به همه اسرار امامت است و همه
صفات و خصوصيات امام را داراست ولی او را حقی در تفويض امامت به فرزندانش نيست و
سلسله امامت بعد از او در فرزندانش ادامه نمیيابد و به برادرش میرسد، در واقع
مقام امامت در او به وديعه و امانت گذاشته شده است تا به صاحب اصلیاش يعنی امام
مستقر برسد. در نگاه اسماعیلیان، امام حسن بن علی (ع)، امام موسى کاظم (ع) و گاه
محمد بن حنفیه، امام مستودع هستند.
گسترش
سريع دعوت در سدۀ ۳ق/ ۹م: دربارۀ آغاز و اشاعۀ دعوت اسماعيليه در
نيمۀ دوم قرن 3ق، و همچنين هويت و مقام مذهبى رهبرانى كه نهضت را در
«دورۀ ستر» تشكيل دادند و هدايت كردند، مآخذ و روايات مختلفى وجود دارد. بر
اساس اين منابع، در ۲۶۱ق/ ۸۷۵م، يا چند سال زودتر، حمدان قرمط فرزند اشعث
كه از اهالى سواد كوفه بوده، دعوت اسماعيليه را در نواحى اطراف كوفه و
ساير نقاط جنوب عراق آغاز، و سازماندهى كرده، و داعيانى نيز برای نواحى مهم
آن منطقه معين كرده است. خود حمدان توسط داعى حسين اهوازی كه از جانب
رهبر مركزی نهضت به عراق گسيل شده، به كيش اسماعيلى در آمده بوده است.
در آن زمان، مركز دعوت در سلميه استقرار داشته، و فعاليت حمدان بخشى از
نهضت واحد اسماعيليه بوده كه تحت نظر رهبران مركزی هدايت مىشده است.
حمدان به زودی پيروان زيادی پيدا كرد كه به قرامطه (جمع قرمطى، منسوب به
قرمط) اشتهار يافتهاند. در اندك مدتى واژۀ قرامطه به گروههای اسماعيلى ديگر
بلاد نيز كه ارتباطى با حمدان قرمط نداشتهاند، اطلاق شد. دستيار اصلى حمدان،
شوهر خواهر (يا برادر زن) او بوده كه عبدان نام داشته، و از اهالى اهواز
بوده است. عبدان از نوعى استقلال عمل برخوردار بوده، و شخصاً داعيانى را
تعليم مىداده، و به نواحى مجاور، خاصه جنوب ايران گسيل مىكرده است. اصول عقايدی كه توسط حمدان قرمط و عبدان،
و داعيان زيردست آنها ترويج مىگرديد، همان عقايدی است كه به وسيله نوبختى
و سعد بن عبدالله به قرامطه منسوب گشته، و در روايت ابنرزام و اخومحسن
نيز تأييد شده است؛ به زودی همين عقايد توسط داعيان ديگر بلاد و در ميان
ساير گروههای اسماعيلى (قرمطى) نيز رواج يافته است. دعوت اسماعيليه در
نواحى ديگری نيز طى همان دهه ۲۶۰ق آغاز شده بوده، و در جنوب ايران، اين
دعوت تحت نظارت و رهبری حمدان و عبدان قرار داشته است.
دعوت در یمن را، که
همواره یکی از پایگاههای مهم اسماعیلیه بود و از آغاز، ارتباطات نزدیکی با رهبران
مرکزی نهضت داشت، دو داعی، به نامهای ابنحوشب، معروف به منصور الیمن، و علی بن
فضل، بنیاد نهادند و از ۲۷۰ق دعوت اسماعیلیه را بهطور علنی در آنجا ترویج
کردند. دعوت اسماعیلیه کمکم از یمن به یمامه در شبهجزیرۀ عربستان، بحرین، شبهقارۀ
هند و شمال آفریقا نیز گسترش یافت.
اندکی پس از ۲۶۰ق/ ۸۷۴م، دعوت اسماعیلیه در بخشهایی از مرکز و
شمال غربی ایران، یعنی منطقهای که اعرابْ آن را جبال میخواندند و مرکزش ری بود،
آغاز شد و سپس به خراسان و ماوراءالنهر گسترش یافت. بهکوشش یکی از داعیان بعدیِ
اسماعیلی، به نام غیاث، شماری از مردم خراسان به مذهب اسماعیلی گرویدند. پس از
غیاث، دستیارش، ابوحاتم رازی، کار وی را ادامه داد. داعی مهم دیگر این مذهب، محمد
بن احمد نسفی (نخشبی) بود که به گسترش دعوت در ماوراءالنهر پرداخت. نسفی همچنین
نخستین نویسنده و فیلسوف اسماعیلی بود که تفکر مذهبی این فرقه را با گونهای فلسفۀ
نوافلاطونی رایج در جهان اسلام در هم آمیخت.
اصلاحات
رهبری سلميه (مرکز دعوتِ نهضتِ واحد اسماعیلیان) در امامت و افتراق اسماعيليه: همزمان با گسترش سريع دعوت اسماعيليه،
افتراق مهمى در ۲۸۶ق/ ۸۹۹م در نهضت اسماعيليه پديدار گشت. حمدان قرمط كه
همچنان رياست محلى دعوت را در عراق و نواحى مجاور بر عهده داشت، رهبری
مركزی اسماعيليه را به ديدۀ قبول مىنگريست و با اين رهبران كه در سلميه
بودند، مرتباً مكاتبه داشت. در ۲۸۶ق، اندكى پس از اينكه عبيدالله مهدی به
رهبری مركزی اسماعيليه رسيد، حمدان تغييرات مهمى در دستورهای كتبى صادر شده
از سلميه مشاهده كرد كه منعكسكنندۀ نظريات جديدی در اصول عقايد رهبری نهضت
بود. رهبر جديد اسماعيليه، عبيدالله، ديگر در انتظار رجعت محمد بن اسماعيل به
عنوان مهدی موعود اسماعيليان نبود، بلكه برای خود و اجدادش كه رهبران مركزی قبلى
بودهاند، ادعای امامت داشت. با كشف اين مطلب، حمدان بىدرنگ با سلميه و
رهبری مركزی قطع رابطه كرد و از داعيان فرمانبر خود خواست كه دعوت را در
نواحى زير نظرشان متوقف نمايند. اندكى پس از اين وقايع، حمدان ناپديد
گرديد و عبدان نيز با توطئۀ زكرويه بن مهرويه، يكى از داعيان عراق كه
ابتدا به عبيدالله مهدی و اصلاحات او در عقايد وفادار بود، به قتل رسيد.
اسماعيليانِ نخستين
تا ۲۸۶ق محمد بن اسماعيل را به عنوان هفتمين و آخرين امام خود شناخته، و
در انتظار ظهور او به عنوان قائم بودهاند، ولى در ۲۸۶ق، عبيدالله ناگهان و
به طور آشكار با ادعای امامت اسماعيليه برای خود و اسلافش - رهبران مركزی
نهضت - مهدويت محمد بن اسماعيل را انكار كرد. تداوم امامت در اعقاب امام
صادق (ع) كه بعداً نظريۀ رسمى اسماعيليان فاطمى گرديد، بر اين پايه بود كه
رهبری مركزی اسماعيليه در دورۀ بين امام صادق (ع) و عبيدالله مهدی، در دست
شماری «امام مستور» بوده است كه به گونههای مختلف هويت و اسامى واقعى
خود را كتمان مىكردهاند. عبيدالله اين مطالب را در نامۀ مهم خود خطاب به
اسماعيليان يمن نيز توضيح داده است. (با شروع خلافت عبیدالله مهدی در
افریقیه، دوره ستر و زمان امامان مستور نیز در تاریخ اسماعیلیانِ نخستین به
پایان رسید و طی دوره کشف یا ظهور، امامان اسماعیلی که اکنون به خلافت
نیز دست یافته بودند، به طور علنی در رأس پیروان خود قرار گرفتند).
اكنون بر محققان
مسلّم شده است كه قبل از اصلاحات عبيدالله، رهبران مركزی اسماعيليه،
مقام حجت امام مستور و قائم را برای خود قائل شده بودند و مؤمنان از طريق
حجت مىتوانستهاند از دستورهای امام قائم مطلع شوند. برپايۀ توضيحات
عبيدالله، رهبران مركزی اسماعيليه كه از ابتدا خود را امامان بر حق مىدانستهاند،
تا مدتى برای حفظ امنيت در پوشش حجتِ امام قائم (محمد بن اسماعيل) فعاليت
داشتهاند و دعوت را به نام وی گسترش مىداده، و برای تقيه، از نامهای
مستعار مانند مبارك، ميمون و سعيد استفاده مىكردهاند؛ حال آنكه امامت در
اعقاب امام صادق (ع) تداوم يافته بوده، و نام محمد بن اسماعيل نيز يكى
از همان اسامى مستعارِ مورد استفادۀ اخلاف عبيدالله بوده است.
اصلاحات عبيدالله و
شورش حمدان و عبدان بر رهبری مركزی، فرقۀ اسماعيليه را در ۲۸۶ق به دو شاخۀ
اصلى منقسم كرد. يك شاخه، اصلاحات اعتقادی عبيدالله را قبول كردند و به
رهبری مركزی نهضت وفادار باقیماندند؛ اينان اصل تداوم امامت را پذيرفتند و
عبيدالله و رهبران قبلى مركزی اسماعيليه را به عنوان امامان خود پس از
امام صادق (ع) شناختند . اینان به اسماعیلیان
فاطمی معروف شدند. شاخۀ ديگری از اسماعيليانِ نخستين، اصلاحات عبيدالله را مردود
دانستند و همچنان به عقيدۀ نخستين خود دربارۀ مهدويت محمد بن اسماعيل و رجعت
قريبالوقوع او باقیماندند كه از آن پس - به
طور اخص - به نام «قرامطه» شهرت پيدا كردند. قرمطيان جنوب عراق كه
در اصل پيشتازان جناح مخالف عبيدالله بودند، تا مدتى پس از حمدان از رهبری
محلى قاطعى برخوردار نشدند، تا اينكه عيسى بن موسى و داعيان ديگری رياست
آنان را به دست گرفتند و دعوت قرمطيان را همچنان به نام محمد بن اسماعيل
تا اوايل قرن ۴ق/ ۱۰م هدايت كردند. در بحرين، ابوسعيد جنابى كه به زودی
مدعى نيابت امام قائم نيز شد، از نظرات حمدان و عبدان حمايت كرد و دولت
قرمطيان بحرين كه تا ۴۷۰ق/ ۱۰۷۷م دوام يافت، پايگاه اصلى قرامطه، و مانعى
مؤثر در راه گسترش نفوذ سياسى فاطميان در شرق گرديد. قرمطیان هرگز امامت
عبیدالله مهدی را پذیرا نشدند و در انتظار ظهور محمد بن اسماعیل به عنوام مهدی
موعود ماندند.
امامان فرقه اسماعیلیۀ قرامطه:
1- امام علی؛
2- امام حسن؛ 3- امام حسین؛ 4- امام زینالعابدین؛ 5- امام محمد باقر؛ 6- امام
جعفر صادق؛ 7- محمد بن اسماعیل بن صادق، فرزندِ اسماعیل و نوادۀ امام جعفر صادق
(امام غایب و منتظر؛ مهدیِ موعود).
فرقههای واقفه و قرامطه عموماً به نام «سبعینه»
یا «هفت امامی» شهرت دارند و هفتمیمن امام را آخرین امام و همان مهدی موعود میدانند
و در انتظار رجعت دوبارۀ او هستد.
اصلاحات عبیدالله او
را در معرض حملۀ قرمطیان قرار داد. از اینرو، وی سلمیه را ترک، و در ۲۸۹ق سفر طولانی و سرنوشتساز خود را به مغرب
آغاز کرد و سرانجام در ۲۹۲ق/ ۹۰۵م به شهر سجلماسه در شرق مراکش وارد شد و چندی به
زندان افتاد. داعی ابوعبدالله شیعی که از ۲۸۰ق/ ۸۹۳م، به دستور ابنحوشب، دعوت اسماعیلیه را
در مغرب گسترش داده، و از بربرانِ گرویده به این مذهب، نیروی نظامی قابل توجهی
ساخته بود، در پی فتوحات چشمگیر در مغرب، و برانداختن یکایک حکومتهای محلی،
عبیدالله را رهانید و در ربیعالآخر ۲۹۷، عبیدالله طی مراسم ویژهای رسماً بهعنوان
خلیفه شناخته، و «سلسلۀ فاطمی» در افریقیه
بنیاد نهاده شد. با شروع خلافت عبيدالله مهدی در افريقيه، دورۀ ستر و زمان
امامان مستور نيز در تاريخ اسماعيليانِ نخستين به پايان رسيد و طى دورۀ كشف
يا ظهور، امامان اسماعيلى كه اكنون به خلافت نيز دست يافته بودند، به طور
علنى در رأس پيروان خود قرار گرفتند.
پايۀ نظريۀ
اسماعيليانِ نخستين در زمينۀ امامت مأخوذ از نظريات شيعۀ اماميه بوده است،
ولى از ۲۸۶ق/ ۸۹۹م كه با اصلاحات عبيدالله مهدی (بنیانگذار خلافت فاطمی)
تداوم در امامت از سوی اسماعيليان فاطمى پذيرفته شد، تدريجاً در نظريۀ امامت
اين شاخه از اسماعيليه اصلاحات و تغييراتى پديد آمد، بهطوری كه اسماعيليانِ
فاطمى با پذيرفتن امامتِ اعقابِ محمد بن اسماعيل، شمار امامان خود را در
دورۀ اسلام از هفت (۷) فزونى دادند و بعداً نيز با حفظ اصلِ تداومِ امامت همچنان
بر آن افزودند. در نتيجهی اين اصلاحات، اسماعيليان فاطمى ديگر نقش خاصى
برای محمد بن اسماعيل به عنوان قائم متصور نشدند و او را صرفاً به عنوان
هفتمين امام خود شناختند.
در نتیجه سلسله
نخستین امامان اسماعیلیان فاطمی علیهماالسلام در دوره کشف و ستر نخستین بترتیب زیر
است:
اسماعیلیان فاطمی
مستعلی:
امام علی بن ابیطالب؛ اساسالدور، اساسالإمامه میباشند.
امامان مستقر بترتیب:
1- امام حسن (حسن بن علی)؛ 2- امام حسین (حسین بن علی بن
ابیطالب)؛ 3- امام زینالعابدین (علی بن حسین)؛ 4- امام محمد باقر (محمد بن علی
الباقر)؛ 5- امام جعفر صادق (جعفر بن محمد الصادق)؛ 6- اسماعیل بن جعفر؛ 7- محمد
بن اسماعیل؛ 8- وفی احمد (وفی احمد بن محمد بن اسماعیل/ عبدالله مستور)؛ 9- تقی
محمد (تقی محمد بن احمد الوفی/ احمد مستور)؛ 10- عبدالله زکی (عبدالله زکی بن محمد
التقی/ حسین مستور).
اسماعیلیان فاطمی
نِزاری:
امام حسن (ع)؛ امام
مستودع میباشند. (به امامى که امامت در نسل او ادامه نیابد و فقط خود او امام باشد، امام
مستودع گویند).
امامان مستقر بترتیب:
1- امام علی بن ابیطالب؛ 2-
امام حسین (حسین بن علی بن ابیطالب)؛ 3- امام زینالعابدین (علی بن حسین)؛ 4-
امام محمد باقر (محمد بن علی الباقر)؛ 5- امام جعفر صادق (جعفر بن محمد الصادق)؛
6- اسماعیل بن جعفر؛ 7- محمد بن اسماعیل؛ 8- وفی احمد (وفی احمد بن محمد بن
اسماعیل/ عبدالله مستور)؛ 9- تقی محمد (تقی محمد بن احمد الوفی/ احمد مستور)؛ 10-
عبدالله زکی (عبدالله زکی بن محمد التقی/ حسین مستور).
در دورۀ فاطمی،
اسماعیلیان خلافت و دولت مستقل و نیرومندی از خود یافتند و دعوت، تفکر و ادبیات
اسماعیلیه را به اوج شکوفایی رسانیدند. در همین دوره بود که داعیان اسماعیلی رسالههای
بسیاری در کلام، فلسفه، فقه، علم تأویل و... نوشتند و دعوت اسماعیلی را در قلمرو
فاطمیان و همچنین در خارج از مرزها، تا ماوراءالنهر و هندوستان، گسترش دادند. بهویژه،
پس از انتقال مرکز حکومت فاطمیان از افریقیه به مصر، فاطمیان بهطور کلی در زمینۀ
ترویج فرهنگ و هنر و علوم اسلامی نیز نقشی مهم ایفا کردند.
از استقرار خلافت
فاطمیان در سال ۲۹۷ق./ ۹۰۹م. تا پایان خلافت المستنصربالله در سال ۴۸۷ق./ ۱۰۹۴م. هیچگونه اختلافی درباره سلسله امامان رُخ نداده و این دوره بطور اخص «دوره
اسماعیلیه فاطمی» است که ۱۸۵ سال به درازا کشیده است. در این دوره که باید آن را
«عصر طلایی مذهب اسماعیلی» نیز خواند، امامان فاطمی نه فقط دولت قدرتمندی را در
افریقیه و پس از انتقال مرکز خلافت به مصر در سال ۳۶۲ق./ ۹۷۳م. در آن سرزمین
برپا کردند، بلکه در دیگر سرزمینها هم از آنان بعنوان امامان برحق یاد میشد. در
این دوره همچنین اندیشمندان و متفکران اسماعیلی مذهب بزرگی چون ابوحاتم رازی، محمد
بن احمد نسفی، ابوحنیفه نعمان بن محمد معروف به قاضی نعمان، ابویعقوب سجستانی،
حمیدالدین کرمانی، المؤید فی الدین شیرازی و ناصر خسرو ظهور کردند و بخش عمدهای
از آثار اسماعیلی نیز مربوط به همین دوره است. در این دوره هشت تن از خلفای فاطمی
که خود از امام یازدهم تا هیجدهم اسماعیلیه نیز هستند امامت کردند و حکم راندند.
خلفایِ دورۀ اسماعیلی فاطمی هشت تن بودند. این هشت تن عبارتند از (خلفای نخستین از روزگار و دورۀ
خلافت فاطمیان):
11- عبیدالله مهدی (اولین خلیفه فاطمی و یازدهمین امام در
مذهب اسماعیلیه)؛ 12- محمد قائم بأمرالله؛ 13- اسماعیل منصور به نصرالله؛ 14-
المعز لدین الله؛ 15- نزار العزیز بالله؛ 16- الحاکم بأمرالله؛ 17- علی ظاهر
لأعزازالدین الله؛ 18- معاذ المستنصر بالله (هشتمین خلیفه فاطمی و هجدهمین امام
اسماعیلی).
پس از مرگ خليفه
معاذ مستنصربالله (المستنصر بالله، هشتمین خلیفه فاطمی و هجدهمین امام اسماعیلی)،
افضل پسر بدرالجمالى كه در مقام وزارت، اقتداری تمام داشت، توانست به قصد
مستحكم ساختن موقعيت خود و با اعمال نفوذ، «نِزار» (نِزار بن المستنصر،
ابومنصور نِزار) فرزند ارشد مستنصر را كه
نص امامت و خلافت بر او قرار گرفته بود، از حقوق خود محروم كند و در عوض
جوانترين برادر او ابوالقاسم احمد (احمد مستعلی) را با لقب «المستعلیبالله» (نهمین خلیفه فاطمی) جايگزين وی سازد. افضل به سرعت مقامات عالیرتبۀ دولت و
دعوت فاطميان را وادار كرد تا با «مستعلى» بيعت كنند و او را به جانشينى
مستنصر بشناسند. اين اقدام بىسابقه، نهضت اسماعيليه را با بحران شديدی
مواجه ساخت و اسماعيليان كه تا آن زمان نهضت واحدی را تشكيل مىدادند، به
زودی به دو شاخۀ اصلى «مستعلويه» و «نِزاريه» منقسم شدند. در اواخر سال ۴۸۸ق/ ۱۰۹۵م نزار همراه يكى از پسرانش به دستور
مستعلى در زندان به قتل رسيد.
افتراق در جماعت
اسماعيليه به اين دو شاخه كه از همان ابتدا رقبای متخاصم يكديگر شدند، به
تضعيف كلى و غيرقابل جبران دعوتِ اسماعيليه انجاميد. اكثر اسماعيليان مصر و
تمامى جماعت اسماعيلى يمن و گجرات و بسياری از اسماعيليان شام امامت
مستعلى را پذيرفتند، ولى گروه بزرگى از اسماعيليان شام و تمامى اسماعيليان
عراق و ايران و احتمالاً بدخشان و ماوراءالنهر به نص اول مستنصر وفادار
ماندند و نزار را به عنوان نوزدهمين امام خود و جانشين به حق پدرش قبول
كردند. در قرون بعدی، مستعلويان و نزاريان به ترتيب در قسمتهای غربى و شرقى
دنيای اسلام به بسط دعوتهای مستقل خود پرداختند و مسيرهای مذهبى - سياسى
كاملاً مجزايى را طى كردند.
اسماعیلیه فاطمی:
به
دو انشعاب تقسیم شد: 1- مستعلیه؛ 2- نزاریه.
اسماعیلیه
فاطمیِ مستعلی (مستعیله)
مستعلیه به دلیل
انتسابشان به احمد مستعلی (نهمین خلیفه فاطمی)، به این نام خوانده میشوند. طیب
ابوالقاسم، امام فعلی آنها یعنی بیست و یکمین امام مستعلیه می باشد که غایب و
پنهان است. نزاری ها و مستعلیها تا هشت (۸) خلیفهٔ اول فاطمی را بهعنوان امام میپذیرند
اما در جانشینی نزار با مستعلی اختلاف نظر دارند. جانشین معاذ مستنصر بنابر حکم
آشکار او، پسر بزرگش (نزار) بود اما امیر سپاه مصر که به احمد مستعلی (پسر دیگر
خلیفه)، ارادت داشت وی را به خلافت نشاند و او را امام مخصوص خواند. البته چون این
قول، حکم آشکار خلیفهٔ پیشین نبود نتوانست تمام اسماعیلیه را راضی و خشنود کند.
برخی از مستعلیه به
دلیل انتسابشان به طیب ابوالقاسم، طیبی خوانده میشوند. گروه دیگر مستعلیه، حافظیه
نامیده میشوند که حاضر به پذیرش طیب ابوالقاسم به عنوان امام نشدند و در عوض
سلسله امامت را در خلفای فاطمی مصر ادامه دادند. با رکود و اضمحلال خلافت فاطمی،
حافظیه به تدریج طرفداران خود را از دست داد؛ به طوری که امروزه تمام پیروان مذهب
مستعلیه، طیبی هستند.
خلفای اسماعیلیان
فاطمی مستعلی پس از المستنصر بالله:
19- احمد المستعلی بالله؛ 20- منصور الآمر باحکام الله
(دهمین خلیفه فاطمی و بیستمین امام اسماعیلی).
با قتلِ «منصور الآمر
باحكام الله/ دهمین خلیفه فاطمی در انشعاب مستعلویه» در ۵۲۴ق/ ۱۱۳۰م،
مستعلويان با بحران جديدی مواجه شدند كه منجر به انشعاب مستعلويه به دو
شاخۀ «حافظيه» و «طيبيه» گرديد. آمر باحکام
الله چند ماه پيش از مرگش صاحب فرزندی به نام «طيب» (طیب ابوالقاسم) (طیب
بن منصور ابوالقاسم امام بیست و یکم اسماعیلیان مستعلی است که پسر خلیفه فاطمی،
منصور بن مستعلی بود. مستعلیه به غیبت او اعتقاد دارند؛ و کسانی که نایب او محسوب
میشوند، «داعی مطلق» نامیده میشوند) شده بود كه تنها پسر او بوده است، اما
در وقايع پس از مرگ آمر، عملاً نامى از طيب در ميان نيست. عموزادۀ آمر،
«ابوالميمون عبدالمجيد» (الحافظ لدینالله، یازدهمین خلیفه فاطمی) كه عضو ارشد
خانوادۀ فاطميان، و مدعى قدرت بود، پس از يك سال كشمكش با مخالفان، بر
مسند حكومت قرار گرفت. او كه ابتدا با عنوان وليعهد زمام امور را در دست
گرفته بود، در ربيعالآخر ۵۲۶، مدعى خلافت و امامت شد و لقب «الحافظ لدينالله» را برای خود برگزيد.
از آنجا كه پدرِ
حافظ لدینالله امامت و خلافت نيافته بود، ادعای وی با اشكالاتى مواجه مىگرديد.
از اينرو، وی بر آن شد تا برای تبيين مشروعيت امامت و خلافت خود، دست به
تنظيم سجلى زند كه از طريق آن بتواند خود را جانشينِ به حق آمر قلمداد كند.
اين سجل به موارد مختلفى در تاريخ اسلام و فاطميان استناد داشت و به طور
اخص متذكر مىشد: همانگونه كه حضرت محمد (ص) عموزادۀ خويش حضرت على (ع)
را وصى و جانشين خود قرار داده بوده، آمر نيز شخصاً عموزادهاش حافظ را به
جانشينى برگزيده بوده است. امامت حافظ مورد تأييد رسمى مركز دعوت مستعلويه
در قاهره قرار گرفت و اكثر اسماعيليان مستعلوی در مصر و شام، و گروهى از
مستعلويان يمن كه حافظ و جانشينانش را به عنوان امامان خود شناختند، با نامهای
«حافظيه» و «مجيديه» اشتهار يافتند. از طرف
ديگر، گروههايى از مستعلويان مصر و شام، و شمار كثيری از مستعلويان يمن
ادعاهای حافظ را باطل دانستند و امامت طيب را پذيرفتند كه ابتدا با نام «آمريه»، و پس از تأسيس دعوت مستقل طيبى در
يمن، به «طيبيه» شهرت يافتند.
خلفای اسماعیلیان
فاطمی مستعلی – حافظی (مستعلیه حافظیه):
21- عبدالمجید الحافظ لدین الله؛ 22- اسماعیل ظافر
بأمرالله؛ 23- عیسی الفائز بنصرالله؛ 24- عبدالله العاضد لدین الله (چهاردهمین و
آخرین خلیفه فاطمی؛ و بیست و چهارمین امام اسماعیلیه حافظی).
اسماعيليان
حافظى تا حدود يك قرن پس از حافظ، امامت را در اخلاف او ادامه دادند، ولى به زودى دعوت
آنان در مصر و شام از بين رفت و در يمن نيز دوامى نيافت و جماعت حافظى به طور كامل
از بين رفت.
سلسلۀ فاطميان رسماً
در محرم ۵۶۷ق/ سپتامبر ۱۱۷۱م به دست «صلاحالدين ايوبى»، منقرض
شد و صلاحالدين بىدرنگ مذهب اهل سنت را به مصر بازگردانيد؛ وی اسماعيليان
آن ديار را سخت قلع و قمع كرد و تشكيلات مركزی دعوت حافظى برچيده شد و
عاضد لدین الله چهاردهمین و آخرین خلیفه فاطمی نيز چند روز پس از شكست، در پى
بيماری كوتاهى درگذشت. تا حدود يك قرن پس از مرگ او، شماری از اخلاف وی
مدعى امامت حافظيه بودند و هر چندگاه يكبار حركت و شورشى را در مصر سامان
مىدادند؛ ولى از آن پس بساط مذهب اسماعيليه و سازمان پنهانِ دعوت آن
كلاً از مصر برچيده شد و در همان زمان، در شام نيز اثری از اسماعيليان حافظى
يافت نمىشد.
فرقه حافظی تا قرن
چهاردهم در مصر و سوریه میزیست اما در پایان قرن چهاردهم از بین رفت.
طیبیان
(دعوت مستقل طیبیه)
همانطور که پیشتر
اشاره شد، با قتلِ «منصور الآمر باحكام الله/ دهمین خلیفه فاطمی در انشعاب
مستعلویه» در ۵۲۴ق/ ۱۱۳۰م، مستعلويان با بحران جديدی مواجه شدند كه منجر به
انشعاب مستعلويه به دو شاخۀ «حافظيه» و «طيبيه» گرديد. آمر باحکام الله چند ماه پيش از مرگش صاحب فرزندی به نام «طيب» (طیب
ابوالقاسم) (طیب بن منصور ابوالقاسم امام بیست و یکم اسماعیلیان مستعلی است که پسر
خلیفه فاطمی، منصور بن مستعلی بود. مستعلیه به غیبت او اعتقاد دارند؛ و کسانی که
نایب او محسوب میشوند، «داعی مطلق» نامیده میشوند) شده بود كه تنها پسر او بوده است، اما
در وقايع پس از مرگ آمر، عملاً نامى از طيب در ميان نيست. عموزادۀ آمر،
«ابوالميمون عبدالمجيد» (الحافظ لدینالله، یازدهمین خلیفه فاطمی) كه عضو ارشد
خانوادۀ فاطميان، و مدعى قدرت بود، پس از يك سال كشمكش با مخالفان، بر
مسند حكومت قرار گرفت. او كه ابتدا با عنوان وليعهد زمام امور را در دست
گرفته بود، در ربيعالآخر ۵۲۶، مدعى خلافت و امامت شد و لقب «الحافظ لدينالله» را برای خود برگزيد.
به هنگام انشعاب
حافظى و طيبى در دعوت مستعلويه پس از مرگ آمر، ملكه سيده كه زمام امور
دولت صليحى در يمن را به دست داشت، طيب بن آمر (ابوالقاسم طیب بن منصور
آمر باحکام الله) را به عنوان یازدهمین خلیفه فاطمی بيست و يكمين امام
اسماعيليان مستعلوی شناخت و روابط خود را با حافظ و خلافت فاطمى قطع كرد و
دعوت طيبى را در يمن بنيانگذارد. برپايۀ اعتقادات مستعلويان طيبى، آمر
فرزند نوزاد خود طيب را به گروهى از داعيان قابل اعتمادش كه تحت رياست
ابنمَديَن نامى بودند، سپرده بوده است و اين داعيان، طيب را در دورۀ
پرآشوب حكومت حافظ در نقاط امنى پنهان كرده بودند. اسماعيليان مستعلوی طيبى
معتقدند كه امامت آنها در اعقاب طيب كه همچنان در استتار ماندهاند ، تداوم
يافته است و سرانجام، در پايان دورۀ فعلى ستر در تاريخ مذهبى بشر، يكى از
همين امامان ظهور خواهد كرد و آغازگر دورۀ كشف خواهد گرديد.
امامانِ اسماعیلیان
فاطمی مستعلی – طیبی (مستعلیه طیبیه):
21- طیب بن آمر (ابوالقاسم طیب).
بنا بر اعتقاد
طیبیان، امام آنان غایب است و «دوره ستر» در میان فرزندانِ طیب تا به امروز ادامه
یافته، اما امور دینی این گروه در دست داعیان قرار دارد.
بطور کلی امامانِ
فاطمیانِ اسماعیلی از شاخه مستعلی بترتیب عبارتند از:
امام علی بن ابیطالب
علیهاسلام؛ اساسالدور، اساسالإمامه میباشند.
امامان مستقر بترتیب:
1- امام حسن (حسن بن علی)؛ 2- امام حسین (حسین بن علی بن ابیطالب)؛ 3- امام زینالعابدین (علی بن حسین)؛ 4- امام محمد باقر (محمد بن علی الباقر)؛ 5- امام جعفر صادق (جعفر بن محمد الصادق)؛ 6- اسماعیل بن جعفر؛ 7- محمد بن اسماعیل؛ 8- وفی احمد (وفی احمد ابن محمد بن اسماعیل/ عبدالله مستور)؛ 9- تقی محمد (تقی محمد بن احمد الوفی/ احمد مستور)؛ 10- عبدالله زکی (عبدالله زکی بن محمد التقی/ حسین مستور)؛ 11- عبیدالله مهدی (اولین خلیفه فاطمی و یازدهمین امام در مذهب اسماعیلیه)؛ 12- محمد قائم بأمرالله؛ 13- اسماعیل منصور به نصرالله؛ 14- المعز لدین الله؛ 15- نزار العزیز بالله؛ 16- الحاکم بأمرالله (ششمین خلیفه فاطمی)؛ 17- علی ظاهر لأعزازالدین الله؛ 18- معاذ المستنصر بالله؛ 19- احمد المستعلی بالله؛ 20- منصور الآمر باحکام الله (دهمین خلیفه فاطمی و بیستمین امام اسماعیلی)؛ 21- طیب بن آمر (ابوالقاسم طیب؛ بیست و یکمین امام نزد فاطمیانِ طیبی؛ امام غایب و مستورِ طیبیان).
در بنيانگذاری دعوت مستقل طيبيه در يمن داعيانى چون «ذؤيب بن موسى» داعى مطلق (د ۵۴۶ق) و همكار او خطاب بن حسن همدانى (د ۵۳۳ق/ ۱۱۳۹م) نقشى اساسى داشتند. پس از مرگ ذؤيب، ابراهيم بن حسين حامدی به عنوان دومين داعى مطلق طيبى، جهانشناسى نوافلاطونى اسماعيلى داعى كرمانى را به گونهای مبتكرانه با نظريات اساطيری در همآميخت و بر آن اساس جهانشناسى خاصى را در كتاب كنزالولد خود تدوين كرد كه به عنوان نمونه مورد استفادۀ متفكران متأخر طيبى واقع شد و رسائل اخوانالصفا نيز توسط همين داعى به محافل طيبيان يمن راه يافت. مقام داعى مطلق تا ۶۰۵ق/ ۱۲۰۸م در دست اَعقاب (فرزندان) داعى ابراهيم حامدی باقیمانده بود و از آن پس، رياست دعوت به بنى وليد الانف، شاخهای از قريش در يمن انتقال يافت. تا اواسط قرن ۱۰ق/ ۱۶م، مقر دعوت طيبيه همچنان در حراز (غرب يمن) قرار داشت. (داعی مطلق را معمولاً «مُلاجی صاحب» یا «سیدناصاحب» خطاب میکنند).
سلسله داعیان فاطمی مستعلی شاخه طیبی عبارتنند از:
داعیان مستعلی- طیبی
1- ذوئیب بن موسی الوادعی الحمدانی (د. ۵۴۶ق./ ۱۱۵۲م.)
2- ابراهیم بن حسین الحامدی (ابراهيم بن الحسين بن أبی السعد الحامدی) (د. ۵۵۷ق./ ۱۱۶۲م.)
3- حاتم بن ابراهیم الحامدی (د. ۵۹۶ق./ ۱۱۹۹م.)
4- علی بن حاتم الحامدی (د. ۶۰۵ق./ ۱۲۰۹م.)
5- علی بن محمد بن الولید القرشی (علی بن محمد بن جعفر بن ابراهیم بن ابی سلمه بن ولید الابشمی القرشی) (د. ۶۱۲ق./ ۱۲۱۵م.)
6- علی بن حنظله الوادعی (د. ۶۲۶ق./ ۱۲۲۹م.)
7- احمد بن مبارک الوادعی (د. ۶۲۷ق./ ۱۲۳۰م.)
8- حسین بن علی بن محمد القرشی (الحسین بن علی بن محمد بن جعفر بن ابراهیم بن ولید الانف القرشی) (د. ۶۶۷ق./ ۱۲۶۸م.)
9- علی بن حسین بن علی بن محمد بن ولید (د. ۶۸۲ق./ ۱۲۸۴م.)
10- علی بن حسین بن علی بن حنظله الوادعی (د. ۶۸۶ق./ ۱۲۸۷م.)
11- ابراهیم بن حسین الولید (د. ۷۲۸ق./ ۱۳۲۸م.)
12- محمد بن حاتم الولید (د. ۷۲۹ق./ ۱۳۲۹م.)
13- علی شمس الدین اول بن ابراهیم (د. ۷۵۵ق./ ۱۳۵۴م.)
14- عبدالمطلب نجم الدین بن محمد (د. ۷۵۵ق./ ۱۳۵۴م.)
15- عباس بن محمد (د. ۷۷۹ق./ ۱۳۷۸م.)
16- عبدالله فخرالدین بن علی (د. ۸۰۹ق./ ۱۴۰۷م.)
17- حسین بدرالدین اول بن عبدالله (د. ۸۲۱ق./ ۱۴۱۸م.
18- علی شمس الدین دوم بن عبدالله (د. ۸۳۲ق./ ۱۴۲۸م.)
19- ادریس عمادالدین بن حسن (د. ۸۷۲ق./ ۱۴۶۸م.). نوزدهمین داعی مطلق و پیشوای شاخۀ مستعلوی اسماعیلیه در یمن و از برجستهترین متفكران و نویسندگان اسماعیلی مذهب. «عیونالاخبار و فنونالآثار»، جامعترین اثر در تاریخ امامان اسماعیلیه و سلسلۀ خلفای فاطمی و همچنین حاوی اطلاعات ارزشمندی دربارۀ شروع دعوت اسماعیلی در یمن و نیز دربارۀ صلیحیون است که توسط وی نگاشته شده است. اهمیت عدد هفت (۷) نزد اسماعیلیان، نویسنده را بر آن داشته تا كتاب را به هفت (۷) بخش تقسیم كند: جلد اول در سیرۀ پیامبر (ص) و جلدهای دوم و سوم دربارۀ زندگانی علی بن ابیطالب(ع) و جنگهای آن حضرت است. در جلد چهارم به ذكر ائمه پس از حضرت علی (ع) پرداخته، و از امام حسن مجتبى (ع) آغاز، و به حسین بن احمد، آخرین امام اسماعیلی در دورۀ ستر، خاتمه داده است. جلدهای پنجم و ششم تاریخ خلافت فاطمیان از زمان فعالیتهای ابوعبدالله شیعی و خلافت عبیدالله مهدی تا نخستین سالهای خلافت مستنصر را در بر میگیرد و سرانجام جلد هفتم حاوی تاریخ فاطمیان تا الآمر باحكام الله و سپس دعوت مستعلوی در یمن و نیز اطلاعات مفیدی دربارۀ قیام علی بن محمد صلیحی و جنبش صلیحیون در یمن است. ادریس را بزرگترین تاریخنویس اسماعیلی دانستهاند كه توانست تاریخ دعوت را از آغاز تا زمان خود تدوین كند.
20- حسن بدرالدین دوم بن ادریس عمادالدین (د. ۹۱۸ق./ ۱۵۱۲م.)
21- حسین حسام الدین بن ادریس عمادالدین (د. ۹۳۲ق./ ۱۵۲۷م.)
22- علی شمس الدین سوم بن حسین حسام الدین (د. ۹۹۳ق./ ۱۵۲۷م.)
23- محمد عزالدین اول (د. ۹۴۶ق./ ۱۵۳۹م.)
از آغاز پيدايى دعوت طيبيه، داعيان مطلق از يمن به طور دقيقى امور دعوت طيبى را در هند، خاصه گجرات، زير نظر داشتند؛ از هنگام ورود نخستين داعيان اسماعيلى به گجرات در ۴۶۰ق/ ۱۰۶۸م، جماعت اسماعيلى در غرب شبه قارۀ هند به تدريج گسترش يافت و اين جماعت از هنديان اسماعيلى كه عمدتاً اصل و نسب بومى داشتند، به زودی با نام «بُهره یا بُهُرا» شهرت يافتند. اسماعيليان گجرات كه با يمن صليحى روابط نزديك و مستمر مذهبى و تجاری داشتند، همانند ملكه سيده به جناح مستعلوی طيبى پيوسته بودند. گسترش تدريجى دعوت طيبى در هندوستان، و افزايش جمعيت طيبيان در آن ديار از يكسو، و مساعدتر بودن اوضاع سياسى برای اين دعوت در مقايسه با يمن از سوی ديگر، نظر رهبری دعوت طيبى را از يمن متوجه هندوستان ساخت و در ۹۷۴ق/ ۱۵۶۶م بود كه جلال بن حسن، داعى طيبى هندیتبار، مركز دعوت مستعلوی طيبى را از يمن به احمدآباد در گجرات منتقل كرد. عبدالقادر نجمالدین چهل و هفتمین داعی، این انتقال را در سال ۹۷۴ق./ ۱۵۶۷م. یعنی سال پایان زندگی یوسف دانسته است. به هر روی، از این زمان به بعد داعیانی در هند عهده دار دعوت شدهاند که سه تن از نخستین کسان آنها به ترتیب عبارتند از:
24- یوسف نجم الدین ابن سلیمان (د. ۹۷۴ق./ ۱۵۶۷م.)
25- جلال شمس الدین (جلال فخرالدین) ابن حسن (د. ۹۷۵ق./ ۱۵۶۷م.). در زمان سیدنا جلال شمسالدین، ستاد مرکزی دعوت مستعلیِ طیبی از یمن به هند منتقل شد. وی دوازدهمین و آخرین «ولیالهند» دعوت مستعلیِ طیبی بود. ولی الهند، نماینده یا سرپرستِ هندوستان میباشد که توسط داعی مطلق که در یمن مستقر بود برای اداره دعوت در هند تعیین میشد.
26- داوود بن عجب شاه (داوود بن مولایی عجب شاه برهان الدین) (د. ۹۹۹ق./۱۵۹۱م.)
جماعت طيبى خود از
انشعابات فرقهای مصون نماند و با مرگ داعی مطلق داوود بن عجب شاه در ۹۹۹ق / ۱۵۹۱م، طیبیها بر سر جانشینی او اختلاف پیدا كردند و به دو شاخۀ داوودی و
سلیمانی منقسم شدند. بیشتر بهرههای طیبی هندوستان، داوود برهانالدین ابن
قطب شاه (د ۱۰۲۱ق / ۱۶۱۲م) را به عنوان بیست و هفتمین داعی مطلق خود شناختند و از آن
پس به «داوودی (داوودیه)» شهرت یافتند.
گروه كوچكی از اسماعیلیان طیبی در یمن از داوود پشتیبانی كردند. از طرف
دیگر، اقلیتی متشكل از گروه كوچكی از بهرههای طیبی و اكثریت اسماعیلیان
طیبی یمن، از سلیمان ابن حسن هندی (د ۱۰۰۵ق/ ۱۵۹۷م) كه نوۀ بیست و چهارمین داعی، یوسف
ابن سلیمان هندی و نمایندۀ داوود بن عجب شاه در یمن بود و اكنون برای خود
ادعای جانشینی میكرد، حمایت كردند و وی را داعی مطلق خود خواندند. این
اسماعیلیان طیبی از این پس در یمن و هند با نام «سلیمانی
(سلیمانیه)» شهرت یافتند.
از آن پس، طیبیهای
داوودی و سلیمانی از دو سلسلۀ داعیان مطلق به طور جداگانه پیروی كردهاند.
برای هر دو سلسله، مقام داعی مطلق به زودی موروثی گردید، چنان كه هر
داعی، مانند امامان، با نص داعی پیشین منصوب میشد. داعیان مطلق داوودی، پس
از انشعاب، به اقامت خود در هند ادامه دادند، ولی پایگاه دعوت سلیمانی در
یمن مستقر گردید. انشعابِ اسماعیلیه طیبیه داودی معمولاَ «بُهره»، و انشعابِ
اسماعیلیه طیبیه سلیمانی «مَکارِمه یا مکرمی» خوانده میشوند. از سال ۱۶۷۷،
جانشینان سلیمانی تقریباً همیشه از خانواده مکرمی بودند. داعیان، نجران را مقر خود
قرار دادند و با حمایت «قبیلۀ بنییام» بر منطقه حکومت کردند تا اینکه قدرت آنها
تحت قوانین متوالی عثمانیها و سعودیها کاهش یافت. رهبری سلیمانیه، که جامعه هندی
آن کوچک بود، با جانشینی داعی المطلق سیاُم، ابراهیم بن محمد بن فهد المکرمی، در
سال ۱۶۷۷ به یمن بازگشت. داعی مطلق در شاخههای مختلف خاندان مکرمی به جز زمان چهل
و ششمین داعی (حسام الدین حاج غلامحسین هندی)، باقیمانده است.
ادامه سلسله داعیان طیبی هند پس از انشعاب
الف- داعیان داوودیِ بُهره (بُهره داوودی) (Dawoodi
Bohra)
داعی مطلق بُهرههای داودی در صدر تشکیلات دعوت این فرقه قرار دارد. وی، که در واقع جانشین امام مستور اسماعیلیان طیبی ـ مستعلوی محسوب میشود، با نصّ داعی قبلی منصوب میشود و او را معصوم میدانند. داعی مطلق، با کمک دستیارانی که خود برمیگزیند، با خودمختاری مطلق بر تمام وجوه زندگی جامعۀ داودیان ریاست و نظارت دارد. داعی مطلق را معمولاً «مُلاجی صاحب» یا «سیدناصاحب» خطاب میکنند. مقر داعی مطلق در بمبئی است و موسوم به بَدری محل. هر چند پایگاه مرکزی دعوت داودی در سورات قرار دارد، در هر دو مکان ، خاصه در سورات، مجموعههای جامع و نفیسی از کتب خطی اسماعیلی هست که زیر نظر مستقیم داعی قرار دارد. در سلسله مراتب دعوت داودی، پس از داعی مطلق، به ترتیب «مأذون» و «مُکاسر» قرار دارند. مأذون دستیار اصلی داعی و جانشین وی است و معمولاً از میان بستگان نزدیک او انتخاب، و پس از داعی جانشین او میشود. داعی همچنین از خویشاوندان خود کسی را برمیگزیند که با عنوان مُکاسر به مأذون کمک میکند. مرتبۀ بعدی در سلسله مراتب دعوت، مقام «عامل» است که پیشوای محلی داودیان است و از طرف داعی به هر جماعت بُهره داودی که تعدادش از پنجاه خانوار بیشتر باشد گسیل میشود. وظیفۀ اصلی عامل، رهبری داودیان در مراسم مذهبی و عبادی از قبیل مراسم ازدواج، خاکسپاری و غیره است. او همچنین دیون مختلف مذهبی و هدایا را برای داعی جمعآوری میکند. آخرین مرتبه در سلسله مراتب دعوت داودی، مرتبة «مُلا» است که شخص داعی ملاها را انتخاب میکند. مُلاها به عنوان معلم مذهبی برای کودکان بهره نیز خدمت میکنند. هر کودک داودی پس از رسیدن به سن پانزده سالگی، میثاق وفاداری نسبت به بیست و یک تن از امامان اسماعیلی طیبی ـ مستعلوی و داعیان داودی میبندد و از آن زمان به زمرۀ مؤمنان در میآید. این عهد را بزرگسالان داودی نیز هر سال در هجدهم ذیحجه (روز عید غدیرخم) تجدید میکنند. متن میثاق، که در دهههای اخیر تنظیم شده، متضمن وعدۀ اطاعت مطلق از داعی است.
27- داوود برهان الدین ابن قطب شاه (د. ۱۰۲۱ق./ ۱۶۱۲م.)
28- شیخ آدم صفی الدین بن طیب شاه (د. ۱۰۳۰ق./ ۱۶۲۱م.). از اینجا به بعد شاخهای جدید تحت عنوان «عَلوی بُهره» (عَلویه/ عَلیه) به رهبریِ «علی بن ابراهیم بن شیخ آدم صفیالدین بن طیب شاه» (داعی مطلقِ بیست و نهم در علوی بُهره)، در بُهره داوودی ایجاد شد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
29- عبدالطیب زکی الدین بن داوود بن قطب شاه (د. ۱۰۴۱ق./ ۱۶۳۱م.)
30- علی شمس الدین چهارم بن مولایی حسن (د. ۱۰۴۲ق./ ۱۶۳۲م.)
31- قاسم خان زین الدین بن پیرخان (د. ۱۰۵۴ق./ ۱۶۴۴م.)
32- قطب خان قطب الدین شهید بن داوود بن قطب شاه (د. ۱۰۵۶ق./ ۱۶۴۶م.)
33- پیرخان شجاع الدین بن احمد جی (د. ۱۰۶۵ق./ ۱۶۵۵م.)
34- اسماعیل بدرالدین اول بن مولایی راج صاحب (د. ۱۰۸۵ق./ ۱۶۷۴م.)
35- عبدالطیب زکی الدین دوم بن اسماعیل بدرالدین (د. ۱۱۱۰ق./ ۱۶۹۹م.)
36- موسی کلیم الدین بن عبدالطیب زکی الدین (د. ۱۱۲۲ق./ ۱۷۱۰م.)
37- نور محمد نورالدین بن موسی کلیم الدین (د. ۱۱۳۰ق./ ۱۷۱۸م.)
38- اسماعیل بدر الدین دوم بن شیخ آدم صفی الدین (د. ۱۱۵۰ق./ ۱۷۳۷م.)
39- ابراهیم وجیه الدین بن عبدالقادر حکیم الدین (د. ۱۱۶۸ق./ ۱۷۵۴م.)
40- هبةالله الموید فی الدین بن ابراهیم وجیه الدین (د. ۱۱۹۳ق./ ۱۷۷۹م.)
41- عبدالطیب زکی الدین سوم بن اسماعیل بدر الدین دوم (د. ۱۲۰۰ق./ ۱۷۸۵م.)
42- یوسف نجم الدین بن عبدالطیب زکی الدین سوم (د. ۱۲۱۳ق./ ۱۷۹۸م.)
43- عبدعلی سیف الدین بن عبدالطیب زکی الدین سوم ( د. ۱۲۳۲ق./ ۱۸۱۷م.)
44- محمد عزالدین بن سیدی جیوانجی بن شیخ داوود بهایی (د. ۱۲۳۶ق./ ۱۸۲۱م.)
45- طیب زین الدین بن شیخ جیوانجی بن شیخ داوود بهایی (د. ۱۲۵۲ق./ ۱۸۳۷م.)
46- محمد بدراالدین بن عبدعلی سیف الدین (د. ۱۲۵۶ق./ ۱۸۴۰م.)
47- عبدالقادر نجم الدین بن طیب زین الدین (د. ۱۳۰۲ق./ ۱۸۸۵م.)
48- عبدالحسین حسام الدین بن طیب زین الدین (د. ۱۳۰۸ق./ ۱۸۹۱م.)
49- محمد برهان الدین اول بن عبدالقادر نجم الدین (د. ۱۳۲۳ق./ ۱۹۰۶م.)
50- عبدالله بدرالدین بن عبدالحسین حسام الدین (د. ۱۳۳۳ق./ ۱۹۱۵م.)
51- طاهر سیف الدین بن محمد برهان الدین اول (د. ۱۳۸۵ق./ ۱۹۶۵م.)
52- محمد برهان الدین دوم بن طاهر سیف الدین (د. ۱۶ ربیعالاول ۱۴۳۵ق/ ۱۷ ژانویه ۲۰۱۴م)
53- مُفضل سیفُ الدین ابن محمد برهان الدین دوم (داعی مطلقِ کنونیِ و حاضرِ مستعلوی طیبی شاخهی داوودیه بُهره از ۱۶ ربیعالاول ۱۴۳۵ق/ ۱۷ ژانویه ۲۰۱۴م تا کنون)
پس از مرگ محمد برهانالدین،
پنجاه و دومین داعی مطلقِ بُهرههای داوودی در سال ۲۰۱۴، میان فرزند او مفضّل سیفالدین و برادر
ناتنیاش (برادر ناتنی برهانالدین)، خزیمه قطبالدین (مأذونِ جامعه بُهره داوودی
و محمد برهانالدین) بر سر جانشینی او اختلاف افتاد. در آن زمان اکثر بُهرههای داوودی به
جانشینی مفضّل سیفالدین روی آوردند که هم اینک در بمبئی پیشوای جماعت بُهره است
ولی گروه اندکی به جانشینی خزیمه قطبالدین، که در آمریکا ساکن بود، معتقد شدند. خزیمه قطبالدین در سال ۲۰۱۶ درگذشت، پس از او پسر ارشدش، طاهر
فخرالدین به عنوان پنجاه و چهارمین داعی مطلق جانشین پدر شد. اختلاف این دو گروه
از سال ۲۰۱۴ و با طرح شکایت خزیمه قطبالدین از مفضّل سیفالدین در دادگاه بمبئی
جدیتر شد. خزیمه با این ادعا که تنها او از پدرش اجازه رسمی جانشینی دریافت کرده،
علیه مفضل سیفالدین طرح دعوی کرد و این اختلاف تاکنون ادامه دارد. کمیسیون خیریه
انگلستان به صورت کتبی اعلام کرده است که نظر ما این است که معظم له سیدنا مفضل
سیف الدین مسئول فعلی دفتر داعی المطلق است.
طاهر فخرالدین فرزند
ارشد خزیمه قطبالدین، هم اینک پیشوای گروهی از اسماعیلیان بُهره است، گفت: این
گروه از بُهرهها فعالیتهای خود را با نام «فاطمی جماعت» یا «فاطمی دعوت» (بُهره قطبی/ قطبی بُهره) (Qutbi
Bohras) انجام میدهند و طاهر فخرالدین را پنجاه و چهارمین داعی مطلق خود میدانند.
53- خزیمه قطب الدین ابن طاهر سیف الدین (د. ۲۲ جمادیالثانی ۱۴۳۷ق/ ۳۰ مارس ۲۰۱۶م)
54- طاهر فخرالدین بن خزیمه قطب الدین (داعی مطلقِ کنونیِ و حاضرِ مستعلوی طیبی شاخهی داوودیه بُهره؛ انشعابِ جدید با نامِ «فاطمی جماعت یا فاطمی دعوت یا بُهره قطبی» از ۲۲ جمادیالثانی ۱۴۳۷ق/ ۳۰ مارس ۲۰۱۶م تا کنون)
در دورههای بعد،
بهرههای طیبی ـ داوودی عمدتاً به علت آنكه اعتقاد آنان به مرجعیت داعیان
سستتر میشد، در هند دچار انشعابات مختلفی شدند و در انشعابی كه در ۱۰۳۴ق /۱۶۲۴م رخ داد، علی بن ابراهیم بن شیخ آدم
صفیالدین بن طیب شاه، مرجعیتِ بیست و نهمین داعی داوودی، یعنی عبدالطیب
زكیالدین (۱۰۳۰-۱۰۴۱ق/ ۱۶۲۱-۱۶۳۲م) را مردود شناخت و خود مدعی این مقام شد. وی با پیروان معدود
خود، از جماعت بهرههای داوودی جدا شد و گروه جدیدی از بهرههای طیبی تشكیل
داد كه به نام خودش به «عَلیه یا علویه یا
علوی» اشتهار یافتند و داعیانی برای خود برگزیدند. دلیل شهرت این گروه به
جماعت علوی (علوی بُهره)، اعتقاد آنها به داعی علی شمسیالدین است.
اكنون بُهرههای
«عَلیه» جماعت كوچكی در حدود ۸ هزار نفرند كه همراه داعی مطلق خود در شهر
بارودا (بروده) در گجرات متمركز هستند و «ابوسعید الخیر حاتم زکیالدین صاحب» از ۵ شعبان ۱۴۳۶ق/ ۲۳ مِی ۲۰۱۵م به عنوان چهل و پنجمین داعی مطلق رهبری آنان
را برعهده دارد. عَلیه یا بُهرههای علوی با بُهرههای داودی ازدواج نمیکنند و
ادبیات مذهبی خاصی پدید نیاوردهاند.
در ۱۲۰۴ق /۱۷۹۰م، گروه كوچكی از بُهرههای علیه/ علوی
جدا شدند و به پایان رسیدن دور اسلام را اعلام كردند. آنان همچنین برخی از
اعتقادات هندوها، از جمله گناه خوردن گوشت حیوانات را پذیرفتند و به همین
سبب، به «ناگوشیه« معروف شدند. بهرههای ناگوشیۀ گیاهخوار، مانند
اعضای فرقۀ اصلی علیه، در حاشیۀ جماعت بهرههای داوودی زیستهاند و اكنون
گروه بسیار كمی از آنها باقی ماندهاند.
ب- داعیان علوی بُهره (بُهره علوی) (Alavi Bohra)
29- علی بن ابراهیم بن شیخ آدم صفی الدین بن قطب شاه (د. ۱۰۴۶ق./ ۱۶۳۷م.)
30- طیب زکی الدین بن شیخ آدم صفی الدین بن قطب شاه (د. ۱۰۴۷ق./ ۱۶۳۸م.)
31- حسن بدرالدین بن ولی (د. ۱۰۹۰ق./ ۱۶۷۹م.)
32- جیوابهی ضیاء الدین بن نهجی (د. ۱۱۳۰ق./ ۱۷۱۸م.)
33 - هبةالله مؤیدالدین بن جیوابهی ضیاء الدین بن نهجی (د. ۱۱۵۱ق./ ۱۷۳۸م.)
34- جلال شهاب الدین بن هجی (د. ۱۱۵۸ق./ ۱۷۴۵م.)
35- نوربهی نورالدین بن شیخعلی (د. ۱۱۷۸ق./ ۱۷۶۴م.)
36- شمس الدین حامدالدین بن هبةالله مؤیدالدین (د. ۱۱۸۹ق./ ۱۷۷۵م.)
37- شیخعلی شمس الدین بن شمس الدین حامدالدین (د. ۱۲۴۸ق./ ۱۸۳۳م.)
38- شمس الدین حامدالدین بن شیخعلی شمس الدین (د. ۱۲۵۲ق./ ۱۸۳۷م.)
39- نجم الدین مفیدالدین بن شیخعلی شمس الدین (د. ۱۲۸۲ق./ ۱۸۶۵م.)
40- آمرالدین امین الدین بن نجم الدین مفیدالدین (د. ۱۲۹۶ق. / ۱۸۷۹م.)
41- جیوابهی فخرالدین بن آمرالدین امین الدین (د. ۱۳۴۷ق./ ۱۹۲۹م.)
42- فیداعلی بدرالدین بن جیوابهی فخرالدین (د. ۱۳۷۷ق./ ۱۹۵۸م.)
43- یوسف نورالدین بن فیداعلی بدرالدین (د. ۱۳۹۴ق./ ۱۹۷۴م.)
44- طیب ضیاءالدین بن یوسف نورالدین (د. ۱۴۳۶ق./ ۲۰۱۵م.)
45- ابوسعید الخیر حاتم زکی الدین صاحب (داعیِ مطلق کنونی و حاضرِ بُهرۀ علوی از ۵ شعبان ۱۴۳۶ق/ ۲۳ مِی ۲۰۱۵م تا کنون)
بعد از داود بن عجب
شاه (بیست و ششمین داعی مطلق شاخه مستعلی-طیبی) اقلیتی متشكل از گروه كوچكی از
بهرههای طیبی و اكثریت اسماعیلیان طیبی یمن، از سلیمان ابن حسن هندی (د ۱۰۰۵ق/ ۱۵۹۷م) كه نوۀ بیست و چهارمین داعی، یوسف
ابن سلیمان هندی و نمایندۀ داوود بن عجب شاه در یمن بود و اكنون برای خود
ادعای جانشینی میكرد، حمایت كردند و وی را داعی مطلق خود خواندند. این
اسماعیلیان طیبی از این پس در یمن و هند با نام «سلیمانی
(سلیمانیه)» (مکارمه یا مکرمی) شهرت یافتند. از سال ۱۶۷۷ داعیان
مطلقِ سلیمانی همیشه از خانواده مکرمی بودهاند.
انشعابِ اسماعیلیه
طیبیه داودی معمولاَ «بُهره»، و انشعابِ اسماعیلیه طیبیه سلیمانی «مکارمه یا
مکرمی» خوانده میشوند. از سال ۱۶۷۷، جانشینان و داعیان مطلقِ سلیمانی
تقریباً همیشه از خادان مکرمی از قبیله یمنیِ «بنویام» بودند. داعیان، نجران را
مقر خود قرار دادند و با حمایت «قبیلۀ بنییام» بر منطقه حکومت کردند تا اینکه
قدرت آنها تحت قوانین متوالی عثمانیها و سعودیها کاهش یافت. رهبری سلیمانیه، که
جامعه هندی آن کوچک بود، با جانشینی داعی مطلق سیاُم، ابراهیم بن محمد بن فهد
المکرمی، در سال ۱۶۷۷ به یمن بازگشت. داعی مطلق در شاخههای مختلف خاندان مکرمی به
جز زمان چهل و ششمین داعی که هندی بود (حسام الدین حاج غلامحسین)، باقیمانده است.
ج- داعیان سلیمانی بُهره (بُهره سلیمانی/ مکارمه/ مکرمی) (Sulaymani Bohra)
27- سلیمان بن حسن هندی (د. ۱۰۰۵ق./ ۱۵۹۷م.)
28- جعفربن سلیمان (د. ۱۰۵۰ق./ ۱۶۴۰م.)
29- علی بن سلیمان (د. ۱۰۸۸ق./۱۶۷۷م.)
30- ابراهیم بن محمد بن فهد المکرمی (د. ۱۰۹۴ق./ ۱۶۸۳م.)
31- محمد بن اسماعیل (د. ۱۱۰۹ق./ ۱۶۹۸م.)
32- هبت الله بن ابراهیم (د. ۱۱۶۰ق./ ۱۷۴۷م.)
33- اسماعیل بن هبت الله (د. ۱۱۸۴ق./ ۱۷۷۰م.)
34- حسن بن هبت الله (د. ۱۱۸۹ق./ ۱۷۷۶م.)
35- عبدالعلی بن حسن (د. ۱۱۹۵ق./ ۱۷۸۱م.)
36- عبدالله بن علی (د. ۱۲۲۵ق./ ۱۸۱۰م.)
37- یوسف بن علی (د. ۱۲۳۴ق./ ۱۸۱۹م.)
38- حسین بن حسن (د. ۱۲۴۱ق./ ۱۸۲۶م.)
39- اسماعیل بن محمد (د. ۱۲۵۶ق./ ۱۸۴۰م.)
40- حسن بن محمد (د. ۱۲۶۲ق./ ۱۸۴۶م.)
41- حسن بن اسماعیل (د. ۱۲۸۹ق./ ۱۸۷۲م.)
42- احمد بن اسماعیل (د. ۱۳۰۶ق./ ۱۸۸۹م.)
43- عبدالله بن علی (د. ۱۳۲۳ق./ ۱۹۰۵م.)
44- علی بن هبت الله (د. ۱۳۳۱ق./ ۱۹۱۳م.)
45- علی بن محسن (د. ۱۳۵۵ق./ ۱۹۳۶م.)
46- حسام الدین حاج غلام حسین (د. ۱۳۵۷ق./ ۱۹۳۸م.)
47- شرف الدین حسین بن احمد مکرمی (د. ۱۳۵۸ق./ ۱۹۳۹م.)
48- جمال الدین علی بن شرف الدین حسین مکرمی (د. ۱۳۹۶ق./ ۱۹۷۶م.)
49- الشرفی حسین بن حسن المکرمی
50- الفخری عبدالله بن محمد (داعی مطلقِ کنونی و حاضرِ مستعلوی طیبی شاخهی سلیمانیه)
ناگفته نماند اهمیت
جایگاه داعیان در مذهب بُهرهها از آن روی است که آنان اساساً بیست و یک
امام را قبول دارند: پنج تن از امام حسن علیهالسلام تا امام صادق علیهالسلام، پنج تن از اسماعیل بن جعفر تا حسین مستور و
یازده تن از عبیدالله مهدی تا طبیب. از این رو پیوند زندهی مذهبی آنان با تعالیم
دین از رهگذر همین داعیان مطلق صورت میپذیرد.
اسماعیلیه
فاطمیِ نزاری (نزاریه)
نزاریه، پرجمعیتترین
شاخه از شعبات اسماعیلیه هستند و بیش از دو سوم اسماعیلیان را تشکیل میدهند.
اسماعیلیه سومین فرقۀ بزرگ در تشیع است.
همانطور که پیشتر
اشاره شد، پس از مرگ خليفه معاذ مستنصر (المستنصر بالله، هشتمین خلیفه فاطمی و
هجدهمین امام اسماعیلی)، افضل پسر بدرالجمالى كه در مقام وزارت، اقتداری تمام
داشت، توانست به قصد مستحكم ساختن موقعيت خود و با اعمال نفوذ، «نِزار» (نِزار
بن المستنصر، ابومنصور نِزار) فرزند ارشد
مستنصر را كه نص امامت و خلافت بر او قرار گرفته بود، از حقوق خود محروم
كند و در عوض جوانترين برادر او ابوالقاسم احمد (احمد مستعلی) را با لقب
«المستعلیبالله« (نهمین خلیفه فاطمی) جايگزين وی سازد. افضل به سرعت مقامات
عالیرتبۀ دولت و دعوت فاطميان را وادار كرد تا با «مستعلى» بيعت كنند و او
را به جانشينى مستنصر بشناسند. اين اقدام بىسابقه، نهضت اسماعيليه را با
بحران شديدی مواجه ساخت و اسماعيليان كه تا آن زمان نهضت واحدی را تشكيل
مىدادند، به زودی به دو شاخۀ اصلى «مستعلويه» و
«نِزاريه» منقسم شدند. در اواخر سال ۴۸۸ق/ ۱۰۹۵م نزار همراه يكى از
پسرانش به دستور مستعلى در زندان به قتل رسيد.
افتراق در جماعت
اسماعيليه به اين دو شاخه كه از همان ابتدا رقبای متخاصم يكديگر شدند، به
تضعيف كلى و غيرقابل جبران دعوتِ اسماعيليه انجاميد. اكثر اسماعيليان مصر و
تمامى جماعت اسماعيلى يمن و گجرات و بسياری از اسماعيليان شام امامت
مستعلى را پذيرفتند، ولى گروه بزرگى از اسماعيليان شام و تمامى اسماعيليان
عراق و ايران و احتمالاً بدخشان و ماوراءالنهر به نص اول مستنصر وفادار
ماندند و نزار را به عنوان نوزدهمين امام خود و جانشين به حق پدرش قبول
كردند. در قرون بعدی، مستعلويان و نزاريان به ترتيب در قسمتهای غربى و شرقى
دنيای اسلام به بسط دعوتهای مستقل خود پرداختند و مسيرهای مذهبى - سياسى
كاملاً مجزايى را طى كردند.
سلسلۀ فاطمیان رسماً
در محرم ۵۶۷ق/ سپتامبر ۱۱۷۱م بهدست صلاحالدین ایوبی منقرض شد و او بیدرنگ،
مذهب اهل سنت را به مصر بازگردانید. صلاحالدین، اسماعیلیان آن دیار را سخت تار و
مار کرد و تشکیلات مرکزی دعوت حافظی برچیده شد و خیلی زود، فـرقۀ حافظیـه از میـان
رفت؛ امـا دعوت مستعلوی ـ طیبی پایگاه اصلی و همیشگی خود را در یمن و سپس در شبهقارۀ
هندوستان یافت. این جماعت از هندیان اسماعیلی که عمدتاً اصل و نسب بومی داشتند، بهزودی
با نام «بُهره» شهرت یافتند.
از سوی دیگر،
اسماعیلیان نزاری در دورۀ ۱۷۱ سالۀ الموت توانستند با رهبریهای آغازینِ حسن
صباح (مؤسس دولت و دعوت مستقل نِزاريه)، دعوت مستقل خود را، که دیگر هیچگونه
ارتباطی با قاهره و حکومت فاطمی و دعوت مستعلویه نداشت، بنیادگذاری کنند و در نواحی
گوناگون، بهویژه ایران و عراق و شام، گسترش دهند.
داعیان یا خداوندان قلعۀ الموت ۸ نفرند که بترتیب عبارتند
از:
1- حسن صباح؛ 2- کیا بزرگ امید؛ 3- محمد بن کیا بزرگ امید؛ 4- حَسَنْ عَلى ذِکْرِهِ السَّلام یا حسن دوم؛ 5- نورالدین محمد بن حسن علیٰ ذکره السلام (محمد دوم، نورالدین محمد ملقب به أعلی محمد)؛ 6- جلالالدین حسن نومسلمان (حسن سوم؛ جلالالدین حسن بن نورالدین محمد دوم)؛ 7- علاءالدین محمد بن جلال الدین حسن (محمد سوم؛ علاءالدین محمد سوم)؛ 8- رکنالدین خورشاه بن محمد علاءالدین.
در زمینۀ تفکر و نظام
نظری، نِزاریان کمتر از مستعلویان ادامهدهندۀ سنتها و اندیشههای اسماعیلیان
فاطمی بودند، به گونهای که از آغاز، مسلمانان غیراسماعیلی، نهضت آنها را «دعوت
جدید» میخواندند و آنرا متمایز از «دعوت قدیم»، یعنی دعوت اسماعیلیان فاطمی، میدانستند.
ناديده نبايد گرفت كه پس از افتراق نزاری مستعلوی، نزاريان در شناخت امام
خود با بحران مهمى مواجه بودند؛ با وجود اينكه از نزار، اعقاب ذكور (فرزندان
پسر) برجای مانده بود، هيچيك از آنان پس از مرگ نزار به طور علنى مدعى
امامت نشدند و حسن صباح و دو جانشين بعدی وی (کیا بزرگ امید رودباری دومین
خداوند الموت جانشین حسن صباح و محمد بن کیا بزرگ امید سومین خداوند الموت معروف
به محمد اول)، نام امام يا امامانى را پس از نزار ذكر نكردند. بر روی سكههايى
نيز كه از زمان محمد بن بزرگ اميد (د ۵۵۷ق/ ۱۱۶۲م)، سومين خداوند الموت،
بر جا مانده، نام خود نزار به عنوان آخرين امام نزاری ذكر شده است، بدين
ترتيب، در آن زمان نزاريان در واقع به «دورۀ ستر» ديگری داخل شده بودند و
در چنان اوضاعى حسن صباح اندكى پس از افتراق نزاری مستعلوی رياست عالى
دعوت را در سرزمينهای شرقى به دست گرفته بود. در «دوره ستر» كه امام نزاری
از چشم پيروانش پنهان بود، حسن صباح به عنوان حجت امام مستور يا نماينده
تامالاختيار وی شناخته شد، در حالى كه نزاريان همچنان منتظر بودند تا توسط
حسن از تاريخ ظهور قريبالوقوع امام خود و هويت وی آگاه شوند. به نظر مىرسد
كه همزمان با تعويق تدريجى در ظهور امام نزاری، دو جانشين بعدی حسن نيز
همچنان به عنوان حجت امام مستور تلقى مىشدهاند و بر همين اساس عالىترين
مرجع دعوت نزاريه بودهاند.
خلفای اسماعیلیان فاطمی نزاری شاخه قاسمشاهی و مؤمنشاهی به تفکیک پس از معاذ المستنصربالله:
در مورد انشعاب اسماعیلیانِِ فاطمیِ نزاری به دو شاخۀ مؤمنشاهی و قاسمشاهی در ادامه اشاره خواد شد.
19- نزار المصطفى لدينالله بن معاذ المستنصربالله؛ 20- علیالهادی بن نزار المصطفى (امام مستور و غایب)؛ 21- محمدالمهتدی بن علیالهادی (محمد اول، امام مستور و غایب)؛ 22- حسن القاهر بقوة الله بن محمدالمهتدی (حسن اول، امام مستور و غایب)؛ 23- حسن بن حسنالقاهر (حسن دوم، حسن علیٰ ذکره السلام)؛ 24- نورالدین محمد بن حسن علیٰ ذکره السلام (أعلی محمد، محمد دوم، نورالدین محمد دوم)؛ 25- جلالالدین حسن بن نورالدین محمد (حسن سوم، جلالالدین حسنِ نومسلمان)؛ 26- علاءالدین محمد بن جلالالدین حسن (محمد سوم، علاءالدین محمد سوم)؛ 27- رکنالدین حسن بن علاءالدین محمد (رکنالدین حسن ملقب به خورشاه)؛ 28- شمسالدین محمد بن رکنالدین خورشاه.
19-
نزار المصطفى بالله بن معاذ المستنصربالله (۴۳۷-۴۹۰ق)
در
گذشته يادآور شديم مستنصر پس از خود، فرزندش نزار را به عنوان امام معرفى كرد ولى
«افضل» رئيسالوزراء او را خلع كرد و با برادر كوچكش به نام احمد مستعلى بيعت نمود.
به خاطر همين، نزار، كه امام منصوص بود، قاهره را با گروهى از پيروان خود ترك گفت و
در اسكندريه، سكنى گزيد. افضل با سپاه گرانى براى دستگيرى او اسكندريه را محاصره كرد.
در اين هنگام، نزار چارهاى جز اين نديد كه در لباس يك تاجر، اسنكدريّه را به مقصد
«سجلماسه» ترك كند و نزد عمهاش برود و چند ماهى بماند تا اينكه نمايندگان «حسن صباح»
به نزد او آمدند و او را به محل اقامت خود، دعوت كردند و لذا او به طالقان آمد و در
قلعه الموت اقامت كرد. حسن صباح كوششهايى براى تأسيس دولت نزاريه انجام داد، ولى پس
از تأسيس دولت، نزار با بيمارى خاصى چشم از جهان پوشيد و پيش از فوت فرزند خود على
را به امامت برگزيد و در قلعه الموت در سال ۴۹۰ق درگذشت. در حقيقت اگر حسن صباح (۴۲۸-۵۱۸ق) در كار نبود و با پسر مستنصر به نام نزار بيعت نمیكرد، هرگز براى نزاريه
دولتى پديد نمیآمد. وی نوزدهمین امامِ اسماعیلی نزاری میباشد. (امامِ مشترک بین
دو شاخۀ قاسمشاهی و مؤمنشاهی).
20-
على الهادی بن نزار المصطفی (الهادى) (۴۷۰-۵۳۰ق)
وى
كه به على هادى مشهور است در سال ۴۷۰ق ديده به جهان
گشود و همراه پدرش نزار در قلعه الموت سكنى گزيد. پدرش در سال ۴۹۰ق درگذشت، و در حالى كه بيش از بيست سال از عمر او نمیگذشت به مقام امامت
منصوب گشت. در عصر او مذهب اسماعيلى انتشار فراوانى پيدا كرد، زيرا حسن صباح كاملاً
پشتيبان او بود. وى در سال ۵۳۰ق در گذشت، در حالى
كه ۴۰ سال دوران امامت او بود و در قلعه «لامستر»
(لَمَسَر) به خاك سپرده شد و بر امامت فرزندش محمد مهتدى تنصيص كرد. او امامی
مستور و پنهان بود. وی بیستمین امامِ اسماعیلی نزاری میباشد. (امامِ مشترک بین دو
شاخۀ قاسمشاهی و مؤمنشاهی).
21-
محمد بن على با نامِ کاملِ محمدالمهتدی بن علیالهادی (المهتدى) (۵۰۰-۵۵۲ق)
محمد
بن على (محمد اول) نوۀ امام نزار، ملقب به مهتدى، در سال ۵۰۰ق در قلعه لامستر (لَمَسَر) ديده به جهان گشود، و بعد از در گذشت پدرش
امام على در سال ۵۳۰ق به مقام امامت نايل گشت. نخستين كارى
كه انجام داد، مقر خود را به قلعه الموت منتقل كرد. او به تربيت لشكر اسماعيلى به نام
فداييان همت گماشت و گروهى را براى دفاع در قلعه تربيت كرد و به اين اكتفا نكرد جمعيتى
را به نام داعيان تربيت نمود كه عقايد اسماعيلى را به خوبى آموختند. سرانجام او در
۵۵۲ق در گذشت و در قلعه الموت به خاك سپرده شد و امامت را به فرزندش حسن واگذار
نمود. وی بیست و یکمین امامِ اسماعیلی نزاری از شاخه قاسمشاهی میباشد.
نزاریانِ شاخه مؤمنشاهی معتقدند پس از رحلت امام علیالهادی،
امامت به فرزندش امام محمدالمهتدی که در شام به راشِدُالدّینْ سِنان (۵۲۸-۵۸۸ق/ ۱۱۳۴-۱۱۹۲م)، معروف بود، انتقال یافت. مؤمنان
(مؤمنشاهیان) براین باورند که پس از رحلت امام علیالهادی که مستور بود، انتقال امامت
به فرزندش امام محمدالمهتدی که او نیز پنهان بود، «محمد بن کیا بزرگ امید» سومین
فرمانروایِ دولتِ اسماعیلی در الموت پس از آن که آن را از پدرش به ارث برد بود که
او نیز به نوبه خود آن را از حسن صباح به ارث برده بود، ادعا کرد
که او «امام محمد المهتدی» است و آنرا از امامِ شرعی که پنهان شده بود غصب کرد.
مؤمنان معتقدند «امام محمد المهتدی» همان «راشدالدین سِنان» است که به قلعههای
اسماعیلیان در شام پناه برده بود. لذا نزاریان مؤمنشاهی بیست و یکمین امامِ
خود را همان راشدالدین سنان یعنی محمد المهتدی (راشدالدین سنان) بن علیالهادی میدانند.
22-
حسن بن محمد بن على بن نزار (القاهر بقوة الله) (۵۲۰-۵۵۷ق)
حسنالقاهر
بقوة الله بن محمدالمهتدی (حسن اول). وى در سال ۵۲۰ق در قلعه الموت ديده به جهان گشود و پس از فوت پدر در ۵۵۲ق در حالىكه ۳۲ بهار از عمرش میگذشت،
زمام امور را به دست گرفت. او با تمام اخلاص، مبلغان را در اطراف پخش كرد. و مدرسه
ويژهاى براى آموزش و تربيت فداييان، تأسيس كرد. و در سال ۵۵۷ق، ديده از جهان بربست و در قلعه الموت به خاك سپرده شد و امور امامت را
به فرزندش حسن سپرد. او نیز مانند پدر و جدش امامی مستور بود و با رحلت او دوره
ستر دوم پایان یافت. وی بیست و دومین امامِ اسماعیلی نزاری از شاخه قاسمشاهی میباشد.
نزاریانِ شاخه مؤمنشاهی معتقدند حسنالقاهر امامِ مشروع و
قانونی نیست و مانند پدرش غاضبِ امامت و امامِ زمان خود است. مؤمنان (مؤمنشاهیان)
معتقدند امام زمان، امام محمد المهتدی که در شام به راشدالدین سنان معروف است، میباشد.
23-
حسن على بن حسن (القاهر بالله) (۵۳۹-۵۶۱ق)
حسن
بن حسن القاهر یا حَسَنْ عَلى ذِکْرِهِ السَّلام بن حسنالقاهر یا حسن دوم. وى در قلعه
الموت به دنيا آمد و پس از درگذشت پدرش حسن در سال ۵۵۷ق، امامت را به عهده گرفت. او به سازماندهى دعوت اسماعيلى پرداخت و داعيان
توانمندى را به مناطق تحت نفوذ اسماعيليه فرستاد. و سرانجام در سال ۵۶۱ق درگذشت و در قلعه الموت به خاك سپرده شد. وی بیست و سومین امامِ
اسماعیلی نزاری از شاخه قاسمشاهی میباشد.
مؤمنان معتقدند که او نیز مانند پدرش غاصب امامت
است و امام زمانش محمد المهتدی است که در شام به راشدالدین سنان معروف است.
24- أعلى محمّد بن حسن على (۵۵۳-۶۰۷ق)
نورالدین
محمد بن حسن علیٰ ذکره السلام (محمد دوم، نورالدین محمد دوم ملقب به أعلی محمد). امام أعلى محمد در سال ۵۵۳ق در قلعه الموت
متولد شد، در حالى كه هشت بهار از عمر او میگذشت، در سال ۵۶۱ق، زمام امامت را به دست گرفت. او بيشتر به مسائل فرهنگى پرداخت و به مناظرات
علمى و فلسفى و فقهى عنايت میورزيد و داعيان را آموزش میداد كه چگونه به امر دعوت
بپردازند. سرانجام او پس از ۴۶ سال امامت، در قلعه
الموت درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد و امامت را به فرزندش جلالالدين سپرد. در برخی از نسخهها و منابع، مورخان او را علاءالدین نیز نامیدهاند.
وی بیست و چهارمین امامِ اسماعیلی نزاری از شاخه قاسمشاهی میباشد.
مؤمنان معتقدند که او نیز مانند پدرش غاصب امامت
است و امام زمانش امام محمد مهتدی است که در سوریه به راشدالدین سنان معروف است. وی
در ۱۰ ربیعالاول ۶۰۷ق (۱۲۱۰م) به جانشینی فرزندش امام
شرعی جلالالدین حسن درگذشت.
25-
جلالالدين حسن بن أعلى محمد (۵۸۲-۶۱۸ق)
جلالالدین حسن نومسلمان (حسن سوم؛ جلالالدین حسن بن نورالدین محمد دوم؛ دوره او پایان دوران قیامت و آغاز مرحله جدیدی در تاریخ اسماعیلیان
نزاری یعنی دوره بازگشت به دین است واز همین روی از جلالالدین با نام «نو مسلمان»
یاد کردهاند). امام حسن بن اعلى محمد ملقب به جلالالدين در سال ۵۸۲ق در قلعه الموت ديده
به جهان گشود و پس از وفات پدر در سال ۶۰۷ق به امور امامت
پرداخت. او كوشيد پيوند اسماعيليه را با جهان اسلام، محكمتر سازد و توانست علاقه خليفه
عباسى به نام «ناصرلدين الله» را به خود جلب كند و به خاطر همين به سوريه و عراق و
آذربايجان سفر نمود و دوبار نيز فريضه حج را انجام داد و با جلالالدين خوارزمشاه پيمان
بست كه در مقابل چنگيز بايستد ولى متأسفانه از طريق زنان دربار به وسيله سم در سال
۶۱۸ق كشته شد و فرزندش محمد بن الحسن را ملقب به علاءالدين به امامت برگزيد.
وی بیست و پنجمین امامِ نزاری از شاخه قاسمشاهی میباشد.
مؤمنان معتقدند پس از آنکه نورالدین محمد مدعی
امامت در الموت بدون فرزند پسری در سال ۶۰۷ق (۱۲۱۰م) از دنیا رفت اسماعیلیان الموت
به امامت امام جلالالدین حسن بازگشتند. وی امام شرعی و فرزند امام محمد المهتدی که
رشیدالدین سنان است. جلالالدین حسن بن محمدالمهتدی (رشید الدین سنان) یا جلالالدین
حسن بن راشدالدین سنان، بیست و دومین امامِ اسماعیلی نزاری از شاخه مؤمنشاهی میباشد.
26-
علاءالدين محمد بن حسن (۶۰۸-۶۵۳ق)
علاءالدین محمد بن جلالالدین حسن (محمد سوم؛
علاءالدین محمد سوم). علاءالدين محمد فرزند امام جلالالدين در سال ۶۰۸ق در قلعه الموت متولد شد، در حالى كه ۱۰
سال
از عمر او میگذشت، در سال وفات پدرش ۶۱۸ق بر اريكه خلافت
تكيه زد و ۳۵ سال در اين مقام باقىماند و در شوال
سال ۶۵۳ق در قلعه الموت درگذشت. وی بیست و ششمین امامِ
نزاری از شاخه قاسمشاهی و بیست و سومین امامِ نزاری از شاخه مؤمنشاهی میباشد.
(امامِ مشترک بین دو شاخه قاسمشاهی و مؤمنشاهی).
27-
ركنالدين خورشاه بن علاءالدين محمد (۶۲۹-۶۵۴ق)
ركنالدين
خورشاه فرزند علاءالدين محمد (رکنالدین حسن ملقب به خورشاه) در سال ۶۲۹ق (۱۲۳۰م) در قلعه الموت متولد شد و بعد از وفات پدرش در سال ۶۵۳ق (۱۲۵۵م) به مقام امامت رسيد. اواخر دوران خلافت او، منطقه دستخوش هجوم
وحشيانه مغول بود. هلاكو لشكر نيرومندى براى گشودن قلعههاى اسماعيليه ترتيب داد. آنان
شش ماهِ تمام اين قلعه را محاصره كردند. تمام مواد غذايى قلعه به پايان رسيد. در اين
هنگام، چارهاى جز اين نديدند كه درهاى قلعه را بگشايند و با ارتش هلاكو بجنگند ولى
فداييان اسماعيليه با دادن دوازده هزار تلفات، سى هزار از لشكر هلاكو را كشتند. سرانجام
لشكر بىشمار مغول بر قلعهها مسلّط شدند و همه را با خاك يكسان كردند امام ركنالدين
با فرزند كوچكش مظفرالدين و برادرزادهاش سيفالدين و برخى از داعيان به اسارت گرفته
شدند و به امر هلاكو كشته شد. وی بیست و هفتمین امامِ نزاری از شاخه قاسمشاهی و
بیست و چهارمین امامِ نزاری از شاخه مؤمنشاهی میباشد. (امامِ مشترک بین دو شاخه
قاسمشاهی و مؤمنشاهی).
28- شمسالدین
محمد بن رکنالدین خورشاه (۶۵۵-۷۱۰ق)
امامت نزاريان با قتل ركنالدين خورشاه در ۶۵۵ق به فرزندش شمسالدين محمد (شمسالدین محمد بن رکنالدین خورشاه؛ بیست و هشتمین امامِ نزاری از شاخه قاسمشاهی و بیست و پنجمین امامِ نزاری از شاخه مؤمشاهی) كه از سوى پدر نص امامت داشت منتقل شد. وى به وسيله عدهاى از بزرگان نزارى به آذربايجان برده شد و در آن جا در حالت اختفا میزيست. شمسالدین محمد نخستین امامِ نزاری پس از دوره الموت است (امامِ مشترک بین دو شاخه قاسمشاهی و مؤمنشاهی).
خلفای اسماعیلیان فاطمی نزاری شاخه قاسمشاهی پس از معاذ المستنصربالله عبارتند از:
19- نزار المصطفى لدينالله بن معاذ المستنصربالله؛ 20- علیالهادی بن نزار المصطفى (امام مستور و غایب)؛ 21- محمدالمهتدی بن علیالهادی (محمد اول، امام مستور و غایب)؛ 22- حسن القاهر بقوة الله بن محمدالمهتدی (حسن اول، امام مستور و غایب)؛ 23- حسن بن حسنالقاهر (حسن دوم، حسن علیٰ ذکره السلام)؛ 24- نورالدین محمد بن حسن علیٰ ذکره السلام (أعلی محمد، محمد دوم، نورالدین محمد دوم)؛ 25- جلالالدین حسن بن نورالدین محمد (حسن سوم، جلالالدین حسنِ نومسلمان)؛ 26- علاءالدین محمد بن جلالالدین حسن (محمد سوم، علاءالدین محمد سوم)؛ 27- رکنالدین حسن بن علاءالدین محمد (رکنالدین حسن ملقب به خورشاه)؛ 28- شمسالدین محمد بن رکنالدین خورشاه.
بطور کلی امامانِ اسماعیلی فاطمی نزاری (از شاخه قاسمشاهی) بترتیب عبارتند از:
امام حسن (ع)؛ امام
مستودع میباشند. (به امامى که امامت در نسل او ادامه نیابد و فقط خود او امام باشد، امام
مستودع گویند).
امامان مستقر بترتیب:
1- امام علی بن ابیطالب؛ 2- امام حسین (حسین بن علی بن ابیطالب)؛ 3- امام زینالعابدین (علی بن حسین)؛ 4- امام محمد باقر (محمد بن علی الباقر)؛ 5- امام جعفر صادق (جعفر بن محمد الصادق)؛ 6- اسماعیل بن جعفر؛ 7- محمد بن اسماعیل؛ 8- وفی احمد (وفی احمد بن محمد بن اسماعیل/ عبدالله مستور)؛ 9- تقی محمد (تقی محمد بن احمد الوفی/ احمد مستور)؛ 10- عبدالله زکی (عبدالله زکی بن محمد التقی/ حسین مستور)؛ 11- عبیدالله مهدی (اولین خلیفه فاطمی و یازدهمین امام در مذهب اسماعیلیه)؛ 12- محمد قائم بأمرالله؛ 13- اسماعیل منصور به نصرالله؛ 14- المعز لدین الله؛ 15- نزار العزیز بالله؛ 16- الحاکم بأمرالله؛ 17- علی ظاهر لأعزازالدین الله؛ 18- معاذ المستنصر بالله (هشتمین خلیفه فاطمی و هجدهمین امام اسماعیلی نزاری)؛ 19- نزار المصطفى لدينالله بن معاذ المستنصربالله؛ 20- علیالهادی بن نزار المصطفى (امام مستور و غایب)؛ 21- محمدالمهتدی بن علیالهادی (محمد اول، امام مستور و غایب)؛ 22- حسن القاهر بقوة الله بن محمدالمهتدی (حسن اول، امام مستور و غایب)؛ 23- حسن بن حسنالقاهر (حسن دوم، حسن علیٰ ذکره السلام)؛ 24- نورالدین محمد بن حسن علیٰ ذکره السلام (أعلی محمد، محمد دوم، نورالدین محمد دوم)؛ 25- جلالالدین حسن بن نورالدین محمد (حسن سوم، جلالالدین حسنِ نومسلمان)؛ 26- علاءالدین محمد بن جلالالدین حسن (محمد سوم، علاءالدین محمد سوم)؛ 27- رکنالدین حسن بن علاءالدین محمد (رکنالدین حسن ملقب به خورشاه)؛ 28- شمسالدین محمد بن رکنالدین خورشاه.
برخلاف اظهارات جوینی
و دیگران، امامت و کل جماعت اسماعیلیان نزاری در ایران در ۶۵۴ق/ ۱۲۵۶م کاملاً به دست مغولان از میان نرفت، بلکه
گروههای پراکندهای از نزاریه باقی ماندند و شمار بسیاری از نزاریان خراسانی، که
از تیغ مغول رهایی یافته بودند، نیز به نواحی مجـاور ــ افغانستـان و سند ــ
مهـاجرت کردند. در طی دو سدۀ بعد، که مبهمترین دوران تاریخ نزاریان پس از الموت
است، جماعت نزاریه برای حفظ بقای خود ناگزیر بود تا به شدیدترین وجهی تقیه، و کمکم
هویت واقعی خود را در پوشش ظاهری تصوف پنهان کند. پس از مرگ شمسالدین محمد، بیست
و هشتمین امام نزاری، که در حدود ۷۱۰ق/ ۱۳۱۰م روی داد، جماعت نزاریه به دو شاخۀ «مؤمنشاهی (یا محمدشاهی)» (مؤمنیه) و «قاسمشاهی» (قاسمیه)
منقسم شد.
نخست بیشتر نزاریان
شام، دیلم و بدخشان به شاخۀ مؤمنشاهی پیوستند و نزاریان قاسمشاهی ظاهراً تا مدتی
در اقلیت بودند. هماکنون، نزاریان مؤمنشاهی تنها در سوریه، در نواحی مصیاف و
قدموس، یافت میشوند و در آنجا به «جعفریه» شهرت دارند. این شاخه از مؤمنشاهیان،
ظاهراً با حفظ ویژگیهای اعتقادی نزاریه، هنوز در انتظار ظهور امام مستور خود، و
در احکام شرعی، پیرو مذهب شافعیاند.
عارف تامر در معجم
الفرق الاسلامیه به این فرقه اشاره کرده و مینویسد: مؤمنیه پیروان مؤمن پسر
بزرگتر شمس الدین بودند. ایشان سلسله امامت را در خانواده شمس الدین، تا محمدباقر
(حوالی ۱۲۲۰ هـ. ق) که مقیم اورنگ آباد هند بود، ادامه میدهند. پس از آنان ایشان
قائل به امام مستور شدند. ایشان حدود دویست هزار نفر میباشند. دکتر فرهاد دفتری در کتاب تاریخ و عقاید
اسماعیلیه، محمدباقر را ساکن سوریه دانسته و معتقد است این فرقه در حال حاضر از
میان رفته است و در سال ۱۳۰۴ هجری قمری، پس از آن که پیروان این نتوانستند از
اخلاف امیرمحمد باقر آخرین امام این فرقه کسی را پیدا کنند، اکثریت ایشان بیعت
خویش را به سلسله امامان قاسم شاهی منتقل کردند.
خلفای اسماعیلیان فاطمی نزاری شاخه مؤمنشاهی پس از معاذ المستنصربالله عبارتند از:
19- نزار المصطفى لدينالله بن معاذ المستنصربالله؛ 20-
علیالهادی بن نزار المصطفى (امام مستور و غایب)؛ 21- محمد المهتدی بن علیالهادی
(محمد المهتدی معروف به راشدالدین سنان/ راشدالدین سنان بن علیالهادی)؛ 22- جلالالدین
حسن بن محمد المهتدی (جلالالدین حسن بن راشدالدین سنان)؛ 23- علاءالدین محمد بن
جلالالدین حسن؛ 24- رکنالدین خورشاه بن علاءالدین محمد؛ 25- شمسالدین محمد بن
رکن الدین خورشاه.
بطور کلی امامانِ اسماعیلی فاطمی نزاری (از شاخه مؤمنشاهی) بترتیب عبارتند از:
امام حسن (ع)؛ امام مستودع میباشند. (به امامى که امامت در نسل او ادامه نیابد و فقط خود او امام باشد، امام مستودع گویند).
امامان مستقر بترتیب:
1- امام علی بن ابیطالب؛ 2- امام حسین (حسین بن علی بن ابیطالب)؛ 3- امام زینالعابدین (علی بن حسین)؛ 4- امام محمد باقر (محمد بن علی الباقر)؛ 5- امام جعفر صادق (جعفر بن محمد الصادق)؛ 6- اسماعیل بن جعفر؛ 7- محمد بن اسماعیل؛ 8- وفی احمد (وفی احمد بن محمد بن اسماعیل/ عبدالله مستور)؛ 9- تقی محمد (تقی محمد بن احمد الوفی/ احمد مستور)؛ 10- عبدالله زکی (عبدالله زکی بن محمد التقی/ حسین مستور)؛ 11- عبیدالله مهدی (اولین خلیفه فاطمی و یازدهمین امام در مذهب اسماعیلیه)؛ 12- محمد قائم بأمرالله؛ 13- اسماعیل منصور به نصرالله؛ 14- المعز لدین الله؛ 15- نزار العزیز بالله؛ 16- الحاکم بأمرالله؛ 17- علی ظاهر لأعزازالدین الله؛ 18- معاذ المستنصر بالله (هشتمین خلیفه فاطمی و هجدهمین امام اسماعیلی نزاری)؛ 19- نزار المصطفى لدينالله بن معاذ المستنصربالله؛ 20- علیالهادی بن نزار المصطفى (امام مستور و غایب)؛ 21- محمد المهتدی بن علیالهادی (محمد المهتدی معروف به راشدالدین سنان/ راشدالدین سنان بن علیالهادی)؛ 22- جلالالدین حسن بن محمد المهتدی (جلالالدین حسن بن راشدالدین سنان)؛ 23- علاءالدین محمد بن جلالالدین حسن؛ 24- رکنالدین خورشاه بن علاءالدین محمد؛ 25- شمسالدین محمد بن رکنالدین خورشاه.
سلسله امامان اسماعیلی فاطمی نزاری شاخه «مؤمنشاهی/ محمدشاهی»
(مؤمنیه) پس از شمسالدین محمد بن رکنالدین خورشاه به ترتیب عبارتنند از:
26- علاءالدین مؤمن شاه بن شمسالدین محمد؛ 27- محمدشاه المطهر ابن علاءالدین مؤمن شاه؛ 28- رضیالدین اول ابن محمدشاه المطهر؛ 29- طاهر اول ابن رضی الدین اول؛ 30- رضیالدین دوم ابن طاهراول؛ 31- شاه طاهر دوم ابن رضیالدین دوم؛ 32- حیدرامین اول ابن شاه طاهر دوم؛ 33- صدرالدین محمد ابن حیدرامین اول؛ 34- معینالدین اول ابن صدرالدین محمد؛ 35- عطیهالله ابن معین الدین اول؛ 36- عزیزشاه ابن عطیهالله؛ 37- محمد معینالدین دوم ابن عزیزشاه؛ 38- امیرمحمد مُشرف ابن محمد معینالدین دوم؛ 39- حیدر مطهر دوم ابن امیرمحمد مُشرف؛ 40- امیر محمدباقر ابن حیدرمطهر.
امير محمد باقر آخرين و چهلمين امام اين گروه بود. آخرين تماس او با پيروانش در
شام در سال ۱۲۱۰ق بوده است. جامعه نزارى شام،
از امامان محمدشاهى تبعيت كرده بود، اما پس از آنكه جستجو براى يافتن كسى از اخلاف
اميرمحمدباقر كه در شهر اورنك آباد هند اقامت گزيده بود به نتيجهاى نرسيد در سال ۱۳۰۴ق، اكثريت نزاريان محمدشاهى شام تبعيت خويش را به سلسله قاسم شاهى، كه در آن موقع
امامشان آقاخان سوم بود منتقل ساختند. تنها اعضاى بازمانده از اين گروه اكنون در شام
زندگى مىكنند و در انتظار امام غايب و مستور خود از اعقاب امیر محمدباقر آخرین امام خود هستند. محمدشاهيان شام در مسائل و امور فقهى
خود از مذهب شافعى پيروى مىكنند.
سلسله امامان اسماعیلی فاطمی نزاری شاخه «قاسمشاهی»
(قاسمیه/ آقاخانیه) پس از شمسالدین محمد بن رکنالدین خورشاه به ترتیب عبارتنند
از:
29- قاسم شاه
ابن شمس الدین محمد (امام مستور و پنهان)؛ 30- اسلام شاه ابن قاسم شاه (امام
مستور و پنهان)؛ 31- محمد بن اسلام شاه (امام مستور و پنهان)؛ 32- علیشاه
مستنصربالله دوم (شاه قلدر)؛ 33- محمود عبدالسلام شاه ابن علیشاه؛ 34- عباس شاه
غریب میرزا ابن عبدالسلام (مستصربالله سوم)؛ 35- ابوذر علی نورالدین بن عباس شاه؛
36- مراد میرزا بن عباس شاه؛ 37- ذوالفقار علی خلیل الله اول بن مراد میرزا؛ 38-
نورالدین علی بن خلیل الله اول؛ 39- علی خلیل الله دوم بن نورالدین علی؛ 40- شاه
نزار دوم بن علی خلیل الله دوم؛ 41- سیدعلی بن شاه نزار دوم؛ 42- سیدحسن علی بیگ
بن سید علی؛ 43- قاسم علی بن سید حسن علی (سید جعفر)؛ 44- سید ابوالحسن علی بن
قاسم علی (باقر شاه)؛ 45-شاه علی خلیل الله سوم ابن سید ابوالحسن علی؛
در شاخۀ نزاری قاسمشاهی، امامان از مخفیگاههای مختلف، دعوت خود را رهبری میکردند و در پوشش تصوف، در ظاهر بهصورت یکی از طریقههای صوفی درآمده بودند. امامان قاسمشاهی توانستند شماری از هندوها را به کیش نزاری درآورند. اینان لقب «خوجه» گرفتند.
در اوایل عهد قاجار،
حسنعلی شاه، امام اسماعیلی قاسمشاهی، که شخصی متنفذ بود، از سوی فتحعلی شاه قاجار
به «آقاخان» ملقب شد. این لقب بهشکل موروثی
مورد استفادۀ جانشینان وی نیز قرار گرفته است. حسنعلی شاه (آقاخان یکم) که در
برابر حکومت مرکزی دست به شورش زد، شکست خورد و مجبور شد ایران را ترک کند. او
سرانجام، در ۱۲۶۵ق/ ۱۸۴۹م شهر بمبئی را پایگاه همیشگی خود قرار داد و در آنجا تشکیلات گستردهای
برای رهبری خوجههای نزاری و پیروان دیگرش در خارج از هندوستان پدید آورد.
46- حسن علیشاه ابن شاه علی خلیلالله سوم (آقاخان اول)؛
47- آقاعلیشاه ابن حسن علیشاه (آقاخان دوم)؛ 48- سلطان محمدشاه ابن آقاعلیشاه
(آقاخان سوم)؛ 49- شاه کریم الحسینی (کریم آقاخان، آقاخان چهارم، امامِ زنده و
حاضر نزاریه شاخه قاسمشاهی در سن ۲۰ سالگی از ۱۱ ژوئیه ۱۹۵۷م تاکنون).
اکنـون جماعت چند میلیونی اسماعیلیان نـزاری ـ قاسمشاهی به رهبری کریم آقاخان چهارم عمدتاً در کشورهای آسیایی، مانند هندوستان، پاکستان، بنگلادش، چین (در یارکند و کاشغر)، افغانستان، ایران، سوریه و تاجیکستان (بهویژه بدخشان) و نیز در کشورهای آفریقایی، بهویژه کنیا و تانزانیا، بهصورت اقلیتهای کوچک مذهبی پراکندهاند و شماری از آنان نیز به آمریکای شمالی و انگلستان مهاجرت کردهاند.
رهبر کنونیِ اسماعیلیانِ ایران (شاخهی نِزاری) دکتر امیرحسین شاهخلیلی میباشند.
بطور خلاصه اسماعیلیه را به القاب و عناوین گوناگون:
باطنیه، قرامطه، تعلیمیه، فاطمیه، سبعیه، ملاحده، حشیشیه، نزاریه، مستعلویه و
سفاکین خواندهاند.
چون آنان عموماً طرفدار اسماعیل بن جعفر بودند ایشان را «اسماعیلیه» گفتند و چون میگفتند هر چیزى را از قرآن و سنت، ظاهر و باطنى هست و ظاهر به منزله پوست و باطن به مثابه مغز است آنان را «باطنیه» خواندند. و از این جهت که گروهى از ایشان پیرو «حمدان قرمط» بودند آنانرا «قرامطه» نامیدند. وجه تسمیه «تعلیمیه» آن است که معتقد بودند تعلیم واقعى را باید فقط از امام زمان فرا گرفت. آنان را از این نظر «فاطمى» گویند که امامان ایشان، خود را از فرزندان حضرت فاطمه دُخت رسول خدا میدانستند. و از این جهت ایشان را «سبعیه» گفتند که در باب شمار ائمه به هفت دور قایل بودند و امام هفتم را آخر ادوار میدانستند. اما «ملاحده» لقبى است که عموم دشمنان آنان خصوصا در ایران به اسماعیلیه دادهاند و آن جمع ملحد به معنى بىدینى است. ایشان را از آن جهت «حشیشیه» خواندند که حسن صباح و جانشینان او فداییان اسماعیلى را با خوراندن حشیش مأمور قتل مخالفان خود میکردند. و از آن جهت آنان را «نزاریه» گفتند که گروهى از اسماعیلیه طرفدار امامت «نزار» پسر بزرگ «مستنصر فاطمى» بودند. ایشان را «مستعلویه» گفتهاند از آن سبب که گروهى از آنان طرفدار امامت «مستعلى» فرزند مستنصر فاطمى بودند. «سفاکین» یا خونریزان لقب دیگر ایشان است که در مغرب زمین به این نام خوانده شدند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرتان درباره این پست را به اشتراک بگذارید.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.