دوشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۹۹

دِ کامرون | جووانی بوکاچیو


از کشیش بگویم

کشیشان کارشان این است که در ارواح ضعیفِ بندگانِ خدا، تخم یاس و نومیدی می‌کارند و سپس با گرفتن هدایا و صدقات، ادعا می‌کنند که گناهانشان را بخشوده‌اند. پناه بر خدا می‌برم! ...

این عمل، تنبلی و تن‌آسایی است و ربطی به پارسایی ندارد. حرفی می‌زنند و سودی می‌برند. این یکی برای جناب کشیش نانِ برشته می‌فرستد. آن دیگری شراب تقدیم می‌کند. سومی کبابِ بره می‌آورد. مگر نه این است که پدرِ مقدس، گناه آنها را بخشیده و در بهشت برین، مکان روح‌افزایی برایشان معین فرموده است؟ مگر نه این است که خیرات و صدقات و قرائت سوره‌های کتابِ مقدس موجب پاک شدن گناهان می‌شود؟ ولی اگر اشخاص ذینفع، اثر دعای آنها را می‌دانستند. آنچه به آنها می‌دادند خودشان می‌خوردند، یا جلو سگ و خوک می‌افکندند!

مسیح باز مصلوب | نیکوس کازانتزاکیس


این دیگر چه عدالتیست

... چرا فریاد نمی‌زنی؟ چرا بر سرِ خدا فریاد نمی‌کشی و از او توضیح نمی‌خواهی؟ نشسته‌ای، دست روی دست گذاشته‌ای و می‌گویی: «خدا تنبیهم کرده؟!» مگر چه‌کار کرده‌ای که باید تنبیه بشوی؟ چرا خدا این دزدانِ سرِ گردنه، این ستمگرانِ سنگ‌دل، این ارباب و کشیش‌ِ ریاکارِ آبادی را تنبیه نمی‌کند؟ این دیگر چه عدالتی‌ست؟ از جا بلند شو! تو که گوسفند نیستی، انسانی. انسان یعنی موجودِ زنده‌ای که به‌پامی‌خیزد و توضیح می‌خواهد.

مسیح باز مصلوب | نیکوس کازانتزاکیس


از کشیش بگویم

از کشیش بگویم؟ 
او یک کاسب است. دکانی باز کرده و اسم آن را کلیسا گذاشته است و در آنجا مسیح را خُرده خُرده می‌فروشد. این دزدِ طرار مدعی است که همه‌ی بیماری‌ها را شفا می‌دهد. از یکی می‌پرسد: تو چه مرضی داری؟ می‌گوید دروغ گفته‌ام. به او می‌گوید علاج تو یک گِرم مسیح است و پولش این‌قدر "پیاستر" می‌شود.
از دیگری می‌پرسد تو چطور؟ جواب می‌دهد: دزدی کرده‌ام. به او می‌گوید ده گرم مسیح می‌خواهی و پولش این قدر می‌شود.
از آن دیگر می‌پرسد: تو چه؟ و او می‌گوید: من آدم کشته‌ام. به او می‌گوید: ای بدبخت! بیماری تو سخت است. تو باید هر شب قبل از خواب نیم "لیور" مسیح سر بکشی، و این برای تو گران تمام خواهد شد. پولش این قدر می‌شود. مرد می‌پرسد: پدر به من تخفیف نمی‌دهی؟ می‌گوید: نرخ این است. پولش را بده و الا در اعماق جهنم کباب خواهی شد.

آن وقت عکس‌هایی را که در دکان خود به در و دیوار آویخته و در آن‌ها شیاطینی مُسَلَح به چنگک در وسط شعله‌های آتش دیده می‌شوند به او نشان می‌دهد. بیچاره مشتری مثل بید بر خود می‌لرزد و سَرِ کیسه را شُل می‌کند...!!!

یکشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۹

شیطان و خدا | ژان پل سارتر


یا همه پیغمبرند و یا خدایی وجود ندارد

اسقف: ای مردم ورمز، هرکس که به گفته‌ی این کافر گوش کند سرایش جهنم است. من به سهمی که از بهشت دارم قسم می‌خورم.
ناستی: سهم بهشتت را مدت‌هاست که خدا به سگ‌ها داده است.
اسقف: و البته سهم تو را گرم نگه داشته است تا بروی و بگیری! و الان هم خوشحال‌ است که تو به نماینده‌اش توهین می‌کنی.
ناستی: کی تو را نماینده‌ی خدا کرده است؟
اسقف: کلیسای مقدس.
ناستی: کلیسای تو زن هرجایی است. الطافش را به ثروتمندها می‌فروشد.
برادران، احتیاجی به کشیش نیست. همه‌ی مردم می‌توانند غسل تعمید بدهند، همه‌ی مردم می‌توانند آمرزش بطلبند، همه‌ی مردم می‌توانند موعظه بکنند. من حقیقت را به شما می‌گویم: "یا همه پیغمبرند و یا خدایی وجود ندارد".
اسقف: هو! هو! کافر! کافر!

دماگوژی (Demagogue) و روش‌های آن



دماگوژی (Demagogue) و روش‌های آن

دماگوژی (Demagogue) که در زبان فارسی با معادل‌هایی همچون «عوام‌فریبی» یا «مردم‌فریبی» بکار می‌رود، معنا و مفهوم عمومی و مطلق فریفتن عوام یا دروغ‌پردازی را ندارد، بلکه اصطلاحی است که بر یک مشرب سیاسی و سلطه‌گری و تبلیغاتی خاص که آنرا «دماگوژیسم» می‌نامند، دلالت می‌کند.

پیروان دماگوژیسم بر این روش هستند که اکثریت مردم را توده‌هایی ناآگاه و فاقد قوه تشخیص و ادارک تشکیل می‌دهند که از لحاظ فرهنگی در سطح پایینی هستند و به راحتی می‌توان آنان را بدون نیاز به استدلال و اقامه دلیل، و صرفاً با اتکای به القائات رسانه‌ها و دستگاه‌های تبلیغاتی متنوع داخلی و خارجی، با شیوه‌هایی بسیار ساده و احساسی فریب داد و در راهی دلخواه با خود همراه کرد. دماگوژیسم را «مک‌کارتیسم» نیز می‌نامند. این اصطلاح برگرفته از نام سناتور جوزف مک‌کارتی، دماگوگ و راست‌گرای افراطی آمریکایی در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ است که کمیته تحقیق و کارزار اختناق‌آمیز و مخوفی علیه هنرمندان و نویسندگان پیشرو و ضد فاشیسم و از جمله برتولت برشت و چارلی چاپلین براه انداخت.

فاشیسم (Fascism) چیست و چقدر فاشیست هستیم؟



فاشیسم (Fascism) چیست و چقدر فاشیست هستیم؟

فاشیسم (Fascism) بخودی‌خود یک مکتب غالی برای باورمندان بدان نیست؛ بلکه یک مکتب واسط سیاسی برای اعمال سلطه و تثبیت ایدئولوژی و حاکمیت دلخواه است.

فاشیسم تأثیرگذارترین و پرنفوذترین جنبش سیاسی اروپا در فاصله بین دو جنگ جهانی بود. مفاهیم نظریِ فاشیسم را جووانی جنتیله (Giovanni Gentile) با اقتباس و ترکیبی از نظریات مکاتب سیاسیِ پیشین وضع کرد و بنیتو موسولینی (Benito Mussolini) آنرا در سال‌های ۱۳۰۱ تا ۱۳۲۲ ایرانی (۱۹۲۲ تا ۱۹۴۳ میلادی) در ایتالیا به مرحلهٔ اجرا در آورد. این در حالی بود که اشکال دیگر فاشیسم در آلمان نازی، اسپانیای عصر فرانکو، یونان و بسیاری از دیگر کشورهای اروپای شرقی و شمالی تا اندازه‌ای به اجرا در آمد و یا به مرحلهٔ اجرا نزدیک شد. در نظریهٔ فاشیسم، ایده‌های ناسیونالیسم و نژادپرستیِ مبتنی بر آریایی‌گرایی و سامی‌ستیزیِ کنت دوگوبینو و چمبرلن، قساوت ماکیاولی، قهرمان‌پروری فردریش نیچه و محرک‌های تاریخی و اسطوره‌ای ژرژ سورل با یکدیگر ترکیب شده‌اند. این نظریه‌ها به شکلی دیگر در مکتب نازیسم که شاخه‌ای از فاشیسم بشمار می‌رود، بسط یافت و با اتکای بر نژاد پاک آریایی و سامی‌ستیزی، یکی از خشونت‌بارترین فاجعه‌های تاریخ بشری را بوجود آورد.

دستگاه جمجمه‌سنجی و آدمخواری آریایی


عکس از: مرکز بین‌المللی عکاسی

دستگاه جمجمه‌سنجی و آدمخواری آریایی

تصویری از دستگاه نژادسنجی آریایی که با اندازه‌گیری مسخره‌آمیز ابعاد جمجمه انسان‌ها حکم به آریایی بودن یا نبودن آدمیان می‌داده است. با اینکه نظریه موهوم نژاد آریایی ساخته و پرداخته استعمار بریتانیا بود، اما مورد توجه فراوان نازی‌ها قرار گرفت. در آوریل ۱۹۳۳ دولت آریاگرای نازی فرمان داد که انسان‌های غیرآریایی با توجه به معیارهای جسمانی و زیست‌شناسی‌ای که خودشان برای نژاد آریایی تعریف کرده بودند، شناسایی شوند. اینکار موجب می‌شد تا راحت‌تر و سریع‌تر بتوان یهودیان و غیرآریاییان را پیدا کرد و به کوره‌های آدمسوزی سپرد. برای اجرای این فرمان، یک دانشمند در خدمت فاشیسم به نام ر. برگر- ویلینگن (R. Burger-Villingen) ابزار موهومی را اختراع می‌کند تا به واسطه آن بتوان از روی اندازه‌گیری سر و خصوصیات استخوان جمجمه و چهره آریایی بودن یا نبودن انسان‌ها را تشخیص داد. نمونه‌ای از این دستگاه در پشت شیشه فروشگاهی در برلین قرار دارد که در عکس بازمانده از سال ۱۹۳۳ دیده می‌شود. فروشگاه قبلاً متعلق به یک فرد یهودی بوده که مصادره شده و به مرکز فروش ابزارهای نژادپرستی و آریایی‌سنجی، و نیز جزوات و کتاب‌های آموزشی متعلق به نظریه فاشیستی نژاد آریایی تبدیل شده است. روی تابلوی فروشگاه عبارت «نژاد خود را بپرورید!» دیده می‌شود. عکس متعلق است به رومن ویشنیاک (Roman Vishniac) عکاس برجسته و انسان‌گرای روسی که دختر هفت ساله خود به نام مارا را در کنار این دستگاه عبرت‌آموز که به راستی می‌توان آنرا یک دستگاه آدمخواری آریایی نامید، نهاده است.

[Vishniac’s daughter Mara posing in front of a shop specializing in instruments that measure the difference in size between Aryan and non-Aryan skulls, Berlin]
DATE
1933
LABEL TEXT
In April 1933, the Nazi government issued a decree that codified the definition of a non-Aryan, associating Aryan identity with biological characteristics. Vishniac’s photograph of his daughter Mara, age seven, standing in front of a store previously owned by a Jew, includes a window display exhibiting pamphlets on Aryan race theory and advertising an instrument used to measure human heads, demonstrating that the Aryan skull is long and thin. The window sign reads “Nurture [your] race!” and advertises an instrument invented by “race researcher” R. Burger-Villingen that measures the cranium facial features to prove one’s Aryan race. A poster in the store window promotes an organization founded in 1933 to disseminate Nazi ideology among the German middle classes and to enforce the boycott of Jewish businesses.

جنگ فجیع جهانی اول | تری دیری


جنگ

جنگ جهانی اول مملو از فجایع دردناک بود اما فاجعه اصلی این نبود...
دلخراش‌ترین چیز این بود که جنگ جهانی اول هیچ چیز را حل نکرد. کسانی که در این جنگ کشته شدند ایمان داشتند که برای صلح می‌جنگند و برای آخرین جنگ بشر مبارزه می‌کنند.

تاریخ قادر است آدم را بترساند اما اگر همه مردم با خود بگویند این فاجعه دیگر نباید تکرار شود آنگاه دیگر جان هیچ انسانی بیهوده تلف نخواهد شد.

«پولِ نانِ ما»، شعری از دکتر صدیقه وسمقی


«پولِ نانِ ما»، شعری از دکتر صدیقه وسمقی 
(دکتر در فقه و مبانی اسلام)

زنی در خیابان
به یک قرص نان
خود را می‌فروشد
آن سوترک مردی
گرده نانی را
از دست عابری می‌رباید
ما گرسنه
در کوچه‌های غربت این شهر
پرسه می‌زنیم
و می‌دانیم
که دست‌های کثیفی
نان ما را
از سفره‌‌هایمان ربوده است

باختن یک عشق، یافتن یک زندگی | سوزان جفرز


درمانِ دردِ جدایی/ ما فکر می‌کردیم

ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﮐﺎﻣﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ؛ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺣﻔﻆ ﺭﻭﺍﺑﻂ، ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﺍﺳﺖ.
ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﻨﯿﻢ؛ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓﮑﺮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ.
ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻫﻤﻪﯼ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﺷﻮﺩ؛ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﻬﻢﺗﺮﯾﻦ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﺎ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؛ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ... 
ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺷﺪﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﻣﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ؛ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﯿﺎﺯ داشتيم.
ما فکر می‌کرديم مرد بايد قوی باشد و از زن مراقبت کند؛ نمی‌دانستيم قرار است که ما از يکديگر مراقبت کنيم.
ما فکر می کرديم اگر به دنبال اهداف شخصی و رشد خود باشيم بی‌وفايی است؛ نمی‌دانستيم بيش از حد به حريم يک‌ديگر وارد شدن چقدر می‌تواند خفقان‌آور باشد.
ما فکر می‌کرديم وقتی طرفِ مقابل رشد کند، تهديدی برای ديگری است؛ نمی‌دانستيم هر کدام آن‌قدر خوب هستيم، که احساس تهديد شدن نکنيم.
ما فکر می‌کرديم هر کس درخواستِ کمک کند ضعيف است؛ نمی‌دانستيم همه به کمک نياز دارند.
ما فکر می‌کرديم پول ما را ايمن می‌کند؛ نمی‌دانستيم که امنيت يعنی بدانيد که می‌توانيد زندگيتان را بسازيد، و در کنارش ماديات هم قرار دارد.
ما فکر می‌کرديم ديگری به ما عشق نمی‌ورزد؛ نمی‌دانستيم که ما عشق او را احساس نمی‌کنيم و نمی‌پذيريم. 

او گمان می‌کرد من خوشحالم نمی‌دانست چقدر ترسيدم. من گمان می‌کردم او خوشحال است؛ نمی‌دانستم چقدر ترسيده است. 
ما نمی‌دانستيم... ما فقط نمی‌دانستيم... خيلی چيزها بود که نمی‌دانستيم... .

دیوانه بازی | کریستین بوبن


گرگ است که مرا از آدم‌ها خاطر جمع می‌کند. می‌دانم میان سال‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵ در لهستان چه گذشته است. مادربزرگم برایم تعریف کرده است: هرکس قصه‌های دایه‌اش را دارد. می‌دانم به سر یهودی‌ها، کولی‌ها،‌ هم‌جنس‌بازها و بقیه چه آورده‌اند. 
این را هم می‌دانم که این کاری است که آدم‌ها کرده‌اند
و
هیچ گرگی هرگز قادر به انجام آن نبوده است.

نامه به تولستوی | ماکسیم گورکی


بخشی از نامه ماکسیم گورکی به تولستوی

در این روزگارِ چرک و کثیف که در خاکِ وطن شما، خون‌‌ فواره می‌زند و در دورانی که‌ هزاران‌ نفر از هموطنان شریف شما در راه تحصیلِ حقوق انسانیِ خود‌ به مسلخ برده می‌شوند، چون می‌خواهند نه مثل  یک حیوان بلکه مثل‌ یک انسان زندگی کنند، شما به عنوان کسی‌ که مردم به حرف‌های او با دقت توجه می‌کنند، هنوز هم‌ فقط در پشت نظریه‌ی اساسی خود که در فلسفه‌ی شما نهفته است سنگر گرفته‌اید و تکرار می‌کنید که "هدف و معنای حیات برای تمام افراد بشر این است: تکامل اخلاق فردی‌".

حالا یک لحظه فکر کنید آیا ممکن است یک فرد انسانی بتواند مشغول‌ تسلیح اخلاقی خود باشد و درعین حال در دورانی زندگی کند که جلو چشم او مردان و زنان را در خیابان‌ها به گلوله می‌بندند‌ و او پس ازمشاهده‌ی چنین‌ وقایعی اجازه ندارد حتی مدت‌ها پس از ختم تیراندازی، جنازه‌ها و مجروحان را از کف خیابان بردارد‌؟ چه کسی قادر است به صرافتِ طبع از نظرگاه‌ اندیشه بر جهان بنگرد وقتی می‌بیند افراد پلیس‌ مردم‌ را به قصد کشت می‌زنند با این بهانه که اینان‌ احتمالاً‌ در مظان‌ براندازی نظام حاکم بر کشورند‌ یا چنین خیالی را در سر می‌پرورانند.

شنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۹

دومین مکتوب | پائولو کوئلیو


بلوغی صبورانه

نیکوس کازانتزاکیس (نویسنده کتاب زوربای یونانی) تعریف می‌کند که در کودکی، پیله ابریشمی را روی درختی می‌یابد، درست زمانی که پروانه خود را آماده می‌کند تا از پیله خارج شود کمی منتظر می‌ماند، اما سرانجام چون خروج پروانه طول می‌کشد، تصمیم می‌گیرد به این فرایند شتاب ببخشد. با حرارتِ دهانش پیله را گرم می‌کند تا اینکه پروانه خروج خود را آغاز می‌کند. اما بال‌هایش هنوز بسته هستند و کمی بعد می‌میرد.

کازانتزاکیس می‌گوید:
بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود، اما من انتظار کشیدن نمی‌دانستم. آن جنازه کوچک تا به امروز، یکی از سنگین‌ترین بارها بر روی وجدانم بوده اما همان جنازه باعث شد بفهمم که یک گناه کبیره واقعی وجود دارد: فشار آوردن بر قوانین بزرگ کیهان. 
بردباری لازم است و نیز انتظار زمان موعود را کشیدن و با اعتماد راهی را دنبال کردن که خداوند برای ما برگزیده است ...

دو قرن سکوت | عبدالحسین زرین‌کوب


پیدایش سَیّد

ریشه‌ی واژه‌ی سَیّد، پس زمینه‌ی جامعه شناختی‌اش و اشتباه جاافتادنش در مورد نسبت‌شان با قوم قریش

عبدالحسین زرینکوب در کتاب دو قرن سکوت آورده است:

سَيّد واژه‌ای عربی است و معنی آن در زبان پارسی «آقا» و در زبان انگليسی «مِستِر» است، اعراب زن را سيّده می‌نامند.

پس از چيرگی تازيان بر ايران که در نيمه‌ی سده‌ی هفتم ميلادی روی داد، به کار بردن واژها و سَرنام‌های عربی رواج يافت؛ مردم به هنگام بانگ زدنِ اعراب، آن‌ها را با سَرنام عربی سَيّد بانگ مي‌زدند؛ خود اعراب هم، يکديگر را با سَرنام سَيّد بانگ می‌زدند؛ شگفت‌انگيز اين بود که اعراب، ايرانيان را سَيّد نناميدند و خود ايرانيان هم، هم‌ديگر را سَيّد نگفتند، زيرا اعراب خود را بالاتر از ايرانيان می‌دانستند و چنين کاری را روا نمی‌داشتند که به زیردستان و بندگان خود سَیّد بگویند؛ امّا آن دسته از اعراب که زنانِ ايرانی را اغلب به همسری گرفتند، از آن‌ها دارای فرزند شدند. اين فرزندان چون پدر عرب داشتند می‌توانستند سَرنام به کار ببرند؛ فرزندانِ اين فرزندان نيز می‌توانستند همين کار را بکنند؛ از اين رو گروهی ايرانی پيدا شدند که پدر يا نيایِ عرب داشتند و سَيّد ناميده شدند. به ياد داشته باشيد اين گروه فقط عرب‌زاده بودند، نه از خاندان ويژه‌ای مانند خاندان محمّد (ص) يا قريش يا ديگران. ده‌ها سال گذشت و چيرگی حکومتی اعراب از ميان رفت، ولی سَیّدها که از بازماندگانِ عرب‌زادگان بودند ماندگار شدند. صفوی‌ها که در سال ۱۵۰۱ ترسایی (میلادی) برآمدند، شاخه‌ای از اسلام را با کشتار گسترده و با زورِ شمشیر، دين رسمیِ ايرانیان که بیشینه‌ی آنان سُنّی بودند کردند؛ انگیزه‌ی آنان تنها و تنها سیاسی بود: آنها نمی‌خواستند از خليفه‌گریِ اسلامی باشند که اینک در دست عثمانی‌ها بود.


دو قرن سکوت | عبدالحسین زرین‌کوب


آثار زیان‌بخش حمله اعراب به ایران

یکی از آثار شوم و زیان‌بخش حمله‌ی اعراب به ایران، محو آثار علمی و ادبی این مرز و بوم بود، آنان کلیه‌ی کتب به زبان عجم را به عنوان آثار کفر از میان بردند و بسیاری از کتابخانه‌‌های ایران را سوزاندند، با این همه بعضی از آقایان در این باب تردید دارند و این تردید چه لازم است؟ برای عرب که جز قرآن هیچ سخن را قدر نمی‌دانست حفظ آن کتب چه فایده داشت؟ پیداست که چنین قومی تا چه حد می‌توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد.

نامه به فلیسه | فرانتس کافکا


لذت تنها بودن

راستى لذتِ تنها بودن را چشيده‌اى، قدم زدنِ تنها، دراز كشيدنِ تنها توى آفتاب؟... چه لذت بزرگى است براى یک موجودِ عذاب كشيده، براى قلب و سر! منظورم را ميفهمى! 

آيا تا به حال مسافت زيادى را تنها قدم زده‌اى؟ قابليتِ لذت بردن از آن دلالت بر مقدار زيادى فلاكتِ گذشته و نيز لذت‌هاى گذشته دارد. وقتى بچه بودم خيلى تنها ماندم، اما آنها بيشتر به زورِ شرايط بود نه به انتخاب خودم. اما حالا، با شتاب به طرف تنهايى مى‌روم، همان‌طور كه رودخانه‌ها با شتاب به سوی دريا سرازير مى‌شوند.

سقوط | آلبر کامو


انسان دو چهره دارد
مرگ

انسان چنين است دوست عزيز دو چهره دارد، نمی‌تواند بی‌آنكه به خود عشق بورزد ديگری را دوست بدارد. اگر به حُسن تصادف در عمارتی كه خانه‌ی شماست حادثه‌ی مرگی روی داد، در رفتار همسايگان تعمق كنيد.

آنها در زندگیِ كوچك خود به خواب رفته بودند، در همان لحظه بيدار می‌شوند. به جنب‌و‌جوش می‌افتند، خبر می‌گيرند، دلسوزی می‌كنند، مُرده‌ای زير چاپ است و سرانجام نمايش آغاز می‌شود. آنها به نمايش حزن‌انگيز نياز دارند، چاره‌ای نيست و اين برای آنها نوعی تعالی است. نوعی مشروبِ اشتهاآور است. احساسات ما را، تنها مرگ بيدار می‌كند. رفيقانمان را كه تازه از ما دور شده‌اند را چه دوست می‌داريم، آن عده از استادانمان را كه دهانشان پر از خاك است و ديگر سخن نمی‌گويند می‌ستاييم. برای چه ما هميشه نسبت به مُردگان منصف‌تر و بخشنده‌تريم؟ 
دليلش ساده است! با آنها الزامی در كار نيست. مارا آزاد می‌گذارند. ما می‌توانيم هر وقت فرصت داشتيم در فاصله‌ی ميان يك مجلس مهمانی يا اوقات هدر رفته، بزرگداشت آنان را قرار دهيم. اگر ما را به كاری ملزم كنند، فقط به يادآوری ذهنی است. پای مُردن كه وسط می‌آيد تلفن‌ها به كار می‌افتند، بر ضربان دل‌ها افزوده می‌شود، جمله‌‌ها كوتاه و بی‌کنايه می‌شود، اندوه خود را فرومی‌خوريم و گاهی خودمان را نيز مقصر می‌دانيم.
آری انسان چنين است دوست عزيز. دو چهره دارد.

شعار جنبش روشنگری


جرأت فهمیدن داشته باش
Sapere Aude

شعار جنبش روشنگری قرن هجدهم عبارتی کوتاه و دو کلمه‌ای به زبان لاتینی از هوراس (پدر شعر ایتالیا)  ادیب رومی قرن اول قبل از میلاد بود: «Sapere aude» به معنای «جرأت فهمیدن داشته باش». ایمانوئل کانت متفکر پیشرو عصر روشنگری که این شعار را برای آن جنبش عظیم آگاهی‌بخش انتخاب کرده بود، در شرح آن می‌نویسد: «روشنگری، رهایی انسان است از ناتوانی فکری. علت این ناتوانی در کم بودن قدرت فهمیدن نیست، در کم بودن جرأت فهمیدن است. پس دلیر باش در بکارگیری فهم خویش!». ایمانوئل کانت نیز در قرن پیش از آن گفته بود: «دنبال کسی باش که می‌گوید در جستجوی حقیقت است و از کسی بگریز که می‌گوید حقیقت را یافته است».

جامعه باز و دشمنان آن | کارل پوپر


مکاتب سیاسی

در ﻣﻴﺎﻥ ﻫﻤﻪ‌ی ﺁﺭﻣﺎﻥﻫﺎی ﺳﻴﺎسی، ﺁﻧﮑﻪ ﺍﺩﻋﺎی ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﺸﺮی ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎﺗﺮ ﺍﺳﺖ.
ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍی ﺑﺮ ﭘﺎیی ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺮ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﺴﺎنیﮐﻪ میﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ ﻗﺎﺩﺭﻧﺪ ﺑﺸﺮﻳﺖ ﺭﺍ ﺳﻌﺎﺩﺗﻤﻨﺪ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎی ﺧﻄﺮﻧﺎکی ﻫﺴﺘﻨﺪ. 
ﺍﺳﺎﺳﺎً ﺭﺅﻳﺎی ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺮ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ؛ ﺭﻭﻳﺎی ﺧﻄﺮﻧﺎکی ﺍﺳﺖ ...!؟ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪتی ﺑﺎﻭﺭ می‌کنند ﮐﻪ ﺣﻖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺑﻴﺸﻤﺎﺭی ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺷﺮﻭﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺮﺩﺍﺭﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺻﻄﻼﺡ ﺳﻌﺎﺩﺗﻤﻨﺪ ﮐﻨﻨﺪ.

جنگ و صلح | لئو تولستوی

جماعت گوسفندان

در چشم یک گله‌ی گوسفند، گوسفندی که چوپان هر شب به درون حصاری خاص هدایت می‌کند و علوفه‌ای خاص به آن می‌خوراند و دو برابر بقیه فربه‌اش می‌کند لابد نابغه است... 

اما کافی‌ است که این گوسفندان دست از این باور بردارند که هر آنچه بر سر آن‌ها می‌آید فقط برای تحقق هدف‌هایی است که در تصور گوسفندانه‌اشان می‌گنجد، کافی است قبول کنند که آن‌چه بر آن‌ها واقع می‌شود ممکن است در راه هدف‌هایی صورت گیرد که درک آن‌ها در دسترس ذهنشان نیست، آن‌وقت ارتباط و منطق موجود در آن‌چه بر سر گوسفندِ پروارشده آمده است بر آن‌ها روشن می‌شود. اگر نتوانند بفهمند که گوسفند به چه منظور پروار می‌شده است دست‌کم خواهند دانست که آن‌چه بر سرش آمده بی‌حساب نبوده است و احتیاجی به ابداع مفاهیم تصادف و نبوغ نخواهند داشت.

جمعه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۹

تاریخِ طبیعیِ دین | دیوید هیوم


هر قومی خدایی گماشته بر سر خویش دارد

هر قومی خدایی گماشته بر سر خویش دارد. هر عنصری به سرپنجه‌ی نیرو یا کارگزاری نادیدنی گرفتار است. مملکتِ هر خدا از مملکت خدای دیگر جداست. کارهای ایزدی یگانه نیز همیشه مسلم و به یک روش نیست. امروز نگهدار ماست و فردا ما را بی‌پناه می‌گذارد. نیایش‌ها و نیاز کردن قربانی‌ها و برگزاردن آئین‌ها و رسوم اگر خوب انجام گیرد او را با ما بر سر مهر می‌آورد و اگر بد به جای آورده شود، مایه‌ی خشم او می‌گردد. و نیک‌بختی‌ها و سیه‌روزی‌هایی که در میان آدمیزادگان دیده می‌شود همه فراز آورده‌ی آنهاست. 

از این رو می‌توانیم نتیجه بگیریم که میان همه‌ی ملت‌هایی که مشرک بوده‌اند نخستین عقاید دینی و خداباوری نه از ژرف‌بینی در آثار طبیعت بلکه از نگرانی درباره‌ی رویدادهای زندگی و از بیم‌ها و امیدهایی که اندیشه‌ی آدمی را به تکاپو می‌انگیزد سرچشمه گرفته است.

خدایان تقلبی


خدایان تقلبی
خطرناک‌ترین مخلوق بشر

انسان‌ها هزاران خدای تقلبی خلق کردند. خدایانی که خطرناک‌ترین اختراع بشر بودند. در کنار هر یک از این خدایان لشکری از کاهنان به وجود آمد. کاهنانی که انسان‌ها را تشویق می‌کردند تا به نام خدایان با یکدیگر بجنگند و خون یکدیگر را بریزند و تمدن‌های یکدیگر را ویران کنند. و چنین شد که آن خدایانی که قرار بود نویدبخش صلح و سعادت باشند، موجب عظیم‌ترین جنگ‌ها و ظلم‌های تاریخ بشر شدند.

حکایت دولت و فرزانگی | مارک فیشر

این عکس واقعی است

اشخاصی که صبر می‌کنند تا اوضاع و شرایط عالی از راه برسد هرگز کاری را به انجام نمی‌رسانند.
زمان مطلوب برای عمل همین حالاست.
اشخاصی که در دست به خطر زدن تردید می‌کنند و از آن احتراز می‌جویند زیرا همه امکانات را در اختیار ندارند، هرگز به جایی نمی‌رسند.

پ.ن: این عکس واقعی است و کورتزیو مالاپارته در کتابِ «قربانی»، ماجرای یخ‌زدن این اسب‌ها در رودخانه‌ای در مرز فنلاند و شوروی در جریان جنگ جهانی دوم را روایت کرده است؛ در فصل اسب‌های یخی، صفحات ۷۳ به‌بعد.
«قربانی» را محمد قاضی ترجمه و نشر ماهی در ۵۳۰ صفحه چاپ کرده است.

مگسها | ژان پل سارتر


انسان آزاد است

ژوپیتر: چرا تو هم همان راز مرا داری. رازِ اندوهبار خدایان و پادشاهان در این است که انسان آزاد است. 
اژیست، انسان آزاد است. تو این را می‌دانی ولی آنها نمی‌دانند.

اژیست: مسلم است. اگر مردم می‌دانستند که آزادند، چهار گوشه‌ی قصر مرا به آتش می‌کشیدند و دمار از روزگارم در می‌آوردند و خودِ من مدت پانزده سال است که این شاه‌مورتی بازی را درآورده‌ام تا نگذارم آنها از این راز سر دربیاورند و به قدرتِ انسانی خودشان پی ببرند ...

نسل اژدها | پرل باک


جنگ

خدایان بدن ما را نرم و ظریف آفریدند، زیرا تصور می‌کردند ما خوب و نیکوکار خواهیم بود. نه شرور و فاسد و گناهکار ...

اگر آنها می‌دانستند انسان با همنوع خود جنگ می‌کند، حتماً مانند لاک‌پشت به ما لاکی داده می‌شد تا قسمت‌های نرم بدن را در آن پناه دهیم!