افسانه
«ازدواج با محارم» در ايران باستان
عليرضا
شاپور شهبازی
دو هزار و پانصد سال است که مسئله «ازدواج با محارم» در میان ایرانیانِ باستان جدلها برانگیخته و در تعبیرِ اوضاع حقوقی و اجتماعیِ نیاکان ما ابهاماتی پدید آورده است. گروهی با تکیه به متون تاریخی، زناشوییِ ایرانیانِ کهن را با نزدیکترین کسانشان واقعیتی انکارناپذیر میدانند و عدهای با توجه به اخلاقِ عالیِ ایرانیانِ پیشین و احترامی که به قانون و حقوق خانوادگی میگذاشتهاند، چنان کاری را زادهی اتهامات بیگانگان و سوء تعبیر محققان میدانند و میکوشند پدران خود را از چنان «اتهامی» مبرا کنند. در تحقیق حاضر، ما نخست تاریخچهای از پژوهشهای پیشین به دست میدهیم، آنگاه شواهد کتبی را به دقت برمیرَسیم، و سپس با توجه به چند مسئلهی ناشناخته ثابت خواهیم کرد که:
۱- ازدواج با محارم در ایرانِ باستان روا نبوده است.
۲- به رغم این ناروایی، چند موردِ تاریخی از اینگونه ازدواجها رُخ داده است (ازدواج با محارم بهندرت در همهجا روی داده است).
۳- واژه خُوَئیت وَدَثَه (پهلوی: خوئیتوک دس) و صورتِ کتابی آن «خوئیتودات» که نخست معنی «ازدواج با خویشاوندان» میداده، بر اثر سوء تعبیر واژههایی که معادل «دختر» و «خویش» و «خواهر» بوده، به «ازدواج با محارم» تفسیر شده و مایه گمراهی مُلا نقطهایهای یونانی و رومی و ارمنی و مسیحی و اسلامی و حتی زرتشتی گردیده است. (تعابیر غلط مایه اشتباه نویسندگان گردیده است).
یک: پژوهشهای پیشین
نخستین کسی که از میان اروپائیان به موضوع «ازدواج با محارم» در میان ایرانیانِ باستان پرداخت «بارنَبی بِریسِن» بود که در ۱۵۹۰ م شرحی مبتنی بر نوشتههای یونانیان و رومیان به دست داد (رک. چاپ ۱۷۱۰، اشتراسبورگ، ص ۱۵۷ و ۱۵۸، ۴۹۱ و بعد [چاپ نخستین به دست نیامد]) از آن پس در تاریخهای فلسفه و دین و نیز در تاریخهای عمومی مطالب او با اضافاتی تکرار شد، تا اینکه توماس هاید در ۱۷۰۰ م (تاریخ ادیان ایرانی، زیرِ فصل ازدواج) و ا.ه.آنکتیل دوپرون در ۱۷۷۱ م (رک. کتاب زند - اوستا، ج ۳، فهرست، زیر واژه خوئیت ودثه) اشاراتی از متون ایرانی و عرب برای موضوع جُستند و بدان افزودند. در ۱۸۲۰ م که ی.گ.رُد نخستین کتاب تحقیقی را درباره سنن و عقاید دینی پارسیان و اقوام خویشاوند نوشت (کتاب روایات مقدس و مکاشفات دینی بلخیان قدیم، مادها، پارسیان و جز آن)، دیگر مسئله «ازدواج با محارم» جزئی از بحثهای مربوط به عقاید ایرانیان شده بود. البته آدلف راپ و فردریخ اشپیگل کوشیدند که این موضوع را بر اساس دو فرضیه تعبیر کنند: یکی اینکه این کار فقط در میان نُجبا و پادشاهان ایرانی و آن هم به دلیل اهتمام فوقالعاده به حفظ پاکی خون و نگهداری میراث در خانواده انجام میگرفته است و دیگر این که اصل و اساس آن غیرآریایی و مربوط به مُغانِ بومی بوده که به آریاییان رسیده است. (دین و سنن ایرانیان، صفحات ۱۱۰ تا ۱۱۳؛ اشپیگل، باستانشناسی ایران، ج ۳، ص ۶۷۸ و بعد).
ویلهلم گایگر شواهد زرتشتی موضوع را دوباره بررَسید (تمدن ایرانیان شرقی باستان، ص ۲۴۵ و بعد) و مخصوصاً یادآور شد که یکی از قدیسانِ زرتشتی به نام «ارداویراز/ ارداویراف» افتخار میکرده است که هفت خواهر خود را به زنی داشته است. (ارداویراز پسری یگانه بوده است با هفت خواهر، و از قدیسانِ زرتشتی به شمار میرفته ولی وجود تاریخی او ثابت شده نیست. درباره او پائینتر سخن خواهیم راند. رک. پانوشت) در همان زمان پیزی به شواهد مربوط به «ازدواج با محارم» در افسانههای حماسی ایران اشاره کرد (موزئون، ج ۲، چاپ ۱۸۸۳، ص ۳۶۶ و بعد) و ر.فُن اِشتَکِل بِرگ تذکر داد (چند کلمه درباره حماسه ایرانی ویس و رامین، نقل اینوسترانتسف از وی، تحقیقاتی درباره ساسانیان، ص ۱۹۳، یادداشت) که داستان ویس و رامین سرتاسر بر مبنای زناشویی ویس با برادرش ویرو استوار شده است. (ویس و رامین، ص ۴ تا ۴۲، البته خواننده میداند که ویرو نابرادری ویس است. نیز رک، پانوشت).
این مقالات بر زرتشتیان بسیار گران آمد. نخست آن که دین زرتشتی چه در ایران و چه در هندوستان نه چنان ازدواجی را میشناخت، و نه بر آن صحه میگذاشت. به عقیده زرتشتیان «خوئیت ودثه» به معنی «زناشویی با نزدیکان/ خویشان» است نه «زناشویی با محارم». به عبارت دیگر، آنان هم از چنین مفهومی همان را میفهمیدند که ایرانیان مسلمان، یعنی ازدواج دختر عمو با پسر عمو، دختر خاله با پسر خاله و جز آن. به عقیده آنان «ازدواج با محارم» تهمت و افترایی زشت بود که نا زرتشتیانِ بتپرست و یا یهودی و مسیحی و مسلمان به ایرانیان قدیم میزدند و بنیاد تاریخی نداشته است. به همین دلیل یکی از بزرگترین دانشمندان زرتشتی، «دستور داراب پشوتن سنجانا» به مخالفت با نظریهی دانشمندان غربی پرداخت و در کار آنان خلل آورد. (به ویژه در ترجمه خود از دینکرد، ص ۹۶. دستور سنجانا در ترجمهاش، در همه جای دینکرد، واژه و مطالب مربوط به «خوئیتوک دس» را طوری برگرانید که اصلا مفهوم ازدواج با محارم از آن برنمیآمد: رک، اعتراض نیبرگ، راهنمای پهلوی، ج ۲، ص ۲۲۴ که میگوید فقط پس از چاپ عکسی دینکرد بود که این مسئله معلوم شد) این بود که فاضلترین پژوهنده متون پهلوی، ای. و. وِست، مقاله مفصلی به نام «اندر معنی خوئیتوک دس» نوشت (این مقاله ۴۲ صفحهای اساس کار همه کسانی بوده است که بعداً در این زمینه کار کردهاند و همین جا اعلام میکنیم که مآخذ اصلی ما هم بوده است) و به صورت افزودهای بر متون پهلوی، مجلد دوم (که شامل دادِستان دینیک و نامه های منوجهر میشد) به سال ۱۸۸۲ چاپ کرد. (متون پهلوی، ج۲، ص ۳۸۹ تا ۴۳۰) این مقاله همهی جوانبِ موضوع را در بَر نداشت و فقط جوابی بود که وِست به «دستور سنجانا» میداد و برای اینکه این پاسخ را قانعکننده نماید کلیه مطالبی را که از کتب پهلوی و روایات زرتشتی میشناخت گردآورد و تحقیقی چنان جامع به دست داد که هنوز کهنه نشده است. (به رغم تمام اعتراضاتی که به این مقاله شده است، هرگاه به دیدهی انصاف بنگریم میبینیم که هدفِ وست اصلاً و ابداً متهم کردن ایرانیان نبوده است و بر خلاف عدهای دیگر از غربیان و حتی شرقیان که از بستن اتهام اِبایی ندارند و از خوار کردن اجداد خود لذت میبرند، وِست ذرهای از حقیقتجویی غافل نمانده است) اما «دستور داراب پشوتن سنجانا» هم ساکت ننشست و کتابی در رد مقالهی وِست نوشت که چون جنبهی جدلی داشت توفیقی نیافت (رسم موهوم زناشویی با محارم در ایران باستان، بمبئی، ۱۸۸۸) بعدها ردیهی «جمشید کاوَسجی کاتراک» هم به همان سرنوشت دچار شد (زناشویی در ایران باستان، بمبئی، ۱۹۶۵. اشکال بزرگ این اثر و نوشتههای مشابه آن بیدقتی در ارجاعات و پیش آوردن تعبیرات موهوم و انکار نص صریح آیات و اسناد و روایات است، و کسی نمیتواند آنها را جدی گیرد و فقط به صرف اینکه دشمنان ایرانیان بدانان چنین اتهاماتی زدهاند، شواهد را نادیده بگیرد و یا متون را به دلخواه خود تعبیر کند) در عوض دانشمندان غربی چون ه. هوبشمان - جیمز دارمستتر - ل. سی. کازارتلی - اِ. کوهن - امیل بِنوِنیست – فردیناند یوستی - کنستانتین اینوسترانتسف - ک. بارتولومه - آرتور کریستن سن - ث. و. کینگزمیل - ل. ه. گرای و اِ. کرنمان با ادغام منابع زرتشتی و پارسیِ نوین در شواهد غربی موضوع «ازدواج با محارم در ایران باستان» را قطعیتر کردند. (هوبشمان، در باب ازدواج با اَقارب در میان ایرانیان، مجله شرقشناسی آلمان، دوره ۴۳، سال ۱۸۸۹، ص ۳۰۸ تا ۳۱۳ - دارمستتر، به ویژه در ترجمه زند اوستا، ج ۱، ص ۱۲۶ تا ۱۳۴ - کوهن، در یادداشتی بر مقاله هوبشمان، همان مجله، ص ۶۱۸ - کازارتلی، شواهد شرقی درباره خوئیتوک دس، مجله اسناد بابلی و شرقی، دوره چهارم، سال ۱۸۹۰، ص ۹۷ و بعد - کازارتلی، فلسفه دین مزدایی در زمان ساسانیان، ص ۱۵۶ تا ۱۶۹ - یوستی، تاریخ ایران در اساس فقهاللغه ایرانی،ج ۲، ص ۶۸۲ - اینوسترانتسف، تحقیقاتی درباره ساسانیان، ص ۱۲۳ و بعد - بارتولومه، لغتنامه ایران کهن، ستون ۱۸۶۰ - بارتولومه، زن در حقوق ساسانی، ترجمه، ص ۳۲ و ۳۳ - کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، فرانسوی ۳۲۳، ترجمه ص ۴۸ تا ۳۴۷ - کینگز میل، ازدواج و تدفین در میان پارسیان کهن، مجله آثنیئوم، سال ۱۹۰۲، ص ۹۶ و بعد - گرای، ازدواج در ایران رسم زناشویی با محارم، دائرهالمعارف هیستینگز، جلد هشتم، ۱۹۱۵، ص ۴۵۶ تا ۴۵۹ - کرنمان، ازدواج با خواهر در جهان قدیم، ص ۱۷ تا ۲۷. در اینجا باید تذکر دهیم که مراجع و سخنان مورخان قدیم یونانی و رومی را کارل کلمنت در کتاب زیر گردآوری کرده است: carl clement, fonts historiae religionis, Bonn, 1920).
در این میان دانشمند ایرانی علیاکبر مظاهری هم در کتاب خود به فرانسه فصل مشبعی را به این موضوع اختصاص داد (در کتاب خانواده ایرانی در دوران پیش از اسلام، فرانسوی ص ۱۱۷ و بعد، ترجمه، ۱۱۸ تا ۱۴۳) که بعدها سعید نفیسی و دیگران از آن استفاده کردند (مخصوصاً در مقالاتی که در مجله مهر بر ضد عقاید جمشید سروشیان نوشت و نیز در کتاب تاریخ اجتماعی ایران،ج ۱، تهران، ۱۳۴۲، ص ۳۵ تا ۴۲ تکرار کرد بدون آن که مآخذ اصلی خود را یاد کند) از آن پس گاهگاهی تحقیقی در این باب شده است ولی کسی چیز تازهای برای گفتن نیافته و به تکرار مکررات بسنده کردهاند (از میان مقالاتی که شایسته ذکرند یکی نوشتهی فرای است به نام زنای با محارم زرتشتی. دیگری مقالهای است از کلیما، درباره مشکل رسمِ زناشویی در ایران قدیم، سومی مقاله بسیار جالب اسپونر است: خویشاوندی و ازدواج ایرانی. و دیگر مقالهای است پُر از مطالب مربوط و نامربوط از بوچی. و مقاله حقوق خانواده از منصور شکی در دانشنامه ایرانی،ج ۹، ص ۱۸۴ تا ۱۸۹).
ما در این مقاله چنین نخواهیم کرد، بلکه اول کلیه شواهد کتبی را بر حسب موضوع طبقهبندی میکنیم و اعتبار هر دسته را برمیرسیم و سپس علت تحول تعبیر «خوئیت ودثه» از «ازدواج با خویشاوند» به «ازدواج با محارم» را نشان میدهیم و سرانجام اشاره میکنیم که چنین تحولی خاصهی ایرانیانِ باستان نبوده است.
دو:
شواهد کتبی
منابع کتبی در مورد «ازدواج با محارم در ایران باستان» از لحاظ مآخذ روایتی و یا به عبارت دیگر منبع اسنادی به چندین گروه تقسیم میشود: یونانی، رومی، سُریانی، مسلمان و زرتشتی. هرگاه فقط شواهد یونانی و رومی و سُریانی و مسلمان را داشتیم، میتوانستیم اصل موضوع را نتیجهی اشتباه عمدی یا غیرعمدی نویسندگان نا آگاه بدانیم و با اَنگِ «تهمت» و «افترا» بر آنها مردودشان بشماریم، ولی حقیقت این است که شواهد زرتشتی برای این موضوع دست کمی از گواهیهای نا زرتشتیان ندارد و به همین دلیل هیچیک از گواهیها را نمیتوان بدون منطق کنار گذاشت.
از نظر موضوع، شواهد کتبی را به سه دسته تقسیم میتوان کرد: یک عده فقط سخن از «ازدواج با محارم» در میانِ این گروه و آن گروه میرانند و یا از محاسنِ «خوئیت ودثه» یاد میکنند. این «کلی گوییها» بیشترین گواهیهای کتبی را شامل میشوند. دسته دوم را میتوان «موارد تمثیلی و افسانهای» خواند و آن مشتمل است بر شواهدِ «ازدواج با محارم» در میانِ ایزدان و پهلوانان و شاهانِ کاملاً افسانهای، و هدف از بیانِ آنها، محسن جلوه دادن چنان رسمی بوده است. دسته سوم اختصاص دارد به شماری از افرادِ تاریخی که «ازدواج با محارم» بدانان نسبت داده شده است. در بررسی این سه دسته، تشخیصِ صحتِ روایاتِ دو گروه اول و دوم مشکل است، اما در مورد گروه سوم می توان به نتایج منطقی رسید.
پس شواهد کتبی به سه دسته تقسیم میشوند:
الف: شواهد کلی
ب: شواهد تمثیلی و افسانهای
ج: موارد معین تاریخی
الف: شواهد کلی
در این دسته کهنترین شاهد ما آنتیس ثِنِس (حدود ۴۴۴ تا ۳۷۱ ق.م) است که مینویسد که آلکی بیادِس آتنی در پیروی از ایرانیان تا بدانجا رفت که «مانند آنان با مادر و خواهر و دختر خود همآغوشی کرد» (به نقل از وی در آثنه، کتاب پنجم، بند ۶۳). بعد از او گزانتوس لودیایی (همزمان اردشیر دوم) مینویسد: «مُغان با مادر خود می خوابند و اگر بخواهند، با خواهر و دختر خود نیز چنین میکنند. به علاوه آزادانه در مورد همسران خود به اشتراک روی میآورند». (به نقل از وی در کتاب کلِمِنت اسکندرانی، استرومتا، کتاب سوم، فصل ۱۱، فقره ۱). کتزیاس پزشک اردشیر دوم مدعی بوده است که «ایرانیان با مادر خود آشکار رابطه جنسی می یابند» (به نقل ترتولیان از وی در اَپولوگیا، فصل ۹، کلمنت، ص ۶۹ تا ۷۰. هیچیک از نوشتههای کتزیاس در دست نیست و فقط تکههایی از آنها را - آن هم به صورت اختیارات - میشناسیم، که همه آنها را فیلیکس یاکوبی به نحو بسیار شایستهای گردآوری و ارزیابی کرده است. رک. یاکوبی، قطعات پراکنده مورخان یونان، حلقه سوم، جلد c، ص ۴۱۶ تا ۵۱۷). سوتیو که از ۲۰۰ تا ۱۵۹ ق.م میزیسته است میگوید: «ایرانیان مُرده را نمیسوزانند – چنانکه رسم پسندیده در روم بوده - ولی شرم ندارند از این که با مادر و خواهر خود جفت آیند.» (به نقل دیوژن لائرتی از وی در کتاب زندگانی فیلسوفان، ج ۱، بند ۷). کاتولوس حدود ۸۴ تا ۵۴ ق.م بر «دین ناپاک ایرانی» خُرده میگیرد که روا میدارد «مغان از جفت شدن مادر و پسر به بار آیند» (اشعار، قطعه ۹۰، به نقل فُکس - پِمبرتن، ص ۲۹). استرابو که از ۶۳ ق.م تا ۱۹ م میزیست، میگوید: «در میان مغان زناشویی، حتی اگر با مادر هم باشد، پسند سنتهای نیاکان است.» (جغرافیا، کتاب پانزدهم، فصل ۲۰، بند ۷۳۴. کمی پیشتر از این در ۷۳۳، استرابو تاکید کرده بود که اینگونه مطالب را وی خود به شخصه نمیداند بلکه مورخان دیگر گفتهاند و این سخن به خوبی نشان میدهد که چگونه چیزی که نویسندهای باب میکرده است، به تکرار دیگران به صورت نص تاریخی در میآمده است). فیلن اسکندرانی، که از ۲۰ ق.م تا ۴۰ م زندگی کرد، آورده است که: «نجبای ایرانی با مادر خود زناشویی میکنند و پسرانی که از چنان ازدواجی به بار آمده باشند را بسیار ستوده و حتی - اگر خبر درست باشد - سزاوار شاهی میدانند.» (در کتاب De Specialibus Legibus، فصل سوم، بند ۱۳). کنتوس کوریتوس رفوس حدود ۷۰ م نوشته است که: «در میان ایرانیان رابطه جنسی با فرزندان (دختران) خود داشتن رواست.» (در تاریخ اسکندر، کتاب هشتم، بند ۲، فقره ۱۹). پلوتارک، که از ۴۶ تا ۱۲۰ م میزیست و گلچین مورخان و نویسندگان پیشین بود و کتب بسیاری دربارهی مردان نامی و نیز اخلاقیات (moralia) به جای گذارد، یک جا در مدح اسکندر میگوید که: وی از جمله به ایرانیان یاد داد که به جای ازدواج با مادرانشان به آنها احترام بگذارند (اندر فر اسکندر بزرگ، اخلاقیات: ج ۱، فصل ۵، بند ۳۲۸ c). و در جایی دیگر مینویسد: که پُروشات (پُر از شادی؛ صورتِ ایرانیِ پرسیانیس است)، مادر اردشیر دوم پسر خود را واداشت تا با دخترش استاتیرا ازدواج کند و اعتنایی به عقاید و رسوم یونانیان نداشته باشد (زندگانی اردشیر، بند ۲۳، ظاهرا از روی تاریخ کتزیاس). این توضیحِ اخیر بسیار شگفتانگیز است و ما به آن باز خواهیم گشت. سکستوس ایمپریکوس، که در سده دوم میلادی میزیست، نوشته است که ازدواج با مادر در میان ایرانیان رواست (در کتاب Pyrrhonis Hypotyposes، فصل سوم، بند ۲۰۵، به نقل از فُکس - پمبرتن، ص ۷۶). لوکیان ۱۲۰ تا ۱۸۰ م و بطلمیوس حدود ۱۰۰ تا ۱۷۸ م هم از روا بودن ازدواج با محارم سخن راندهاند (لوکیان، فرزالیا، Pharsalia، ج ۸، بند ۴۸؛ بطلمیوس، رسایل چهارگانه، Tetrabiblon، ج ۲، ص ۱۷، به نقل از فکس - پمبرتن، ص ۶۲). مینوسیوس فلیکس حدود ۱۲۰ میلادی هم روا بودن ازدواج با مادر را متذکر میشود (اکتاویوس، بند ۳۱. کلمنت، ص۷ تا ۵۶). و تاتیان حدود ۱۷۰ م نیز محسن بودن آن را تذکر میدهد (خطابهای به یونانیان، ج ۱، ص ۲۸). کلمنت اسکندرانی مینویسد: «پسران ایرانی تا بزرگ میشوند به آتشِ شهوتِ خود همچون گرازِ وحشی تسلیم میشوند و با مادر و خواهر و زنان خود میخوابند و از صیغههای بیشمار هم نمیگذرند.» (به نقل فکس - پمبرتن، ص ۷۲ و ۷۳). باردیسانی (بردیسان) حدود ۱۵۴ تا ۲۳۳ م گفته است: «رسم مردان ایرانی این بود که با مادر و خواهر و دختر خود ازدواج کنند. این سنت مخصوص مُغان ایرانی نبود بلکه همهی آنانی هم که در خارج میزیستند، مثل مُغان ماد، مصر، فریژیه و غالاطیه، به همین راه میرفتند.» (به نقل یوزی بیوس از وی. رک، کلمنت، ص ۶۹). دیوژن معروف هم که در زمان اردشیر پاپکان در اسکندریه میزیست، ادعای سوتیو را بازگفته است (زندگی فیلسوفان، ترجمه هیکز، ج ۱، ص ۹). اُریگن در همان دوران از «قانون ایرانی که ازدواج مادر با پسر و پدر با دختر را روا میدارد» سخن رانده است، و میگوید از کلسوس (حدود ۱۷۰ م) در شگفتم که با ذکر این قانون، ایرانیان را نژادی صاحب الهام میداند (رد بر کلسوس، ج ۵، فصل ۲۷، بند ۵۹۷؛ ج ۶، فصل ۸۰، بند ۶۹۳). (این گفته خود نشانی از تعصب نژادی را به همراه دارد که اریگن در گفتارش نشان داده). کلمنت دروغین که از ۳۵۰ تا ۴۰۰ م میزیسته است میگوید: «میان ایرانیان رسم است که خواهر و دختر را به زنی بستانند» و میافزاید عدهای از مُغانِ ایران به نواحی دیگر مثل خراسان، ماد و مصر و فریژیه و غالاطیه رفتهاند و اخلاف آنان هنوز این رسم را نگه داشتهاند و آن را چون میراثی به بازماندگانشان میسپارند (در Recognitions، ج ۹، فصل ۲۰ و ۲۱. به نقل فکس- پمبرتن، ص ۹۱). همین مطلب را به طور کلیتر و سر بستهتر بازیل ۳۳۰ تا ۳۷۹ م هم آورده است (نامهها، ۲۵۸. به نقل کلمنت، ص ۸۶ از آن). جان کریسُستُم که در ۴۰۷ مُرد، هم از جفت آمدن ایرانیان با مادر و خواهر خود یاد کرده است (رساله مجعول منسوب به سٍث، Liber apocryphus nomine Seth، ستون ۶۳۸. به نقل فکس- پمبرتن، ص ۹۸). ارمیا (جروم) قدیس که از ۳۴۸ تا ۴۲۰ م میزیست، ادعا کرده است که «برخی ملل قوی و رقیب رومیان، یعنی پارسیان و مادها و هندوان و حبشیان، با مادران و مادربزرگان و دختران و دخترزادگانشان میخُسبند.» (رد بر ژوینیان، Adversus Jouinianus، کتاب دوم، بند ۷. به نقل کلمنت، ص ۸۸). تئودوره ۳۹۳ تا ۴۵۷ م گفته است: «پیشترها که پارسیان به سنت زَرَدَش (زرتشت) میرفتند، جفت شدن با مادر و خواهر و حتی دختر را روا میدانستند، اما اکنون که به سنت ماهیگیر - حواریِ مسیح - در آمدهاند، این قوانین زَرَدَش را دور انداختهاند.» (مواعظ، ج ۹، ص ۳۳. به نقل فکس- پمبرتن، ص ۱۰۴). بعد از اینها کسی که بیش از همه در اینباره سخن گفته است آگاثیاس مورخِ رومی، معاصر انوشیروان دادگر است. وی با تاریخ و فرهنگ ایران بسیار آشنایی داشت و خلاصهای هم از کتاب خداینامه یا تاریخ رسمی دوره ساسانی بر مبنای ترجمهای که یکی از دوستانش از آن کتاب کرده بود، به دست داد که از مهمترین منابع دوره ساسانی محسوب میشود (رک. ع. شاپور شهبازی، خلاصهای از خداینامه در یک روایت یونانی، سخنواره: مجموعه مقالات به یاد دکتر پرویز ناتل خانلری). آگاثیاس درباره ازدواج ایرانیان مینویسد (آگاثیاس، تاریخ، کتاب دوم، بند ۲۴): «مردم عهد باستانی آن نواحی (مقصود ایالات ایران است) بر عقایدی که امروز دارند، نبودند، نه در مورد مراسم (دخمه نشینی) مُردگان و نه در مورد سنت غیرمتعارف ازدواج. پارسیان امروز رسم بسیار شرمآوری دارند، نه تنها بیهیچ ننگی با خواهر و زادگان برادر و خواهر خود جفت میآیند، بلکه حتی پدر با دختر میخوابد و از این هم بدتر... پسر هم با مادر میخُسبد. این که این هم بدعتی نوین است از این قصه بر میآید که نِنیاس مادرش... سمیرامیس را که به او نظر داشت... از نفرت بکشت. اگر این رسم را قانون قبول میداشت، به نظرم ننیاس هرگز چنان کار فجیعی نمیکرد... میگویند که اردشیر پسر داریوش هم بدین بلا دچار آمد چون مادرش پروشات میخواست با او بخوابد. اردشیر به کشتن او دست نزد، اما او را به خشم و نفرت از خود راند چنان که گفتی آن آرزو نه درست بود و نه مرسوم جامعه انسانی. ولی پارسیان امروزی تقریبا همه رسوم گذشتگان را خوار میدارند و ندیده میگیرند و رسوم جدیدی در پیش گرفتهاند که فقط بدعت ناباب میتوان نامید و در این فریب تعلیمات زردشت پسر اهورامزدا را خوردهاند.» (خواننده خود میزان فهمِ واقعیِ آگاثیاس با داشتن آشنایی زیاد را از مسائل دینی ایران از این دروغ آشکار در میتواند یافت. در هیچیک از زمانها و در میان هیچیک از بهدینان، زرتشت پسر اهورامزدا خوانده نشده است).
از این گواهیِ آگاثیاس بر میآید که «ازدواج با محارم» بدعت شمرده میشده است. بعد از او هر کس چیزی گفته تکرارِ مطلب است به غیر از این سخن فوتیوس بیزانسی، که در سده نهم میزیسته است، و به نقل از کتزیاس گفته یکی از نجبای پارسی زمان داریوش دوم با خواهر خود ازدواج کرده بود (اختیارات، Bibliotheca، فصل ۷۲، بند ۵۴: تری تخمه، Teritouchmes، برادر زن اردشیر دوم و داماد داریوش دوم، خواهری داشت از سوی پدر، روشنک نام، که زیباروی بود و در کمانوری چیره دست و در ژوبیناندازی ماهر. تری تخمه بر وی دل باخت و با او بخفت و از امستریس خواهر اردشیر جدا شد). در اینجا باید شواهد ارمنی را هم ذکر کنیم که بیشتر مربوطاند به افسانه زروان که با «وصلت با محارم» ارتباط حقیقی ندارد اما آن را نمونه چنان ازدواجی گرفتهاند (کلیه این شواهد را زهنر در کتاب زروان با متن و ترجمه و تفسیر به دست داده است). و نیز الیشه مورخ ارمنی گفته است یزدگرد دوم ضمن فرمانهایی به ارمنیان در رعایت دین مزدایی ازدواج با محارم را هم توصیه کرد (Elishe, History of Vardan and the Armenian War ,tr.R.w.Thomson ,London 1982, pp.103-104).
درست در اواخر دوره ساسانی است که شواهد سُریانی هم به اسناد ما اضافه میشود. بیشتر آنها در کتب قوانین مسیحیان ایرانی آمده است. مثلاَ در قانوننامه عیشوعبخت، مطران فارس، که در دوره خسرو پرویز نگاشته شده بوده و بعد اصلاح گردیده است میخوانیم که «ازدواج با محارم شنیع است. حتی پیروان زرتشت هم با اکراه به چنان پیوندی تن در میدهند، و معمولاً حرص مرد او را وامیدارد که برای گرفتن ارثیه خواهر و یا مادر با او چنان کند.» (طبع زاخائو در قانوننامههای سُریانی، ج ۳، ص ۱ تا ۲۰۱، به ویژه ص ۳۳ و بعد، ۹۷). قانوننامه مارآبا، که در آخر دوره ساسانی نوشته آمده است هم، ازدواج با محارم و همچنین ازدواج مردی با زن برادر مُردهاش را روا نمیداند (طبع زاخائو، همانجا، ص ۲۵۵ تا ۲۸۵ به ویژه ص ۲۶۱، ۲۶۵ و بعد). آباء مسیحی تا مدتی میگذاشتند ایرانیانی که مسیحی شده بودند همسران خود را که به طریقهی «ازدواج با محارم» گرفته بودند، نگه دارند، اما مارآبا بر این شیوه تاخت و اینگونه نومسیحیان را به ترک همسران خویش وادار ساخت (کتاب انجمنهای دینی، Dus Buch der Synhados، طبع براون، ص ۹۳ و بعد؛ بیدیان، Bedijan، تاریخ مارجبلها، ص ۲۰۶ و بعد از آن و ص ۲۵۴ و ص ۲۸۲؛ زاخائو، همانجا، ص ۲۲ تا ۲۷، ۳۱ تا ۳۶، ۳۶۵ تا ۳۶۸). اما آن رسم بر نیفتاد و تیموته اول، از آباء مسیحی در دوره اسلامی، مسیحیان نسطوری را برای پیروی از آن نکوهش میکند (براون، همانجا، ص ۱۳۱). بعد از اسلام، نویسندگان تاریخ و سنت، گاهگاهی به ایرانیان قدیم حمله کردهاند که با خواهر و مادر و دختر خود ازدواج میکردهاند (اینوسترانتسف، مظاهری، کریستن سن و دیگران این موارد را از طبری، مسعودی، بیرونی و شهرستانی و غیره اخذ و تفسیر کردهاند). و حتی در فقه مواردی در ارث و ازدواج به این مسائل اختصاص دارد (رشید یاسمی، یادداشت بر ترجمه ایران در زمان ساسانیان، ص ۳۴۹: وجه دوم). مثلاً «ارث المجوس» در مورد میراث بردن یا نبردن فرزندانی است که از ازدواج با محارم به وجود آمدهاند. شواهد کتب اسلامی بهقدری است که خود مقالتی جداگانه میخواهد اما چون همه آن مربوط است به انتساب به دوره قدیم و حتی یک مورد هم از دوره معاصر در آنها نیست، بازگفتنشان سودی ندارد. فقط یادآور میشویم که شیخ طوسی و شیخ مفید روایت کردهاند که «شخصی در نزد امام صادق زبان به دشنام مجوس میگشاید که آنان با (محارم) خود ازدواج میکردهاند. امام وی را از دشنامگویی منع میکند و به وی میگوید: آیا نمیدانی که این امر در نزد مجوس نکاح است؟ هر قومی میان نکاح و زنا تفاوت مینهد و نکاح هرگونه باشد، تا زمانی که مردم ملزم به حفظ عقد و پیمان خود هستند، جائز است.» (همانجا و نیز ناصرالدین شاه حسینی، ترجمه زن در حقوق ساسانی از بارتولومه، صفحات ز و ص ژ).
همچنانکه پیشتر گفتیم، هرگاه فقط این شواهد یونانی و رومی و سُریانی و اسلامی را داشتیم، میتوانستیم بگوییم اینها همه تهمت و افتراست. اما مُتونی داریم که در درجه اول اهمیت برای دین و آداب زرتشتی بوده و درست در همین متون، شواهد زیادی از «ازدواج با محارم» مییابیم. نخست باید دانست که کل قضیه بر سر واژه اوستایی «خوئیت ودثه» میچرخد که در پهلوی «خوئیتوک دس» (و گاهی هم خوئیتوک دات نوشته میشده و خُوی دودَ میخواندهاند) (بارتولومه، لغتنامه ایران کهن، ستون ۱۸۶۰؛ نیبرگ، راهنمای پهلوی، ج ۲، ص ۲۲۴؛ وست، متون پهلوی، ج ۲، ص ۳۹۰). اگر آن را تجزیه کنیم میشود: «خوئی تو» یعنی «خویش، وابسته» (بارتولومه، ۱۸۵۸، توجه میدهد که «خویش» با طبقات اجتماعی ایران رابطه داشته است یعنی این «خویش» بیشتر برای «خویشان نُجبا» به کار میرفته است) و «ودثه» یعنی «زناشویی» (برخی از زرتشتیان البته این معنی را نمیپذیرند و چیزهایی شبیه، کار نیک و عملی خیر که با خدا رابطه میدهد، پیشنهاد میکنند که اساسی ندارد) (بسنجید با وَذو = زن) و بر روی هم «زناشویی با وابستگان» یا «زدواج با خویشان/ نزدیکان» معنی میدهد (با آنکه خودِ این واژه در زبان فارسی کنونی رایج نیست، اگر میخواستیم به قیاس، همسنگِ دقیقی برای آن قرار دهیم میبایست چیزی شبیه "خویش دودگی" بنویسیم و از آن - افزودن بر خویشان از طریق بستگی زناشویی - اراده کنیم). اما شواهد کتبی که آوردیم و بهویژه آنچه از کتب زرتشتی خواهیم آورد، باعث شده است که این واژه را «ازدواج با محارم» ترجمه کنند.
مهم این است که واژه «خوئیت ودثه» در اوستای اصیل یاد نشده است. در گاثاها که سرودهی خود زرتشت است، واژه «خویتو» یعنی خود/ خویش، مذکور است اما از «خویتو ودثه» ذکری نیست (وست، متون پهلوی، ج ۲، ص ۳۹۰ و ۳۹۱). البته تاریخ تدوین بخشهای اوستا مشخص نیست. گاثاها را ما متعلق به کمی پیش از یک هزار سال پیش از میلاد میدانیم، و بعد به یسنای هَپتَن میرسیم که امروز معتقدند که آن هم از خود زرتشت است (بویس، دین زرتشتی، ص ۲۰، ۳۲ و ۳۳، ۶۲ و ۶۳، ۸۸ با مراجع. البته لازم به ذکر است مورد یاد شده هنوز اثبات نشده). و سپس یَشتهای کهن - چون مهریَشت، آبانیَشت و زامیادیَشت - هائیتی را داریم که شاید در دورهی هخامنشی در آنها دست بُرده باشند ولی به هر حال در این جایها هم از «خوئیت ودثه» خبری نمیبینیم. نخستین جایی که این واژه حقوقی یاد شده است در یسنای سیزدهم، بند ۲۸ است که میگوید (وست، متون پهلوی، ج ۲، ص ۳۹۱): «من... خوئیت ودثه مقدس را میستایم که برترین و بهترین و نیکوترین چیزی است که موجود است و موجود خواهد بود، که اهورایی است و زرتشتی». همین مطلب در ویسپرد، سوم، بند ۱۸؛ گاه چهارم، بند ۸ و ویشتاسپیَشت، بند ۱۷ بدینصورت آمده است که مردانی که خوئیت ودثه میکنند، با جوانانی که بهترین و خردمندترین هستند به یک جا میآیند.
چنان که وِست میگوید: «در هیچیک از این عبارات چیزی منظور و طبیعت چنان کار نیکو را بنمایاند، نمیبینیم.» (وِست، همانجا). جای دیگری که «خوئیت ودثه» یاد شده است در بندهای ۳۵ و ۳۶ فصل هشتم وندیداد (وی دیو دات؛ یعنی قانونِ ضد دیوان: کلمه وندیداد تلفظ نادرست این نام است.) است که توصیه میکند: «مُردهکِشان پس از انجام وظیفه باید سر و تن را با شاش گاو و ورزاو بشویند و از شاش کسی استفاده نکنند مگر این که مال مرد و یا زنِ خوئیت ودثه کرده باشد.» باز میبینیم که در اینجا هم مفهوم واقعی واژه روشن نیست و تنها مسلم میکند که هم مرد میتوانسته است آن «کار نیک» را بکند و هم زن (همانجا). از این شواهد پیداست که مفسران پهلویِ این متون اوستایی هم هیچ منظور خاصی از «کار نیک» مذکور در آنها در نیافتهاند. اما وقتی مفسر اوستایی بند ۴ یسنای ۴۴ را بیان میکند دیگر جایی برای تردید باقی نمیماند.
اینک ترجمه این فقره اوستایی به اضافه تفسیر روحانی پهلویدان که ما در میان پرانتز گذاشتهایم و با حرف درشتتر (در اینجا با حروف ریزتر و به رنگ آبی) مشخص کردهایم (به نقل از وست، همان منبع، ص ۳۹۲ تا ۳۹۴. در مورد توضیحات اضافی، رک. همانجا، ص ۳۹۲، یادداشت ۳):
چنین اندر همه جهان میسرایم: آنچه (که او که اهورامزداست از آنِ خود کرد) خوب (خوئیتوک-دس) (است). به یاری راستی اهورامزدا میداند که این یکی (یعنی اسپندارمذ - که در افسانهها دختر اهورمزدا خوانده شده - آن هم به تعبیری شاعرانه، چنانکه در پایین یاد خواهیم کرد.) را آفرید (که خوئیتوک دس انجام دهد). و از راه پدری بود که بِهمَنِش (وهومن) به دست او پروریده شد (یعنی به خاطر پیروی از طبیعتِ نیک آفریدگان، خوئیتوک دس به دست او انجام شد.) از اینروست که وی، که دختر اوست، کار درست میکند اسپندارمذ (که بسیار نیکاندیش است) (یعنی وی از خوئیتوک دس روی نگرداند). وی فریفته نشد (یعنی وی از خوئیتوک دس سر باز نزد چونکه) همه چیز را میبیند (یعنی آنچه را) که از آن اهورمزداست (به عبارت دیگر: از راهِ دین اهورمزدا وی به همه وظایف و قوانین میرسد).
همچنانکه وست خاطر نشان کرده است: «کلیه اشارات این قطعه به خوئیتوک دس اضافاتِ مترجمان پهلوی است که میخواستهاند آن عمل را توصیه کنند، واِلا هیچ چیزی از آن در متن اوستایی نیست. فقط این اضافات مُبَیِّن آن است که مترجمان پهلوی از خوئیتوک دس مفهوم ازدواج پدر و دختر را فهمیده بودهاند.» (وست، همان منبع، ص ۳۹۳ و ۳۹۴). بیاعتباری اینگونه مفسران و مترجمان ملا نقطهای از اینجا پیداست که به گفته بعضی از آنان بخشی از اوستا که «دوباسروگد نسک» (لازم به توضیح است که در دینکرد، جایی که خلاصه نَسکها را دارد از چنین نَسکی نشان نیست.) نام داشته، پُر بوده است از جزئیاتی درباره «خوئیتوک دس». اما خوشبختانه خلاصه این نَسک در کتاب دادستان دینیک، ۹۴، بندهای ۱ تا ۱۱ موجود است و در آن کوچکترین اشارهای به «خوئیتوک دس» نمی بینیم (وست، همان منبع، ص ۳۹۴).
اینک میپردازیم به شواهد دیگر:
کرتیر موبد بزرگ زمان بهرام دوم میگوید که از جمله کارهایی که در سرتاسر جهان مزدایی برای پیشرفت دین مزدایی کرد یکی هم انجام دادن بسیاری «خوئیتوک دس ها در همه جا بود.» (از ترجمه بَک، کتیبههای دولتی ساسانی، ص ۴۳۳). در کتاب دینکرد چندین بار از «خوئیتوک دس» یاد شده است ولی در آنجا هم مثل سخن کرتیر، مطلب کلی است و به عنوان کار مهم نیکویی توصیه شده است (وست، همان منبع، ص ۳۹۴ و بعد). در سه فقره اینطور مینماید که مفهوم «ازدواج با محارم» بیان گشته است:
یکی در دینکرد، کتاب نهم، فصل ۴۱، بند ۲۷، است که به نقل از بند هیجدهم «وَرَشتمانسَر نسک» اوستا (که گم شده) آمده است: «برادری و خواهری را به آرزوی زناشویی برمیانگیزند تا با هماهنگی خوئیتوک دس انجام دهند.» (همان منبع، ص ۳۹۵. خلاصه این نسک در دینکرد هشتم، فصل سوم، بند ۱ آمده است: وست، متون پهلوی، ج ۴، ص ۱۲، و خلاصه بسیار مفصلی از آن در دینکرد نهم، فصل ۲۴ تا ۴۶ آمده است - وست، همان منبع، ص ۲۲۶ تا ۳۰۳ - و مطلب مذکور در فرگرد هیجدهم - همان منبع، ص ۲۸۴ و بعد - یافت میشود). در اینجا البته گفته نشده است که آن دو با هم «خوئیتوک دس» کنند، بلکه به «همراه هم، با هماهنگی» و معنی مشخص نیست.
دوم در دینکرد، کتاب نهم، فرگرد ۴۰، به نقل از فرگرد ۱۴ بغ نَسک (که آن هم از میان رفته است) توضیحات مفصلی آمده بوده است که خلاصه آن بدینگونه میشود (خلاصه بغ نَسک در دینکرد نهم - متون پهلوی، ج ۴، ص ۳۱۱ تا ۳۹۷ - فصول ۴۷ تا ۵۹، مانده است. فرگرد ۱۴ در همان کتاب، بند ۶۰ - متون پهلوی، ج ۴، ص ۳۶۴ و بعد - آمده است): هر آنچه به ازدیاد نسل بینجامد نیکوست چنان که «خوئیتوک دس» ستوده است. پدری کردن وظیفهای والاست، و از خود و به خود افزودن شیوه درست ازدیاد نسل است، و این «خوئیتوک دس» است و او که شیوه درست ازدیاد نسل را رعایت میکند «خوئیتوک دس» را ستوده است. تجربه نشان میدهد که از نسلهای خوب، زادگانِ خوبتری به بار میآیند یعنی با رعایتِ دائم «خوئیتوک دس» نسلها بهتر میشود. این مطلب را به نحو دیگری میتوانیم بگوییم، اسپندارمذ را در رتبه دختری اهورمزدا میدانند چرا که «خرد» این یکی (اهورمزدا) مشتمل بر همه «اندیشه بجا» (آرمئیتی) میشود. بر این اساس خرد و آرمئیتی هر دو در درون اهورمزدا و اسپندارمذند، یعنی خِرَد از آنِ اهورمزداست و آرمئیتی از آنِ اسپندارمذ، و «اندیشه بجا» (آرمئیتی) نتیجهی خرد است درست مثل اینکه اسپندارمذ زادهی اهورمزدا باشد. و این اظهار صریحی است بر اینکه در نظر کسی که خرد را با آرمئیتی رابطه میدهد، به اسپندارمذ باید به عنوان دختر اهورمزدا نگریست.
همچنانکه وست متذکر شده است این اظهار نظر هم تمثیلی است و در آن از خوئیتوک دس «زناشویی با خویشاوندان» فهمیده میشده است و معلوم نیست که اشاره تکمیلی آن به رابطه پدری و دختریِ اهورمزدا و اسپندارمذ متضمن صراحت بر ازدواج آن دو میبوده است (وست، متون پهلوی، ج ۲، ص ۳۹۶).
سومین تذکار دینکرد از فرگرد ۲۱، بغ نَسک برداشته شده است که در آغاز به نظر وست؛ «دختری را به ازدواج پدری در میآورد چنان که زنی را به مردی دیگر میدهند» معنی میداد و صراحت بر رسم خوئیتوک دس به معنی «ازدواج با محارم» میکرد (همان منبع، ص ۳۹۷). اما در ترجمه خود دینکرد متوجه شد که معنی این فقره با ازدواج رابطهای ندارد و آن را چنین ترجمه کرد: «وی دخترش را از راه دختری به ضمانت پدرانه شخصی میسپارد که وی آن دختر را احترامِ به پدر میآموزد.» (متون پهلوی، ج ۴، ص ۳۸۲). این مطلب را بسیاری از محققان در نیافتهاند و بر ترجمه اولیِ وست تکیه کردهاند و به راه اشتباه افتادهاند.
به غیر از این موارد، در ارداویرازنامه آمده است که ارداویراز هر هفت خواهر خود را به زنی داشت و در معراج خود کسانی را دید که عمل «خوئیتوک دس» کرده بودند و مقام عالیِ روحانی یافته بودند (متن پهلوی و ترجمههای متعدد از آن در دویست سال گذشته بارها چاپ شده است. مطالب اصلی آن را وست در متون پهلوی، ج ۲، ص ۳۹۷ و ۳۹۸ آورد و این موضوع جالب را هم افزود: مگر این بیشتر تعجبآور است از داستان زنی که پشت سر هم با هفت برادر ازدواج کرد و در انجیل مارک - دوازده، آیات ۲۰ تا ۲۲ - و لوقا - بیست، آیات ۲۹ تا ۳۲ - از آن یاد کردهاند؟ به هر تقدیر داستان معراج ارداویراز از رایجترین و مقبولترین قصههای زرتشتی است و به زبانهای بسیاری ترجمه و حداقل چهار بار به فارسی برگردانیده شده است. ترجمه قدیمی آن به شعر هم موجود است که «دستور کیخسرو جاماسپجی جاماسپ آسا» در بمبئی به همراه متن پهلوی و ترجمه گجراتی در ۱۹۰۲ م چاپ کرد. اما در این ترجمه از «خوئیتوک دس» به معنی زناشویی با اقوام یاد شده است). همچنین در مینوی خرد میخوانیم که «خوئیتوک دس» از جمله کارهای بسیار ستوده است (وست، متون پهلوی، ج ۲، ص ۳۹۸ و بعد). و در بهمنیَشت میخوانیم که حتی در دوره پُر آشوبِ تسلط بیگانگان هم «مردِ راستین، سنت دینی خوئیتوک دس را در خاندان خود پایدار میدارد.» (همان منبع، ص ۳۹۹). در فصل ۱۹۵ کتاب سوم دینکرد آمده است که «خوئیتوک دس» گناهان را پاک میکند و تیرگی را میزداید (همان منبع، ص ۴۱۰ و بعد). و در فصل ۲۸۷ همان کتاب، مزایای حسنهی چنان عملی شرح داده شده است (همان منبع، ص ۴۱۱). در فصلی از کتاب ششم دینکرد از قول روحانیان باستانی آمده است که «خوئیتوک دس» چون رعایت نشود تاریکی افزون گردد (همانجا). در هفتمین کتاب دینکرد از اوستا نقل میکند که مَشییه و مشییانه (زن و مرد نخستین که نامشان را به صورتهای مختلف نوشتهاند.) که به ارادهی اهورمزدا از تخمه گیومرت به بار آمده بودند (همان منبع، ص ۴۱۱ و ۴۱۲) طاعات خوب انجام دادند و من جمله «خوئیتوک دس» کردند و به ازدیاد نسل پرداختند. در همان کتاب از قول زرتشت میآورد که از میان کارهای نیک «خوئیتوک دس» از همه بیشتر زداینده تاریکی و اهریمنی است و باید با تشریفات و به دست روحانیان بزرگ انجام پذیرد (همان منبع، ص ۴۱۲ و بعد) و وقتی خودِ زرتشت چنان امری را توصیه میکرد بسیاری برآشفتند و بر او تاختند و توصیه اینکه بهترین نوعِ آن «میان پدر و دختر، و پسر و آن که او را زاده است، و خواهر و برادر است» را مردود شمردند (خواننده دقیقاً توجه کند به این اعتراض بهدینان بر ضد فتوایی ناپذیرفتنی). در اینجا هم خوئیتوک دس دقیقا معنی «ازدواج با محارم» را دارد و جای بحث در آن نیست، فقط باید توجه کرد که: دینکرد آن را به صورت سنتی که «در زمان باستان» آورده اند بیان میکند، نه به صورت طاعتی مرسوم. در دادستان دینیک (فصل ۳۷، بند ۸۲؛ فصل ۶۴، بند ۶؛ فصل ۶۵، بند ۲؛ فصل ۷۷، بند ۴ و ۵) به ازدواج مشییه و مشییانه از طریق «خوئیتوک دس» (برادر و خواهر) اشاره شده است (وست، متون پهلوی، ج ۲، ص ۴۱۴. تفصیل آن را بعد خواهیم دید). و در فصل ۲۷، بند ۶ و ۷ و فصل ۲۸، بند ۱۹ آمده است که «خوئیتوک دس» (به طور کلی) باید تا آخر جهان پایدار ماند چون ترویج آن نزد دیگران مایه بخشایش گرانترین گناهان خواهد بود (همانجا). در کتاب شایست نی شایست میخوانیم که یکی از آباء زرتشتی به نام «نَرسِه مهر برزین» سه جمله نیک گفته بوده است یکی این که: «خوئیتوک دس اعدامی را نجات میتواند داد.» (طبع تاوادیا، ص ۱۱۳ - فصل هشتم، بند ۱۸ - ). و در گزیدههای زادسپرم آمده است که: «خوئیتوک دس یکی از سه توصیه زرتشت به پیروان خود بوده است.» (فصل ۲۳، بند ۱۳ - وست، متون پهلوی، پنجم، ص ۱۶۶). در دادستان دینیک میخوانیم که «ترتیب دادن خوئیتوک دس کاری بسیار نیکوست و از آن است که پیشرفت کامل در این جهان میسر میشود» (رک. وست، متون پهلوی، ج ۲، ص ۴۱۴، برای مراجع). با همه این شواهد اگر دو گواهی بعدی را نداشتیم، باز میتوانستیم همه اینها را این گونه تفسیر کنیم که: بسیار خوب، خوئیتوک دس، به معنی ازدواج با خویشاوندان هم که باشد، عملی بسیار ستوده است و برای پایداری جامعه ایرانی بسیار اساسی. اما با دو شاهدی که خواهیم آورد، هیچ شکی نمیماند که مقصودِ جامع دینکرد سوم و هیمیتاَشَهوهیشتان (یعنی امید پسر اشو وهشت) از اصطلاح خوئیتوک دس «ازدواج با محارم» میبوده است. اینک شاهد اول از کتاب دینکرد سوم، بند ۸۲ (به نقل از وست، متون پهلوی، ج ۲، ص ۳۹۹ تا ۴۱۰): در اینجا یکی از موبدان با خاخامی یهودی درباره محسنات «خوئیتوک دس» جدل میکند (در ترجمهی "دستور پشوتن سنجانا" این فصل را بند ۸۰ نوشته، و ترجمه او با ترجمه وست نمیخواند.) (بسنجید با یادداشت وست، همان منبع، ص ۳۹۹، حاشیه ۴، و توضیح نیبرگ، راهنمای پهلوی، ج ۲، ص ۲۴۴). ترجمههای دیگری هم از این فصل کردهاند (مثلا ترجمه دمناس، de Menasce، در کتاب سوم دینکرد، ص ۸۵ و بعد. سعید نفیسی - منبع یاد شده در پانوشت ۱۹ - هم این فصل را به صورت گلچین و مخدوش آورده است).
ما از وِست پیروی میکنیم (ولی از زواید چشم میپوشیم)؛ اندرحملهی سختی که یک یهودی به مُغی کرد به واسطه رسم «خوئیتوک دس»، و پاسخی که آن روحانی از روی منابع دینی مزدایی به وی داد:
بدان که... خوئیتوک دس همیاری و کمک مشترک مردم به یکدیگر است. خوئیتوک دس نامی است که «از خود دادن» (خویش دهشنه) میباشد، و مقام (گاه) آن در این است که رابطهای بسیار استوار میان نژاد خویش و همنوعان خود از راه نگهداری و پایدار کردن نفوذ مقدسات به بار میآورد که طبق اسناد عبارت است از پیوند میان مردان و زنان از میان نژاد خویش و به منظور آمادگی و پیوستن به رستاخیز عالم. آن پیوند اتحاد، اگر بخواهیم بسیار روشنتر بگوییم، میان تعداد بیشماری از نژادهای خویشاوند انجام میگیرد یا به صورت پیوند با خویشان (نبانزدیشتانو) و در میان خویشان، و یا با خویشانِ نزدیک (نزدپدوندانو). و در نظر من از همه کاملتر، پیوند سه گروه خویشانِ نزدیکتر (نزدپدونتر) است یعنی پدر و دختر، و پسر و بوردارِ (زاینده) (به جای مادر آمده است و امروز در اصطلاح باردار یعنی آبستن مانده است) او، و برادر و خواهر. (در اینجا موبد برای توضیح مطلب، سخنان موبد بزرگی را نقل میکند که داستانِ آفرینش و آدمِ نخستین را شامل است: آفریدگار، سازنده همه چیز و همه کس است و زمین - اسپندارمذ - ساختهی اوست و چون بالطبع مؤنث است دخترِ او محسوب میشود و از او، زندهی میرای گویا، (گیومرتن) را آفرید که از تخمه او همه مردم تا روز رستاخیز بار می آیند.). بدینسان است که چون یاری (آفریدگار که) پدر (است) از دختر (اسپندارمذ) فرزندی بار آورده است، این را میگویند «خوئیتوک دس». باز در اسناد دینی آمده است که چون گیومرت از جهان میرفت، منی او بر روی زمین، یعنی اسپندارمذ، که مادر خود او محسوب میشد، افتاد و از پیوند آن دو، مشییه و مشییانه چنان که طبیعت آفریدگان است به آرزوی زاد و ولد افتادند و با هم جفت آمدند، این را «خوئیتوک دسِ برادر و خواهر» گویند. و بسیاری جفتهای دیگر از آنان به بار آمدند و هر جفتی همواره زن و مرد شدند، و همه مردمانی که تاکنون بودهاند، و اکنون هستند و در آینده خواهند بود، همه زادهی «خوئیتوک دس» اند. از اینجاست که آن را قانون توصیه میکند، و هر جا آن انجام میشود نتیجهاش ازدیاد نسل آنجاست. و میگویم که دیوان دشمنان مردماند و نابودیشان را خواستن از طریق «خوئیتوک دس» به ثمر میرسد (چه اینکار مایه آبادانی و تندرستی و افزونی است و دیوان را تنگی و خواری و ناتوانی میآورد.) و میگویم هر چه فرزندان از نظر تخمه و نژاد به اصلِ خود نزدیکتر باشند خوشاندامی و تناوری و خردمندی و خوشاخلاقی و آزرمداری و برتری هنرها و تواناییها و دیگر خصایص در آنها بیشتر است و از آنها بیشتر سهم میبرند و رضایت بیشتر دارند (در اینجا موبد از ازدواجهای ناهمگون به اکراه یاد میکند و آنرا چون جفت شدن سگ با گرگ و اسپ با خر میداند که نتیجهای ناخوشایند به بار میآورد). و این است سودِ پاکِ نگهداریِ نژاد. میگویم که سهگونه محبت بر خواهر و برادر از آنچه که از آنان به بار خواهد آمد، میرسد. یکی وقتی که فرزند، زادهی برادر و برادر باشد؛ یکی وقتی که فرزند، زادهی برادر و خواهر باشد، و یکی وقتی که فرزند، زادهی خواهر و خواهر باشد (که در هر سه این موارد، فرزندان محبت از دو سو میبرند و هنرها از دو طرف میگیرند.) (این است معنی اصلی «خوئیتوک دس». بقیه مطالب ساخته افسانهپردازان است). و هم بدینگونه است وضعیت آنان که از پدر و دختر زاده شدهاند و یا از پسر و مادر ... و او که فرزند فرزند خود را میبیند، شادمان میشود حتی اگر که آن زاده، از تخمه کسی باشد که از نژاد دیگر و از کشور دیگر باشد. و این هم مایه شادی و خرمی است که مردی میبیند پسری که از دختر خود آورده است، برادر همان مادر هم میشود و او که از پیوند پسری با مادرش به بار آمده، برادر پدر خود هم میشود. سود این کارها بیشتر از زیانشان است و اگر کسی بگوید که چنین کاری اهریمنانه است (خواننده به اعتراض علیه فتوای خشک توجه کند!)، باید گوشزد کرد که اگر زنی در شرمگاهش بیماریای رخنه کند آیا بهتر نیست که برادرش یا پدرش یا فرزندش بدو دست زنند تا غریبهها؟ (و آیا این بهتر از آن نیست میان پارسی مردی و رومی زنی با کوس و نقاره عروسی راه اندازند؟ آیا در خانه ماندن و با خویش خود ساختن مناعت و از خودگذشتگی نمیآورد؟ آیا از بیرون همسر ستاندن هزار آرزو و بویه و هوسهای دنیایی به دنبال ندارند؟ آیا با غریبه بودن، دروغ و تقلب را افزون نمیکند و هوسرانیهای بیرون از خانه پیش نمیآید؟ آیا طلاق و دعواهای خانوادگی در میان زن و مرد غریبه به میان نمیآید؟ آیا در مقابل، زناشوییهای خانوادگی اشتراکمساعی و دلجوییهای دایم و مهرورزیهای بیپایان نمیآورد؟) و اگر با همه اینها که گفتم باز کسی بگوید که این کار یک تباهی ننگین است (باز دلیل دیگری که مردم از فتواهای ناپذیرفتنی رویگردان بوده اند)، باید بگویم که (تباهی و بیعاری به خودی خود وجود ندارد و استعاری است) مثلاً ما و شما کسی را که برهنه در اجتماع آید دشمن میداریم و ننگین میشماریم اما آنان که برهنه میزیند، او را خوشاندام و زیبا میشمارند. مگر نه این است که گروهی بینیِ کوفته را مایه زیبایی رخسار میدانند و عدهای بینیِ بلند و عقابی را مایه فخر و نیکرویی؟ (همان مطلبی که در شعر: تو مو میبینی و من پیچش مو؛ تو ابرو، من اشارتهای ابرو، مییایبیم) از این گذشته، زیبایی و خوشگلی با تغییر زمان فرق میکند. زمانی بود که هر کسی سرش را میتراشید گناهی مرتکب میشد که شایسته مرگ بود. در آن زمان مرسوم مملکت نبود که مردم سر بتراشند (بسنجید با نفرین، الهی سرت را بتراشند، که در شیراز هنوز برای آرزوی خجالت زده شدن بدخواهی میگویند)، ولی امروز حکیمی را میشناسم که ستردن موی سرش را حُسن میداند و حتی کاری نیکو میشمارد ... برای ما آن کار نیک (خوئیتوک دس) توصیه الهی است، نگهدارنده نژاد است و مایه کامل بودن خاندان ... زیانش کم است و سودش فراوان ... و همه نیاکان و پدران ما بر آن رفتهاند و سود دیدهاند... و اگر کسی بگوید که قانون در مورد آن رسم بعدها گفته است: «آن را به کار نگیرید» (دلیل دیگری که قانون رسمی هم چنان کارهایی را ممنوع کرده بوده است)، هر که از چنان قانونی آگاه است، گو بپذیر، ما که نیستیم، ولی هر آگاهی میداند که همه آگاهیها از خوئیتوک دس برخاسته است زیرا که دانش ما از پیوند دو جزء میآید یکی دانشِ ذاتی و یکی دانشِ آموختنی، و معلوم است که دانشِ ذاتی مؤنث است و دانشِ آموختنی مذکر، و چون هر دو آفریده آفریدگارند پس خواهر و برادرند؛ و هر چیز دیگری که کامل است هم از پیوند اجزاء کامل به بار آمده است، چون آب که ماده است و آتش که نر است و این دو را خواهر و برادر میشمارند (که گرچه با هم نمیپیوندند ولی در تن آدمی به یکسان با هم جوش میخورند، چنانکه اگر در مغز، آب زیادتر باشد میپوسد و اگر آتش زیادتر باشد میسوزد).
این بود طولانیترین و استوارترین گواه کتبی زرتشتی برای رسم «ازدواج با محارم». خواننده خود میتواند به روشنی در یابد که این دفاع پر آب و تاب برای این لازم شده که همان زمان هم این رسم شدیداً مورد حمله بوده است، و فقط چند روحانی آن را تجویز و عده کمی از مردم از آن پیروی میکردهاند (لازم به یاد آوری است که چنین موردهایی را نیز در جامعه کنونی داریم که عدهای از روحانیان مسائلی چون صیغه و ازدواج موقت را مطرح میکنند ولی موردِ پسند و قبول اکثریت مردم نیست جز عده اندکی). به راستی در این تفسیر دور و دراز، مطالب متناقض درهم آمیخته است و تشخیص آنها به سادگی ممکن نیست و برای همین عده زیادی که مطالب را سَرسَری خواندهاند گول بعضی از جملات را خوردهاند و کل قضیه را به صورت انتسابِ عام وانمود کردهاند (مثلاً سعید نفیسی، دمناس، فرای، بوچی، دوشن گیمن و کریستن سن. حتی خدابیامرز منصور شکی هم در مقالهی حقوق خانواده در ایران باستان، دانشنامه ایرانی،ج ۹، ص ۱۸۴، به همین توهم دچار شده و نوشته است: ازدواج با محارم، که اصلاً میان نجبای بسیاری از ملل رواج داشت، بعدها در کلیهی سطوح جامعهی ایرانی چه بالا و چه پایین به طور عام انجام میشد. بسیاری از پادشاهان ایران خواهر و دختر خود را به زنی گرفتند، اینگونه گزافههای بیپروا نتیجهای جز گمراهیِ خوانندگان ندارد حتی اگر هدف از نوشتن آنها جز دانش دوستی چیز دیگری نباشد!).
در قانوننامه رسمیِ دوره ساسانی کتاب هزار دواریها (ماتیگانِ هزار داتِستان) (طبع و ترجمه آناهیت پریخانیان؛ پیشتر مطالب این کتاب را درباره چنین مقرراتی منصور شکی در مقالهی زناشویی ساسانی آورده بود.) آمده است که اگر پدری ارثیه دختری را به دخترش داد و بعد او را به زنی گرفت پس از مرگش آن زن از سهمیه ارث همسری نیز برخوردار میشود (بخش یکم، فصل ۴۴، سطرهای ۸ تا ۱۲) (ترجمه پریخانیان، ص ۱۱۹؛ شکی، زناشویی ساسانی، ص ۳۳۵ و ۳۳۶). و باز آمده است: اگر پدری دخترش را به زنی کرد پس از مُردنش او فقط ارث همسری میبرد (و نه ارث مضاعف) (همانجا، سطرهای ۱۳ تا ۱۶) (همان مقاله، ص ۳۳۶). در همان کتاب (بخش دوم، فصل ۱۸، سطرهای ۷ تا ۱۲) اینگونه آمده است که اگر مردی تعهد کرد که این ملک (یا مال) ده سال دیگر به پسر من میرسد به شرطی که با دخترم ازدواج کند، ده سال بعد باید ملک را به پسر بسپارد، و اگر ازدواج آن دو زودتر انجام شده، تعویض مالکیت هم میتواند زودتر انجام شود، ولی اگر پسر از ازدواج سر باز زد، تعلق آن ملک (یا مال) بدو نباید صورت پذیرد (همانجا).
این موارد از یک کتابِ قانوننامه رسمی، جای چون و چرا باقی نمیگذارد. همینطور است مواردی که در روایات موبد بزرگ زرتشتی همیت (اِمید) پسر اشو وهشت مذکور است (این موارد را پیشتر دمناس ترجمه و تفسیر کرده بود. اما خود کتاب را نزهت صفائی اصفهانی در ۱۹۸۰ در کمبریج/ ماساچوست چاپ کرد. منصور شکی هم در مقاله زناشویی ساسانی از آن بهره گرفته بود). یکی از پرسشها در پاسخ به این مسئله است که در مورد پسری که تعهد به ازدواج با خواهرش کرده است یا توصیه پدر و مادر را برای آن کار پذیرفته اما از انجامش سر باز زده است چه باید کرد؟ (پرسش ۲۲ - اصفهانی، ص ۱۵۵ تا ۱۵۸). پرسشی دیگر مربوط است به اینکه اگر مردی خواهر یا مادرش را به زنی کرد با این که امیدی برای بارگرفتنشان نبود آیا ثواب خوئیتوک دس شاملشان میشود یا نه؟ و پاسخ این است که بلی میشود (پرسش ۲۸ - اصفهانی، ص ۱۹۳ تا ۱۹۶). پرسش دیگر مربوط است به اینکه اگر کسی خوئیتوک دس کرد ولی بعد بر اثر پیری یا بیماری از عهده انجام وظایف بر نیامد چه باید کرد؟ (پرسش ۳۰ - اصفهانی، ص ۲۰۳ تا ۲۰۶). این موارد، و مواردی که شکستن پیمان خوئیتوک دس را گناه میداند، ثابت میکند که در نظر این مفسران آخر دوره ساسانی، ازدواج با محارم حُسن بوده است (بسنجید با داوری وست، متون پهلوی، ج ۲، ص ۴۱۰).
حتی بعد از سقوط ساسانیان هم علمایی بودهاند که از خوئیتوک دس «ازدواج با محارم» را میفهمیدهاند و از آن به شدت دفاع میکردهاند در حالی که عدهای دیگر با آن آشکارا مخالفت داشتهاند. مشروحترین این مرافعهها در کتابی از روایات (یا فتواها) آمده است که نسخه خطی آن از سده شانزدهم میلادی است، اما دستورات طرح شده در آن تعلق به خیلی پیشتر دارد (همان منبع، ص ۴۱۴ و بعد). وِست خلاصهای از آن به دست داده است که ما لُب مطالبش را میآوریم:
بهترین کاری که یک کافر میتواند بکند در آمدن به دینِ بهی است (یکی از بهترین دلیلهایی که پذیرفتن افراد نا زرتشتی در جامعهی بهدینان، هنوز مرسوم و مقبول بوده است.) و بهترین کاری که یک «بهدین» میتواند بکند شکستن دیوان از راه «خوئیتوک دس» است. خودِ اهورمزدا نیز چنان کرده بود زیرا زمانی که زرتشت به پیشگاه او رسید و امشاسپندان را نزد او دید، اسپندارمذ را دید که دستی به گردن او داشت و چون دلیل پرسید، اهورمزدا پاسخ داد: «این اسپندارمذ است که دختر من و کدبانویِ جهانِ آسمانیِ من است و مادر موجودات». زرتشت گفت: «وقتی در دنیا این چیزها را میگویند، خیلی آشفتگی بر میانگیزد. چگونه است که تو، ای اهورمزدا، خودت هم در اینباره همانها را میگویی؟» اهورمزدا پاسخ داد: ای زرتشت: این خود میبایستی برای مردم نیکوترین نعمتها بنماید! باری وقتی نخستین آفریدگانم مشییه و مشییانه آنرا انجام دادند، شما نیز میبایست آنرا انجام دهید! زیرا اگر چه مردمان از چنان رسمی روی گردانیدهاند، نمیبایست، روی گردانند (چه خوشبختیها همه در نزدیکی و همخونی است و همه بلایا بر سر مردمان از آنجا میآید که مردان غریب میآیند و زنان "بهدین" را میگیرند) (و همواره دختران ما را از راه به در میبرند) (اشاره است به فرود زرتشتیان در میان جماعتهای مسلمان و یا مسیحی، آنچنانکه مثلاً در سیره شیخ ابو اسحق کازرونی میبینیم که از خانوادههای زرتشتی برخاست و در سده چهارم بیشتر مردم کازرون را با کوششهایی خیرهکننده مسلمان کرد.) (و ثواب خوئیتوک دس چنان است که جادوگر را هم از اعدام نجات میبخشد).
«در یکی از گفتههای دینی آمده است که اهورمزدا چهار کار نیکو به زرتشت توصیه کرد ... چهارم خوئیتوک دس با او که وی را زاده است، یا با دختری یا با خواهری ... زمانی که سوشیانس پدید آید، همه مردمان خوئیتوک دس میکنند و همه دیوان از معجزه خوئیتوک دس نابود میشوند.» در توضیح مطلب آمده است که انواع یاد شده خوئیتوک دس شامل برادران و خواهران ناتنی و یا دختران نامشروع هم میشود (وست، متون پهلوی، ج ۲، ص ۴۱۷). و باز ضمن قصهای دراز و سادهلوحانه اعتراف میشود که جمشید چون مست بود با خواهر خود خوابید، ولی بلافاصله نیکوییهای خوئیتوک دس با عالیترین اوصافی بازگو و ثواب آن بهشت خرم باشد، وعده داده شده است و در عوض دوزخ به کسی وعده گشته است که دیگران را از خوئیتوک دس باز میدارد، زیرا «آنچه دیگران گناهی شنیع میدانند در قانون ما طاعتی مزدایی است» (همان منبع، ص ۴۱۷ تا ۴۲۶. باز اینجا هم گواه اعتراض مردم به فتوایی ناپذیرفتنی هستیم).
«این هم در دین آمده است که: زرتشت به اهورمزدا چنین گفت: به نظر من این کاری است ناخوب (وَدو) که میکنند؛ و خیلی شک برانگیز است که من باید خوئیتوک دس انجام دهم چنانکه گفتی در میان انسانها کاملاً رایج است، (اهورمزدا پاسخ میدهد که این کار مایه تکامل همه چیز و لازم است.)».
هیچیک از شواهد ما اینگونه صریح حقیقت را بیان نکرده است: مردم به هیچروی به فتوای روحانیِ خشکمغزی که چنان کاری را روا میدانسته است، اعتنایی نداشتهاند، و همانطوری که وِست متذکر شده است، استناد او به این روایت و آن سند دینی بیهوده است چون که هیچکدام از مآخذ ادعایی او درست نیست (این داوری وست است: همان منبع، ص ۴۱۹ و بعد، و ص ۴۲۷ و بعد).
به همین دلیل در روایات پارسی، که در سده هفدهم نسخهبرداری شده است، خوئیتوک دس اصلاً معنی «ازدواج با محارم» نمیدهد، بلکه موبدان ایرانی در فتواهایی که برای زرتشتیان هند نوشتهاند، خوئیتوک دس را عملی پُر ثواب دانستهاند اما آن را «پیوند میانِ عموزادگان و خالهزادگان» معنی کردهاند. و در پاسخ سؤالی که روابطِ خانوادگی در خوئیتوک دس چگونه است، گفتهاند: پیوند میانِ زادگانِ برادران و خواهران با هم بسیار خوب است. به عبارت دیگر، خوئیتوک دس به معنی «زناشویی خویشاوندان» با هم است و بس (همان منبع، ص ۴۲۷ تا ۴۳۰).
ب:
شواهد تمثیلی و افسانهای
یک دسته از شواهد کتبی ما درباره خوئیتوک دس عبارت است از مواردی که برای ازدواج با محارم در میان ایزدان و یا موجودات و افراد افسانهای آوردهاند و هدف از ذکر آنها اثبات جایز بودن چنان ازدواجهایی در میان انسانها بوده است. تعداد این گواهیها در مقایسه با شواهد کلی بسیار کم و آنچه به نظر ما رسیده به شرح زیر است:
در تفسیری از یسنا که در دورهی خسرو انوشهروان نوشتهاند، آمده است که اورمزد با دختر خود اسپندارمذ خوئیت ودثه (پهلوی: خوئیتوک دس) کرد. گیومرتن (گیومرت) از این زناشویی زاد و خود با اسپندارمذ جفت آمد و نخستین مرد (مشییه، مرتیه، مرد) و نخستین زن (مشییانه، مرتیانه) از آنها به بار آمدند و از ازدواج آن دو مردمان پدیدار شدند (همان منبع، ص ۳۹۱). در یک کتیبهی آرامی از دوره هخامنشی «دین مزدیسنی» به بانویی تشبیه شده است که هم خواهر و هم همسر بعل (معادل اورمزد) است (مری بویس، تاریخ دین زرتشتی، ج ۲، ص ۲۷۵، با مراجع)، و در داستان سه موعود زرتشتی هم اثر چنین ازدواجی را باز جستهاند (همان منبع، ج ۱، ص ۲۸۵). همچنین آوردهاند که جمشید با خواهر همزادش زناشویی کرد و فریدون با دختر خود؛ و منوچهر از زناشویی خواهر و برادری به بار آمد (این داستان جمشید در وداها هم آمده است و بنابراین بسیار قدیمی است. به علاوه کلیه این مطالب در تاریخهای اسلامی مثل طبری، مسعودی و مقدیسی هم آمده است). و ارداویراز (که در سنت از احیاکنندگان دین مزدیسنی است) هفت خواهر خود را به زنی داشت و در معراج خود، در آسمان دوم روان کسانی را دید که خوئیتوک دس کرده بودند و کامرانی جاودانی یافته بودند. باز در یادگار زریران (ایادگار زریران/ ایاتکار زریران) (که اصلاٌ به شعر و از دوره اشکانی بوده است) آمده است (گشتاسپ میگوید، هوتس، که مرا خواهر و زن است. یادگار زریران، تدوین و ترجمه بیژن غیبی، بیلفلد آلمان،۱۹۹۹، ص ۲۲) که گشتاسپ همسر خواهر خود هئوتسا (خوتوس) بود.
در شاهنامه و کتب دیگر آمده است که همای دختر بهمن، زن او شد و داراب را از او زاد (بهمن پسری داشت ساسان نام و:
دگر دختری داشت نامش همای
هنرمند و با دانش و نیکرای
همی خواندندی ورا چهرزاد
ز گیتی به دیدار او بود شاد
پدر در پذیرفتنش از نیکوی
بدان دین که خوانی همی پهلوی
همای دلافروزِ تابنده ماه
چنان بُد که آبستن آمد ز شاه ...
به بیماری اندر بمُرد اردشیر (بهمن)
همی بود بیکار تاج و سریر
همای آمد و تاج بر سر نهاد
یکی راه و آیین دیگر نهاد ...
نهانی پسر زاد و با کس نگفت
همی داشت آن نیکویی در نهفت
(شاهنامه، ج ۶، ص ۳۵۱ تا ۳۵۵ - چاپ مطلق، ج ۵، ص ۴۸۳ تا ۴۸۸-).
یک جا در شاهنامه داریم (شاهنامه، ج۶، ص ۱۲۰، بیت ۷۹۴ و ۷۹۵ - چاپ مطلق، ج۵ ، ص ۱۵۰، بیت ۸۹۹ و ۸۰۱ -) گشتاسپ پس از بازگشتن از رزم ارجاسپ به فیروزی:
چو شاه جهان باز شد باز جای
به پور مهین داد فرخ همای
(عجم را چنین بود آئین و داد!)
سپه را به بستور فرخنده داد
(در نسخ شاهنامه مصرعهای بیت دوم را پس و پیش کردهاند. صورت کنونی از ماست. متن بُنداری تصحیح ما را تایید میکند: و زوج ابنته همای من ابنه اسفندیار علی الملهالفهلویه، که نشان میدهد مسئله ازدواجِ همای و اسفندیار است که - رسم عجم - بوده، نه دادن سپاه به بستور!) که همای خواهر اسفندیار و همسر او بود (مسلم است که مآخذ اصلی - ازدواج همای با خویشاوندش - را داشته است و از آن یکی ازدواج همای با گشتاسپ را دریافته است، دیگری با اسفندیار و سومی با بهمن. این چنین است که افسانهای مایه افسانههای دیگر میشود).
داستانِ ویس که همسر برادرش، ویرو بود ولی به رامین عشق میورزید بسیار مشهور است (اصلِ این داستان هم به زمان اشکانیان باز میگردد - رک. مینورسکی، ویس و رامین: داستانی اشکانی - برای نص موضوع رک. بالاتر، پانوشت). و قصه سودابه زن کیکاوس که بر ناپسری خود سیاوش عاشق شد و برای فریفتن او خواهرانش را به وی پیشکش کرد (شاهنامه، ج ۳، ص ۱۴ و بعد. چاپ مطلق، ج ۲، ص ۲۱۱ و بعد). همه جا رایج است.
از آنجا که اینها همه موارد افسانهای است، به هیچیک اعتمادی نمیتوان کرد، فقط میتوان گفت که در اندیشه مردمان چنین ازدواجهایی مبنایی داشته است و آن قیاس با شواهد واقعی تاریخی میبوده است.
ج: موارد معین تاریخی
من سرتاسر تاریخ ایران را بارها زیر و رو کردهام و حدود پنجهزار سند یونانی و رومی و سُریانی و چینی و عربی و فارسی و پهلوی و اوستایی و فارسیباستان را نقطه به نقطه خواندهام و از میان آنها فقط پانزده موردِ معینِ تاریخی یافتهام که شخصی به «ازدواج با محارم» روی آورده است. هشت تای آن به دوره هخامنشی تعلق دارد، سه تا به دوره اشکانی و چهار تا به دوره ساسانی. در اینجا این موارد را میآورم و بعد به مطلب دیگر یعنی توضیح علل چنین ازدواجهایی و نتایج حاصل از چند سوءتعبیر میپردازم.
به گفته هرودت کمبوجیه بر خلاف قوانین پارسی با دو خواهر خود پیمان زناشویی بست (یکی هئوتسا و دیگری که نامش را نبرده است) (کتزیاس که این داستان را به اشاره آورده است نام او را رکسانا - رئوخشنه - یا روشنک آورده است: شهبازی، کورش بزرگ، ص ۳۲۵، یادداشت ۱۹). و داریوش بزرگ فرَتَهگونَه دختر برادر خود اَرتانَه را به زنی گرفت (هرودت، تاریخ، ج ۷، بند ۲۲۴). به ادعای کتزیاس داریوش دوم خواهر خود پروشات را به زنی داشت (کتزیاس، پرسیکا، گزیده ۱۵ - الف. یاکوبی، ص ۴۹۶). و به گفته پلوتارخ اردشیر دوم با دو دختر خود زناشویی کرد (زندگانی اردشیر، بند ۲۷). همچنین گفتهاند که تریتخمه از سرداران پارسی با خواهر خود رئوخشنه (روشنک) زناشویی کرد (کتزیاس، پرسیکا، گزیده ۵۵. یاکوبی ص ۴۷۱). و اردشیر سوم با خواهر خود هئوتسا (پلوتارخ، زندگانی اردشیر، بند ۲۶). و سرانجام اینکه داریوش سوم (کلیه مآخذ درباره او را در کتاب برو، Berve، زیر شماره ۷۲۱ خواهید یافت) همسر خواهر خود استاتیرا (بعضی از مورخان حتی خود داریوش را هم، زادهی ازدواج خواهر و برادر میدانند: برو، شماره ۷۱۱) بود و یکی از سرداران او مادر خود را به زنی داشت (کنتوس کرتیوس، تاریخ اسکندر، ج ۸، فصل ۲، بند ۱۹).
برای دوره اشکانی نیز موارد معینی سراغ دادهاند. مثلاً ادعا کردهاند فرهادک (فرهاد پنجم) پسر فرهاد چهارم و کنیز ایتالیایی او موزا (Musa) با مادر خود ازدواج کرد (منابع در باب موزا در کتاب کاراس - کلاپرُت، ص ۱۵). در یک گزارش نجومی به زبان بابلی و خط میخی مربوط به سال ۲۳۶ تاریخ سلوکی (برابر با ۷۵ ق.م) اینگونه آمده است (ساکز - هونگر، ص ۵۰۷): «[نوشته شد] در سال ۱۷۲ از تاریخ اشکانی [که برابر است با] ۲۳۶، در عهد ارشک شاه و اسپبرز (Ispubarza) ملکه و خواهر او»، چنانکه گفتی شاه اشکانی خواهر خود را به همسری پذیرفته بوده است. همچنین یک طومار اشکانی به زبان یونانی که در اورامانِ کردستان یافتهاند با این جمله آغاز میشود (مینز، طومار اشکانی از اورامان کردستان، ص ۲۸ و ۳۱): «در عهد فرمانروایی شاه شاهان، ارشک، نیکوکار، دادگر، نامدار و یونان دوست، و [آنِ] ملکه، سیاکَه (Siace)، که هم همسرش است و هم خواهرش از سوی پدر، و آریازاته (Aryazate) ... دختر پادشاه بزرگ تیگران که نیز همسرش است، و آزاته (Azate)، همسر [شاه] و خواهر او از سوی پدر، در سال ۲۲۵ در ماه اپلئیوس (Apellaeus) ... این سند در پیش گواهان نوشته آمد.» در اینجا چنان مینماید که پادشاه اشکانی سه زن داشته است که دو تای آنها خواهران او بودهاند (این تعبیر عمومی است و از همان زمان چاپ مقاله مینز پذیرفته شده است).
از دوره ساسانی موارد معدودی داریم. در کتیبه سهزبانه شاپور یکم بر دیوار بنای هخامنشی در نقش رستم (که به غلط به کعبه زرتشت مشهور شده است) آمده است که شاپور برای عدهای آمرزش خواست و به گروهی خیریه بخشید. در میان آنان از «دینَک، ملکه ملکهها» یاد شده است که «خواهر شاه اردشیر» بود، و از «دخترمان ملکه ملکهها آدُر اناهید» سخن رفته است. این تعاریف باعث شد که عدهای دینک را خواهر و همسر اردشیر بدانند و آدُر اناهید را دختر و همسر شاپور (من جمله ماری لوئیز شومان در مقاله در باب چند زن نامبرده شده در کتیبه سهزبانی شاپور یکم بر کعبه زرتشت، و هینتس، در کتاب یافتهها و پژوهشهایی از ایران کهن، ص ۱۲۴ و بعد). اما چنانکه ماریق، هارماتا و ژینو نشان دادهاند این انتسابها از مقوله خیالپردازی است (رک. آدر اناهید، به قلم فیلیپ ژینو در دانشنامه ایرانی، ج ۱، ص ۴۷۲). همچنین گفتهاند بهرام چوبینه با خواهر خود گردیه ازدواج کرد اما آن هم ممکن است ناشی از سوءتفاهم باشد (طبری، تاریخ، ج ۱، ص ۹۹۸: و کانت لبهرام اخت یقال لها کردیه من اتم النساء و اکملهن و کان تزوجها ...) (این مطلب در منابع دیگر نیامده است و به نظر ما این ازدواج از سوءتفاهم یک راوی پیدا شده. یکی از سرداران ایران در زمان هرمزد چهارم بهرام پسر سیاوش [بهرام سیاوشان] بود که به همراه بهرام چوبینه به جنگ با [ترکان] [هیاطله] فرستاده شد [شاهنامه، چاپ مسکو، هشتم، ص ۳۶۸] و به همراه او هم بشورید [همان، ص ۴۰۷ تا ۴۱۳] و بعد از جلوس بهرام به دنبال خسرو رفت اما از خال او بندوی فریب خورد و خسرو به روم گریخت و خود بندوی در جامه او گرفتار شد. بعدها همین بهرام سیاوشان از ماجرا بو بُرد و قضیه را به بهرام چوبینه گفت و او هم بهرام سیاوشان را با تدبیری ماهرانه کشت [همان، نهم، ۶۳ تا ۶۵]. اکنون باید دانست که زن بهرام سیاوشان خواهرِ بهرام چوبینه بوده است [نولدکه، تاریخ طبری، ص ۲۸۲ یادداشت ۱، به نقل از تاریخ ابن بطریق]. اگر چه نام این خواهر را نبردهاند، اما از همهی قراین برمیآید که وی همان «گردیه» مشهور میبوده است که شاید به همین دلیلِ کشته شدن شوهرش، با بهرام چوبینه ناسازگار [به دل با برادر چو بیگانه شد: شاهنامه، هشتم، ص ۴۱۷، بیت ۱۶۷۶] و بعدها هم زن خسرو پرویز شد. شاید در اصل روایت، چنین آمده بوده است که [گردیه زنِ بهرام بود] و در آنجا، سخن از بهرامِ سیاوشان بوده است نه بهرام چوبینه. بعدها ظاهراً این روایت دست به دست گشته و تحریف شده است).
اما به صراحت نوشتهاند مهرانگشنسپ از بزرگان دربار خسروپرویز با خواهر خود پیوند زناشویی داشت که پس از قبولِ دینِ نصاری، او را طلاق گفت (هُفمان، ص ۹۵). و ادعا کردهاند که یزدگرد دوم در هشتمین سال پادشاهی خود «دختر خویش را که به همسری گرفته بود بکشت» (همان منبع، ص ۵۰). و کواذ (قباد) دخترش سامبیکه را به زنی کرد و از او کاوس زاده شد (مارکوارت، ایرانشهر، ص ۱۳۰، یادداشت ۶. نیز کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ص ۳۷۷ و بعد؛ بسنجید با پایینتر).
نقد شواهد کتبی
(باری
دیگر یادآور شویم که [انتقاد منابع] با [فلهای رد کردن منابع] فرق میکند.
بسیارند نویسندگانی که با جملاتی چون [بیگانگان که از آداب و رسوم ایرانی بیخبر
بودهاند] و یا [دشمنان ایران که ما را میخواستهاند خوار کنند] و یا [بیگانگان
که معانی اصطلاحات اوستایی را نفهمیدهاند] همه منابع را به عنوان [موارد اتهام] و
[غرضورزی] مردود شمردهاند. اما اینگونه ردیات جز استهزاء برای ما چیزی به بار
نیاورده بوده است. این مقاله نخستین کوشش تحقیقی برای ارزیابی این موضوع است و در
نوع خود سابقهای ندارد.)
هر کس که این شواهد بیگانگان و خودیها را خوب وارَسَد درمییابد که مطالب آنها از سه حال خارج نیست:
دستهای به کلی عاری از حقیقتاند، مانند آنها که «ازدواج با محارم» را رسم شایع میدانند. اگر چنان بود، نسل ایرانی در همان آغاز خراب میشد و فساد اجتماعی از همان دوره هخامنشی ادامهی روابط خانوادگی را به هم میریخت. اینگونه شواهد حاصل اتهامات ناشی از نفرت و دشمنی یکی دو نویسنده مشهور است که دیگران به اعتبار آنها و یا به رقابت با آنها گفتههایشان را تکرار کردهاند. مثلاً نویسندهای که در روم و یا مصر میزیسته و از اخلاق و رسوم ایرانیان معاصرش کوچکترین اطلاعی نداشته، سخن مورخی متقدم را حجت میدانسته است و چون زیاد رسم نبوده نام مآخذ خود را ببرند، چنان مینموده است که گفته تکراری او به واقع سخنِ بکر و تازه و به عبارت دیگر سند مضاعف است.
دسته دوم از شواهد - چه بیگانه و چه ایرانی - مبتنی بر تعبیر چند اصطلاح ایرانیاند که درست شناخته نشدهاند و ما در زیر نمونههایی از آنها را ارائه میدهیم.
دسته سوم از شواهد دروغپردازی است و ما نمونههای آن را هم خواهیم آورد. اما یک دسته معدود، گواه ازدواجهای با محارم است که به واقع رُخ داده است، و در آن موارد هم خواهیم دید که هیچ وجهه خاص ایرانیت در آنها نیست بلکه رسمی است بسیار کمسابقه که حالت بدعتِ آن بر رسمیت آن میچربد.
۱- ازدواج
با محارم در ایران باستان روا نبوده است
این مطلب از سه دلیل واضح میشود:
اولاً تاریخ واقعی ایران چنین رسمی را ناروا میدانسته است؛
دوم در چند جا که به صراحت روا بودن آن توصیه شده است، پیداست که آشکارا علیه خواست مردم فتوا داده شده است،
و سوم خودِ واژهی حقوقی و رسمی که برای این کار به کار برده شده است، یعنی خوئیت ودثه (خوئیتوک دس) «زناشویی در خود دوده» یا «زناشویی میان خویشاوندان» معنی میدهد، همچنانکه در میان بسیاری از جهانیان هم مرسوم و ستوده است.
شکی نیست که نخستین شاهد تاریخی این چنین ازدواجی، به زنی گرفتن کمبوجیه هخامنشی هر دو خواهرش راست. هر کسی داستان این ازدواج را به دقت بخواند یقین میآورد که خود کمبوجیه آغازکننده این رسم بوده است و ایرانیان با آن به کلی بیگانه بودهاند و اگر هم کسی دیگر اینکار را کرده است، به تقلید از کمبوجیه بوده است. داستان کمبوجیه به نقل از هرودتِ یونانی که دو نسل بعد از او میزیست، بدینگونه است (هرودت، تاریخ، کتاب سوم، بند ۳۱ و بعد. تفسیر آن در شهبازی، کورش بزرگ، ص ۴۱۲ تا ۴۱۴):
پس از کورش بزرگ، پسر بزرگ او کمبوجیه به پادشاهی نشست. وی مردی بود خودسر و کینهجو و بسیار سنگدل. اول کاری که کرد این بود که تنها برادر خود بردیه (برزو) را که جوانی دلاور و ستوده بود، پنهانی کشت تا مبادا روزی بر او بشورد و پادشاهی را از او بگیرد، بعد هم به خواهر خود هئوتسا دل باخت و بر آن شد که او را به همسری بگیرد. «یک چنین زناشویی برای آزادگان ایرانی پیشینه نداشت». «کمبوجیه ناچار شد قانون پارسی را بشکند تا بر خواست خود دست یابد». (لازم است که خوانندگان به این دو جمله دقت کنند). یکی از وظایف پادشاه ایران این بود که در کارهای مهم با «داوران شاهی» و «نژادگان ایرانی» رای زند و از آنان راهنمایی خواهد. «داوران شاهی» هفت تن از آزادگان بودند که برای مشورت دادن به شاه و بازداشتن او از کارهای زیانبار برگزیده میشدند و تا هنگامی که گناهی از آنان سر نزده بود جاه و ارجشان به جای میماند. کمبوجیه که از دل باختن به خواهر خود نزد ایرانیان شرم داشت «داوران شاهی» را گفت تا نگاه کنند و ببینند که آیا قانونی هست که زناشویی برادری را با خواهر خود روا داند یا نه. داوران که مردانی پاک و ناموسخواه بودند ولی از زودخشمی و تندخویی کمبوجیه آگاهی داشتند خواستند بیآنکه قانونِ پارسی را به دروغ بیالایند خود را از خشم کمبوجیه دور دارند.
پس بدو چنین گفتند: «قانونهای ایرانی را نیک نگریستیم، هیچ قانونی نیست که زناشویی برادری را با خواهرش روا داند، لیکن قانونی هست که گوید شاه ایرانی در انجام دادن هر چه دلپذیرش آید آزاد است». چنین بود پاسخ خردمندان و قضات شاهی. و کمبوجیه بیدرنگ هئوتسا را به زنی گرفت، اما چندی بعد دومین خواهر خود را که [نامش رئوخشنه، روشنک بود] هم به همسری درپذیرفت و بدینسان راه را برای خودسران بعدی تاریخ باز کرد، و همین که این رسم، زشتی خود را نزد کسانی مثل او از دست داد، تکرارش بیمانع شد ولی همه آنان فراموش کردند که «هیچ قانون ایرانی» که چنان ازدواجهایی را روا داند، وجود نداشت، و کمبوجیه، که فرهنگ عیلامی گرفته بود، نیز به پیروی از رسمی عیلامی، چنین «بدعتی» را گذاشت. (برای تقلید کمبوجیه از عادات عیلامیان رک. مقاله اپنهایم، Oppenheim، ص ۵۵۷ و ۵۵۸، که بر سندی بابلی متکی است که به موجب آن کمبوجیه در معبد نبوی بابل، با لباس عیلامی ظاهر شد و مایهی نگرانی و دلچرکیِ بابلیان گردید. از تاریخ عیلام میدانیم که یکی از ملکههای آنجا با دو برادر خود ازدواج کرد: هینتس، جهان از یاد رفته عیلام، ص ۹۱).
کسی که تاریخ ایران را به دقت میخواند به مطالب دیگری برمیخورد که نتیجه بالا را تایید میکند. بیش از یکصد و بیست نویسندهی یونانی و رومی و سُریانی و یهودی و ارمنی همزمان هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان بودهاند، و از میان آنان چند نفر آداب و رسوم و قوانین ایرانی را به خوبی میشناخته و توصیف کردهاند. این چند نفر عبارتند از هرودت، گزنفن، افلاطون، ارسطو، استرابن، آمیانوس مارسلینوس، پروکوپیوس، نیتوفیلاکتوس، و از میان یهودیان، اِستِر و نِحمیا؛ ولی هیچکدام از آنان نگفتهاند که ازدواج با محارم در ایران رسم بوده است (هرودت فقط از داستان کمبوجیه و آن هم به صورتی که دیدیم یاد میکند). اگر چنان رسمی در ایران «شایع» بود، محال بود این نویسندگان از آن بیاطلاع بوده باشند.
از اینها قاطعتر، وضعیت متون زرتشتی است. در گاتاها و اوستای اصیل که اصلاً یادی از خوئیت ودثه نیست. در اوستای متأخر و کتب و روایات بعدی هم تا برسیم به آخر دوره ساسانی، هیچ خبری از این که خوئیت ودثه به معنی ازدواج با محارم بوده باشد نمیبینیم. فقط در اواخر دوره ساسانی و اوایل دوره اسلامی شواهد انکارناپذیر داریم که عدهای چنان ازدواجهایی را ستوده میدانستهاند و عدهای بسیار نکوهیده. وقتی لابهلای روایات دقت میکنیم خوب میبینیم که آن گروه که «خوئیت ودثه» را به معنی «ازدواج با محارم» گرفتهاند معدودی روحانی بودهاند که میترسیدند زرتشتیان با ازدواج با خارجیان به نابودی بگرایند. در آخر دوره ساسانی در نقاطی از ایران، مسیحیت و مانویت بهقدری رایج شده بود که جامعههای کوچک زرتشتی در جایهای دورافتاده در معرض اضمحلال بودند و خطر ازدواج با بیگانه به اندازهای موبدان را ترسانیده بود که در آن دوره معنی «ازدواج با محارم» را برای خوئیت ودثه تراشیدند و آن را بر ازدواجهای خیالی اهورمزدا با اسپندارمذ و مشییه با خواهرش و جز ان استوار کردهاند. وقتی هم اسلام در رسید موضوع حادتر شد و «نگهداری خون و تخمه و نژاد» بر همه چیز برتری گرفت و موبدانی چند به رغم اعتراض شدید مردم (چنان که در شواهد بالا دیدیم) «ازدواج با محارم» را توصیهای الهی قلمداد کردند تا از نابود شدن گروههای کوچک زرتشتی در اینجا و آنجا جلوگیری کنند (به همین دلیل است که جمله: من به دین مزداپرستی سوگند پیروی میخورم، که حملات را باز میدارد، که اسلحه را بیکار میدارد، که خوئیت ودثه را بر پا میدارد، در سوگند تعهد دینی [فرورانی] زرتشتی [برای آن رک. بویس، تاریخ دین زرتشتی، ج ۱، ص ۲۵۳ و ۲۵۴] بدینصورت دستخورده مینماید و ظاهراً جمله [که خوئیت ودثه را بر پا میدارد] اضافی است) (بسنجید با داوری بویس، همان منبع، ص ۲۵۴، یادداشت ۲۴).
هر کس اعتراضهای مندرج در دینکرد و روایات را از میان «توصیهها» بیرون بکشد (کاری که ما با درشت نشان دادن آنها کردیم) به خوبی درمییابد که موبدان معدودی که قصد الهی کردن آن گونه ازدواجها را داشتند، به جایی نرسیدند و با خشم و نفرت زرتشتیان روبرو شدند. واضح است که اگر آن رسم به رضایت مردم روا میبود دیگر لزومی نداشت آنهمه دفتر و دستک دینی و فرضیات آسمانی برایش درست کنند تا برای مردم پذیرفتنی شود. خودِ همان توضیحات، نشانِ نپذیرفتن و رواج نداشتنِ چنان ازدواجهایی است (چنین است داوری وِست، متون پهلوی، ج ۲، ص ۴۲۷ تا ۴۳۰ و گرای، مقاله زناشویی، ص ۴۵۹).
اکنون اگر به چند مورد از ازدواج با محارم در دوران هخامنشی و اشکانی و ساسانی بنگریم، مردود بودن آنها در نظر مردم روشن میشود. پیشتر بدعتِ کمبوجیه را شرح دادیم. اکنون بنگرید که پلوتارک (به نقل از کتزیاس) میگوید مادر اردشیر دوم او را واداشت با استاتیرا دختر خود جفت آید و «به قانون و عقاید یونانیان اعتنایی نداشته باشد»، قانون و عقاید یونانی در اینجا اصلاً موردی ندارد یعنی پروشات اصلاً لازم نبوده است خاطرِ پسرش را از «عقاید و قوانین یونان» آسوده کند. نه یونان در کار اردشیر نفوذی داشت و نه یونانیان زیردست اردشیر بودند که خاطر ایشان را نگه دارد و «کار مردم ناپسند» خود را برایشان توضیح دهد. آنچه در مأخذ پلوتارک آمده بوده است «عقاید و قوانین» بوده است و بس. یعنی مادر اردشیر به او میگوید: «تو شاهی، هر چه میخواهی بکن. دختر خود را هم به زنی بگیر، و به عقاید و قوانین اعتنایی نداشته باش». این «عقاید و قوانین» عقاید و قوانین ایرانیان بوده است که پروشات هم مثل کمبوجیه میخواهد نادیده بگیرد، و این خود دلیل بزرگی است بر اینکه عقاید و قوانین ایرانی مخالف چنان ازدواجهایی بوده است. در تایید این استنتاج یادآور میشویم که آگاثیاس هم از تنفر اردشیر دوم از رابطهای این چنانی گواهی میدهد (تاریخ، کتاب دوم، بند ۲۳).
یکی دیگر از دلایلی که ثابت میکند چنان ازدواجهایی دور از عُرف و «قوانینِ» ایران بوده است. اظهار صریح دینکردِ سوم است که اعتراف میکند: «قانون در مورد آن رسم بعدها گفته است: آنرا به کار نگیرید!» اگر چنین چیزی در قانون ایرانی نبود، لازم نمیشد برای به کار گرفتن عمل مخالفش آن همه دلیل و برهان بتراشند. پس بدین نتیجه میرسیم که حتی در اوج زمانی که مسئله ازدواج با محارم را عده معدودی تجویز میکردهاند، عده زیادتری فریاد میکشیدهاند که:
«زرتشت به اهورمزدا چنین گفت: به نظر من این کاری است ناخوب که میکنند، و برای من جای شک فراوان است که بایستی خوئیتوک دس کنم چنانکه گفتی در میان انسانها کاملاً رایج است».
تناقض چنین اعتراض واضحی با گفتارهای چند عالم زرتشتیِ هوادارِ ازدواج با محارم این اندیشه را پیش میآورد که چون اینگونه ازدواجها اصلاً در قانون و عرف زرتشتی سابقه نداشته است، چند مانوی و مزدکی جان به در برده که خود را در زمره موبدان زرتشتی درآورده بودهاند (همچنانکه در دوره اسلامی در میان جاعلان حدیث و روایات کسانی بودند که برای خراب کردن ایمان مردم به عنوان راوی و محدث افسانههایی میبافتند که مستند نبود. توجه شود که مزدک خود را [موبد موبدان] و زندهکننده آیین زرتشت میدانسته است: نظام الملک، سیرالملوک، طبع ه . دارک، تهران، ۱۳۴۶، ص ۲۵۷ و ۲۵۸)، (میدانیم که زندیقان ادعا میکردهاندکه میخواهند دین مزدایی را به حالت پاک اولیهاش برگردانند!) (به همین دلیل است که مانی و مزدکیان را [زندیق] یعنی [مُفَسر، خودسرِ دینی] میخواندهاند) و قوانین تباه و فسادآور خود را در قالب تعبیر و تفسیر دینی (زند) به خورد جامعهی آخر دوره ساسانی دادهاند (باری دیگر تاکید کنیم که کلیه شواهد صریح ایرانی، از دوره آخر ساسانی به بعد مانده است) همراه با عدهی دیگری که آنها هم از اضمحلالِ جوامعِ دورافتاده و کوچکِ زرتشتی در میان مسیحیان و بعد مسلمانان در بیم افتاده بودند، بدان عقاید تن در دادهاند و از قول اهورمزدا ساختهاند که: «شما نیز میبایست آنرا [ازدواج با محارم را] انجام دهید! زیرا اگر چه مردمان از چنان رسمی روی گردانیدهاند، شما نمیبایست روی بگردانید!».
پیشتر اشاره کردیم که از پانزده موردِ تاریخی که در سرتاسرِ فقط تاریخ ایران از ازدواج با محارم سراغ دادهاند چند تا دروغ محض است و فقط چند فقره است که آنها را میتوان پذیرفت اما نه به مثابه نمونه مرسوم بلکه به عنوان نمونههای نامرسوم و غیر طبیعی، که مثالهای آن در میان همه ملل دیده میشود و از آنها یاد خواهیم کرد. در اینجا میخواهیم دو نمونه از این دروغ پردازیها را باز نماییم. نمونه اعلایِ این خیال بافیها در یک روایت مسیحی درباره یزدگرد دوم آمده است و آن بدین قرار است که وی در هشتمین سال پادشاهی خود «دختر خود را که به همسری گرفته بود بکشت». (هفمان، ص ۵۰). مورخان جدید هم این روایت را به عنوان حقیقت میپذیرند (مثلاً کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ص ۳۰۷). اکنون بیاییم و آن را بررسی کنیم:
یزدگرد دوم، پسر بهرام پنجم یا بهرام گور بود، و بهرام گور در آغازِ هشتمین سالِ پادشاهی پدرش زاده شد.
(شاهنامه، ج ۷، ص ۲۶۶، بیت ۳۰ و بعد، درباره یزدگرد میآورد:
زشاهیش بگذشت چون هفت سال
همه موبدان زو به رنج و وبال
سر سال هشتم مه فرودین
که پیدا کند در جهان هور دین
یکی کودک آمدش هرمزد روز
به نیکاختر و فال گیتی فروز
همآنگه پدر کرد بهرامنام
از آن کودکِ خُرد شد شادکام)،
یعنی در سال ۴۰۷ م، و به هنگام به تخت نشستن در بهار ۴۲۱ م چهارده ساله بود (نولدکه - طبری، ص ۸۵، یادداشت ۴)، و نیز به هنگام مرگ در ۴۳۹ یعنی در سال هیجدهم از پادشاهی خود سی و دو ساله بود (همان منبع، ص ۴۲۳). پس تاریخ زادن یزدگرد دوم را زودتر از هفده سالگی پدرش، یعنی (۱۷+۴۰۷) ۴۲۴ م نمیتوان گرفت. بنابراین وقتی یزدگرد دوم به پادشاهی رسید حداکثر (۴۳۹ - ۴۲۴) پانزده ساله بود و در سال هشتم از پادشاهی خود حداکثر بیست و سه سال داشت. پس چگونه میتوانست در آن موقع دختر خود را به همسری گرفته بوده باشد و بعد هم از او زده شده باشد بهطوریکه او را بکشد؟ این خیالبافی محض است.
نمونه دیگری از این نوع دروغپردازیها داستان ازدواج کواذ (قباد) است با دختر خود. تئوفانس بیزانسی میگوید که کاوس پسر کواذ و برادرِ بزرگِ انوشهروان از ازدواج کواذ و دخترش سامبیکه به وجود آمده بود (به نقل مارکوارت از وی، ایرانشهر، ص ۱۳۱ و ۱۳۲، یادداشت ۶). اما مارکوارت ثابت کرده است که چنین امری از نظر زمانبندی تاریخی درست نیست. از سوی دیگر طبری گفته است کواذ را خواهرش، از زندان فراری داد (طبری، تاریخ، ج ۱، ص ۸۸۷)، ولی پروکوپیوس بیزانسی میگوید این کار را همسر کواذ کرد (تاریخ جنگ ایران، ج ۱، بند ۶) و مورخ جدید با سر هم کردن اینها میگوید کواذ را خواهرش، که همسرش بود، فراری داد! (مارکوارت، همانجا. کریستن سن، ص ۳۷۸).
۲- ازدواج با محارم بهندرت در همه جا روی داده است
نمیتوان انکار کرد که ازدواج کمبوجیه با خواهرانش اتفاق افتاده، اگر چه بر خلاف قانون ایرانی بوده است. باز نمیتوان انکار کرد که کُتب متأخر زرتشتی بر چنان ازدواجهایی صحه گذاشتهاند گو اینکه درست بر خلاف رسم جامعه توصیه میکردهاند. به عبارت دیگر، «ازدواج با محارم» بهطور بسیار محدود در تاریخ ایران اتفاق افتاده است ولی تاریخ ایران خیلی چیزهای دیگر هم دیده است که نه ربطی به قوانین ایرانی داشته است و نه ربطی به عرف زرتشتی. چنانکه نشان خواهیم داد تعدادی از این ازدواجها بر مبنای تعبیر غلط چند واژه اساسیِ حقوقی، اتفاق افتادهاند و در این موارد گاهی خودخواهی و بیاعتنایی فرمانروایان به عرف هم مؤثر بوده است. نمونهای از این کارها ازدواج موزای رومی با پسر کوچکش فرهادک است که در خُردسالیِ او انجام شده، چون موزا، کنیزی رومی، به هوسِ تاج و تختِ فرهاد چهارم افتاد و شوهر را کشت، و به بهانه اینکه پادشاهی میراث پسرش است، تخت و تاج او را گرفت و برای اینکه او را در چنگ خود نگه دارد با او پیوند زناشویی بست (رک. پانوشت پیشین، ژوزفوس میگوید این کار خشم نجبای پارتی را به دنبال داشت). آیا این رابطهی سیاسی کاری به قوانین ایرانی داشت؟ کمی بعد از این واقعه، امپراتور روم کلودیوس یکم شبی را در بستر خواهرزاده خود به سر برد و فردایش مجلس سنای روم را مجبور کرد ازدواج آن دو را به رسمیت بشناسد! (رک. ویدنمان، Wiednemann، ص ۲۴۰) از روی این یک نمونه هوسبازی میتوان دید که امپراتوری رومی «ازدواج با محارم» را با یک فرمان رواج میتوانست داد.
در تاریخ یونان میخوانیم که خدایِ خدایان زئوس با خواهرش هرا ازدواج کرد (ایلیاد هومر، سرود هفدهم، سطر ۱۲۸ و بعد)، و یا این که اِلکی نوس با خواهر (ادیسه هومر، سرود هفتم، سطر ۵۴) و به روایتی با برادرزاده (همان کتاب، سرود هفتم، سطر ۶۰) خود پیوند زناشویی بست و دیومِدِس با خاله خود همسری کرد (شرادر- نهرینگ، ج ۲، ص ۵۹۹). در اولین اسفار تورات به موارد متعدد از ازدواج با محارم بر میخوریم بیآنکه کوچکترین اشارهای به ناباب بودن آن شده باشد. مثلا در سفر آفرینش به غیر از فرزندان آدم و حوا که با جفت آمدن مردمان زمین را درست کردند، میخوانیم که ابراهیم با ناخواهریش سارا زناشویی کرد (سِفر آفرینش، سوره ۲۰، آیه ۱۲)؛ نوح دختر برادر خود را به زنی گرفت (سِفر آفرینش، سوره ۲۹، آیه ۱۹ و بعد) عمران با عمهاش زناشویی کرد و موسی و هارون را یافت (سِفرِ خروج، سوره ۶، آیه ۲۰). فقط در دورههای بعدی است که ازدواج با محارم محدود شده است (لاویان، سوره ۱۸) و این محدودیت همانند محدودیت مسیحی است و البته در اسلام نیز کاملاً مشخص است (رک. فولی، زناشویی: در مسیحیت، دائرهالمعارف هیستینگز، ج ۸، ص ۳۳۳ تا ۳۴۳). ازدواج با محارم در میان ملل باستانی دیگر هم یافت میشود. در میان خاندانهایِ شاهیِ مقدونیه و اپیروسی (بالکانی) نشان آن یافت شده است (شرادر - نهرینگ، ج ۲، ص ۵۹۹ و ۶۰۰). در میان مصریان قدیم ازدواج خواهر و برادر رواج داشت و تا دوره مسیحیت ادامه یافت (برای زناشویی خواهر و برادر و محارمان دیگر در مصر قدیم و بطالسه رک. دیودور، کتاب یکم، بند ۲۷، فقره ۱؛ [کرنی cerny و میدلتُن middleton]). پادشاهان یونانی مصر به خصوص اینگونه ازدواجها را مقدس میشمردند. در میان عیلامیان و نجبای لیسیه (در جنوب غربی آسیای صغیر) همچنان پیوندهایی قانونی بود (برای عیلامیان رک. بالاتر، پانوشت، برای لیسیان رک. بویس، تاریخ دین زرتشتی، روم، ص ۷۶). در بینالنهرین در میان خانوادههای بلندپایه عرب پالمیر هم چنین بود (مثلاً بر روی سکههای مالیخوس [مالک] دوم که ملکه گملیت [جمیله] را [خواهر] خود خوانده است). و کتیبههای یونانی از سده نخستین میلادی از شهر دورا اروپوس در سوریه ثابت میکند که آنجا هم ازدواج میان خواهر و برادر رواج داشت (اسپونر، خویشاوندی و زناشویی ایرانی، ص ۵۴ با مآخذ). در میان بریتانیاییهایِ باستان، زن متاع مشترک میان مردان بود (دشن گیمن، ص ۲۰۷). به گفته استرابن و ارمیا زنا با محارم و با زن دیگران در میان کلتهای ایرلند شیوع داشت (به نقل از شرادر - نهرینگ، ص ۶۰۰). حتی لوگائید پادشاه ایرلند مادر خود را به زنی گرفت (دشن گیمن، ص ۲۰۷ و بعد). در میان ایرلندیهای قدیم یکی از پادشاهان لَینستِر دو خواهر خود را به زنی داشت (همان منبع، ص ۲۰۸). در میان بالتهای کهن ازدواج با محارم را حدی نبود (شرادر - نهرینگ، ج ۲، ص ۶۰۰). و لیتوانیهایِ باستان نیز با نامادری خود پیوند زناشویی میتوانستند بست (همانجا).
بنابراین «ازدواج با محارم» خاص قوم خاصی نیست. همهجا نمونههایی داشته است، اما از گواهی هرودت برمیآید که در ایران باستان این رسم رایج نبوده است و کمبوجیه به رغم قوانین ایرانی آنرا انجام داده است. پس از او هم عدهای بدان دست زدهاند اما هیچکدام به تایید قوانین نبوده است و خودکامگی بوده است و بس. برای اینکه کسی نگوید این نظریه محتمل نیست مثالی واضح از تاریخ روم شرقی میآورم. در سده هفتم میلادی، خسروپرویز امپراتوری روم شرقی را چنان شکست داد که نزدیک بود به زانو درآید. در آن موقع خطیر "هرقل" قدرت را به دست گرفت و با کمک ارباب کلیسا اعلام جهاد علیه ایرانیان داد و آنانرا پس از نبردهای سنگین در هم شکست. این هرقل از «مقدسترین» و «محترمترین» امپراتوران مسیحی به شمار رفته است و هر وقت از او سخن به میان میآید، دینداری و خدمت او به عالم مسیحیت هم یاد میگردد. اما همین امپراتور «نجات دهندهی عالم مسیحیت» و «بازگردانندهی دارِ جانبخشِ عیسی به اورشلیم» ازدواجی کرد که جهان مسیحیت را به حیرت واداشت. به گفته نیکه فوروس (Nikephoros) بطریق بزرگ قسطنطنیه، که صد و بیست سالی پس از هرقل میزیست امپراتور «کاری غیرقانونی کرد که در سنت رومی (مسیحی) غدغن است زیرا با خواهرزاده خود مارتینا پیمان زناشویی بست؛ و وی دختر خواهر خود او، ماریا نام، بود. هرقل از او دو پسر به نامهای فلاویوس و تئودوزیوس پیدا کرد». نیکه فوروس میگوید همه حتی هواداران هرقل بر او سخت خُرده گرفتند و بِطریقِ اعظم او را در نامهای نکوهش کرد اما وی اعتنایی نکرد (رک. Nikephoros,Short History,tr.C.Mango,Washington,D.C.,1990,pp.53-54). این چنین، خودکامگان روزگار قوانین و عرف را زیر پای میگذاردهاند، و کار آنان را به مثابه قانون دانستن و به حساب قوانین حاکم بر اعمال مردم یک کشور دانستن اصلاً درست نیست بلکه زناشویی کمبوجیه و کلودیوس و هرقل و امثالهم را باید «خارق العاده» دانست.
۳- تعابیر غلط که مایه اشتباه نویسندگان گشته است
با اینکه اینهمه شواهد کتبی برای «ازدواج با محارم در ایران» داریم نمونههای واقعی آن چنان محدود است که باید دلیلی برای این خیالبافی نویسندگان پیدا کنیم. یعنی باید پی ببریم که چرا نویسندگان اینسان به وفور چنین نسبتی به ایرانیان دادهاند درحالیکه تعداد واقعی چنان پیوندهایی ناچیز بوده است. به نظر ما سه دلیل برای چنان اشتباهاتی وجود داشته است: یکی شیوع چنان ازدواجهایی در میان ملل دیگر، که باعث میشده است نسبت دادن آن به ایرانیان خارقالعاده به نظر نیاید. دوم واقع شدن ازدواج کمبوجیه با خواهرانش که نمونه و سرمشق به دست نویسندگان داده است تا هر گردنفراز تاریخی را که بخواهند با چنان کاری ارتباط دهند و تعجبی هم به بار نیاورد. سوم تعابیر غلطی که چهار اصطلاح حقوقی و اجتماعی پیش آورده است و این اصطلاحات «خویشاوند» و «دختر» و «برادر» و «خواهر» ند که ما یکی یکی آنها را شرح خواهیم داد.
برای توضیح مورد سوم باید مقدمهای در تحول بعضی از واژهها و اصطلاحات مرسوم بیاوریم تا با قیاس با اصطلاح خوئیتوک دس مشخص کنیم که به معنی ظاهری اعتمادی نیست. در حقیقت یکی از دشواریهای تاریخ باستان تکیه پژوهندگان بر تعابیر عادی و تحتاللفظی واژههای کلیدی است، زیرا واژهها هم، همانند مردمان، زاده میشوند و تحول مییابند و گروهی از آنان هم میمیرند. اگر کسی امروز معنی اصلی «دهقان» را بداند که روزی به خداوند و صاحب ده و یا حتی نجیبزاده فرهیخته اطلاق میشده است (مینوی، دهقانان، مجله سیمرغ، سال یکم، ۱۳۵۲، ص ۸تا ۱۳)، در به کار بردن آن برای کشاورز ساده بیزمین و یا کارگر مزرعه تردید خواهد کرد. همچنین اگر در متنی از هزار سال پیش لشکری را «زرهپوش» خوانده باشند، معنی آن با لشکر زرهپوشِ امروزی بسیار تفاوت دارد. آن روز با زره و کلاهخود و سپر به جنگ میرفتند و امروز با تانک و توپ و موشک و نقاب ضد گاز. نمونه دیگر واژه «یزدان» است که همه ما هزار سال است که در معنی «خدا» به کار میبریم اما اگر مته روی خشخاش بگذاریم میبینیم که معنی اصلی آن «خدایان» است، چه جمع ایزد با یَزَد میبوده است. باز هم دو نمونه میآوریم: از سده یازدهم عیسوی به بعد اروپاییان به سرداری رهبران و سربازان فرانکی (فرانسوی) به مشرقزمین حملهور شدند و جنگهای صلیبی را راهانداختند و این آشنایی از همان زمان باعث شد که مشرقیان اروپاییان را «فرنگی» (فرانکی، فرانسوی) بخوانند و چون اروپا در غرب بود کم کم «فرنگ» به معنی غربی شد و امروز حتی امریکاییان را هم فرنگی میخوانیم. یا این که چون در زمان هخامنشیان پادشاهان ایران از «پارس» برخاستند، دولت آنها را «پارسی» و سرتا سر کشور بسیار پهناور آنان را - که شامل مردمان گوناگون با زبان و فرهنگ مختلف می شد - «فارس» و به یونانی «پرسیا» خواندند و دولتهای بعدی هم به همین نام مشهور شدند و کشور ایران در زبانهای سامی و غربی، پارس و فُرس و پرشیا و مانند آن خوانده شد که با داشتن ایالاتی چون خراسان و بلوچستان و قندهار و آذربایجان و کردستان و خوزستان، اصلاً و ابداً با معنی کشور ایران سازگاری نداشت. پس اگر حالا کسی بگوید شاهنشاهی ساسانی یا پارسی شامل آن ممالک هم میشد، کسی که حدود فارس بعدی را میشناسد خیال میکند که آن حدود در زمانهای باستان خیلی بیشتر بوده است و مثلاً سمرقند و گنجه و تیسفون هم جزو «فارس» بودهاند! چند نمونه دیگر هم بدهیم و برویم بر سر مطلب. در میان بسیاری از ملتها بردهداری رواج داشته است. در ایران قدیم کسی که از دیگری فرمانبرداری میکرده با او پیمان میبسته و در بستن این پیمان لازم میآمده که آنان دست به کمر همدیگر بزنند و سوگند خورند و گاهی فرد والامقام کمربندی به فرد زیردست میداده است. بدین ترتیب فرد زیردست «کمر بسته» و یا «بندی» فرد والامقام میشده است (رک. کتاب بسیار معروف ویدن گرن، ملوکالطوائفی در ایران باستان) و یونانیان و رومیان که معنی این عهد و پیمان را نمیدانستهاند، فرد زیر دست را «بندهی» فرد والامقام خواندهاند و برای ایرانیان باستان هم سازمان بردهداریِ بزرگی دست و پا کردهاند. اما حقیقت این است که «بندهی» کسی بودن یعنی «فرمانبرداری مبتنی بر عهد و پیمان با کسی داشتن». وقتی داریوش در کتیبه بیستون گَئوبرَوَ (گاوباره) پدر زن خود را «بندهی من» میخواند (داریوش بزرگ، کتیبه بیستون، متن فارسی باستان، ستون پنجم، سطرهای ۵، ۷، ۹، ترجمه آن در شهبازی، جهانداری داریوش بزرگ، ص ۵۴) مقصود او این نیست که گاوباره «بردهی» اوست، بلکه میخواهد رابطه عهد و پیمان فرمانبرداری را مشخص کند. همینطور در زمان ما وقتی کسی به کسی میگوید: «بنده شمایم» و یا «بنده به شما گفتم» و یا «این بنده را معاف دارید»، به هیچوجه نمیخواهد بگوید که وی غلام و بردهی آن دیگری است. این مسئله در زبانهای دیگر هم نمونههای فراوان دارد که دو مورد را یاد میکنیم. حسن صباح بنیانگذار اسمعیلیانِ ایران، با خوراندن حشیش به ماموران خود «بهشت» موعود را در نظر آنان مجسم میکرد و وادارشان میکرد برای رسیدن به آن به هر عملی دست زنند و عدهای از آنان را به کشتن مردان نامی ایران (من جمله خواجه نظامالملک طوسی) برانگیخت چنانکه این ماموران حشیشی و دستگاه الموت به حشیشیون معروف گشتند و خود حشیشیون با «آدم کش» مترادف آمد و این کلمه به زبانهای غربی راه یافت و از آن جمله در انگلیسی اَسَسین (assassin) گشت. اما امروز یک فرد اسسین به معنی «حشیش کش» و «بنگی» نیست، به معنی قاتل است. یا «کوشک» در زبانهای ایرانی به معنی کاخِ بارودار و یا خانهی استوار باغ و باغچهدار بوده است و نمونه اعلای خانههای نجبا به شمار میرفته است ولی همین واژه از راه ترکی «کوسک» به اروپا رفته است و کیوسک (kiosk در انگلیسی) شده است به معنی دکهی روزنامهفروشی یا تلفنخانه کوچک در راهها و غیره و جالب اینکه خود ما این معنی اخیر را از اروپاییان گدایی کردهایم!
این نمونهها را برای این آوردیم تا نشان دهیم که ممکن است واژهای در زبانی معنی دوپهلو و چند جنبه داشته باشد و بیدقتی در این زمینه نتیجههای بدی به بار آورد و مثلاً ممکن است ما در تعارفات خود، خویش را «بردهی» دیگری بخوانیم و یا فلان قاتل را «حشیشی» بدانیم و یا رئیس دولتی را در «کیوسک» جای دهیم و اربابی را «زارع» شماریم و یا سربازی را با زره و کلاهخود دورهی مغول، به جنگ توپ و تانک و موشک عراقیها فرستیم!
نتیجهای
که از این بحث میگیریم این است:
خوئیت ودثه اوستایی و مشتقات پهلوی آن اصلاً به معنی «زناشویی با خویشان» - در همان حدی که در ایران اسلامی هم رایج و ستوده است - میبوده است و هیچکس هم به خواب نمیبیند که اینگونه زناشویی پسرعمو و دخترعمو و دخترخاله و پسرخاله و دخترعمه و پسردایی و دختردایی و پسرعمه در میان مسلمانان را «ازدواج با محارم» بشمارد. از سوی دیگر هیچکس در تعبیر پسرعمو و دختردایی یا پسرخالهی خود به «خویشاوندان نزدیک» خود اِبایی ندارد. پس حتی تعبیر «ازدواج با خویشاوندان نزدیک» هم معنی «ازدواج با محارم» را ندارد. از سوی دیگر هر ایرانی میداند که در تعارفات رسم است مردم همدیگر را عموزاده و داییزاده و عمهزاده خطاب میکنند بدون اینکه هیچ رابطه خانوادگی مابین آنان باشد. خود من در کوچکی میدانستم که دو پسر عموی حقیقی بیشتر ندارم ولی در کوچه ما اقلاً بیست نفر بودند که مرا «آمزا» (عموزاده) خطاب میکردند و من خود چندین «خواهر» و «برادر» دارم که رابطه خویشاوندی ما در این حد است که من از پستان مادر خدا بیامرز آنان که در خانه ما بزرگ شده بود، شیر خوردهام. بچههای این افراد مرا دایی و عمو خطاب میکنند و هیچکس هم در این مسئله انکاری ندارد.
اکنون با این مقدمه خواننده را با چهار واژه متحول شده آشنا میکنم:
در ایران قدیم به خانوادههای خویشاوندی که یک دودمان را تشکیل میدادند، ویث/ ویس میگفتند، و برترین جوانان و دلاوران دودمان را «پسران دودمان» یعنی «ویس پوهر» لقب میدادند که آرامی آن بَربیتا میشود. بعد از آن که دودمانهایی از ایرانیان به پادشاهی رسیدند لقب «ویس پوهر» ویژه شاهزادگان درجه اول شد و «پُسی ویسپوهر» یعنی «شهزاده پسر» لقب ولیعهد مملکت شد (شهبازی، ولیعهد در دانشنامه ایرانی، ج ۶، ص ۴۳۰ با مراجع). حال اگر کسی بخواهد تمام این مراحل را در یک اصطلاح خشک معنی کند، «ویسپوهر» دوره تاریخی را هم به جای «شاهزاده» (مثلاً در کتیبههای اوایل دوره ساسانی، ویسپوهران همواره به عنوان اعضای خاندانِ شاهی که فرمانروایی جایی را داشتهاند آمدهاند) باید به «پسر قبیله» معنی کند! از سوی دیگر، هرگاه به یک خارجی میگفتند در میان خاندان شاهی ویسپوهری با «ویس دختی» ازدواج کرد، آن خارجیِ از تحولِ کلمه بیخبر، خیلی آسان میتوانست ازدواج برادر و خواهری را پیش خود مجسم کند و بعد آن را گزارش کند و خوانندهاش را به گمراهی کشد.
لقب دیگری که بسیار اهمیت دارد «خویشان نزدیک» است که گاهی یونانیان برای پادشاهان ایران آوردهاند و بر حسب مقام و موقعیت هم به معنی «خانواده اصلی» میتوان گرفت، هم به معنی «قوم و خویشان» و هم به معنی «ایل و تبار». مثلاً وقتی دیودوروس صقلیهای (کتاب هفدهم، فصل ۲۰، بند ۲) مینویسد که «یک گروه از خویشاوندان نزدیک شاه، نخبه سوار نظام را تشکیل میدادند و [در نبرد اربلا] تعدادشان ده هزار نفر بود»، مسلم است که مقصود «ایل و تبار» است. وقتی یک جا میخوانیم که شاه با مادر و همسر و دو برادر خود بر سر سفره مینشست، (پلوتارک، اردشیر، بند پنجم، فقره ۵) ولی در جایی دیگر از مورخی دیگر میشنویم که همین اردشیر دوم، آنتیموس یونانی را «بر سفره خویشاوندان» نشاند (فایناس، به نقل از او در آتنه، کتاب دوم، فصل ۴۸، بند د) نمیتوانیم نتیجه بگیریم که آنتیموس هم جزو بستگان نزدیک اردشیر بوده، بلکه حد تعارف را باید در نظر داشته باشیم. به همین جهت بارها میخوانیم که «پدر و مادر شاه» با همان اصطلاحی یاد میشوند که «خویشان نزدیک» و اگر دقت کنیم میبینیم وقتی مورخی نوشته است فلان پادشاه با دختر خود ازدواج کرد، اصل گزارش او به خوبی میتوانسته است چیزی در حد این بوده باشد که «فلان پادشاه با فلانی که از بستگان نزدیکش بود و در خانه او بزرگ شده بود ازدواج کرد».
واژه سوم که میخواهیم تعریف کنیم واژه «دختر» است که اصل آن به دُخثری برمیگردد که از آن در فارسی باستان «دخسی» (و در عیلامی دوکشیش) آمده است و در پهلوی کتیبهای «دُخش» شده است و در پهلوی مانوی هم «دخش». و در ارمنی «دشخُی» و در فارسی «دُخت/ دُختر»، و همه جا معنی «شاهزاده خانم» داشته است (رک. توضیح مفصل و عالمانه بنونیست در القاب و عناوین خاص در ایران باستان، ص ۴۳ تا ۵۰)، و بعداً به معنیهای دیگر، من جمله فرزند مؤنث آمده است (بسنجید با دوشیزه) ولی مفهوم اصلی آن هنوز در اصطلاح ما مانده است. مثلاً وقتی «ایراندُخت» یا «اعظمدُخت» و یا حتی «دُخی» میگوییم، مقصودمان «شاهزاده خانم ایران» و یا «بانوی بزرگ» و یا «شاهدُخت» است نه «دختر ایران» و یا «دختر بزرگ» و یا «دختر». از همین معنیِ «بانو» (بعدها در ترکی ومغولی [بی بی] و [خاتون]، مثلاً در بی بی شهربانو یا پُل خاتون، شده است) و «شاهزاده خانم» است، که لقب ایزدِ عفت و بارداری و آبها در ایران باستان یعنی اردویسور اناهیت هم «دختر» بوده است که در بسیاری از بناهای قدیمی (پل دُختر، قلعه دُختر ...) مییابیم. به هر حال «دختر» فقط یکی از معانیِ مرسوم آن اصطلاح بوده است و پس به هیچ روی نمیتوان گزارشی چون «داریوش سوم با دختر خود ازدواج کرد» را به معنی تحتاللفظی آن گرفت، بلکه بسیار محتمل است که اصل آن چنین میبوده است: داریوش سوم با «شاهزاده خانم فلانی» زناشویی کرد. از همه جالبتر واژه یونانی اَدِلفِه است که در دوره یونانگرایی رسم شده است و سلوکیان و اشکانیان در نوشتههای رسمی خود «همسر» خود را به تعارف «همسر و خواهر» (ادلفه) میخواندهاند. (رک. مینز، ص ۳۹). به عبارت دیگر، در این دورهها لقب ملکهی ممالک، «ادلفه» بوده است که «همسر و خواهر» شاه معنی میداده است، و این امر از نمونههای فراوانی که داریم بسیار آشکار است. مشهورترین نمونهی آن کتبههای آنتیوخوس سوم سلوکی و زن او لائودیسه است. هر کسی چند کلمه از تاریخ بداند، میداند که لائودیسه همسر آنتیوخوس سوم، دخترِ پادشاه ایرانی زادهی پنتوس (در جنوب دریای سیاه) بود و پدر او مهرداد (یکم) نام داشت و هیچ پیوند نزدیکی او را با آنتیوخوس سوم، که پسر سلوکوس دوم بود، وصل نمیکرد (پلی بیوس، تاریخ، ج ۵، فصل ۴۳، بندهای ۱ تا ۴، و زَی بِرت، ص ۶۰). معهذا، آنتیوخوس در کتیبههای خود این لائودیسه را «خواهر و همسر» خود خوانده است (شروین - وایت - کورت، ص ۲۰۴) و لائودیسه هم در کتیبهای آنتیوخوس را «برادر و همسر» خود نامیده (همان منبع، ص ۱۲۷). این تعبیر یک تعارف بیش نیست و فقط و فقط جنبه تشریفاتی دارد یعنی در دربار سلوکی ملکه از امتیازاتِ دختر شاه و امتیازاتِ زن شاه برخوردار میشده است. با این مقدمات اکنون به یکی از موارد ازدواج برادر و خواهر اشاره میکنیم که در «ایادگار زریران» آمده است. از مدتها پیش دریافتهاند که داستان گشتاسپ در شاهنامه مبتنی است بر حماسه پهلوی اشکانی (رک. مقدمه بیژن غیبی بر چاپ آن کتاب. به ادعای علی اکبر مظاهری [خانواده ایرانی، ص ۳۶۶] وی نخستین کسی بوده که بدین موضوع پی برده و آنرا به مینورسکی گفته بوده است) (روایت فعلی آن به زبان فارسیِ میانه است). همچنانکه بالاتر دیدیم در «ایادگار زریران»، از زنِ گشتاسپ به عنوان «همسر و خواهر» او نام برده شده است (بالاتر، این موضوع در گشتاسپنامه دقیقی مسکوت مانده است!) این وضع با توجه به اشکانی بودن زمان سرودن «ایادگار زریران» بسیار فهمیدنی است، چه در آن زمان اصطلاحات و زبان یونانی رایج بوده و اصطلاح یونانی «خواهر و همسر» برای «ملکه» رواج داشته است بدون اینکه ملکه یک پادشاه خواهر او هم بوده باشد. اما بعد که این اصطلاح فراموش شده، تعبیری چنان مهم از کتابی به نسبت مذهبی در میان مدعیان سوادداری و حامیان ادعایی سنن دینی رایج گشته است ولی معنی آن عوض شده و از آن همان تعبیر ظاهری خواهر بودنِ همسر را فهمیدهاند. برای این است که در اوستا خواهر و برادر بودن گشتاسپ و هئوتسا یاد نشده است اما از دورهی اشکانی به بعد، این مسئله پیش آمده است (مولتون، دین زرتشتی اولیه، ص ۲۰۶، متذکر شد که این رابطه در اوستا نیامده است و برداشت بارتولومه در مورد [خواهر و زن بودن] هئوتسا گشتاسپ درست نیست).
برای اینکه بدانیم اصطلاحی چگونه ممکن است به تعبیر غلط بینجامد، یک مثال دیگر میآوریم و به موضوع خاتمه میدهیم: از همان زمان اشکانیان در میان دبیران رسم شده است که در خطابههای فرمانروایان عنوان مخاطب را «برادر» بگذارند، یعنی پادشاهی، پادشاهی دیگر را «برادر» مینامد (و این تعارف در زمان ساسانیان رسمیت گرفت و شاهانِ ساسانی و امپراتورانِ رومی یکدیگر را [برادر] خطاب میکردند و حتی زنان آنان نیز یکدیگر را [خواهر] میخواندند) (شهبازی، روابط ایران و بیزانس، در دانشنامه ایرانی، ص ۴). و یا پادشاه کمسالتری را «فرزند» مینامیدند و یا فرمانروای کهنسالتری را «پدر» میگفتند. مشهورتر از همهی موارد، آن است که والرشک پادشاه ایرانی ارمنستان [یعنی تیرداد اشکانی] در نامهای به برادر خود بلاش یکم، پادشاه اشکانی، خود را «برادر و پسر» او میخواند، و البته که وی پسر بلاش نبوده است (موسی خورنی، تاریخ ارمنستان، کتاب یکم، فصل نهم). به همین دلیل است که خسروپرویز در نامهای که به موریق (موریس) (Maurice) امپراتور روم نوشت و از او به سپاه یاری خواست، خود را «فرمانبردار و پسرِ» موریق خواند (تئوفیلاکت سیموکتا، تاریخ، فصل ۴، بند ۱۱، فقره ۱۱). و جستینیان (Justinian) امپراتور روم در نامهاش به خسرو انوشیروان او را «پدر» خود شمرد (مالالا، به نقل از وی در شهبازی، همان مقاله). اینگونه تعارفات اگر جدی گرفته شوند معنای بسیار گمراه کنندهای به بار خواهند آورد (جالب اینجاست که خودِ خسرو انوشیروان در نامهای امپراتور جستینیان را [برادر ما] خواند! رک. مناندر جاندار، تاریخ، قطعه ۶، [ترجمه، ص ۶۳].)، ولی چیز دیگری نیستند جز همان که امروز مرد محترم سالخوردهای در خطاب به دختری میگوید: «دخترم» و یا «خواهرم» بدون آنکه رابطهای میان آنان باشد. حالا اگر کسی بیاید و این چنین خطابی را تعبیر جدی کند همان کاری را کرده است که مورخان با ایرانیانِ زرتشتی کردهاند و نه تنها دخترخواندهها و پذیرفتهشدگان در خانواده را بلکه هر کسی را که به نحوی با تعاریف پدر و دختر و برادر و خواهر و جز آن خوانده شده به تهمت «ازدواج با محارم» گرفتار کردهاند. پس از این بحث هم نتیجه میگیریم که به صرفِ تعبیر اصطلاح «خوئیتوک دس» در چند کتاب متأخر زرتشتی و به صرف گواهیهای ناشی از تعابیر نادرست نمیتوان رواییِ «ازدواج در میان محارم را در ایران باستان» پذیرفت. اگر دو چند موردی هم پیش آمده بود است، ناشی از خودکامگی و شکستن قوانین ایرانی بوده است و بس.
سایر منابع:
ایران در زمان ساسانیان کریستینسن
ایران در زمان ساسانی دکتر تورج دریایی
تاریخ کیش زرشتت مری بویس
دفاعیه اردشیر آذر گشسب
برگرفته از:
مجله باستانشناسی و تاریخ (دوفصلنامه علوم انسانی)، سال پانزدهم شماره ۱ - ۲ (پیاپی ۳۰، پاییز و زمستان ۱۳۷۹ - بهار و تابستان ۱۳۸۰).
و نیز بنگرید به:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرتان درباره این پست را به اشتراک بگذارید.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.