ایران
چیست؟
طرح
مسئله پیرامون نامهای آریا، ایران و فارس
ایران
(اِران، اَئِریَنَه، اَئیریَه، اِرانشَهر، ایرانشهر)
ایران: اِران/ اَئِریَنَه/
اَئیریَه/ اِرانشَهر/ ایرانشهر. سرزمین و کشور ایران. و نیز فلات ایران. نام کشور ایران
برای مفاهیم و مصداقهای گوناگونی بسط یافته است: برای نامیدن یک حوزه فرهنگی- تمدنی؛
برای نامیدن یک کشورِ امروزی با مرزها و مختصات تعریفشده؛ برای نامیدن یک گروه زبانی
با عنوان خانواده زبانهای ایرانی؛ برای نامیدن یک منطقه جغرافیایی با عنوان فلات ایران؛
برای نامیدن یک گاهشماری یا تقویم با عنوان گاهشماری ایرانی (Persian Calendar)؛ با تعمیم به گذشته برای نامیدن قلمرو حکومتهای تاریخی که حوزه فرمانروایی
آنان تقریباً برابر با حوزه تمدنی ایران بوده؛ و نیز مفهومهای دیگری همچون هنر ایرانی،
فرهنگ ایرانی، دینهای ایرانی و سرزمینهای ایرانی. بسیاری از این انتسابها به دوران
معاصر باز میگردد و بدون اینکه شکل نامگذاری برخی از آنها پیشینه تاریخی داشته باشند،
به گذشته تعمیم یافتهاند.
نامهایی که اکنون
آنها را با شکل و آوای «ایران»، «آریا» و «فارس» میشناسیم، سرگذشتی پرفراز و نشیب
و آکنده از تغییرات متنوع در تلفظ، معنا و مصداق در پشت سر خود داشتهاند:
۱- نام ایران در اسناد شرق باستان
نام ایران یا آریا
عیناً در هیچیک از کتیبههای اَکدی/ بابلی، آشوری، عیلامی، اورارتویی، هیتیایی، لولوبی،
هیروگلیف مصری و دیگر کتیبههای شرق باستان دیده نشده است. دلیل این سکوت در کتیبهها
میتواند ناشی از موجودیت نداشتنِ چنین نامهایی باشد و یا ناشی از فاصله جغرافیایی
تمدنها با یکدیگر. عموم تمدنهایی که از خط و کتیبه بهره بیشتری بردهاند، در نیمۀ
غربی ایرانِ امروزی تا به مصر واقع بودهاند. در حالیکه هویت ایران/ آریا بیشتر متعلق
به نیمۀ شرقی ایرانِ امروزی و آنسوتر بوده است. جایی که سنت کتیبهنویسی را در هزارههای
بعدتر و به ویژه در زمان کوشانیان بکار گرفتند. نامهای دیگری نیز که متعلق به شرق
ایرانِ امروزی هستند، بندرت در آن کتیبهها آمدهاند.
اما با این حال در
کتیبههای شرق باستان از نامها و واژههایی یاد شده که ممکن است با ایران/ آریا در
پیوند باشند. یکی از این کتیبهها، عبارت است از یک لوحه گلی به خط و زبان سومری که
در سدههای آغازین هزاره سوم قبل از میلاد نگارش یافته و اکنون در موزه استانبول نگاهداری
میشود. در این لوح شرح داده شده که «اِنمِرکار» (Enmerkar) دومین فرمانروا
از سلسله نخست «اوروک» (Uruk) در جنوب بینالنهرین از فرمانروای «اَرَتّه/ اَرَتّا»
(Aratta) که نام او مشخص نیست، تقاضا میکند که برایش سنگهای ساختمانی و لاجورد
و عقیق بفرستد. فرمانروای ارته نیز این محصولات را در ازای دریافت غلات به اوروک گسیل
میدارد.
به موجب این لوح
گلی، اَرَته ناحیهای کوهستانی و دوردست در سمت شرق اوروک بود و هفت کوهستان آنها را
از یکدیگر جدا میکرد که یکی از آنها «اَنشان» نام داشت. مکانیابی منطقه ارته تا مدتهای
مدیدی موضوع بحث و تبادلنظر میان پژوهشگران بود و هنوز نیز همچنان ادامه دارد. با
اینکه بسیاری از پژوهشگران و از جمله ساموئل کریمر (مترجم اصلی متن کتیبه) محل ارته
را در جایی در ایرانِ امروزی میدانست (کریمر، ص ۲۸)، اما وجود یک دریا در میان اوروک
و ارته موجب شده بود که برخی دیگر از پژوهشگران، محل ارته را در جایی در جنوب خلیج
فارس (بحرین یا عمان) حدس بزنند. به گمان نگارنده، وجود دریایی در میان اوروک و ارته
مغایرتی با نظر ساموئل کریمر ندارد. چرا که در آن زمان، هورهای بزرگ جنوب غربی ایرانِ
امروزی و جنوب شرقی بینالنهرین نخشکیده بودهاند و بجای هورالعظیم و هور هویزه و
دیگر هورها و مناطق باتلاقی و آبرفتی منطقه، دریای نسبتاً بزرگ و پرآبی وجود داشت که
ساکنان سومر برای رفتوآمد با کشورهای شرقی ناچار به عبور از آن بودند. این دریا، امتداد
شمالی و پیشروی خلیج فارس در بینالنهرین بود.
کشف تمدن باستانی
جیرفت (هلیلرود) در سالهای اخیر علاوه بر دستیابی به اطلاعات باستانی بیهمتا، موجب
مکانیابی ارته نیز شد. یوسف مجیدزاده (باستانشناس و حفار محوطه) با توجه به مجموعه
شواهد پیداشده و از جمله سنگها و ابزارها و اشیای فراوان سنگی، نظریه اینهمانی ارته
با تمدن هلیلرود را مطرح نمود که تاکنون مستدلترین و پایدارترین نظریه در این زمینه
است (مجیدزاده، ۱۳۸۲).
پیوند لغوی یا مفهومی
ارته با ایران/ آریا تاکنون به اثبات نرسیده است. به ویژه که نسخه دیگری از این نام
در کتیبههایی به زبانهای دیگر پیدا نشده تا بتوان تغییرات آوایی آنرا با یکدیگر مقایسه
نمود. اما ممکن است که این دو نام خاستگاهی مشترک داشته باشند و بر مصداق یکسانی دلالت
کنند. چرا که این نام به شکل «اَرتَه» در گزارشهای هرودوت نیز آمده و نامِ کهنتر
پارسیان دانسته شده است (← بخش هشتم را ببینید).
واژههایی که در
پیوند با نام ایران/ آریا باشند در متون سومری دیگری نیز شناسایی شدهاند. درخشانی
به نقل از گوئتس (Goetze) آورده است (درخشانی، ص ۴۳۴ و ۴۳۵) که نام «اِرِن» در زبان سومری برای
نامیدن «سربازان شرقی» بکار میرفت و در کتیبهای از دوره شاه «اَمَرسین» (Amar-Sin) متعلق به حدود چهار
هزار سال پیش، واژه «اِرِن/ اِرین» در پیوند با نامهای جغرافیاییای آورده شده که
بیشتر در شرق رود دجله (تیگری) جای داشتهاند. یعنی سرزمینهایی کوهستانی در شرق که
جایگاه «اِنلیل» دانسته میشد و خدابانو «اینانا» (نَنَه/ آناهید/ ناهید) از آنجا بر
میخواست.
سومریان همچنین شهر
شوش را با نام «اینانا اِرینکی» (Inanna-Erinki) میشناختند که بخش
آغازین آن در پیوند با نام خدابانو اینانا (ناهید) و بخش واپسین آن ظاهراً در پیوند
با نام آرین/ آریا است.
همچنین بعید نیست
که نام عیلام/ اِلام با نام ایران/ آریا ریشهای یکسان داشته باشد. چنانکه امروزه نیز
مردمان فارسیزبان استان سینکیانگ (سنجان) در غرب چین از کشور ایران با آوای «ایلون/
ایلوم» یاد میکنند. برخلاف برخی نظرات که «عیلام» را نامی غیر بومی و برگرفته از عهد
عتیق میدانند، باید گفت که به موجب پارهای کتیبهها، به نظر میآید که این نام خاستگاهی
بومی داشته باشد. چرا که عیلامیان خود را «هَلتَمتی» مینامیدند که با نام «عیلام»
همخانواده است و تلفظی دیگر از آن بشمار میرود. از سوی دیگر، در کتیبههای پیدا شده
در بازماندههای شهر عیلامیِ مدفون در هفتتپه در جنوب شرقی شوش، نامهای همخانواده
با عیلام شناسایی شده است. برای نمونه در سطر ۴۳ از کتیبه شماره یک و سطر ۱۳ از کتیبه شماره سه که در کاوشهای هفتتپه
پیدا شدهاند، از شخصی با عنوان «ایلومبانی» (i-lu-um-ba-ni) یاد شده که نام
او عمیقاً با نامهای عیلام و هلتمتی در پیوند است (نگهبان، ص ۳۷۰ تا ۳۷۲).
۲- نام ایران در اسناد هخامنشی
نامواژههای در پیوند
با نام ایران/ آریا سه بار در سنگنبشتههای داریوش یکم هخامنشی آمده است. نخستین بار
در کتیبه بیستون (DB)، دومین بار در نسخه عیلامی کتیبه بیستون و سومین بار در کتیبه پنجم
او در شوش (Dse).
نخستین یادکرد داریوششاه
از نام آریا در بند پایانی ستون چهارم کتیبه بیستون است: «داریوششاه گوید: بخواست
اهورامزدا این است نبشتهای که من کردم. افزون بر این به «اَرییا» (آریایی). هم بر
روی پوست (پوست درخت/ لوح گِلین) و هم بر روی چرم تصنیف شد. پیکره خودم را هم برساختم.
تبارنامهام را هم گزارش کردم. اینها در پیش من نوشته و خوانده شد و گواهی (مُهر؟)
شد. آنگاه من این نبشته را به همه جا در میان سرزمینها فرستادم. مردم یاری کردند».
هر چند که مفهوم
کامل و دقیق «آریا» در این نوشته مشخص نیست، اما با مقایسه با کتیبه کوشانی شاه کَنیشکَه
(← بخش پنجم را ببینید) به نظر میآید که منظور خط یا زبانی است که «آریایی» نامیده
میشده و یا به آریاییان منسوب بوده است.
دومین یادکرد داریوش
از این واژه به نسخه عیلامی همین کتیبه متعلق است. داریوش در این متن عیلامی و در بندهای
۱۸ و ۱۹ از ستون سوم آن که ترجمه بندهای ۱۲ و ۱۳ از ستون چهارم متن فارسی باستان است؛ اهورامزدا
را خدای «آریاییان» (har-ri-ia-na-um) نامیده است. چنانکه
از این متن بر میآید، نام آریا در زبان عیلامی به شکل «هَریَه/ هَریا» تلفظ میشده
است (125Hinz, p. ). این گفته داریوش همچنین نشان میدهد که اهورامزدا نامی برای
خدای آریاییان است و برخلاف تداول رایج، انتساب انحصاری آن به عنوان خدای زرتشتیان
درست نیست.
سومین یادکرد داریوش
از این واژه به کتیبه پنجم او در شوش (Dse) باز میگردد. داریوش
در بند دوم این لوح گلی سه زبانه و در ضمن برشمردن نیاکان و تبار خود، خود را «آریایی»
و «آریاییتبار» خطاب میکند: «من داریوش، شاه بزرگ، شاهانشاه، شاه سرزمینهایی با
گوناگون مردمان، شاه در این زمین بزرگ، پهناور و دورکرانه. پسر ویشتاسپ، یک هخامنشی،
پارسی، پسر پارسی، آریایی (اَریَه)، آریاییتبار (اَریَه چیثْرَه)».
تلفظ نام آریا در
این کتیبه تفاوت اندکی با تلفظ آن در کتیبه بیستون دارد. در کتیبه بیستون از مصوت پایانی
بلند و در اینجا از مصوت پایانی کوتاه استفاده شده است. عبارت «آریایی، آریاییتبار»
در ترجمه بابلی همین کتیبه نیامده است اما در ترجمه عیلامی آن، نام آریایی به شکل
«هَریَه/ هَریا» آمده است که با ثبت همین واژه در نسـخه عیلامی کتیبه بیستون مطابقت
دارد.
چنانکه دیده میشود،
داریوش در اینجا ابتدا پدر خود و سپس در مرتبههای بالاتر، خاندان خود و طایفه یا
منطقه خود را مشخص میسازد و در پایان همه، از اصطلاح آریایی که بنا به همان ترتیب
میباید بر مرتبهای بالاتر از بقیه دلالت کند، یاد کرده است.
پسر داریوش یعنی
خشیارشا نیز از پدر تقلید کرده و خود را آریایی نامیده است. خشیارشاشاه در کتیبه هشتم
خود در تختجمشید (Xph) که به سنگنبشته «دیوان» هم شهرت دارد، عین عبارت
پدر را بکار برده و پس از یادکرد از داریوششاه، خود را «پارسی، پسر پارسی، آریایی،
آریاییتبار» معرفی کرده است.
در کتیبه داریوش
یکم در بیستون و بسیاری دیگر از کتیبههای هخامنشی و در کنار نامبرداری از کشورهای
شرقیِ متصرفه شاهنشاهی هخامنشی، از کشوری با نام «هَرَئیوَه» یاد کرده شده که با شهر
و ناحیه هِرات در افغانستان امروزی برابر است. بسیاری از پژوهشگران بر این باورند که
این نام شکل دیگری از نام آریا است. این نام در نسخه عیلامی بیستون با حرفنوشت «هَریمَه»
(har-ri-ma) و در نسخه بابلی با حرفنوشت «اَریئِمو» (a-ri-e-mu) ثبت شده است. گزارش
استرابون بر اینهمانی هَرَئیوَه با آریا صحه میگذارد (← بخش هشتم را ببینید).
با توجه به کمبود
واژههای در پیوند با ایران/ آریا در کتیبههای هخامنشی و نیز کوتاه و مبهمبودن آنها،
نمیتوان به گونهای دقیق و بیگمان منظور داریوش و خشیارشا را از دو نامواژه «اَرییا»
و «اَریَه» درک کرد. یکی از این دو واژه برای نامیدن گونهای خط یا زبان بکار رفته
و دیگری برای معرفی تبار آنان. بدون اینکه دانسته شود این تبار بر یک موقعیت جغرافیایی
دلالت میکند یا بر یک نهاد اجتماعی همچون قبیله، و یا یک هویت فرهنگی- تمدنی. اما
در هر صورت، منظور از این نامها، یک کشور سیاسی یا موقعیت ژئوپلتیک نبوده و هخامنشیان
هیچگاه از صفتهایی همچون شاه ایران، شاه ایرانی، شاهنشاهی آریایی و یا شاهنشاهی ایران
استفاده نکردهاند.
۳- نام پارس در اسناد هخامنشی
هخامنشیان به موجب
کتیبههای خود، از ابتدا نام مشخصی را به تمامی کشور و قلمرویی که بر آن فرمان میراندند،
اطلاق نمیکردند. دلیل آن نیز تا اندازهای مشخص است. چرا که تا پیش از هخامنشیان چنین
امپراتوری یا واحد سیاسی بزرگی وجود نداشته تا نامی شناختهشده و همگانی داشته باشد.
داریوش در کتیبه بیستون (و نیز تا حدودی کورش در منشور بازمانده از او) قلمرو خود را
با نام بردن از مجموع کشورهای کوچکتری که تا پیش از زمان پادشاهی او از هویت سیاسی
مشخص و متمایزی بهرهمند بودند، معرفی کرده است. در این معرفی، نام «پارس» که سرزمین
و کشور بومی هخامنشیان تا پیش از تشکیل امپراتوری بود، در آغاز فهرست کشورها آمده
و سپس نامهای ۲۲ کشور
دیگر به دنبال آن افزوده شده است. این روش جز در نخستین کتیبه داریوش یعنی سنگنبشته
بیستون ادامه پیدا نکرد و پس از آن داریوش نام پارس را به گونهای متمایزتر و در عبارتی
جداگانه آورده و سپس نامهای ۲۵ کشور
(تختجمشید) یا ۲۹ کشور
(دخمه نقشرستم) و یا ۳۰ کشور
دیگر (کتیبههای شوش) را بسته به زمان نگارش کتیبه فهرست کرده است.
این نشان میدهد
که داریوش پس از نخستین سالهای پادشاهی خود تصمیم گرفته که نام پارس را که نام خاستگاه
خودش بوده و تاکنون یکی از کشورها و مناطق تحت قلمرو هخامنشیان بشمار میرفته، به عنوان
نام عمومی تمامی شاهنشاهی خود معرفی کند.
این تصمیم با پذیرش
دیگران مواجه میشود و از آن پس با توجه به قدرت سیاسی هخامنشیان، نام پارس به عنوان
کشوری که هخامنشیان بر آن فرمان میرانند، متداول میشود و سپستر به تاریخنامهها
و زبانهای غربی نیز راه مییابد.
یادکرد از نام پارس
و دیگر واژههای همخانواده با آن در کتیبههای کورش دیده نشده است؛ چنانکه نام ایران
نیز در آنها دیده نشده بود. کورش در سطرهای ۱۲ و ۲۱ منشور بازمانده از او که به زبان اَکَدی
(بابلی نو) نگاشته شده، خود و پدران خود را «شاه اَنشان» (an-ŝa-an) نامیده و سپس عناوین
دیگری همچون «شاه جهان»، «شاه سومر»، «شاه بابل»، «شاه اَکَـد» و «شاه چهارگوشه جهان»
را بدان افزوده است. در کتیبههای بابلی همزمان با کورش، از او با عنوانهای «شاه اَنشان»
و «شاه پارس» یاد شده است. (← بخش چهارم را ببینید).
سرزمین انشان، در
جنوب و جنوب غربی ایران امروزی جای داشته و با عیلام همسایه بوده است. موقعیت دقیق
انشان تاکنون با قطعیت دانسته نشده، اما به نظر میآید که حوزه رود کُر، دشت مرودشتِ
فعلی و دشت بیضاء با مرکزیت «تل ملیان» یکی از اصلیترین نواحی انشان بوده باشند.
۴- نام پارس در اسناد شرق باستان
نامهای در پیوند
با پارس در کتیبههای کهنتری از بینالنهرین نیز شناسایی شده است. در این کتیبهها،
نامهایی با تلفظهای «پَرَشی/ پَرَهَشی/ مَرهَشی» آمده است که همگی بر سرزمینی در
سمت شرق دلالت میکنند. کهنترین این اسناد، کتیبهای است که به «لوگَل آنِه موندو»
(Lugal-Anne
Mundu) فرمانروای سومری شهر ادَب (Adab) در حدود میانه هزاره
سوم قبل از میلاد تعلق دارد و این نام به گونه «پَرَشی» در آن آمده است. پس از آن نیز
در کتیبههای دیگر بینالنهرین این نام تکرار شده است. در کتیبههای سارگون یکم، پادشاه
اَکَدیِ سده چهارمِ هزاره سوم قبل از میلاد، همین نام با تلفظهای «بَرَخشوم/ بَرَخشی/
پَرَشی/ مَرهَشی/ مَرخَشی» آمده است (درخشانی، ص ۲۹۹؛ نگهبان، ص ۴۷۸).
نام پارس ردپایی
نیز در کتیبههای آشوری دارد. در شماری از کتیبههای آشوری و از جمله در سنگنبشتههای
«شَلمَنصَر/ سَلمَنسَر سوم» (۸۴۳ قبل از میلاد)، «شَمَشیاَدد پنجم» (۸۲۱ قبل از میلاد) و «سارگون دوم» (۷۱۴ قبل از میلاد) نامهایی که دلالت بر پارس
میکند، ثبت شده است. در سنگنبشته سارگون دوم که واقعه لشکرکشی خود به اورارتو را
گزارش کرده، چهار بار در سطرهای ۳۸، ۴۱، ۵۱ و ۷۳ نام پارس با تلفظ «پارسوآش/ پارسواَش»
(Parsuash) آمده است (مایر، ۱۳۸۸). پارسواش در همه این چهار سطر، محلی بوده که
سارگون از آنجا عبور کرده و یا در حین عبور از آنجا، ملاقاتهایی را ترتیب داده است.
ساختارهای گوناگون
نامهای وابسته به پارس در زبانهای بابلی، آشوری و عیلامی ادامه یافت و شکلهای متنوعی
همچون «پارسوآ/ پَرسَوَه/ پارساوا/ پارساواش/ پارسوماش/ پارساوان» و بسیاری حالتهای
دیگر پا به میدان نهادند. در خط میخی آشوری برای همه این حالتها و در ابتدای آنها،
یک علامت ممیزه و مشخصکننده کشور (و در مواقع استثنایی علامت مشخصه مردم) اضافه میشده
است که آشکارا نشان میدهد این نامها بر یک کشور و یا مردم یک کشور (و نه یک قبیله
یا شهر) اطلاق میشدهاند (گرشویچ، ص ۱۲۵ تا ۱۲۹).
نام «پارساوان» هم
اکنون به شکل «پارسیوان/ فارسیوان» در میان گروهی از مردمی که خود را به این نام میخوانند
و به زبان فارسی سخن میرانند، زنده مانده است. این گروه در شمال غربی پاکستان امروزی
و در مجاورت مرز افغانستان سکونت دارند. دیاکونوف نامهای «پَشتو» یا «پَشتون» به عنوان
یک هویت زبانی در جنوب افغانستان امروزی را به ترتیب شکل دگرگون شده «پارساوا» و «پارساوان»
میداند (گرشویچ، ص ۱۲۶).
با وجود شباهت فراوان
نام «پارسواش» با «پارس»، نمیتوان بطور قطعی اینهمانی و انطباق مصداق این دو را با
یکدیگر تأیید کرد و تنها میتوان گمانی قوی بر آن داد. چنانکه نام «اَرَتّه» (Aratta) در سطر سیام همین
کتیبه با وجود شباهت محض به همین نام در کتیبههای سومری، دستکم از نظر مصداق با آن
متفاوت است و به رودی اطلاق شده که در مسیر آشور به اورارتو روان بوده است. موقعیت
جغرافیایی منطقه پارس نیز- بنا به اسناد دیگر- متفاوت با مسیر حرکت از آشور به سوی
اورارتو است و به نظر میرسد که با دو مفهوم متفاوت سروکار داشته باشیم.
نام پارس در کتیبههای
نوبابلی نیز آمده است. در یک رویدادنامه نوبابلی که وقایعِ سالهای پادشاهیِ نبونید
(آخرین شاه بابل) و نخستین سال پادشاهی کورش را در بر دارد، از کورش با عنوانهای
«شاه اَنشان» و «شاه پارس» یاد شده است. نام کورش برای نخستین بار در این متن با عنوان
«شاه اَنشان» و در ضمن ثبت رویدادهای سال ششم پادشاهی نبونید (۵۵۰/ ۵۴۹ قبل از میلاد) آمده است: «شاه آستیاگ (در
متن بابلی: ایشْتومِگو) سپاهش را فراخواند. آنان بسوی کورش (در متن بابلی: کورَش)،
شاه اَنشان به پیش تاختند تا به نبردی پیروزمندانه با او در آیند. اما سپاهیان آستیاگ
بر شاه خود شوریدند. او را به زنجیر کشیده و به کورش سپردند. کورش، بسوی کشور هَگمَتانه
(در بابلی: اَگَمتَنو) پیش تاخت. سرای پادشاهی او را تصرف کرد. سیم و زر، و دیگر کالاهای
گرانبهای کشور هگمتانه را به غنیمت برگرفت و به اَنشان برد».
نام کورش برای دومین
بار در این رویدادنامه با عنوان «شاه پارس» و در ضمن ثبت رویدادهای سال نهم پادشاهی
نبونید (۵۴۷/ ۵۴۶ قبل
از میلاد) آمده است: «در ماه نیسانو، کورش شاه پارس، سپاهش را فراخواند و در پایینتر
از شهر اَربیل (آربِلا) از رود دجله گذر کرد. در ماه آجَرو (آرامی: اییار/ فارسی باستان:
ثـورَواهَرَه/ اردیبهشت) او بسوی کشور لیــ… (لیدیه/ لیکیه؟) پیش تاخـت. شاه آنجا را
بکشت و داراییهای او را بگرفت».
در این متن پنج بار
دیگر از کورش یاد کرده شده که در هیچیک از آنها اشارهای به دو نام انـشـان و پارس
و یا هر نام دیگری نشده است.
نام کورش با عنوان
«شاه اَنشان» یکبار دیگر نیز در کتیبه مشهور به «منشور نبونید» بکار رفته است. نبونید
در این کتیبه، غلبه «کورش، شاه اَنشان» بر «آستیاگ، شاه مادها» را یادآور میشود.
نام «پَرهَسی» به
عنوان شکلی آغازین از تلفظ «پارسی» در گزارش استرابون نیز آمده است (← بخش هشتم را ببینید).
همچنین به نظر میآید
که نامهای «پارس» و «پارت» هر دو خاستگاهی یکسان دارند و از ریشه کهنتری به صورت
«پَرثَه» منتج شدهاند (درخشانی، ص ۳۰۹).
تداول نام پارس
(Persia) پس از تأکید هخامنشیان بر آن در طول تاریخ ادامه پیدا کرد و با تغییرات
آوایی گوناگونی به تمامی زبانهای غربی و شرقی راه پیدا کرد. در متون فارسی و عربیِ
سدههای میانه این نام معمولاً به شکل «فرس» و «فارس» نوشته میشد که ظاهراً شکل تلطیف
یافته (و نه معرب شده) نامِ کهن پارس است.
۵- نام ایران و پارس در اسناد پس از هخامنشی
تا آنجا که میدانیم
نام ایران یا نامهای همخانواده با آن در کتیبهها و متون سلوکی و اشکانی/ پارتی بسیار
مهجور است. دانسته نیست که اشکانیان هویت سیاسی یا کشور و قلمرو خود را با چه عنوانی
مینامیدهاند. برخی پژوهشگران همچون ا. گوتشمید، یوزف مارکورات و ارنست هرتسفلد، بر
این باور بودند که نام «آریا» بر روی یکی از سکههای گودرز اشکانی (۴۰ تا ۵۱ میلادی) ضرب شده است. اما پژوهشهای بعدی
نشان داد که این نظر ناشی از قرائت نادرست نام «اَرَشک» بوده است (نیولی، ص ۱۴۱). هر
چند که با این وجود، نمیتوان منکر بیارتباطی «اَرَ-» (Ara-) در بخش آغازینِ
نام ارشک (لقب عمومی بسیاری از پادشاهان اشکانی و برگرفته از نام نخستین پادشاه آنان)
با آریا شد. احتمالی که با دادههای فعلی نه قابل رد است و نه قابل تأیید.
به گزارش مارکورات،
نام «اَریک» در جغرافیای موسی خورنی (تاریخنگار ارمنی سده پنجم میلادی) مطابق با خراسان
است و ترکیب «اَریک پارت» (پارت آریایی/ پارت ایرانی) نیز رایج بوده است (مارکوارت،
ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی، ص ۲۲؛ لوزینسکی، ص ۱۷).
با وجود سکوت نسبی
اشکانیان پیرامون نام ایران/ آریا، حکومت همزمان و همسایه شرقی آنان یعنی کوشانیان
از این نام بهره برده و آنرا بکار گرفتهاند.
«کَنیشکَه» پادشاه کوشانی در سده نخست میلادی در
کتیبه رباطک که آنرا در سال نخست پادشاهی خود نگاشته است، آشکار از نام «اَریئَئو»
(آریایی/ ایرانی) برای نامیدن یکی از دو زبان بکار رفته در کتیبه یاد کرده است.
بهرغم ابهام و کمبود
منابع و تناقضهای موجود در منابع پیش از ساسانیان، نام ایران به فراوانی در کتیبهها
و متون پهلویِ ساسانی از آغاز این دوره و همزمان با پادشاهی اردشیر بابکان تا اواخر
آن بکار رفته است. اما این فراوانی منابع در دوره ساسانی، گرهای از کار نمیگشاید
و چندان برای مقصود ما در این گفتار مفید واقع نخواهد شد. چرا که در این دوره، نام
ایران و ایرانشهر معمولاً برای نامیدن یک مفهوم سیاسی که کشور ایران باشد، بکار رفته
و پیچیدگی چندانی در بر ندارد. اما با این حال به برخی از آنها (دستکم بخاطر آشنایی
با شکل تلفظ و ترکیبهای لغوی) اشاره میشود.
نخستین و کهنترین
کتیبه از دوره ساسانی که نام ایران را در بر دارد، اثری از اردشیر بابکان (نخستین پادشاه
ساسانی/ سده سوم میلادی) در نقشرستم است. در اینجا سنگنگارهای از اردشیر بابکان
دیده میشود که او را سوار بر اسب در برابر اهورامزدا نشان میدهد که او نیز بر اسبی
سوار است و نماد پادشاهی را به اردشیر تقدیم میکند. بر روی شانه اسبی که اهورامزدا
بر آن سوار است، کتیبهای (ANRm-a) به سه زبان پهلوی،
پارتی و یونانی نوشته شده است که معرف شخصیت حاضر در سنگنگاره است: «این پیکر بغ اورمزد».
در سوی دیگرِ سنگنگاره و بر شانه اسبی که اردشیر بر آن سوار است، کتیبه دیگری (ANRm-b) نیز به همان سه
زبان نوشته شده است که اردشیر را شاه ایران خطاب میکند: «این پیکر بغ مزدیسن، اردشیر
شاهانشاه ایران است که چهر از یزدان دارد. پسر بغ بابکشاه».
عبارت «شاه ایران/
شاهانشاه ایران» و نیز «شاه ایران و انیران» به فراوانی در بسیاری از دیگر کتیبههای
پادشاهان ساسانی آمده است. کتیبههایی همچون کتیبههای شاپور یکم در حاجیآباد، تنگبراق،
نقشرجب، بیشاپور، بر بدنه کعبه زرتشت در نقشرستم (این اثر یکی از بزرگترین و مهمترین
کتیبههای ساسانی است.)، بر سنگنگاره پیروزی بر والرین/ والریانوس در نقشرستم؛ کتیبههای
نرسی در بیشاپور و پایکولی (1978Humbach, )؛ کتیبههای شاپور دوم و شاپور سوم در طاقبستان؛ و کتیبه شاپور
سگانشاه در تختجمشید.
تلفظ نام ایران در
کتیبهها و متون ساسانی متنوع و جالب توجه است. در کتیبههایی که به خط و زبان پهلویِ
ساسانی نگاشته شدهاند، نام ایران با آوای «اِران» (Eran) ثبت شده است. در
حالیکه در نسخه پهلویِ پارتی (اشکانی) همین کتیبهها، نام ایران به شکل «اَریان» آمده
است. تفاوت این دوگونه تلفظ نام ایران این پرسش را پیش مینهد که آیا اشکانیان، کـشور
خود را «آریان» نمینامیدند؟
با اینکه در کتیبههای
برجای مانده از ساسانیان، بیشتر از نام «اِران» برای نامیدن کشور تحت حاکمیت استفاده
شده است؛ اما در متون پهلوی عصر ساسانی، بجز بهرهگیری از نام «اِران» از عبارت «اِرانشهر»
(ایرانشهر) نیز بهره گرفته شده است. ترکیب ایرانشهر از «آریانام خْشَثْرَم» به معنای
«شهریاری ایران/ پادشاهی ایران» میآید و ارتباطی با مفهوم امروزی «شهر» ندارد.
بهرغم بهرهگیری
بیشتر ساسانیان از نام ایران و ایرانشهر برای نامیدن کشور و شاهنشاهی زیر قلمرو خود،
به نظر میرسد که مانویان و متون مانوی بیشتر تمایل به استفاده از نام پارس و شاهنشاهی
پارس را داشتهاند. نیولی با استناد به مری بویس و ترجمه هنینگ از متن مانوی M42 که به زبان پارتی
نگارش یافته و در آن از «شهریاری پارس» برای نامیدن کشور ایران استفاده شده است، گمان
میدهد که مانویان تمایلی آشکار و معنادار به استفاده از عبارت کهنتر شاهنشاهی پارس
داشتهاند (نیولی، ص ۱۸۹ و ۱۹۰). او همچنین
یادآور میشود که در متون مانویِ قِبطی، واژه «پرسیس» معادل با ایران آمده و در دو
متن مانوی کفالیه/ کفالیا (Kephalaia) و «هومیلیوس زرَدروست»
(Homilios
Zaradroust) نام پارس به صورت «پرزرن» بکار رفته است.
با وجود استفاده
زیاد ساسانیان از نامهای ایران و ایرانشهر، از نام پارس یا صورتهای دیگر آن استفاده
چندانی نشده است. اما در معدود جاهایی که این نام بکار رفته است، معمولاً مفهوم کشور
ایران و یا مردم ایران را میرساند و به ندرت ممکن است دلالت بر ناحیه جغرافیایی خاصی
در درون ایران کند. در متن پهلوی «شهرستانهای ایران» که در آن تعداد ۶۰ شهر و ناحیه متبوع آنها در ایرانزمین معرفی
شده است، نام پارس به چشم نمیآید و در دیگر متون پهلوی (همچون «بُندَهِشن») هر گاه
که از نام پارس یا پارسیان استفاده شده، معمولاً دلالت بر ایران و ایرانیان میکند.
این شیوه در تاریخنامههای
دوران اسلامی نیز به دیده میآید. در آثار تاریخی و جغرافیایی دوران اسلامی، نامهای
ایران، ایرانشهر، پارس، فارس، فرس و عجم همگی با یکدیگر مترادف هستند و همانا نام کشور
یا مردم ایرانزمین را بر اساس یک خاطره تاریخی و یا با توجه به گسترۀ معاصر آن میرسانده
است.
با این حال و همچون
زمان ساسانیان، گاهی نام پارس یا فارس برای نامیدن ولایت و ناحیهای در جنوب ایران
کاربرد داشته است. این مفهوم با توجه به شکل بکارگیری نام پارس/ فارس در جمله دریافت
میشود. دریافتی که همواره با اطمینان و قطعیت صورت نمیپذیرد و جای حدس و گمانهای
دیگر را پیش رو مینهد.
با اینکه در متن
«نامه تَنسَر» (از سده سوم میلادی) ترکیب «اِرانشهر» برای نامیدن آن کشور و شاهنشاهی
بکار رفته است؛ اما در ترجمه فارسی ابن اسفندیار (به واسطه ترجمه عربی ابنمقفع) نام
پارس/ فارس معادل با اِرانشهر آمده است. این نشان میدهد که ظاهراً در زمان ابن اسفندیار
(سده ششم و هفتم هجری)، نام فارس در میان مردم تداول و شهرت بیشتری داشته است. اما
با این حال مری بویس نظر جالب دیگری را پیش میکشد که البته با مخالفت نیولی مواجه
شده است. بویس معتقد است که در ادبیات پهلوی و بخصوص در نامه تنسر، دو نام «پارس» و
«فارس» کاربردی مجزا داشتهاند. اولی برای نامیدن بخشی از کشور که استانی در جنوب باشد،
بکار میرفته و دومی، معادل با ایرانشهر به سراسر شاهنشاهی اطلاق میشده است (نیولی،
ص ۱۹۱).
پس از دوره ساسانیان
و در سدههای نخستینِ دوران پس از اسلام، هر دو نام ایران و فارس (و به ویژه نام ایران)
تا اندازه زیادی مهجور میشوند و استفاده از آنها (جز در متون ادبی و تاریخی) به ندرت
اتفاق میافتد.
از سده سوم هجری
به بعد، خاطرۀ تاریخی نام «ایران» با مفهوم سیاسی آن در نواحی ماوراءالنهر، افغانستان
امروزی، آذربایجان و دیگر جایها مجدداً احیاء میشود. شواهدی از این دوره در سرودههای
برخی شاعران همزمان با سامانیان، غزنویان، شروانشاهان و اتابکان (همچون رودکی، فردوسی،
فرخی سیستانی، عنصری بلخی، مسعود سعد سلمان، سنایی، نظامی گنجوی و خاقانی شروانی) در
دست هست که شاهان همزمان با خود را با عنوانهای «شاه ایران»، «شهنشاه ایران»، «خسرو
ایران» و یا با عبارتهای دیگری که در پیوند با ایران بوده، خطاب میکردهاند.
این شواهد نشان میدهد
که بدون اینکه نام ایران مفهوم زندۀ سیاسی داشته باشد، خاطره تاریخی آن تا آن اندازه
زنده و محبوب بوده است که به شعرهای شاعران راه یابد و شاه وقت را خطاب قرار دهد. پراکندگی
جغرافیایی چنین اشعاری، با شمار شاعران فارسیزبان در هر ناحیه در پیوند بوده است.
فراوانی چنین سرودههایی در ماوراءالنهر و افغانستان امروزی، ظاهراً به دلیل حضور
تعداد بیشتری از شاعران فارسیزبان در قیاس با نواحی دیگر بوده است.
در دوران پس از اسلام،
استفاده از نام ایران با مفهوم سیاسی آن، به زمان ایلخانان مغول باز میگردد. در این
زمان، یعنی پس از حمله مغول و غلبه آنان بر دستگاه خلافت عباسیان، مجدداً مفهوم سیاسی
ایران زنده میشود و پادشاهان آنان خود را با خط و زبان فارسی «شاهنشاه ایران» خطاب
میکنند.
دلیل احیای نام ایران
در عصر مغول و ایلخانان، نه الزاماً علاقه و توجه آنان به نام و هویت ایران، که علاقه
و توجه مردم و خردمندان کشور برای احیای نام ایران پس از فروپاشی خلافت عباسیان بود.
غلبه مغول بر دستگاه خلافت، احساس غرور نهفته مردم را پس از چند سده بیدار کرده بود
و آنان در اندیشه کوشش برای نفوذ و تأثیرگذاری بر غلبهکنندگانی بودند که آمادگی زیادی
برای پذیرفتن یک هویت تازه داشتند. کوششی که با موفقیت همراه بود.
مفهوم سیاسی نام
ایران پس از زمان ایلخانان همچنان به حیات خود ادامه داد و در عصرهای تیموریان، صفویان
و قاجاریان تأکید بیشتری بر آن شد. تأکید فراوانتر صفویان بر نام ایران در حالی بود
که در شرق ایران و در زمان احمدشاه اَبدالیِ دُرّانی (۱۱۲۶ تا ۱۱۵۲ هجری شمسی/ ۱۷۴۷ تا ۱۷۷۳ میلادی) به سرزمینی که زودتر از ایرانِ
امروزی، با نامهایی مرتبط با «ایران» شناخته میشد، هویت مستقلِ سیاسی دادند و در
همان زمان یا چند دهه بعدتر، آنرا «اوغانستان/ افغانستان» نامیدند. نامی که تا آن زمان
فقط برای وزیرستان و برخی نواحی پشتو نشین جنوب و جنوب شرقی بکار میرفت.
اما با این حال در
طول این دوره وسیع، نام ایران در میان غربیان کماکان به صورت یکی از نامهای خانواده
پارس (همچون پرشیا) باقی ماند تا اینکه اماناللهشاه و رضاشاه، منفرداً و با فاصله
کمی از یکدیگر، از کشورهای خارجی میخواهند که از نامهای «افغانستان» و «ایران» به
عنوان نامهای رسمی برای شناسایی این دو کشور استفاده کنند. دستوراتی که معایب خاص
خود را داشتند و بر پیچیدگیها و ابهامهای نامها و مفاهیم کهن میافزودند.
۶- نام ایران و پارس در اوستای کهن
نام ایران/
آریا و پارس و هیچکدام از واژههای همخانواده با آنها در آن مقدار از گاثای زرتشت
که تا به امروز از لابلای بخشهای پراکنده اوستا شناسایی شده، دیده نشده است. اما در
بیشتر بخشهای کهن اوستا که به ترتیب قدمت شامل: فروردینیشت، مهریشت، زامیادیشت، آبانیشت،
تِشتَریشت، اَرتیشت، بهرامیشت، رامیشت و هومیشت میشود؛ نام ایران چندین بار تکرار
شده است. در این متون، نام پارس و دیگر نامهای همخانواده با آن نیامده است.
بند ۴۳ فروردینیشت ظاهراً کهنترین یادکرد از
نام ایران در کتاب اوستا است: «آنان در میان زمین و آسمان سَتَویس را به گردش در میآورند
تا باران بباراند، بانگ یاریخواهان را میشنود تا باران بریزاند و گیاهان برویاند؛
برای نگاهداری چارپایان و مردمان، برای نگاهداری سرزمینهای ایرانی، برای نگاهداری
جانوران پنجگانه، برای یاری رساندن به مردان پیرو نظام هستی».
در این بند از «سَتَویس»
(ستاره سهیل) درخواست باران برای سرزمینهای ایرانی شده و در بند ۴۴ همان یشت، ستویس این درخواست را برآورده
میسازد. در بندهای ۱۴۲ و ۱۴۳ فروردینیشت، فروهرهای مردان و زنان سرزمینهای
ایرانی در کنار فروهرهای مردان و زنان سرزمینهای «تورانی»، «سَئیریَم»، «سائینی»،
«داهی»، و سپس همه سرزمینها ستوده میشود.
عبارت سرزمینهای
ایرانی در بند چهارم مهریشت نیز آمده است: «میستاییم مهرِ دارنده دشتهای پهناور را؛
او که به همه سرزمینهای ایرانی، خانمانی پُر از آشتی، پُر از آرامی و پُر از شادی
میبخشد».
این عبارت در بند
۱۳ همین یشت تبدیل به «خانمانهای ایرانی»
میشود که «مهر» از فرازگاه خود به آنان مینگرد؛ آنچنانکه در بند ۱۵ چشمنگران کشورهای «اَرِزَهی»، «سَوَهی»،
«فْرَدَهذَفْشو»، «ویدَهذَفْشو»، وُئوروبَرِشْتی»، «وُئوروجَرِشْتی» و «خْوَنیرَث»
نیز هست.
در بند ۱۷ آبانیشت، مفهوم کهن «ایرانویج» به معنای
پهنه ایرانیان آمده است: «آفریدگار اهورامزدا او را بستود در ایرانویج و در کرانه
رود وَنْگوهی دائیتیا».
اشارههای جغرافیایی
موجود در آبانیشت نشان میدهد که محل سرایش آن (و احتمالاً محل سرایش مهریشت)، سرزمینهای
جنوبی آسیای میانه و شمال افغانستان امروزی و بویژه نواحی پیرامون رود «آمو» (آمودریا)
بوده است. اشارههای جغرافیایی موجود در زامیادیشت نیز نشان میدهد که محل سرایش آن،
سرزمینهای شرقی ایران و به ویژه نواحی پیرامون دریاچه «هامون»، (زابلستان/ سیستان/
نیمروز) و رود هیرمند/ هلمند و جنوب افغانستان امروزی بوده است.
نام ایرانویج علاوه
بر آبانیشت، در فرگرد یکم وندیداد که برخلاف بیشتر فرگردهای آن، تا اندازهای اصالت
و دیرینگی دارد، نیز آمده است: «نخستین سرزمین و کشور نیکی که من- اَهورَهمزدا- آفریدم،
ایرانویج بود بر کرانه رود دائیتیای نیک» (دوستخواه، اوستا، جلد دوم، ص ۶۵۹).
یادکرد دیگری از
نام ایران در اوستا متعلق است به بند ششم تِشتَریشت که اشاره کوتاهی به آرش تیرانداز
شده است: «میستاییم ستاره درخشان و شکوهمند تِشْتَر را؛ آن تندتاز به سوی دریای فراخکرت
را، به سانِ آن تیر در هوا پـرّان، تیری که آرش تیرانداز- آن بهترین تیرانداز ایرانی-
از کوه اَئیرْیو خْشوثَه به سوی کوه خْوَنْوَنْت پرتاب کرد».
بند نهم همین یشت
دگرباره از سَتَویس به عنوان بخشنده آب و باران به سرزمینهای ایرانی یاد میشود:
«آنگاه که سَتَویس برای بخشیدن پاداش، بر میآید؛ او این آب را به همه هفت کشور میرساند.
آن زیبای آشتیبخش به سوی همه کشورها روان میگردد تا همه از سالی خوب بهرهمند شوند؛
و ارمغان شود سالی خوش به همه سرزمینهای ایرانی».
در بند ۳۶ همین یشت و پس از ستایش ستاره تشتر/ تیر/
شباهنگ، پرسشی پیش کشیده شده که ظاهراً مخاطب آن همین ستاره بارانآور است: «آیا سرزمینهای
ایرانی از سالی خوش بهرهمند خواهند شد؟».
در بندهای ۴۱ و ۴۳ اَشییشت، دو بار از کیخسرو با عنوان «پهلوان
سرزمینهای ایرانی و فراهمکننده همبستگی در کشور» و ستایشکننده اَشی یاد شده است.
این تعبیر در بند ۳۲ رامیشت
به گونهای دیگر تکرار شده و از عبارت استثنایی «جنگلهای ایرانیان» نیز یاد شده است:
«ای اَنْدَرْوای زَبَردست، مرا این کامیابی فراز ده که آن پهلوان سرزمینهای ایرانی،
کیخسروِ پایدار کننده کشور، ما را نکُشد، که خود را از کیخسرو برهانم. کیخسرو در همه
جنگلهای ایرانیان او را فرو افکند».
چنانکه در بالا دیدیم،
نام پارس در هیچیک از یشتهای کهن اوستا بکار نرفته، اما نام ایران یا ایرانی چندین
بار در یشتهای کهن (بجز زامیادیشت و بهرامیشت) بکار رفته است.
یادکرد از نام ایران
در بخشهای کهن اوستا در مجموع به پنج شکل و ترکیب است که نخستین آنها دوبار، دومین
آنها، پنج بار و بقیه هرکدام یک بار در متن آمدهاند: «ایرانویج» (اَئیریِنِه وَئِجَهی/
اَئیریَنَه وَئِـجَـه)، «سرزمینهای ایرانی» (اَئیریَنَم دَخْوْیُنْم)، «خانمانهای
ایرانی» (اَئیریو شَیَنِم)، «تیرانداز ایرانی» (خْشْویویایشوَتِمو اَئیریَنَم) و
«جنگلها/ بیشههای ایرانیان» (اَئیرِه رَزورَیَه).
تلفظهای گوناگون
نام ایران در بالا بدون احتساب واژههای همراه آن، عبارت است از: «اَئیریَنَه»، «اَئیریَنَم»،
«اَئیریو» و «اَئیرِه». همه این حالتها، صورتهای صرفی گوناگون این نام در جمله است
و همگی دلالت بر نام «آریا/ ایران» دارد.
با اینکه از هیچیک
از این اشارهها نمیتوان با قطعیت مفهوم ایران را دانست، اما چنین مینماید که این
نام دلالت بر یک پهنه جغرافیایی و مردمان ساکن در آن پهنه (و نه کشوری با هویت سیاسی)
میکند. این پهنه با توجه به نامهای جغرافیایی دیگری که همراه با آن بکار رفته، نشان
میدهد که سرزمینهای ایرانیِ یاد شده در بخشهای کهن اوستا، در نیمه شرقی ایرانِ امروزی،
تمامیِ افغانستان، غرب پاکستان و جنوب آسیای میانه بوده است.
نامهای امروزی رودهای
حوزه آبریز دریاچه هامون که همگی از کوهستانهای هندوکش (در اوستا: «اوپائیریسَئِنَه»/
اَپورسِـن) سرچشمه میگیرند، به نحو شگفتانگیزی تاکنون برجای ماندهاند. رودهایی همچون:
هیرمند/ هلمند (در اوستا: «هَئِتومَنتَه»)، خاشرود (در اوستا: «خْواسترا»)، فراهرود
(در اوستا: «فْرَدَثا») و هاروترود (در اوستا: «خَوارنَنْگَهیتی»).
۷- نام ایران و پارس در شاهنامه
با اینکه شاهنامه
فردوسی در چنین پژوهشی جزو اسناد کهن و دست اول بشمار نمیرود، اما به این دلیل که
متن آن بر اساس نسخههای کهنتری از منابع و خداینامهها سروده شده است و امانتداری
سراینده نیز به اثبات رسیده است؛ میتوان از آن به عنوان سندی باستانی بهره برد. اما
با این حال میباید این نکته را نیز در نظر داشت که منابع فردوسی برای سرایش شاهنامه
تا اندازهای از صافی سانسور و تحریف دستگاه دینی زرتشتی عصر ساسانی عبور کرده است.
هر چند که این صافی در مورد خداینامهها به اندازه متن اوستا کارگر نبوده است؛ اما
نبود یا کمبود سرگذشت هخامنشیان و اشکانیان در شاهنامه بر دستکاریهای مخرب ساسانیان
زرتشتی صحه میگذارد. دلیل نفوذِ کمتر در خداینامهها در قیاس با اوستا، ظاهراً ناشی
از این است که خداینامهها (برخلاف اوستا) متنی غیر مذهبی و رایج در میان مردمان عادی
بوده و از دسترس ممیزان دینی که حتی اجازه خواندن کتاب را نیز به هر کسی نمیدادند،
به دور بوده است.
نامهای ایران و
پارس در شاهنامه - همچون دیگر تاریخنامههای پس از اسلام - تا حد زیادی با یکدیگر
مترادف هستند و نام کشور یا مردم ایرانزمین را بر اساس یک خاطرۀ تاریخی و یا با توجه
به محدوده متغیر آن افاده میکرده است.
در شاهنامه فردوسی
(برخلاف اوستا) هر دو نام ایران و پارس به کار رفته است. اما فراوانی این دو نام (همچون
متون پهلوی) تفاوت زیادی با یکدیگر دارند. در شاهنامه، حدود دو هزار بار نام ایران
و حدود یکصد بار نام پارس/ فارس (با مفهومی معادل با ایران و یا معادل با نواحی جنوب
ایران امروزی) آمده است.
توزیع جغرافیاییِ
مفهوم ایران در شاهنامه– به مانند دیگر منابع- مبهم و پرتناقض است و بر اساس آن نمیتوان
تعریف روشنی از کشور و سرزمین ایران و یا مردم آن بدست داد. اما با این حال میتوان
گفت که جغرافیای تاریخی حاکم بر شاهنامه و نیز نامهای در پیوند با ایران، بیشتر متعلق
به شرق ایران امروزی و سرزمینهای شرقیتر آن است و پرداختن به غرب ایران امروزی و
سرزمینهای غربیتر آن کمتر اتفاق میافتد. چنانکه در بخشهای کهن اوستا نیز همینگونه
بود.
بنا به گزارشهای
شاهنامه میتوان شهرها و ناحیههایی همچون خراسان، هرات، بلخ، مرو، نشابور (نیشابور)،
زابلستان و سیستان را بخش آشکاری از ایران شاهنامه دانست؛ اما نمیتوان پراکندگی و
گسترهاش را با قاطعیت از هر چهارسو دنبال کرد و آنرا تحدید نمود. سرزمینهایی که در
شاهنامه به روشنی بخشی از «ایران» دانسته شدهاند؛ تقریباً برابر با سرزمینها و مردمانی
است که اِراتـوسـتِن و استـرابـون آنـها را «آریا» و گاه «آریانا» نامیده بودند (←
بخش هشتم را ببینید).
تا آنجا که نگارنده
اطلاع دارد، نامها و واژههای «آریا» و «آریایی» در شاهنامه نیامدهاند و گویا در
زمان فردوسی، واژه «ایران» (که شکل دگرگونشده و تطوریافته واژههای «آریا/ آریان»
است، بطور کامل جای آنها را گرفته بوده است.
چنین به نظر میآید
که نام «ایرج» در شاهنامه (و نیز در متون پهلوی) شکل تغییریافته نام «ایرانویج» در
اوستا باشد که مفهوم «پهنه ایران» را میرساند. بخش کردن فریدون جهان را بین سه پسر
خود و سپردن کشور میانی که ایران نام داشت به پسرش ایرج، مفهوم اوستایی ایرانویج را
تداعی میکند که در «خْوَنیرَث» در میانگاه شش کشور دیگر جهان جای داشت.
نام ایران در شاهنامه،
بگونهای اختصاصیتر برای نامیدن پایتخت و شاهنشین ایران (مثلاً سیستان یا بلخ) نیز
بکار میرفته است. نخستین کسی که در شاهنامه «شاه ایران» خوانده شده، «ضحاک» ماردوش
است که ایرانیان بدون هـیچ جـنگ و خـونریزی او را به شاهی برگزیدند و «وُرا شاه ایرانزمین
خواندند».
۸- نام ایران و پارس در تاریخنامههای یونانی
و رومی
نام پارس (با تلفظهای گوناگون آن) در تاریخنامههای یونانی و رومی به فراوانی
بکار رفته و مفهوم آن همچون کتیبههای رسمی هخامنشی برابر با تمامی سرزمین قلمرو هخامنشیان
(و البته با تفاوتهای ناشی از تغییرات زمانی) بوده است. نام پارس در آثار کلاسیک همچنین
به عنوان نامی برای دریای جنوبی ایران بکار رفته است (استرابو، ص ۴). با توجه به این
فراوانی و مفهوم مشخص، نیاز چندانی به پیگیری نام پارس در این متون نداریم. آنچه که
نیاز به پیگیری در تاریخ نامههای کلاسیک غربی دارد، همانا نامهای در پیوند با ایران
و آریا است.
هرودوت (سده پنجم
قبل از میلاد) در گزارش جالبی که روایت مکمل یا مشابهای از آن دیده نشده است، نقل
میکند که یکی از هفت قوم تشکیلدهنده مادها «آریازَنتو»ها یا بقول دقیق هرودوت «آریزَنتی»ها
(Arizanti) بودند. او ادامه میدهد که مادها خود را بطور کلی «آریا» مینامیدند؛
اما بعدها این نام را کنار نهادند و نام «مادَه/ ماد» (Mada) را برای خود برگزیدند
(هرودوت، کتاب اول، بند ۱۰۱؛ گرشویچ، ص ۱۱۹؛ لوکوک، ص ۱۵۵). «زَنتو» (در فارسی باستان
هخامنشی: «زَنَه») اصطلاحی اوستایی و تقریباً معادل با قبیله است. در ساختار سلسله
مراتب اجتماعی اوستایی، زَنتو کوچکتر از «دَهیو» و بزرگتر از «ویس» و «نْمانَه/ دْمانَه»
است.
هرودوت علاوه بر
گزارش بالا، یادی نیز از خاستگاه نام پارسیان میکند. او آورده است که پارسیان نام
خود را از «پِرسِه/ پِرسِس» (Perses) پسر «پِرسِئو/ پِرسِئوس»
(Perseus) گرفتهاند و پرسِئو یکی از پسران «زِئوس» (خدای بزرگ یونانیان و همتراز
اهورامزدا) بوده است.
هرودوت همچنین در
ادامه همین روایتِ مهم گزارش کرده است که پارسیان پیش از آنکه بدین نام خوانده شوند،
دو نام کهنتر دیگر داشتهاند. یکی از این دو نام کهن «کِفِن/ کِفِه» (Kephen/ Kephe) بود که یونانیان آنان را با این نام میشناختند؛ و دیگری نام «اَرتَه»
(Arta) بود که پارسیان از آن استفاده میکردند و خود را «اَرتَهای» (Artaioi) مینامیدند (هرودوت،
کتاب هفتم، بند ۶۱ و بند ۱۵۰). این نام شباهت فراوانی با نام «اَرَتَه» (Aratta) دارد که در یک کتیبه
سومری آمده بود (← بخش یکم را ببینید).
استرابون (سده یکم
قبل از میلاد)، ضمن شرح کشور پارتیان (که البته نامی بر آن نمینهد)، ناحیهای در نزدیکی
آنرا معرفی میکند که نام آن «آریا» (Aria) است. او آریا را
از سویی هممرز با «مَرگیانه» (مرو) و از سویی هممرز با «باکتریانا» (در فارسی باستان
هخامنشی: «باخْتْریش») میداند. باکتریانا و باختریش همان باختر و بلخ هستند و نباید
آنها را با واژه باختر به معنای یک سمت جغرافیایی اشتباه گرفت. نشانیهایی که استرابون
میدهد، از اینهمانی آریا با «هِرات» (در فارسی باستان هخامنشی: «هَرَئیوَه») حکایت
میکند که پیش از این در بارهاش سخن گفته شد (← بخش دوم را ببینید).
هر دوی این نامها
شباهت فراوانی چه از نظر لغوی و چه از نظر منطقه جغرافیایی با نام «اَریئَئو» دارد
که کنیشکه- پادشاه کوشانی- در کتیبه رباطک آورده است.
البته استرابون چند
بار ناحیه آریا را (با همان تعریف و مشخصات) به شکلهای «آری» (Ari) و «آرین» (Arian) هـم ثـبت کرده است.
استرابون همچنین
خاطرنشان میسازد که در آریا دو رود با نامهای «اَریو/ اَریوس» و «مَرگو/ مَرگوس»
جاری است (استرابو، ص ۳۸). گمان قوی میتوان داد که رود اَریو همان رود مشهور «هَری/
هریرود» باشد که از شهر امروزی هرات میگذرد و نام کهن آریا را در خود زنده نگاه داشته
است. رود مَرگو نیز بنا به همان گمان، رود «مَرو/ مَرورود/ مَرغاب» است که در شمال
هرات جاریست و به سوی «مَرگیانه/ مَرو» میرود.
اما در جغرافیای
استرابون از نام دیگری نیز یاد شده که بهرغم شباهت فراوان با آریا و آرین، با آنها
متفاوت است. این نام همانا «آریانا» (Ariana) است که استرابون
محل آنرا به نقل از اِراتوستِن/ اِراتوستِنِس (سده سوم و دوم قبل از میلاد) چنین گزارش
کرده است:
«رود سند مرز میان هند و آریانا بوده و آریانای
واقع در غرب هند، در آن روزگار زیر فرمان پارسیان بوده است. آریانا از جنوب و شمال
با همان دریا و کوههایی که هندوستان را فراگرفته، محدود میشود. مرز آریانا از این
رود است تا خطی فرضی که از دروازههای دریای کاسپین (مازندران) تا کَرمانیا (کرمان)
کشیده میشود. بنابر این، آریانا به شکل چهار ضلعیای است که ضلع جنوبی آن از مصب رود
سند آغاز شده و در کرمانیا و خلیج فارس پایان مییابد. ضلع شمالی آریانا، کوهستانهای
پاروپامیزادی (هندوکش) است» (استرابو، ص ۲۶۲، ۳۰۶، ۳۱۰).
چنانکه ملاحظه میشود،
مفهوم آریا و آریانا در جغرافیای استرابون با یکدیگر متفاوت است. اولی، منطقهای است
در شمال غربی افغانستان امروزی و نواحی پیرامون شهر هرات؛ و دیگری منطقهای است شامل
نیمه غربی پاکستان امروزی و استانهای سیستان و بلوچستان و کرمان در ایران امروزی،
و سه ولایت جنوبی افغانستان امروزی یعنی قندهار، هلمند و نیمروز.
در گزارش استرابون،
مردمان ساکن در سرزمین آریانا با نام «آربی»ها (Arbies) خوانده شدهاند.
پلینی (سده یکم میلادی)،
نیز بر تفاوت سرزمین «آریا» و «آریانا» صحه گذارده است. او آورده است که «آری»ها در
شرق پارت و «کَرمانیا»ها به همراه «آریان»ها در جنوب آن قرار دارند (لوزینسکی، ص
۱۶).
استرابون همچنین
چند نام دیگر متمایل به آریا را گزارش کرده که ممکن است تنها یک شباهت لفظی باشند:
«آراکسِس» (Araxes) رود کُر در قفقاز، «آراخُتی» (Arachoti) قومی در حاشیه آمودریا،
«آراگوس» (Aragus) رودی در آلبانیای قفقاز، «آرتاکسَتَه» (Artaxata) شهری در ارمنستان،
«آربِلا/ اَربیل» (Arbela) و «آرتاکِنِه» (Artacene) شهرهایی در شمال
بینالنهرین، «آریامازِس» (Ariamazes) و «اِرِتریان»ها
(Eretrians) قومی که پارسها آنان را به بینالنهرین تبعید کرده بودند.
نکته مهم دیگری که
استرابون آورده، این است که در حدود غربی دریای کاسپین/ مازندران قومی به نام «پَرهَسی»
(Parrhasi) زندگی میکنند که اکنون نام آنان تبدیل به «پارسی» شده است (استرابو،
ص ۲۸). این ادعا با شواهد موجود در کتیبههای بابلی، آشوری و عیلامی نیز تأیید میشود
(← بخش چهارم را ببینید).
علاوه بر استرابون
و اراتوستن، نامهای همخانواده با آریا در آثار بسیاری از دیگر نویسندگان و تاریخنگاران
کلاسیک یونانی و رومی آمده است. کسانی همچون اِئودِموس رودسی (سده چهارم قبل از میلاد)،
دیودور سیسیلی (سده یکم قبل از میلاد)، نیکلای دمشقی (سده یکم قبل از میلاد)، بطلمیوس
(سده دوم میلادی) و مِگاستِنِس (سده سوم و چهارم میلادی). به نظر میآید که نفوذ این
نام به متون یونانی نتیجه کشورگشاییهای اسکندر و دستیابی غربیان به اطلاعاتی از نواحی
شرقیتر باشد. نام آریا به صورتهای: «آریانا/ اَریَنَه» (Ariana)، «آریانی/ اَریَنی»
(Ariani)، «آریو» (Ario)، «آریَه/ اَریَه»
(Arya)، «اَریک» (Arik) و صورتهای صرفی
متنوع دیگر برای نامیدن سرزمینهایی با مرزها و مشخصات نامعلوم و تقریبی در شرق ایران
امروزی در آثار آن نویسندگان بکار رفته است.
نام آریا (Arya) و سرزمین آریاییان
یا «آریاوَرتَه» (Aryavarta) در متون و ادبیات ودایی- همچون «ریگودا» و «اوپَهنیشَدها» نیز آمده
است. این نامها در این متون بر مردمان و سرزمینی نامعلوم که آن مردم در آن ساکن هستند،
اطلاق میشده و فاقد مفهوم یک کشور سیاسی بوده است.
۹- معنای نام ایران و پارس
با اطلاعات موجود،
کوشش برای دستیابی به معنای لغوی واژههای ایران و فارس و ریشهها و واژههای همخانواده
با آنها و تکیه بر این معناگذاریها، بیش از آنکه بر دانستههای ما بیفزاید، موجب گمراهیهای
بیشتر میشود.
همگی نامهای کهن
سرگذشتی دور و دراز داشتهاند و در گذر زمان دچار تغییرات آوایی و معنایی جدی شدهاند.
این تغییر و تطورها در میان نامهایی که قدمت بیشتر و کاربرد فراوانتر داشتهاند،
چشمگیرتر است و علاوه بر اینکه به معنای آنها نمیتوان به سادگی پی برد، حتی دستیابی
به ریشه آغازین آن نامها که ممکن است معنای نخستین خود را در آن مستتر داشته باشند،
ناممکن است. در صورتی که بتوان به ریشه نامواژهای دست پیدا کرد و به معنای آغازین
آن نیز پی برد، باز هم امکان معناگذاری صورتهای متأخر آن وجود ندارد. چرا که از سویی،
معنا و مصداق نامها و واژگان در گذر زمان دگرگون میشوند و از سوی دیگر- در بسیاری
هنگامها- معنای اصطلاحی نامها و واژگان بر معنای لغوی چیره میشود و آن معنای لغوی
برای همیشه از دست میرود. (برای نمونه: مهد کودک، دبیرستان، اعتصاب، سینه به سینه).
حتی در بسیاری مواقع،
از صورتهای صرفی گوناگون واژهها، معانی متنوعی دریافت میگردد که گاه کمترین ارتباطی
با یکدیگر ندارند. (برای نمونه: نظام و نظامی، استخدام و مستخدم، شعر و شعار، تظاهر
و تظاهرات، شایعه بیماری و شیوع بیماری، اشراف و شرف، آگاهی و آگهی، توصیه و وصیت،
استعفاء و عفو و معاف).
بدیهی است که در
چنین هنگامهایی، بکارگیری معنای لغوی به جای معنای اصطلاحی، موجب بدفهمی و گمراهی
خواهد شد. (برای نمونه: بچههای خرچنگ بجای بچههای سرطان).
هنگامی که با واژهای
که بر یک نام خاص دلالت میکند، سروکار داریم، لزوم توجه به معنای اصطلاحی و مفهوم
و مصداق آن بسا مهمتر از معنای لغوی آن خواهد بود.
کوشش برای دستیابی
به معنا یا مفهوم نامهای خاص بر اساس ریشههای لغوی آنها، معمولاً به نتایج شایستهای
نخواهد رسید. بخصوص اگر که ریشه لغوی و اجزای متشکله آنها نیز بر اساس تخمین و تصور
به دست آمده باشند. (معناگذاریهای که اخیراً برای نام شهرهای کرمان، گرگان، شیراز،
تبریز، مکران و غیره بازگو میشود، نمونههایی از چنین رویکردهایی است).
برای نامهای آریا
و پارس (و نیز ریشههای لغوی و نامهای همخانواده با آنها) معناهای بسیار متنوع و
متفاوتی عرضه شده است. گستردگی دامنه این معانی، از سستی نظریهها حکایت دارد. بهرهگیری
از ریشه «ار» برای دستیابی به معنای آریا تاکنون نتیجهای جز گمگشتگیِ بیشتر به همراه
نداشته است. چرا که این ریشه در تمامی زبانهای باستانی با معانی متفاوت و متنوعی بکار
رفته و تأکید و اصرار بر یکی از آنها تنها با نیروی ذوق و سلیقه امکانپذیر میشود.
برای نام آریا تاکنون
معناهای فراوانی پیشنهاد شده است: «نجیب و آزاده» و گاه «نجیبزاده» از یک ریشه مبهم
و بازسازی شده هندواروپایی؛ «مهاجرت کنندگان» از ریشه «رِنا» در زبان سنسکریت و
«ار» در زبان هیتیایی؛ «عربنما/ عربهای شرقی» از عبارت «اَریبی (Aribi) شَه نیپیه شَمَشی»
در کتیبههای آشوری (اینان نام آریا و عرب/ اَرَب را از یک ریشه میدانند)؛ «کوچنشینان»
از ریشه «رب» در زبان عبری؛ «سرزمین پست» از ریشه «ایر» در زبان پهلوی؛ «گردونه سواران/
ارابهرانان» از ریشه «اَرَه» در زبان سنسکریت و «رَثَه» در زبان اوستایی؛ «پیشرو/
پیشرفتکننده» از ریشه «فْرَه» در زبان اوستایی؛ «آرام/ فروتن» از جزء آغازین نامواژه
«آرمَئیتی» در اوستا؛ «بلند/ والا» و «سرزمین بلند/ سرزمین والا» از ریشه «اِر» در
زبانهای هندواروپایی و نیز قابل قیاس با نامواژه «علی»؛ «مهماننواز/ دوست» با قیاس
به واژه سنسکریت «اَریَمَن»؛ «غریبه/ دزد/ دشمن» از ریشه «اَ-ری» در زبان سنسکریت؛
«مسگر» همریشه با «آرسن» به معنای مس؛ و نیز معناهای بیشمار دیگر بر اساس ریشهشناسیهای
دیگر.
با همین رویکرد،
معانی فراوانی نیز برای نام پارس پیشنهاد شده است: «آهن/ آهنگر» با قیاس به واژه هندی
«پارسَوَه» به معنای آهن و نیز واژه لاتینی «فِرسُم» به همان معنا؛ «تبر/ تبردار» با
قیاس به واژه فارسی باستان «پَرَثو» به معنای تبر جنگی و نیز خاستگاه کهنتر هندوایرانی
آن به معنای کلنگ؛ «اسبسوار/ سوارکار» با قیاس به واژه «پارسَه» به معنای اسب در
بسیاری از زبانهای شرق باستان و نیز با قیاس به واژه عربی کهن «فَرَسو» به همان معنا؛
«پارسا/ زاهد» با قیاس به واژه فارسی «پارسا»؛ و نیز معناهای بیشمار دیگری بر اساس
ریشهشناسیهای متفاوت.
توجه و اصرار بر
برخی از این معانی و پذیرفتن آن از سوی اشخاص گوناگون، بیش از اینکه متکی بر شواهد
علمی باشد. متکی بر ذوق و احساسات شخصی و گرایشهای قومیتی بوده است. به این صورت که
کسانی از روی عناد نابجا به معانیای همچون دزد و دشمن روی آوردهاند و برخی دیگر از
روی مهر و علاقه نابجا به معانیای همچون نجیب و آزاده گرایش نشان دادهاند.
۱۰- چکیده و نتیجهگیری
نامهای همخانواده
با ایران و پارس به همراه تمامی ریشهها، حالتهای صرفی، وجه اشتقاقها، ترکیبها و
اجزای آن، دستکم از میانههای هزاره سوم قبل از میلاد تا به امروز رواج داشته و به
فراوانی در اسناد مکتوب بکار رفته است. این نامها، از جمله واژگان بسیار کهن و با
کاربردی فراگیر بودهاند که امروزه دستیابی به معانی و مفاهیمِ آغازین و حتی میانه
آن امکانپذیر نیست. تمامی کوششهایی که برای این منظور تاکنون بکار رفته است، هنوز
نتوانسته پرتوی نوری بر نادانستههای ما بیندازد و کماکان حدس و گمانهایی هستند که
به اطلاعات تازه و اسناد نوین نیازمندند.
از سوی دیگر، اقتباس
از نامها و مفاهیم کهن، همواره در میان مردمان گوناگون روایی داشته و از نامی کهن
با مفهومی خاص، برای نامیدن پدیدهای تازه با مفهومی متفاوت بهرهگیری شده است. این
تغییرات دائمی در نامها و مصداقهای آنها، موجب آشفتگیهایی چنان جدی و کلافی چنان
درهم تنیده شده که گشودن آن ناممکن گردیده است. تنظیم و طبقهبندی اسناد و دادههای
تاریخی، نمیتواند به نتیجه خردپذیری منجر شود و نمیتواند پاسخی برای انبوه تناقضهای
موجود بیابد.
اکنون تنها میتوانیم
اطلاعات و آگاهیهای اندکِ فعلی را که بهیچوجه توجیهکننده و توضیحدهنده تمامیِ مصداقهای
متنوع این واژگان نیستند را به این ترتیب خلاصه و طبقهبندی کنیم که:
نامهای ایران و
فارس و شکلهای پیشین آنها، همچون آریا، اَری، آرین، اَئیریَه، پَرسَه، پارسوا، پَرَشی،
پِرسیس و انبوهی شمارشناپذیر از دیگر نامهای مشابه با آنها، از حدود ۴۵۰۰ سال پیش و به گونه پراکنده در منطقهای
از حدود غرب بینالنهرین و آناتولیِ میانی تا شمال قفقاز، حوزه دریاچه خوارزم، سغد
و دشت فرغانه تا دشت تاریم و غرب چین و تا پنجاب و رود سند برای نامیدن برخی سرزمینها
و مردمان ساکن در آنها رواج داشته است. این رواج و تداول الزاماً به معنای هویت یکسان،
مفاهیم برابر و یا خاستگاهی مشترک نیست.
در آغاز و میانههای
هزاره یکم قبل از میلاد که دوران لشکرکشیها و جهانگشاییها اوج میگیرد، نامهای
در پیوند با سپاه غالب نیز عمومیت و گسترش بیشتری مییابد. از آنجا که هخامنشیان در
یکی از نواحیای میزیستند که یکی از نامهای همخانواده با پارس را بر خود داشت، به
این نام شمول بیشتری داده شد و به مرور آنرا به سراسر کشور و شاهنشاهی خود اطلاق کردند.
بعدها و از دوره
هخامنشیان به بعد، نامهای همخانواده با ایران به مرور نفوذ و گسترش بیشتری مییابند.
سرزمینهای پهناوری در شرق و نیمۀ شرقی ایران امروزی با یکی از این نامها (همچون آریا
و آریانا) نامیده میشوند و در آغاز پادشاهی ساسانیان (با توجه به منابع موجود و شاید
قبلتر از آن) این نام با شکلهای «اِران» و «اِرانشهر» تا اندازه زیادی بر هویت سیاسی
و کشوری به نام «پارس» چیره میشود و جای آنرا میگیرد. ضمن اینکه نام پارس نیز همچنان
بکار میرود. این چیرگی تنها در داخل کشور رخ میدهد و در بیرون از کشور، کماکان خانواده
نامهای در پیوند با پارس رواج بیشتری دارد.
پس از دوره ساسانیان
و از سدههای نخستین دوران پس از اسلام، نامهای ایران و پارس با صورتهای «ایران»،
«ایرانشهر»، «فارس»، «فرس» و «عجم» در تاریخنامهها و آثار جغرافیایی برای مفهومهای
تاریخیِ آن نامها و در سرودههای برخی شاعران برای خطاب کردنِ شاهان معاصر بکار رفت.
اما منظور از ایران در اینگونه اشعار، خاطرهای از ایرانِ تاریخی و حوزۀ تمدنی آن بوده
و ناظر بر هویت سیاسیِ عینی و مشخصی نبوده است.
هویت سیاسیِ کشوری
با نام ایران در زمان ایلخانان مغول و پس از حدود هفتصد سال که از دوره ساسانیان میگذشت،
مجدداً احیاء شد. این در حالی بود که از سده دوازدهم هجری، سرزمینی که از دورترین زمانها
با نامهایی مرتبط با «ایران» شناخته میشد، از این نام دست کشید و به نام جدید افغانستان
روی آورد.
از آغازین سالهای
سده چهاردهم هجری، پادشاهان هر دو کشور، نام رسمیِ داخلی و خارجی کشورهای متبوعه خود
را «ایران» و «افغانستان» اعلام کردند. دستورهایی که همچنان به قوت خود باقیست.
۱۱- مفهومهای امروزی نامهای ایران و فارس
اکنون بسیاری از
نامهای کهنِ همخانواده با ایران و فارس که دارای مفهومهایی نامشخص و غنوده در غبار
تاریخ هستند، جز در مطالعات تاریخی و زبانی کاربرد ندارند. اما امروزه حتی در بکارگیری
نامهای متداول ایران و فارس نیز آشفتگیهای فراوانی دیده میشود که ناشی از کمتوجهی
به مفهومها و مصداقهای گوناگون این دو واژه است. تعریفها و مصداقهای فعلی و معلومِ
هر یک از دو نام ایران و فارس در خلاصهترین حالت ممکن عبارتند از دو حالت اصلی و ثانوی:
ایران به عنوان یک
حوزه تمدنی
ایران در این تعریفِ
اصلی، نامی است برای یک پهنه جغرافیاییِ انسانی با هویت فرهنگی و پیشینه تاریخیِ تا
اندازهای مشترک و با مرزهای فرهنگیِ نه چندان آشکار. این تعریف، شامل کشورهای امروزیِ
ایران، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، جنوب قزاقستان، غرب قرغیزستان،
غرب استان سینکیانگ (سنجان) چین، غرب کشمیر، غرب پاکستان، شبهجزیره مُسَندَم و برخی
نواحی در جنوب خلیج فارس، شرق بینالنهرین (عراق امروزی)، شرق آناتولی (ترکیه امروزی)
و سراسر اِران و قفقاز (ارمنستان، داغستان، اوستیا، گرجستان و جمهوری آذربایجان) میشود.
بدیهی است که هویت فرهنگی- تاریخیِ مشترک بگونهای یکسان و برابر در این حوزه توزیع
نشده و هیچ مرز و محدوده مشخصی برای آن نمیتوان تعریف نمود. همچنین این تعریف، ارتباطی
با مفهوم سیاسیِ نوین ایران ندارد و ناقض حضورِ فرهنگها و تمدنهای گوناگون و پُرشمارِ
دیگر در این منطقه نیست.
نام ایران در این
تعریف - با عطف به گذشته - برای کشورها و حکومتهای قدیمی و مردمان تابعه که گستره
آنها تقریباً با حوزه تمدنی ایران مطابقت داشته
است، نیز بکار میرود؛ خواه آنان کشور خود را ایران مینامیدهاند (همچون ساسانیان)
و یا نمینامیدهاند (همچون هخامنشیان).
نام ایران در حالتهای
انتسابیای همچون زبانهای ایرانی، ادیان ایرانی، فرهنگ ایرانی، تمدن ایرانی، هنر ایرانی
و مشابههای آن، دلالت بر همین مفهوم از ایران میکند. معادل غربی نام ایران با چنین
تعریفی Persia است که همانند معادل غربیِ تعریفِ اصلی نام فارس است.
ایران به عنوان یک
کشورِ امروزی
ایران در این تعریفِ
ثانوی، نامی است برای یک هویت سیاسی جدید و کشوری امروزی با مرزها و مشخصات معین و
تعریفشده. معادل غربی نام ایران با چنین تعریفی Iran است.
آریانا به عنوان
نام تاریخی یک کشور و ناحیه باستانی
از آنجا که واژه
ایران، شکل تطور و تکاملیافتۀ واژه آریا و دیگر واژگان همخانوادۀ آن است، امروزه
جز در مطالعات زبانشناختی و تاریخی، دلیل چندانی برای بکارگیری آن وجود ندارد و معنای
خاص دیگری از آن افاده نمیگردد (چنانکه فردوسی نیز در شاهنامه واژههای «آریا» و
«آریایی» را بکار نبرده است). یکی از استثناها در این مورد، نام آریا/ آریانا است که
میتوان آنرا با عطف به گذشته برای کشور یا ناحیه باستانی هَری/ اَری/ آریا/ آریانا
در شمالغربی افغانستانِ امروزی بکار برد. معادل غربی این نام در پژوهشهای تاریخی
Ariana/ Aryana است.
فارس به عنوان نامی
دیگر برای حوزه تمدنیِ ایران
فارس در این تعریفِ
اصلی، نامی است برابر با مفهوم اصلی و نخستینِ نام ایران، یعنی یک پهنه جغرافیاییِ
انسانی با هویت فرهنگی و پیشینه تاریخیِ تا اندازهای مشترک و با مرزهای فرهنگیِ نه
چندان آشکار؛ و نیز برای کشورها و حکومتهای قدیمی و مردمان تابعه که گستره آنها تقریباً
با حوزه تمدنی ایران مطابقت داشته است. معادل غربی نام فارس با چنین تعریفی Persia است که همانند معادل غربیِ تعریف اصلیِ نام ایران است.
فارس به عنوان یک
ناحیه و استان
فارس در این تعریفِ
ثانوی، نامی است برای ناحیهای کهن و استانی جدید در جنوب کشور ایران. محدوده ناحیه
کهنِ فارس با استان امروزیِ فارس الزاماً یکسان نیست. معادل غربی نام فارس با چنین
تعریفی Fars است.
از آنجا که تعریفِ
اصلیِ دو نامِ ایران و فارس فاقد جزئیات لازم است و بیشتر بر اساس یک خاطرۀ تاریخیِ
مشترک اما مبهم بکار میرود، کاربرد آنها و تعمیم آنها به زمانها، مکانها، موقعیتها
و پدیدههای گوناگون نیاز به دقت و احتیاط بیشتری دارد تا میزان خطاهای بکار رفته در
آن به حداقل ممکن برسد.
****
مفهوم نژاد آریایی از فرضیهای سرچشمه میگیرد که بر اساس آن، هندواروپایی زبانانِ اصلی و فرزندان آنان تا عصر حاضر، یک نژاد متمایز بوده و یا زیر مجموعهای از نژاد بزرگتر قفقازی میباشند.* اعتقاد به وجود نژاد آریایی، با عنوان «آریاییگرایی» (Aryanism) نیز تعبیر میگردد.
* Mish, Frederic C. (1994), Editor in Chief Webster’s Tenth New Collegiate Dictionary Springfield, Massachusetts; Merriam-Webster, See original definition (definition #1) of “Aryan” in English, p. 66.
این در حالی است که نظریه و اصطلاح آریایی در زمان پیدایش خود به سادگی یک مفهوم زبانشناختی و فاقد مفهوم نژادی/ قومیتی بود، اما بعدها این اصطلاح بصورت یک ایدئولوژی برای تحریک حس نژادپرستی در انگارهها و اهداف استعماری و سلطهگرانه قرار گرفت. این اصطلاح به ویژه در عقاید نازیها و نئونازیها استفاده شد و به همین شکل نیز در میان گروههای دیگری مانند معتقدان به برتری نژاد سفید آریایی و آریاصوفیهای پیرو علوم غیبی و خفیه که معتقد بودند این نژاد پاک از ستاره دبران به کره زمین آمده و باید نسل آنان با مهندسی ژنتیک اصلاح شود، بکار گرفته شد.
عبارت «نژاد آریایی» یا معادل آن، در هیچیک از متون ایرانی باستان و میانه، اعم از متون اوستایی، فارسی باستان، پهلوی، سُغدی، مانوی و نیز متون ادبیات فارسی بکار نرفته است. افزون بر این، حتی کلمه «آریا» و «آریایی» در شاهنامه فردوسی و تمامی متون تاریخی، اسطورهای و ادبی فارسی مهجور و ناشناخته است. چنانکه این مفهوم واقعیتی عینی داشت (تا حدی که امروزه بدان بها میدهند)، میبایست رد و نشانی از آن در این متون موجود میبود و تا این اندازه در میان مردمانی که به حفظ خاطره تاریخی خویش (حتی به شکل داستانی) پایبند بودهاند، متروک و ناشناخته نمیبود. اصطلاح نژاد آریایی مفهومی است که بدون آنکه ایرانیان یا هندیان در ساخت آن نقشی داشته باشند، در اروپا و در ۱۵۰ سال گذشته وضع شد و به نام آن انسان را و از جمله ایرانیان و هندیان را به زنجیر کشیدند و قربانی کردند. این نامی است که بارها در ترکیب و همزیستی با فاشیسم و نازیسم موجبات رنج انسان و کشتار دستهجمعی نوع بشر در هر چهار قاره جهان را به همراه داشته است.
شایسته است که مردمانِ جوامعِ ستمکشیدهی مشرقزمین بیش از گذشته توجه داشته باشند که اصطلاح «آریا/ آریایی» (همچون شکل امروزی آن یعنی «ایران») در میان فرهنگها و مدنیتهای باستان مفهومی فرهنگی و جغرافیایی داشته و دلالت بر مفاهیم نژادی نمیکرده است. سکوت و بیتوجهی و ریشخند افکار عمومی در قبال تحریکهای استعماری و نژادپرستانه و ناسیونالیستی میتواند آیندهای توأم با همزیستی و همبستگی را برای همگان و برای نسل آینده به ارمغان بیاورد.
منابع و مآخذ:
مرادی غیاثآبادی، رضا، ایران چیست؟- طرح مسئله پیرامون نامهای آریا، ایران و فارس؛ چاپ اول، شیراز، انتشارات نوید شیراز، ۱۳۹۰.
مرادی غیاثآبادی، رضا، فرهنگنامه ایران- دانشنامه فرهنگ و تمدن ایران و پیرامون آن، ویرایش اول، تهران، ۱۳۹۲، ۸۴۸ صفحه، قطع وزیری، ۵۰۰۰ مدخل الفبایی-موضوعی، ۵۰۰ عکس اختصاصی، شابک ۸-۹۶۳۹-۰۴-۹۶۴-۹۷۸.
و نیز بنگرید به:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرتان درباره این پست را به اشتراک بگذارید.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.